برگردانندگان: محمدسعید ایزدی
پیروز حناچی
در دورههای گذشته سیاستگذاری شهری برنامههای نو و خیرخواهانهی بسیاری طرحریزی شدند که هم در حل مشکلات خاص مناطق شهری، و هم در ایجاد سکونتگاههای جدید، در داخل و همسایگی، و یا دور از شهرهای بزرگ و کوچک موجود توفیق یافتند. چنانکه در پاراگراف بعدی خواهیم دید، بسیاری از رویههای ابداعی براساس پیشرفتهای فناوری، و یا در نتیجهی فرصتهای فراهم شدهی جدید اقتصادی، و یا به جهت همراهی با گرایشهای مربوط به ناعدالتی اجتماعی به وجود میآیند که مشخصاً نتایج ناشی از آن اجازه میدهد مشکلات شهری حل نشده باقی بمانند. در حالی که تغییرات در ظرفیتهای فنی، فرصتهای اقتصادی و آگاهیهای اجتماعی، عوامل مهمی در تعیین ابعاد و سرعت پیشرفت شهرها محسوب میشود، موضوعات دیگری هم وجود دارد که تأثیرات مهمی در فرم و عملکرد شهرها گذاشته است. در پاراگراف بعدی، ضمن مرور مختصر این تاریخچه، پنج موضوع عمده که در دورههای گذشته در تغییرات شهری و سیاستگذاریهای تأثیر داشتهاند، ذکر خواهد شد. آن موضوعات از این قرارند:
-ارتباط میان وضع کالبدی مشهود در مناطق شهری و ماهیت بازخوردهای سیاسی و اجتماعی؛
- لزوم توجه به مسائل مربوط به مسکن و سلامت در مناطق شهری؛
- ارتباط میان بهبود شرایط اجتماعی و پیشرفت اقتصادی؛
- کنترل رشد شهری؛
- نقش و ماهیت متغیر سیاستهای شهری.
وضعیت کالبدی و بازخوردهای اجتماعی
مناطق شهری همیشه عملکردهای گوناگون داشتهاند؛ ایجاد سرپناه، امنیت، تعاملات اجتماعی، امکان خرید و فروش کالا و خدمات از جمله نقشهای سنتی شهرهای بزرگ و کوچک است، اما اهمیت نسبی هر یک از این عملکردها در طول زمان تغییر کرده است و چنین تغییراتی، با تقاضاهایی جدید در خصوص زمین، فضاهای طبقاتی، زیرساختها و لزوم تدارک امکانات همراه است. عجیب نیست که برخی از مناطق سنتی شهری، چه در تمامیتشان و چه در نواحی خاصی از آنها، یکی از عملکردهای پیشین و یا یک ویژگی محلی خود را از دست دادهاند و امکانات ناشی از این عملکردها اکنون دیگر استفاده نمیشوند. علاوه بر این، با توجه به نقش همیشگی مناطق شهری به عنوان مکانی برای انجام فعالیتهای انسانی اعم از زندگی، کار و استراحت، ساختار کالبدی شهرهای بزرگ و کوچک هم میتواند به عنوان یک منبع ثروت بزرگ به شمار رود. چنانچه فاینستین (1) اشاره میکند، تفاوت میان استفاده از یک محیط مصنوع برای فعالیتهای انسانی و نقش اقتصادی آن را میتوان در یک عبارت خلاصه کرد: «تفاوت میان ارزش استفاده و مبادله» (فاینستین، 1994، ص 1) این تفاوت خود را در روند کشمکش میان این دو نظر به مناطق شهری نشان میدهد: یکی این که باید شهر را محلی برای رخداد فعالیتهای انسانی دانست و دیگر آن که باید به آن به عنوان یک دارایی نگریست و در قلب بسیاری از مسائل شهری قرار داد. توجه به این نکته میتواند برای تعیین راهحلهای اجرایی و کارآمد مفید باشد.شهرهای بزرگ و کوچک در طول زمان دچار تغییر و تحول میشوند. این سیر تحول در عین ناگزیر بودن، میتواند سودمند ارزیابی شود. این سیر تحول ناگزیر است، چون عملکرد نظامهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مختلف، دائماً مطالبات جدیدی تولید میکند و فرصتهای نوینی برای رشد اقتصادی و پیشرفتهای شهری فراهم میکند؛ از طرف دیگر این سیر تحول سودمند است – البته احتمالاً بسیاری با این نظر مخالف باشند- چون وجود این نیروهای پدید آورندهی تغییر، فرصتهای جدیدی جهت اصلاح اوضاع مناطق شهری به وجود میآورد. چنانکه مامفورد (2) استدلال میکند: «در یک شهر، نیروهای بیرونی و تأثیرات درونی محلی در هم میآمیزند: تضاد پدید آمده مابین این نیروها، کم اهمیتتر از هماهنگیشان نیست» (مامفورد، 1940، ص 4) این تمایل به مثبت نگریستن به تأثیرات این نیروها است که سیاستمداران، توسعهگران، صاحبان ملک، برنامهریزان و شهروندان را وا میدارد که در مسیر جستجوی یافتن جواب این سؤال که «بهترین راه برای اصلاح و یا نگهداری شهرهای بزرگ و کوچک چیست»، فعالیت کنند.
نسبت به این مسأله در طول زمان واکنشهای متفاوتی نشان داده شده است؛ این واکنشها بازتاب ارزشهای سیاسی – اجتماعی، اقتصادی و ساختارهای حاکم بر یک جامعهی شهری است. شهرهای جدید در قرون گذشته توسط حاکمان فئودال و پادشاهان بر مردم تحمیل میشد، بیآنکه هیچ توجهی به نوع زندگی پیشین ساکنان شده باشد. (اسمایلز (3)، 1953) در هر حال، همانطور که عمدتاً از تاریخ دو قرن گذشته دریافت میشود، اکثر شهرهای کوچک و بزرگ بریتانیا، تمام تلاش خود را معطوف ایجاد آن نوع مناطق شهری کرده بودند که جوابگوی نیازهای یک جامعهی صنعتی در حال تحول باشد.
گسترش مرز مناطق شهری و افزایش تنوع در کاربریهای زمینهایی که ساخت و ساز در آنها وجود داشته، در پاسخ به نیاز به فضاهای جدید برای احداث خانهها، کارخانهها، دفاتر کار و مغازههای بیشتر واکنشی معمول و غالب به شمار میرفت. با وجود مثالهای متعدد در باب اجرای طرحهای کلان به قصد نوسازی شهری و همچنین ساخت اقامتگاههای صنعتی، تولد زاغهنشینهای عهد ویکتوریا یا همان «شهرِ شبهای مخوف» (4) (هال (5)، 1988، ص 14)، محصول جامعهای شد که در آن توجه کافی به وضع زندگی اکثریت ساکنان شهر انجام نمیگرفت. سرانجام، به دلیل حفظ سلامت عمومی و همچنین به وجود آمدن میل حقیقی برای بهبود شرایط شهرنشینی، ایجاد محلههای زاغهنشین قرن نوزدهمی نتیجهی غیرقابل قبول فرآیندی دانسته شد که به موجب آن اصل صنعتیشدن شیوه و کیفیت شهرنشینی را تعیین میکرد. به منظور حرکت به سمت اجرای بازآفرینی شهری مطلوب در حال حاضر، میتوان از آن تشخیص دیرهنگام در مورد نتایج رشد بیقاعدهی شهرها در دههی پایانی قرن نوزدهم هم پیامهایی مانند وجود رابطه بین شرایط کالبدی یک شهر و بازتابهای اجتماعی آن دریافت کرد. در کتاب «بیرمنگامِ سالهای 1870» اثر جوزف چمبرلین (6)، از اصلاح و پاککردن مناطق شهری به وسیلهی یک «انجیل شهری» (7) صحبت میشود. (براون، 1974، ص 7) چمبرلین چنین مینویسد: «دلیل اینکه مردم ما بداندیش و افراطکار بودهاند و در نتیجه عقبمانده، کج اندام، ناتوان و بیمار ماندهاند، خودشان نیستند، بلکه محیطی است که در آن زیست میکنند و برای آنها چنین شرایط زندگی را پدید آورده است» (براون، 1974، ص 3).
سلامت و مسکن شهری
در پی شناخت و پذیرشِ وجودِ ارتباطِ مستقیم میان وضع کالبدی نامناسب شهرها و محرومیت اجتماعی، مجموعهای از سیاستها به قصد کوشش در جهت بهبود شرایط زندگی شهرنشینان به کار گرفته شد. ریشهکنی بیماریها، تهیه و تدارک مسکن کافی، تأمین آب آشامیدنی سالم و ایجاد فضاهای باز از اولویتهای اساسی محسوب شد و اثبات شد که فعالیت در این زمینهها لازم و ضروری است.در حالیکه این موضوع مهم دوم (مسکن و سلامت شهری)، برای اولینبار با واکنشها نسبت به زاغهنشینی در دورهی ویکتوریا (8) مطرح شد، ولی همچنان تا به امروز در بحث بازآفرینی شهری حضور دارد. چرا که مداخلههای کالبدی به قصد جایگزینی خانهها و اماکن قدیمی و غیرقابل استفاده، نیازی دائمی است که همیشه احساس شده است. در عهد ویکتوریایی هم نوسازی امری رایج بود، اما در بسیاری از موارد، این نوسازی به جای بهبود پایدار شرایط زندگی ساکنین شهرها، عمدتاً در پی پیشرفت در زمینهی حمل و نقل عمومی به دلیل نرخ فزایندهی حومهنشینی بود؛ علاوه بر این، به عنوان نمونهای در زمینهی امکانپذیر بودن و ایجاد شرایط مطلوب شهری که در آن رشداجتماعی، اقتصادی و کالبدی یکسان اتفاق افتاد، «روستای الگو» (9)ی ایجاد شده در پورتسان لایت (10)، بورنویل (11)، نیولنارک (12) و دیگر مناطق میتواند الهام بخش باشد.
رفاه اجتماعی و پیشرفت اقتصادی
در حالی که فقط نوسازی کالبدی نمیتوانست برای بسیاری از مشکلاتی که یک شهر ویکتوریایی را دربر گرفته بود راهحلی قطعی ارائه کند، اجرای برنامههای افزایش سلامت عمومی شهری مانند برنامههای کاهش جمعیت و ریشهکنی بیماریها، به آرامی سبب بهبود شرایط زندگی شهری شد. با هدف فراتر حرکت کردن از این اهداف محدود و جستجو برای ایجاد یک محیط نمونه که در آن بتوان به کمک عنصر سوم بازآفرینی شهری (رشد و شکوفایی اقتصادی)، به رفاه اجتماعی و بهبود شرایط کالبدی دست پیدا کرد، ابنزر هاوارد (13) و جنبش باغشهر (14) تجربهای در ایجاد جامعهای که ترکیبی از مزیتهای زندگی پرتکاپوتر و زنده شهری و زیباییها و لذات موجود در روستاها باشد را ارائه دادند (هاوارد، 1902، ص 15). اگرچه تنها شمار محدودی از باغشهرها مثل باغشهر لچورث (15) (1903) و ولوین (16) (1920) دقیقاً مطابق با نظریات اصلی هاوارد ساخته شدند، اما تأثیر جنبش باغشهرها بسیار قابل توجه بوده است. تا آنجا که حتی میتوان گفت که عامل نجاتدهنده از تجربههای فرم گرایانه در شهرهای جدید پس از سال 1945، «جوهرهی نگرش هاوارد» بوده است (هال، 1988، ص 97).رشد حومهنشینی و به ویژه رشد ناشی از ساخت خطوط راهآهن شهری و کمی بعد آن آغاز دورهی اتوبوسها و خودروها، مشخصهی تمایز انگلستان اوایل قرن بیست با دورهی ویکتوریایی محسوب میشود. همانطور که در بالا اشاره شد، در حالی که این سیل هجوم به حومهی شهرها دریچهای برای گریز از وضع موجود بود، ولی در حل مشکلات محلی میانی پیرامون مرکز شهر نقش چندانی ایفا نکرد. در دورهی سالهای پس از 1870، اکثر مناطق شهری بریتانیا به وسایل ساده ولی کارآمد حمل و نقل عمومی مجهز بودند، تا اینکه دورهی استفاده از خودروهای شخصی آغاز شد. تأثیر فنآوریهای جدید صنعت حمل و نقل بر نرخ رشد شهری سریع و گسترده بود، چنان که هال در سال 1974 مینویسد، تا آغاز دههی 1860 تراکم جمعیت در داخل لندن رو به رشد بود، در حالی که شهر به سختی میتوانست این حجم جمعیت را در خود جای دهد. آمارها نشان میدهد، مابین سالهای 1801 تا 1851، جمعیت شهر لندن به دو برابر افزایش پیدا کرد، ولی محدودهی شهر نسبت به قبل هیچ تغییری نداشت. با این حال با آغاز عصر حمل و نقل مدرن، گسترش محدوده شهری هم آغاز شد. این پدیده به ویژه در دورهی زمانی پس از 1918 قابل مشاهده است. لندن در سال 1914، 6.5 میلیون نفر جمعیت داشت؛ ولی وقتی همین رقم در سال 1939 به 8.5 میلیون رسید، مناطق ساخته شده شهری به سه برابر افزایش یافته بودند.
کنترل رشد شهرها
مقدمه این بخش به چهارمین زمینهای که میتوانست در شکل دادن اهداف و روند بازآفرینی شهری تأثیرگذار باشد، میپردازد. خاستگاه این موضوع در نیازی که برای مهار رشد بیش از حد شهرها احساس شده و همچنین در ضرورت استفادهی بهینه از زمینهای استفاده شده برای مصارف شهری قرار دارد. با کنترل رشد شهری، به طور منطقی میتوان هم به «نوسازی در جای مناطق شهری» (17) و هم به تعادل رساندن گسترش سکونتگاهها در آن سوی «کمربندهای سبز» (18) امیدوار بود؛ گسترشی که به شکل فزاینده و تحمیلی، از دههی 1930 به دور شهرهای بزرگ و کوچک مهم به وجود آمده است.تلاش برای مهار گسترش شهری و حصول اطمینان از استفادهی بهینه از اراضی ساخته شده، بخش اعظمی از اهداف سیاستگذاریهای شهری در طول قرن گذشته را به خود اختصاص داده است. این موضوع هنوز از اهمیت قابل ملاحظهای برخوردار است و میتواند به عنوان یک محرک ضروری برای عملیات بازآفرینی شهری به شمار رود.
جدول شماره 1: سیر تکامل تدریجی بازآفرینی شهری
دههی 1990 |
دههی 1980 |
دههی 1970 |
دههی 1960 |
دههی 1950 |
نوع سیاست هر دوره |
حرکت به سوی شکل جامعتری از سیاستگذاری و عمل؛ تمرکز بیشتر بر راهحلهای یکپارچه. |
طرحهای متعدد بزرگ برای توسعه و توسعه مجدد؛ |
تمرکز بر روی نوسازی در جای اولیه خود (25) و طرحهای واحد همسایگی (26)؛ کماکان توسعه در حاشیه شهر |
تداوم راهبردهای دهه 1950؛ رشد حومهای و حاشیهای؛ برخی تلاشهای اولیه در توانمند سازی. (27) |
بازسازی و گسترش مناطق قدیمیتر و شهرهای بزرگ و کوچک؛ اغلب براساس یک «طرح جامع» رشد حومهنشینی. |
راهبرد اصلی و جهتگیری |
مشارکت به عنوان رویکرد غالب |
تأکید بر نقش بخش خصوصی و کارگزاران خاص؛ افزایش مشارکت. |
نقش رو به افزایش بخش خصوصی و تمرکززدایی با واگذاری قدرت بیشتر به دولت محلی. |
حرکت به سوی توازن بیشتر میان بخشهای عمومی و خصوصی. |
دولت ملی و محلی؛ پیمانکاران و توسعهدهندگان (28) خصوصی زمین و املاک. |
دستاندرکاران با نفوذ و گروههای ذینفع |
معرفی مجدد چشم انداز راهبرد ی (29)؛ افزایش فعالیت منطقهای |
در اوایل دهه تمرکز بر قطعات معین، بعدها تأکید بر سطوح محلی. |
سطوح محلی و منطقهای در ابتدای امر؛ بعدها تأکید محلی بیشتر. |
ظهور سطح منطقهای فعالیت. |
تاکید بر سطوح محلی و قطعات معین زمین. |
سطح فضایی فعالیت |
توازن بیشتر میان بودجه تأمین شده از سوی بخش عمومی، خصوصی و داوطلبانه (30) |
تسلط بخش خصوصی با تأمین گزینشی بودجه از سوی بخش عمومی. |
محدودیت در منابع بخش عمومی و رشد سرمایهگذاری بخش خصوصی. |
ادامه روند دهه 1950 با افزایش اثر سرمایهگذاری بخش خصوصی. |
سرمایهگذاری بخش عمومی با مداخله نسبی بخش خصوصی. |
تمرکز اقتصادی |
تأکید بر نقش گروه های اجتماعی |
گروههای اجتماعی خودیار با حمایت بسیار گزینشی دولت. |
اقدام جامعه محور (31) و اختیار بیشتر. |
بهبود وضع اجتماعی و رفاه. |
بهبود بخشیدن به معیارهای زندگی و ساخت مسکن. |
محتوای اجتماعی |
میانه روتر شدن از دهه 1980، توجه به میراث و نگاه داشت ابنیه. |
طرحهای بزرگ جای گزینی و توسعه جدید طرحهای مجلل و بزرگ مقیاس. |
نوسازیهای وسیع در مناطق شهری قدیمیتر. |
تداوم برخی رویکردهای دهه 1950 موازی با توانمندسازی مناطق موجود. |
جایگزینی (32) محلات میانی پیرامون مرکز شهر و توسعه حاشیهای. |
تأکیدهای کالبدی |
معرفی گستردهتر ایده پایداری محیط. |
افزایش توجه به رویکرد گستردهتر نسبت به محیط |
