نخستین بار که چهرهی سام در روایات شاهنامه آشکار میشود، به هنگام پادشاهی منوچهر است. و این پس از بسامان شدن کار ایران است و، آسودن فریدون و منوچهر از کینخواهی ایرج. در داستان فریدون. کارها به دست منوچهر میرود و، نبرد با سلم و تور با خود اوست. هنوز جهانپهلوان در رهبری نبرد بزرگ نیک و بد سهمی تعیین کننده و برتر ندارد. تنها پس از پادشاهی منوچهر بیان خاطراتی به سام نسبت داده شده است که گزارشی است مختصر از پهلوانیهای او و این بخش کوتاه در صورت اصیل بودن نیز از دخالت مستقیم او در حماسه حکایت نمیکند (1).
سام از جاویدانان آئین زردشتی است و در اثر بیاعتنائی و کشتن آتش، به ضربهی «نهاگ» تُرک مدهوش میشود تا در هزارهی آخرین بیدار شود و ضحاک را که از بند رسته هلاک کند (2).
فروهر پاکدین سام گرشاسپِ گیسوان دارندهی مسلح به گرز را میستائیم. از برای مقاومت کردن بر ضد (دشمن) با سنگر فراخ با درفش پهن با درفش افراشته، با درفش گشوده (لشکری که) درفش خونین برافرازد، از برای مقاومت کردن بر ضد آزادی که از راهزن سرزند (3).
سام، گرشاسپ و نریمان، نام خانوادگی و نام و صفت یک تن یعنی گرساسپ است (4).
گرشاسپ پسر ثریت است و از خاندان سامه، در ادبیات پهلوی گاه او را سام خوانند، اما در ادبیات فارسی، این لقب خانوادگی خود به صورت شخصیت مستقلی درآمده است. (5)
ثریت پدر گرشاسپ یکی از پاکان و بزرگان اوستاست. از او به منزلهی نخستین پزشک یاد شده است. سوم کسی است که عصارهی هوم مقدس را فراهم ساخته است و ناخوشی و مرگ و تب و زخم را از تنها دور کرده و داروی بیماریها را جسته است (6).
گرشاسپ پهلوانی مقدس از دوران هند و ایرانی است. بنابر سنت اوستا در پیشانسی که در زابلستان در جنوب غزنه و مشرق قندهار واقع است، به خواب رفته است.
در اعقاب او دو نام رستم و زال از القاب دینیاش بوجود نیامده است، و در روایات دینی هم نامی از آنها نیست. پیوندی که میان اینها برقرار شده از طریق ارتباطهای معنوی افسانهها و جابه جائی اسطورههاست (7).
جامعهای که اسطورهی زال را پدید آورده، به منظور مسلط ساختن او بر جریان پهلوانی ایران، عواملی چند را بهم آمیخته و ترکیب کرده است، تا هویت و نسب زال، در جامعهای که بر دین و اصالت نژاد و خاندان متکی بوده، مشخص و پذیرفتنی گردد.
زال پهلوانی سکایی است و افسانهی او هنگامی قابل نفوذ و سرایت در حماسهی ملی است که با عناصر و عوامل ستایشآمیز اندیشهی ایرانی هماهنگ و مرتبط باشد. بدین سبب نسبتی خاندانی برایش جستهاند و با سام یا گرشاسبش پیوستهاند.
پس این نسبتی پسر- پدری نیست. بلکه نسبتی است پهلوانی تا کسی که اینک وجودش، با تخیل قومی و نیازهای اجتماعی پیوند یافته، با پشتوانهای از سنتهای گذشتهی پهلوانی و عوامل تقدیس شده از سوی آئین و اعتقاد جامعه، به میدان آید.
بدین ترتیب است که خاندان سیستان با نام و صفات و کارکرد سام یا گرشاسپ بر پهنهی حماسه ظاهر شدهاند، و اعمالشان صورتهای حماسی شدهی پهلوان دینی و اساطیری است.
در آئین زردشتی و سنت اساطیری ایرانی، پهلوانیِ مقدس ویژهی گرشاسپ است. پس در اینجا نخست عنصر پهلوانیاش از ریشه به زال پیوسته است و سپس بر ایجاد تشابهی میان صفات و خصلتهای این دو خاندان کوشش شده است.
گوئی احساس نیاز جامعه به جهان پهلوانی نوآئین و جدید، تنها بر زمینهی باورها و انگارههای قوم نسبت به عناصر پهلوانی مقدس پیشین میسر بوده است. اما اگرچه زال از دل این سنت و اعتقاد قدیم برخاسته است، دیگر خود آن نیست. پدیدهای است دیگرگون و تازه.
عوامل مشترک در ساخت و نهاد این دو خاندان پهلوانی درهم ادغام شده و، شکلی تازه با انگیزهها و کارکردهای تازه به وجود آمده است. تا عنصر و پدیدهی تازه با انگیزهها و کارکردهای تازه به وجود آمده است. تا عنصر و پدیدهی تازه، هم نمادی از پهلوانی سیستان و سکائی باشد و هم به لحاظ دینی و اساطیری از سوی نهادهای فرهنگی و دینی ایرانیان، نماد پهلوانی تلقی شود. هم با آئین پرستش سئن یا سیمرغ پیوسته باشد و هم در آئین ایزدی ایرانی ستایش شود.
پیداست که افسانهها و سنتهای آئینی سکائی، تنها با آمیزش و ترکیب با باورهای فرهنگی و دینی ایرانی میتوانست در حماسه نفوذ یابد، و انجام این ترکیب بر زمینهای مشترک میسر بود.
بدین سبب با بازگشت به اصل اسطورهها و صورتهای نوعیِ اساطیر اقوام آریائی، که در اذهان و آئین موجود بود، آمیزش و ترکیب صورت پذیرفت.
تقدس محدود اساطیر پهلوانی از آنروست که از یکسو در هیأت و شکلی قدیمتر بخشی از ساخت رسمی و آئینی زندگی اجتماعی اولیهاند و از سوئی متضمن ارجاع دوباره به صورت ایزدینهی نخستیناند (8).
دیدیم که فرّه پهلوانی به صورت مرغ وارغن از جمشید به گرشاسپ میپیوندد. و همین مرغ است که بهرام ایزد پهلوانی به پیکر او درمیآید. مرغی است دلیر و هیچ کس توانائی برآمدن با او را ندارد. پر او فرّ و احترام میآورد. و همه بترسند از آن کس که پر با اوست (9).
از سوئی همین ایزد بهرام (10) است که بر اثر تحول و جابه جائی اساطیر به گرشاسپ تبدیل شده است. و از سوی دیگر در اساطیر اوستائی ایندره دیوی است، اما لقب او به صورت ورثرغن خدائی بزرگ میشود که همان بهرام است. داستان زایش ایندره در اساطیر ودائی همانند زایش رستم است که از پهلوی مادر به درمیآید (11).
پس بیهوده نیست که در ارتباط سیمرغ با زال نیز، تجلیهائی از این پیوندهای گذشته آشکار است، و زال گذشته از اینکه به نسبت به گرشاسپ پیوسته، به سبب این مرغ نیز به گونهای غیرمستقیم یادآور نیروی پهلوانی اوست، به همانگونه که باز به سبب همین مرغ، یادآور نیروی درمانبخش ثریت پدر گرشاسپ است.
ظهور اساطیر تازه در هر جامعه به طریق اشاعه و تجزیه (12) توجیه میشود. آدمی در هر مرحله از سیر تکاملی خویش ناگزیر است که اساطیر نوینی بسازد. و این آفرینش را به یاری صور نوعی و اسطورههای شایع کهن انجام میدهد.
در این روند، صرفاً یک عنصر به عنصر تازه مبدل نمیشده است، بلکه نیروهای تجزیه شدهی پیشین، با عناصری مختلف درهم میآمیختهاند و، از شکل و هیأتی جدید سربرمیآوردهاند. و از آنجا که اساطیر هم سنتهای اجدادی را دربر میگیرند و هم هنجارها (13) را، پس شکلهای جدید اسطوره نیز هم حاوی سنتهای گذشتهاند، و هم هنجارهای پیشین را دربر دارند.
باری زال به ضرورتی که یاد شد و از طریق تجدید حیات اساطیر، با سام پیوسته است. اما اگر جنبههای مقدس و معنوی گرشاسپ در زال متبلور شده، جنبههای مادی و جسمانی او به رستم رسیده است. و این خود همان ترکیبی است که در حماسه به صورت زال و رستم، ارائه شده است، که هر یک نمادی از دو جنبهی روحانی و مادی نیروی پهلوانی و مقدس ستایش شده در آئین مزدیسنایند.
رستم از نسل گرشاسپ و ضحاک، هر دو است. و گرشاسپ تنها کسی است که در هزارهی آخرین مشکل وجود ضحاک را با گرزی که بر او میزند چاره خواهد کرد. زال نیز آمیزگار و آمیزهی همین دو نیروی ایزدی و معنوی تصور شده است تا حماسه در تمامیت خود پدید آید. و شگفت اینکه خود گرشاسپ نیز به علت کشتن آتش به خشم هرمزد گرفتار است.
پینوشتها:
1- ر. ک به ج 1شاهنامه، ص 196- 195.
2- بندهشن بخش 29، بند 7. SBE. vol 5 p 119
3- فروردین یشت فقرهی 136 یشتها ج2، ص 104. راجع به سام و گرشاسپ ر. ک به ص 207- 195 ج1، یشتها و نیز زامیاد یشت، فقرات 38 تا 44 یشتها ج2، ص 8- 337.
4- دکتر ذبیحاله صفا، حماسه سرائی در ایران، ص 588. انتشارات امیرکبیر.
5- اساطیر ایران، ص 146.
6- یسنهای نهم بند 10-9.
7- آن قسمت از بندهشن (بخش 39، بند 37) که در آن زال با نام دستان یکی از فرزندان سام خوانده شده است تحت تأثیر روایات ملی است. ر. ک: آرتور کریستن سن، کیانیان، ترجمهی ذبیحاله صفا، ص 68- 67.
8- The Nature of Greek Myth p 223. 1976.
9- فقرات 34 تا 38 بهرام یشت یشتها ج2، ص 127.
10- راجع به ایزد بهرام ر. ک: یشتها، ج2، ص 120-121.
ضمناً V.Machek در مقالهای به نام اصل ایزد اوستایی ورثرغن معتقد است که ورثرغن با «ویشنو» خدای هندی یکی است، و استعداد پیکرپذیری گوناگون این دو ایزد را از جملهی دلایل خود ذکر میکند. او ضمن بیان نحوهی تکامل و تبدیل صورتهای گوناگون اساطیری به ویژه دربارهی «ایندره» و مقایسهی این تکامل و تحول با اساطیر ملل دیگر هند و اروپائی، به شرح این تکامل و تحول در ایران دربارهی ورثرغن میپردازد ر. ک:
Bulletin of The Iranian culture, Foundation vol l part 2, 1973. 53 ff.
11- ضمناً این بهرام یا ورثرغن بنابر عقیدهی نیبرگ با زروان نیز مرتبط است (383، دینهای ایران باستان) و، این نشانهای از آمیختگی اساطیری است که در هستی زال متبلور شده است.
12- Middle Eastern Mythologa. p 16.
13- Myths, Dreums... p 32.
مختاری، محمد؛ (1393)، اسطوره زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم