دست غیبی در انقلاب اسلامی
من در اواخر اوقاتی که در پاریس بودم توجه به یک مطلبی پیدا کردم که راجع به پیشرفت این نهضت خیلی دلخوش شدم، و این مطلب را در پاریس هم به اشخاص و اجتماعاتی که میشد تذکر دادم، و آن این بود که در انقلاباتی که در دنیا واقع میشود کم اتفاق میافتد یا اتفاق شاید نیفتاده باشد که اینطور باشد که یک مطلبی را که در مرکز مملکت میگویند، همین مطلب در کوره دههای دور افتاده هم باشد؛ و آن مطلبی را که روشنفکران میگویند، همان را مردم بازار و کوچه و دهقان و کشاورز هم همان را خواستار باشد. من در آن وقت اطلاع پیدا کردم و بعضی را هم که از ایران میآمدند پیش من، به من اطلاع میدادند که قضیه خواست ملت ایران یک خواستی است که گسترش پیدا کرده حتی در آن قراء و قصبات دورافتادهای که از همه جهات دورند. یک نفر که همین اواخر آمد پیش من گفت که من از دهات کمره (1) و دهات چاپلق (2) و لرستان، آنجاها رفتم و دیدم، و از آنجاها گردش کردم و دیدم و میآیم اینجا. و او گفت که تمام دهاتی را که من دیدم، دیدم که صبح که میشود، آن آخوند ده جلو میافتد و مردم ده دنبال او راه میافتند و راهپیمایی میکنند! و اسم از یک جایی برد که من آنجا رفتم، «قریه حسن فلک» این در اطراف کمره هست و قلعهای است که شاید مثلاً آن وقتی که من دیدم ده پانزده خانوار در آن زندگی میکردند؛ کوچک بود و در کنار یک کوهی واقع شده بود و از آبادیها دور بود. این شخص گفت من آنجا هم رفتم، آنجا همان حرفها را میزدند که در تهران میزدند! این از گسترشی که در همه جای ایران به وجود آورد. و یک گسترش دیگری که راجع به گروهها و جماعات بود؛ بچههای دبستان یا کوچکتر از آنها همین وردی (3) را که همه مردم میگفتند، اینها هم میگفتند؛ کارگرها، کارفرماها، معلمین، اجزای دادگستری، ملاها، طلبهها، روشنفکران همه یک مطلب میگفتند و با هم بودند. من این را اینطور فهمیدم که یک دست غیبی در کار است. انسان هر چه هم بخواهد مثلاً روشنگری داشته باشد و هر چه هم بخواهد یک همچو امری واقع بشود به این گسترش نمیتواند واقع بشود. من اینطور فهمیدم که خدای تبارک و تعالی در این مسئله نظر دارد و از آنجا اطمینان برایم پیدا شد که پیروزی هست. البته به این زودی و به این سهلی را نمیتوانستم حدس بزنم. وقتی هم که شاه سابق از ایران رفت و دنبالش آن دولت بختیار آمد که خیلی هم بی عقلی کرد، من هم نصیحتش کردم گوش نداد من عازم آمدن شدم به این نکته که دیدم از طرف امریکاییها دارد فعالیت میشود.در همان جا که ما بودیم میآمدند که شما حالا نروید، زود است! از طرف دولت ایران هم فعالیت میکردند که حالا نیایید شما! حتی به وسیله رئیس جمهور فرانسه یک پیامی برای من دولت ایران فرستاد که حالا زود است؛ حالا زودرس است این آمدن، یک قدری صبر کنید! من اینطور حدس زدم که اینها میخواهند تجهیز کنند. اینها میخواهند ما را آنجا نگه دارند و خودشان کارهایشان را انجام بدهند. جوری بشود که دیگر کار از دست ما بیرون برود. من جدیت کردم که من باید بروم، دیدید که فرودگاه را بستند. من گفتم هر وقت که باز شود من باید بروم؛ ثانیاً بستند! من گفتم که هر وقت باز شد میرویم. بالاخره ما آمدیم. من در تمام این مدت از این اواخر که دیگر اینطور به ذهنم آمده بود این معنا را یک مطلب الهی تلقی میکردم. و حالا هم همین معناست که یک ملت رنجدیده که هیچ نداشت در دستش، یک ملتی که وضعش اینطور بود که برای خودش حق اعتراض قائل نبود شما ملاحظه میکردید که اگر یک پاسبان میآمد در بازار تهران میگفت که «چهارم آبان» (4) است باید بیرق بزنید احدی به خودش اجازه اینکه بگوید «نه» نمیداد؛ در مقابل پاسبان نمیشد بگوید «نه»! اجازه به خودشان نمیدادند که بگویند «نه»، این تحول روحی در بین ملت پیدا شد که در ظرف یک سال و یک قدری بالاتر، آن ملت آنطور متحول شد به یک ملتی که در خیابانها ریخت و گفت که «مرگ بر شاه»! آنکه مقابل پاسبان برای خودش این حق را قائل نبود، همه با هم شروع کردند به فریاد «مرگ بر شاه». حتی یکی از دوستان من میگفت که در شیراز من توی خیابان بودم که دیدم یک صاحب منصبی در آنجا بود که بچهها جمع شده بودند دورش و به او میگفتند: «مرگ بر کی، زنده باد کی»! این همین طور مانده بود در آنجا؛ وقتی که مرا دید گفت که بیا و مرا از دست این بچهها نجات بده! بعد ایستاد رو به قبله و دستش را اینطور کرد نزدیک گوش آورد و بلند آنچه را که بچهها میخواستند گفت و خودش را نجات داد! این یک مطلبی نیست که یک شخص، یک جمعیت... بتواند بکند؛ این را خدا کرده است.
این کار کار الهی بود. و این هم برای این بود که اجتماع ما، این جمعیت ما جوری شده بود و متحول شده بودند این تحول باز تحول اسلامی بود جوری شده بودند که شهادت را برای خودشان یک فوز عظیم دانستند. یک جوان، من در نجف بودم، یک جوان خیلی زیبا و در سن بین بیست تا سی آمد پیش من و مرا قسم داد که شما دعا کنید که من شهید بشوم. این روحیه مادرهایی که دو سه تا از بچههایشان را داده بودند، وقتی که به ما میرسیدند میگفتند که این فدای اسلام، من باز یکی دارم که آن هم باز میخواهم شهید بشود. یک همچو روحیه فداکاری، یعنی همان روحیهای که در زمان رسول الله برای مردم پیدا شده بود و در ظرف نیم قرن مسلمین را بر تقریباً دنیای آن روز غلبه داد، این روحیه در ملت ما پیدا شده بود که خودشان را با شوق و اشتیاق میخواستند فدا بکنند. آنچه ما را غلبه داد این روحیه بود؛ فلسفه نبود، جهان بینی نبود، اسلام شناسی نبود؛ هیچ این حرفها نبود. این روحیه که در ملت پیدا شد و این تحرکی که پیدا شد یک مطلب غیبی بود که در ظرف مدت کوتاهی یک همچو تحول روحی در جمعیت پیدا شد؛ و ما تا اینجا که آمدیم با این تحول روحی همراه هستیم. و این رفراندم را که شما دیدید و جلویش شکست آن ابرقدرتها را که دیدید، اینها همه را ما باید خارق عادت بدانیم. یک ملتی که هیچ ابزار نداشت و هیچ اسلحه نداشت حالا یک چند تا تفنگ دست مردم میبینید این ملت بی اسلحه، بی ابزار بر یک قدرتی که تا دندان مسلح بود و دنبالش هم امریکا بود که میگفت ما پشتیبانی میکنیم، انگلستان هم که تصریح میکرد، شوروی هم بود منتها عاقلتر بود، این قدرتی که پشتوانهاش هم این قدرتهای ابرقدرت بودند، به دست همین جمعیتی که توی خیابان و بازار فریاد میکردند، به دست اینها از بین رفت. البته ارتش هم کمک کرد اما بعد از اینکه اینها فریادهایشان را کردند آنها را هم متحول کردند، ارتش را از این فداکاری که به خیال خودشان برای آن مردک (5) داشتند منحرف کرد به این طرف. یک عدهای که البته از آن بزرگها بودند که فرار هم کردند مع الأسف بسیارشان؛ و بعضیشان گرفتار هم شدهاند. دیگران هم متحول شدند؛ آنها برگشتند به این طرف. نیروی هوایی، همین طور نیروهای دیگر، همین طور هوانیروز، همین طور همافران؛ اینها متحول شدند. این تحولات هم که در آنها پیدا شد باز یک امر عادی نبود. (6)
اگر خداوند به داد این جمعیت نرسیده بود
اگر به داد این جمعیت خدای تبارک و تعالی نرسیده بود، خدا میداند که مسئله فحشا را به کجا رسانده بودند. شما شاید خیلیهایتان مطلع باشید از آن قصهای که در شیراز اتفاق افتاد و آن بساطی که درست کردند (7) و آن عقدی که واقع شد مابین یک پسر و یک مرد. اینها دنبال یک همچو چیزی بودند؛ میخواستند این کشور را به اینجا برسانند. خدا به فریاد این ملت رسید؛ ملت مظلوم و متحول کرد این جمعیت را به یک جمعیت حزب اللهی، یک جمعیتی که همه چیزش را دارد برای خدا میدهد. این مسئله مهم است؛ این مسئلهای که آن اشخاصی که در صدد تهذیب هستند، در صدد تزکیه نفس هستند، پنجاه سال زحمت میکشند؛ بعد از زحمتهای فراوان پنجاه ساله به یک مقامی میرسند. و این جوانها را خدای تبارک و تعالی آنطور در ظرف یک مدت بسیار کم متحول کرد به یک مقامی که آنهایی که پنجاه سال زحمت کشیدهاند، نرسیدهاند به این مقام، نرسیدهاند به آنجا که غیر از خدا اصلاً هیچی نخواهند، شهادت را اینطور طالب باشند. اینطور شهادت را در بر بگیرند. این یک مسئله مهمی است. ما همیشه باید در نظر داشته باشیم که این مسئله، مسئله عادی نیست که یک نفر آدم، صد نفر آدم، هزار نفر آدم یا همه بتوانند انجامش بدهند. یک کشور چهل میلیونی که با بی بند و باری میخواستند اینها را بار بیاورند و همه قدرتها دنبال این معنا بودند و همه تبلیغات و همه گفتار و همه نوشتهها دنبال این بود، یکدفعه متحول بشود به یک کشوری که همه حزب الله هستند و همه آن چیزهایی [را] که شهوی بود و آن چیزهایی [را] که مربوط به شهوات نفسانیه بود، دور ریختند و ایستادند در مقابل قدرتهای بزرگ و شکست دادند آنها را. این تحول، تحولی است که شرق و غرب نمیتوانند بفهمند. آنها هر چیزی میتوانند بفهمند، همین در سطح مادیت اشیاء را ارزیابی میکنند که کدام پیروز شد، کدام پیروز نشد. در سطح معنویت اینها نمیتوانند اصلاً تصور کنند که یک کشور چهل میلیونی چطور متحول شده است به یک چیزی که جوانهایشان را میدهند و گریه میکنند که کاش یکی دیگر هم داشتند. دست و پایشان را از دست دادهاند و تأثرشان به این است که من ندارم که باز [به جبهه] بروم! و این صحنههای بسیار نورانی که در جبههها [است] شما که هستید، بهتر از ما میدانید که چه صحنههایی است. وقتی که آقایان میآیند اینجا با من صحبت میکنند، واقعاً انسان تعجب میکند از اینکه این چه شد، چه قضیهای واقع شده است که اینطور تحول حاصل شد. البته چون قدرت خداست، تعجبی ندارد، با قدرت خدا واقع شده است و ما امروز و آخر، اول همه جا نصر را باید از خدا بدانیم. نصرت مال اوست. ما چیزی نیستیم. نصرت، نصرتی است که او به ما داده است. (8)محاسبات غلط مادیگرایانه
هیچ خیال نکنید که کسی بتواند یک همچو معجزهای را ایجاد کند. معجزه که همه دستگاهها و متفکرین حرفهایی را که میگفتند، طرحهایی را که میدادند، همه خنثی شد؛ همه تصدیق کردند که این غیر آن مسائلی بود که ما طرح میکردیم. آنهایی که طرح مسائل میکردند برای حفظ قدرتشان در اینجا حسابهایشان غلط درآمد. آنها حساب مادیت را میکردند، روی حساب مادی درست میگفتند. روی حساب طبیعی کسی که جز طبیعت را نبیند معلوم بود که روی طبیعت، ما باید نتوانیم یک قدم برداریم؛ شکست بخوریم. آنها حساب معنویات را نمیکردند. آنها غافل بودند از آن قدرتی که با اراده خودش یک ملت را متبدل میکند. یک ملتی که از یک پاسبان میترسید متبدل میکند به یک ملتی که از تانک و توپ نترسد، نه بزرگها، بچهها! یکی از دوستان من برای من نقل کرد که من شاهد بودم که یک پسر بچه دوازده، سیزده ساله سوار بر یک موتورسیکلت یا یک دوچرخه بود و با همین حمله کرد به تانک! ولو زیر تانک رفت لکن یک همچو روحیهای پیدا شده بود. این خوفی که بیش از پنجاه سال بر این ملت سایه افکنده بود چطور در ظرف یکی، دو سال البته از عمر نهضت از اول تا آخرش پانزده سال بیشتر میگذرد؛ لکن آنکه نهضت بود قریب دو سال است. چطور امکان داشت آن کسی که، آن ملتی که پنجاه سال خائف بود، اگر اسم «سازمان امنیت» را میشنید میلرزید، همچو متبدل شد که ریخت در خیابانها و فریاد زد «مرگ بر شاه» از هیچ چیز نترسید. چطور یک ملت متبدل شد به جوانهایش، به یک اشخاصی که آرزوی شهادت میکردند؟ الان هم باز با اینکه انشاءالله دیگر مبارزه تمام شده، الان هم باز بعضیها میآیند در همین اتاق یک شخصی همین دو روز [پیش] آمد تعقیب اینکه شما دعا کن من شهید بشوم، حتی تا دم در باز تعقیب کرده بود. من میگفتم که خداوند به تو ثواب شهدا را بدهد و او اصرار میکرد که شما دعا کن من شهید بشوم. این تبادل روحی را کی میتواند ایجاد کند؟ کی میتواند تصرف کند در ارواح مردم؟ کی مقلب القلوب است؟ (9)بیم و هراس در دل دشمنان
یک نکته بزرگی که شاید اکثراً از آنها غافل باشند، آن ایجاد رعبی بود که در اینها کرد. در قرآن هم هست که «نصر» گاهی به «رعب» است. گاهی جمعیت اینها را جوری میکند که به نظرشان زیاد میآید. (10) گاهی قدرت نمایی اینها، ولو چیزی نیست، در نظر آنها بزرگ میآید. اینها همه چیز داشتند. و مطمئن باشید که اگر این رعبی که خدا در قلب اینها انداخته بود، نبود، اینها میتوانستند یک شب تمام تهران را خراب کنند. همه چیز داشتند. قبلاً هم که ایشان گفته بود که اگر من بروم ایران را خرابش میکنم. خراب هم کرده. آن وقتی که اینجا بود خراب کرده. حالا که رفته. ما بتوانیم آیا آباد کنیم این خرابی را یا نه، نمیدانم. این معنا که توی دل آنها را خدا خالی کرد، و از آن طرف سربازها و درجه دارهای پایین از آنها دیگر اطاعت نکردند. اینها کارهایی بود که خدا کرد. من و شما نمیتوانستیم بکنیم. اینها کارهایی بود که جز آن رده اول که آنها دیگر منقلب شده بودند به یک آدم فاسد؛ به یک حیوان، ردههای بعد از آن، هم افسرهایشان، و هم درجه دارهایشان، و هم سربازهایشان، اینها از آنها برگشته بودند. اگر امر هم میکردند، اطاعت نمیکردند. حتی من، آنطور که شنیدم بختیار وقتی که میخواسته برود، در همین راهی که داشته میرفته که برود، امر کرده است که به عنوان اینکه خوب، نخست وزیر هستم، امر کرده است که آن را بمباران کنید، گوش به او ندادند. این تخلف این جمعیت از آنها یک چیزی بود که خدا درست کرد برای آنها. اگر این جمعیت، این سرباز مجهز و کذا تبعیت کرده بودند از این درجه اولیها، از شاه و از بختیار، و از آن بالاترها و بالاها، اگر اطاعت کرده بودند، حالا نه من اینجا نشسته بودم و نه آقا و نه جمع شما. نبودیم، یا در بیغولهها بودیم و در حبسها بودیم یا قتل عام. ما را هم کشته بودند. اما غفلت نباید بشود از این نصری که خدای تبارک و تعالی، نصرتی که خدای تبارک و تعالی نصیب ما کرد. از اینکه آنی که باید مقابل ما بایستد، به ما ملحق شد. آن شبی که میخواستند اینها کودتا بکنند، ما تهران بودیم. و یک شب بنا بود کودتا بکنند. به ما هم اطلاع دادند. حتی آمدند اصرار هم بعضی کردند که شما از این خانه بیایید بیرون. گفتم نه، من همین جا هستم. آن شبی که اینها میخواستند کودتا بکنند... بعدها ما فهمیدیم که بنای آنها بر این بوده است که هر کس احتمال بدهند که [مؤثر] باشد بکشند او را از بین ببرند. و اعلام کردند حکومت نظامی روز را؛ که روز هم نباید بیرون بیایید. خدا خواست که شکسته شد این، من هیچ فکر نمیکردم که این روی چیست. بعد به من گفتند کودتاست. فکر نمیکردم که این حکومت نظامی را برای چه دارند تأسیس میکنند. اما برای اینکه یک مقابلهای با آنها کرده باشیم گفتیم به این اعتنا نکنید... بعد معلوم شد که این را خدا خود پیش آورده که این نقشهای که اینها کشیده بودند که حکومت نظامی روز درست بکنند و تمام خیابانها را بگیرند و تمام قدرتهایشان را در اینجاها مجهز کنند، و با هر چیزی که دارند در خیابانها نصب کنند، کودتا کنند و بساط را تمام کنند، مردم آمدند خنثی شد. مردم ریختند بیرون و خنثی کردند. اینها یک چیزهایی بود که خدا ایجاد کرد. باید یک کسی نسبت به من یا نسبت به شما یا نسبت به کسی دیگر بدهد. همه از اوست. همه چیز از اوست. تا روحیه شما توجه به آن مبداً قدرت دارد پیروزید. از آن منفصل نشوید. از این مبدأ قدرت منفصل نشوید. اتصالتان را زیاد بکنید به مبدأ قدرت. (11)خدا نخواست
مخالفین ما و شما، دشمنهای ملت، همه جور ابزار جنگی در دستشان بود؛ قدرت در دستشان بود. تانکها دست آنها، توپها دست آنها، مسلسلها دست آنها و نظامیها هم دست آنها. همه چیز دستشان بود. از آن طرف، پشتیبانی همه جانبه هم از آنها میشد، امریکا، شوروی، انگلستان، همه پشتیبانی میکردند. بلکه دولتهای اسلامی! دولتهای اسلامی هم پشتیبانی میکردند. تمام ابزار جنگی که آنها داشتند و تمام پشتیبانیهای ابرقدرتها و قدرتهای بعدی، اینها همه بودند، لکن باید بگویم خدای تبارک و تعالی همه حربهها را کند کرد؛ یعنی اینها میتوانستند که در یک روز با این قوههایی که دارند سرکوب کنند ملت را؛ تهران را به خاک و خون بکشند؛ میتوانستند؛ لکن حربههایشان کند شد؛ یعنی خدا خواست که سران اینها خوف در دلشان افتاد. تتمه آنها هم یک دستهشان که ایمان داشتند ملحق شدند به ملت؛ یک دسته دیگر هم میترسیدند. خداوند گاهی اسلام را با همین نصر به رعب، نصرت میداده اسلام را در صدر اسلام به اینکه دشمنها را میترساندند. از یک گروه کم، دشمنهای دارای همه ساز و برگها میترسیدند. این ترس اسباب این میشد که شکست میخورند. اینها اگر نترسیده بودند، اگر خداوند تبارک و تعالی در دل اینها آن ترس را نینداخته بود، ممکن بود که در یک روز همه ما را از بین ببرند، برایشان امکان داشت، لکن همچو شد که استعمال اسلحه نتوانستند بکنند؛ یعنی هیچ بمباران نکردند ایران را. تهران را اینها نتوانستند بکنند. امر هم گاهی کرده بودند بالاییها، پائینیها نشنیدند از آنها. این یک نصرتی بود که خدا به ما داد که ما که هیچ نداشتیم؛ یعنی نه نظامی بودیم، و نه ملت ما نظامی بود که اینها مشق نظامی نکرده بودند؛ اینها مدرسه نظام نرفته بودند؛ و هیچ ابزار جنگی هم نداشتیم. هر چه بود دست دشمن بود. هم نظام را آنها داشتند و قدرت نظامی داشتند و تحصیلات نظامی داشتند و اینها و ما نداشتیم؛ و هم همه ابزار دست آنها بود و ما نداشتیم. میتوانستند اینها آب و برق را از تهران یا از شهرستانها ببرند، شما را در تشنگی بگذارند؛ خداوند منصرفشان کرد. کاری کرد خدا که آن چیزهایی که و حربههایی که دست آنها بود استعمال نتوانستند بکنند. حالا از خوف بود، انصراف بود، هر چه بود، این پیروزی شما مهمش این معنا بود که دشمن را یا به خوف یا به انصراف از کار انداخته بود، و لهذا در آن شبی که اینها بنا داشتند که کودتا کنند، همان شبهای آخری که ما در تهران بودیم و اینها میخواستند کودتا کنند، و بعدها ما فهمیدیم، همان وقت که اعلام حکومت نظامی در روز کردند که حکومت نظامی روز هم باید مردم بیرون نیایند، بعد ما فهمیدیم که اینها بنای بر این داشتند که حکومت نظامی بکنند در روز و تانکها و توپها، همه را بیاورند مستقر کنند در خیابانها و شب وارد بشوند و همه اشخاصی که احتمال میدادند که با آنها مخالف باشند بکشند، خدا این را هم خنثی کرد به اینکه یک جوری شد که مردم اطاعت نکردند و روز هم بیرون آمدند؛ همه ریختند بیرون. اینها یک چیزهایی بود که با دست غیب انجام گرفت و شما را پیروز کرد. (12)شکست کودتا، معجزه بود
معجزه دیگر همین توطئهای بود که برای کودتا در همان شبهای آخر، که ما در تهران بودیم، اینها دیده بودند. و قبلش توطئه این بود که حکومت نظامی را روز هم اعلام بکنند. ما هم هیچ خبر از هیچ نداشتیم. اعلام بکنند مردم توی خیابانها نیایند، قوای انتظامیه تمام را بگیرند؛ تمام خیابانها و اینها را قوای انتظامی و آلاتی که آنها دارند؛ تانکها را بیاورند مستقر کنند. و بنابراین بود که در همان شب بریزند و هر کس را که احتمال بدهند که این یک مثلاً چیزی هست از بین ببرند و بعد هم چه بکنند. اما هیچ اطلاع نداشتیم. (من حیث لایحتسب) (13) قضایا واقع شد، مثلاً گفته شد که بشکنید این اعتصاب را، این نظام را، این حکومت نظامی را خوب، مردم شکستند؛ و آنها نتوانستند که بیاورند نابودشان بکنند. بعد آن درگیریها پیدا شد. مرحوم قرنی، (14) خدا رحمتش کند اینجا بود. به من گفت که مقاتله و جنگ مابین مردم و قوای دولتی در آن شب سه ساعت و نیم بود. با سه ساعت و نیم، دستهای خالی بر تانک و توپ و مسلسل و اینها غلبه کرد! این غلبه، غلبه الهی بود. این نظر خدا بود. این نظر خدا را حفظش بکنید.خودتان را متصل کنید به آن دریای بی پایان الوهیت. قلبهایتان را متصل کنید به مبدأ خیر، همه چیز از اوست. او کس همه کس است. همه پیروزیها با اراده او حاصل میشود. همه خوبیها با اراده او تحقق پیدا میکند. هرچه بدی هست از ماست، و هرچه خوبی است از اوست. خودتان را به او متصل کنید. آن قطرههای ضعیفی که ما هستیم؛ بلکه لاشئایم، هیچیم؛ اما اگر متصل بشویم به آن دریای رحمت الهی همه چیز میشویم؛ قدرت پیدا میکنیم. (15)
عنایات الهی در کشف توطئه دشمنان
همین امروز هم یکی از علمای جماران آمد و قصهای را نقل کرد که از آن قصه هم من فهمیدم که عنایت خدا با ماست. ایشان فرمودند که: یک خانهای را ظاهراً در شمیرانات، این آقایانی که در کمیته بودند و پاسدارها و اینها، به عنوان اینکه شنیده بودند اینجا قمارخانه است، رفته بودند به عنوان اینکه در این قمارخانه را ببندند، وقتی هم رفتند دیدند که بله بساط قمار و مشروبات و اینها هم هست. یکی از پاسدارها رفته است پشت آنجا که برود ببیند آنجا چه خبر است. یک سگی همچو حمله کرده به او که او را وادار کرده که برود در زیرزمین. وقتی رفته در زیرزمین [دیده] یک مقدار زیادی اسلحه و امثال ذلک زیاد [هست]، که شاید بعد در رادیو و اینها اطلاع بدهند به ملت. گفتم به آن آقا، با هدایت سگ این واقع شده! این سگ مأمور است. همه عالم مأمورند. آن روز باد و شن مأمور (16) بود، امروز هم در این قصه سگ مأمور بوده است که آقا را، این پاسبان را ملزم کند که برود کشف بکند. از این امور خوفی نداشته باشید. ملت ما هم از این امر خوف نداشته باشند. و حماقت مال اینهایی است که در عین حالی که دیدند که آن رأسشان (17) با آنهمه قدرت که در دست داشت بالفعل، و با آنهمه پشتوانههایی که از همه گروههای خارج و داخل داشت، در مقابل ملت و در مقابل تأیید خدای تبارک و تعالی از ملت ما، توانست کاری بکند. حالا که آنها رفتند و رو به جهنمند، این عده بیچارهای که برای خاطر یک دنیای کمی، فانی، میخواهند توطئه بکنند، و آن هم اینطور توطئهای که معلوم است که چنانچه موفق به کشفش هم نشده بودیم و قیام هم کرده بودند، خفه میکردند آنها را، این خوفی ندارد. آن توطئههایی که از اول نهضت، یعنی پیروزی ما، پیروزی شما شروع شده است و باز هم در کار است، آن را باید آقایان توجه به آن داشته باشند. (18)پیروزی و استمرار انقلاب در گرو توجه به خدا، برادری و وحدت
توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید. نه در عبادت تنها، در همه چیز؛ نه عبادت تنها. همین فریادهایی که میشنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست. این نهضت را خدا پیش برده؛ والا به حسب موازین طبیعی ما چهار تا معمم بودیم و یک عده هم بازاری که شغلشان کسب و کار بود و تمام قوا هم دست آنها بود. این خدا بود که وقتی که این نهضت پیدا شد، هی فوج فوج از آنها را برگرداند به این طرف، منصرفشان کرد از اینکه آن قوای شیطانیشان را استعمال کنند، والا اگر صد تا از این طیارهها که از امریکا خریده بودند میآمدند بالای سر ما و بالای سر شما و بمباران میکردند، ما قدرت نداشتیم، اما خداوند آنها را از این هم منصرف کرد. ایجاد خوفی در آنها کرد که دست و پایشان را بست راجع به این، از باطن خودشان از هم پاشید؛ خود قوایشان رو آورد به مردم، پایینیها دیگر از بالاییها اطاعت نکردند. اینکه فرار کرد عادی نبود، به هم خورده بود، دیگر پایینیها از بالاییها نمیشنوند؛ قدرت فرمانفرمایی از هم پاشیده شده بود. همهاش از خداست، خدا را در این امور ببینید. خدا ظاهرتر از این آفتاب است. از این به بعد هم اگر ما حفظ کنیم این توجهمان را به خدا، اگر حفظ کنیم این برادری و وحدت را، از این به بعد هم پیش میبریم؛ تا آخر هم پیش میبریم.دعا کنید که ما غفلت نکنیم از خدای تبارک و تعالی، غفلت نکنیم از اسلام، نرویم سراغ آن چیزهایی که خودمان به آن احتیاج داریم؛ اینها میگذرد. نرویم سراغ اینکه کارم چطور و مسجدم چطور و محرابم چطور و خانهام چطور، اینها یک چیزهایی است که عبور میکند و میگذرد؛ آنکه باقی است معنویات انسان است.
خداوند انشاءالله این امان را هیچ وقت از ما به خوف مبدل نفرماید. خداوند ان شاء الله ما را اهل عبادت و اهل اینکه کسی را شریک خدا در هیچ چیز ندانیم قرار بدهد. (19)
پینوشتها:
1- از نواحی اطراف خمین.
2- از نواحی اطراف اصفهان.
3- ورد، دعای زیر لب. منظور، شعارهایی است که مردم بر لب داشتند.
4- روز تولد محمدرضا پهلوی.
5- محمدرضا پهلوی.
6- صحیفه امام، ج 6، ص 489-492.
7- اشاره به نمایش مستهجن و غیراخلاقی یک گروه از هنرپیشگان خارجی در پیادهروهای شهر شیراز، هنگام برگزاری «جشن فرهنگ و هنر شیراز».
8- صحیفه امام، ج16، ص 314-315.
9- همان، ج 9، ص 126 و 127.
10- در قرآن کریم در این مورد، آیاتی آمده است: سوره آل عمران، آیه 151؛ سوره انفال، آیه 12؛ سوره احزاب، آیه 26؛ سوره حشر، آیه 2.
11- صحیفه امام، ج11، ص 274-276.
12- همان، ج 10، ص 48-49.
13- بخشی از آیه 3 سوره طلاق: «از آن جهت که به حساب نمیآید».
14- شهید ولی الله قرنی، نخستین رئیس ستاد ارتش پس از پیروزی انقلاب.
15- صحیفه امام، ج 10، ص 10 و 11.
16- در صحرای طبس، پس از حمله نظامی امریکا به آن منطقه به منظور نجات گروگانهای خود، طوفان شدیدی رخ داد و به علت حریق، هلیکوپترها و هواپیماهای آنها نابود و نقشه امریکا خنثی شد.
17- محمدرضا پهلوی.
18- صحیفه امام، ج 12، ص 8 و 9.
19- همان، ج 9، ص 127و 128.
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: اخلاص و تقوا، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول