برای من شما و عَلَم فرقی ندارید
در اواخر سال 42، دولت عَلَم از کار میافتد و دولت منصور میآید روی کار. به حساب خودشان اینها یک دولت حزبی بودند. حزب ایران نوین اولین سال تأسیسش بود و بعد از روی کار آمدن، اینها با امام که در منزلی نزدیک منزل روغنی بودند تماس میگیرند و یک مقدار از خودشان تعریف کردهاند که ما اکثرمان آخوندزاده هستیم و علاقهمند به مذهب هستیم و ما با دولت قبلی فرق داریم و نظر آقا را میخواهند یک مقداری به خودشان جلب کنند که آقا با آنها مخالفتی نکند.آقا هم در جواب گفت که ما نه با دولت قبلی دشمنی شخصی و بیخودی داشتیم و نه با شما قوم و خویشی داریم، ما ناظر اعمال شما هستیم، اگر که شما راست میگوئید و عمل کردید به وظایف قانونیتان، خوب مورد تأیید ما هستید وگرنه شما و او برای ما چه فرقی میکنید، فرقی که ندارید. (1)
شاه دیگر میخواست چه کار کند؟
حجت الاسلام والمسلمین جلالی خمینی:
بعد از این که منصور به نخست وزیری رسید، مولوی رئیس سازمان امنیت تهران از طرف ایشان خدمت امام رسید و پس از صحبتهایی اصرار کرد که ما تقاضا میکنیم از خدمتتان که شما این اجازه را به ما بدهید که هر موقع ما خواستیم بیاییم و لازم بود بیائیم خدمتتان و مطالب را به عرض شما برسانیم. تعبیر او این بود که کشتهای پیش نیاید و این مشکلات برای مملکت پیش نیاید و خون مردم ریخته نشود.امام ناراحت شده فرمودند: «همین که گفتم. ما مسألهمان این بود و دیگر این که این آقا (شاه) که میگوید من پایم را در یک کفش میکنم، میکُشم و میبندم، به او بگوئید، کشتی و بستی چه کار کردی؟»
سرهنگ مولوی رنگش عوض شد گفت: آقا اجازه میدهید من اینها را یادداشت کنم. امام فرمود: «یادداشت کنید. ایشان (شاه) چه کار کرد؟ دیگر چه کاری از دستش برمیآید که انجام نداده باشد».
وضع و حالات مولوی خیلی عوض شد و ناراحت شد و هی پشت سر هم درخواست میکرد که آقا اجازه بدهید ما باز دیگر خدمتتان برسیم. امام فرمودند: «نه، اگر لازم شد من خودم تذکر خواهم داد». (2)
مقابله با کاپیتولاسیون
تا مدرک نباشد نمیتوانیم حرف بزنیم
شهید مهدی عراقی:
یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحهای دولت میخواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به 1700 مستشار آمریکایی که بعداً به همین نام لایحهی کاپیتولاسیون مشهور شد. این مسأله با امام مطرح شد، آقا این جوری قبول نکردند، گفتند تا مدرک نباشد ما نمیتوانیم روی آن حرفی بزنیم، شما [اگر] بتوانید مدرکش را تهیه بکنید. تا این شد که به صورت لایحه آمد در مجلس و عدهای مخالفت کردند با لایحه، ما فرستادیم صورت جلسهای که در مجلس بود از روی آن صورت جلسه به حساب فتوکپی کردند. عین صورت جلسه را خارج کردیم هم از مجلس شورا و هم از مجلس سنا. جفت این صورت جلسه را در اختیار آقا گذاشتیم. که آقا دو کار انجام دادند، یکی آن اعلامیهی کاپیتولاسیون را دادند و یکی هم گذاشتد روز چهارم آبان که به حساب، شاه جلوس داشت آن سخنرانی ضد کاپیتولاسیون را علیه شاه کرد. روز چهارم آبان که شاه در کاخ گلستان مشغول دیدن بعضی از افراد بوده که به دیدن او رفته بودند، آنهایی که آنجا بودهاند یک وقت متوجه شدهاند شاه میرود بعد از یک مدت کوتاهی برمیگردد، خیلی عصبانی بوده، انگار نوار حاج آقا را همان جا برایش گذاشتهاند که همان جا دستور بازداشت ایشان را صادر میکند. دو روز یا سه روز از چهارم آبان میگذرد. تقریباً شب نهم آبان آقا را میگیرند که روز نهم آبان ما متوجه شدیم که ایشان را گرفتهاند. (3)ایران دیگر عید ندارد
حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی:
خبر تصویب لایحهی کاپیتولاسیون که در خبر نامه داخلی مجلس شورای ملی درج شده بود به دست امام رسید. امام اعلام کردند که روز چهارم آبان دربارهی خطرات این اقدام خفّتبار رژیم سخنرانی میکنند و قرار شد این خبر برای مردم قم و دیگر شهرها اعلام شود.رژیم، سراسیمه فردی را به قم فرستاد تا امام را با تهدید از این اقدام بازدارد، اما امام او را نپذیرفت. وی در دیدار با برادر شهیدم حاج آقا مصطفی صریحاً نسبت به عواقب وخیم هرگونه مواضع ضدآمریکایی هشدار داد اما این تهدیدها هیچ نوع تأثیری در عزم امام نداشت. روز موعود که اتفاقاً مصادف با سالروز تولد با سعادت حضرت فاطمه (علیها السلام)، و همچنین روز ولادت امام بود، فرارسید و امام در یکی از مهیجترین و تاریخیترین سخنرانیهای خود دخالتهای آمریکا در ایران را افشا و با شدیدترین لحنی محکوم میکردند، امام در ابتدای سخنرانی صریحاً موضع خود را دربارهی لایحهی کاپیتولاسیون اعلام میکردند که: «ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند، عزا کردند و چراغانی کردند، عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند، ما را فروختند، استقلال ما را فروختند». (4)
نمیگذارم لایحه محرمانه بماند
آیتالله پسندیده:
سال 1343 وقتی که لایحهی مصونیت آمریکاییها تحت عنوان کاپیتولاسیون، محرمانه در دولت تصویب شد و محرمانه به مجلس داده شد من از قضیه مطلع شدم به امام نوشتم که جریان کاپیتولاسیون به طور محرمانه در مجلس و دولت مطرح است و میخواهند آن را تصویب کنند. امام جواب دادند:«لایحهای را که در جریان است برای من بفرستید که از متن آن مطلع شوم و نمیگذارم محرمانه بماند و اقدام میکنم و آنها را رسوا مینمایم». پاسخ دادم که متن لایحه را نتوانستهام به دست بیاورم.
در نامهی بعدی جواب دادند من خودم لایحه را به دست آوردهام و دیگر نمیگذارم این قضیه به طور محرمانه مطرح باشد. (5)
دستور دادند درسها تعطیل بشود
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محتشمی:
یک روز صبح وقتی خواستیم به درس برویم گفتند، درسها تعطیل شده، پرسیدیم چرا؟ گفتند امام دستور دادهاند دروس تعطیل باشد و طلاب پای سخنرانی مراجع که بدین گونه تنظیم شده بود بروند، ساعت 8 صبح آیت الله مرعشی، 9/30 دقیقه امام، بعد آیت الله گلپایگانی و سپس آقای شریعتمداری و... که بنا بود صحبت کنند من در سخنرانی همهی آنها شرکت کردم و تنها کسی که ریز جریانات را برای مردم توضیح دادند امام بودند. قانون کاپیتولاسیون را شخصاً میدانستند و چگونگی سیر آن به مجلسین را برای طلاب تشریح کردند. خلاصه بعد از آن یک موج ضد شاه و ضد آمریکا به وجود آمد، همین مسأله زمینهای شد برای تبعید امام که در 13 آبان 1343 صورت گرفت. (6)شدیدترین حمله به آمریکا
حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی:
در قضیه کاپیتولاسیون یکی از مقامات آمده بود قم که با امام ملاقات کند. امام اجازه ملاقات به او نداده بود؛ لذا او هم به حضور آقا مصطفی رفته و گفته بود اگر امام علیه کاپیتولاسیون حرف میزند مواظب باشد علیه آمریکا حرف نزند و امروز علیه آمریکا حرف زدن خیلی خطرناکتر از سخن گفتن علیه شاه است. همین باعث شد که امام در آن سخنرانی خود فرمودند: «رییس جمهور آمریکا بداند که امروز در پیش ملت ما از منفورترین افراد بشر است امروز تمام گرفتاریهای ما از آمریکا است و شدیدترین حملهها را به آمریکا کردند». (7)این مردک عبرت نگرفته
آیتالله صادق خلخالی:
وقتی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت، لایحه کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران آمریکا در ایران) را، در مجلس فرمایشی به تصویب رساند، فردای آن روز تمام مطالب را شهید عالی قدر آیت الله مطهری و شهید حجت الاسلام والمسلمین، فضل الله محلاتی برای امام بازگو کردند.امام دیگر صبرش تمام شده بود و طلبههای علوم دینی شب و روز به منزل ایشان رفت و آمد میکردند.
دربارهی همین مسأله بود که امام فرمودند:
این مردک از گذشتهها عبرت نگرفته. باز هم دست به کارهای خلاف شرع میزند و ما باید تکلیفش را روشن کنیم.
امام این سخنرانی را در چهارم آبان ایراد کردند. که همین سخنرانی منجر به تبعید ایشان شد امام را از فرودگاه مهرآباد با یک فروند هواپیمای نظامی به آنکارا منتقل کردند. ایشان سه روز در سفارت آنکارا (سفارت ایران در آنکارا) بودند و بعد از سه روز به شهر بورسا که از شهرهای خوش آب و هوا در جنوب غربی ترکیه است، منتقل شدند و حدود یازده تا پانزده هفته در آن جا در تبعید به سر بردند و تقریباً ممنوعالملاقات بودند. سپس شهید حاج آقا مصطفی، فرزند امام را هم از تهران به ترکیه تبعید کردند. و به این ترتیب آقا دیگر تنها نبودند. (8)
قلب من در فشار است
آیتالله محمدرضا توسلی:
به خاطر تصویب لایحه کاپیتولاسیون امام در چهارم آبان 43 که روز جشن تولد شاه بود، سخنرانی کردند، به یاد دارم هوای آن روز ابری و حیاط منزل امام پر از جمعیت بودند و بلندگوهای متعددی نصب شده بود. ساعت هشت و نیم امام با چهرهای برافروخته و قیافهای جذاب، ولی چشمانی پر از خشم، ظاهر شدند. صدای شیون و گریهی مردم، با دیدن چهرهی امام و شنیدن جمله شریفهی (إنّا لله و إنّا إلیه راجعون) در فضا طنین افکند. اولین جملات امام این بود: «قلب من در فشار است... ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردهاند... ما را فروختند... اگر من، به جای اینها بودم، این چراغانیها را منع میکردم... عزّت ما پایکوب شد... عظمت ایران از بین رفت... تمام مستشاران آمریکایی با خانوادههایشان... اینها از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند!» (9)شما چرا این جور میکنید؟
حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی:
در مورد شبی که امام را گرفتند و به ترکیه تبعید کردند خادم ما مشهدی حسین که چایی میداد میگفت: امام به مأمورین گفته بودند: «این چه بساطی است، چرا شلوغ کردید؟ خجالت نمیکشید، یکی از شما میآمد، در میزد میگفت که خمینی بیا، خب من هم میآمدم».بعدها خود آقا به من گفتند: «موقع رفتن به تهران به چاه نفت که رسیدیم، گفتم که تمام این بدبختیهای ما به خاطر این نفت است، شما چرا این جور میکنید و از آنجا تا تهران من با اینها صحبت کردم و یکی از اینها که پیش من نشسته بود تا تهران گریه کرد». (10)
اینها را چرا میزنید؟
ساعت دو بعداز نیمه شب بود از دیوار حیاط کماندوها آمدند تو. در بسته بود. روی دیوار حیاط را همین اواخر جای پاهایشان بود. چون تخت کفششان لاستیک بود سیاهی کفش آنها روی دیوار مانده بود. آمدند پایین گفتند: آقا کو؟ پشت در اتاق امام، داد میزدند، فریاد میزدند، ما را کتک میزدند که در را باز کنید.گفتیم بابا ما چه کارهایم، کلید پیش ما نیست، کلید پیش خودشان است، چرا اینقدر ما را اذیت میکنید.
بالاخره قفل در را شکستند. در همین حین آقا از در پشتی حیاط در حالی که عبا زیر بغلشان بود رفتند به کوچه. وارد کوچه که شدند افسران و پاسبانان و کماندوها ایشان را محاصره کردند.
امام گفتند: «مگر وحشی هستید، چرا مردم را اذیت میکنید، اگر با من کار دارید، آنها را چرا میزنید؟» (11)
بروید بیرون من میآیم
خانم خدیجه ثقفی (همسر امام):
در ایام حصر امام که پس از آزادی از زندان بود، آقای روغنی پیشنهاد کرده بود که آقا به خانهی ایشان بروند. جمعیت زیادی از ساواکیها منزل روبروی منزل آقای روغنی جا گرفتند، و یک منزل هم نزدیک آنجا برای ما کرایه کردند. تقریباً سی نفر ساواکی آنجا بودند که رفت و آمدها را محدود میکردند و فقط مادرم یا خواهرم را اجازه میدادند داخل شوند. آقا مدت هفت ماه در قیطریه منزل آقای روغنی بودند. رییس ساواک که انصاری نام داشت به آقا گفته بود هر وقت بخواهید به قم بروید برای شما ماشین میآوریم. بعد رفتیم قم. خانهی آقا را مردها گرفته بودند. یک خانه متصل به منزل آقا را اجاره نمودند و دری باز کردند به آنجا و ما رفتیم. از عید تا سیزده آبان یعنی هشت ماه آنجا بودیم که آقا سخنرانی دیگری کردند که همان کاپیتولاسیون بود. یک شب دیدیم که ریختند پشت در خانه. من در ایوان بودم. با آنکه دیوار بلند بودی یکی بالای دیوار بود. آقا طرف دیگر بودند، من این طرف حیاط. دوباره دیدم یکی دیگر پرید. صدا کردم: «آقا!» و دیدم که در بین خانه ما و بیرونی را با لگد میزنند. آقا صدای مرا که شنیدند بلند صدا زدند: «در را شکستید، من دارم میآیم.» یک وقت دیدم که یکی دیگر هم پرید بالا، من دیگر ترسیدم، نزدیک سحر بود. آقا آمدند بیرون و داد زدند به آنها: «در شکست! بروید بیرون من میآیم.» همین که دیدند آقا از اتاق آمد بیرون به طرف من و من هم توی ایوان ایستاده بودم، از دیوار به طرف بیرون پایین پریدند. آقا آمدند مهر و کلید در قفسهشان را به من دادند و گفتند: «این پیش تو باشد تا خبر دهم.» و از آن در رفتند بیرون. من آن را قایم کردم و به هیچ کس نگفتم، چون تصوّر میکردند که کلید یا مهر را قایم کردم تا زمانی که آقا رفتند عراق، از نجف نامهای به من نوشتند که مهر مرا به یک آدم امینی بدهید برایم بیاورد و من با آقای اشراقی در میان گذاشتم و ایشان گفتند آقای شیخ عبدالعلی قرهی گذرنامه دارد و مورد اطمینان است. من هم نامهای نوشتم و مهر و کلید را به او دادم. او هم برد نجف و به آقا داد. (12)تبعید
به جرم دفاع از استقلال وطنم تبعید میشوم
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
در صبحدم روز پنج شنبه 13 آبان 43 در مسیر تبعید امام به ترکیه آنگاه که هواپیما اوج گرفت امام به سرهنگ افضلی که از مقامات ساواک بود که ایشان را تا ترکیه همراهی میکرد، فرمود: آیا شما میدانید من به جرم دفاع از حیثیت ارتش و استقلال وطنم تبعید میشوم؟ گویا امام میدانست که ساواک در صدد تنظیم اطلاعیهای است مبنی بر اینکه: چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی ایران بود لذا در تاریخ سیزدهم آبان ماه از ایران تبعید گردید. (13)کسی برای من وساطت نکند
پس از تبعید امام به ترکیه نمایندگانی از سوی بعضی از مراجع از ایشان در ترکیه دیدار کردند امام به وسیلهی نامه پیغامهای شفاهی به دوستان و منسوبین خویش تأکید کردند راضی نیستم کسی برای آزادی من نزد دستگاه جبار وساطت کند. (14)تو را به زور آوردند یا خودت آمدی؟
امام در آغاز ورود به ترکیه (13 آبان 1343) یک جلد کتاب مثنوی مولوی و خودآموز ترکی تهیه کردند و به فراگیری زبان ترکی پرداختند. سه روز بعد به پیشنهاد ایشان، همراه مأموران ساواک و مأموران امنیتی دولت ترکیه با اتومبیل از خیابانها و مراکز دیدنی شهر بازدید کردند. سه روز پس از آن نیز تحت الحفظ به دیدن بلوار آتاتورک و قسمت قدیمی شهر آنکارا و مساجد و موزههای شهر قدیمی استانبول و مزار چهل تن از علمای ترک که به فرمان آتاتورک شهید شده بودند، رفتند. مأموران ساواک برای ضعیف ساختن روحیه ایشان، وادارشان کردند که پالتو بپوشند و کلاه شاپو بر سر بگذارند. امام پالتو به تن کردند ولی کلاه را قبول نکردند. روز 21 آبان 1343، هشت روز پس از تبعید، ساواک از ترس دیدار خبرنگاران با امام، ایشان را به شهر بورسا، واقع در 460 کیلومتری غرب آنکارا، نزدیک دریای مرمره برد و در یک ساختمان در جنوب شهر اسکان داد. سه ماه بعد فرزند بزرگ امام، مرحوم حاج آقا مصطفی (رحمه الله)، نزد ایشان آمدند. امام به گمان آن که فرزندشان به رژیم متوسل شده و به ترکیه آمده است از ایشان سؤال کردند تو را به زور آوردند یا خودت آمدی؟ ایشان اظهار داشتند که مرا به زور آوردند. بنابر اظهار فرزندشان غذایی که برای امام میآوردند بسیار بدمزه بوده اما ایشان آن را رد نمیکردند. امام در مدت اقامت خود در ترکیه، که یازده ماه طول کشید، کتاب «تحریر الوسیله» را که در فقه است، تصنیف کردند. امام در سیزدهم مهر 1344 به عراق تبعید شدند. (15)به مأمورین ترکیه توجه ویژه میکردند
سید حمید روحانی:
از برنامههای تاکتیکی امام در ترکیه توجه ویژه بیحدّ ایشان به مأموران رژیم ترکیه بود. بنا به گزارش مأموران ساواک امام در هر فرصتی مأموران ترک را مورد تفقد قرار میدادند و از پیشرفت آن کشور، نفت، انتخابات، و... پرسش به عمل میآوردند با آن که به خوبی میدانستند که رژیمهای ایران و ترکیه از نظر وابستگی به ابرقدرتها هیچ تفاوتی ندارند لکن با طرح این پرسشها و گرم گرفتن با مأموران ترک منظور و مقصود دیگری داشتند و میخواستند به رژیم ایران وانمود سازند که انگار با مقامات ترکیه کنار آمده و با آنان به تفاهم رسیده است و با این شگرد رژیم ایران را نسبت به مقامات ترکیه بدبین نموده نگران سازد و بر آن دارد که به تبعید او در ترکیه پایان بخشند. (16)پینوشتها:
1- همان، ص 111.
2- همان، ص 112.
3- همان، ص 112-113.
4- همان، ص 113.
5- همان، ص 114.
6- همان.
7- همان، ج 2، ص 291.
8- همان، ج4، ص 114-115.
9- همان، ص 115-116.
10- همان، ج2، ص 296.
11- همان، ص 296-297.
12- همان، ص 297-298.
13- همان، ج 4، ص 116.
14- همان، ص 116.
15- همان.
16- همان، ص 117.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول