همه بدون بازدید بدنی به ملاقات من بیایند
یکی از اطرافیان آقای خمینی اظهار میداشت ما از کسانی که به ملاقات آقا میآمدند دم در مختصر بازدید بدنی میکردیم که مبادا اسلحهای همراه داشته باشند. پس از آنکه آقای خمینی از این موضوع باخبر شدند دستور دادند همه بدون بازدید بدنی به ملاقات بیایند. این طرز رفتار ایشان از نظر شهامت اثر عجیبی روی اطرافیان داشت.خیابان مجاور منزل امام در نوفل لوشاتو به هنگام نماز و سخنرانی امام از سوی مأمورین فرانسه مسدود میشد که در تمام ساعات شبانه روز ترددها را زیر نظر داشتند و هرگونه بستهای را باز و به دقت بازرسی میکردند. مأمورین حفاظتی سابق مستقر در محل، جای خود را پس از این شایعات به نیروهای ورزیده با درجاتی بالاتر داده بودند و تعداد آنها به ده برابر افزایش یافته بود. آنان به اعضای دفتر و بیت امام گفته بودند دولت فرانسه گزارشی دریافت داشته مبنی بر اینکه عدهای اجیر از اتباع یکی از کشورهای آسیایی با گرفتن پانصد میلیون دلار قصد ترور امام را دارند. در سطح شهر پاریس و حومه و فرودگاهها و مراکز حساس و مراکز اجتماع دانشجویان کاملاً وضع غیرعادی به چشم میخورد. (1)
باید نظام شاهنشاهی برود
آقای فخرالدین حجازی:
در پاریس امام فرمودند: ما تنها نمیگوئیم که شاه باید برود، بلکه اصلاً نظام شاهنشاهی باید برود. (2)جز آن که شاه برود راهی نیست
آیتالله شهید صدوقی:
یک روز دو نفر از تهران پیش من به یزد آمدند (که یکی از آنها مطمئناً از طرف ساواک بود) و گفتند که ما یک پیشنهادی برای شما داریم. و آن پیشنهاد این است که شاهنشاه حاضر شدند تمام تشکیلات دولتی را در اختیار آقای خمینی بگذارند. شما و دو نفر دیگر پیش آیت الله خمینی بروید و بگوئید که هرچه هست به ایشان تفویض میکنیم. هیأت دولت، مجلسین، ارتش و تمام تشکیلات دولتی را بدون کم و کسری در خدمت حضرت آیت الله خمینی قرار میدهیم، منتهی به یک شرط که شاه باشد و «سلطنت کند نه حکومت» من مقداری فکر کردم و عاقبت گفتم: آمادگی خود را بعداً اظهار میکنم (بعد معلوم شد که شهربانی و ژاندارمری و ساواک در این مسأله دخیل بودهاند).ما به شهربانی فرستادیم تا تذکرهای برای پاریس بفرستیم. تا پیغام رفت بلافاصله تذکره سبزرنگی که نمیدانم به آن چه میگفتند (شاید به آن تذکرهی سیاسی میگفتند) یک افسری آورد و دو دستی تقدیم کرد. بعد از این ماجرا من به سوی قم حرکت کردم تا با اخوی امام حضرت آیت الله پسندیده تماس بگیرم و دربارهی این پیشنهاد با ایشان صحبت کنم. ایشان در جواب من دربارهی این موضوع گفتند من آنها را پیش شما فرستادم، چندی پیش همین دو نفر به اینجا آمده بودند و از من چنین چیزی خواسته بودند و من شما و آن دو نفر را معرفی کردم. من به ایشان گفتم: «آقای پسندیده، حالا واقع امر هرچه باشد، اولاً که امام صددرصد نمیپذیرند، به علاوه ما از سوی این طرف به سوی پاریس میرویم، رادیو و تلویزیون خواهد گفت: فلان کس و فلان کس از طرف «شاه» برای اصلاح رفتند، این دیگر آبرویی برای ما نمیگذارد» ایشان گفتند: «نه دربارهی شما چنین چیزی نیست» با این حال من استخاره کردم که برویم یا نرویم. استخاره این طور به ما نشان داد که فعلاً صبر کنیم. من به یزد برگشتم در این خلال پیغامهایی از طرف شاه به استاندار یزد داده شده بود که بیاید با ما ملاقات کند که من قبول نکردم.
دو سه روز بعد یکی از نزدیکان امام تلفن کردند که: «شما بنا بود به پاریس بیایید چه شد؟» گفتم: «معذورم نمایید» گفتند: «دربارهی تو این حرفها اثری ندارد و امام مایلند که شما به پاریس بیایید و در ضمن آقای خامنهای را هم به همراه خود بیاورید.»
بعد از تلفن، پشت ما دیگر گرم شد و فهمیدیم که چیزی نیست، هرچه خواستم با آقای خامنهای تماس بگیرم، نشد. خودم با چند تن از دوستان از جمله آقای اعتمادیان به پاریس رفتیم. آن جا در خدمت امام ملاقاتهایی انجام شد و همین صحبتها را من با امام کردم. قبلاً هم سنجابی و بازرگان این حرفها را زده بودند. به امام عرض کردم که من نیامدهام که آن حرفها را بزنم و از شما چیزی بخواهم و میدانیم که شما هیچ گونه موافقتی در این مورد ندارید، از باب سرگذشت عرض میکنم، (قبلاً هم بازرگان و سنجابی به شما گفتهاند) که اینها هم چنین خواستهای داشتهاند و میدانم که صد در صد مورد پذیرش شما واقع نمیشود. ایشان فرمودند: «بلی، اینها شیطانند و باید به این معنی شیطان از اینها درس بگیرد، یک همچو نهضتی که در عالم نظیر نداشته در ایران شده است و آنها تمام همّشان بر این است که این نهضت شکست بخورد و پس از خوابیدن نهضت، اگر ما بخواهیم چنین نهضتی را از نو تجدید کنیم، صد در صد برای ما میسر نیست و پس از آن که نهضت خوابید و خودشان بر اوضاع و احوال مسلّط شدند صد در صد بدتر از قبل عمل خواهد کرد. ثانیاً بر فرض آن که راست بگویند و تمام اختیارات را به ما واگذار کنند و شاه هم باشد که سلطنت کند نه حکومت، آن وقت من جواب آن زنی که ظهر وقتی که سفرهاش را پهن میکرده و دو سه تا جوانانش در کنارش بودهاند و با هم غذا میخوردند، حالا نگاه میکند و میبیند که هیچ یک از جوانانش نیستند و همه شهید شدند، جواب این زن را چه بگویم؟ او بگوید که جوانهای ما را به کشتن دادند و خودشان رفتند صلح کردند و آشتی نمودند؟ نخیر، جز آن که شاه برود چیز دیگری نیست.» این حرف را ایشان در آن موقع که میزد، شاید صدی نود و نه مردم این معنی را محال میدانستند. (3)
بختیار باید اول استعفا بدهد
آقای مصطفی کفاشزاده:
سیاسیون ایران که به خدمت امام در پاریس میآمدند، چه از ملیون، (جبهه ملی) چه از نهضت آزادی، از مواضع خودشان پائین میآمدند. شهید بهشتی و شهید مطهری هم آمدند با امام مشورت کرده و برگشتند.جالبترین مورد زمانی بود که بختیار میخواست بیاید پاریس. امام گفتند اولاً باید استعفا بدهد که ما بپذیریم. امام گفتند ایشان باید بگوید که از اول غیر قانونی بوده و شاه از اول قانونی نبوده. بعضی از ملّیون اصرار داشتند که امام کوتاه بیاید.
بعد از آن امام آن اعلامیه معروف را دادند که بختیار را نمیپذیرند و آقای محتشمی و فردوسیپور آن را خواندند و ملیون خیلی ناراحت شدند. (4)
ابداً با بختیار ملاقات نمیکنم
آیتالله صادق خلخالی:
افرادی بودند که میخواستند شاپور بختیار با حفظ عنوان نخست وزیری با امام ملاقات کند. تلفن کردیم عین مطالب را آقای فردوسی پور ضبط کردند و خدمت امام بردند. نصف شب امام فرمودند ابداً با شاپور بختیار تا وقتی که عنوان نخست وزیری را دارد ملاقات نمیکنم. (5)به خواهر ملک حسین اجازه ملاقات ندادند
حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی:
در پاریس از سوی احزاب و شخصیتها و گروهها افرادی جهت ملاقات و مذاکره با امام آمدند. یکی از افرادی که به پاریس آمد خواهر ملک حسین پادشاه اردن بود که پس از ملاقات ملک حسین با شاه از سوی او به پاریس آمده بود. تقاضای او خدمت امام عرض شد و امام به او اجازهی ملاقات ندادند. (6)هیأت مصری را نپذیرفتند
حجت الاسلام والمسلمین مهدی پیشوایی:
امام از پذیرفتن هیأت مصری به ریاست وزیر اوقاف مصر (که مرکب از علمای مصر بود) خودداری کردند. این هیأت را انورسادات هنگام اقامت امام در پاریس فرستاده بود تا ایشان را از لغو نظام شاهنشاهی در ایران منصرف سازد. (7)اگر میخواهید با من دیدار دوم داشته باشید
آیتالله شهید دکتر بهشتی:
سه ماه قبل از پیروزی انقلاب مهندس بازرگان به پاریس آمده بود تا امام را قانع کند که اگر شورای سلطنت باشد و یک آزادی انتخابات هم باشد مبارزه تا همین جا ختم شود و ایشان (امام) به ایران تشریف بیاورند! ولی امام بعد از یک دیدار به او گفته بودند که این طور نمیشود. اگر میخواهی با من دیدار دومی داشته باشد باید بر ضد این رژیم سلطنتی اعلامیه بدهی، اگر اعلامیه دادید میتوانید با من ملاقات دوم داشته باشید و الّا نه. (8)من به خدا اطمینان دارم
مهندس مهدی بازرگان:
«... من میخواستم تمام تصویری را که از اوضاع دیده بودم برای آیت الله خمینی تشریح کنم. احساس میکردم که تاکنون موفق بودهایم اما به ناچار باید بدانیم که تمام ارتش از ژنرالها گرفته تا پایین علیه انقلاب بسیج شده بودند. ما مواجه با جنگ داخلی و یک قتلعام بیسابقه بودیم. من ترس خودم را برای آیت الله خمینی شرح دادم. اما او پاسخ داد: «شما نباید سازش کنید. هیجان به اوج خود رسیده است و این بهترین ضامن پیروزی میباشد اگر شما حالا دربارهی قانون و نظم صحبت کنید، انقلاب همه چیز را از دست خواهد داد...» من به او گفتم برای روشن شدن خودم میخواهم سؤالی از شما بکنم: «آیا شما کاملاً متقاعد هستی که میتوانی ادامه بدهی؟ میتوانی موفقیت ما را در برابر ارتش، آمریکاییها و اروپا تضمین کنی؟» آیت الله خمینی پاسخ داد: «من به خدا اطمینان دارم.» من به او گفتم: «خیلی خوب ما همیشه تحت رهبری شما کار کردهایم و به پیروی از شما ادامه خواهیم داد. اما باید به نگرانی خودم اعتراف کنم.» (9)شعار اصلی علیه شاه باشد
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
«در راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورا با تلاش برخی از شخصیتهای سیاسی داخلی، شعار علیه شاه با توجیه «جلوگیری از کشتار» از بلندگوها پخش نشده بود، و این امر مورد اعتراض روحانیون انقلابی و مردم قرار گرفت. موضوع به پاریس منعکس شد. امام هم چون گذشته تأکید کردند که حتماً در راهپیمایی فردا (عاشورا) و روزهای دیگر شعار اصلی علیه شاه و سلطنت او و هم چنین تشکیل حکومت اسلامی باشد. در نتیجه در راهپیمایی عاشورا «مرگ بر شاه» و «شاه مزدور آمریکایی اخراج باید گردد، حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.» شعار اصلی و عمومی بود». (10)اینها چه کاره هستند؟
حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی:
در محرم سال 1357 که مردم تظاهرات میلیونی در تهران و دیگر شهرها داشتند، امام در پاریس مطلع شدند کمیتهای که این تظاهرات را سازماندهی میکند مانع از سردادن شعار مرگ بر شاه توسط مردم شده است. در خصوص این کار که در روز تاسوعا انجام شده بود تلفنهای متعددی به امام شد. علت این مکالمات تلفنی اعتراض به این امر بود که چرا اجازه سردادن شعار مرگ بر شاه داده نمیشود. این تماسها و تلفنها خدمت امام منعکس شد. ایشان به شدت عصبانی شده و فرمودند:«اینها چه کاره هستند که مردم را از شعار مرگ بر شاه نهی میکنند و فکر میکنند که تشخیص آنان بهتر از تشخیص مردم است». همین امر باعث شد در تظاهرات روز عاشورا مردم یکپارچه شعار مرگ بر آمریکا را سر دادند. (11)
اولین قدم برداشته شد
آقای مصطفی کفاشزاده:
موقعی که خبر دادند شاه رفته، پلیس فرانسه هم زنگ زد و من آمدم، آقای غرضی را که در جمع ما زبان فرانسه بلد بود آوردم. آنها گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند، حدود نماز شب امام بود، اطلاع دادیم، امام گفتند: روز میآیم. بسرای خبرنگارها و افراد خارج عجیب بود که امام کسی را که میخواستند از ایران بیرون کنند رفته اما ایشان هیجانی ندارند و طبق معمول قرار بود بیایند اما به دلیل ازدیاد خبرنگارها یک ساعت بعد آمدند، پله نبود اما سراشیبی بود، یک صندلی گذاشتیم تا امام مصاحبه کنند. من هم تصور میکردم که امام هیجانی میشوند. خودم را نزدیک امام نگه میداشتم اما دیدم ایشان هیجانی نشدند. قاعدتاً ما آنجا دستگاه صوتی مرتبی هم نداشتیم، به وسیلهی یک میکروفون که جلوی امام گرفتم صدای امام پخش میشد این اولین سخنرانی امام بود که شاه رفته بود. امام خط مشی را معلوم کرده و گفتند این اولین قدمی است که برداشته شده من آنقدر نزدیک بودم که امام به من تکیه میدادند تا اگر هیجانی شدند نگهدار ایشان باشم، اما نکتهی ظریف اینجاست که امام ابداً هیجانی نشدند، نماز خواندند سخنرانی هم کردند و هیچ تغییری حتی در تن صدایشان نبود. (12)دیگه چی؟
مرضیه حدیدهچی:
روزی که شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض کردم برادران میگویند شاه رفته و رادیو هم خبرش را پخش کرد. طبیعتاً همه ذوق زده شده بودند و خوشحالی میکردند. ولی جز عبارت «دیگه چی؟» کلمه دیگری از امام شنیده نشد. (13)وقتی امام تکبیر گفتند
آیتالله فاضل لنکرانی:
امام با دیدی الهی به آیندهی مبارزه با شاه مینگریستند و آینده برایشان به وضوح روشن بود به طوری که وقتی در پاریس مسأله فرار شاه از ایران به اطلاع ایشان رسانده شد امام تکبیر گفتند. مثل این که مسألهی فرار شاه برای ایشان غیر موقع و غیر منتظره بود. (14)توی دهن بختیار میزنم
آیتالله شهید محلاتی:
یک روز بختیار مصاحبه اهانت آمیزی نموده بود. روزنامه درآمده بود، خدمت امام بردم و عرض کردم این مرد جسارت کرده. امام فرمودند: من توی دهن او میزنم و فرمودند بعضی تصور میکنند که اینها با مسالمت تسلیم میشوند ولی اشتباه میکنند. ما یک جنگ دیگر با اینها خواهیم داشت و آن آخرین برخورد ما خواهد بود. (15)تا استعفا ندهد قبول نمیکنم
آیتالله خامنهای:
شبی که فردایش فرودگاه را بستند، قرار بود بختیار اعلامیهای را در رادیو بخواند چون چند نفر از اعضای شورای انقلاب با بختیار سوابق دوستی و شاید هم تا حدودی رودربایستی داشتند، اعلامیه را به شورای انقلاب فرستادند تا ببینند که آیا شورا با آن موافق است یا نه.البته آن روز شاید اسم شورای انقلاب هنوز به این جمع اطلاق نمیشد. اما میدانستند که شورایی وجود دارد. البته از اینکه چه کسانی مجموعهی شورا را تشکیل میدهند اطلاعی نداشتند همین قدر میدانستند که عدهای با امام در تماس هستند.
بارزترین آنها شهید بهشتی، شهید مطهری و برخی دیگر از برادرانمان مثل آقایهاشمی و شهید باهنر بودند، اینها از جمله کسانی بودند که شخصاً در خصوص مسائل مربوط به تظاهرات و غیره با امام ارتباط داشتند. آن شب یکی از همان آقایان که با گروه بختیار ارتباط داشت، اعلامیهی بختیار را آورد. در آن اعلامیه ذکر شده بود که بختیار میخواهد برای پارهای مذاکرات با آیت الله خمینی به پاریس برود و امام نیز با این اعلامیه موافقت کردهاند. این موضوع برای ما غیر قابل تصور بود. چگونه ممکن بود که امام ملاقات با بختیار را به این سادگی قبول کنند!؟ ما از قبل میدانستیم که شرط دخول برای زیارت امام، استعفا از تمام مقامات و حتی بالاتر از آن تبرّی جستن از نظام پادشاهی و این قبیل چیزهاست. به همین دلیل برایمان تصور ناپذیر بود که بختیار با متنی چنین بیرمق و ضعیف، اجازهی رسیدن به حضور امام را دریافت کرده باشد اما آن که اعلامیه را آورده بود، خودش از اعضای شورا بود و اظهار میکرد که تحقیقاً این کار انجام گرفته است.
در ابتدا، هنگامی که اعلامیه را آوردند، شهید بهشتی در جلسه حاضر نبود. پیش از ورود او شهید مطهری یکی از عبارات اعلامیه را اصلاح کرد. که شهید بهشتی آمد، اصلاح دیگری نیز به عمل آمد. در نتیجه تقریباً محتوای اعلامیه عوض شد و آن دو شهید گفتند که اگر عبارات این طور باشد، ممکن است مورد قبول قرار بگیرد. با همهی این اوصاف نظر اکثریت جمع این بود که بعید است امام چنین چیزی را بپذیرند. در اثنای بحث یکی از حاضران هم عقیدهی خودمان گفت که برای حل مشکل بهتر است خودمان تلفنی از پاریس بپرسیم. شهید مطهری گفت که خودش سؤال میکند و به اتاق مجاور که تلفن در آن بود رفت. پس از مدت کوتاهی آمد و گفت که امام قبول کردهاند. آقای مطهری گفته بود که ما این دو جا را اصلاح کردیم قرار شده است که به بختیار بقبولانیم. امام همان متن را قبول کردند و گفتند که برای تغییر اعلامیه اصرار نکنید، فقط کاری کنید که به اخبار ساعت هشت بعدازظهر برسد. ما گفتیم که اقلاً این دو اصلاح باقی بماند. همان ساعت علمای قم و آیت الله منتظری و همهی علمایی که برای استقبال از امام به تهران آمده بودند و در مدرسهی علوی اقامت داشتند، جلسه ای بر پا کرده بودند. ما هم به جلسهی آنها رفتیم. درست به خاطر ندارم، شهید مطهری یا شهید بهشتی مطلب را به عنوان خبر جدید در آن مجلس خواند که بختیار چنین اعلامیهای داده است. برادرانی که در آن مجلس بودند، از جمله آیت الله منتظری، گفتند که: «نه، امام قبول نکرده» و این همان نظر ما بود؛ یعنی ما هم فکر میکردیم این برای امام غیر قابل قبول است. دوستان گفتند که ما با پاریس تماس گرفتیم و امام این را قبول کردهاند اما آقای منتظری گفت: من تا خودم با پاریس صحبت نکنم باور نخواهم کرد. بالأخره بر سر این قضیه بگو مگو شد که آیا امام متن جدید اصلاح شده را قبول میکنند یا نه. همه معتقد بودیم که اگر امام متن را قبول کنند کار عجیبی انجام گرفته است. ما تلفن کرده و از این موضوع مطلع بودیم. منتها چون دوستان حاضر در آن جلسه خودشان با پاریس صحبت نکرده بودند، قبول کردن مسأله برایشان مشکل بود. مایل بودند خودشان مستقیماً با پاریس تماس بگیرند. به نظرم آقای منتظری تلفن کرد به پاریس و گفت: این را که من میگویم بنویسید و خدمت امام بگوئید و جوابش را به من بدهید. ما به مدرسه رفاه برگشتیم و منتظر جواب امام بودیم. نیمه شب بود که اعلامیهی کوتاه ایشان صادر شد امام در آن اعلامیه گفته بودند:
«نخیر، من به کسی قول ندادهام. بختیار تا استعفا ندهد قبول نمیکنم» (16) فردای آن شب این مطلب را در روزنامهها نوشتند. (17)
اگر یک همافر از بین برود
روزنامه جمهوری اسلامی:
وقتی گروهی از افراد نظامی و نیروی هوایی برای ادای احترام و بیعت با امام در نوزدهم بهمن ماه در اقامتگاه ایشان حضور یافتند، امام طی سخنانی به دولت بختیار هشدار داده و فرمودند: اگر یک نفر از این همافران با دست این جلادان از بین برود ما همه آنان را به کیفر اعمالشان میرسانیم. (18)رژیم سقوط میکند
آیتالله حسین نوری:
زمانی که هنوز رژیم پهلوی سقوط نکرده بود و بختیار سرکار بود در مدرسه «رفاه» خدمت امام رسیده عرض کردم: «آقا شما یک کاری بکنید. چون اینجا (نمایندگان مجلس شاه) وکلای این ملت هستند. اگر جنابعالی با این موقعیت به مردم اعلام کنید که وکلای خودتان را عزل کنید آنها فیالفور وکلای خودشان را عزل میکنند و در نتیجه مجلس سقوط میکند...» امام فرمودند: «خیر! کار به آنجا نمیرسد! طی این دو سه روز مطلب تمام میشود و اینها از بین میروند و رژیم سقوط میکند.» (19)رضایت را در چهرهی امام دیدیم
زهرا مصطفوی:
یک شب نصفههای شب بود دیدم برادرمان احمد آقا که منزلشان دیوارش با دیوار ما یکی بود سرشان را از بالای دیوار بالا آورده و آهسته به امام گفتند بیدارید؟ امام گفتند: بله و بعد بلند شدند و نشستند. احمد آقا گفت خبر رسیده امروز عکس شما را بزرگ کرده و در روزنامهها انداختند و بالاخره مردم هم ریختند در خیابان و دولت هم نتوانسته کاری بکند. یعنی این در حقیقت اولین قدم حرکت خیلی روشن و بیّن انقلاب در مقابل حکومت بود آن شب ما رضایت را در چهرهی ایشان دیدیم. (20)در مدرسه باز هست یا نه؟
حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری:
آن روزها که انقلاب در آستانه پیروزی بود و ما در کنار امام بودیم، صفات و روحیات امام همه را متعجب کرده بود، به خصوص آن روز و آن روحیه قوی امام هرگز از یادم نمیرود. لحظه اعلام حکومت نظامی بود، ساعت نزدیک چهار و نیم بعدازظهر ما در خدمت امام بودیم همهی ما دلهرهی عجیبی داشتیم اما امام گویی که هرگز اتفاقی رخ نداده است. ایشان در حالی که مشغول نوشتن اعلامیه برای شکستن حکومت نظامی بودند گفتند: در مدرسه باز هست یا نه؟ گفتیم به علت خطراتی که ممکن است وجود داشته باشد در مدرسه را بستهایم فوراً گفتند: در را باز کنید تا مردم رفت و آمد کنند. و فردا شب که شب 22 بهمن بود و احتمال بمباران و کودتای نظامی میرفت هر چه از امام تقاضا کردیم که مدرسه را ترک کنید و فعلاً در جای دیگر بمانید، ایشان در جواب ما با اطمینان خاطر میگفتند: «هرکه میترسد برود، من اینجا هستم.» (21)حکومت نظامی نیست
آن روز ما در غذاخوری مدرسهی علوی مشغول غذا خوردن بودیم که ساعت دو بعدازظهر رادیو اعلام کرد حکومت نظامی ساعت چهار و نیم است. عده کمی رفتند و عدهی زیادی ماندند مسأله خدمت امام عرض شد که دولت چنین تصمیمی گرفته. امام اشخاصی را که در اتاق بودند بیرون فرستادند و خودشان تنها بودند. همهی کسانی که بیرون از اتاق امام بودیم لحظات حساسی را میگذراندیم که امام چه تصمیمی میگیرند که آقای صانعی آمدند و گفتند: امام دستور دادند حکومت نظامی نیست، مردم رعایت نکنند. (22)از اتاق خود بیرون نمیروم
آیتالله شهید محلاتی:
فرماندار نظامی اعلام کرد هر کس ساعت چهار بعدازظهر بیرون بیاید کشته خواهد شد. امام ما را خواستند چند جمله مرقوم فرمودند: بر همه لازم است که ساعت چهار بعدازظهر در خیابانها باشند و باید استقامت نمایند. آخرین جنگ شروع شد. احتمال حمله به جایگاه امام میرفت. مکانی در پشت مدرسه علوی برای امام در نظر گرفتیم. از امام عزیز خواستیم که برای استراحت به آنجا تشریف ببرند، فرمودند: من از این اتاق خودم بیرون نمیروم، شماها اگر میترسید مرا بگذارید و بروید. (23)هنوز که اتفاقی نیفتاده است
دکتر محمود بروجردی:
لحظات اول پیروزی انقلاب، روزی که به اتفاق بعضی از دوستان رفتیم و ساواک را به اصطلاح خودمان تسخیر کردیم، بعد آمدم منزل که ضرابخانه بود و همین که صدای انقلاب اسلامی را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوی مدرسه علوی که جایگاه امام بود. آنجا قیامتی برپا شده بود. وقتی رفتم خدمت امام، دیدم امام نشستهاند توی اتاق و خانوادهی ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه کردن تلویزیون هستند. من با یک شور و شعف و ولعی پریدم و دست ایشان را بوسیدم و پیروزی انقلاب را تبریک گفتم. ایشان با وضع عجیبی فرمودند: هنوز که اتفاقی نیفتاده، هنوز که چیزی نشده (عین عبارات را نقل میکنم) عرض کردم آقا، خیلی مسأله مهمی است، ایشان فرمودند: الحمد لله رب العالمین، ولی هنوز اتفاقی نیفتاده. من تعجب کردم رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی با آن ابهتی که در دنیا برایش ایجاد کرده بودند ساقط شده ولی ایشان میفرمایند که چیزی نیست. (24)تمام شد تمام شد
خانم دکتر زهرا مصطفوی (دختر امام):
یکی از خاطرات من به خصوص در مورد روز 21 بهمن است که عصر هنگام، ظاهراً رادیو و تلویزیون گرفته شد، من آنجا خدمت امام بودم، میتوانم به جرأت بگویم که من بعد از آن دیگر شادی آن چنان در چهرهی ایشان ندیدم. چون سقوط رادیو واقعاً یعنی سقوط نظام، چون رادیو و تلویزیون را همهی ایران و در همهی شهرها میگیرند.وقتی رادیو سقوط کرد و اعلام شد آن موقع من متوجه اهمیت واقعه نبودم. امام سرشان را آورده بودند پایین که رادیو را با دقت گوش کنند، اصلاً یک دفعه از جا پریدند و گفتند «تمام شد، تمام شد!» و من آن موقع متوجه اهمیت این سقوط- آزاد شدن رادیو و تلویزیون- نبودم، اما بعدها این نکته را فهمیدم، سقوط رادیو یعنی سقوط رژیم. به هر حال شادی که در صورت ایشان در آن لحظه بود، من باید بگویم که شاید دیگر ندیدم! چون در حقیقت پیروزی انقلاب را امام آن لحظه درک کردند. (25)
آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند
در جریان تصرف لانه جاسوسی، اکثر مسئولین مخالف بودند و هر روز مسأله تازهای مطرح میکردند. یکی میگفت با امریکا نمیشود جنگید. دیگری میگفت امریکا در منطقه نیرو پیاده کرده. یکی میگفت ناوگان آمریکا آمده است. ولی امام میفرمود: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.لذا وقتی یکی از شخصیتهای انقلابی از توطئهها پیش امام گله کرد، امام با آرامی دستی به سینه ایشان زد و فرمود: تو چرا میترسی؟ هیچ طوری نمیشود. (26)
پینوشتها:
1- همان، ص 303.
2- همان، ج 4، ص 123.
3- همان، ص 124-125.
4- همان، ص 125-126.
5- همان، ص 126.
6- همان.
7- همان.
8- همان، ص 127.
9- همان.
10- همان، ص 127-128.
11- همان، ص 128.
12- همان، ص 128-129.
13- همان، ص 129.
14- همان.
15- همان، ص 129-130.
16- اختلاف نقل قول شهید مطهری و آیت الله منتظری از امام شاید بدین علت باشد که شهید مطهری در مکالمه خود با امام به استعفای بختیار اشاره کرده و امام نیز بدین علت اعلام کردهاند وی را میپذیرد ولی در تماس بعدی چنانچه برای امام بیان شده باشد بختیار صرفاً برای مذاکره میخواهد با امام ملاقات کند با این ملاقات پاسخ منفی دادهاند.
17- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 130-132.
18- همان، ص 132.
19- همان.
20- همان، ص 132-133.
21- همان، ص 133.
22- همان، ص 133-134.
23- همان، ص 134.
24- همان، ص 134-135.
25- همان، ص 135.
26- همان، ج 2، ص 303.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول