به مساجد و تکایا سر میزدند
خانم فریده مصطفوی:
امام در دههی محرم و روز عاشورا در قم به همهی مجالس عزاداری رفتند و شرکت کردند و نشستند و آن چند نفری که همراه امام بودند، مردم را برای عصر عاشورا که امام در صحن حضرت معصومه (علیها السلام) سخنرانی داشتند، دعوت کردند. اینجا دیگر امام وظیفهی خود دانستند که به مردم نزدیک شوند و مردم را برای شنیدن این سخنرانی دعوت کنند و خودشان به میان تودههای مردم بروند. هر شب بعد از نماز مغرب و عشا با تاکسی در شهر قم میگشتند و به چند مسجد و تکیه سر میزدند.من خودم عصر عاشورا از بیرون منزل صدای الله اکبر شنیدم و درِ منزل را باز کردم و دیدم ایشان در یک ماشین روباز نشستهاند و دو نفر از آقایان، پرچم به دست ایستادهاند و مردم هم پیاده پشت سر ایشان میروند، آقا را از در منزل به مدرسه فیضیه بردند. صحن حرم و خیابانهای اطراف، همه پر از جمعیت بود. (1)
روز عاشورا میروم فیضیه
آیتالله شهید محلاتی:
بعد از قضیه مدرسه فیضیه در اول محرم امام مرا خواستند و فرمودند: روحانیون را جمع کنید و به آنها هم بگوئید خودشان را آماده کنند برای این که مسائل را بگویند. در منزل امام روضه بود امام فرمودند: هشت روز است در منزل ما روضه است و این آقایان منبرها رفتهاند. هیچ چیز نگفتهاند. شما بروید منبر من هم میآیم. بعد فرمودند که من روز عاشورا میخواهم بروم فیضیه. دو نفر از آقایان را بفرستید آنجا سخنرانی کنند. (2)مدّاحان تهران را جمع کنید
آیتالله شهید محلاتی:
ایام محرم سال 42 در منزل امام روضه خوانی بود. ما در حیاط کنار امام نشسته بودیم که یک دسته سینهزن آمدند و نوحه میخواندند. امام فرمود: ببین چه میخوانند. آنها از همان شعرهای قدیمی که ای حسین جان کفن نداشتی و... میخواندند. امام فرمودند: ببین آخر اینها شعار است که اینها میخوانند؟ بعد به مناسبتی به من فرمودند که شما مداحان تهران و آنهایی را که شعر میسازند جمع کنید و بگوئید که همان طور که داستان کربلا را با نوحه سرایی بیان میکنند، داستان مدرسهی فیضیه را هم به نوحهسرایی در بیاورند و بیایند در خیابانها. (3)دستور میدهم بیرونت کنند
آیتالله شهید محلاتی:
امام فرمودند: من روز عاشورا میخواهم بروم فیضیه، دو نفر از آقایان را بفرستید آنجا سخنرانی کنند. دو نفر انتخاب کردیم و امام هم موافقت کردند. از این دو نفر دعوت کردم. به امام عرض کردم خود شما صحبت میفرمائید؟ فرمودند: فعلاً تصمیم ندارم و بعد روز عاشورا آن اجتماع عظیم به وجود آمد در مدرسه فیضیه. آن دو نفر صحبت کردند و بعد امام رسماً علیه شاه صحبت کرده و فرمودند: دستور میدهم بیرونت کنند مگر تو نوکر آمریکا و اسرائیل هستی؟ (4)بدبخت، نکن!
دکتر محمود بروجردی:
خبر کشتار مدرسه فیضیه که به امام رسید تصمیم گرفتند به صحن بروند و فرمودند باید آبروی اینها ریخته شود. هر کس سعی بر این داشت که به نحوی از رفتن امام جلوگیری کند ولی موفق نمیشدند. لذا دست به دادمان آقای لواسانی زدیم و حتی در منزل را بستیم که باعث ناراحتی امام شد و دستور فرمودند که حتماً در منزل باید باز باشد. آن روز گذشت و امام مترصد بودند به هر نحوی که شده مردم را در مدرسه فیضیه جمع کنند و فجایع فیضیه را به گوش جهانیان برسانند به همین جهت سخنرانی روز عاشورای سال 1342 انجام شد و همانجا بود که فرمودند: «اگر میخواستند با سیدالشهداء بجنگند با بچههای 13 ساله چه کار داشتند؟ حکومت بنی امیه میخواست اساس را از بین ببرد. اینها هم که حمله کردهاند به مدرسه فیضیه با اساس اسلام مخالفند» و سپس لبه تیغ را مستقیم به طرف شاه کشانده و فرمودند: «تو 47 سال از عمرت میگذرد. اگر دیکته میکنند، دستت میدهند، نخوان. من به تو نصیحت میکنم کاری نکن که وقتی از کشور بیرونت کردم، مردم همان طور خوشحال شوند که در هنگام بیرون کردن پدرت خوشحالی کردند، نکن بدبخت، نکن و...». (5)ما هم به کماندوهای خود دستور میدهیم
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
صبح عاشورا، در حالی که امام نیز در میان مردم نشسته بودند، به سخنان گوینده مذهبی که ذکر مسائل مذهبی میکرد، گوش میدادند، در این هنگام یکی از مقامات «ساواک» خود را به ایشان رسانید و پس از معرفی خود اظهار داشت: «من از طرف اعلیحضرت مأمورم به شما ابلاغ نمایم که اگر بخواهید در مدرسهی فیضیه سخنرانی کنید با کماندوها به مدرسه فیضیه میریزیم و آن جا را به آتش و خون میکشیم.» قائد بزرگ بدون اینکه خم به ابرو بیاورند بیدرنگ پاسخ دادند: «ما هم به کماندوهای خود دستور میدهیم که فرستادگان اعلیحضرت را تأدیب نمایند!» (6)جلوی عمامهشان را گِل زده بودند
آیتالله محمد مؤمن:
به دنبال مبارزهای که امام با لوایح ششگانهی شاه داشتند، به سخنرانان دستور دادند از روز هفتم محرم همان سال صریحاً در مجالس و منابر اعتراض خودشان را علیه شاه شروع بکنند و خود ایشان بعد از ظهر عاشورا سال 1342 با یک ماشین روباز از منزل تا اول میدان آستانه تشریف آوردند در حالی که تحت الحنک انداخته بودند (عمامهشان باز بود) و به قسمت جلوی عمامهشان گِل زده بودند و از آن جا پیاده به مدرسه فیضیه تشریف بردند و آن سخنرانی حساس و جالب را ایراد کردند. (7)کاری نکن بگویم بیرونت کنند
حجت الاسلام و المسلمین حسن روحانی:
در عاشورای سال 42 قرار بود امام سخنرانی کنند. از طرفی کماندوهای شاه هم در مدرسه فیضیه مستقر بودند، هیاهوی عجیبی در شهر حکمفرما بود و شایع شده بود که امروز خطر زیادی امام را تهدید میکند، بهتر است امروز به فیضیه نیایند. اما ایشان قبول نکردند و حتی حاضر هم نشدند در یک ماشین سربسته باشند. از این جهت در یک جیپ روباز و در میان مردم وارد مدرسه فیضیه شدند و با همان صراحت لهجه خطاب به شاه گفتند: «مردک کاری نکن که بگویم از این مملکت بیرونت کنند.» (8)با جیپ روباز میآیم
روز قبل از پانزده خرداد 42 شاهد بودم که چندین کامیون کماندوهای مزدور شاه در قم حاضر شده بودند تا سخنرانی امام را به هم بزنند. عدهای رفتند منزل امام و به امام گفتند جان شما در خطر است اگر امکان دارد امروز شما بیرون نیایید؛ ولی امام فرمودند: «خیر، با یک جیپ روباز میآیم تا همه مرا ببینند.» (9)هنوز دیر نشده است
حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان:
امام در روز عاشورا سال 1342 که مصادف با 13 خرداد همان سال بود سخنرانی تاریخی و مهمی را در مدرسه فیضیه در جمع دهها هزار نفر از مردم ایراد فرمودند و ضمن صحبت از ماجرای جنایت بار فیضیه توسط شاه وقتی میخواستند از سرهنگ مولوی نام بردند فرمودند: «آن مردک که حالا اسم او را نمیبرم آن گاه که دستور دادم گوش او را ببرند نام او را میبرم.» دو روز بعد یعنی 15 خرداد 42 امام را دستگیر و در پادگان عشرت آباد تهران زندانی کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی از امام نقل میکردند که در همان ساعات اولیه که امام را به زندان منتقل کرده بودند سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدرمآبانه خود با لحن مسخره آمیزی به امام گفت: آقا تازگی دستور ندادهاید گوش کسی را ببرند؟ او با این سخن خود خواست روحیه امام را تضعیف کند. ولی امام بعد از چند لحظه سکوت سرشان را بالا آوردند و با حالتی آرام و لحنی مطمئن و محکم به او فرمودند: «هنوز دیر نشده است.» (10)ابداً نمیپذیرفتند
دکتر محمود بروجردی:
در آن ایام تهدیدهای زیادی به گونههای مختلف از طرف دولت به امام میشد. رادیوهای خارجی عنوان میکردند احتمال آن میرود که مراجع را در قم دستگیر کنند. منزل ما رو به روی منزل امام بود. گاهی میآمدند میگفتند امشب قرار است شما را بگیرند و بازداشت کنند. خوب است از این جا بروید و جایتان را تغییر دهید تا شما را پیدا نکنند. ولی امام ابداً نمیپذیرفتند. (11)لگد نزنید آمدم
خانم خدیجه ثقفی (همسر امام):
آقا سخنرانی عصر عاشورا را کردند و آمدند خانه. آن شب صدای همهمه و تنفس مأمورین در خانه پیچیده بود. آنها لگد زدند به در خانه. ما همه در حیاط خوابیده بودیم. آقا رفتند و گفتند: لگد نزنید، آمدم. آقا عبا و قبایشان را پوشیدند و آنها در را شکستند و ریختند داخل خانه و ایشان را بردند. دو سه روزی در یک منزل مسکونی بازداشت بودند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. ده- دوازده روزی در زندان قصر بودند اما نمیگذاشتند برای ایشان غذا ببریم. ظاهراً میرفتند ایشان را نصیحت میکردند. آقا، کتاب دعا و لباس خواسته بودند، برایشان دادیم. بعد ایشان را بردند عشرت آباد و دو ماه آنجا بودند. نمیگذاشتند هیچ کس پیش ایشان برود و فقط اجازه غذا دادند. ما هم آمدیم تهران منزل خانمجانم و ناهار به ناهار برایشان غذا میدادیم. بعد از دو ماه آزاد شدند. ایشان را بردند داودیه منزل حاج عباس آقا نجاتی. من روز اول با دخترانم آنجا رفتم. ما بیشتر ماندیم و اتاق یک دفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم اینجا خیلی سخت است؟ انگشتش را مالید پشت گردنش، پوست نازکی با انگشت لوله شد و آمد پائین، من هیچی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم. (12)چگونگی دستگیری امام
دکتر محمود بروجردی (داماد امام خمینی):
بعد از قضیهی 15 خرداد امام فرمودند: «من مشغول نماز شب بودم که سر و صدایی شنیدم لباسم را در دست گرفتم و آمدم که بیایم به طرف در که دیدم در با طرز عجیبی باز شد. گفتم: این وحشی گریها چیست که میکنید؟ خمینی من هستم به مردم چه کار دارید. همهی آنهایی که آمده بودند لباس مشکی پوشیده بودند و کفشهایشان صدا نمیداد و آهسته راه میرفتند که مبادا مردم بیدار شوند و مانع بردن من بشوند. بعد من را گذاشتند در یک ماشین کوچک و آن را روشن نکردند بلکه هل دادند تا از کوچهها بیرون آمدیم. بعد در جلوی بیمارستان فاطمی یک اتومبیل آماده بود. من را وسط نشاندند. یک نفر این طرفم و یک نفر آن طرفم. یک نفر هم پشت فرمان بود و یک نفر هم جلو نشسته بود. حرکت کردیم. به یکی از آنهایی که کنارم نشسته بود و به او میگفتند دکتر، من اشاره کردم به اسلحه ای که در دستش بود و گفتم: این آلت دکتری تو است؟ تا نزدیکیهای تهران که چاههای نفت میسوزد من هیچ نگفتم. ولی آنجا که رسیدیم گفتم: ما داریم فدای این نفت میشویم.» (13)اگر ایران نفت نداشت
آیتالله شهید مطهری:
استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب میفرمودند: وقتی مرا گرفته بودند و میبردند برای تهران یکی از آنها به طور مسخره وقتی رسیدیم به منظریه از من سؤال کرد اینجا کجاست؟ (چاههای نفت را نشان دادند) ایشان فرمودند من به آنها گفتم که اینجا آنجاست که در این وقت شب مزاحم من و شما شده است. ایران اگر نفت نداشت هیچ کس کاری باهاش نداشت. (14)از من خیلی واهمه داشتند
آیتالله صادق خلخالی:
دوازدهم محرم 1342 یعنی پانزدهم خرداد آمدند سراغ امام در محلهی یخچال قاضی و ایشان را بازداشت کردند. حاج آقا مصطفی میگفت: «من به سوی پشت بام دویدم. نفهمیدم که پلهها را چگونه بالا رفتم و به پشت بام رسیدم، ناگهان متوجه شدم که امام را از خانه بیرون آوردند و سوار یک فولکس واگن کردند» سپس از همان کوچه پس کوچههای یخچال قاضی بردند جلوی بیمارستان فاطمی. از آنجا ایشان را سوار استیشن کرده و به سوی تهران حرکت دادند. در آن زمان این چاه نفت قم در حال فوران بود.امام خودشان در این باره میفرمودند:
وقتی که من رسیدم به این چاه نفت، گفتم که تمام بدبختیهای ملت ایران زیر سر این نفت است. به خاطر این نفت است که باید قم خراب بشود حوزه علمیه باید از بین برود و علمای اسلام باید بازداشت بشوند. ساعت پنج غروب ایشان در باشگاه افسران تهران بودند. بعد از مغرب امام را به سلطنت آباد (پاسداران فعلی) منتقل کردند و بعد از مدتی ایشان را به عشرت آباد- پادگان ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فعلی- بردند امام میفرمودند:
وقتی میخواستم وضو بگیرم برای نماز، مسافت زیادی از آن محل مرا میبردند در جایی دور از پادگان. من آنجا وضو میگرفتم و برمیگشتم و از من خیلی واهمه داشتند و مقید بودند سربازان، افسران و درجه داران مرا مشاهده نکنند. (15)
مطالبم را در محکمه خواهم گفت
آیتالله خلخالی:
پس از فاجعه 15 خرداد و دستگیری امام، ایشان را قبل از هر با باشگاه افسران و از آنجا به سلطنت آباد (پاسداران فعلی) تقل کرده بودند. امام میفرمود من در آنجا موقعی که میخواستم بروم وضویی بگیرم و برگردم یک ماشین میآوردند و حدود دو کیلومتر راه میرفتیم تا به جایی میرسیدیم که در آنجا وضو میگرفتیم و برمیگشتیم یکی دو مرتبه هم بازپرسها به سراغ من آمدند و گفتند که شما هم مطالبی را بگوئید و من به آنها گفتم که مطالبم را در محکمه خواهم گفت که اگر دادگستری ایران استقلال داشت به جریان دهقانهای به اصطلاح ساوه که ساواکیها تحت عنوان دهقانهای ساوه در روز دوم فروردین به مدرسه فیضیه ریختند و غارت کردند و آتش زدند رسیدگی میکرد. پس دادگستری ایران استقلال ندارد که ما بخواهیم درباره دادگستری ایران و خودمان حرفی بزنیم. این حرف من است و بعد هم حرف اساسی خودم را در محکمه خواهم گفت. (16)میگویم هر کس مخالف شاه است یک تومان بدهد
آقای معین الدین اسلامی:
در سال 1342 بعد از آن که علمایی که دستگیر شده بودند از زندان آزاد شدند همگی در منزل آقای جم در قلهک مستقر شدند. روزی نعمت الله نصیری که در آن وقت سرلشکر بود با نامهای از دربار که آن را در سینی گذاشته بود و روی آن حولهای کشیده بود با کسب اجازه وارد اتاق شد و نامه را در مقابل حضرت آیت الله خمینی گذاشت. آقا فرمودند: چیست؟ نصیری پاسخ داد: نامه. آقا گفتند: از چه شخصی است. نصیری گفت: از شاه. امام فرمودند: سؤال میکنم. نصیری گفت: بفرمایید. فرمودند: نویسندهی نامه مسلمان است یا غیر مسلمان؟ گفت: به طور قطع مسلمان است. فرمودند: به معتقدات مذهبی علاقهمند است یا نه؟ گفت: بله. فرمودند: در امور دینی مقلّد است یا مقلّد؟ گفت: مقلّد است. فرمودند: چون من مرجع تقلید هستم لذا باید او از من تبعیّت کند نه من از او. روی این اصل دست به نامه نزدند معلوم نبود که در نامه چه هست؟ همان وقت موضوع پول مطرح شد که مقداری پول در اختیار آقا بگذارند که کاری به کار دستگاه نداشته باشند. فرمودند: من ده برابر پول را میدهم تا او رفع شرّ، بکند. گفت: از کجا چنین وجهی را تأمین میفرمائید؟ فرمودند: به نمایندگان خود در تمام شهرستانها قراء و قصبات و بخشها میگویم به مردم اعلام کند هرکس با شاه مخالف است یک تومان بدهد. بنابراین ظرف یک ساعت بیست میلیون تومان جمع میشود بدون اینکه تحمیلی به بودجه مملکت بشود. (17)قلم و کاغذت را بردار و برو بیرون!
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
هنگامی که رژیم شاه با گرفتن اقرار و اعترافات دروغین از بسیاری از افراد برجسته و مبارز که در طی قیام ملی 15 خرداد بازداشت شده بودند تحت سختترین و شدیدترین شکنجهها قصد پرونده سازی قطور و بلند بالایی برای امام جهت محاکمه و محکومیت ایشان را داشت، هرچه بیشتر فشار آورد کمتر نتیجه گرفت لذا برای به دست آوردن سوژه و مدرکی از امام مأموری را برای بازجویی به سراغ ایشان در پادگان قصر فرستاد تا با فوت و فن و حیله و نیرنگ ویژهی بازجویان، امام را زیر منگنه قرار داده و اقرار و اعترافی را که بتوان روی آن حساب باز کرد از امام بگیرد. وقتی مأمور پرسشهای خود را در حضور امام مطرح ساخت با بیاعتنایی و سکوت امام مواجه شد و برای بار دوم که پرسشهای خود را تکرار کرد ناگهان با واکنش تند ایشان رو به رو شد که با برخاستن و ترشرویی به او گفت: شما مأمور چشم و گوش بسته حق بازجویی نداری. قلم و کاغذت را بردار و برو بیرون. من نمیخواهم اینجا بنشینی! (18)دستگاه قضایی ایران صلاحیت ندارد
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
رژیم شاه با انگیزهی اینکه شاید بتواند امام را تحت جو ترس و رعب پدید آمده به بازجویی وادارد، بار دیگر اکیپی از نمایندگان ساواک، رکن 2 ارتش و ستاد لشکر 1 گارد را به حضور امام فرستاد.لیکن امام با وجود جوّ نظامی حاکم، موضع آشتی ناپذیری خود را حفظ کرد و اظهار کرد چون دستگاه قضایی ایران استقلال ندارد از پاسخ دادن خودداری میکنم. هیأت یاد شده از امام خواست همین دیدگاه خود را دربارهی دستگاه قضایی به صورت کتبی اعلام کند. امام بیواهمه چنین نگاشت «چون استقلال قضایی در ایران نیست و قضات محترم (19) در تحت فشار هستند نمیتوانم به بازپرسی جواب دهم. روح الله الموسوی الخمینی». (20)
اگر شاه به دریا انگشت بزند نجس میشود
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
دستگاه جاسوسی و کارشناسان ویژه شاه در طول مدتی که امام در زندان و تحت محاصره قرار داشتند مرتب با ایشان در تماس بودند و با شیوههای گوناگون میکوشیدند دریابند که دستگیری، زندان و قتل عام 15 خرداد بر روی امام چه اثری گذاشته است و دربارهی نظام شاهنشاهی و شخص شاه چه نظری دارد. لذا پاکروان رئیس سازمان جاسوسی شاه گاه و بیگاه به دیدار امام در قیطریه میرفت و اظهار میداشت بسیاری از مشکلات و سوء تفاهمات را واسطهها به وجود میآورند اگر بین شخص اول روحانیت و شخص اول مملکت ملاقاتی به عمل آید خیلی از مشکلات حل و نگرانیها برطرف میگردد. لکن امام در مقابل این نیرنگ سکوت و متانت خود را حفظ کرد. پاکروان که با چند بار طرح لزوم ملاقات امام با شاه نتوانست نظر مثبت یا منفی امام را به دست آورد گویا به طور غیر مستقیم آقای روغنی را واسطه کرد که امام را تحریض و تشویق به این کار کند. وقتی آقای روغنی مسأله را مطرح کرد امام در پاسخ او گفتند این اظهار تمایل دستگاه جهت ملاقات من با شاه به منظور حل مشکلات و اصلاح امور نیست بلکه آنها به خوبی دریافتهاند که شاه تا آنجا در میان اجتماع ساقط است که اگر انگشت او به دریا برسد دریا نجس میشود. لذا میخواهند مرا وادار کنند با او ملاقات کنم تا مرا هم در اجتماع مثل خود او ساقط و آلوده سازند. (21)پینوشتها:
1- همان، ص 91-92.
2- همان، ص 92.
3- همان.
4- همان، ص 92-93.
5- همان، ص 93.
6- همان، ص 93-94.
7- همان، ص 94.
8- همان، ج 2، ص 299.
9- همان.
10- همان، ج 4، ص 94-95.
11- همان، ص 95.
12- همان، ص 95-96.
13- همان، ص 96.
14- همان.
15- همان، ص 97.
16- همان، ص 97-98.
17- همان، ص 98-99.
18- همان، ص 99.
19- واژه محترمی که امام در آن شرایط در مورد قضات به کار بردهاند بیانگر این است که ایشان حساب شاه و مسئوولان فاسد رژیم را از بقیه اقشار جدا میدانستند.
20- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله)، ج 4، ص 99-100.
21- همان، ص 100.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول