ابنسينا و نظريه نسبيگرايي فرهنگي در اخلاق
اين مقاله پس از توضيح نظريه ابنسينا درباره جملات اخلاقي، ميكوشد نشان دهد كه بهرغم تشابه ظاهري ديدگاه وي با نسبيگرايي فرهنگي تفاوت بنيادي بين آنها وجود دارد.
در اين مقاله با تفكيك دو مساله صدق قضيه و نحوه قبول آن، ديدگاه ابنسينا به صورت يك نظريه عينيگرا در اخلاق تفسير و تبيين شده است.
جملات اخلاقي به آن دسته از جملات ميگويند كه موضوع آنها به صورت مستقيم يكي از عناوين فعل يا حالتهاي اختياري عامل مختار باشد و يا اينكه به صورتي غيرمستقيم به وضعيت اختياري وي مربوط شود. محمول جملات اخلاقي هم يكي از مفاهيم هنجاري مانند حسن و قبح، بايد و نبايد و درست و نادرست است.
بدين ترتيب جملاتي مانند «راست گفتن خوب است»، «دروغ نادرست است»، «شجاعت نيكوست» و «ترس نبايد داشت» همگي جملاتي اخلاقياند كه موضوع آنها فعل يا حالتي اختياري است. به علاوه اين جمله كه «علي خوب است» چون در واقع موضوع آن به صورت غيرمستقيم افعال يا حالتهاي اختياري علي است، جملهاي اخلاقي بهشمار ميآيد. تحليل و تبيين معنا و مدلول اين جملات يكي از مهمترين مسائل فرا اخلاق (Meta-ethics) بهشمار ميآيد.
در جهان اسلام، انديشمندان مسلمان تاملات جدي در اين خصوص داشتهاند و ميراث غني و پرباري بر جاي نهادهاند.
يكي از مهمترين ديدگاهها در اين خصوص، نظريه ذاتي بودن حسن و قبح افعال و حالتهاي نفساني است. بر اين اساس جملات اخلاقي حاكي از اوصافي نفس الامرياند كه عروض آنها بر موضوعات، خود نيازمند ملاحظه چيزي غير از خود موضوع نيست. مثلاً «عدالت حسن است» دلالت بر ثبوت وصفي دارد كه صرفاً با ملاحظه خود عدالت و بدون نظر به تعلق امر الهي به آن برايش ثابت است.
اين اوصاف ذاتي عليالاصول قابل شناخت عقلياند و از اين روي ديدگاه مذكور به نظريه حسن و قبح ذاتي و عقلي موسوم است. در اين ديدگاه كه مورد قبول فلاسفه و متكلمان عقلگرا است، جملات اخلاقي مشتمل بر حسن و قبح و نيز بايد و نبايد (كه در واقع مرتبه شديد همان حسن و قبحاند) و ديگر مفاهيم هنجاري در واقع نوعي قضيه حاكي از عينيت (object claim) نسبت به گرايش مثبت يا منفي فرد مختار است. بدين ترتيب علاقه يا بيعلاقگي ما و يا خداوند نسبت به فعل راستگويي و يا دروغ، تاثيري در حسن و قبح آن ندارند و آن فعل به صورت مستقل از گرايشهاي مختلف عاملهاي مختار اعم از انسان و خداوند، داراي وصف حسن يا قبح است.
در مقابل اين نظريه، برخي از متكلمان مسلمان جملات اخلاقي را هر چند نسبت به انسان قضيهاي حاكي از عينيت ميدانند و گرايشهاي مثبت يا منفي آدمي را در قبال افعال يا حالات نفساني در حسن و قبح آنها دخيل نميدانند، اما جملات مذكور را نسبت به خداوند، حاكي از عينيت نميدانند و در واقع تابع ميل يا اراده يا امر او ميدانند. از ديدگاه اين متكلمان [اشاعره] جملات اخلاقي نسبت به ميل و اراده الهي جملاتي حاكي از ذهن (Subject claim)اند.
ديدگاه اشاعره به نظريه شرعي و الهي بودن حسن و قبح اخلاقي موسوم است.البته در ميان مسلمانان تقريرهاي مختلفي از عيني و يا ذهني بودن اوصاف اخلاقي ارائه شده است و دو تقرير معتزلي- شيعي و اشعري از اهميت زيادي برخوردار است.
ابنسينا در بحث از مواد قضايا در منطق، سخني درباره حسن و قبح مطرح كرده است كه عليالظاهر با هيچ يك از دو نظريه معروف پيش گفته سازگار نيست.وي در مقام شمارش انواع جملاتي كه در استدلالهاي مختلف به كار ميآيند به قضاياي مشهوره اشاره ميكند كه در قياس جدلي كاربرد دارند، هر چند ابنسينا در مقام تحليل ماهيت جملات اخلاقي نيست اما مثالهايي كه براي قضاياي مشهوره ميزند عمدتاً جملات اخلاقياند. بهويژه اينكه وي دو جمله «اخذ اموال ديگران زشت است» و «دروغ زشت و ناپسند است» را جزو آراي محموده كه از قضاياي مشهورهاند ميشمارد.
ابنسينا آراي محموده را قضايايي ميداند كه نكته اصلي پذيرش آنها شهرت آنها است و از اين روي بيشتر از قضاياي واجبالقبول مانند اوليات سزاوار نام مشهورات هستند، زيرا قضاياي واجبالقبول هر چند از حيث اينكه مورد پذيرش عمومند، مشهوره به حساب ميآمده، در جدل به كار ميروند اما شهرت، وجه اصلي قبول آنها نيست.
براي توضيح مراد ابنسينا لازم است نظر وي درباره انواع قضايايي كه در استدلالهاي مختلف به كار ميرود بيان گردد.
ابنسينا ميگويد: «انواع قضايايي كه در قياس، استقرار و تمثيل مورد استفاده قرار ميگيرد چهار دسته است: مسلمات، مظنونات و آنچه با آن است متشابهات به غير و مخيلات».خواجه طوسي در شرح وجه حصر قضاياي مورد استفاده در انواع استدلال به همين چهار دسته ميگويد قضايا يا مفيد تصديقاند يا نه. دومي مخيلات ناميده ميشوند. در صورتي كه مفيد تصديق باشد يا تصديق جازم را فايده ميدهند يا غيرجازم. دومي مظنونات و قضاياي وابسته به آنها است. قضاياي مفيد تصديق جازم يا سببي دارند كه مسلمات خوانده ميشود و يا شبه سبب دارند كه متشابهات به غير ناميده ميشود.در اين ميان مسلمات بر دو قسماند: در برخي از آنها سبب تصديق جازم در نفس خود تصديقكننده است كه معتقدات خوانده ميشود و برخي ديگر سببي از بيرون ذهن تصديقكننده دارد كه ماخوذات نام دارند.
مشهورات يكي از انواع معتقدات است و دو قسم ديگر آن واجبات القبول و وهميات است.
اما خود مشهورات هم بر چند دستهاند.
اوليات و مانند آنها، آراي محموده يا تاديبات صلاحيه،خلقيات، انفعاليات، استقرائيات . در مشهورات آنچه معتبر است اين است كه تطابق آرا درباره آن جمله وجود داشته باشد. از اين روي اولياتي مانند امتناع اجتماع نقيضين چون علاوه بر اينكه از جهت انطباق با عالم واقع معتبرند، از جهت تطابق آرا بر مفاد آنها هم معتبرند و مشهوره به حساب ميآيند. ابنسينا قضاياي مشهوره واقعي را آنهايي ميداند كه تكيهگاه اصلي اعتبار آنها مشهوره بودن آنهاست.در واقع مشهورات بالمعني الاخص (آراي محموده) به گونهاياند كه عقل انسان و يا حتي حس و وهم وي آن را درك نميكند و بدان تصديق نميكند ولي چون اين قضايا مشهورند، ميتوانند در قياس جدلي به كار آيند زيرا جدل براي اثبات حق نيست، بلكه براي الزام شخص به قبول چيزي است و از اين رو مقدمات جدل بايد مشهورات مورد قبول همگان و يا لااقل مسلمات مورد قبول طرف باشد.در واقع عواملي كه دستاندركار شهرت يك قضيه است، مختلف ميباشند مانند تربيت و تاديب افراد به گونهاي كه قضاياي مذكور را بپذيرند، وجود حالتهاي نفساني راسخ و پايداري كه منشا قبول برخي قضايا ميشود (خلقيات) و يا وجود حالتهاي انفعالي خاص مانند رقت قلب كه موجب قبول قضايايي مانند «قبح ذبح حيوان» است (انفعاليات)
براي عامل اول شيخ به دو جمله «قبح گرفتن مال ديگري» و «زشتي دروغ» اشاره ميكند. براي مشخص شدن حوزه بحث، ما فقط مثال «زشتي و ناپسندي دروغ» را موضوع تامل قرار ميدهيم.
ظاهر اين عبارت دلالت دارد بر اينكه اصل و اساس پذيرش جمله «دروغ زشت و ناپسند است»، تربيت اجتماعي فرد در فرهنگي است كه چنين جملهاي را ميآموزد و در واقع پشتوانه پذيرش اين جمله (و احتمالاً جملات اخلاقي از اين دست) شهرت آنهاست.
اين سخن ما را به ياد نظريه نسبيگراييفرهنگي (Cultural Relativism) مياندازد كه يكي از تقريرهاي ذهنيگروي (Subjectivism) است كه اعتبار جملات اخلاقي را به توافق آراي اكثريت و يا به عبارت برگرفته از شيخ، تطابق آراي مستند ميكند. در اين ديدگاه ارزشهاي اخلاقي دلالت بر چيز عيني ندارند و در واقع اين قضايا ادعاي راجع به ذهنِ عمومي جامعهاند.»
در نظريه نسبيگرايي فرهنگي، جملات اخلاقي فقط حاكي از توافق عمومي جامعه در قبول چيزياند. البته اين توافق ممكن است بر اساس ملاحظه منفعت يا وجود يك خلق خاص باشد ولي به هر حال تكيهگاه اصلي جملات اخلاقي همين تطابق آراي عمومي است.
تنها دليل قبول و پذيرش جمله «دروغ زشت است» تطابق آراي افراد جامعه در اين خصوص است ولي اگر روزي اين توافق عمومي از بين برود ديگر وجهي براي قبول جمله مذكور باقي نميماند.
رويكرد نسبي گرايي فرهنگي در واقع اعتبار جملات اخلاقي را در گرو نحوه گرايش مردمان آن فرهنگ ميداند و بدين ترتيب اوصاف اخلاقي را نسبي ميداند. درستي يك جمله اخلاقي بر اساس اين نظريه مرهون تطابق آراي افراد جامعه در قبول آن است و نادرستي يك جمله اخلاقي نشانه عدم قبول عمومي آن در جامعه است. صدق يعني مطابقت با آراي عمومي و كذب يعني عدم تطابق با آراي عمومي.
اينك به نظر ميرسد اين سخن ابنسينا كه آراي محموده مانند «دروغ زشت است» تكيهگاهي جز شهرت ندارند، قبول نسبيگرايي فرهنگي است. اما نگارنده هرگونه تفسير ذهنگرايانه اعم از الهياتي (كه در تفكر اشاعره ديده ميشود) يا جمعگرايانهاي كه در ديدگاه نسبيگرايان فرهنگي وجود دارد، از ابنسينا را مردود ميداند. در اين خصوص فقط به يك شاهد از همان متن اشارات توجه ميدهم.
ابنسينا در همانجا كه ميگويد:
قبول قضاياي موسوم به آراي محموده براي آن است كه ما آدميان بهگونهاي تربيت ميشويم و در فرهنگي ميزييم كه چنان آموزههايي را به ما القا كرده و ميقبولاند. تا اينجاي عبارت با نظريه نسبي گرايان فرهنگي سازگار است اما مشكل در اين است كه وي در همان صفحه ميگويد:برخي از مشهورات صادقاند و برخي كاذب و حتي آراي محموده گاهي كاذباند.اين جملات به صراحت دلالت دارد كه ابنسينا برخلاف نسبيگرايي فرهنگي معادله صدق و تطابق آرا را نميپذيرد و امكان كذب برخي آراي عمومي را قبول ميكند.
اين سخن با اصل و اساس نسبيگرايي فرهنگي كه صواب و درستي اخلاقي را چيزي جز تطابق آراي عمومي نميداند ناسازگار است. براي ابنسينا امكان دارد كه مردم بر رايي اخلاقي توافق كنند كه كاملاً خطا و نادرست است، در حالي كه اين سخن در چارچوب نسبيگرايي فرهنگي بيمعناست.جدا كردن صدق و كذب جملات اخلاقي از مساله شهرت آنها، دقيقاً به معناي نفي ذهني بودن جملات اخلاقي در قياس با افراد جامعه (مدعاي نسبيگرايي فرهنگي) است.بدينترتيب و به طريق اولي معلوم ميگردد كه ابنسينا درستي و نادرستي جملات اخلاقي را مربوط به ذهن فردي هم نميداند و در واقع براي اوصاف اخلاقي عينيت قائل است.اين ويژگيهاي عيني گاهي به صورت قضاياي مشهوره بيان ميشوند كه در آن صورت راي محمود، صادق است ولي گاهي هم در قالب قضيهاي غيرمشهور و در بيان فرد يا عدهاي خاص ميآيد كه در آن صورت راي شنيع ولي صادق است.
بنابراين ملاحظه ذيل عبارت ابنسينا ما را به نفي نسبيگرايي فرهنگي و هر تقرير ديگري از ذهنيگرايي ميكشاند، اما صدر عبارت را كه ميگويد در آراي محموده قبول قضايا براي تربيت خاصي است كه شدهايم و عقل به خودي خود چنين قضايايي را نميپذيرد، چگونه معنا كنيم؟به عبارت ديگر به نظر ميآيد صدر و ذيل عبارت با هم سازگار نيست، اين مشكل باعث شده است تا برخي از متاخران ابنسينا مانند لاهيجي (در سرمايه ايمان) و سبزواري (در شرح منظومه) بگويند كه مشهوره بودن قضيهاي مانع از بديهي بودن يا اولي بودن آن نيست. بنابراين قضيه «عدل حسن است» ميتواند هم مشهوره و هم اولي و بديهي باشد.اين سخن هر چند در جاي خود درست است و چيزي است كه ابنسينا خود تصريح دارد و حتي قسمي از مشهورات را واجباتالقبول قرار داده است اما جاي تعجب است كه آراي محموده را قسيم همين واجباتالقبول آورده است و به صراحت ميگويد در اينجا تكيهگاهي جز شهرت نيست و عقل و حس و وهم چنين ادراكي ندارند.
با اين حساب نميتوان گفت قضاياي اخلاقي در شمار بديهيات و يا واجبالقبولاند.كليد حل مساله به نظر نگارنده در فرق گذاشتن بين موجه بودن يك قضيه براي استفاده در جدل و صادق بودن آن است.
ابنسينا در اينجا به مناسبت جدل فقط ميخواهد وجه استفاده از اين قضايا را در جدل بياورد. آنچه مجوز استفاده در قياس جدلي است مشهور بودن آن قضيه است كه در واجبالقبول، آراي محموده، خلقيات و... وجود دارد، اما هر كدام از اينها از حيث مطابقت با واقع ميتواند حكم جداگانهاي داشته باشد. صدق و كذب مربوط به مطابقت يا عدم مطابقت با واقع است ولي شهرت يا شناخت يك قول به تطابق يا عدم تطابق آرا با آن برميگردد و اين دو مقولهاي جداي از هماند.اينكه ابنسينا براي مشهورات انواعي را بيان ميكند و ميگويد در برخي از آنها قبول عام براي اولي بودن، يا وجود خلق يا انفعال مشتركي است كه در ميان آدميان است، اما در آراي محموده چيزي جز همان شيوع و شهرت در كار نيست براي آن است كه اين امور وجوه مربوط به چگونگي قبول اين قضايا هستند ولي درباره چگونگي تطابق اين قضايا با عالم واقع حرفي نميگويد.در نتيجه ميتوان گفت كه از نظر ابنسينا هر چند ما اخلاق را از رهگذر تربيت و تأديب عمومي درمييابيم ولي مقولات اخلاقي داراي صدق و كذباند و آموختههاي ما گاهي كاذبند. پس اخلاق امري عيني است و تابع راي ما به صورت فردي يا جمعي نيست.
منبع: روزنامه تهران امروز
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
در اين مقاله با تفكيك دو مساله صدق قضيه و نحوه قبول آن، ديدگاه ابنسينا به صورت يك نظريه عينيگرا در اخلاق تفسير و تبيين شده است.
جملات اخلاقي به آن دسته از جملات ميگويند كه موضوع آنها به صورت مستقيم يكي از عناوين فعل يا حالتهاي اختياري عامل مختار باشد و يا اينكه به صورتي غيرمستقيم به وضعيت اختياري وي مربوط شود. محمول جملات اخلاقي هم يكي از مفاهيم هنجاري مانند حسن و قبح، بايد و نبايد و درست و نادرست است.
بدين ترتيب جملاتي مانند «راست گفتن خوب است»، «دروغ نادرست است»، «شجاعت نيكوست» و «ترس نبايد داشت» همگي جملاتي اخلاقياند كه موضوع آنها فعل يا حالتي اختياري است. به علاوه اين جمله كه «علي خوب است» چون در واقع موضوع آن به صورت غيرمستقيم افعال يا حالتهاي اختياري علي است، جملهاي اخلاقي بهشمار ميآيد. تحليل و تبيين معنا و مدلول اين جملات يكي از مهمترين مسائل فرا اخلاق (Meta-ethics) بهشمار ميآيد.
در جهان اسلام، انديشمندان مسلمان تاملات جدي در اين خصوص داشتهاند و ميراث غني و پرباري بر جاي نهادهاند.
يكي از مهمترين ديدگاهها در اين خصوص، نظريه ذاتي بودن حسن و قبح افعال و حالتهاي نفساني است. بر اين اساس جملات اخلاقي حاكي از اوصافي نفس الامرياند كه عروض آنها بر موضوعات، خود نيازمند ملاحظه چيزي غير از خود موضوع نيست. مثلاً «عدالت حسن است» دلالت بر ثبوت وصفي دارد كه صرفاً با ملاحظه خود عدالت و بدون نظر به تعلق امر الهي به آن برايش ثابت است.
اين اوصاف ذاتي عليالاصول قابل شناخت عقلياند و از اين روي ديدگاه مذكور به نظريه حسن و قبح ذاتي و عقلي موسوم است. در اين ديدگاه كه مورد قبول فلاسفه و متكلمان عقلگرا است، جملات اخلاقي مشتمل بر حسن و قبح و نيز بايد و نبايد (كه در واقع مرتبه شديد همان حسن و قبحاند) و ديگر مفاهيم هنجاري در واقع نوعي قضيه حاكي از عينيت (object claim) نسبت به گرايش مثبت يا منفي فرد مختار است. بدين ترتيب علاقه يا بيعلاقگي ما و يا خداوند نسبت به فعل راستگويي و يا دروغ، تاثيري در حسن و قبح آن ندارند و آن فعل به صورت مستقل از گرايشهاي مختلف عاملهاي مختار اعم از انسان و خداوند، داراي وصف حسن يا قبح است.
در مقابل اين نظريه، برخي از متكلمان مسلمان جملات اخلاقي را هر چند نسبت به انسان قضيهاي حاكي از عينيت ميدانند و گرايشهاي مثبت يا منفي آدمي را در قبال افعال يا حالات نفساني در حسن و قبح آنها دخيل نميدانند، اما جملات مذكور را نسبت به خداوند، حاكي از عينيت نميدانند و در واقع تابع ميل يا اراده يا امر او ميدانند. از ديدگاه اين متكلمان [اشاعره] جملات اخلاقي نسبت به ميل و اراده الهي جملاتي حاكي از ذهن (Subject claim)اند.
ديدگاه اشاعره به نظريه شرعي و الهي بودن حسن و قبح اخلاقي موسوم است.البته در ميان مسلمانان تقريرهاي مختلفي از عيني و يا ذهني بودن اوصاف اخلاقي ارائه شده است و دو تقرير معتزلي- شيعي و اشعري از اهميت زيادي برخوردار است.
ابنسينا در بحث از مواد قضايا در منطق، سخني درباره حسن و قبح مطرح كرده است كه عليالظاهر با هيچ يك از دو نظريه معروف پيش گفته سازگار نيست.وي در مقام شمارش انواع جملاتي كه در استدلالهاي مختلف به كار ميآيند به قضاياي مشهوره اشاره ميكند كه در قياس جدلي كاربرد دارند، هر چند ابنسينا در مقام تحليل ماهيت جملات اخلاقي نيست اما مثالهايي كه براي قضاياي مشهوره ميزند عمدتاً جملات اخلاقياند. بهويژه اينكه وي دو جمله «اخذ اموال ديگران زشت است» و «دروغ زشت و ناپسند است» را جزو آراي محموده كه از قضاياي مشهورهاند ميشمارد.
ابنسينا آراي محموده را قضايايي ميداند كه نكته اصلي پذيرش آنها شهرت آنها است و از اين روي بيشتر از قضاياي واجبالقبول مانند اوليات سزاوار نام مشهورات هستند، زيرا قضاياي واجبالقبول هر چند از حيث اينكه مورد پذيرش عمومند، مشهوره به حساب ميآمده، در جدل به كار ميروند اما شهرت، وجه اصلي قبول آنها نيست.
براي توضيح مراد ابنسينا لازم است نظر وي درباره انواع قضايايي كه در استدلالهاي مختلف به كار ميرود بيان گردد.
ابنسينا ميگويد: «انواع قضايايي كه در قياس، استقرار و تمثيل مورد استفاده قرار ميگيرد چهار دسته است: مسلمات، مظنونات و آنچه با آن است متشابهات به غير و مخيلات».خواجه طوسي در شرح وجه حصر قضاياي مورد استفاده در انواع استدلال به همين چهار دسته ميگويد قضايا يا مفيد تصديقاند يا نه. دومي مخيلات ناميده ميشوند. در صورتي كه مفيد تصديق باشد يا تصديق جازم را فايده ميدهند يا غيرجازم. دومي مظنونات و قضاياي وابسته به آنها است. قضاياي مفيد تصديق جازم يا سببي دارند كه مسلمات خوانده ميشود و يا شبه سبب دارند كه متشابهات به غير ناميده ميشود.در اين ميان مسلمات بر دو قسماند: در برخي از آنها سبب تصديق جازم در نفس خود تصديقكننده است كه معتقدات خوانده ميشود و برخي ديگر سببي از بيرون ذهن تصديقكننده دارد كه ماخوذات نام دارند.
مشهورات يكي از انواع معتقدات است و دو قسم ديگر آن واجبات القبول و وهميات است.
اما خود مشهورات هم بر چند دستهاند.
اوليات و مانند آنها، آراي محموده يا تاديبات صلاحيه،خلقيات، انفعاليات، استقرائيات . در مشهورات آنچه معتبر است اين است كه تطابق آرا درباره آن جمله وجود داشته باشد. از اين روي اولياتي مانند امتناع اجتماع نقيضين چون علاوه بر اينكه از جهت انطباق با عالم واقع معتبرند، از جهت تطابق آرا بر مفاد آنها هم معتبرند و مشهوره به حساب ميآيند. ابنسينا قضاياي مشهوره واقعي را آنهايي ميداند كه تكيهگاه اصلي اعتبار آنها مشهوره بودن آنهاست.در واقع مشهورات بالمعني الاخص (آراي محموده) به گونهاياند كه عقل انسان و يا حتي حس و وهم وي آن را درك نميكند و بدان تصديق نميكند ولي چون اين قضايا مشهورند، ميتوانند در قياس جدلي به كار آيند زيرا جدل براي اثبات حق نيست، بلكه براي الزام شخص به قبول چيزي است و از اين رو مقدمات جدل بايد مشهورات مورد قبول همگان و يا لااقل مسلمات مورد قبول طرف باشد.در واقع عواملي كه دستاندركار شهرت يك قضيه است، مختلف ميباشند مانند تربيت و تاديب افراد به گونهاي كه قضاياي مذكور را بپذيرند، وجود حالتهاي نفساني راسخ و پايداري كه منشا قبول برخي قضايا ميشود (خلقيات) و يا وجود حالتهاي انفعالي خاص مانند رقت قلب كه موجب قبول قضايايي مانند «قبح ذبح حيوان» است (انفعاليات)
براي عامل اول شيخ به دو جمله «قبح گرفتن مال ديگري» و «زشتي دروغ» اشاره ميكند. براي مشخص شدن حوزه بحث، ما فقط مثال «زشتي و ناپسندي دروغ» را موضوع تامل قرار ميدهيم.
ظاهر اين عبارت دلالت دارد بر اينكه اصل و اساس پذيرش جمله «دروغ زشت و ناپسند است»، تربيت اجتماعي فرد در فرهنگي است كه چنين جملهاي را ميآموزد و در واقع پشتوانه پذيرش اين جمله (و احتمالاً جملات اخلاقي از اين دست) شهرت آنهاست.
اين سخن ما را به ياد نظريه نسبيگراييفرهنگي (Cultural Relativism) مياندازد كه يكي از تقريرهاي ذهنيگروي (Subjectivism) است كه اعتبار جملات اخلاقي را به توافق آراي اكثريت و يا به عبارت برگرفته از شيخ، تطابق آراي مستند ميكند. در اين ديدگاه ارزشهاي اخلاقي دلالت بر چيز عيني ندارند و در واقع اين قضايا ادعاي راجع به ذهنِ عمومي جامعهاند.»
در نظريه نسبيگرايي فرهنگي، جملات اخلاقي فقط حاكي از توافق عمومي جامعه در قبول چيزياند. البته اين توافق ممكن است بر اساس ملاحظه منفعت يا وجود يك خلق خاص باشد ولي به هر حال تكيهگاه اصلي جملات اخلاقي همين تطابق آراي عمومي است.
تنها دليل قبول و پذيرش جمله «دروغ زشت است» تطابق آراي افراد جامعه در اين خصوص است ولي اگر روزي اين توافق عمومي از بين برود ديگر وجهي براي قبول جمله مذكور باقي نميماند.
رويكرد نسبي گرايي فرهنگي در واقع اعتبار جملات اخلاقي را در گرو نحوه گرايش مردمان آن فرهنگ ميداند و بدين ترتيب اوصاف اخلاقي را نسبي ميداند. درستي يك جمله اخلاقي بر اساس اين نظريه مرهون تطابق آراي افراد جامعه در قبول آن است و نادرستي يك جمله اخلاقي نشانه عدم قبول عمومي آن در جامعه است. صدق يعني مطابقت با آراي عمومي و كذب يعني عدم تطابق با آراي عمومي.
اينك به نظر ميرسد اين سخن ابنسينا كه آراي محموده مانند «دروغ زشت است» تكيهگاهي جز شهرت ندارند، قبول نسبيگرايي فرهنگي است. اما نگارنده هرگونه تفسير ذهنگرايانه اعم از الهياتي (كه در تفكر اشاعره ديده ميشود) يا جمعگرايانهاي كه در ديدگاه نسبيگرايان فرهنگي وجود دارد، از ابنسينا را مردود ميداند. در اين خصوص فقط به يك شاهد از همان متن اشارات توجه ميدهم.
ابنسينا در همانجا كه ميگويد:
قبول قضاياي موسوم به آراي محموده براي آن است كه ما آدميان بهگونهاي تربيت ميشويم و در فرهنگي ميزييم كه چنان آموزههايي را به ما القا كرده و ميقبولاند. تا اينجاي عبارت با نظريه نسبي گرايان فرهنگي سازگار است اما مشكل در اين است كه وي در همان صفحه ميگويد:برخي از مشهورات صادقاند و برخي كاذب و حتي آراي محموده گاهي كاذباند.اين جملات به صراحت دلالت دارد كه ابنسينا برخلاف نسبيگرايي فرهنگي معادله صدق و تطابق آرا را نميپذيرد و امكان كذب برخي آراي عمومي را قبول ميكند.
اين سخن با اصل و اساس نسبيگرايي فرهنگي كه صواب و درستي اخلاقي را چيزي جز تطابق آراي عمومي نميداند ناسازگار است. براي ابنسينا امكان دارد كه مردم بر رايي اخلاقي توافق كنند كه كاملاً خطا و نادرست است، در حالي كه اين سخن در چارچوب نسبيگرايي فرهنگي بيمعناست.جدا كردن صدق و كذب جملات اخلاقي از مساله شهرت آنها، دقيقاً به معناي نفي ذهني بودن جملات اخلاقي در قياس با افراد جامعه (مدعاي نسبيگرايي فرهنگي) است.بدينترتيب و به طريق اولي معلوم ميگردد كه ابنسينا درستي و نادرستي جملات اخلاقي را مربوط به ذهن فردي هم نميداند و در واقع براي اوصاف اخلاقي عينيت قائل است.اين ويژگيهاي عيني گاهي به صورت قضاياي مشهوره بيان ميشوند كه در آن صورت راي محمود، صادق است ولي گاهي هم در قالب قضيهاي غيرمشهور و در بيان فرد يا عدهاي خاص ميآيد كه در آن صورت راي شنيع ولي صادق است.
بنابراين ملاحظه ذيل عبارت ابنسينا ما را به نفي نسبيگرايي فرهنگي و هر تقرير ديگري از ذهنيگرايي ميكشاند، اما صدر عبارت را كه ميگويد در آراي محموده قبول قضايا براي تربيت خاصي است كه شدهايم و عقل به خودي خود چنين قضايايي را نميپذيرد، چگونه معنا كنيم؟به عبارت ديگر به نظر ميآيد صدر و ذيل عبارت با هم سازگار نيست، اين مشكل باعث شده است تا برخي از متاخران ابنسينا مانند لاهيجي (در سرمايه ايمان) و سبزواري (در شرح منظومه) بگويند كه مشهوره بودن قضيهاي مانع از بديهي بودن يا اولي بودن آن نيست. بنابراين قضيه «عدل حسن است» ميتواند هم مشهوره و هم اولي و بديهي باشد.اين سخن هر چند در جاي خود درست است و چيزي است كه ابنسينا خود تصريح دارد و حتي قسمي از مشهورات را واجباتالقبول قرار داده است اما جاي تعجب است كه آراي محموده را قسيم همين واجباتالقبول آورده است و به صراحت ميگويد در اينجا تكيهگاهي جز شهرت نيست و عقل و حس و وهم چنين ادراكي ندارند.
با اين حساب نميتوان گفت قضاياي اخلاقي در شمار بديهيات و يا واجبالقبولاند.كليد حل مساله به نظر نگارنده در فرق گذاشتن بين موجه بودن يك قضيه براي استفاده در جدل و صادق بودن آن است.
ابنسينا در اينجا به مناسبت جدل فقط ميخواهد وجه استفاده از اين قضايا را در جدل بياورد. آنچه مجوز استفاده در قياس جدلي است مشهور بودن آن قضيه است كه در واجبالقبول، آراي محموده، خلقيات و... وجود دارد، اما هر كدام از اينها از حيث مطابقت با واقع ميتواند حكم جداگانهاي داشته باشد. صدق و كذب مربوط به مطابقت يا عدم مطابقت با واقع است ولي شهرت يا شناخت يك قول به تطابق يا عدم تطابق آرا با آن برميگردد و اين دو مقولهاي جداي از هماند.اينكه ابنسينا براي مشهورات انواعي را بيان ميكند و ميگويد در برخي از آنها قبول عام براي اولي بودن، يا وجود خلق يا انفعال مشتركي است كه در ميان آدميان است، اما در آراي محموده چيزي جز همان شيوع و شهرت در كار نيست براي آن است كه اين امور وجوه مربوط به چگونگي قبول اين قضايا هستند ولي درباره چگونگي تطابق اين قضايا با عالم واقع حرفي نميگويد.در نتيجه ميتوان گفت كه از نظر ابنسينا هر چند ما اخلاق را از رهگذر تربيت و تأديب عمومي درمييابيم ولي مقولات اخلاقي داراي صدق و كذباند و آموختههاي ما گاهي كاذبند. پس اخلاق امري عيني است و تابع راي ما به صورت فردي يا جمعي نيست.
منبع: روزنامه تهران امروز
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله