نویسنده: سیدعلى قادرى
وجود مشکل در کشف نظرهاى سیاسى امام
اما در زمینههاى داخلى، برشمردن بعضى آراى سیاسى حضرت امام (ره) دشوارى مضاعف دارد. در حقیقتبراى ما که او را به طور رسمى رهبر خود مىدانیم و ایشان عهدهدار رهبرى جامعهاى بودهاند که در آن طیفهاى فکرى و طبقاتى مختلفى جاى داشتهاند، اظهارنظر در کشف نظرهاى سیاسى ایشان، ما را با مشکل تعدد نظر افراد مختلف و اصناف مواجه مىسازد. چنانکه براى خارج از مرزها، آراى سیاسى ایشان در بعد بینالمللى مشکلتر است; تا پرداختن به ابعاد داخلى. چنانکه یک انگلیسى مسلمان اگر بخواهد نظرهاى ایشان را در مسائل داخلى ایران - مثلا جنگ تحمیلى یا روحانیت و روحانیون - عنوان کند، بدون آنکه در این زمینه ذىنفع باشد اظهارنظر خواهد کرد. ولى وقتى به مسئله سلمان رشدى مىرسد، دچار مشکل مىشود. زیرا از سویى حکم ارتداد سلمان رشدى به او هویت نیرومند سیاسى داده و با چنین حکمى مىتواند خود را در جامعه انگلیس به طور جدى مطرح سازد و از سوى دیگر، باید با تمام قوا و هوشیارى سیاسى، دهها حمله روزنامهنگار، نویسنده و طرفداران آزادى ناسزا را دفع کند. چنین است که اظهارنظر در مورد آراى سیاسى معظم له، در مقولات بینالمللى براى ما چندان مشکل نیست، همچنان که اظهارنظر در مقولات داخلى براى افراد بیرون از مرز مشکل چندانى ندارد و بالعکس. با این حال اگر از آراى جزئى ایشان به سوى کلىترها برویم، مسئله سادهتر است; مثلا آراى سیاسى ایشان نسبتبه فعالیت گروههاى سیاسى. اگرچه گروههاى سیاسى یک بافت و یک هویت ندارند و باید در مورد هریک به طور جداگانه در جستجوى آراى ایشان بود. اما یک نظر کلى داشتهاند و آن این که فعالیت گروهها موجب سیاسىتر شدن جامعه مىشود و سیاسى شدن قشرهاى مختلف موجب مصونیت کشور از سلطه بیگانه مىشود. البته در طول حیات پربار سیاسىشان بعد از پیروزى انقلاب، آراى ایشان در مورد بعضى تشکلهاى سیاسى تغییر کرده است; مثلا از اینکه نیروهاى مسلح بیش از آنکه در فکر دفاع از کشور باشند، در فکر تشکلهاى سیاسى برآیند، نظرات مختلفى ابراز کردهاند و یا با آنکه معتقد بودند میزان، حال فعلى افراد است و سوابق افراد را نباید در گزینشها دخالت داد، با تحلیلهایى از عملکردهاى افرادى که گذشته انحرافى داشتهاند، به این نتیجه رسیدند که رعایت احتیاط در مورد این افراد شرط عقل است; مثلا در جایى مىفرمایند: "فرض کنید یک نفر آدم قبلا انحراف داشته، کمونیستبوده، حالا آمده است و مىگوید که من دیگر برگشتهام و خیر حرفهاى آنها درست نبوده من هم برگشتهام. بسیار خوب شما برگشتهاید و حالا آمدهاید، باشید. اما نمىتوانیم ما این را در رادیو تلویزیون راهش بدهیم که برو مردم را تربیتبکن، ممکن است که کمونیستباز هم باشد لکن براى خاطر اینکه ما را بازى بدهد آمده آن را گفته." (6) طبیعى است در این مثال بنیان نظر قبلى ایشان تغییر اساسى نکرده اما دچار نوعى تحول طولى شده است و اگر وزیر یا مدیرى بواقع یقین حاصل کند که یک فرد کمونیست، تمام رسوبات تعلیمات کمونیستى را از ذهن خود شسته است و توبه او نه فقط زبانى بلکه قلبى و ذهنى است و با قابلیتهایى که داراست مىتواند منشا خیر باشد و چنین شخصى را به همکارى با صداوسیما یا دانشگاه دعوت کند اگرچه بظاهر، نظر حضرت امام (ره) را عمل نکرده ولى بواقع از خط امام نیز منحرف نشده است. چرا که معظم له در این زمینه نظرى داشتند که این نظر یک حکم کلى نیست. زیرا حوزه آراى سیاسى حتى در جایى که احکام کلى صادر مىشود، باز قضایاى کلى آن کلى طبیعیه نیست; حداکثر یک قضیه مسوره است و بیشتر حکماى اسلامى قضایاى مسوره را در حکم قضایاى شخصیه مىدانند.آراى نقدپذیر
ناگزیرم یک نکته باریک را در این جا عرض کنم و امیدوارم با دقتبیش از پیش نقص بیانم را جبران کنید و آن اینکه از لحاظ معرفتشناسى، آراى سیاسى معظم له مانند آراى هر متفکر سیاستمدار دیگرى نقدپذیر است و اگر جز این باشد، جامعه به اخباریگرى وحشتناکى دچار مىشود که نورانى بودن انقلاب اسلامى را ظلمانى مىکند و آن حضرت، در طول عمر خود براى رفع خطر اخباریگرى، خطرهاى بسیارى را به جان پذیرفتند و از تهمتها نهراسیدند. حالا نباید وجود نورانى ایشان خود موجب نوع دیگرى از اخباریگرى شود. اما نکته این است که با دانستناندکى از معارف سیاسى، نباید جسارت داشت که آراى سیاسى شخصیتى که توانسته است دینباورى را در جهان کفرآلود امروز احیا کند، براحتى نقد شود; نه آنکه اصلا و ابدا و نه آنکه یک عده پیدا شوند و متولى امرگردند و بگویند فقط ما به آناندازه از رشد و بلوغ و تخصص رسیدهایم که در این زمینه ذیحقیم و دیگران نه. چه هرکس چنین ادعایى کند، معناى ادعایش این است که صاحبنظران بىنام، دانشجو و محقق را به حساب نمىآورد و خود را در ردیف حضرتش قرار مىدهد و تحلیل را در جامعهاى که باید به طور دایم بجوید، بیابد و رشد کند، علیل مىکند. اما سخن این است که ما گفتار معصومین - علیهم السلام - را نقد نمىکنیم، چرا؟ حال آنکه منطق حکم مىکند که قضایاى حملیه، قضایایى است که احتمال صدق و کذب در آن باشد و با چنین حکم درست منطقى که بخشى از حقیقت است، فرمایشات حضرت نبى اکرم (ص) که به صورت قضایاى حملیه بیان شده، قابل نقد مىشود ولى به رغم آنکه قواعد منطقى اجازه نقد مىدهد، قواعد کلامى، ما را به فهم عمیق کلام معصوم دعوت مىکند; نه به نقد آن. همچنین است وقتى منطق حکم کند، آراى سیاسى حضرت امام و دیگر سترگ مرداناندیشه ذاتا نقدپذیر است. آیا نقدپذیر بودن آن در منطق کافى است که نقد را شروع کنیم؟ البته جایز هم نیست کسى را از نقد منع کنیم، شاید راه درست آن باشد که سعى کنیم آراى ایشان را بفهمیم. پس از فهم آراى سیاسى ایشان اگر به نظرى دیگر رسیدیم خیر مضاعف است، اما قبل از درک مبانى آراى ایشان، نقد جایز منطقى است نه واجب عقلانى، و اگر براى دانشجو، استاد و محقق واجب، ضرورى و لازم باشد - که بیگمان هست - تمرین باید کرد که نحوه نقد و بررسى از عمل سیاسى فاصله بگیرد.چنانکه قبلا اشاره شد در حوزه آراى سیاسى غالبا اظهارنظر، خود یک عمل سیاسى است و مهمتر آنکه هر نقدى در این حوزه بدون پیشداورى ممکن نیست; آن حضرت خود چنین بودند; استادان خود را مىستودند و به احترام هر استادى که حق تعلیم بر او داشت، تمام قد مىایستادند. اما وقتى با نظر استاد موافق نبودند، تنها و تنها در جلسه مناظره و بحث، لب به نقد مىگشودند. در حالى که در جامعه فقط نظر خود را مىگفتند و این یعنى اخلاق علمى و اخلاق اسلامى و بالاتر از آن یعنى ادب علمى، ادبى که در سایه آن انوار حکمتبر جان انسان مىریزند و محقق قویدل مىگردد. به تعبیر دیگر، نقدهاى معمول منطقى، ذهن را قوى مىکند اما دل را نه. وانگهى هرکس که در معرفتسیاسى دستى دارد این حق را دارد که آراى سیاسى معظم له را نقد کند، اما حق بالاتر آن است که ابتدا خوبتر بفهمیم. زیرا اگرچه حوزه آراى سیاسى ایشان مشحون است از سخنان نقدپذیر اما لبالب است از تئوریها، نظرها و آراى کشفنشده دلپذیر و چه بسا نظرى نقدپذیر از ایشان پس از درک نظرى دیگر، هیجانانگیز شود. به خاطر دارم در اوایل پیروزى انقلاب، بعضى نظر مىدادند که ارتش منحل شود، بعضى نظر مىدادند که ساختار آن تغییر یابد، آنها که با مسائل تئوریک ساختار دفاعى آشنایى داشتند، از اینکه مىدیدند کشور داراى دو نیروى نظامى مىشود، نگران هزینهها و اختلافات آنها بودند. شهید چمران از آن حضرت سوال کرده بود، چه لزومى دارد که کشور داراى دو نیروى نظامى و چند نیروى انتظامى باشد؟ وقتى پاسخ را که فقط دلباختگان مىفهمیدند، شنید، اشک شوق از گونههایش چکیده بود. پاسخ چنین بود: کشورى که دشمنان قسم خوردهاش دو ابرقدرت مخالف هم هستند، دو نیروى دفاعى مختلف مىخواهد. در مورد تعدد نیروهاى انتظامى نیز قریب به این مضمون فرموده بودند: در ممالک پیشرفته پلیس در خدمت مردم بوده، اگرچه گویى این طورها هم نیست و بیشتر در خدمت طبقات مرفه است اما در کشور ما پلیس را براى سرکوب مردم به وجود آوردند، حالا رقابتبین کمیتهها و شهربانى و ژاندارمرى به نفع تمام طبقات مردم خواهد بود. (7)
حوزه اندیشه سیاسى
5. مهمترین بخش معرفتسیاسى، حوزهاندیشه سیاسى است. اگر بخواهیم به اختصار ولى دقیق بیان کنیم کهاندیشه سیاسى چیست؟ شاید تعریف جامع و مانع از آن، این باشد:اندیشه سیاسى مجموعه باورهاى فلسفى است که به طور مستقیم به اداره امور جامعه مرتبط باشد.حضرت امام (ره) در حوزهاندیشه سیاسى، بیانى جدید دارند و طرحى نو درانداختهاند. البته اینکه مىگوییم جدید و نو، نه به معناى آن است که ایشان چیزى را اختراع کردهاند، بلکه آنچه را که موجود بود ولى از آن غفلت مىشد، احیا کردهاند. اما به این اعتبار جدید است که در قرون اخیر در بحثهاى دانشگاهى چنین مطالبى یا به چشم نمىآمد و یا در تاریخاندیشه سیاسى خوانده مىشد و پس از ظهور انقلاب اسلامى است که طرح چنین مباحثى در معرفتسیاسى حضور جدى دارد. البته به اعتبار آنکه احیاگرى نیز خود هنرى است که ذهن خلاق، فعال و نو مىطلبد و همگان این هنر را ندارند که لطایف گذشته را براى حال احیا کنند و در میان منابع بگردند و بجویند و آنچه را که به کار امروز و فردا مىآید بیابند، پس از این حیث نیز مىتوان گفت که اگرچه آن حضرت در حوزهاندیشه سیاسى، خمیرمایهها و بنیانهاىاندیشهشان همان منابع گذشته است ولى در نحوه ارائه، طرحى نو و جدید درانداختهاند; همچنانکه در فقه نیز چنین بودند.
اگر ضرورت داشته باشد به تعریفى که ازاندیشه سیاسى ارائه دادیم بازگردیم، توجه دقیق به ساختار آن تعریف اهمیت دارد. اول آنکه: جنساندیشه سیاسى، مجموعه باورهاى فلسفى ذکر شده است. به این معنا کهاندیشه سیاسى ماهیتا فلسفى است. (فلسفى به معناى عام کلمه) و طبیعتا این معنا القا مىشود که قوام گرفتن یکاندیشه سیاسى از روشهاى علمى پیروى نمىکند; نه به این معنا که علمى نیست، به این مفهوم که در متدولوژى از روشهاى فلسفى برمىخیزد و نه از روشهاى علمى. مثلا وقتى سوال شود، یک نظام سیاسى با راى مردم مشروعیت مىیابد یا به طریقه دیگرى؟ هرکس به این سوال پاسخ دهد، کارى فلسفى کرده است نه علمى. ولى اگر سوال شود چه حکومتهایى مشروعیتخود را با راى مردم به دست آوردهاند؟ پاسخ به چنین سوالى روش علمى مىطلبد. به این معنا که با روش استقرار نظامهاى سیاسى را طبقهبندى مىکنیم و سپس هر نظام سیاسى که مشروعیتخود را از مردم کسب کرده بود، به عنوان پاسخ سوال برمىشماریم.
سرنوشت مردم
دوم آنکه:اندیشه سیاسى مجموعه باورهاى فلسفى است که در طول هم قرار مىگیرد نه یک موضوع مجرد. اگر کسى جملهاى فیلسوفانه، زیبا و مردمپسند بگوید و در یک عبارت نحوه اداره جامعه را توضیح دهد، چنین شخصىاندیشمند سیاسى نیست و آنچه عرضه مىکند،اندیشه سیاسى نیست. چرا کهاندیشه سیاسى یک امر و یک عبارت نیست; مثلا اگر کسى بگوید از بحثهاى بىنتیجه مقبولیت و مشروعیت هرگز سخن نخواهم گفت، آنچه مهم است، آن است که مردم خود باید سرنوشتخود را رقم زنند و از توضیح چگونگى مشروعیتیک نظام سیاسى طفره رود، شعاردهنده در دایرهاندیشمندان سیاسى ورودى نخواهد داشت و حداکثر در حد یک شخصیتسیاسى موفق یا ناکام در تاریخ سیاسى جاى خواهد گرفت.اندیشمند سیاسى کسى است که بتواند براى هر سوال فلسفى مرتبط با اداره جامعه پاسخى غیرمعارض با دیگر باورهاى خود بیابد. از لحاظ منطقى، این مجموعه باورها باید در طول هم باشد و با هم معارضه نکنند. استحکام و سستى یکاندیشه سیاسى را از توالى باورهاى غیرمعارض مىتوان باز شناخت; مثلا اگر کسى باور داشته باشد که سلطنتیک موهبتخدایى است که میراث بر آن خاندان سلطنتاند، دیگر نمىتواند به اصالت راى براى تعیین حاکم نیز معتقد باشد، و اگر به هر دو باور معتقد است، تعارض دراندیشه دارد. البته همه کسانى را که به عنواناندیشمندان سیاسى مىشناسیم توانستهاند یک مجموعه منسجم از باورهاى فلسفى را به عنواناندیشه سیاسى خود مطرح سازند. آنچه جاى بحثباقى گذاشته آن است که بعضى از این باورها بظاهر در طول هماند و با دقت و تامل، تناقضات آنها آشکار مىشود، و یا آنکه بنیانهاى اولیه بعضىاندیشهها مورد پذیرش نیست. مثلا ماکیاول تقریبا توانسته است مجموعه باورهاى خود را از چگونگى نحوه اداره جامعه سامان دهد، امااندیشههاى سیاسى او به دلیل آنکه بر شالوده مشروعیت رفتار شهریاران قوام گرفته، بخشهایى از آن در بیشتر سرزمینها، بنیانى غیرمقبول دارد. به این اعتبار، مارکس نیز یکاندیشمند سیاسى است که توانسته مجموعه باورهاى خود را از نحوه اداره جامعه در طول هم قرار دهد، ولى جداى از بنیانهاى باطل زیربناى تفکرش، مرتکب تناقضاتى در ردیف کردن مجموعه باورهاى خود شده کهاندیشههایش را سست کرده، اما سستىاندیشههاى او،اندیشهاش را باطل ساخته است نهاندیشمند بودنش را. البته مارکس آنقدر با اقتصاد آمیزش فکرى داشته که بیشتر، او را یک صاحب نظر اقتصادى مىدانند تا یکاندیشمند سیاسى. ولى به دلیل آنکه وى براى نحوه اداره جامعه طرح دارد و کمونیسم را از اقتصاد فراتر برده و به نحوه اداره جامعه نیز تعمیم داده، در جرگهاندیشمندان سیاسى جاى گرفته است. (8)اندیشمند سیاسى کیست؟
سوم آنکه:اندیشه سیاسى به طور مستقیم به اداره امور مردم مرتبط است. بر این اساس بسیارى از باورهاى فلسفى از جرگهاندیشه سیاسى خارج است; اگر چهاندیشه سیاسى در دایره باورهاى فلسفى است. در حقیقت این قید، تعریف را مانع مىکند. بنابراین فیلسوفانى که به نحوه اداره جامعه نپرداختهاند،اندیشمند سیاسى نیستند; مثلا ملاصدرا از نوادر فیلسوفان بزرگ تاریخ بشر است، اما به دلیل آنکه براى اداره امور جامعه طرحى مشخص ندارد، هرچند جسته و گریخته به مسائل اجتماعى نظر دوخته باشد، اندیشمند سیاسى تلقى نخواهد شد. اما همهاندیشمندان سیاسى فیلسوفى مىکنند حتى اگر بنیانهاى فلسفى آنها سستباشد یا ادعا کنند که از فلسفه بیزارند. هرکس به ساختارهاى کلان نحوه اداره امور جامعه پرداخته باشد، بدان جهت که نوع مباحثى که مطرح مىکند ماهیتى فلسفى دارد، پس فیلسوفى کرده است و آنچه عرضه مىکند نیز ماهیتا در دایره فلسفه است و به روشهاى فلسفى قابل نقد و بررسى قرار مىگیرد; مثلا مرحوم دکتر شریعتى در کتاب امت و امامتبه نحوه اداره امور مردم براساساندیشه ولایت و وصایت مىپردازد. اگرچه ادعا مىکند که آنچه در آن کتاب عرضه مىدارد جامعهشناسى امت و امامت است، ولى بواقع در آن کتاب بیانى فلسفى دارد. آنچه مطرح مىسازد مثالهاى جامعهشناختى دارد، اما متدولوژى آن فلسفى است. علامه طباطبایى (ره) یک فیلسوف رآلیست است که از مسائل اجتماعى غفلت نکرده و در خلال اکثر مباحث پیرامون مسائل مختلف از انسان، جامعه و ارتباط وحى با قوانین طبیعى و اجتماعى سخن به میان آورده و با استدلالهاى فلسفى اثبات کرده که دین فطرى است که جامعیت آن تمام احکام اجتماعى را نیز شامل مىشود، ولى بهرغم آنکه معظم له یک فیلسوف است که به احکام اجتماعى نیز نظرانداخته، در جرگهاندیشمندان سیاسى جاى نمىگیرد. چرا که مباحث فلسفى ایشان در باب مسائل اجتماعى، به طور مستقیم به نحوه اداره امور جامعه مرتبط نیست. البتهاندیشههاى والاى ایشان مىتواند مصالح یکاندیشه سیاسى باشد ولى به طور مستقلاندیشه سیاسى نیست. حال آنکه استاد مطهرى یکاندیشمند سیاسى است. چرا که وقتى کلیه آثار او مطالعه شود، خواننده مىتواند مدینه فاضله او را در ذهن ترسیم سازد. البته استاد مطهرى خود بهاندیشهسازى نو مبادرت نکرده، بلکه در سامان دادناندیشههاى مطرحشده نسل خود، استادانه نوسازى کرده است. خواجه نظامالملک یکاندیشمند سیاسى است که در سیاستنامه به طور مستقیم، نحوه اداره جامعه را طراحى کرده است; اگرچه کتاب او مخلوطى است ازاندیشههاى سیاسى، علم سیاست، اخبار، روایت، حکایت، شعر و دیگر لطایف. ولى در نهایتبراى ساختار حکومت و نحوه اداره امور مردم، طرح مشخصى دارد که البته آن طرح بااندیشههاى سیاسى امروزى ما همخوانى ندارد و قابل نقد است. خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب اخلاق ناصرى، یکاندیشمند سیاسى است و این کتاب اگرچه اخلاق نام گرفته، ولى بخشهایى دارد که به طور متوالى مباحث نظرى چگونگى رفتار اجتماعى را در بخش اداره امور توضیح مىدهد. مرحوم نایینى فقیه است و اگرچه با طرح مباحث فقهى، مسائل مشروطیت را توضیح میدهد، ولى همان مباحثبه گونهاى طرح شده که در حیطه فلسفه سیاسى نیز جاى دارد و به دلیل آنکه به اداره امور جامعه پرداخته و این پردازش هم ظاهر و باطنى فقهى دارد و هم بواقع باطن کلامى و فلسفى، بنابراین آراى ایشان آرایى است که تا مرزاندیشه سیاسى بالا آمده و کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة مىتواند به عنواناندیشه سیاسى عصر مشروطیت مورد بررسى قرار گیرد.چینیان در طول تاریخ طویل خود، داراىاندیشههاى سیاسى پیچیدهاى بودهاند که پیوستگى تاریخى آنان موجبى شده که نتواناندیشمندان سیاسى آنان را بخوبى شناسایى کرد، زیرا بنیانهاى فلسفىاندیشه آنان که غالبا در قالب افسانهها به فرهنگ سیاسى مردم راه مىیافت، چنان استوار بود که این ملت را بىنیاز از دگرگونى و انقلاب دراندیشه مىساخت، ولى در عصر جدید " مائو" در آن کشور به عنوان یک رهبر سیاسىاندیشمند مطرح شد;اندیشمندى که نیمى از خمیرمایههاىاندیشه خود را از مارکس وام گرفته و نیم دیگر را از فرهنگ باستانى چین.
پس از رنسانس در غرب، دههااندیشمند سیاسى ظاهر شدند و آنقدر به نقد یکدیگر پرداختند تااندیشه سکولاریزم زاییده شد و اکنون غرب داراى یکاندیشه نسبتا فراگیر است. با این تحفظ که ایناندیشه نیز همواره در حال نوسازى خویش است و نوسازان آن در انبوه آنچه گفته شده و مىشود، گم مىشوند. چنانکه اگر سوال شوداندیشمندان سیاسى قرون جدید غرب چه کسانى هستند؟ فقط کسانى که در رنسانس تبلور بیشترى داشتند - مانند "ولتر" و "رسو" و کمى بعد از آن "نیچه"، "هگل" و "مارکس" - به ذهن مىآیند و کسانى مانند "ژان پل سارتر"، "برشت"، "آلبرکامو" و دیگران در لابلاى صدها نام دیگر گم مىشوند. در هند نام "گاندى" به عنوان یکاندیشمند بزرگ در دلها حک شده است. اعراب، "ناصر" را به عنوان یکاندیشمند سیاسى مىشناسند; اگرچه او، بیشتر داراى آراى سیاسى بود تااندیشه سیاسى. ولى "کواکبى "یکاندیشمند بزرگ عرب است کهاندیشههاى سیاسیش بنیانهاى قوى فلسفى دارد و امام خمینى (ره) نه فقط به عنوان یک رهبر مذهبى و سیاسى قدرتمند بلکه به عنواناندیشمندى که به طور مستقیم براى اداره امور جامعه طرح دارد، در عصر حاضر به عنواناندیشهساز واندیشمندى سیاسى مطرح هستند که موضوع ماست و در صدد آنیم که گوشهاى از بنیانهاىاندیشه سیاسىشان را بشناسیم.