اگر یک قطره خون اباعبدالله در من باشد
آیتالله یوسف صانعی:
در سال 42، هنگامیکه در بازار تهران، بعضی از فقها را زدند، مردم را زیر ضرب و شتم گرفتند و همهی قدرتها نیز از این کار دولت پشتیبانی کردند، امام فرمودند: «اگر یک قطره از خون ابیعبدالله هم در من باشد، متن تا رژیم ستمشاهی را ساقط نکنم از پای نمینشینم. و نه تنها آن بلکه آمریکا را نیز به ذلت و خواری میکشانم». (1)مقدسها بیچارهمان میکنند
شهید مهدی عراقی:
با حاج آقا (امام) هم که آن روزها صحبت میشد راجع به این مشروطه و مجلس و شاه و این حرفها که آیا نظرتان موافق است با این نظر حکومت مشروطهی این شکلی؟ آیا این مبارزه را که ما میخواهیم بکنیم، میخواهیم همیشه همینها پا بر جا باشند؟ یا میخواهیم تغییری پیدا بشود؟ این مبارزه برای چی است؟ اگر این شاه بیاید رفراندمش را پس بگیرد، دیگر ما کاری نداریم؟ حاج آقا میفرمودند که بعضی چیزها هست که الان نمیشود گفت، مثلاً میگفتند ما الآن نه میتوانیم مشروطه را تأیید کنیم و نه میتوانیم تکذیبش کنیم. چرا، برای خاطر این که اگر ما مشروطه را بیاییم الآن تأیید بکنیم گیر یک مشت مقدس احمق میافتیم، این مقدسها بیچارهمان میکنند. اگر بیاییم الآن مشروطه را تکذیبش بکنیم گیر یک مشت روشنفکر میافتیم، ما را ضد آزادی میدانند، ضد دموکراسی میدانند، میگویند همان خلیفه بازی را میخواهند در بیاورند، همان دیکتاتوری خودشان را میخواهند به وجود بیاورند، از این حرفها میآیند میزنند. ما راجع به مشروطه و این قانون اساسی و این حرفها الآن صلاحمان نیست که هیچ حرف بزنیم، بگذارید خرده خرده به هر مناسبتی شد آدم حرفش را میزند و کارش را هم میکند. بعد هم یک مقدار راجع به مسائل که آیا این مبارزات این شکلی اصلاً میتواند نتیجه داشته باشد، در یک کشوری مثل کشور ما اصلاً میتواند یک حرکت سیاسی نتیجه مثبت بدهد یا ندهد؟ خوب، در جواب این سؤال هم ایشان میگفتند که این بستگی به آگاهی مردم دارد، مردم الان آگاه نیستند، باید مردم را آگاهشان کنیم. (2)چرا جوانها عمامه اینها را برنمیدارند؟
حجتالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
امام در بحث حکومت اسلامی ماهیت روحانی نماهای وابسته به دربار را چنین برملا کردند: خدا میداند که صدر اسلام تاکنون از علمای سوء چه مصیبتهایی بر اسلام وارد شده است. اشکال سر آنهاست که عمامه به سر گذاشته و برای شکم به این دستگاه پیوستهاند. با اینها باید چه کنیم؟ بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا دعا کنند. اگر در اعیاد و دیگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت را وادار کند که حضور یابند حالا میخواهد از خودشان داشته باشند تا جلّ جلاله بگویند. اخیراً لقب جلّ جلاله به شاه دادهاند!... اینها را باید رسوا کرد و لکهدار و متهم ساخت. تهمت که از گناهان کبیره است به این نوع آخوندها لازم است زده شود تا ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند امام زمان را ساقط میکنند. اسلام را ساقط میکنند. باید جوانها عمامهی اینها را بردارند من نمیدانم جوانهای ما در ایران مردهاند؟ کجا هستند؟ چرا عمامهی اینها را برنمیدارند. من نمیگویم آنها را بکشند آنها قابل کشتن نیستند. (3)کسی حق اقتدا ندارد
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:
توطئه ریشهدار خائنآنهای با ظاهر فریبندهی اوقاف، دخالت در روحانیت و در مدارس علمیه در شرف انجام بود، زیر پرده کاملاً دست ساواک در کار بود. تدریس کردن و تعلیم و تعلم، گرفتن حقوق و وارد آن مدارس شدن همه با نظر ساواک بود. امام در این رابطه فرمودند: امام جماعتی که در آنجا نماز بخواند فاسق است و کسی حق اقتدا به او را ندارد. امام با این حرکت کاملاً نقشهی فریبندهی نظام حاکم فاسد شاه را منزوی و رسوا برملا کرد و خنثی نمود و نگذاشت که آنها به آن مقصد شوم فریبندهی خودشان برسند. (4)شوخی نمیکنم، جدّی میگویم
آیتالله صادق خلخالی:
سال 41 بود. روزی من خدمت امام رفته بودم، آن موقع تازه جریان برخورد مسلحانه عبدالله خان [از خوانین بویر احمد] با دولت پیش آمده بود که به کشته شدن 120 تا 140 تن از ارتشیها منجر شد. امام به من فرمودند: «خوب است ما هم برویم به این کوههای بویر احمد». من عرض کردم آقا شوخی میفرمائید؟ فرمودند: «نه من شوخی نمیکنم جدی میگویم. من مطالب را بررسی میکنم اگر صلاح باشد میرویم. (5)پس هنوز خودتان را آماده نکردهاید
حبیب الله عسکر اولادی مسلمان:
اواخر اسفند سال 1341 من از طرف برادران در جمعیتهای مؤتلفه اسلامی مأموریت پیدا کردم که چند امانت را خدمت امام ببرم و پیامی هم تقدیم کنم. در مسیر، تحت تعقیب قرار گرفتم و در شهر قم از کوچه و پس کوچه خودم را نزدیک خانه امام رساندم. برادر طلبهای پشت در بود. ساعت ده شب بود. در را باز کرد ولی گفت: آقا بسیار خسته است و نمیتواند بپذیرند. عرض کردم من برای یک کار فوقالعادهای آمدهام. بگوئید فلان کس از تهران آمده. برادر طلبه رفت تا برای من کسب اجازه کند، امام اجازه فرمودند. به درون اتاق رفتم. مقداری کتاب در اطرافشان بود و مشغول مطالعه بودند. عرض سلام کردم و نشستم. پس از اظهار لطف و محبتشان فرمودند چه خبر؟ زبانم بند آمده بود و هیچ چیز نمیتوانستم بگویم. بار دوم ایشان فرمودند خب چه خبر؟ چه اطلاعی داری؟ باز زبانم بند آمده بود و هیچ چیز نمیتوانستم بگویم، بار سوم ایشان فرمودند: خیلی شرافت میخواهد که خون انسان در راه خدا بریزد، چه شده؟ من مرده یک حرکت کردم و زبانم باز شد و اول شروع کردم از ضعفهایم گفتن و گفتم تا دم در تعقیب شدم. آنها همین روبروی منزل شما ایستادهاند و فکر میکردم اگر از این در بروم مرا میگیرند در حالی که همسرم مریض است و در خانه منتظر شام است با دو فرزند و در کشوی میزم چنین اسراری است و فردا صبح از نظر آبرو به کسی مقروض و بدهکارم و به کسی نگفتم و آمدهام. ایشان فرمودند: (با قدری کم و زیاد محتوی فرمایش ایشان را به خاطر دارم) پس شما هنوز فکر نکردهاید که کجا میخواهید بروید. هنوز خود را آماده نکردهاید، برای اینکه یک مسیری در پیش داریم تا این حرفها را با خودتان و خانوادهتان حل کنید. بسیار خوب! کارهایتان را بگوئید من هم همین امشب کارهایی دارم. تعدادی نامه از خواهران و برادران دانشجو از اروپا و آمریکا رسیده بود. امام مطالبی را از آنها یادداشت کرده بودند و ایشان در آن وقت شب نامهها را باز و مطالعه نمودند و دعا کردند که غرب و جاذبههایش نتوانسته این فرزندان اسلام را جذب کند و در آنجا به جای این که محو این جاذبههای بشری بشوند به فکر اسلام و به فکر ملتشان هستند. اسناد و مدارکی را که برادرانمان از وزارتخانهها توانسته بودند به دست بیاورند به ایشان تقدیم کردم. گرفتند و دعا کردند که اشخاص خودشان را به خطر میاندازند تا اسلام بماند و فرمودند هر کدام از اینها را اگر بگیرند ممکن است سبب اعدام آورندهاش بشود اما اینها برای عزت اسلام و حفظ اسلام چنین از خودگذشتگی دارند. پس از دعایی که فرمودند: بگوئید. هیچ چیز برای ما غیر قابل پیشبینی نبوده است. گفتم که در تهران منتشر شده است که دادستان قم برای شما مشغول تهیه اعلام جرم است و میخواهد برای شما اعلام جرم کند. ایشان فرمودند: خوب بکند این کار را. از چه نگرانی؟ گفتم برادران ما نگرانند از این که نکند این اعلام جرم اسباب این شود که شما بازداشت و محاکمه شوید. فرمودند: «ثم ماذا» عرض کردم ممکن است که نتیجهی محاکمات سنگین باشد. ایشان فرمودند: یعنی چه سنگین باشد؟ عرض کردم با چیزهایی که توانستند از دادستانی بیرون بیاورند برای شما تقاضای اعدام میخواهد بشود. سری تکان دادند و فرمودند: من فکر میکنم که ده نفر امثال من باید کشته شوند تا ماسک از چهرهی آنها برداشته شود. تا این دشمن قرآن که قرآن چاپ کن معرفی میشود و این دشمن مسجد که مسجد ساز معرفی میشود ماسک از چهرهاش بیفتد. من در فکر آنم که چرا شماها از بازداشت من بر خود میلرزید. اگر من را گرفتند داد بزنید. اگر من را محاکمه کردند فریاد بزنید. و اگر این توفیق نصیب من بشود که شهید بشوم. چه بهتر، برای ملت اسلام سر نخی جدی است. برای آغاز جدی مبارزه. سپس فرمودند: چه طور یک مسلمان برای یک کار مهم به قم میآید و خطرات فراوانی دارد و به کسی نمیگوید؟ چه طور یک سرباز در انجام وظیفهی سربازیش اسلحه (تدارکاتی که نوامیس یک سرباز است) را در کشوهایش باقی میگذارد؟ چهطور یک مسلمان متعهد فکری برای زن و دو فرزندش نمیکند که اینها شبی که او به دنبال وظیفهای میآید بیشام نباشند؟ بدانید راهی که ما در حرکت هستیم شش ماه و یک سال و دو سال نیست حداقل سی سال تلاش میخواهد سی سال باید بکشیم و کشته شویم. فکر نکنید پس از سی سال ما دارای یک حکومت واقعی خداپسندانه هستیم. ما پس از سی سال ممکن است بخشی از آن حکومت را در بخشی از این جهان توانسته باشیم برقرار کنیم و از آنجا کارمان را آغاز کنیم. چه بسا هیچ یک از ماها که در امروز هستیم آن روز نباشیم. شما موظف هستید که از همین جا بروید به برادرانتان بگوئید، اگر آمادگی این راه طولانی را ندارند، اگر نمیتوانند چنین شرایطی را در خودشان پدید بیاورند، در سطحی که میتوانند، باشند و در وسط معرکه نیایند. و بعد فرمودند امشب اینجا بمانید. عرض کردم به جهت تعهد نسبت به فرزندانم به هر قیمت شده باید امشب به تهران بروم. فرمودند پس جیبهایتان را خالی کنید که اسناد و مدارکی در آن نباشد. بعد فرمودند: من دعا میکنم که امشب برای شما چیزی پیش نیاید، اما نه این که برای شما پیش نیاید شماها باید دستگیر شوید باید به زندان بیفتید، باید کلانتری و زندان و دادگاه و شکنجههای اینها را درک کنید، باید خودتان لمس کنید. اگر انسان دشمن را نشناسد به معنای واقعی کلمه، یا دشمن را کوچک میشمارد و به ماجراجویی دست میزند و خیال میکند دشمن نیرویش کم است و با یک حرکت ناآگاهانه تمام نیروها را نابود میکند و یا در اثر ناشناسایی، دشمن را بسیار بزرگ خیال میکند و منتظر فرصتها میماند و هیچ تلاشی نمیکند. برای اینکه تلاش آگاهانه و درست باشد باید دشمن را آنچنان که هست بشناسیم. من دعایم این است که امشب مشکلی برای شما پیش نیاید. (که به لطف الهی چیزی هم پیش نیامد.) (6)انسانها را دریابید
آیتالله خزعلی:
یک روز برای ارعاب مردم در قم تیراندازی هوایی شده بود. یکی از دوستان امام گفت: نمیخواهد به منزل بروید. آنجا خطرناک است ممکن است تیر به شما اصابت کند امام و چند نفر دیگر در منزل مرحوم داماد (یکی از مدرسان نامدار قم) جمع شده بودند و به کسی هم اجازه نمیدادند که وارد شود، چون کارها خصوصی بود. بنده و آقای ربانی شیرازی و یک نفر دیگر رفتیم آنجا، اجازه دادند وارد شویم، دیدم امام از طریق تلفن با کاظم آباد صحبت میکنند. بعد که میخواستند اعلامیه بدهند قلم خواستند که تقدیم کردم شنیدم میگویند:«انسانها را دریابید»
بعد یک اعلامیه پرحرارت و انقلابی نوشتند و دادند به یک نفر از بازاریهای قم که چاپ کند. امام حس کردند آن آقا مقداری ترسیده است یکباره به او نهیب زدند و گفتند: بدهید به طلبهها. طلبهها که چیزی ندارند. آنها به نفع شما مردم کار میکنند. شما یک اعلامیه میخواهید چاپ کنید، از مالتان میترسید؟
آن آقای بازاری هم گفت: آقا چشم چشم. (7)
این روحانیون کیستند؟
پس از انتشار مقالهی «اتحاد مقدس به خاطر هدف مقدس»! در روزنامهی اطلاعات، مورخهی 41/1/18، مبنی بر اتحاد شاه و روحانیون در «انقلاب سفید»، امام حجت الاسلام والمسلمین فضل الله محلاتی را به ادارهی روزنامه میفرستند تا سؤال کند این «روحانیون» کیستند؟ مدیر اطلاعات اظهار میدارد که سرمقاله از طرف مقامات دولتی به روزنامه فرستاده شد و آنان به ناچار آن را منتشر ساختند. امام مدیر روزنامه را ملزم ساختند که آن خبر را در روزنامهی خود تکذیب کند و خواستهی خود را با قدرت و با شدت تمام پیگیری کردند. سرانجام دولت مجبور میشود نمایندهی خود را به قم به حضور امام بفرستد و از ایشان معذرتخواهی کند و ضمن طلب عفو، متعهد گردد که از آن پس از اشاعهی اکاذیب و افتراء به روحانیت جلوگیری کند. (8)تو کجایت سرباز است؟
روزنامه اطلاعات یک مطلبی مینویسد به نام «تفاهم روحانیت و دولت»، که امام خمینی میفرستد عقب مسعودی (9) که این تفاهم چیست و کجاست؟ بگو این تفاهم را کی تفاهم کرد؟ من تفاهم کردهام؟ یا آقایان دیگر تفاهم کردهاند؟ این تفاهم بایستی روشن بشود! خلاصه او هم پیغام میفرستد که این مربوط به ما نیست و مقاله هم آن نبوده و یک همچنین چیزی بوده این مقاله از طرف ساواک آمده. آقای خمینی فشار میآورد که بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی و تکذیب کنی، اگر نکنی من تو را تکذیب میکنم. خلاصه میافتد روی عزّ و عجز و التماس که ما تقصیر نداریم و از طریق ساواک بود. در این گیر و دار، سرهنگ مولوی میآید آنجا، «رئیس سازمان امنیت تهران بوده و به آقا میگوید که من فکر میکنم که صلاح بر این باشد که شما دست از این اعتراض و تکذیب کردن روزنامهی اطلاعات بردارید و اگر برندارید در هر حال ما سربازیم، آقا میتوپد به او [که] مرتیکه تو کجایت سرباز است! اگر سرباز بودید که چادر زنانه سرتان نمیکردید که فرار کنید، سرباز ما هستیم که در هر حال از این مملکت دفاع میکنیم! خلاصه دیگر مولوی دید هیچ چیز نمیتواند بگوید. (10)من دیدار خصوصی با کسی ندارم
حجت الاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی:
در زمان نخست وزیری امینی بنده قم بودم همزمان با فوت آیت الله بروجردی بود و هنوز هم مسأله انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش نیامده بود. وقتی بنا شد امینی بیاید قم و از علما دیدن بکند برای همه برنامه گذاشتند به غیر از امام، آنها نمیخواستند امام اصلاً برای مرجعیت مطرح بشوند و لذا وقتی برنامههای دیدار را تعیین کردند این مطلب را طلبهها و مخلصین امام شنیدند و دنبال این مسأله را گرفتند که نگذارند امام در این مسأله نادیده گرفته بشوند و در آخر موضوع به اینجا رسید که امینی گفته بود که ساعت یک و نیم بعدازظهر هم چند دقیقهای ایشان را میبینم و منظور ایشان برای تعیین این وقت این بود که اولاً بعد از همه باشد و ثانیاً در زمانی باشد که کسی منزل ایشان نباشد. ولی طلبهها همدیگر را خبر کردند. امینی اولین شرطی که مطرح کرد این بود که دیدار خصوصی باشد و امام جواب داده بودند که من دیدار خصوصی با کسی ندارم و اگر میل دارند بیایند با حضور همین طلبهها باشد. بالأخره امینی آمد آنجا و امام در مورد دو زمینه صحبت کردند. یکی در مورد آموزش و پرورش و یکی هم ازدواج و طلاق. (11)آقایان در منزل آقای حائری اجتماع کنند
آیتالله حسن صانعی:
وقتی روزنامه کیهان مسألهی تصویب انجمنهای ایالتی و ولایتی را با آن تیتر بندی و خط درشت چاپ کرد عصر همان روز خدمت امام رسیدم ایشان فرمودند: بگوئید آقایان در منزل آقای حائری اجتماع کنند. حرکت را ایشان شروع کردند همان بسم الله تجمع آقایان در منزل مرحوم آیتالله حائری را خود ایشان به وجود آوردند. (12)باید در روزنامه اعلام کنند
آیتالله محمد مؤمن:
در قضیه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی که رژیم شاه شرط اسلام را برداشته بود، امام قاطعتر از دیگر علما و مراجع به جنگ این توطئه آمدند. اول اطلاعیهای که داده شد اطلاعیه ایشان بود و به دنبال امام علمای دیگر اطلاعیههایی میدادند. علم که نخست وزیر وقت بود به همهی آقایان قم و مرحوم میلانی در مشهد و آقای خوانساری در تهران تلگراف زد و اعلام کرد که ما از موضع خودمان برگشتیم. با اینکه همه میدانستند نقش اصلی در مبارزه به عهدهی امام بود اما به امام تلگراف نکردند و قبل از این تلگراف تلفنی گفته بودند که ما از آن تصویب نامه (که شرایط اسلام را در منتخبین حذف کرده بودند) دست برداشتیم در حالی که همهی آقایان به آن تلفن اکتفا کرده بودند امام با تماس با آنان جلوی این را گرفت. حتی بعضی از مراجع دستور داده بودند به خاطر اینکه دولت تلفنی از حرفش برگشته بازار قم را چراغانی کنند. ولی امام رسماً ایستادگی کردند و فرمودند که باید در روزنامهها اعلام کنند که برگشتیم. (13)باید با همان تیتر در همان صفحه اول پس بگیرید
دکتر محمود بروجردی:
وقتی شاه در مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی شکست خورد و دیگر نتوانست در برابر روحانیون که در رأس آنها حضرت امام بودند مقاومت کند، لایحه را پس گرفت پس از آن متن را خیلی کوتاه در صفحهای از روزنامه اطلاعات نوشته بود که دولت لایحه را پس گرفت. در قم بعضی از بزرگان و مراجع این را پذیرفتند. اما امام نپذیرفتند. هنگامیکه امام تلفنی صحبت میکردند شنیدم که میفرمایند: «چون با تیتر درشت در صفحه اول روزنامه اعلام کردهاند بایستی با همان تیتر درشت و در همان صفحه اول پس بگیرند. پذیرش این اعلام از طرف روحانیون مناسب نیست». (14)پینوشتها:
1- همان، ص 51.
2- همان، ص 51-52.
3- همان، ص 52-53.
4- همان، ص 53.
5- همان.
6- همان، ص 54-56.
7- همان، ص 57.
8- همان، ص 57-58.
9- سناتور مجلس سنا و مدیر روزنامه اطلاعات.
10- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 58.
11- همان، ص 58-59.
12- همان، ص 59.
13- ص 60-61.
14- همان، ص 61.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول