سیر تحزب در ایران و دلایل عدم توفیق آن در گفتگو با دکتر یعقوب توکلی
«مادر حزبزایی در ایران به دلیل اینکه پشت سرهم بچهی ناقص زاییده، از زاییدن بچهی جدید میترسد!» این را یعقوب توکلی مورخ و استاد دانشگاههای سوره و شهید بهشتی میگوید. او معتقد است مشکل اساسی جامعهی ایران، مشکل انقطاعی بودن و عدم تداوم است. به بیان این تاریخ پژوه، احزاب نیز در ایران با بحران انقطاع مواجهاند. عدهای جمع میشوند، شلوغ میکنند، سروصدا میکنند، حزب تشکیل میشود، اما ادامه نمییابد. مدیر گروه تاریخ تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی بر این اساس، ماهیت احزاب را مانند همخانههایی میداند که عناصری در آن موقتاً با هم ازدواج سفید کردهاند. حال آنکه باید شکل خانواده داشته باشند و تبدیل به جریانی مستمر، دارای زادوولد و خود فزاینده شوند.
«عقاب علیه شیر» که روایتی از جنگ احتمالی بین ایران و آمریکاست، «امام خمینی (رحمه الله)؛ مردی در انتهای افق»، «دو نظریهی تروریسم و فداکاری در ایران»، «اولین امیر، اولین ترور» که نگاهی به اولین ترور پس از انقلاب و زندگی نامهی شهید سپهبد قرنی دارد، «کنکاشی در تاریخ نگاری معاصر»، «سبکشناسی تاریخنگاری معاصر ایران» و «اسلامگرایی در مصر» از جمله کتابهای اوست که به همراه دهها مقاله و مصاحبه و سخنرانی در خصوص جریان شناسی سیاسی و فرهنگی ایران و جهان اسلام، نشان از احاطهی علمی او بر تاریخ سیاسی ایران و نقش و کارکرد احزاب و جریانات فکری و سیاسی در آن دارد. به همین دلیل، برای بررسی فراز و فرودهای تحزب در جامعهی ایران، با دکتر توکلی به گفت و گو نشستیم.
لطفاً دربارهی سابقهی پیدایش احزاب و گروههای سیاسی در ایران توضیح دهید و بفرمایید که این پیشینه به چه مقطعی از تاریخ برمیگردد؟
شروع پیدایش احزاب در ایران تا حدود زیادی با جنبش مشروطهی ایران و انقلاب روسیه مرتبط بوده است. تقریباً همزمان با شکلگیری احزاب چپ منسوب به ایران، مثل حزب عدالت ایران در باکو که توسط کارگران ایرانی مقیم باکو و ذیل ادبیات احزاب چپ شکل گرفته بود، در ایران نیز در جریان جنبش مشروطه عمدتاً احزاب اولیه به صورت انجمنهای مخفی شکل گرفت که بعدها آرام آرام تا حدودی ماهیت حزب و جمعیت را کسب کردند.ممکن است با توجه به دورههای مختلف، برای این احزاب نیز اسامی متعددی انتخاب شود، مثل فرقه یا جمعیت که تا حدودی نیز کارکردهای حزبی داشتند. جمعیت اجتماعیون عامیون و فرقهی دموکرات کاملاً کارکرد حزبی داشتند، بعضی نیز دارای کارکرد سازمانی بودند. در حقیقت آنها که در دورهای با عنوان سازمان آمدند، عموماً مخفی بودند. در این بین، حتی احزابی بودند که کارکرد حزبی داشتند، اما در عمل هیئت نامیده میشدند. به عنوان مثال، حزب مؤتلفه هیئتی است که کارکرد حزبی دارد.
نکتهی قابل توجه دیگر این واقعیت است که احزاب را باید به سه گروه عمدهی ضددولتی، شبه دولتی و دولتی تقسیم کرد. از حیث پیوند این احزاب با دولت باید اشاره کرد احزاب ضددولتی احزابی هستند که معمولاً علیه حاکمیت شکل میگیرند و برای سرنگونی و تصاحب قدرت حاکمه در تلاش هستند. احزاب دولتی احزابی هستند که در داخل حاکمیت برای تجمیع نیروها و انسجام مناسبات درون قدرت و نگهداشت منابع قدرت، اعم از مجلس، دولت و سایر ارگانها، تشکیل میشوند. عمدتاً سابقهی تشکیل چنین احزابی در ایران فراوان بوده است. احزاب نیمه دولتی نیز احزاب در حاشیهی دولت و به عبارتی هوادار دولت هستند. این احزاب اگر منتقد دولت باشند و به طور مستقیم عاملِ دست دولت نیز نباشند، باز به نوعی شلنگ منابع آنها به یکی از بخشهای دولت وصل است.
توجه داشته باشید که میتوان احزاب را به شکل دیگری نیز طبقهبندی کرد؛ برای مثال، احزاب انقلابی، محافظه کار و یا مذهبی، غیرمذهبی یا حتی ضدمذهبی، در این راستا نسبتهای مختلفی را نیز میتوان در حوزهی انواع احزاب طبقهبندی کرد؛ یعنی ممکن است حزبی هم دولتی باشد، هم غیرمذهبی و هم محافظه کار. بعضاً ممکن است نقشهای دیگری نیز داشته باشد.
آنچه فرمودید کلیت دارد؟ یعنی برای همهی دورهها صدق میکند یا دورهی خاصی مورد نظرتان است؟
در واقع این ترکیبهای متنوع در دورههای مختلفی وجود داشتهاند.مقصود از عنوان «دولتی» که از آن یاد کردید، مشخصاً بدل از هیئت حاکمه است؟ چون ممکن است حزبی به برخی حاکمان وابسته باشد، اما علیه دولت باشد. این قبیل احزاب در تقسیمبندی شما چه جایگاهی دارند؟
به تعبیر بنده، چنین حزبی شبهدولتی است. در واقع منظور بنده از حزب ضددولت، همان ضد حاکمیت است، اما منظور از احزاب شبهدولتی این است که این احزاب در بخشی از حاکمیت وجود دارند، در حالی که مخالف بخش دیگر حاکمیت هستند.آیا میتوان تقسیمبندی خاصی در خصوص دورههای تاریخی برای احزاب در ایران قائل شد؟ به عبارت دیگر، آیا میشود با برشهای زمانی مشخص، روند تحزب را در مقاطع مختلف تقسیمبندی کرد؟
در دوران مشروطه، طیف قابل توجهی از احزاب غربگرا مثل انجمنهای مخفی وجود داشتند که در عمل، کارکرد حزبی داشتند، چون با هم متحد بودند. برای مثال، اجتماعیون عامیون یا اعتدالیون از نظر رفتار و مناسبات، تفاوتهایی با یکدیگر دارند، اما مجموعهای هستند که قبل از پیروزی انقلاب مشروطه، خارج از حکومت تلقی میشدند و بعد از آنکه به شکل عامیون اجتماعیون و اعتدالیون درآمدند، به طور کاملاً آشکار داخل حاکمیت شدند. هرچند شاید بتوان گفت که با یکدیگر رقابت نیز داشتند.در همان زمان، احزاب چپی مثل حزب عدالت شکل گرفتند. مدتی بعد حزب کمونیست ایران هم مخفیانه شکل گرفت. این احزاب خارج از حاکمیت، مخفیانه و مخالف آن بودند. در دورهی رضاخان، همهی این احزاب سرکوب شدند. علیرغم اینکه در دورهی رضاخان و دورههای اخیر، جریان روشنفکری به دلیل فقدان ریشههای تاریخی در ایران سعی کرد برای هویت یافتن از رضاخان پدری برای خود بسازد، شاهد هستیم که اتفاقاً در این دوره هیچ حزبی هم وجود نداشته است. عملاً همهی احزاب در این دوره سرکوب شدند و حتی احزاب دولتی هم فعالیتی ندارند. چند گروه کوچک ضددولتی نیز که وجود داشتند، مخفی بودند. بعد از شناسایی، آنها نیز به شدت سرکوب شدند. برای مثال، میتوان از گروه 53 نفر آرانی و حزب کمونیست جعفر پیشهوری نام برد.
در دورهی بعد از رضاشاه ناگهان شاهد ظهور جریانهای مختلف سیاسی هستیم. شاید بتوان تقسیمبندی جدیدی را در این دوره گنجاند؛ مثلاً احزاب وابسته به خارج و احزاب غیروابسته به خارج. در این دوره، شاهد ظهور نوع جدیدی از احزاب وابسته به خارج هستیم؛ یعنی سفارتخانههای خارجی کمک کردند و حزب تشکیل دادند. برای مثال، حزب دموکرات قوام به کمک آمریکا پدید آمد، حزب توده و فرقهی دموکرات آذربایجان به کمک روسها شکل گرفتند. کوموله ژیانه در کردستان نیز به کمک روسها تشکیل شد و حزب ارادهی ملی سید ضیاءالدین طباطبایی هم به کمک انگلستان سازماندهی شد.
لذا یک سری احزاب وابسته به بیگانگان در دورهی بعد از رضاشاه وجود داشته است. بعد از مدتی، با شروع جنبش و بازخیزی کانونهای مذهبی در جامعه، ما شاهد شکلگیری یکسری احزاب مذهبی هستیم. از این قبیل احزاب میتوان به جمعیت برادران، حزب مسلمین، سازمان فدائیان اسلام و همچنین گروههای دیگری که ضمن داشتن حالت جمعیت، کارکردی شبهحزبی نیز دارند، اشاره کرد. کارکردهای این احزاب، تلاش در جهت فعالیتهای دینی بوده است که انسجام و پیوستگی کشوری نیز تا حدود زیادی در آنها به چشم میخورد.
این اولین دورهای است که مذهبیها وارد سازماندهی گروه و حزب میشوند؟
تا حدود زیادی میتوان گفت که همین طور است. همزمان با ملی شدن صنعت نفت از دل مجلس و طیف روشنفکران ناسیونالیست ملیگرا، جبههی ملی ظهور میکند. هرچند جبههی ملی بعد از مدتی تغییر ماهیت داد و به شکل جریان جدیدی درآمد و در تحول کیفی بسیار مهمی طی یک دورهی کوتاه به ناسیونالیسم ضداستعماری تبدیل شد. لازم به ذکر است که من ناسیونالیسم را به چند دسته تقسیم میکنم: ناسیونالیسم باستانگرا، ناسیونالیسم ملیگرا و ناسیونالیسم ضداستعماری.بنابراین باید در تقسیمبندی احزاب، وابسته به خارج و غیروابسته را در نظر گرفت. برای مثال، در این دوره حزب ارادهی ملی و در کنار آن حزب آریا یا حزب دموکرات قوام و حزب توده هر کدام پیوند وثیقی با بیرون پیدا میکنند. جالبتر اینکه هر کدام از این احزاب برای خود سازمانی نظامی تشکیل میدهند که این سازمان نظامی در پیوند مستقیم با سفارت آن دولت خارجه است. فرض بفرمایید حزب ارادهی ملی سید ضیاء با حزب آریای سرلشکر حسن ارفع در داخل ارتش پیوند دارد؛ حزبی که شخصیتهای آنگلوفیل ارتش از عناصر تشکیلدهندهی آن هستند و حزب دموکرات قوامالسلطنه با تشکیلات سرلشکر رزمآرا در رکن دو پیوند دارد. لذا مشاهده میکنید که در انتخابات و تحولات بعدی، آمریکاییها پشت سر قوام میایستند که مَنش و شیوهی عملکردی آنها متفاوت است با شیوهی عملکرد افسرانی که وابستگی به انگلستان دارند. حزب توده نیز به همین صورت، سازمان نظامی حزب توده را تشکیل داد. لذا این احزاب به سمت داشتن بازوی نظامی رفتند؛ همچنان که فرقهی دموکرات در آذربایجان و کوموله ژیانه در کردستان، همین کارکرد را داشتند.
بعد از کودتای 28 مرداد، رژیم پهلوی سیاست سرکوب کردن همهی مخالفان را در پیش گرفت. این سیاست سرکوب مخالفان منجر به شکلگیری احزاب به شدت دولتی و احزاب به شدت ضددولتی شد. جبههی ملی منحل شد و حزب نهضت مقاومت ملی شکل گرفت. نهضت مقاومت نیز به شدت تحت فشار بود، چون رژیم پهلوی حتی منتقدان ساده و حداقلی قائل به قانون اساسی و مشروطه را نیز تاب نمیآورد. لذا نهایتاً هم نهضت مقاومت ملی و هم جبههی ملی سرکوب شدند. عناصر حزب توده هم از کشور فرار کردند و به شدت سرکوب شدند. سازمان نظامی و تعداد زیادی از عوامل آن به صورت گسترده، چیزی قریب به 450 نفر دستگیر و 26 نفر اعدام شدند و مابقی نیز به حبسهای بلندمدت افتادند. در نتیجه، ترکیب دو حزب آنگلوفیل و آمریکوفیل به همراه نیروهای نظامی خود در ایران به حاکمیت رسیدند.
در واقع شاهد حاکمیت نیروهای نظامی حزب آریا و تشکیلات رزمآرا در کشور هستیم که از دوستان این دو مجموعه بودهاند. افرادی چون سرلشکر زاهدی، سرتیپ گیلانشاه، سرتیپ عبدالله هدایت، سرتیپ دیهیمی، سرلشکرآریانا یا همان حسین منوچهری، سرلشکر حسن اخوی و تیمور بختیار در واقع ترکیبی از دو جریانی هستند که ذیل حزب ارادهی ملی یا حزب دموکرات قوام عمل میکردند و در پیوند با آمریکاییها و انگلیسیها بودند. بنابراین تلفیق آنها شاکلهی حکومت بعد از کودتای 28 مرداد را شکل میدهد.
لذا سرکوبی کاملی همهی احزاب مخالف و به اصطلاح ضددولتی و شبهدولتی و اعدامها، تبعیدها و بازداشتهایی که در این دوره صورت میگیرد باعث میشود که در آغاز دههی چهل، تقریباً هیچ جریان سازمان یافته و حزب ضددولتی وجود نداشته باشد. فضای سیاسی به قدری مرده و بیتحرک میشود که رژیم پهلوی مجبور میشود جنگ زرگری راه بیندازد و حزب ملیّون و حزب مردم را ایجاد نماید. رهبران این دو حزب، یعنی دکتر منوچهر اقبال و اسدالله علم، هر دو به نوکری شاه مشهور بودند. در همان زمان، بعضی از روزنامهها به طنز یک حزب را حزب قربان و حزب دیگر را حزب بله قربان مینامیدند. کارکرد این احزاب به قدری برای رژیم پهلوی و آمریکاییها آزاردهنده و ناکافی بود که آمریکاییها مجبور شدند به شکلگیری حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور کمک کنند تا اینگونه شاکلهی جدیدی را وارد حوزهی قدرت کنند. بنابراین چون دو حزب شش هفت سالهی قبلی پاسخگو نبودند، دعوای زرگری اقبال و علم ایجاد میشود. جالب است بدانید وقتی حزب اقبال تعطیل شد، خود اقبال که رهبر حزب بود میگوید اصلاً علاقهای به حزبداری نداشت و چون شاه دستور داده بود، او از دستور اطاعت کرده است.
بنابراین نمیتوان از شخصی مثل اقبال که از نظر سیاسی به شدت بیحال بود، توقع داشت علاوه بر رهبری حزب، باعث نشاط آن نیز باشد. ایجاد حزب ایران نوین و حتی احزاب ملیّون و مردم نیز تحرک لازم را پدید نیاورد و احیاناً به دلیل تنبلی خودشان، نتوانستند خواستهی شاه را تأمین نمایند. لذا رژیم پهلوی ساختار تکحزبی شدن را در پیش گرفت؛ یعنی چون تعریف نظام دوحزبی در ایران همانند آمریکا پاسخگو نبود، تکحزبی شدن ارجحیت مییابد. در نتیجه، حزب رستاخیز ایجاد میشود.
در دورههایی، مجموعههایی مثل آزادمردان و آزادزنان نیز راهاندازی شدند، اما توفیقی حاصل نکردند. حزب رستاخیز نیز به همین صورت بود؛ یعنی مجادلهای که در کشور شکل میگرفت، مجادلهای صوری بود و قدرت جذب بدنهی اجتماع را نداشت. جاهایی مثل ژاندارمریها و افرادی مثل کدخداها و کسانی که در داخل دولت یا ساختار حاکمیت به دنبال بازی قدرت بودند، وارد این تجمعها میشدند تا بتوانند بخشی از دعواهای بازی قدرت را در چارچوب حزب انجام بدهند. براساس گزارشهای ساواک، اشکار است که بیتحرکی این احزاب، جامعه را به دنبال آنها نمیکشاند.
گسترش حزب رستاخیز نیز رژیم را دچار مشکل ساخت؛ چرا که این حزب به هزینهای برای رژیم تبدیل شد. لذا در داخل این حزب، دو جناح پیشرو و مترقی را ایجاد کردند تا این دو جناح گاهی اوقات به جان هم بیفتند و اینگونه تحرکی در مجلس و فضای سیاسی ایجاد شود.
از طرف دیگر، با ظهور حضرت امام خمینی (رحمه الله)، جریان دیگری نیز در ایران به راه افتاد. ظهور حضرت امام (رحمه الله) و جنبش اسلامی، همراه است با شکلگیری مجموعهای از هیئتهای مذهبی تحت عنوان هیئت مؤتلفه اسلامی. درست است که ساختار هیئت مؤتلفه در همان ابتدا تشکیلات هیئتی بود، اما این هیئتها کاملاً کارکرد حزبی داشتند. به این معنا که کلاس و جلسه تشکیل میشد. برای این کار جزواتی داشتند و رهبرانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی، آقای مولایی و آقای انواری آنها را رهبری میکردند. این رهبران، به خصوص شهید مطهری و شهید بهشتی، رهبری فکری مجموعه را برعهده داشت. بعضی از کتابهایی که شهید مطهری نوشته است، جزوات درسی حزب مؤتلفه محسوب میشدند. از جملهی این کتابها، کتاب «حق و باطل» است که جزوهی درسی حزب مؤتلفه بود. این حزب کاملاً ساختاری علمی داشت و بعدها نیز بازوی مسلح تشکیل داد؛ بازوی مسلحی که روی افراد مختلف در حکومت مطالعه میکند و در جریان کاپیتولاسیون، اقدام هماهنگی انجام میدهد.
با کمال تأسف و تعجب باید گفت هیچ یک از جریانهای ملیگرا در ایران و ناسیونالیستها، اعم از باستانگرا و ملیگرا و حتی آنهایی که در دورهای نقش ضداستعماری داشتهاند، در جریان کاپیتولاسیون در نهضت امام خمینی (رحمه الله) دخالت جدی ندارند و عکسالعملی نشان نمیدهند، حتی دکتر مصدق. البته دکتر مصدق مناسبات خود را با اعضای جبههی ملی داشت و این زمانی است که نهضت آزادی از آنها جدا میشود. جبههی ملی که شکل گرفته بود، در جریان رحلت مرحوم آیت الله بروجردی، بین طیفهای مذهبی و سکولار آن، اختلاف نظر به وجود آمد که منجر به شکلگیری حزب جدیدی به نام نهضت آزادی میشود که آن هم کارکرد حزبی داشته است.
جالب است بدانید که در اسناد این دوره، شاهد هستیم که کارکردها جابهجا شده است. اگر مثالی تاریخی بزنم، این جریان مثل ماجرای حضرت زینب و امکلثوم در کربلاست که بعضی جاها سخنرانی حضرت زینب به نام امکلثوم ثبت شده است و در جای دیگر، برعکس این اتفاق افتاده است؛ یعنی در واقع نقشهای تاریخی کاملاً قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. لذا ما چهرههایی را داریم که از جریانهای مختلف هستند و هیچ نسبتی هم با نهضت آزادی ندارند، اما در اسناد ساواک به نام نهضت آزادی شناخته میشوند، در حالی که عدهای که عضو نهضت آزادی هستند، رفتارشان مطابق نهضت آزادی نیست. اینجا در اسنادی که از ساواک وجود دارد، به دلیل ناآشنایی کارمندان ساواک با مجموعهها و عناصر آنها، بسیاری مواقع این نقشها جابهجا شدهاند. بنابراین مورخان باید در خوانش اسناد دقت بیشتری کنند. لذا در این دوره، تا حدودی نهضت آزادی تابعی از جریان انقلاب اسلامی و ذیل آن دیده میشود، هر چند شعارهای مصداقی دارند و مناسباتشان ملیگرایانه است.
در این دوره، بعد از حزب مؤتلفه و نهضت آزادی و هیئتهای مؤتلفهی اسلامی، شاهد شکلگیری سازمانهای مسلح هستیم؛ سازمانهایی که اصلاً به قصد براندازی و ضدیت با حاکمیت آمدهاند و آشکار نیستند، مثل حزب ملل اسلامی و سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق. هر چند برخی از آنها تکلیفشان عمدتاً در مورد بعد از فروپاشی حاکمیت مشخص نبود و فقط به نظریهی تغییر حاکمیت در آن زمان فکر میکردند. رژیم نیز همهی انرژی خود را صرف این گروهای مسلح میکرد.
از سوی دیگر، ما شاهد شکلگیری چند حزب تجزیهطلب نیز در این دوره هستیم که بیشتر با وابستگی به خارج، نگاهی تجزیه طلبانه به کشور دارند، مثل حزب التحریر خوزستان به رهبری محی الدین ناصر یا حزب دموکرات کردستان به رهبری عبدالرحمان قاسملو که ابتدا در چارچوب یک حزب سیاسی شکل میگیرند و به همین دلیل، تشخیص ماهیت این احزاب نیز بعد از انقلاب کمی مشکل شد و برای فهمیدن اینکه این احزاب ارادهی سیاسی معطوف به تجزیهی سرزمین دارند، مقداری زمان صرف شد. اینها فقط به دنبال جدایی سرزمینی بودند و با اصل نظام سیاسی در مرکز مشکلی نداشتند.
فرمودید جریان ناسیونالیسم، اعم از ملیگرا، باستانگرا یا ضداستعماری، هیچ کدام در هیچ مقطعی همراه حضرت امام (رحمه الله) نبودهاند؟
عرض بنده این بود که در قضیهی کاپیتولاسیون اظهار نظر جدی نکردهاند. در مواردی عناصر ملحق به ناسیونالیسم ضداستعماری، اظهار نظر یا همکاریهایی دارند و بعضی هم در اواخر جریان، آرامآرام مجبور به همراهی شدند.آیا برای حیات تحزب در سالهای بعد از انقلاب اسلامی نیز میتوان به دستهبندی مشخصی قائل بود؟
بعد از انقلاب نیز تا حدودی شاهد این روند بودهایم که البته تعدیل شده است. جریانهایی که به دنبال تجزیه طلبی هستند، ماهیت حزب درون آنها معنا پیدا میکند. گروههایی که هر چند بعضاً کوچک و محدود هستند، انسجام سازمانی به آنها ماهیت سازمان میدهد. برای مثال، میتوان به حزب دموکرات، سازمان چریکها و سازمان مجاهدین خلق در سالهای اولیهی انقلاب اشاره کرد. بعد از انقلاب، احزاب درون حاکمیتی نیز وجود دارند که از جملهی آنها میتوان به حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اشاره داشت. جبههی ملی و نهضت آزادی هم تبدیل شدهاند به احزاب برون حاکمیتی.اما در سالهای بعد از جنگ، شاهد ظهور چند حزب شدیداً دولتی نظیر کارگزاران سازندگی با دولت هاشمی رفسنجانی و مشارکت ایران اسلامی در دولت خاتمی بودیم. جمعیت آبادگران ایران اسلامی نیز همگام با احمدی نژاد ظهور کرد و بعد از اتمام دورهی ریاست جمهوری او، کم کم افول نمود.
احزاب نسبتاً مستمرتری را نیز میتوان نام برد، مثل جمعیت مؤتلفه که باقی ماند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اینکه فعالیتهای آن در دورهای تعطیل شد، بخشی از آن از بین رفت و بخشی نیز وارد سیستم انقلاب شد، اما دوباره با مجموعهی دیگری شکل گرفت. جمعیتهایی مثل جمعیت رهپویان انقلاب، جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی و همچنین گروههای مختلفی چپ یا لیبرال نیز با عناوین مختلف شکل گرفتند و به حیات خود، چه در داخل و چه در خارج، ادامه دادند.
به نظر میرسد تعاریف پذیرفته شده و متداول در دنیای سیاست به طور کامل قابل تعمیم به هیچ یک از گروهها و احزاب سیاسی ایران امروز نیست. چه عواملی باعث شده است از اول مشروطه تا به امروزه تشکلهای سازمان یافته و احزاب سیاسی بزرگ و فراگیر به وجود نمایند که با اصول و عقایدی متقن، مرامنامهی اصولی و باورداشتهای مشخص سیاسی، بتوانند دست یافتههای خود را به هیئت حاکمه یا مردم ارائه دهند و از اقبال عمومی و حمایت درصد قابل ملاحظهای هم برخوردار شوند؟
شاید بتوان گفت مادر حزب زایی در ایران، به دلیل اینکه پشت سر هم بچهی ناقص زاییده، از زاییدن بچهی جدید میترسد. دست طیف گستردهای از احزابی که عرض کردم به سمت خارج از کشور دراز بوده است؛ یعنی در ارتباط با خارجیها بودهاند. بعد از انقلاب هم این گونه بوده است. از سویی دیگر، به دلیل اینکه ماهیت حزب قدرت خواهی است و به نوعی حزب در ایران اجتماع سیاستمداران شده است و شاید هم اجتماع سیاستمداران و ثروتمندان، در منظر جامعهی ایران، حزب به عنوان کانونی برای کسب سهم بیشتر از منابع کشور تلقی شد؛ نفت بیشتر، صندلی بیشتر و قدرت بیشتر، لذا عدهی بسیاری چنین وضعی را تحمل نکردند و از این فضا کنار کشیدند.نکتهی دیگر این است که بسیاری از طرفداران احزاب در ایران به صورت سیاستمدارانه از احزاب حمایت میکنند. ماجرای قانون کاپیتولاسیون در ایران و منافع ناشی از بهرهگیری از آن، باعث شد مردم به طبقههای مختلفی تقسیم شوند؛ عدهای آنگلوفیل شدند و عدهای دیگر آمریکوفیل و دستهای دیگر روسوفیل. احزاب نیز این گونه شکل گرفتند. نتیجه این شد که آقایی که کدخدای محله بود، برای اینکه روستای او از هر دو طرف سهم ببرد، عدهای از مردم را به طرفداری از یکی و عدهای را به طرفداری از دیگری تشویق مینمود؛ حتی فرزندان خود را نیز به چنین تقسیم کاری وامیداشت. لذا جامعهی سیاسی ایران به جامعهای چند مزاجی تبدیل شد. اگر به خانوادههای سیاسی ایران توجه کنید، متوجه میشوید که عضوی طرفدار چپ است و عضو دیگر طرفدار راست. جالب اینجاست که در شرایط مختلف نیز یکدیگر را حمایت میکنند و نمیگذارند عضو دیگر به خطر بیفتد. این ماجرا باعث شد تا جامعهی ایران به طور طبیعی نسبت به حزب بدبین باشد؛ یعنی آنها را جمعیتی بداند که برای خوردن و بردن و حکومت کردن خود در تلاش هستند و به دنبال یافتن درمانی برای درد جامعه نیستند.
مگر سیستم تحزبی در دنیا وجود دارد که عطش قدرت در آن وجود نداشته باشد؟ به هر حال کار ویژهی حزب، تلاش برای دستیابی به قدرت است و همه جای دنیا هم وضع به همین شکل است.
مشکل اساسی این است که احزاب در ایران منقطع هستند. عدهای جمع میشوند، شلوغ میکنند، سر و صدا میکنند، حزب تشکیل میشود، اما ادامه نمییابد. حزب دموکرات قوام را تصور کنید که به چه گستردگی شکل گرفت. همهی لباسهای یکرنگ، کلاهها یکرنگ، اما قوام که رفت، عمر حزب نیز تمام شد. احزاب سید ضیاء و علم نیز همین گونه از بین رفتند. بعد از انقلاب نیز احزاب این گونه بودهاند. حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی منحل شدند. در نتیجه، جامعه به احزاب جدید که در سایهی قدرت و امکانات دولت شکل گرفتند، اعتماد نکرد و آن را مثل جریانی فصلی دانست. حزب تداوم پیدا نکرد، نیروها را به خدمت گرفت، از آنها استفاده کرد و بعد تا اینکه به صندلی قدرت تکیه زد، همهی باورها به فراموشی سپرده شد. در نتیجه، با جریانی تداوم یافته در کشور روبهرو نیستیم. جالب است بدانید که ماندگارترین حزب در ایران، حزبی است که اصلاً قرار نبود حزب باشد؛ یعنی حزب مؤتلفه.با انقطاع، آن جریان در کشور لوث میشود، نابود میشود. لذا اگر شخصی بخواهد حزب تشکیل دهد، در وهلهی اول، بلافاصله متهم به تلاش برای کسب قدرت میشود. بعد از این اتهام، باید با حضور در جامعه تلاش کند که خود را ثابت نماید. لذا از نظر افکار عمومی، احزاب در گام اول، وسیلهای برای قدرت یابی و قدرت خواهی و افزایش حوزهی نفوذ شخصی و فردی خود هستند. شاید در بقیهی کشورها هم همین میل به قدرت وجود داشته باشد، اما به دلیل استمرار احزاب، تأثیر آنها و داشتن سیاستی منسجم، داشتن برنامه مشخص، شفاف بودن نمایندگان آنها و معلوم بودن جریانهای پشت سر آنها، فضا تا حد زیادی شفافتر و قابل اعتمادتر بوده و دگردیسیها هم کمتر است. در مقابل به کرات شاهد بودهایم که احزابی در ایران، گرایشهای چپ داشتهاند و به دنبال اقتصاد سوسیالیستی بودهاند، اما بعد از مدتی و با آمدن آقای هاشمی رفسنجانی، تبدیل شدند به راست مدرن و راستیها دارای گرایشهای چپ شدند. نتیجه اینکه جامعه به احزاب اعتماد نمیکند. همچنین در کشور ما، به دلیل فروپاشی متعدد احزاب، حزب به معنای واقعی دیده نمیشود.
شما دربارهی نگاه جامعه به احزاب فرمودید، اما در مورد نگاه احزاب به خودشان خیر. چرا خود احزاب و گروهها طبق الگوی تحزب رفتار نمیکنند؟ بالأخره بخشی از تحزب نگاه جامعه به احزاب است، بخشی از آن هم عملکرد خود احزاب است. چرا احزاب برنامهی مشخص اقتصادی و سیاسی و... ندارند و به همریخته عمل میکنند؟
این درهمریختگی به همان مقطعی بودن احزاب برمیگردد. احزاب مقطعی هستند، زیرا میخواهند به مجلس برسند. نمیآیند برای ده سال آینده فکر کنند. لذا مجموعهی فکری به معنای واقعی کلام را شکلی نمیدهند. در نتیجه، طبیعی است که آرام آرام دچار انزوا شوند.با توجه به اینکه یکی از بایستههای مردمسالاری، حضور احزاب تأثیرگذار در کشور است، ارزیابی حضرت عالی از شرایط کنونی تحزب در کشور چیست؟ با عنایت به شرایط موجود، تلاش احزاب برای افزایش حوزهی نفوذ و تأثیرگذاری خود در جامعه، ذائقه و ذهن سیاست زدهی مردم و... چه باید کرد؟
همانطور که عرض کردم، مادر حزب آنقدر بچهی ناقصالخلقه زاییده است که همه از زایش جدید میترسند. لذا وقتی در دولت جدید نیز بحث حزب اعتدال پیش آمد، خیلیها گفتند این هم یک کارگزاران سازندگی دیگر است. گاهی اوقات وقتی یک تشکل و حزب جدید شکل میگیرد، این نگرانی پیش میآید که مبادا خرج جدید و بار جدیدی بر ملت تحمیل شود، چون اینها که خودشان پول ندارند، بنابراین باید دست در جیب ملت بکنند. در پایان سال میبینید که هر حزب و گروهی چند صد هزار بشکه نفت گرفته و برای خود برده است.این سؤال به طور جدی مطرح است که ما ماهیانه چه میزان بشکه نفت به این احزاب میدهیم؟ و در نهایت، کارکرد آنها چیست و این پولها کجا میرود؟ آیا ما شاهد نیستیم که رهبران این احزاب بعد از مدتی عموماً تبدیل به قطبهای ثروت در جامعه میشوند؟ اینها جامعه را آزار میدهند و به طور طبیعی بازی حزب در ایران بازیِ گیرایی نیست.
با این وصف، تجویز شما این است که همهی احزاب تعطیل شوند؟ یعنی نبود حزب را مفیدتر میدانید؟
خیر، نبود تحزب مفید نیست. احزاب لازماند، اما تحزب باید واقعی باشد؛ به این معنا که استمرار داشته باشد، معنا داشته باشد، احزاب اتاق فکر به معنای واقعی آن داشته باشند، افراد آن باید فکور باشند. صرفاً داشتن افراد جسور، مشکل را حل نمیکند.در حال حاضر، راه درمان را چه میدانید؟ در این خصوص، چه پیشنهادی دارید؟
احزاب موجود پناهگاه مردم نیستند، بلکه پناهگاه قدرتمندان هستند؛ یعنی کارکرد فعلی آنها فقط دستیابی به قدرت و پستهای سیاسی است. عمدهی احزاب در ایران مانند همخانه هستند؛ یعنی موقتی و دورهای هستند. احزاب در ایران شکل خانواده پیدا نکردهاند و تبدیل به جریانی مستمر، دارای فکر، دارای زادوولد، منسجم، پیوسته و خودفزاینده نشدهاند. در ایران در بین بعضی از سیاسیون به قدری جابهجایی و سیکل انتقالی زیاد است که جامعه اعتماد خود را از دست میدهد. برای نمونه، آقای مهاجرانی را مثال میزنم. ایشان زمانی یک چپ تندرو بود. قبل از انقلاب هم سابقهی چندانی نداشت و زندان هم نرفته بود. بعد از چپ انقلابی، تبدیل میشود به کارگزار سازندگی. با وزیدن باد روابط با آمریکا، ایشان مدافع داشتن روابط با آمریکا میشود. جریان اصلاحات که به قدرت میرسد، از دل نیروهای سازندگی به عنوان منتقد جریان سازندگی وارد دولت اصلاحات میشود. بعد از اتمام دورهی دولت اصلاحات، منتقد دولت وقت میشود. دست آخر هم به سمت وهابیت میرود و نمایندهی عربستان سعودی در مرکز گفت و گوهای بین الادیانی عربستان سعودی در اتریش میشود؛ یعنی حقوق بگیر عربستان سعودی میشود. حال ممکن است دامنهی این انتقالات در افراد مختلف متفاوت باشد.در حال حاضر، جامعه تا حدودی پذیرفته است که به لیستها رأی بدهد. لیست نیز نه به عنوان حزب، بلکه به عنوان مجموعهای که در کنار یکدیگر نشستهاند، پذیرفته است. اما آن لیست به حزب منتهی نمیشود. اگر اسم حزبی نیز روی لیستی بیاید، بعد از مدتی وضعیت آن مثل گیاهی است که با از دانست دادن وضعیت گلخانهایاش، پژمرده شده باشد.
توصیف خوبی بود، اما بازهم تجویزی برای برون رفت از این وضعیت نکردید.
تجویز بنده از دیدگاه یک معلم تاریخ، این است که هر حزبی که در ایران تشکیل میشود، باید کاملاً براساس نیازها و ضرورتهای داخلی شکل بگیرد. وقتی حزب براساس نیاز داخلی و واقعی مردم شکل گرفت، به عنصر مقوم اجتماع و حاکمیت تبدیل میشود. نه اینکه وسیلهی بالا رفتن از دیوار قدرت باشد. وقتی قرار باشد از دیواری بالا بروید باید برای بالا رفتن پله بسازید و از نردبان استفاده نکنید. وقتی از نردبان استفاده شود، شخصی که بالا رفته است، بلافاصله نردبان را میاندازد که دیگری بالا نرود، اما وقتی پله ساخته میشود، هر کسی که قدرت و توانایی بیشتری دارد، در ساختار حزب بالاتر میآید و بهتر رشد میکند. در ایران از حزب به عنوان نردبان استفاده میشود. عدهی خاصی به نوبت بالا رفتن از نردبان دست مییابند، اما بقیه از این کار بازمیمانند. هر کسی که به او اجازه و نوبت داده شود، از این نردبان بالا میرود و بعد نردبان را میاندازند. در صورتی در ایران حزب شکل میگیرد و ماندگار میشود که برای رسیدن به قدرت به فکر ساختن پله باشیم تا همهی ظرفیت هایی که طرفدار و هماهنگ یک نگرش خاص هستند، بتوانند از آن استفاده نمایند.مشکل اساسی دیگر متأسفانه این واقعیت است که احزابی که پلهای هستند هم کاملاً فامیلی شدهاند. اگر به سکوی قدرت نگاهی بیندازید، اسامی مشابه بسیاری را خواهید دید. همه قوم و خویش یکدیگر هستند که نتیجهی آن دلسردی جامعه است. این خطری بسیار جدی برای حاکمیت و جامعه محسوب میشود. متأسفانه این بیماری گریبانگیر همه است؛ چه اصلاحطلبان، چه اصولگرایان و چه کارگزاران. لذا باید این مسائل را از خود دور سازیم؛ یعنی تا وزن خودخواهی سیاسی در کشور پایین نیاید، نمیتوان از این میدان به خوبی بهرهمند شد.
منبع مقاله :
نشریه خردنامه همشهری، شماره 142.