نویسنده: مهدی حائری یزدی
در سلسلهی هستیهایی که، که بر طبق نظریهی ما، به بایستیهای اخلاقی و سیاسی میگراید موضوعات و مسائلی هست که حق داریم راجع به آنها سؤال کنیم ولی دانشمندان جامعهشناسی معاصر، چه غربی و چه پیروانشان در شرق، آنها را بدون بررسی و پرس و جوی پژوهشگرانه به عنوان اصل موضوعه مفروضالوجود گرفتهاند و تحقق را در اذهان عمومی و در تشخیص بدوی عامهی ناس، حقیقتی عینی و تجربی پنداشتهاند. یکی از آن موارد، وجود جامعه است. جامعه چیست و در کجاست؟ فیلسوف هستیشناس حق دارد و وظیفهمند است که از جامعهشناسان سؤال کند که منظورشان از جامعه چیست و آیا اصلاً جامعه در خارج از ذهن تحقق دارد یا خیر. خلاصه آن که پرسش منطقیِ «هل بسیطِ» جامعه پاسخ میخواهد، و الّا اندیشههایمان دربارهی جامعه و جامعهشناسی همه افکار خیالی و نابسامان خودمان خواهد بود که بر نوعی اساس وجودیِ عینی و موضوعی استوار نیست. اگر پرسش «هل بسیط» را، که پرسشی هستیشناختی است، در جامعهشناسی یا در هر علم و هنر دیگر بیجواب بگذاریم، تمام بحثهای علمی ما نقش بر آب خواهد بود. آنچه از اشخاص، که تشکیل دهندهی جوامعاند، میبینیم و فقط آحاد است. جامعه وجودی فیزیکی و تجربی علاوه بر واحدها ندارد تا بتوانیم به بررسیهای علمی عوارض آن وجود بپردازیم. پس، اکنون سؤال از هستیشناسی جامعه است: آیا جامعه وجودی حقیقی است یا از همان گروه هستیهای عقلایی است که آنها را حقایق نهادی نامیدهاند؟
افلاطون سؤال را بدین صورت جواب میدهد که نه جامعه وجود حقیقی دارد نه افراد، زیرا افراد سایههایی از یک وجود واحد حقیقی و عقلانی هستند که مثال نوری و عقلانی انسانهاست، و همهی افراد جامعه و کل جوامع انسانها به یک وجود واحد عقلانی منتهی میشوند که در عالم عقل و نور تحقق و ثبوت حقیقی دارد. وقتی که افراد وجود حقیقی ندارند، طبیعتاً جامعهای هم که مجموعهی این افراد است در کار نخواهد بود، و مقصود از جامعه مجموع اعتباری سایههای آن وجود عقلانی است. هر جامعهای که به وسیلهی فیلسوف حاکم شبیه و نزدیک به آن وجود عقلانی باشد، و هر جامعهای که بیشتر تحت تدبیر و بازتابی آن مثال عقلانی نوری باشد و از تمام صفات الهی ربالنوع خود برخوردار باشد مدینهی فاضله است. و اگر افراد جامعه نتوانند بازتاب حقیقی مثال نورانی خود باشند، جامعهی آنها مدینهی ضاله و جاهله خواهد بود. این تز جامعه و مدینهی فاضله افلاطونی است که برخی از فلاسفهی اسلامی مانند فارابی آن را پذیرفتهاند و تردید نیست که این تز افلاطونی از تمامیت منطقی فلسفهی افلاطون برخوردار است. ولی اشخاصی که مثل افلاطونی را قبول ندارند و قائل به مابعدالطبیعهی افلاطونی نیستند، معتقدند که این پرسش را پاسخ دهند که چه چیز را مابه الاتحاد وجودی جوامع میدانند و این که افراد با جامعه چه نسبتی دارند. اگر افراد اعضای جامعه باشند، باید یک انسان کلی به عنوان جامعه در تقدیر باشد تا بتوانید افراد را اعضای آن بدانید، و چون انسان کلی نمیتواند وجود عینی تجربی داشته باشد که فلاسفهی حسی آن را لمس یا رؤیت کنند، طبیعتاً جامعه بدین معنا وجود عینی و حسی ندارد. انسان کلی اگر هم فرضاً هستی داشته باشد، هستی مابعدالطبیعی دارد که فلاسفهی تجربی از آن پرهیز میجویند. اندیشمندانی که این روزها از جامعهشناسی بحث میکنند و قائل به تحقق جامعه هستند وجود مابعدالطبیعه را اصلاً قبول ندارند و بر طبق اصول تجربی خود نمیتوانند به نوعی هستی مابعدالطبیعی برای جامعه اعتراف کنند.
روش تحلیلی فلسفهی ما، که این مسئله را در پرتو نظریهی «هرم هستی» حل و فصل کرده، هرچند قدری به روش افلاطونی شباهت دارد ولی از بسیاری جهات دیگر فرق زیادی با آن دارد که باید به تفصیل از آن سخن بگوییم. به نظر روشنبین فلسفهی تحلیلی ما و بر اساس طرح هرم هستی، مابه الاتحاد وجودی تمام جوامع انسانی و اصولاً تمام موجودات خداست که در رأس مخروط یا هرم هستی قرار دارد؛ چون، همانطور که در تبیین این هرم گفته شد، تمام خطوطی که از رأس به سوی قاعده منشعب میشود به رأس هرم بازمیگردد، و رأس مبدأ و منبع هستی و فعالیت و ظهور و نور است. پس تمام موجودات، از جمله جوامع انسانها، در این خطوط طولی به نقطهی واحد رأس منتهی میشوند. همچنین، همهی هستیها، چه حقیقی و چه اعتباری، در سلسلهی نزول از همان نقطهی واحد هستی به عرصهی وجود و پیدایش میآیند. اما موجودات در خطوط عرضی، که رابطهی علیت و معلولیت ندارند، همه با هم اختلاف فردی و ماهوی و نوعی و جنسی پیدا میکنند، و سلسلهی عرضی است که آحاد و کثرات و جوامع و بالاخره مجموعهی جهان هستی را تشکیل میدهد. در این خطوط عرضی، هستیِ هیچ فردی از افراد وجود بر هستی افراد دیگر برتری و پیشی ندارد؛ زیرا که در این سلسلهی عرضی، رابطهی وجودیِ علیت و معلولیت و اضافهی اشراقی در میان افراد تحقق و حاکمیت ندارد. در جوامع انسانها از آن جهت که رابطهی وجودی در خطوط طولی حاکمیت دارد، آحاد و افراد با امتیاز نیروی تعقل توانایی درک این رابطه و گرایش حضوری به آن را دارند. تنها انسانها هستند که توانایی درک و شناسایی رابطهی وجودی خود با رأس مخروط و تأمل در تعلق ذاتی موجودیت خود را واجدند، و بر اساس همین توان است که قهراً درک مسئولیت در آحاد در برابر مبدأ فاعلی آنها و در برابر افراد دیگر به وجود میآید. بنابراین، از نظر ما جامعه بر این اساس استوار است که افراد در خلقت و رابطهی وجودی خود با خالق تأمل میکنند و خویشتنشناسی را با خداشناسی هماهنگ میسازند و مسئولیتهای خود را در برابر خدا و همنوعان خود بر اساس روابط مستقیم وجودی شناسایی میکنند.
منبع مقاله :
حائرییزدی، مهدی؛ (1384)، کاوشهای عقل عملی (فلسفهی اخلاق)، تهران: انتشارات مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران، چاپ دوم.
/ج