نویسنده: تونی پینکنی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Modernism and Postmodernism
مدرنیسم، به عنوان اصطلاحی کلی در تاریخ فرهنگ به معنای مجموعهی بسیار متنوعی از گسستهای زیباییشناسانه از سنت واقعگرای اروپایی از اواسط قرن نوزدهم به بعد است. رئالیسم یا واقعگرایی بر پایهی فرض همسانی اثر هنری و طبیعت بیرونی یا جامعهای که با آن سر و کار دارد استوار است. این همسانی با استعارهی آینه تضمین میشود که محور زیباییشناسی واقعگراست. هنر واقعگرا با فروتنی در پی «انعکاس» واقعیتی است که پیش روی او قرار دارد، بیآنکه چیزی به آن بیفزاید یا چیزی از آن بکاهد. استعارهی «انعکاس آینهوار» خواهان تضمین عینیت و غیرشخصی بودن اثر هنری و پرهیز از تحریفهای بالقوهی ناشی از بوالهوسیهای شخصی یا تعصب طبقاتی هنرمند است.هنرمندان مدرنیست، از انواع و اقسام مواضع گوناگون، این اصول اساسی واقعگرایی را رد میکردند. بنا به استدلال آنها، زیبایی شناسی انعکاسی به حد غیر قابل قبولی انفعالی است و اثر هنری را صرفاً به پژواک توخالی یا «شبح» فرایندهای اجتماعی بنیادیتری فرو میکاهد که اثر هنری را از هرگونه درونمایه یا محتوای متمایز و مختص به خود تهی میسازد. از دیدگاه مدرنیستها، این درونمایه نه در محتوای اثر که ضرورتاً از جای دیگری (تاریخ، طبیعت، روانشناسی) وارد آن میشود، بلکه در صورت اثر هنری خانه دارد، یعنی در بازپردازی سبک گرایانه یا فنی مواد و مصالح خام آن. بنابراین صورت یا فرم اصلیترین مفهوم زیباییشناسی مدرنیستی است- و فرمالیسم / صورتگرایی روسی به حق یکی از عمدهترین مکاتب آن است. همین تأکید نظری و عملی بر صورت و شکل است که «استقلال» اثر هنری را تضمین میکند، یعنی همان بعد زیبایی شناختی تقلیل ناپذیری که مانع میشود اثر هنری صرفاً یک سند تاریخی (رمان واقعگرا) یا بیان عاطفی (شعر تغزلی رمانتیک) باشد.
اما به محض این که بخواهیم خاستگاه و منشاءِ چرخش مدرنیستی به سمت صورت و شکل را تاریخگذاری کنیم متوجه میشویم که این مسئله فقط یک بحث ساده خانوادگی در نظریهی زیبایی شناسی نیست بلکه «بازتاب» پیچیدهی دغدغههای عمیق اجتماعی است. اگر شارل بودلر و گوستاو فلوبر را پیشگامان مدرنیسم فرض کنیم، آنگاه ریشههای آن را میتوان به ایام خونبار آشوبهای سیاسی 1848 نسبت داد (همان طور که غالباً منتقدان مارکسیست همین نظر را داشتهاند)؛ سرکوب بیرحمانهی انقلابهای سال 1848 را به مثابه افکندن جهان شمولی ادبیات کلاسیک یا واقع گرا به بحران مرگبار میدانند. یا میتوان ریشههای مدرنیسم را در نهضتها جست نه در افراد، و مدرنیسم را فقط با شتاب گرفتن مجموعهای از آزمونگریهای آوانگارد از دههی 1880 به بعد حقیقتاً در حال تکوین به شمار آورد: طبیعتگرایی، نمادگرایی، کوبیسم، اکسپرسیونیسم، آیندهگرایی یا فوتوریسم، سوررئالیسم و بقیهی جریانهای مشابه. آن دسته از عوامل اجتماعی که بسترساز این جشن عظیم آزمایشهای زیبایی شناسانه شدند عبارتاند از ظهور فرهنگ تودهای، مبارزه و انقلاب طبقهی کارگر، مبارزههای سیاسی فمینیستی، فنآوریهای نوین دومین انقلاب صنعتی، جنگ امپریالیستی سالهای 1914 تا 1918- چیزی که همهی اینها را در کانون تجربهی فشردهای متمرکز میساخت- و پویشها و بیگانگیهای زندگی در شهرهای بزرگ اروپایی: پاریس، لندن، برلین، وین، پترزبورگ.
«تاریخ کابوسی است که سعی میکنم از آن بیدار شوم»، این جملهای است که استیون دیدالوس در اولیس جیمز جویس به زبان میآورد (در حدود 1922). برای اکثر جریانهای مدرنیستی تاریخ معاصر از جهتی به کابوسی میماند یا «بیاصالت» (یکی دیگر از مقولههای اصلی زیبایی شناسی مدرنیستی) است و اثر هنری میخواهد «از آن بیدار شود» و به بودنی اصیلتر یا حتی اتوپیایی پا بگذارد. اما این تأکیدهای کلی را میتوان به شیوههایی به شدت متناقض با جزئیات مفصلتر همراه کرد. شاید چنین تصور شود که تاریخ با دست مردهی سنت از حرکت باز مانده است، یعنی با محافظه کاری زیبایی شناسانه و اجتماعی که همچون بختکی بر مغز زندگان سنگینی میکند. در این صورت اثر مدرنیستی، با تلاش سترگ تخیل و خلاقیت فنی، خود را از میان این اجساد مرده و سبکهای بیاصالت گذشته بیرون میکشد و با سردی بیرحمانهی «کارکردگرایی» خویش همهی آنها را لگدمال میکند. این است منطق زیبایی شناسی معماری مدرنیستی لو کوربوزیه و سبک بین المللی والتر گروپیوس و مکتب معماری باوهاوس او. یا این که، هنرمند مدرنیست میتواند به دنبال نیروهای تحرک و پویشی باشد که پیشاپیش در جامعه در جریان بوده و در تلاش برای ازهمگسیختن تارهای دست و پا گیر گذشتهی سیاسی و فرهنگی به این پویش اجتماعی ملحق شود. این برنامهی آیندهگرایی (فوتوریسم) ایتالیایی و روسی است که انرژی عظیم علم و تولید دوران معاصر را میستاید: اقیانوسپیماها، هواپیماها، اتومبیلها، کارخانهها، سفینههای فضایی، توپخانهها و تانکها. این نیروهای تولیدی سهمگین در اختیار نسل تازهی زنان و مردان مدرن پویایی است که زندگی شهری آنها را خلق کرده است، آنها «روابط تولید» اجتماعی خفقانآوری را که در جامعهی بورژوایی بر سرشان آوار شده است، به دور خواهند افکند. این زیبایی شناسی به وضوح حاوی دلالتهاى انقلابی است، اما آیندهگرایی (و شخص فیلیپو مارینتی) میتوانستند در خدمت نهضت ضدانقلابی فاشیسم باشند، با همان شور و شوقی که به برنامهی سوسیالیستی بلشویکها خدمت کردند (از طریق ولادیمیر مایاکوفسکی و دیگران).
اگر با آیندهگرایی و سبک معماری بین المللی بتوانید به نام آینده حکم «غیراصیل» بودن زمان حال را صادر کنید، پس میتوانید به نام گذشتههای دور نیز همین حکم را صادر کنید. برای این دسته از مدرنیستها، تاریخ معاصر از جهت عقلمداری مبتذل و بلاهت فرهنگ تودهایاش به کابوس میماند؛ و علیه چنین زمان حال بیارزشی است که اثر هنری باید، هم در مضمون و محتوا و هم در شکل و صورت، نیروهای خاطره را بیدار کند. این برنامه شکلهای متعددی دارد. اثر هنری میتواند به گذشتهی شخصی متوسل شود، به زمان از دست رفتهی پروستی یا کلیت از دست رفتهای که برای لعن و نفرین زمان بیریشهی حال به کار میآید؛ یا شاید همچون بعضی متون ادبی بزرگ این دوره که اسقف نشینهای گوتیک قرون وسطایی را وصف میکردند، خاطرات گذشتهی فرهنگی از دست رفته، ایام وحدت حسی و «اجتماع ارگانیک» یا گماینشافت پیش از «هبوط» به فردگرایی بورژوایی را یادآوری کند. یا اینکه کانونهای کوچک «خاطره» یا وجود اصیل ممکن است هنوز به صورت تهماندههایی در زمان حال سرمایه داری نیز وجود داشته باشد: در گوشههای جغرافیایی دورافتادهی زمین، در ابعاد مغفول ماندهی تجربهی مادی ما، یا در آگاهی جمعی اسطورهای یونگی که اثر مدرنیستی به لطف شکل نامتعارف خود میتواند آن را بیدار کند.
بنابراین، شکل به هم ریخته و ملموس ممکن است هم تحرک و پویش آینده و هم بازگشت تشویش آفرین گذشتهی باستانی را متحقق کند، اما شکل ملموس معرف شاخهی دیگری از مدرنیسم نیز هست که از هرگونه بهرهبرداری ایدئولوژیک از نوآوری فنی امتناع میکند. برای این نحلهی مدرنیسم، از گوستاو فلوبر و هنری جیمز به بعد، تاریخ جریان پرآشوبی است که باید به کمک نظم و تقارن صوری اثر هنری جبران شود. اثر هنری به لطف صناعت استادانه، و جست و جوی وسواسآمیز و خودآگاهانه در پی کمال در جزئیات و ریزه کاریهای طرح، از تاریخ فرامیگذرد و اقلیم زیبایی شناسانهی مستقلی خلق میکند که هیچ رابطهای با گذشته، حال یا آینده ندارد. این زیبایی شناسی استعلایی- که گاهی «زیبایی شناسی گرایی» یا «مدرنیسم والا» نامیده میشود- در مقابل «آوانگارد تاریخی» (آیندهگرایی، سوررئالیسم، دادائیسم) قرار میگیرد و در پی برملا ساختن این اقلیم پنهان ارزش زیبایی شناسانه و بازگرداندن زیبایی به زندگی روزمره است (1984 ,Bürger).
اگر مدرنیسم پدیدهی واحدی نیست، آنگاه پست مدرنیسم، از اواخر دههی 1950 یا اوایل دههی 1960 به بعد، به همان اندازه متعدد و چندمعنا است: نیروی آن در هر متن و زمینهی خاصی بستگی به این دارد که کدام روایت از مدرنیسم را رد میکند. مفهوم پست مدرنیسم ابتدا در معماری پدیدار شد، ولی از آن پس عملاً به همهی حوزههای فرهنگی تسری یافته است. معماری پست مدرن، در وهلهی نخست، حملهای است به سبک بین المللی. هرچند که معماری پست مدرن از تأکیدی که مکتب لو کوربوزیه یا والتر گروپیوس بر نوآوری تکنولوژیک دارند روی برنمیتابد، بعضی از ارزشهای اصلی پیشرفت تکنولوژیک در معماری مدرنیستی را زیر سؤال میبرد: جهان شمولی، نخبهگرایی و شکل گرایی. نماهای بیپیرایهی صاف و ساده و سفید و بامهای مسطح که ویژگی سبک بین المللی است، مدعی است که شکل جهانی معماری است و پایبند به موازین عقل علمی محض و مستقل از خواص منفرد هر زمان و مکان معینی. پست مدرنیسم چنین ادعاهایی را نخوت آمیز و حتی اقتدارطلبانه مییابد و به جای آن بر محلیگرایی، خاصگرایی، منطقهگرایی و کار روی سبکها و مصالح ساختمانی سنتی و کوچه بازاری تکیهی زیادی میکند؛ اموری که زیبایی شناسی مدرنیستی آنها را به زبالهدان تاریخ ریخته بود. نماهای سفید و بامهای مسطح عقل جهانشمول شاید برای معمار آوانگارد ارضا کننده باشد، ولی، به گفتهی پست مدرنیستها، برای هیچکس دیگری، از جمله کسانی که ناچارند در آنها زندگی کنند، لطفی ندارد. به این ترتیب، بعضی از معروفترین بیانیههای پست مدرنیستی، از جمله آموختن از لاس وگاس رابرت ونتوری در دههی 1970 و از باوهاوس تا خانهی ما تام ولف در 1982، یورش عوامگرایانهای به نخبهگرایی معماری سبک بین المللی راه انداختند؛ و این حمله نه فقط شامل دفاع از سبکهای ساختمان سازی سنتی است که دست بر قضا مردم نیز آن را دوست دارند، بلکه همچنین شامل ستایش جذابیت و سرزندگی سبکهای تجاری فرهنگ تودهای نیز میشود. ونتوری اصرار دارد که اثر پست مدرن باید از چنین شکلهایی «بیاموزد»، و آنها را با رضایت خاطر وارد خمیرهی خود کند، نه این که زاهدانه همه را طرد کند. همین از میان برداشتن تمایز خشک مدرنیستی میان «فرهنگ والا» و فرهنگ تودهای که ابتدا در معماری پدیدار شد، در بسیاری از حوزههای فرهنگی دیگر نیز همتاهایی دارد و در واقع غالباً ویژگی اصلی فرهنگ پست مدرن دانسته میشود.
نخبهگرایی هنر مدرنیستی در دشواری و دیریابی صورت و شکل آن است که بنا به تعریف رومن یاکوبسن از مدرنیسم «تخطی سازمان یافته از زبان عادی» یا عرف و قرارداد است. بر این اساس، هر یورشی به نخبهگرایی مدرنیسم ضرورتاً به نقد وسواسهای صورتگرایانهی آن میانجامد. از این جهت، هنر پست مدرن را میتوان «بازگشت به محتوا» دانست، محتوایی که به واسطهی دلمشغولی مدرنیستی به صورت، یا از بیخ و بن تابع و زیردست صورت شده بود یا در بعضی موارد یکسره از بین رفته بود. این مدل که برگرفته از دستاوردهای معماری است، در بوطیقای پست مدرنیسم لیندا هاچن (Hutcheon, 1988) به زیبایی ترسیم شده است. او رمان پست مدرن را که در آثار نویسندگانی همچون گابریل گارسیا مارکز، گونتر گراس، جان فاولز، ای. ال. داکتروف و دیگران تجسم مییابد، «فراداستان تاریخنگارانه» تعریف میکند. چنین رمانهایی به پرسشهای مربوط به طرح، تاریخ و ارجاع باز میگردند، پرسشهایی که روزگاری به نظر میرسید به واسطهی توجه داستانهای مدرنیستی به خودمختاری و خودآگاهی متنی معدوم شده باشند ولی بدون دست کشیدن از این دغدغههای «فراداستانی». این مدل گویا را میتوان به سایر حوزهها نیز تعمیم داد، از جمله به بازگشت بدن و بازنمایی در نقاشی، و از این قبیل.
حمله به عامگرایی یا جهان روایی، نخبهگرایی و صورتگرایی مدرنیستی چیزی است که میتوانیم از آن با عنوان جذاب عنصر «اکولوژیک» پست مدرنیسم یاد کنیم، یعنی گشودگی مرکزیت ستیز پست مدرنیسم به روی سبکها یا تجربههای سرکوب شده و «دیگری بودن» فرهنگی (زنان، همجنس خواهان، سیاهان، جهان سوم). با این حال، ساختن کلبهی کاهگلی یا روایت کردن قصهی عشقی ویکتوریایی در 1990 نمیتواند شبیه برساختن چنین صناعتهایی در قرن هفدهم یا نوزدهم باشد. بلکه این کار، در واقع، برساختن تصویر یا شبیهوارهی چنین چیزهایی است؛ و در همین جا است که معمولاً تردیدهایی دربارهی فرهنگ پست مدرن مطرح میشود. وسواس مدرنیستی نسبت به زمان، در هنر پست مدرن جای خود را به دغدغهی مکان و جغرافیا میدهد، دغدغهی تفاوتهای همزمانی به جای تفاوتهای درزمانی. از این لحاظ، هنر پست مدرن توان آزادی بخش بالایی دارد، چون مدرنیتهی غربی از غرور و نخوت امپریالیستی خود نسبت به فرهنگهای «بدوی» پیرامون خود دست میکشد؛ ولی ممکن است این فرهنگ پست مدرن به «منجمد شدن» تاریخ، از دست رفتن تخیل و بنابراین به از دست رفتن امکان عملی تغییر اجتماعی رادیکال بینجامد. بازپردازی سبکهای گذشتگان شاید سرورانگیز باشد، اما فقط به مثابه تصاویری تک بعدی در «صنعت میراث» زمان حال ابدی. در دنیایی که تحت سیطرهی رسانههای جمعی و فنآوریهای بازتولید فرهنگی است، رؤیای مدرنیستی تجربهی اتوپیایی و «اصیلی» که فراتر از فرهنگ تودهای باشد، نقش بر آب میشود. این گونه که ما از بدو تولد با تصاویر، کلیشهها و الگوهای روایتی فرهنگ تودهای همه گیر «اشباع میشویم»، مدتهاست که پس از تپشهای «مرگ سوژه» هنوز زنده ماندهایم، مرگی که پساساختارگرایی اخیراً در سطح نظری آن را بیان داشته است. باز هم در این تحول ابعاد مثبت و مترقی وجود دارد؛ همراه رؤیای اصالت، تحقیر مدرنیسم نسبت به مردم عادی نیز از بین رفته است. اما اگر ما دیگر نتوانیم به طبیعت یا ناخودآگاه، به غریزهی اصیل جنسی یا جهان سوم ماقبل سرمایه داری متوسل شویم تا علیه جهان اول تصویرزادهای بشوریم که در آن زندگی میکنیم، اکنون شالودهی نقد سیاسی چیست- خصوصاً با توجه به نابودی طرح کمونیستی که ظاهراً شریک عامگرایی و نخبهگرایی فرهنگ مدرنیستی بوده است؟
این تردیدها دربارهی ارزش فرهنگ پست مدرن به هر تلاشی برای ترسیم بستر اجتماعی خاستگاه پست مدرنیسم، نیز رخنه میکند. بنابر توافق عمومی، پست مدرنیسم همراه با چرخش سرمایه داری از دورهی فوردیستی به دورهی پسافوردیستی، از محصولات استاندارد خطوط تولید یکنواخت در کارخانههای غول آسا به کاربرد نامتمرکز فن آوری اطلاعات که به قدری پیچیده است که امکان «تخصصی شدن انعطاف پذیر» را فراهم سازد، از راه رسیده است. این چرخش از واحد به کثیر در درون خود سرمایه داری، پرسشهای تازهای دربارهی گرایش به کثرتگرایی و تفاوت که در فرهنگ پست مدرن دیدهایم، پیش میکشد. آیا این گرایشها گامهایی واقعی و راستین به سوی دموکراتیک شدن مطلقگرایی غیرقابل قبول بعضی از صور مدرنیسم است، یا اینکه شاید فقط آخرین ترفندهای نظام اقتصادی جهانی است که چون کمونیسم، دشمن خود، را دیگر در صحنه نمیبیند، اکنون ما را محکمتر از همیشه به چنگال گرفته است؟
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول