تقیه حرام و اظهار حقایق واجب
آیتالله خامنهای:
باید اعتراف کنم که با حادثهی فیضیه رعب و وحشت کاملی بر همه جا مستولی شد. من به خودم مثال میزنم، من آدم ترسویی نیستم و در آن روز همهی خصوصیات یک طلبهی مجرد و بیانتظار و بیپیرایه را دارا بودم.در عین حال روز حادثه، آن چنان جوّ رعب و وحشت سایه گسترانده بود که حال نماز خواندن با جماعت را از من گرفت؛ این حال مرا میتوان مقیاس قرار داد برای به دست آوردن اوضاع و احوال قم و این که طلاب در چه شرایط سخت روحی قرار داشتند. بلافاصله اضافه کنم که این حالت نگرانی و وحشت در افراد با حدود بیست دقیقه یا نیم ساعت صحبت امام به یک حالت شجاعت و شهامتی تبدیل شد که هیچ حادثهای برای آنان که در تیررس این سخنان امام بودند و آن بیانات را شنیدند، دیگر وحشتانگیز و ارعابآور به شمار نمیآمد. با حادثهی فیضیه در مرحلهی اول، رعب و وحشت حوزه را فرا گرفت و این فکر تقویت شد که اگر مبارزه ادامه یابد ممکن است حوزه از دست برود، حوزهای که مرحوم آیت الله حائری در زمان پهلوی برای حفظش آن همه زحمت کشیدند و حتی برای نگهداری و حفظ آن با پهلوی مبارزه نکردند، ممکن است با یک برخورد ابتدایی از دست برود و این خیانت به آرمان حاج شیخ عبدالکریم حائری است! این فکر به تدریج از گوشه و کنار سر بلند کرد و کسانی که از نظر روحی مستعد مبارزه نبودند و میخواستند با نهضت به گونهای معارضه و مقابله بکنند، این فکر را مطرح کردند و کوشیدند آن را رواج بدهند، لیکن چند جریان در شکستن جوّ وحشت و کنار زدن این افکار جامد تأثیر بسزایی داشت، یکی اعلامیهی امام بود. امام نامهای به علمای تهران نوشتند، این نامه که خطاب به آقای حاج علی اصغر خویی و به وسیلهی ایشان به علمای تهران بود. بسیار تند و کوبنده بود، به طوری که خواندن آن یک عدهای را میلرزاند. البته یک عدهای را هم شجاع میکرد.
یک عده از طلبهها، جوانها و به قول امروز حزب اللهیها از این نامه تشجیع شدند. امام در این نامه ضمن اشاره به حادثهی مدرسهی فیضیه و فجایعی که در آنجا انجام گرفته بود آوردند: شاه دوستی یعنی غارتگری، شاه دوستی یعنی آدم کشی، شاه دوستی یعنی هدم آثار رسالت و...
دیگر از عوامل جوّشکن فتوای امام بود، مبنی بر این که «تقیه حرام و اظهار حقایق واجب ولو بلغ ما بلغ» که عجیب حرکتی بود و غوغایی راه انداخت. این جمله در شکستن جوّ وحشت و دور کردن افکار سازشطلبانه بسیار مؤثر بود و تا سالهایی جلو یک سلسله بهانهجوییها و ریاکاریها را گرفت. و در واقع امام از حادثهی مدرسه فیضیه سکوی پرشی به سوی مراحل جدید مبارزه ساخت و عکس آن نتایجی را که دستگاه از حادثهی مدرسهی فیضیه انتظار داشت به بار آورد. (1)
هنیئاً لک
آیتالله یوسف صانعی:
برای بسیاری تصور وقایع آن روز غیر ممکن است. از روی بام انداختن طلبهها و شهید شدن بسیاری از آنها، بستن در بیمارستانها به روی طلبهها مجروح، اسارت و دستگیری طلبههای دیگر، غارت، چپاول، قتل و دزدی تنها اتفاقهای آن روز بودند. در این شرایط، وقتی طلبه مجروحی را به منزل امام بردند امام به او میفرمودند: «هنیئاً لک، هنیئاً لک، هنیئاً لک، گوارای تو باد، رژیم دارد نفسهای آخرش را میکشد». (2)به شما تهنیت میگویم
حجت الاسلام والمسلمین کروبی
پس از فاجعه فیضیه که افراد مجروح دست و پا شکسته را به منزل امام میآوردند در منزل غوغای عجیبی بر پا شده بود همه گریه میکردند و اشک میریختند ولی امام این منظرههای تأثرآور را میدید و مصمم حرف میزد و هیچ اشک نمیریخت حتی من شاهد بودم که چند نفر از مجروحین را که وضعشان از همه بدتر بود کنار امام نشانیدند آنها بدنهای سیاه شده و دست و سرهای شکسته خود را به امام نشان دادند ولی امام دستشان را فشرد و به آنها فرمود من به شما تهنیت میگویم که این حادثه برای شما رخ داد و شما در راه خدا این صدمهها را خوردید. (3)نترسید شما ماندنی هستید
آیتالله خامنهای:
عصر روز دوم فروردین امام در منزلشان نشسته بودند، طلبهها هم اتاق را پر کرده بودند، من دم در اتاق ایستادم، بقیه نشسته بودند، در همین حین امام شروع به صحبت کردند، صحبتشان این بود که اینها رفتنی هستند و شما ماندنی هستید، نترسید! ما در زمان پدر او بدتر از این را دیدهایم، روزهایی بر ما گذشت که در شهر نمیتوانستیم بمانیم، مجبور بودیم صبح زود از شهر خارج شویم و مطالعه و مباحثهی ما در بیرون شهر بود و شب به مدرسه میآمدیم چون ما را میگرفتند، اذیت میکردند، عمامهها را برمیداشتند.در اثنای صحبتهای امام یک پسر چهارده- پانزده سالهای را آوردند که از پشت بام مدرسهی فیضیه پائین انداخته بودند که کوفته شده بود، قبا از تنش کنده و پالتو تنش کرده بودند، از دم در که واردش کردند یکی با صدای بلند و با حال گریه گفت: آقا این را از پشت بام انداختهاند. امام منقلب شد و دستور داد که او را بخوابانند و برای او دکتر بیاورند.
وقتی که صحبت امام تمام شد احساس کردم آن چنان نیرومند و مقاوم هستم که اگر یک فوج لشکر به این خانه حمله کند آمادهام یک تنه مقاومت کنم. آن صحبت امام به حدی تأثیر گذاشت که من احساس کردم از هیچ چیز نمیترسم و آماده هستم یک تنه دفاع کنم. با خود گفتم امشب اینجا میمانم، چون ممکن بود حمله کنند. کسان دیگری نیز آماده شدند شب آنجا بمانند، لیکن یک باره از طرف امام خبر آوردند که همه باید بروید. امام گفتند: راضی نیستم کسی اینجا بماند، ما آمدیم بیرون و آن شب کسی آنجا نماند. (4)
در خانهام را باز گذاشتهام
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:
وقتی قضیه مدرسه فیضیه پیش آمد و عده زیادی از مردم زائرین حضرت معصومه (علیها السلام) و طلاب کشته و زخمی شدند و جو رعب و وحشت زیادی در قم ایجاد شد صبح روز بعد به منزل امام رفتیم دیدیم ایشان با چهرهای برافروخته و متأثر اما مصمم در منزل نشسته است در حالی که پشت سر هم آدمهای مجروح و دست و پا شکسته این فاجعه را به منزل امام میآوردند. ایشان فرمودند: من در خانه نشستهام در خانهام را هم باز گذاشتهام تا آنهایی که دیروز ریختند و مدرسه فیضیه و آنجا را آن طور کوبیدند و طلاب را شهید کردند بیایند به اینجا هم حمله کنند. ایشان میخواست این طور آن جو رعب و وحشت از حمله کماندوهای شاه را بشکند. (5)این طلبه سید را به بیمارستان ببرید
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی:
بعد از آن کماندوها عدهای از آقایان و طلبهها را از بالای پشت بام مدرسهی فیضیه به پایین انداختند، یکی از آنها را که سیدی طلبه بود به همین منزل قدیمی امام که بعدها محل سکونت آیت الله پسندیده بود، آوردند و جریان را هم به امام گفتند. ایشان به بالای سر این سید آمدند و نشستند و فرمودند: «آقا! حالتان چطور است؟ کجایتان درد میکند؟» بعد به ایشان دلداری دادند که: «غصه نخور، ناراحت نباش!» و بلافاصله دستور دادند که این طلبه سید را به بیمارستان ببرید. (6)پسر رضاخان گور خود را کند
حجت الاسلام والمسلمین مصطفی زمانی:
آنگاه که خبر به خانه امام رسید که کماندوها به مدرسهی فیضیه حمله کردهاند و دست سر و شکستهها را میآورند، صدای گریه و ناله به آسمان بلند بود. یکی از اطرافیان از آقا اجازه خواست صحبت کند و به مردم دلداری بدهد.امام به او فرمودند: بنشین. پس از آن یکی دیگر از نزدیکان امام آهسته گفت بروید در خانه را ببندید هنوز این کلمه از دهان او خارج نشده بود که امام با عصبانیت تمام فرمودند: در را باز کنید. مصطفی چه کاره است؟ او را بیرون کنید!
از همان تاریخ فرزند بزرگ امام در کارهای جاری کمتر دخالت میکرد و بیشتر به درس میپرداخت. در برابر آن عصبانیت امام و دستور بازگذاشتن درِ منزل چند نفر یکصدا فریاد زدند: در باز است... خیال امام آسوده شد پس از آن امام حدود بیست دقیقه سخن گفتند سخنانی از این قبیل: پسر رضاخان با این کار گور خود را کند و رسوا شد.
در همان لحظه حساس، امام دستور دادند:
به خانهی آقای گلپایگانی تلفن بزنید ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه.
وقتی شماره منزل آیت الله العظمی گلپایگانی گرفته شد، گفتند معظمله از مدرسه آمده و به مسجد رفته است. بعد معلوم شد ایشان تا آخر شب در مدرسه بود و تلفن منزلشان هم از تلفنخانه کنترل میشد و این ساواک بود که در جواب تلفن منزل امام گفته بود که آقای گلپایگانی از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است. تا امام این نیامدن را بهانه قرار ندهند و برای نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه شوند و در میان مردم و کماندوها زد و خورد دیگری شروع شود. (7)
خودشان آمدند و در را باز کردند
آیتالله محمد فاضل لنکرانی:
ساواکیهایی که در مدرسه به صورت ناشناس حضور پیدا کرده بودند، بعد از این که خود را فاتح دیدند، به خیابانها ریختند. آنها در حالی که شعار «جاوید شاه» میدادند، در خیابانها راه میرفتند و وحشت عجیبی را در دلها افکنده بودند. به طوری که هیچ کس جرأت نفس کشیدن نداشت. مقصد آنها دبیرستان حکیم نظامی بود که حکم مرکز آنها را داشت. این دبیرستان در نزدیکی منزل امام واقع شده بود. در این اثنا به ذهن بعضی از اطرافیان امام رسید که ممکن است این افراد به طرف منزل امام بیایند. از این رو بعضیها صلاح را در این دیدند که در منزل را ببندند و از پشت هم بر آن قفل بزنند تا به شکلی مانع ورود ساواکیها به منزل بشوند. بعضیها هم موضوع آمدن ساواکیها را به امام گزارش دادند و گفتند که اینها با شعار دادن و اسلحه به دست گرفتن چه کارهایی انجام داده بودند. وقتی امام از جریان کارهای ساواک و نیز بستن در خانه مطلّع شدند، بدون این که به کسی حرفی بزنند از اتاق بیرون آمدند و پایین رفتند و در منزل را باز کردند. حتی دو لنگه در را باز گذاشتند و خودشان هم به اتاقی که در نزدیک در بود رفتند و در آنجا نشستند. صدای ساواکیها و شعارهایشان لحظه به لحظه نزدیکتر میشد، ولی امام بدون آن که در چهرهشان ترسی به چشم بخورد، نشسته بودند، گویا از این که هزار نفر به خانه بریزند و آنچه میخواهند انجام دهند، هیچ هراسی به دل نداشتند. (8)وظیفه را من تعیین میکنم
ساعت تقریباً 4-3/5 بود که یک جمعیتی هم در خانهی امام بود. تلفن کردند که دو مرتبه این گارد جاویدیها آمدهاند توی خیابان، هر چه طلبه است میزنند، مردم عادی را هم میزنند که بگو جاوید شاه. حاج آقا (امام) فرمودند که شماها از خانه بروید بیرون، کسی اینجا نباشد. ما بچهها را اینجوری تقسیمشان کردیم. از دم دارالتبلیغ گفتیم که پنج متر به پنج متر یا سه متر به سه متر بایستند تا در خانهی آقا. چند تا از طلبهها را هم گذاشتیم توی بیرونی، بقیهی طلبهها را هم گفتیم بروید، تقسیمشان کردیم، نصفشان خانهی هادی خسروشاهی که پشت خانهی آقا بود، نصفشان را هم فرستادیم خانهی محمود آقا بروجردی که داماد آقا است. گفتیم اگر یک وقت اتفاقی افتاد، اینها آمدند این طرفها، آخرین نفر اینها که آمد از اولین نفر شما به حساب رد شد، آن حرکت کند بیاید، همینجور که اینها میآیند جلو، بچهها پشت اینها را دارند، اینجا هم تکبیر و الله اکبر که ما کشیدیم، طلبهها که توی این دو تا خانه هستند از توی این خانه میآیند بیرون. پس اینها در دو طرف محاصره میشوند. خود من با یکی دیگر از بچهها رفتیم توی خانه و رفتیم زیرزمین، دیدیم یک مشت از این چوبهای بلند توی زیرزمین هست. دو تا پنجره بود از تو آشپزخانه به تو حیاط. ما سر این چوبها را از تو پنجره گذاشتیم بیرون که گفتیم اگر ریختند تو خانه، بچهها بیایند این چوبها را بگیرند، با چوبها حمله بکنند. در همین گیر و دار که ما دستمان یک خرده خاکه زغالی شده بود، آمدیم یواشکی سر حوض که دستانمان را بشوییم، حاج آقا از این اتاق آمد برود توی آن اتاق، دید ما دو نفر توی حیاطیم. گفت اینجا چه کار میکنید شما؟ گفتیم بودیم دیگر حاج آقا. گفت مگر من نگفتم بروید؟ گفتم که شما گفتید، اما وظیفهی ما چیه؟ گفت وظیفه را من تعیین میکنم. گفتم تشخیص آن هم با ماست حاج آقا. البته وقتی من گفتم که تشخیص آن هم با ماست. خودم گریهام افتاد و حاج آقا هم هیچی نگفت، سرش را انداخت پایین و رفت: در همین موقع بود که گفتند که اینها دارند میآیند. (9)به اجازه چه کسی در را بستهاید؟
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
وقتی خبر جنایت مأموران شاه را در مدرسه فیضیه به امام رساندند ایشان بلافاصله تصمیم گرفت به طرف مدرسه فیضیه حرکت کند. روحانیون و مردم حاضر در منزل ایشان که از احتمال گزند به ایشان نگران بودند با قسم دادن، مانع خروج ایشان از منزل شدند. برخی نیز که تصور میکردند مأموران سپس به منزل امام حمله خواهند کرد در منزل امام را بستند. وقتی که ایشان متوجه شد با لحن تندی از آنها پرسید که «به اجازهی چه کسی در را بستهاید؟» و سپس با ایراد سخنانی در آن شرایط وحشتزا، ضمن افشای ماهیت ددمنشانه شاه به مردم حاضر، اعتماد به نفس داده و فرمود:... ناراحت و نگران نشوید، مضطرب نگردید. ترس و هراس را از خود دور کنید. شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایعی صبر و استقامت کردند که آن چه ما امروز میبینیم نسبت به آن چیزی نیست. پیشوایان بزرگ ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سر گذاشتهاند و در راه دین خدا یک چنان مصائبی را تحمل کردهاند. شما امروز چه میگوئید؟ از چه میترسید؟ برای چه مضطربید؟ عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را دارند در برابر این نوع اعمال رسوا و فضاحت آمیز دستگاه حاکمه، خود را ببازند. دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم، ما از خدا میخواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند. بزرگان اسلام در راه حفظ اسلام و احکام قرآن کریم کشته شدند، زندان رفتند، فداکاریها کردند تا توانستند اسلام را تا به امروز حفظ کنند و به دست ما برسانند. امروز وظیفهی ماست در برابر خطراتی که متوجه اسلام و مسلمین میباشد برای تحمل هرگونه ناملایمات آماده باشیم تا بتوانیم دست خائنین به اسلام را قطع نمائیم و جلو اغراض و مطامع آنها را بگیریم. (10)تنها امام او را نپذیرفت
شاه تصور میکرد با دست زدن به چنین جنایتی مراجع، و در رأس آنها امام، و روحانیت ترسیده و صحنه سیاست را ترک خواهند کرد و یا خواهد توانست که دست کم گروه بزرگی از علما و روحانیون را به انزوا کشانده و در میان آنها دو دستگی به وجود آورد. همچنین برای ایجاد وحشت بیشتر و جلوگیری از هرگونه واکنش مخالف و فریاد اعتراض آمیز علیه فاجعه فیضیه، رئیس شهربانی را نزد مراجع قم فرستاد و به آنان اخطار نمود که در صورت اظهار هرگونه مخالفتی کشته خواهند شد و منازلشان ویران و به نوامیسشان تجاوز خواهند کرد. ولی امام وی را نپذیرفت. (11)میخواستم بدانم آنها چه داشتهاند
پس از فاجعه مدرسه فیضیه در دیدار با رفقا، لوازمی را که کماندوها داشتند و دیده بودم برای آنها نقل کردم. روز بعد آقای شیخ حسن صانعی آمد در منزل و گفت: آیت الله خمینی شما را خواستهاند. خدمت امام رسیدم، فرمودند شما را چطور گرفتند و به کجا بردند؟ عرض کردم از توی خیابان به شهربانی و از آنجا به ساواک و برخوردها چنین بوده است. فرمودند: شنیدهام لوازمی را که آنها به عنوان سلاح خود داشتهاند، از نزدیک دیدهاید؟ عرض کردم بله. فرمودند: میخواستم بدانم آنها چه داشتهاند، چون در این واقعه کسی درست متوجه نشده است. عرض کردم: چاقوی ضامندار، زنجیر بلند، پنجه بوکس، کلت، و میله آهنی تقریباً به طول هشتاد سانت. فرمودند: یعنی با آن میله طلاب را میزدهاند؟ گفتم: بله، حتماً پس برای چه آورده بودند. امام از شدت تأثر روی را برگردانیدند، سپس گفتند شنیدهام یکی از این میلهها در صحن فیضیه پیدا شده و نزد مشهدی ماشاءالله خادم مدرسه است. بروید و بگویید فلانی گفته است میله را بده، و عکسی از آن بگیرید که روزی لازم میآید. (12)بر من واجب است اعلامیه بدهم
آیتالله ابوالقاسم خزعلی:
بعد از ماجرای مدرسه فیضیه بود که آقایان مراجع در خانه مانده بودند خدمت امام رسیدم به من فرمودند:میروی و به شریعتمداری، گلپایگانی و آقایان دیگر میگوئی من اعلامیه خواهم داد. شما هم بدهید. اگر دیدید آنها میگویند اعلامیه مستقل نمیدهیم بگو که پای اعلامیه مدرسه و حوزه را امضاء کنند. اگر هم نه بگوئید لااقل اگر اعلامیه نمیدهید و امضا نمیکنید مطلب ما را تأیید کنید. آن روز آیت الله گلپایگانی در اثر بودن در مدرسه فیضیه عارضهای داشتند و کسل بودند و نمیشد با ایشان ملاقات کرد. ولی من با شریعتمداری ملاقات کردم و پیام امام را به او گفتم. او هم گفت هیچ صلاح نیست. به ایشان بگوئید اگر هم میخواهید اعلامیه بدهید از زبان خودتان نباشد (البته اگر اعلامیه به قلم خودشان نبود و به قلم یک طلبه بود که دولت برای آن حساب باز نمیکرد) ظهر بود و اذان میگفتند که من نزد امام رفتم. معمولاً ایشان اول ظهر نماز میخواندند. ولی سپرده بودند که: خزعلی هر وقت آمد در را باز کنید.
رفتم و گفتم: آقا جریان این شد، فرمودند: بر من واجب است اعلامیه بدهم.
در برابر بعضی سردیهایی که دیده بودند این جمله را فرمودند و آن اعلامیهی معروف را دادند که:
«شاه دوستی یعنی غارتگری». (13)
پینوشتها:
1- همان، ص 73-74.
2- همان، ص 75.
3- همان.
4- همان، ص 75-76.
5- همان، ص 76-77.
6- همان، ص 77.
7- همان، ص 77-78.
8- همان، ص 78-79.
9- همان، ص 79-80.
10- همان، ص 80-81.
11- همان، ص 81.
12- همان، ص 81-82.
13- همان، ص 82.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول