مهراب که از ارادهی منوچهر آگاه شد، آنچه تنها به مخیلهاش راه یافت، کندن ریشهی این اختلاف بود. سادهنگری وحشی او حتی از حساسیتهای غریزی و عاطفی نیز دورش میداشت. و خودپرستی محافظهکارانهاش او را به طریقی میافکند که در پی حفظ موقعیت خود، حتی سیندخت و رودابه را نیز قربانی کند. بدین ترتیب او نیز تابعی از ارادهی فرمانرواست.
مهراب را با خود زال تضادی نیست، بلکه تضادش همه با این رابطه است.
حال آنکه در مورد دیگران خود زال نیز تاکنون عامل تضاد بوده است:
بدو گفت ک:اکنون جز این رأی نیست *** که با شاه گیتی ترا پای نیست
که آرمت با دخت ناپاک تن *** کُشم زارتان بر سر انجمن
مگر شاه ایران از این خشم و کین *** برآساید و رام گردد زمین
(ج1، ص 207)
او در بند چیزی که قوم ایرانی اندیشیده نیست، با چنین آرمانی فاصلهای بس دور دارد. تنها یک عنصر بیگانه در این پیوند است. و اهمیتش نیز در آنست که در ریشه به ضحاک میرسد. گویی خود او نه اهریمنی است، نه ایزدی. داستان در پی به کارگرفتن نیروهایی است که در ریشهی او نهفتهاند. این نیروها اکنون فعال نیستند و فقط بالقوه وجود دارند. پس مهراب فاقد هر نوع نیروئی است. او در این ماجرا همواره یک تابع است. هیچگونه سهم تعیین کنندهای به او داده نشده است.
حتی یارای آن ندارد که در این واقعه اندیشههای میانجی یا بسامان کنندهای داشته باشد. حماسه نیز هیچ اقدامی را به او نسبت نمیدهد. و اگر از سوی خاندان رودابه نیز عاملی باید در راه این پیوند بکوشد، او نیست. او فقط عامل اجرای اصولی است که بر او مسلط است.
ناچیزی ارادهی مهراب در ماجرا، هنگامی آشکارتر میگردد که جنبههای گوناگون تسلط مادرسالاری نیز در حوزهی این عشق درنظر آید. پس همچنانکه در هستی رستم، جنبهی مادرانه مشخص و آشکار است، در این عشق نیز میانجیگری برعهدهی سیندخت است.
از یاد نباید برد که این سیندخت با سئن یا سیمرغ هم ریشه است (1) و تصادفی نیست اگر که به چارهجوئی، سهمی بزرگ به خود اختصاص داده است. در تحقق این پیوند، کوشش بسیار میکند که هم رودابه از نیستی نجات مییابد و هم سام با آرزوی زال هماهنگ میگردد. زال تنها هنگامی کامل میشود که در تلاش برای رسیدن و پیوستن به رودابه موفق گردد. وحدت این دو نیمهی حماسی به هر حال باید صورت پذیرد. این زال و رودابهاند که نماد کامل انسان پهلوانی- ایزدی را قوام خواهند داد. و در وجود رستم است که چنین وحدتی متجلی خواهد شد.
اینک روحیهی قومی تجلی این موجد و این وحدت را در چنین تضادی جسته است. و این اراده به هر حال از قوه به فعل درآمده است. پس همان بّه که در روابط موجود، تعدیلی آنگونه فراهم آید که نه تنها هراس از آن برجای نماند، بلکه تصور و تلقی درست و بجائی نیز از آن فراهم آید. در این راه از هر عاملی نیز باید یاری جست. حتی اگر این عامل، خود نمودار بدعتی باشد در روابط جامعه.
سیندخت به همین مناسب چارهای میاندیشد:
بدو گفت سیندخت کای سرفراز *** بود کت به خونم نیاید نیاز
مرا رفت باید به نزدیک سام *** زبان برگشایم چو تیغ از نیام
ز من رنج جان و ز تو خواسته *** سپردن به من گنج آراسته
(ج1، ص 208)
مهراب از هر چه به فرمانرواییاش یاری رساند، استقبال میکند پس آنچه را سیندخت میطلبد در اختیارش مینهد و از ارادهی او پیروی میکند:
مگر شهر کابل نسوزد به ما *** چو پژمرده شد برفروزد به ما
(ج1، ص 209)
سیندخت با هدایای بسیار سوی سام میرود و سام هنگامی که با او روبرو میشود:
پر اندیشه بنشست بر سان مست *** به کش کرده دست و سرافکنده پست
که جائی کجا مایه چندین بود *** فرستادن زن چه آئین بود
(ج1، ص 211)
پذیرفتن این برای سام دشوار است. اما داستان خود چنین سهمی را به مادری بخشیده که در پی تلاش او باید موجودی در حماسه پدید آید که وابستگیش به نژاد مادری نیز یک مرز اصلی است. رستم خود در مواجهه با اسفندیار از این امر یاد میکند که:
همان مادرم دخت مهراب بود *** برو کشور هند شاداب بود
که ضحاک بودیش پنجم پدر *** ز شاهان گیتی برآورده سر
نژادی از این نامورتر کرامت
(ج6، ص 257)
رستم هم نامش را با رودابه همریشه است و هم نشان پرچمش اژدهاست، که مظهر خاندان مهراب کابلی یا ضحاکی است. هنگامی که متولد میشود نیز صورت و پیکری از او ترتیب میدهند و بر بازویش نشان اژدها نصب میکنند و برای سام میفرستند.
برون همسری
در پیوند زال و رودابه، «برون همسری» نیز از عواملی است که بر آشکار شدن تضادها یاری کرده است. طلب همسر بیگانه در شاهنامه جابه جا مطرح گردیده است. اما به ویژه در این مورد است که طلب همسر بیگانه سازگاری اصلی خود را با آئین پرستش خدایان مادری نشان داده است.این قبیل قصص در میان اقوامی بوجود آمده است که قاعدهشان بر زن گرفتن از خارج قبیلهی خود بوده است و، در شرف انتقال از حال حکومت خاندان مادری (مادرسالاری) به حال حکومت خاندان پدری بودهاند (2).
جامعهی کهن هند و اروپائی که اقوام هند و ایرانی از آن منشعب شدهاند، از دیرباز دارای نظام پدر شاهی بوده است و، ارزش جنس مرد در اجتماع، به صورت برتری نرینه در جمع خدایان اساطیری تجلی دارد. اکثر ایزدان هند و اروپائی نر هستند و حمایت از بنیادهای مردانه را به عهده دارند و، رهبری سازمانی خدائی با پدر- خدائی است که پدر هستی و برپا دارندهی جهان مینوی و گیتی شمرده میشود. زن- ایزدان که نمایندهی زمین و حامی زایش و زنان هستند، به صورت فرعی در کنار آنها ظاهر میشوند، و با وجود اعتبار و عزت بسیار هرگز نقش اصلی و اساسی به عهده ندارند، و هیچ مادر- خدائی را در اساطیر هند و اروپائی نمیتوان یافت که نیرومندتر از همهی خدایان مذکر باشد، بلکه پدر خدایان با ایزدان نرینه سازمان اصلی را تشکیل میدهند و مادر- خدا و زن- ایزدان دیگر، دارای تعداد اندک هستند و سهم آنها در ادارهی جهان گرچه بسیار مهم است، عنایت کمتری بدانها شده است (3).
اما بر این زمینهی اصلی، ماجرائی در شاهنامه جریان یافته است که خود عدول از اصول پدرسالاری است. در این ماجراها که اغلب مبتنی بر انتخاب همسر بیگانه است، نشانههائی از اهمیت و اعتبار زن پیداست که از حد اصول پدرسالاری فراتر است.
عروسی دختران بیگانه با مردان ایرانی از آغاز شاهی فریدون تا عهد اسکندر، مدار کشمکشها و حوادث بسیار است و این گروه از داستانها که با وجود شکستگیهای بسیاری که در آنها ایجاد شده است، تا با شیوههای معمولی عشقبازی و ازدواج ایرانی انطباق یابد، دارای وحدتی است که عنصرهای غیرایرانی مثل برتری جنس زن، روابط جنسی آزاد، آئینهای پرستش الههی باروری، نشانههای آن هستند و از طرف دیگر جدالهائی در این قصص دیده میشود که گویا دلالت بر وقایع تاریخی دارد و نزاعهائی است میان دو قوم بیگانه (4).
در شیوهی همسرگزینی و ازدواج این قصص، سه اصل رجحان مرد بر زن که لازمهی نظام پدرشاهی و پدرسالاری است، یعنی انتقال ارث از طریق اولاد ذکور، مذموم بودن رابطهی جنسی آزاد و ارزندگی عفت زنان وجود ندارد، و بنابراین نشانهها، نسبت به جامعهی کهن ایرانی بیگانه است و باید سرچشمهی آنها را در فرهنگ و تمدن اقوامی جست که نظام مادرسری و زن سروری داشته باشند.
چنین مردمی بنابر مدارک و اسناد تاریخی و باستانشناسی، پیش از رسیدن آریائیان به سرزمین ایران، در اینجا ساکن بودهاند. آئین ستایش مادر- خدای بزرگ و الههی باروری، همراه با مراسم ازدواج مقدس نزد ایشان رایج بوده است و کاهنهها ریاست دینی را به عهده داشتهاند. اینها دالّ بر ارزش برتر جنسی زن در ساخت اجتماعی است. این نظام که در همه جا رو به اضمحلال بود با استقرار اقوام آریائی در نجد ایران و برخورد دو تمدن با یکدیگر، به تدریج در سازمان اجتماعی قوم مهاجر غالب حل و جذب شد و تنها آثاری از آن بازمانده است (5).
پیوند زال و رودابه از مهمترین این آثار و افسانههاست. به همین دلیل نیز در این ماجرا سهمی عمده و میانجیگرانه بر عهدهی سیندخت گذاشته شده است. سیندخت همان کاری را میکند که زنان وابسته به آئین مادرسالاری میکردهاند. پیشگام شدن او برای حل این مشکل، یادآور پیشقدم شدن زنان برای پیوستن و زناشوئی با مردان است.
پینوشتها:
1- یشتها ج1، ص 575.
2- مقدمهی استاد مجتبی مینوی، داستان رستم و سهراب ص 16. دربارهی مباحث پدرسالاری و مادرسالاری و مسائل مربوط به انواع ازدواج در داستانهای حماسی نظیر رستم و سهراب و ... و هدف ازدواجها و عشقورزیهای مادرسالارانه و نوع همسرگزینی «برون همسری» (Exogamy) و چندشوی گزینی (polyandry) در این گونه داستانها ر. ک:
M. A. Potter: Sohrab and Rustem: The Epic Theme of a Combat Between father and Son. A Study of its Genesis and Use in Literatur and Popular Tradition. PP 67-180. London. 1920.
راجع به مسائل مربوط به ازدواج، و انواع ازدواج و مادرسالاری و نقش مادرزن و برون همسری و ... ر. ک: انسان در عصر توحش صفحات 318 به بعد، 472 به بعد، و :
F. Engels: The Origin of the Family, Private Property and the Stale. Chaps II. III. Moscow. 1977.
3- راجع به روابط زناشوئی و همسرگزینی در شاهنامه و نوع ارتباط زن و مرد و مسائل مادرسالاری و ... ر. ک به مقالهی خانم مزداپور، مجلهی فرهنگ و زندگی، شمارهی 20، ص 95.
4- همان مأخذ، ص 98-97.
5- همان مأخذ، ص 100-99.
مختاری، محمد؛ (1393)، اسطوره زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم