نویسنده: لوئیس اِی. کوزر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Dissent
فعل "to dissent" برای توصیف فعالیتهایی به کار میرود که با عقاید و افکار اکثریت تفاوت یا مخالفت دارد. اسم"dissenter" به کسی اطلاق میشود که چنین رفتاری دارد و معتقد به دیدگاههای مخالف اکثریت است.این فعل و این اسم ابتدا برای اشاره به آن دسته از سازمانهای دینی و پیروان آنها به کار میرفت که با اصول و آموزههای کلیسای انگلستان تفاوت داشتند. باپتیستها، متدیستها، کواکرها و سایر فرقهها و مذاهب پروتستانی بیرون از کلیسای انگلستان پس از 1660 مورد تبعیض قرار میگرفتند و از دسترسی آنها به مقامهای کلیدی بریتانیا ممانعت میشد. اکثر این محدودیتها در قرن نوزدهم ملغی شد، ولی تاریخ طولانی تبعیض موجب شد که اعضای فرقههای دگراندیش هم در حیطهی مشخصاً دینی و هم در حوزههای غیردینی محبوبیتی نداشته باشند. در همین حال و هوا بود که ادموند برک استعمارگران امریکا را در آستانهی انقلاب با عبارت پروتستانهای پروتستانتیسم، دگراندیشان دگراندیشی، توصیف میکرد.
حیطهی عمدهی دیگری که اصطلاح دگراندیشی به وفور در آن به چشم میخورد حیطهی قانون است و خصوصاً قوانین عمومی. در این جا دگراندیش را برای توصیف آن اعضای هیئت منصفه یا قاضیهایی به کار میبرند که از دید همکارانشان دگراندیش محسوب میشوند. چون عقاید دگراندیشانه معمولاً با دقت و توجه زیادی صورتبندی میشود و ظرافت حقوقی زیادی دارد، غالباً در رسیدگیهای بعدی مورد رجوع وکلا یا قضات قرار میگیرد و تأثیر آنها بر تصمیمهای قضایی ممکن است به اندازه یا بیشتر از تصمیم اکثریتی باشد که علیه آن موضع گرفته بودند. دگراندیشان دیروز ممکن است صاحب منصبان امروز بشوند.
بیرون از متن و زمینههای دینی یا حقوقی، این اصطلاح در علوم اجتماعی گاه به گاه به کار میرود؛ ولی مترادفهای نزدیک آن در علوم اجتماعی بیشتر به چشم میخورد. مثلاً رابرت ک. مرتون فرق میگذارد بین رفتارهای کجروانه در جهت نفع شخصی که وی آنها را «رفتار ناپسند» مینامد با «رفتارهای ناهمنوا» ی افراد یا گروههایی که هنجارها و ارزشهای رایج را رد میکنند و رهنمودهای بدیلی برای بهبود کیفیت زندگی و خیر همگانی دارند. استدلال وی این است که فقدان تمایز معمول میان مقولههای رفتاریی که همگی صرفاً با عنوان «کجروانه» طبقهبندی میشوند، موجب میشود نتوانیم دزد سر گردنه و عیسی مسیح را به لحاظ تحلیلی از هم تشخیص دهیم (Merton and Nisbet, 1961, ch. 1).
با این که تحلیلگران محافظه کار معمولاً دگراندیشی را مرضی در پیکیر اجتماع تلقی میکنند، لیبرالها و رادیکالها آن را نیروی اصلی تغییر اجتماعی به شمار میآورند. استدلال آنها این است که ساختارهای اجتماعی وابسته به گذشتهها و عادتها ناچار سنگواره میشوند و نمیتوانند به چالشهای تازگی و بدعت پاسخ دهند. آنها معتقدند بدون فضیلتها و شایستگیهای دگراندیشانه، جوامع بوروکراتیک مدرن ممکن است راه مصر باستان و امپراتوری چین را بپیمایند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول