براساس تعریف رایج معرفت در میان عموم معرفت شناسان كشورهای انگلیسی زبان (Anglo-American philosophy) عنصر «باور» یا «اعتقاد» (belief) یكی از مؤلفههای مهم معرفت و اجزا یا شرایط اساسی آن به حساب میآید. این امر «شرط ذهنی یا سوبژكتیو» معرفت تلقی میشود؛ در مقابل صدق كه «شرط عینی و اوبژكتیو» معرفت محسوب میگردد. بدین ترتیب، باور نقش ویژهای در ساختار معرفت دارد و از مقوّمات آن به حساب میآید. از این رو، مباحث مربوط به باور جایگاه ویژهای در معرفت شناسی معاصر دارند.
اندیشمندان مسلمان نیز در منطق و معرفت شناسی باور یا اعتقاد یا تصدیق را از مؤلفهها و اركان معرفتهای گزارهای میدانند؛ از باب نمونه، معرفت یقینی را به اعتقاد جزمی صادق ثابت تعریف كردهاند. بدین ترتیب، به نظر میرسد از منظر آنها نیز باور كه شرط ذهنی معرفتهای گزارهای است، نقش مهمّی در ساختار آنها دارد.
باور را از منظرهای گوناگون میتوان بررسی كرد و مورد تأمل قرار داد. از این رو، در مورد باور از ابعاد مختلف، مباحث گوناگونی در دانشهای متعددی قابل طرح است. باور از این نظر كه یكی از حالتهای نفسانی انسان است در روان شناسی مورد بحث قرار میگیرد. مباحثی از قبیل: مكانیسم دستیابی به باور، تفاوت ساختاری میان باور كه حالتی معرفت بخش است با دیگر حالات ذهنی؛ نظیر بیم، امید، اضطراب و شادی؛ كه معرفت بخش نیستند مباحثی هستند كه در روان شناسی باور و دانشهای مشابه با آن انجام میپذیرد. مباحث دیگری نظیر این مبحث كه «آیا باور كردن و اعتقاد یافتن عملی اختیاری است یا غیراختیاری؟» یا «ماهیت باور چیست؟» از مباحث وجود شناختی باور است كه در علم النفس یا روان شناسی فلسفی قابل طرح است... اما در معرفت شناسی لازم است در باب باور به مباحثی بپردازیم كه مربوط به ابعاد معرفت شناسانه آن باشد. در مورد باور، مباحث معرفت شناسانهی بسیاری قابل طرح است كه مهمترین آنها بدین شرح است:
1-باور با معرفت چه ارتباطی دارد و چرا از اجزای آن محسوب میگردد؟
2-ارتباط باور با صدق، واقعیت و نفس الامر چیست؟
3-باور با موجّه سازی چه ارتباطی دارد؟
4-آیا میان باور و ایمان (faith) ارتباطی هست؟
5-آیا برای تعریف «معرفت» به كارگیری واژه و مفهوم «belief» صحیح است یا باید از واژه و مفهوم دیگری نظیر «acceptance» به معنای قبول و تصدیق استفاده كرد؟
6-آیا باور امری دوارزشی است كه صرفاً متصف به صدق و كذب میشود و امر آن دائر مدار وجود و عدم است (یعنی یا هست یا نیست) یا این كه امری ذومراتب است و درجات متعددی دارد؟
7-اساساً آیا باور در حقیقتِ معرفت دخیل است و این عنصر واقعاً از مقومات آن بوده، بخشی از ساختار آن را تشكیل میدهد یا این كه قوام معرفت به صدق، یعنی مطابقت گزاره با واقع، اعمّ از اینكه كسی به آن اعتقاد داشته باشد یا اعتقاد نداشته باشد؟
8-براساس چه مبنایی مفاد گزارهای را باور میكنیم و مفاد گزارهی دیگری را انكار میورزیم و در مورد گزارهی سومی از حكم كردن امتناع میكنیم؟ آیا باور كردن یا باور نكردن مبنایی دارد؟
9-باور كه متعلق آن گزاره است به طور صادق یا كاذب، درست یا نادرستْ واقعنماست؛ نحوهی واقع نمایی باور چگونه است؟آیا باز نمون و حاكی از واقعیت است یا این كه خودْ عین واقعیت است كه در دو وعاء تحقق دارد و یا... ؟
قبول به جای باور
چنان كه گذشت، عموم معرفت شناسانِ متعلق به فلسفه كشورهای انگلیسی زبانْ باور را از اركان و شرایط لازم معرفت تلقی كردهاند. در میان آنها، كِیْث لِرِر( K. lehrer) نسبت به باورْ پیشنهادی جایگزین دارد. وی معتقد است كه پذیرش و قبول (acceptance) شرط لازم معرفت است نه باور؛ معرفتْ باورِ صادق موجّه نیست، بلكه قبول صادق موجّه است. البته قبولی كه در تعریف معرفت از اركان و شرایط لازم است هر قبولی نیست، بلكه قبولی است كه هدف از آن دستیابی به صدق و اجتناب از خطاست. احیاناً انسان چیزی را قبول میكند در حالی كه هدف دیگری غیر از صدق دارد. قبول ممكن است ناشی از انگیزههای بسیاری غیر از صدق و مطابقت با واقع باشد. اما چنین قبول و پذیرشی قبولِ مورد لزومْ در تعریف معرفت نیست. حاصل آنكه به نظر لرر اولین شرط معرفت قبول است نه باور؛ لازم نیست كه برای معرفت داشتن به گزارهای احساس قوی داشته باشیم كه آن گزاره صادق است. باور احساس قوی به صدق است و این موردنیاز نیست. گرچه بسیاری از فیلسوفان معتقدند كه انسان آن گاه به صدق گزارهای معرفت خواهد داشت كه به صدق آن اطمینان یا یقین داشته باشد، در مقابل آنها عدهای اصرار میورزند كه شخص میتواند به صدق گزارهای معرفت داشته باشد حتی اگر به صدق آن اعتقاد و باور نداشته باشد. (1)علی رغم توضیحاتی كه گذشت، در اینجا، ابهامی وجود دارد و آن این كه آیا قبول یا تصدیق از باور متمایز است و اگر متمایز است چه تمایزی با آن دارد؟ مگر قبول چیزی غیر از باور است؟ لرر خودْ- در ضمن طرح نقضهای مربوط به باور- اذعان دارد كه قبول نوعی باور است. (2) نهایت چیزی كه در تمایز آنها میتوان افزود این است كه هر باوری قبول نیست بلكه قبولْ باوری است كه متوجه صدق است. به عبارت دیگر، قبول و پذیرش بدین معناست كه قبول در مورد گزارهای به كار میرود كه شخص ادلهای بر صدق آن بیابد. اگر او آن گزاره را میپذیرد و قبول میكند، به این دلیل است كه شواهدی بر صدق آن دارد؛ برخلاف باور كه این جهت در آن ملحوظ نیست. اما این سخن نیز درست نیست. در مورد قبول و تصدیق هم میتوان گفت: برای قبول و تصدیق ممكن است انگیزههای مختلفی وجود داشته باشد. از این رو، در تعریف معرفتْ قبول و تصدیقی شرط لازم است كه هدف از آن، صدق باشد، نه انگیزهها یا اهداف دیگری غیر از صدق. قبول- دست كم- از این جهت با باور تفاوتی ندارد.
حاصل آنكه به نظر میرسد واژههای باور، اعتقاد، تصدیق، قبول و پذیرش مرادف هستند و اگر میان معادلهای آن در انگلیسی- acceptance، belief- تمایزی وجود داشته باشد، در زبان فارسی و كاربردهای منطقی (3) آن چنین تمایزی دیده نمیشود. باور داشتن یعنی به صدق گزارهای اعتقاد داشتن و مفاد آن را تصدیق كردن؛ از باب نمونه، در منطق هنگام تقسیم قیاس به لحاظ مبادی و مواد گفتهاند: قیاس یا مفید تصدیق است یا مفید تصدیق نیست بلكه امر دیگری غیر از آن، نظیر تعجب و تخیّل، نتیجه میدهد. این گونه قیاس از این نظر كه مفید تصدیقی نیست، «قیاس شعری» نامیده میشود. اگر مفید تصدیق باشد، خود اقسامی دارد:... (4)
نقضها
دیدیم كه عموم فیلسوفان و منطق دانانْ باور یا قبول را شرط معرفت دانستهاند. علاوه بر آن كه تعریف معرفت در كل مورد نقض و ابرام واقع شده است، این جزء یا شرط آن نیز مورد نقض و ابرام قرار گرفته است. برخی بر این امر اصرار دارند كه باور یا قبول شرط لازم معرفت نیست و برای اثبات این ادعا به مواردی استناد كردهاند كه بر آنها معرفت صادق است در حالی كه شخص به مفاد آنها باور ندارد. از جمله، رادفورد این مثالِ نقض را ذكر كرده است: شما در امتحان تاریخ شركت میكنید و به بسیاری از پرسش ها پاسخ صحیح میدهید بدون آنكه به بعضی از این پاسخها باور داشته باشید یا آنها را تصدیق كنید. از این رو، شما پاسخ صحیح را میدانید و بدان معرفت دارید اما به آن اعتقاد نمیورزید و آن را تصدیق نمیكنید و نسبت به آن، باور ندارید. ممكن است مثال وی را به موارد دیگری غیر از امتحان و موضوعات دیگری غیر از تاریخ- نظیر جغرافیا، داروسازی، پزشكی و لغت شناسی- تعمیم دهیم.در هر صورت میتوان به این گونه اشكالهای نقضی چنین پاسخ داد كه ادعای معرفت داشتن در موارد ذكر شده صحیح نیست. در صورتی میتوانیم نسبت به موردی ادعای معرفت كنیم كه، علاوه بر صدق گزاره و موجّه بودن آن، به مفاد آن گزارهی باور و اعتقاد داشته، آن را تصدیق كنیم. همانطور كه اگر كسی به مفاد گزارهای (P) جهل مركب داشته باشد، یعنی اگر شخصی مفاد گزارهای را بپذیرد و آن را صادق بداند در حالی كه فی الواقع كاذب است، از جهت معرفت شناسی بر آن گزاره معرفت صادق نیست، در این موارد نیز چنین است و شخص نمیتواند ادعا كند كه معرفت دارد. اگر كسی گزارهای را قبول نمیكند و با آن به پرسشی پاسخ میدهد، در مورد او نیز معرفت صادق نیست و نمیتوان گفت كه او گزاره P را میداند. او به طور شانس و از روی اتفاقْ چنین پاسخ داده است؛ در چنین موردی صادق نیست كه او معرفت دارد. (5)
مبنای باور
یكی از پرسشهای قابل توجه در باب باور و اعتقاد این است كه مبنای باور چیست؟ بدین معنا كه براساس چه مبنایی مفاد گزارهای را باور میكنیم و بدان اعتقاد میورزیم و مفاد گزارهی دیگری را انكار كرده، حكم به نفی میكنیم و بالاخره در مورد مفاد گزارهی سومی از حكم كردن امتناع میورزیم؟ این مبحث با مباحث مربوط به دلیل گروی ارتباط نزدیكی دارد بلكه از شاخههای مهم آن به حساب میآید. دلیل گرایان سنتی معتقدند كه باور به مفاد گزارهای بر دلیل مبتنی است. در صورتی به مفاد گزارهای اعتقاد میورزیم یا آن را نفی میكنیم كه دلیلی بر آن داشته باشیم. اگر برای هر طرف دلیلی نداشته باشیم یا ادلهای كه در طرف ایجاب و سلب ارائه میشوند متساوی بوده، رجحانی بر یكدیگر نداشته باشند، از حكم به اثبات یا سلب خودداری میورزیم. بدین ترتیب، باوری كه تنها از راه دلیل حاصل شود ارزش معرفت شناختی دارد؛ زیرا دلیل است كه میتواند صدق یا كذب گزارهای را روشن سازد، بلكه ارتباط باور با صدق، یعنی پیوند اعتقاد به مفاد گزارهای با صدق آن، از راه دلیل است كه در موجّه سازی به عمل میآید. از این رو، دلیل باور را با صدق پیوند میدهد. شخص در صورتی میتواند به گزارهای اعتقاد ورزد كه به اندازهی كافی برای آن گزاره دلیل در اختیار داشته باشد. آشكار است كه منظور دلیل گرایان از دلیل، دلیل معرفتی است. تنها با دلیل معرفتیِ مربوط و مناسب است كه میتوان باوری را موجّه ساخت و در نتیجه به معرفتی دست یافت. اگر كسی ادعا كند كه «مجموع زوایای مثلث 180 درجه است» یا «حرارت موجب انبساط فلزات میگردد» یا... و ما برای این ادعاها دلیل طلب كنیم، او باید استدلالی ریاضی متناسب با گزاره اول و استدلالی تجربی متناسب با گزاره دوم ارائه كند؛ نمیتواند چنین دلیل بیاورد كه زیرا ماه در آسمان است یا برگ درختان سبز است و... تنها با دلیل معرفتی مناسب است كه میتوان باوری را موجّه ساخت.البته در مقابل دلیل گرایان، عدهای قائلاند كه باور قطع نظر از دلیل میتواند موجّه شود. برای موجّه ساختن باور، نیازی به دلیل نیست. (6) آشكار است هر كس كه موجّه سازی را از اركان و شرایط معرفت میداند و قائل است كه موجه سازی از راه دلیل (reason) تحقق مییابد، دیدگاه ضد دلیل گرایان را مردود میشمارد. بدین سان، معرفت شناسان این دیدگاه را انكار كردهاند.
ابتنا یا عدم ابتنای معرفت بر باور
مباحثی كه تاكنون مطرح شد مبتنی بر این فرض است كه باور و اعتقاد یا قبول و تصدیق را از اركان و شرایط معرفت تلقی كنیم؛ اما میتوان خود این فرض را مورد تأمل و بررسی قرار داد و پرسید: آیا باور- اساساً- در حقیقت و ساختار معرفت دخیل است و از مقومات، اجزا یا شرایط آن به حساب میآید و بخشی از ساختار آن را تشكیل میدهد یا این كه پاسخ منفی است و مقوّم معرفت تنها صدق، یعنی مطابقت با واقع، است، اعم از این كه كسی به آن باور و اعتقاد داشته باشد یا نه؟میتوان گفت: باور مؤلفهی معرفت نیست و دخالتی در ساختار آن ندارد. آنچه مؤلفه معرفت است و مقوّم ساختار آن به حساب میآید صدق، یعنی مطابقت با واقع، است. یك گزاره صادق و مطابق با واقع معرفت است، اعم از این كه كسی به آن گزاره باور و اعتقاد ورزد یا نه. باور داشتن یا باور نداشتنِ اشخاص دخالتی در اطلاق معرفت بر آن ندارد و حقیقت معرفت بر چنین گزارهای صادق است. اشتباهی كه رخ داده این است كه معمولاً عنصر و مؤلفهای روانشناختی در مباحث منطقی، معرفت شناختی و دیگر دانشهای همگن دخالت داده شده است؛ در حالی كه باور داشتن یا باور نداشتن كه عنصری روان شناختی است، چه دخالتی در حقیقت معرفت دارد؟ مقوّم معرفتْ صدق است. بر گزارههای صادق منطق، هندسه و دیگر گزارههای ریاضی، منهای باور و اعتقاد، معرفت صادق است. این گونه گزارهها در واقع حاكی از واقعیتهایی است كه در ظرف نفس الامر تحقق دارد، اعم از اینكه كسی به مفاد آنها صحه بگذارد و اعتقاد ورزد یا نه.
بدین ترتیب، در معرفت شناسی لازم است از دخالت دادن مؤلفه باور كه مؤلفه و عنصری غیرمعرفتی است، در معرفت و مباحث معرفت شناسی پرهیز كرد و صرفاً گزاره صادق را دنبال نمود. استاد مصباح چنین دیدگاهی را مطرح كردهاند و از آن دفاع میكنند. (7)
توجه به این نكته كه معرفت بر گزاره مطابق با واقع صادق است و باور دخالتی در ساختار معرفت ندارد امری دقیق و درخور توجه است. میتوان معرفت شناسی را براساس چنین دیدگاهی بنیان نهاد و درواقع تقریر نوینی از معرفت شناسی ارائه كرد. در عین حال، باید دید كه مُدرِك و فاعل شناسا چه نقشی در معرفت دارد. به نظر میرسد در هر گزارهای دو ارتباط مطرح است: 1. ارتباط گزاره با واقع؛ 2. ارتباط گزاره با مُدرِك و شناسنده. میتوان گزاره را از یك منظر یا هر دو منظر مورد بررسی قرار داد. یك گزاره از نظر ارتباط آن با خارج ممكن است به نوعی معرفت شناسی اختصاص یابد و از جهت ارتباط آن با مُدرِك در دانش «اصول فقه» و مانند آن مورد توجه و بررسی قرار گیرد و از هر دو جهت، یعنی از منظر ارتباط آن با خارج و نیز ارتباط آن با مُدرك، در منطق و نوع دیگری معرفت شناسی لحاظ گردد.
بدین ترتیب، باور یا اعتقاد كه شرط ذهنی معرفت است نه عینی، دخالت آن صرفاً تا آنجاست كه ارتباط گزاره با مُدرك مورد توجه قرار گیرد. از این رو، قید «باور» در معرفت در واقع برای این است كه ارتباط گزاره با شناسنده ملحوظ گردد. دخالت باور در معرفت صرفاً به همین اندازه محدود میگردد. در رویكردهای رایج معرفت شناسی این نكته لحاظ شده كه ارتباط گزاره صادق با ما چگونه است و ما چگونه و از چه راهی به صدق گزارهای معرفت پیدا میكنیم. از این منظر، میتوان باور را مؤلفهای دخیل در معرفت دانست و آن را از بُعد معرفت شناسی مورد بحث قرار داد. اگر از باور صرف نظر كنیم، در این صورت، انتساب معرفت به اشخاص صحیح نیست و نمیتوان ادعا كرد كه من به گزارهی P معرفت دارم. در صورتی میتوان گفت كه من معرفت دارم كه ارتباط من با گزاره لحاظ گردد؛ آشكار است كه ارتباط من با گزاره از طریق حالتی (8) روانشناختی به نام «باور» یا «اعتقاد» یا «قبول» ممكن است. بدینسان، در صورتی میتوانیم نسبت به گزارهای ادعای معرفت كنیم كه، علاوه بر موجّه و صادق بودن، به آن گزاره باور و اعتقاد داشته باشیم. از این منظر، در معرفت شناسی باورْ دخالت دارد و باید از مؤلفههای معرفت به حساب آید؛ البته مؤلفهای است كه خارج از ساختار معرفت است و در واقع شرط ذهنی و سوبژهای معرفت به حساب میآید. حاصل آن كه در رویكردهای رایج معرفت شناسی «باور» صرفاً مجوزی برای انتساب معرفت به شخص است كه از طریق آن ادعای معرفت مُجاز میگردد. در این رویكردها، هم ارتباط گزاره با مُدرِك و هم ارتباط آن با واقع مطمح نظر است؛ چنان كه میتوان معرفت شناسیای را بنیان نهاد كه صرفاً در آن ارتباط گزاره با واقع ملحوظ گردد.
پینوشتها:
1. See:Theory of Knowledge,K. lehrer,pp. 10-11 & p. 20
2. Ibid,p. 26
3. در مورد تصدیق، لازم است یادآور شویم كه تصدیق به دو معنا به كار میرود: 1- باور، قبول، اعتقاد و اذعان؛ 2- ادراك مطابقت یا عدم مطابقت نسبت میان موضوع و محمول با واقع؛ به تعبیر دیگر، فهم صدق قضیه. معنای اول معنایی لغوی است و معنای دوم اصطلاحی منطقی است كه در دانش منطق رایج است. با توجه به آنچه گفته شد، تصدیق به معنای لغوی با قبول، اعتقاد، باور و اذعان مرادف است، اما تصدیق به معنای دوم با آن واژهها مرادف نیست، بلكه مستلزم یا مقتضی آن است.
4. ر. ك: اساس الأقتباس، خواجه نصیرالدین طوسی، مقالت پنجم، فصل دوم، ص350 و المنطق، محمد رضا المظفر، ص356.
5. See:Theory of Knowledge,K. lehrer,pp. 26-38
6. See:Belief`s Own,Ethics,J. E. Adler(USA:The Mit Press,2002) pp. 2-23
7. استاد در نشستهای متعددی این دیدگاه را مطرح كردهاند، از جمله در جلسات نقد و بررسی این كتاب.
8. این حالت یا جزمی و یقینی است كه در این صورت معرفت گزارهای یقینی خواهد بود و یا راجح و ظنی است كه در این صورت معرفت گزارهای ظنی خواهد بود.
حسین زاده، محمد، (1390)، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، قم: مركز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ سوم