بررسی چگونگی حکومت حمدانیان در موصل و حلب (2)

احمد معز الدوله در ماه ربیع الاول سال سیصد و پنجاه و شش هجری، پس از بیست و دو سال حکومت، به سرای باقی شتافت و پسرش عز الدوله بختیار به جای او نشست. معز الدوله پسرش را به فرمانبردارى از عمویش، ركن الدوله و
يکشنبه، 17 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بررسی چگونگی حکومت حمدانیان در موصل و حلب (2)
  بررسی چگونگی حکومت حمدانیان در موصل و حلب (2)

 

نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون



 

دوران حکومت ابوتغلب پسر ناصرالدوله حمدانی

احمد معز الدوله در ماه ربیع الاول سال سیصد و پنجاه و شش هجری، پس از بیست و دو سال حکومت، به سرای باقی شتافت و پسرش عز الدوله بختیار به جای او نشست. معز الدوله پسرش را به فرمانبردارى از عمویش، ركن الدوله و پسر او عضد الدوله توصیه کرده بود چرا که آن دو از سیاست کشورداری، آگاه تر بودند؛ ولى عز الدوله، وصایاى پدر را به كار نبست و به لهو و لعب مشغول شد و بزرگان را از خود آزرده ساخت و فتنه و فساد در قلمرو وی رخ نمود.
در زمان گوشه نشینی ناصر الدوله، پسرش ابوتغلب به همراه مادر خود فاطمه دختر احمد كرد سر رشته ی كارهاى حکومت را به دست گرفتند. حمدان پسر دیگر ناصرالدوله، پس از وفات عمویش سیف الدوله، از رحبه به رقه رفته و آن جا را به تصرف در آورده بود. وی هنگامی که از اسارت پدرش به دست ابوتغلب آگاه شد، از رقه به نصیبین رفت و به جمع آورى سپاه پرداخت و به دیگر برادرانش نامه نوشت و آنان را به آزاد كردن پدر ترغیب نمود. ابو تغلب نیز به تجهیز سپاه خود برای مقابله با برادرانش پرداخت. سپاه حمدان در مقابل ابوتعلب تاب نیاورد و حمدان به رقه گریخت. ابو تغلب در پی برادر، چند ماه رقه را در محاصره گرفت و عاقبت میان دو برادر صلح افتاد و هر یك به جایگاه خود بازگشت. ابو تغلب پس از وفات ناصرالدوله، برادر خود ابو البركات را به سوى حمدان به رحبه فرستاد. یاران حمدان هم از گرد او پراكنده شدند و او به ناچار به جانب عراق رفت تا از عزالدوله بختیار یارى جوید. وی هدایایی ارزشمند به بختیار تقدیم نموده و درخواست کمک کرد. بختیار ابو احمد پدر شریف رضى را نزد ابو تغلب فرستاد و او را به آشتى با برادرش حمدان ترغیب نمود. ابو تغلب این امر را پذیرفت و حمدان به مقر حکومتش در رحبه بازگردید. پس از چندی، ابو تغلب حمدان را به موصل فرا خواند ولى او از آمدن سرباز زد. ابو تغلب بار دیگر ابو البركات را با لشكرى از پى او فرستاد. حمدان به بادیه رفت و رحبه را ترك نمود. ابو البركات رحبه را تصرف کرده و از سوی خود، عاملى بر آن نصب كرد و به جانب رقه حرکت نمود. حمدان که شهر را خالی دید، به سوی رحبه بازگشت و شهر را غارت كرده و یاران ابى تغلب را كه در آن جا بودند، به قتل رساند. ابو البركات پس از شنیدن این خبر، به رحبه باز گشت و میان دو برادر جنگ در گرفت. حمدان ضربتى بر سر ابو البركات زد و وی را به هلاکت رساند. جسد ابو البرکات را به موصل بردند و كنار مرقد پدرش ناصرالدوله، به خاك سپردند.
ابو تغلب که از سرکشی حمدان خشمگین شده بود، سپاهى را به سوى وی فرستاد و برادرش ابو الفوارس را روانهی نصیبین کرد. در این میان روابط ابوالفوارس و حمدان، حسنه گردید و ابوتغلب به تلافی این اتحاد، ابوالفوارس را فرا خواند و در موصل زندانی نمود. ابراهیم و حسین، برادران دیگر ابوتغلب، از او بیمناك شده و به برادر خود حمدان پیوستند و همگی روانه ی سنجار شدند. ابو تغلب هم به تعقیب ایشان پرداخت. ابراهیم و حسن از روى ترس، از برادر خود امان خواستند و او امانشان داد. حمدان به ناچار به رحبه باز گشت. ابو تغلب به قرقیسیا رفت و از آن جا لشكری به رحبه فرستاد. این سپاه از فرات بگذشت و بر رحبه مستولى شد. حمدان به همراه برادرش ابراهیم، به بختیار پسر معز الدوله پناه بردند و ابو تغلب نیز به موصل بازگشت. ( ابن خلدون، ج3، 1363: 344-345) در آن زمان، عزالدوله بختیار به حوادث بطیحه و عمان سرگرم بود و نتوانست به درخواست برادران حمدانی توجهی نماید تا این که پس از ختم مسائل این مناطق، در سال سیصد و شصت و سه هجری، به موصل لشکر کشید. ابو تغلب با همه ی خدم و حشم خود، به سنجار رفت و از آن جا عازم بغداد گردید. عزالدوله، وزیرش ابن بقیه و نیز سبكتكین را در طلب ابوتغلب، به بغداد فرستاد. در این احوال در درون بغداد، میان اهل سنت و شیعیان اغتشاشاتی رخ داد و ابوتغلب از فرصت استفاده کرده و با سبکتکین همراه شد تا به یك باره خلیفه و ابن بقیه و خاندان بختیار را از میان بردارند. آن گاه سبكتكین بر بغداد مستولى شده و ابو تغلب نیز موصل را به تصرف در آورد، اما سبكتكین در كار درنگ کرد. ابن بقیه نزد آن دو، پیکی فرستاد و پیشنهاد صلح نمود. بدین ترتیب، ابو تغلب به موصل بازگشت و دختر بختیار را به همسری درخواست کرد و از او خواست که خراج را از وی ساقط گرداندو به او عنوان سلطان دهد. بختیار نیز به این پیشنهادات گردن نهاد. پس از این صلح نامه، سبکتکین در بغداد، سر به طغیان برداشت و عزالدوله برای دفع آشوب ترکان، از عموى خود ركن الدوله و پسر عمویش عضد الدوله یارى طلبید. هم چنین به ابو تغلب بن حمدان هم نامه نوشت و از او خواست كه به کمکش آید تا وجهى را كه باید در عوض اقطاع بپردازد، از او ساقط گرداند. رکن الدوله سپاهی را به یاری عزالدوله فرستاد و ابو تغلب نیز برادر خود ابو عبدالله الحسین را با نیروهایش روانه نمود. در این احوال، سبکتکین و خلیفه الطائع وفات یافتند و الپتکین و المطیع به جای آنان برآمدند. ترکان بختیار را به مدت پنجاه روز در واسط به محاصره انداختند. عضدالدوله با سپاه فارس روانه ی عراق شد و همه به سوى واسط در حركت آمدند. الپتكین و تركان واسط را رها کرده و به بغداد رفتند و ابو تغلب‏ نیز به موصل بازگشت. لشکریان عضد الدوله و عزالدوله در بغداد، تركان را از هر سو محاصره کردند و بختیار از ضبة بن محمد الاسدى و ابو سنان و ابو تغلب بن حمدان درخواست کرد كه راه آذوقه را بر بغداد ببندند و اطراف را غارت كنند. این امر سبب قحطى وآشوب گردید. الپتكین به غارت اموال مردم پرداخت و هرج و مرج بالا گرفت. در این هنگام، ترکان در مقابل لشکر عضدالدوله شکست یافته و به هزیمت به همراه خلیفه، به تکریت گریختند. عضد الدوله در سال سیصد و شصت و چهار هجری، خلیفه الطائع لله را را از چنگ ترکان رها ساخت و عزالدوله و برادرانش را به بهانه ی بی کفایتی در اداره ی امور، محبوس نمود؛ اما به درخواست پدرش رکن الدوله، عزالدوله را رها کرده و دوباره به قدرت رسانید و اموالش را به او باز پس داد. تاریخ چون ركن الدوله در سال سیصد و شصت و شش هجری درگذشت، عضد الدوله عازم عراق شد و از حسنویه و ابو تغلب بن حمدان یارى طلبید و آن دو او را وعده یارى دادند. عضد الدوله به مقابله با عزالدوله پرداخت و و بر اموال و بنه او دست یافت. عزالدوله به واسط گریخت. عضد الدوله در سال سیصد و شصت و هفت هجری، وارد بغداد شد، و شخصی را نزد عزالدوله فرستاد که چنان چه وی سر به اطاعت نهد، می تواند به هر جا كه بخواهد برود و تضمین كرد كه هر چه از مال و سلاح نیاز داشته باشد، به او خواهد داد. بختیار فرمان او را اجابت كرد و از بغداد به قصد شام بیرون رفت و حمدان بن ناصر الدوله، برادر ابو تغلب، نیز با او همراه گشت.عزالدوله پیمان خود با عضدالدوله مبنی برعدم ورود به موصل را شكست و از شام عازم موصل گردید. هنگامی که به تكریت رسیدند، رسولان ابو تغلب نزد او آمدند و خواستار تسلیم حمدان شدند. عزالدوله نیز حمدان را گرفته و تسلیم كرد و وی زندانی گردید. آن گاه ابو تغلب با بیست هزار جنگجو به بختیار پیوست و هر دو، راهى بغداد شدند. عضد الدوله به مقابله با لشکریان ایشان پرداخت و همگی را منهزم ساخت. در این نبرد، عزالدوله اسیر شد و به دستور عضدالدوله پس از یازده سال حکومت، به قتل رسید.
عضد الدوله، سپس متوجه موصل گردید و در ذی القعده ی همان سال، آن جا را به تصرف در آورد و چند گروه را در پى ابو تغلب فرستاد. ابو تغلب نزد عضد الدوله شخصی را فرستاد و خواستار صلح شد اما عضد الدوله نپذیرفت و ابوتغلب به ناچار راهى نصیبین گردید در حالی که مرزبان پسر عزالدوله و ابو اسحاق و ابو طاهر، پسران معز الدوله و مادرشان نیز با او همراه بودند. عضد الدوله سپاهى را به جزیره ی ابن عمر و لشكرى را به سردارى ابو الوفاء ، به نصیبین روانه نمود. ابو تغلب به میافارقین رفت و ابو الوفاء از پى او روان گردید. ابو تغلب از آن جا به ارزنة الروم و حسنیه‏ از نواحی جزیره رفت و خود را به دژ كواشى رسانید و اموالى را كه در آن جا داشت برداشته و باز به میافارقین آمد. این بار عضد الدوله خودش در رأس سپاهی به مقابله با ابوتغلب برآمد. بسیارى از سپاهیان ابو تغلب بیمناک گشته و از عضدالدوله امان خواستند و تسلیم او شدند. ابو تغلب به بلاد روم گریخت ولی عضدالدوله تعقیب وی را رها نکرد و در این میان، بر متصرفات ابوتغلب، مستولی گردید. ( برای اطلاعات بیشتر ر.ک ابن خلدون، ج2، 1363: 661-669 ؛ پاینده، ج3، 1376: 480-481) از آن سوی، ابوالوفاء به محاصره ی میافارقین پرداخت. هزار مرد، والى شهر، در برابر سپاه ابو الوفاء سه ماه مقاومت كرد ولى مرگش فرا رسید و ابو تغلب یكى از موالى حمدانى به نام مونس را جانشین او ساخت. ابو الوفاء به طور پنهانی با بعضى از اعیان شهر رابطه بر قرار كرد و كوشید تا مردم به او گرایش پیدا کنند. هنگامی که مونس از این جریان با خبر شد، به ناچار سر اطاعت فرود آورد و از ابو الوفاء امان خواست و ابو الوفاء بر نصیبین حاکم گردید. در پی تسلیم نصیبین، دیگر دژهای نواحی اطراف آن که از یاران ابوتغلب بودند نیز تسلیم گشته و امان طلبیدند. ابو الوفاء تقاضای همه را پذیرفت و با ایشان به نیكى رفتار كرد و سپس به موصل مراجعت نمود. ابو تغلب پس از شنیدن این جریانات، به سمت رحبه رفت و فرستادگانی به سوی عضدالدوله گشیل داشت بلکه بتواند دل وی را به دست آورده و صلح نماید. عضد الدوله پیغام داد که وی را به حضور می پذیرد ولی ابو تغلب از سر بیم و یا شاید بی اعتمادی، قبول نکرد که نزد عضدالدوله حاضر شود. عضد الدوله پس از این جریان، بر دیار مضر دست یافت. پیش از این، سلامة البرقعیدى، از بزرگان اصحاب بنى حمدان، از سوى ابو تغلب امارت آن دیار را بر عهده داشت. عضد الدوله رقه و سپس رحبه را تصرف كرد و یك یك قلعه‏ها و دژهایش را به دست خود گشود و بر تمامی آن نواحی استیلا یافت. وی سپس امارت موصل را به ابو الوفاء سپرد و خود در سال سیصد و شصت و هشت هجری، به بغداد بازگشت.
هنگامی که ابو تغلب بن حمدان، از مصالحه با عضد الدوله و تصرف مجدد نواحی تحت حکومت خود و بازگشت به پادشاهى‏اش در موصل مأیوس شد، به شام رفت. در آن زمان، قسام، از جانب العزیز، خلیفه ی فاطمی، بر دمشق حکومت می کرد. وی از حضور ابوتغلب بیمناک گشته و از ورود او به شهر، ممانعت نمود. ابو تغلب در خارج شهر اردو زد و به العزیز نامه نوشت و از او خواست تا به قسام دستور دهد که دروازه ی شهر را به روى او بگشاید. العزیز پیغام فرستاد که ابوتغلب نزد وی رفته و سپاهی را برای کمک دریافت نماید، ولى ابو تغلب نپذیرفت و با قسام وارد جنگ شد. سپس به جانب طبریه راند. فضل سردار العزیز، به شام آمده و قسام را در دمشق محاصره نمود. وی در طبریه با ابو تغلب دیدار كرد و از سوى العزیز به او وعده ی کمک و دلجویی داد.
در این احوال دغفل بن المفرج الطائی در رمله مستقر شده بود و به العزیز اظهار اطاعت مى ‏نمود. وی گروهی را گرد آورد و بر قبایل بنى عقیل كه در حوالى شام اقامت داشتند، حمله کرد و آنان را از شام بیرون راند. بنى عقیل از ابو تغلب یارى‏ خواستند. از آن سو دغفل نیز به ابو تغلب نامه نوشت و درخواست کرد كه به یارى بنى عقیل نرود؛ ولى ابو تغلب حركت كرده و در کنار قوای بنى عقیل قرار گرفت. دغفل و فضل سردار العزیز، هراسان گشته و گمان کردند که ابو تغلب قصد تصرف آن نواحی را دارد. ابو تغلب در محرم سال سیصد و شصت و نه هجری راهى رمله شد. برای دغفل و فضل دیگر تردیدى باقى نماند كه ابو تغلب به جنگ آن ها مى‏آید، زیرا هر دو در رمله بودند. پس آن دو سپاهی گرد آورده و به مقابله با ابوتغلب بیرون آمدند. بنى عقیل با دیدن كثرت سپاه ایشان، ترسیده و پاى به فرار گذاشتند و ابو تغلب با هفتصد تن از غلامان خود و غلامان پدرش باقى ماند. وی نیز با این یاران اندک، رو به گریز نهاد. افرادی در تعقیب او روانه شدند و ابوتغلب به مقابله ایستاد اما از ایشان ضربت خورده و اسیر گشت. او را نزد دغفل بردند. فضل مى‏خواست که او را نزد العزیز ببرد ولى دغفل ترسید كه مبادا العزیز خام ابو تغلب شده و به او مقام و مرتبت پیشین را بدهد. پس او را به قتل رسانید و سرش را به مصر و به دربار خلیفه ی فاطمی فرستاد. ( ابن خلدون، ج3: 352-354)

پایان کار حمدانیان موصل

پس از مرگ ابوتغلب، عده ای از بنی حمدان، برای بازگرداندن قدرت خویش در جزیره، تلاش هایی انجام دادند. ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین، برادران ابو تغلب، در سال سیصد و هفتاد و نه هجری، با کسب اجازه از بهاءالدوله ی دیلمی، وارد موصل شدند اما چندی نگذشت که بهاءالدوله از این دستور پشیمان شده و از عامل خویش در موصل خواست که از ورود آنان، ممانعت به عمل آورد. مردم شهر موصل که از دیرباز با بنی حمدان خو گرفته بودند، به حمایت از ایشان پرداختند و بر ترکان و دیلمیان شورش کردند. در این میان بنی عقیل هم به حمایت از بنی حمدان، برخاستند و برادران حمدان، توانستند بر موصل مسلط شوند. حکومت ایشان یک سال به طول انجامید. در این هنگام شورش کردان رخ داد. کردها به رهبری باد کردی، سعی در استیلا بر قلمرو حمدانیان داشتند. آنان توانسته بودند، میافارقین را به تصرف خویش در آورند. ابوطاهر و ابوعبدالله با سپاهیان خود به سمت ابوعلی بن مروان کرد حرکت کرده و در میافارقین تلاقی یافتند. جنگ شدیدی رخ داد و پیروزی از آن سپاهیان کرد شد. ابوعبدالله به اصرار برادرش ابوطاهر، نبرد را از سر گرفت و مجددا از ابن مروان کرد، شکست خورده و اسیر گشت. در این میان، خلیفه ی فاطمی به میانجی گری پرداخته و ابوعبدالله آزاد شد و به مصر رفت. خلیفه ی فاطمی، ابوعبدالله را به حکومت حلب گماشت و وی تا آخر عمر، در حلب سکنی گزید.
در سال سیصد و هشتاد هجری، بنی عقیل بر ابوطاهر فائق آمده و نصیبین و سپس موصل را به تصرف خویش در آوردند، اما آل بویه بنی عقیل را به عقب راندند. شش سال بعد، یعنی در سال سیصد و هشتاد و شش هجری، موصل مجددا به تصرف مقلّد از سران بنی عقیل درآمد. آل بویه نیز که بنی عقیل را فرمانروایان خوبی برای اداره ی موصل به جایگزین بنی حمدان می دیدند، حکومت وی را در موصل به رسمیت شناختند و عقیلیان برای مدتی به عنوان والیان گمالشته ی آل بویه، بر موصل مستولی شدند و حمدانیان موصل، به طور کلی از دور حکومت کنار گذاشته شدند. ( چلونگر، 1390: 229)
علی بن ابوالهیجاء ملقب به سیف الدوله و آغاز حکومت حمدانیان حلب
سیف الدوله، از ابتدا، در نبردهای برادرش ناصرالدوله علیه بریدیان و تركان ، حضور داشته و هم چون دست راست برادرش بود. وی شهر واسط را از بریدیان گرفت و تصمیم به فتح بصره داشت، اما به انجام این كار توفیق نیافت. از سوى دیگر مناسبات دوستانه ای كه میان حمدانیان و تركان و توزون بود، دیری نپایید و تركان در واسط علیه سیف الدوله، شورش کردند و او به ناچار از لشگرگاهش گریخته و در بغداد به برادر خود ناصر الدوله كه در آن هنگام، منصب امیر الامرائى داشت پیوست. پس از فتح بغداد به دست توزون، سیف الدوله به حلب رفته و آن شهر را در سال سیصد و سی وسه هجری، تسخیر نمود و یانس مونسى كه از جانب اخشید در مصر، حاکم حلب بود، گریخت. اخشید پس از شنیدن این جریان، سپاهى را از مصر به فرماندهى كافور و با همراهى یانس، به مقابله با سیف الدوله فرستاد. دو سپاه در كنار رود عاصى نزدیك شهر حماه، تلاقی یافته و نبرد سختی صورت گرفت که در نهایت حمدانیان، پیروز میدان گشتند و چهار هزار نفر از مصریان، اسیر و کشته شدند. پس از آن، سیف الدوله تصمیم به تسخیر دمشق گرفت. اخشید در مقابل وی ایستاد و ابتدا در قنسرین شكست خورد اما چون حمدانیان مشغول جمع و تقسیم غنایم گشتند، سپاهیان اخشید بر لشکر سیف الدوله حمله برده و آنان را شکست دادند و حتی حلب پایتخت حمدانیان نیز به تصرف ایشان درآمد امال چون اخشید از قدرت حمدانیان آگاه بود؛ با حمدانیان صلحی را منقعد نمود مبنی بر این که حلب و تمام ولایت هاى شمال شام از آن حمدانیان باشد و در عوض ایشان به سرزمین دمشق تعرض ننمایند. شاید این سیاست اخشید بود که می خواست از این طریق، حمدانیان را میان قلمرو خود و روم شرقى حایل کرده و از نبردهای رومیان که مدام به قلمرو مرزهای اسلام حمله و غارت و كشتار می كردند، آسوده شود. این صلح خیلی طولانی نشد چرا كه اخشید در سال سیصد و سی و چهار هجری، وفات یافت و شخصی به نام كافور به نیابت از فرزند اخشید، یعنی ابوالحسن على، به حکومت رسید. به دنبال مرگ اخشید، سیف الدوله بر دمشق مستولی شد و تصمیم به فتح مصر گرفت و از همین رو عازم رمله گردید. كافور به همراهی حسن بن طغج، به مقابله با سیف الدوله شتافت و در سرزمین لردن، در محلى نزدیك طبریه، بر نیروهای وی فائق آمد. مصریان حلب را گرفتند و صلحی طبق همان شرایط پیشین، میان کافور و سیف الدوله، برقرار گردید. پس از این بود که قدرت سیف الدوله فزونی یافت تا جایی که احمد معز الدوله، وساطت او را درباره ی برادرش ناصر الدوله پذیرفت و با او صلح كرد. (تاریخ سیاسى اسلام (ترجمه)، ج‏3، ص: 482-484 تاریخ كامل بزرگ اسلام و ایران/ ترجمه، ج‏20، ص: 164) طبق گفته ی منابع، سیف الدوله توانست در مدت کوتاهی، بر مناطق دیار مضر، میافارقین، حدث، مرعش، هارونیه، عین زربی، مصیصه و طرسوس، استیلا یابد. ( ر. ک قره چانلو،ج1، 1380)
در دوران حکومت سیف الدوله، نبردهای روم شرقى افزایش یافت و به نقلی سیف الدوله چهل بار بر قلمرو رومیان حمله برد که در این میان گاهى شكست و گاهى پیروزی، از آن وی بود از آن جا که سیف الدوله حمدانی، یکی از غازیان مشهور در ثغور اسلامی بوده است، ابن خلدون شرح جنگ های وی با رومیان را در مبحثی جداگانه آورده است. به گفته ی او، سیف الدوله در سال سیصد و سی و هفت هجری، به نبرد با رومیان رفت ولى از ایشان شكست خورد و رومیان به بلاد مرعش وارد شده و شهر را گرفتند و مردم طرسوس را به هلاکت رساندند. سیف الدوله به تلافی این عمل، یک سال بعد یعنی در سال سیصد و سی و هشت هجری، وارد سرزمین روم شد و دژهاى بسیارى را تسخیر كرد و با غنایم و اسیران فراوانی باز گشت. رومیان نیز در پاسخ، بسیارى از مسلمانان را كشته و بسیارى را اسیر ساختند. آنان در سال سیصد و چهل و یک هجری، شهر سروج را گرفتند و كشتار و تاراج كردند. سیف الدوله هم مجددا وارد بلاد روم شد و در آن جا كشتار بسیار كرد و با غنایم زیادی باز گردید. در این نبرد قسطنطین پسر دومستیكوس نیز كشته شد. دومستیكوس، لشكرهایى از روم و روس و بلغار گرد آورد و به قصد خونخواهی پسرش، عازم ثغور مسلمین شد. سیف الدوله به مقابله بیرون آمد. دو سپاه در منطقه ی حدث به یك دیگر رسیدند. رومیان شكست خوردند و عده ی بسیاری از سپاهیان ایشان کشته و اسیر گشتند. در این نبرد، داماد دومستیكوس و بعضى دخترزادگان و جماعتى از سرداران او نیز به اسارت گرفته شدند و سیف الدوله پیروزمند با غنایم بسیار بازگشت. پس از این وقایع، سیف الدوله در سال سیصد و چهل و پنج هجری، با سپاه خود وارد سرزمین هاى مسیحى نشین روم شد و پس از کسب پیروزی هایى به اذنه و سپس به حلب باز گشت. سیف الدوله به طرسوس و رها نیز حمله برده و جمعى را مقتول و جمعى را اسیر و برده ساخت. وی در سال سیصد و چهل و شش هجری، بار دیگر به غزاى روم رفت و چندین دژ را فتح نمود و در این فتح غنایم بسیاری را به دست آورد؛ هر چند مدت کوتاهی بعد، رومیان به تلافی پرداخته و در این تقابل، هر آن چه را که سیف الدوله به دست آورده بود، باز پس گرفتند. ( ر.ک ابن خلدون، ج3، 1363: 336-337) سیف الدوله پس از سال ها دفاع از ثغور اسلامی، دچار بیماری گشت و در اثر آن دست و پایش فلج گردید. وی سرانجام در سال سیصد و پنجاه و شش هجری، پس از بیست و سه سال حکومت، در حلب در گذشت و جسد وی در میافارقین، در کنار مرقد مادرش، دفن گردید.
به گفته ی ثعالبى حمدانیان امیرانى نكوروى و زبان‏آور و بخشنده و خردمند بودند و سیف الدوله شهره ی ایشان بود. در دوران سیف الدوله، عالمان و شاعران مشهوری چون ابو الفتح عثمان بن جنى نحوى و ابو الطیب متنبى ظهور یافتند و از میان خود حمدانیان نیز كسانى به سخنورى و شاعرى شهره گشتند که از جمله ی ایشان ابو فراس حمدانى پسرعموى سیف الدوله و برادرزاده وى حسین پسر ناصر الدوله، بودند. خود سیف الدوله نیز شاعر بود و اشعاری نیكو می سرود. (پاینده، ج‏3، 1376: 483-484) یکی از معروفترین افراد دربار سیف الدوله، فارابی بود. وی پس از آن كه مدت بیست سال در بغداد اقامت داشت، عازم دربار سیف‏ الدوله‏ حمدانى ‏در حلب گشته و باقى عمر را در عین احترام و افتخار در این شهر گذرانید. فارابى نخستین كسى است كه در اسلام علوم را طبقه ‏بندى كرده و حدود هر یك را نشان داده و شالوده ی هر یك از تعالیم را تثبیت كرده است. به همین دلیل او را پس از ارسطو، معلم ثانى نامیده اند. (بینش،1387: 79) سیف الدوله به جز پذیرش افراد عالم در دربار خود، در راستای اشاعه ی فرهنگ تشیع، مدارس بسیاری را در سرزمین شام بنا نمود که این مدارس، از عمده ی وسائل رفاهى برخوردار و مجهز به كتابخانه بودند. ( جان احمدی، 1386: 153) شهر حلب به عنوان یكى از شهرهاى متمدن اسلامى در قرون چهارم و پنجم هجرى كتابخانه‏هاى فراوانى داشته كه متأسفانه بسیارى از آن ها در حمله مغول تخریب و ویران شده‏اند. یكى از قدیمى‏ترین و مهم‏ترین كتابخانه‏هاى حلب كه دچار این سرنوشت غم‏ انگیز شده كتابخانه ی بزرگ جامع كبیر اموى است كه حدود ده هزار نسخه ی خطى از موقوفات سیف‏ الدوله‏ حمدانى‏ را در خود جاى داده بوده است.
از دیگر کارهای عمرانی سیف الدوله، احداث اماکن متبرکه است. یكى از این اماكن كه نزد شیعه اهمیت بسزائى دارد، مشهد الحسین علیه السلام یا مسجد النقطه است. این مكان یادآور خاطره ی تلخى در تاریخ تشیع است. هنگامى كه كاروان اسرا و سرهاى شهداى كربلا از سرزمین عراق به حلب رسیدند، كاروانیان در كنار تپه یا كوهى به نام جوشن‏ در غرب حلب و در كنار معبدى به نام مارت مروثا، یك شب متوقف شدند تا پس از استراحت، صبحگاهان به سوى دمشق حرکت نمایند. نگهبانان و حاملان سرهاى مقدس نیز به استراحت نشستند. راهبى كه در آن دیر بود با دادن مبلغى به نگهبانان كاروان، سر مبارك امام حسین علیه السلام را بر صخره‏اى در داخل دیر برده و تا صبح در كنار سر مقدس بود. هنگام طلوع آفتاب كه سر مقدس را برداشتند، چند قطره‏ خون بر این صخره یا سنگ جارى گشته بود. پس از حركت كاروان، مردم حلب از این مسأله خبر یافته و اطراف آن سنگ، جمع شده و به عزادارى برای شهدای كربلا پرداختند. بر اساس روایات شیعه، همه ساله در روز عاشورا آن خون بر سنگ مى‏جوشید و توجه بسیارى از مردم شام را به خود جلب كرده بود. سیف‏ الدوله‏ حمدانى‏، نخستین كسى است كه در سال سیصد و پنجاه هجری، بر مكان آن سنگ، مقبره و مسجدی ساخت و آن را مسجد النقطه نامید. او به این مكان اعتقاد ویژه‏اى داشت و همواره به زیارت آن مى‏رفت. یکی دیگر از اماکن مقدس احداث شده توسط سیف الدوله، مشهد المحسن بن الحسین علیه السلام‏ است كه در سیصد مترى مشهد الحسین یا مسجد النقطه قرار دارد. در این مكان، محسن فرزند امام حسین علیه السلام به خاك سپرده شده است. روایت است که هنگام استراحت كاروان اسرا در این مكان، فرزند همسر امام حسین علیه السلام که باردار بوده، بر اثر سختی هاى راه و فشارهاى جسمى و روحى، سقط شده است. روایات دیگرى نیز حاكى است که محسن بن حسین كه طفلى شیر خواره بوده در این مكان وفات یافته است. به نظر مى‏رسد روایت اول صحیح‏تر باشد؛ زیرا امام حسین علیه السلام فرزندى به نام محسن نداشته است و این كه مادرش او را محسن نامیده است، شاید به یاد فرزند سقط شده حضرت فاطمه علیها السلام بوده است. در هر حال، سیف الدوله حمدانى در سال سصد و پنجاه و یک هجری، این مقبره را یافته و دستور داد تا مزار و مرقدى بر روى آن ساختند. یاقوت حموى این مكان را مشهد الدّكه نیز نامیده است. بر سر در ورودى این مکان، که تا امروز پا برجاست، دو کتیبه وجود دارد که كتیبه ی بالاتر از سیف الدوله حمدانى است و شامل دستور وى مبنی بر احداث بنا در سال سیصد و پنجاه و یک هجری، می باشد. كتیبه ی دوم نیز از تجدید بناى این مكان توسط سلطان عبدالحمید عثمانى خبر مى‏دهد. ( قائدان،1387: 175-188)
حکومت سعد الدوله پسر سیف الدوله وسعید الدوله پسر سعد الدوله و سقوط حمدانیان حلب
در دوران زمامداری سعد الدوله ، كار حمدانیان سستى گرفت.ابو فراس حمدانى، شاعر مشهور، در سال سیصد و پنجاه و هفت هجری، كشته شد و قرعویه غلام سیف الدوله، بر سعد الدوله طغیان نموده و حلب را به تصرف خود در آورد و سعد الدوله را از شهر بیرون راند. سعد الدوله از فرات گذشت و به شهر حماه و از آن جا به حمص رفت و به آبادى و استحكام آن شهر پرداخت؛ چرا كه رومیان آن جا را غارت و ویران كرده بودند. سعدالدوله در سال سیصد و پنجاه و نه هجری، با قرعویه صلح كرد و در حلب خطبه به نام او خوانده شد، ولی وی به حلب بازنگشت چرا که اقامت در حمص را ترجیح می داد. سعدالدوله با فاطمیان مصر روابط دوستانه برقرار نمود و به نام خلیفه ی فاطمی، المعز لدین الله خطبه خواند.
در سال سیصد و شصت و پنج هجری، بکجور والی سعدالدوله، به العزیز بالله خلیفه ی فاطمى مصر نامه نوشت و خواستار حکومت دمشق شد و از خلیفه خواست تا سپاهی در اختیار وی بگذارد تا حلب را تسخیر کرده و بر حمدانیان فائق آید. بکجور توانست دمشق را تصرف کند اما روابط او با یعقوب بن كلس وزیر فاطمیان تیره شد، چرا كه بكجور ناظر املاك وزیر را در دمشق كشته بود. یعقوب بن کلس، در پی کشتن بکجور برآمد و بکجور خشمگین گشته و تمام یاران وزیر را كشته و بر دار كرد. بکجور در سال سیصد و هفتاد ونه هجری، با سعدالدوله صلح نمود ولی كار وى دوامی نیافت زیرا روابطش با فاطمیان مصر و نیز با سعد الدوله تیره بود. پس از وفات یعقوب بن كلس، بکجور مجددا از خلیفه ی فاطمی برای تسخیر حلب، مدد طلبید و خلیفه نیز تقاضاى وى را پذیرفت اما عیسى بن نسطور، وزیر فاطمیان، در کار او تعلل کرد تا این که خبر به سعد الدوله رسید. سعد الدوله برای مقابله با بکجور، از امپراطور روم شرقى، باسیل دوم، كمك خواست و با نیرویى مركب از ارمن و دیلم و ترك و عرب به جنگ با بكجور رفت. در این رویارویی، پیروزی نصیب سعدالدوله شد؛ هر چند این نبرد داخلی و کمک خواهی از بیگانه، سبب تضعیف حمدانیان گشت. هنگامی که سعد الدوله از شر بكجور آشوده گردید، تصمیم به فتح رقه گرفت چرا که فرزندان بكجور در آن جا بودند. او اموال فرزندان بکجور را مصادره كرد. آنان نیز به تظلم خواهی، به خلیفه ی فاطمى نامه نوشتند تا در قضیه دخالت کرده و سعد الدوله را از این امور باز دارد. خلیفه فاطمى نامه ای به سعد الدوله نوشت و از او خواست تا فرزندان بكجور را به مصر بفرستد اما امیر حمدانی، با فرستاده ی خلیفه به تندی رفتار کرد و آماده ی نبرد با مصر گردید، اما اجل به وی مهلت نداد و او در سال سیصد و هشتاد و یک هجری، بر اثر بیماری، دار فانی را وداع گفت. پیکر او را به رقه بردند و در همان جا به خاک سپردند.
سعد الدوله ، پیش از مرگش، پسرش ابو الفضائل ملقب به سعید الدوله را جانشین خود اعلام کرد و از لؤلؤ خادم خواست که از یاری او و فرزند دیگرش ابو الهیجاء و خواهرش ست الناس دریغ نكند. لؤلؤ نیز از مردم براى سعید الدوله بیعت گرفت. در این دوره، نبرد سختی میان حمدانیان و فاطمیان رخ نمود. سپاه منجوتكین سردار فاطمیان به مقابله با سپاه بنی حمدان، در ایستاد و ابو الفضائل و لؤلؤ به قلعه پناه بردند و نزد باسیل‏ پادشاه روم پیغام فرستاده و از او یارى خواستند. او كه خود سرگرم نبرد با بلغارها بود، به نایب خود در انطاكیه فرمان داد تا به یاریشان رود. او نیز با پنجاه هزار سپاهى روان شد و بر جسر الجدید نهر عاصى فرود آمد. منجوتكین با لشكریانش بر آنان حمله آورد و رومیان منهزم شده به انطاكیه باز گشتند. منجوتكین از پى ایشان رفته و شهرها و روستاهایشان را غارت نمود و آتش زد. منجوتكین بازگشته و به محاصره ی حلب پرداخت. لؤلؤ خادم، نزد ابو الحسن المغربى، پیغام فرستاده و وی را به واسطه گری برای صلح فرا خواند. منجوتكین که به سبب کمبود آذوقه، دچار مشکل گشته بود؛ به صلح رضایت داد و به دمشق بازگشت ولى چون در این تصمیم از العزیز بالله اجازه نخواسته بود، خلیفه خشمگین گشته و نامه‏اى سراسر توبیخ به او نوشت و فرمان داد كه بار دیگر به محاصره ی حلب بپردازد. منجوتكین به ناچار بازگشت و سیزده ماه دیگر حلب را در محاصره گرفت. ابو الفضائل و لؤلؤ خادم، برای سرگرم کردن فاطمیان، پیکی را به نزد پادشاه روم فرستاده و او را به تسخیر انطاكیه ترغیب نمودند. پادشاه روم نیز سپاهش را بسیج كرد و روی به جانب حلب نهاد. چون خبر به منجوتكین رسید، از محاصره دست کشیده و عقب نشینی نمود. ابو الفضائل و لؤلؤ از حلب بیرون آمده و به استقبال پادشاه روم رفتند و از او قدردانی نمودند. پادشاه روم به جانب شام حرکت کرد و حمص و شیزر را غارت نمود و به محاصره ی طرابلس پرداخت، اما به علت مقاومت طرابلس، چهل روز بیشتر در آن جا نماند و سپس به دیار خود مراجعت نمود. پس از این جریان، خلیفه فاطمى، العزیز بالله، خود مصمم به تسخیر حلب شد، اما به ناگاه اجلش فرا رسید و در سال سیصد و هشتاد و شش هجری، در بلبیس وفات یافت.
پس از این جریان، لؤلؤ خادم راه خیانت در پیش گرفت و در قدرت طمع بست و سعید الدوله را به قتل رسانید. سپس به نام دو فرزند سعید الدوله، ابو الحسن و ابو المعالى، حکومت حمدانیان را به دست گرفت و پس از مدتی، دو برادر را به همراه بقیه ی امیران حمدانى، به مصر فرستاد و به خلیفه فاطمى تسلیم نمود. وی سپس امارت حمدانیان را در سال سیصد ونود و چهار هجری، به فرزند خود منصور سپرد و پنج سال بعد به دیار باقی شتافت. منصور به فرمانبرداری از فاطمیان روی نهاد و خطبه به نام الحاكم بامر الله، خلیفه ی فاطمى خواند و از سوی فاطمیان، لقب مرتضى الدوله یافت. بدین ترتیب همه ی سرزمین شام تا حلب تحت نفوذ فاطمیان درآمد و مدتی بعد كه فتح، غلام سعید الدوله، بر مرتضى الدوله بشورش کرد و با کمک خلیفه ی فاطمى، بر صیدا و صور و بیروت و حلب استیلا یافت، برای همیشه به نفوذ حمدانیان در حلب، پایان داده شد. پس از نفوذ فاطمیان بر حلب نیز، شخصی از بنی کلاب به نام صالح بن مرداس در حلب طغیان کرد و حکومت موروثی بنی کلاب را در این شهر بر پا نمود و نام حمدانیان از سر زبان ها، بر افتاد. ( پاینده، ج3،1376: 484-486 ؛ ابن خلدون، ج3، 1363: 360-362)

نتیجه

حکومت نسبتا طولانی حمدانیان در کنار خلافت بغداد و در دو شهر و مرکز مهم موصل و حلب، نشانگر قدرت بی شائبه ی بنی حمدان نیست، بلکه باید توجه داشت که حکومت آنان که یک حکومت شیعی بود، در کنار حکومت های قدرتمند آل بویه و فاطمیان، قدرت ناچیزی بود که در اثر ضعف دستگاه خلافت عباسیف فرصت بروز و ظهور یافته بود. آن چه که حائز اهمیت است، ترویج فرهنگ تشیع و نیز پرداختن به عمران وآبادانی توسط بنی حمدان در شهرهای موصل و حلب است که هیمن سبب ایجاد ذهنیتی مطلوب نسبت به این خاندان گردید و اهالی این دو شهر، بارها به حمایت از حمدانیان برخاستند. سرانجام این حکومت، پس از تلاش بسیار برای پا برجایی، توسط رقبای قدرتمند خود از بین رفت و می توان گفت مهم ترین عامل سقوط ایشان، ظهور اختلافات داخلی میان بنی حمدان و جدایی دو شاخه ی حلب و موصل و از بین رفتن اتحاد ایشان بوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

منابع مقاله :
ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
ابن مسکویه، احمد بن علی ( 1369)، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی، انتشارات سروش، تهران.
ازدی، یزید بن محمد ( 1427ق)، تاریخ الموصل، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت.
بینش، عبدالحسین ( 1387)، آشنایی با تاریخ تمدن اسلامی، انتشارات عقیدتی سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه، تهران.
پاینده، ابوالقاسم ( 1376)، تارخ سیاسی اسلام، انتشارات جاویدان، تهران.
جان احمدی، فاطمه ( 1386)، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، انتشارات دفتر نشر معارف، قم.
چلونگر، محمد علی ( 1390)، تاریخ فاطمیان و حمدانیان، انتشارات دانشگاه اصفهان و انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، قم و تهران.
قائدان، اصغر ( 1387)، اماکن زیارتی سوریه، انتشارات مشعر، تهران.
قره چانلو، حسین ( 1380)، جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی(سمت) مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، تهران.

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.