بهسازی محیطی همراه با برخی ابتکارات. |
بهسازی (33) های گزینشی. |
منظرسازی و تا حدودی گسترش فضای سبز. |
رویکرد محیطی |
منبع: افتراستور (34) (1989) و لیچفیلد (1992)
تغییر سیاستهای شهری
اکنون زمان آن است که علاوه بر شرح و ارزیابی کوتاه سیر تحول سیاستهای شهری در طول نیم قرن گذشته، با پنجمین و آخرین موضوع که تأثیر بسیاری بر مباحث امروزی نظری و عملی بازآفرینی شهری داشته است، آشنا شویم. این عامل نهایی به خوبی نشانگر تغییرات در واگذاری مسئولیتها برای پیشرفت و مدیریت شهرهای بزرگ و کوچک است. از گرایش به دوبارهسازی سالهای پس از جنگ جهانی دوم تا شیوه مشارکت امروز، قدرت و مسئولیت برای انجام وظیفه بازآفرینی شهری میان سازمانهای مردمی و قدرتهای غالب سیاسی دستبه دست گشته است. الگوی سیر تغییر تدریجی سیاستهای شهری، به همراه خصوصیات هر یک از آنها در هر دوره، به طور خلاصه در جدول شمارهی 1 آمده است.در سالهای پس از 1945، جبران خسارت جنگ و دوبارهسازی بافت شهرهای بزرگ و کوچک، که بسیاری از آنها سالها نادیده گرفته شده بودند، در اولویت قرار گرفت. در آن زمان همگان به دوبارهسازی، به عنوان یک وظیفهی ملی بسیار مهم مینگریستند. مسئول سرعت بخشیدن به آهنگ آن عملیات، دولت مرکزی بود که از طریق وزارتخانهی برنامهریزی شهری و کشوری، (35) تمام جزئیات قواعد و استانداردهای ضروری را برای تهیهی نقشهی عملیات بازتوسعهی مناطق مرکزی در اختیار مسئولین محلی میگذاشت. (وزارتخانهی برنامهریزی شهری و کشوری، 1947، ص 1). با این هدایت دقیق و جزء به جزء، دیگر جای شگفتی باقی نیست که حاصل بسیاری از عملیاتهای نوسازی بعد از جنگ، به شکل مأیوس کنندهای مشابه یکدیگر از آب درآمدهاند.
به همین شکل در سالهای بعد، سیاستهای دیگری هم در امر توسعهی مجدد مناطق مرکزی اعمال شدند. سیاستهای محدود کننده و مانع رشد شهرها مانند احداث کمربندیهای سبز، باعث گسترش حومهنشینی در کنارهی بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچک میشد. علاوه بر این، نتیجهی دیگر احداث کمربند سبز، ایجاد و رشد سریع شهرهای کوچک جدید مستقل در آن سوی کمربند بود. سالهای 1940 تا 1950، دههی تأکید بر دوبارهسازی و حذف مشکلات کالبدی و ظاهری گذشته بود. با رهبری دولت، به همراه حمایت پرشوق مقامات محلی و بخش خصوصی، اولویت ریشهکنی زاغهنشینی و هدایت دوبارهسازی به سمت دستیابی به «مسکنسازی بلند مرتبه و تکنیک ساختمانسازی صنعتی» انجام شد. (کوچ (36)، 1990، ص 29)
دیگر اینکه در میانهی دههی 1960 آشکار شده بود که بسیاری از راهحلهای عجولانهی سالهای بعد از جنگ، تنها تغییر شکل ظهور و مکان بروز مشکلات شهری بوده است. گسترش نارضایتی مردم از ریشهکنی زاغهنشینها و سرازیری جمعیت به پیرامون شهرها، به همراه به وجود آمدن گرایشات مرکززدا و نگاه مشارکتی بیشتر دولت، جریان را به سمت مجموعهای از اصلاحات در سیاستگذاریها هدایت کرد. نتیجهی این تعویض اولویتها در سیاستهای شهری، افزایش تأکید بر بهسازی و نوسازی بود. پی بردن به مفهوم محلات میانی پیرامون مرکز شهر (37) به همراه اولین قدمهای آغازین به سوی اتخاذ سیاستهای شهری جدید، زمینهساز نوآوریهای گستردهی بازآفرینی شهری در دههی 1970 میلادی شد. در این دوره همراه با وفور نوآوریها، مجموعهای از تلاشها برای هماهنگی سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و کالبدی که قبلاً به شکل مجزا اعمال میشدند، انجام گرفت.
بسیاری از نوآوریها در سیاستهای شهری از آغاز دههی 1970 تا دههی 1980 ادامه پیدا کرد، اگرچه بعدها دچار اصلاح و الحاقات اساسی شد (توروک (38)، 1987) قابل توجهترین آنها در طول دههی 1980، حرکت در راستای دور شدن از این عقیده بود که حکومت مرکزی میتواند و یا لازم است همهی منابع لازم را برای حمایت از سیاستهای مداخلهای (39) تهیه کند. این سیاست جدید، با تأکید بیشتر بر نقش مشارکت تطابق داشت. نگاه اقتصادی بیشتر به امر توسعهی مجدد شهری در دههی 1980، نشان دهندهی تغییر در ماهیت و ساختارِ فلسفهی سیاسی کلان حاکم در آن دوران است.
اصلاحات بیشتر در شکل و اجرای سیاستهای شهری در دههی 1990، با حرکتی آهسته به عقب، براساس سیاستهای مبنی بر رضایت طرفین و شناخت مجموعهای از مشکلات و چالشهای جدید اتفاق افتاد. این تغییر وضعیت بر شکل و محتوای سیاستهای شهری نیز تأثیر گذاشت. یک مثال در مورد تدوین سیاستهای جدید در دههی 1990، که هم در قلمرو کلی سیاست و هم در سیاست شهری واضح است، پذیرفتن این مسئله است که انجام عملیات بازآفرینی شهری، نیاز به انطباق با اهداف زیست محیطی توسعه پایدار دارد. اگرچه هنوز (سالهای پایانی دههی 90)، آنچه را که اکنون بازآفرینی شهری مینامیم شکل نگرفته است؛ اما آنچه بیان شد انتهای مسیری است که در آن میراث گذشته و چالشهای کنونی به شکل دادن بازآفرینی شهری میپردازند. البته چالشهای جدید زیستمحیطی توسعهی پایدار، هنوز کاملاً ویژگیهای خود را بر ساختار سیاستهای شهری اعمال نکرده است و در این که بتواند در آیندهی نزدیک، از حیث نظری و عملی بر بازآفرینی و مدیریت شهری چیرگی کامل یابد، اندکی تردید وجود دارد.
پینوشتها:
1. Fainstein
2. Mumford
3. Smailes
4. city of dreadful night
5. Hall
6. Joseph Chamberlain
7. cicic gospel
8. Victorian era
9. model village
10. Port Sunlight
11. Bournville
12. New Lanark
13. Ebenezer Howard
14. Garden City Movement
15. Letchworth
16. Welwyn
17. In situ renewal of urban areas
18. Green belts
19. Regeneration
20. Redevelopment
21. Renewal
22. Revitalisation
23. Reconsstruction
24. flagship projects
25. Insitu
26. neighbourhood schemes
27. Rehabilitation
28. ؛ توسعه دهندگان نه تنها تأمین سرمایه بلکه تهیه طرح و اجرای آن را نیز برعهده دارند. Developers
29. strategic perspective
30. Voluntary
31. Community – based action
32. Replacement
33. Improvement
34. After stohr
35. Ministry of Town and Country Planning
36. Couch
37. Inner city
38. Turok
39. policy interventions
رابرتز، پیتر؛ (1393)، بازآفرینی شهری یک کتاب راهنما، ترجمه محمدسعید ایزدی و پیروز حناچی، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول