نویسنده: بری هیندس
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Interests
وقتی میگوییم اقدام، خط مشی یا وضعیتی خاص به نفع فرد یا جمع معینی است، منظورمان این است که از جهت مهمی موجب پیشبرد یا ارتقای رفاه و آسایش آنها میشود. سخن گفتن از منافع میتواند با قصد هنجاری یا تبیینی باشد: در حالت اول برای تجویز کنشهای مقتضی یا برای توجیه کنشهایی است که به نمایندگی از دیگران صورت میگیرد، مثلاً به دست حکومتها، والدین یا مددکاران اجتماعی. در حالت دوم، از منافع برای تبیین یا پیش بینی رفتارها استفاده میشود.کاربرد هنجاری به پرسشهایی دربارهی شرایط مادی، روانی و اجتماعی لازم برای رفاه و آسایش فرد یا جمع مورد نظر منجر میشود. چون دیدگاههای متفاوتی دربارهی چیستی این شرایط وجود دارد، معمولاً سخن گفتن از منافع همیشه در معرض مجادله و مناقشه است. دلیلی ندارد فرض کنیم که افراد یا جماعتها باید نسبت به منافع خویش مطلع و آگاه باشند. بلکه مسئله این است که وضعیت اجتماعی آنها، منافعی را مشخص میکند که متفاوت با سایر افراد یا جماعتهای ذیربط است. منافع یک کودک جدا از منافع والدین است و منافع طبقهی کارگر جدا از طبقهی بورژوازی، همچنین گروههای مختلف مالیات دهندگان منافع جداگانه دارند و منافع کل یک اجتماع جدا از منافع جزئی و گروهی است، و به همین ترتیب. سخن گفتن از منافع، به این معنا، چیزی بیش از بحثی خرد پسند دربارهی ربط رفاه و آسایش اشخاص با سیاست یا وضعیت معینی نیست و لزومی ندارد چیزی دربارهی انگیزشهای فرد یا جمع مورد نظر گفته شود.
با کاربرد تبیین پرسشهایی پیش میآید که از جنس دیگری است. یورگن هابرماس معتقد است که تجربهی بشر بر اساس علایق یا منافعِ شناختی یا معرفتیِ پیشینی سازمان مییابد. ولی، تلقی معمولتر این است که منافع جزو ویژگیهای امکانی ولی نسبتاً پایدار افراد یا جماعتها (برخلاف آرزوها یا امیال زودگذر) است که دلایل بالفعل یا بالقوهای برای کنش در اختیار آنها میگذارد. نویسندگان بسیاری با این داعیهی کانلی موافقاند که همهی «نظریههای تبیینی سیاست شامل... مفروضاتی دربارهی اشخاص و منافع واقعی آنها است» (Connolly, 1983, p. 73). منافع را از منابع بنیادی تضادهای اجتماعی و تفاوتهای میان فلسفههای سیاسی یا جهان بینیهای طبقات مختلف، و همچنین تبیینی برای جنبههای مهم فرهنگ و معرفت تلقی کردهاند.
تغییر و تحول زیادی در نحوهی ارتباط دادن منافع به سایر منابع انگیزش وجود داشته است، ولی در دورهی مدرن، دنبال کردن منافع معمولاً در برابر رفتارهایی قرار میگیرد که در آنها نفع شخصی دنبال نمیشود. مثلاً ماکس وبر منافع «مادی» و ارزشها را منابع مستقل انگیزش میداند که دلایل جداگانه و گاهی متضاد برای کنش به دست میدهند. در کثرتگرایی امریکایی زندگی سیاسی به مثابه تعاملی میان گروههای سازمان یافتهای تحلیل میشود که برای دفاع یا پیشبرد منافع خود به یکدیگر پیوستهاند. این دیدگاه حکایت از آن دارد که سازمانها، منافعی را که وجودی مستقل از هم دارند، گرد هم میآورند و نشان میدهند، ولی اکنون عموماً تصدیق میکنند که خود سازمانها در تعیین این که چه منافعی را در زندگی سیاسی باید مجسم کرد، نقش مهمی ایفا میکنند.
گاهی تصور میشود منافع حتی بدون اذعان کسانی که بر مبنای آنها عمل میکنند باز هم احتمالاً اثرگذارند. روشی که معمولاً در چنین مواردی در پیش گرفته میشود این است که پرده از روی رفتاری که ظاهراً نفع طلبانه نیست برداشته میشود و ادعا میشود که بنیادهای حقیقی آن رفتار همان منافع شخصی بوده است. مارکس در هجدهم برومر لوئی بناپارت اصرار میکند که وجه تمایز مشروعیت طالبان و اورلئانیستهای طرفدار سلطنت در فرانسه «هرگز اصول نبود، بلکه شرایط مادی موجودیت آنها، و دو نوع مالکیت مختلف بود...» (1852, p. 118). در این جا شرایط مادی موجب پیدایش منافعی میشود که میتواند اعمال و افکار را تبیین کند. منافع جداگانهی دو گروه سلطنت طلب دلیل تفاوتهای سیاسی آنها است و «باورها، و معتقدات آنها» و هر چیزی از این قبیل را که برای توجیه اعمال آنها به کار میآید، توضیح میدهد.
منافعی که در این افشاگری برملا میشودگاهی عینی نامیده میشود، به این معنا که وجود و اثرگذاری آنها ضرورتاً به اطلاع و آگاهی ذهنی صاحبان این منافع وابسته نیست. در کاربرد هنجاری عینی پنداشتن منافع معضل چندانی به وجود نمیآورد. ولی اگر سخن گفتن از منافع به منظور تبیین رفتارها و باورها باشد آن گاه این منافع باید دلایلی برای عمل در اختیار کنشگران قرار دهد. همین قضیه است که چند معضل پیش میآورد. نخست، منافع عینی ممکن است مورد تصدیق و تشخیص کسانی نباشد که تصور میرود بر مبنای آنها عمل میکنند. در این صورت اهمیت تبیینی این منافع کمرنگ و مخدوش میشود مگر این که منافع مورد نظر ناخودآگاهانه دانسته شود.
دوم، منافع عینی به دلیل ویژگیهای مهم جایگاه اجتماعی افراد یا جماعتها، مثل طبقه، قومیت یا جنسیت، به آنها نسبت داده میشود. در مثال پیشین، مارکس به شکلهای مالکیت اشاره میکند و آن را وجه تمایز منافع مشروعیت طلبان و اورلئانیستها میداند. پس به نظر میرسد که مفهوم منافع نوعی پیوند تبیینی بین جایگاه افراد و جماعتها در ساختار روابط اجتماعی از یک طرف، و کنشهای آنها از طرف دیگر، برقرار میکند: این جایگاهها برای آنها منافعی ایجاد میکند که آنها نیز به نوبه خود دلایلی برای عمل ایجاد میکند. با استفاده از ویژگیهای متفاوت ساختار اجتماعی میتوان مجموعهی منافع متفاوت و گاهی متضاد را مشخص کرد. تحلیل این منافع متضاد و آثار و نتایج آنها یکی از مضامین مهم چندین سنت تحلیل سیاسی بوده است، مثلاً در بحثهای مربوط به «کارگران مرفه» در دههی 1960 و در بحثهای اخیرتر دربارهی موقعیتهای طبقاتی متضاد.
و سرانجام، این دیدگاه که جایگاه اجتماعی موجب پیدایش منافع عینی میشود، در مورد کسانی که بر مبنای منافع نسبت داده شده به آنها عمل نمیکنند، با معضل تبیین رو به رو میشود. مارکسیسم بنا به روال عرفی خویش تمایل به سوسیالیسم را به طبقهی کارگر نسبت میدهد، ولى اکثریت طبقه کارگر در جوامع پیشرفتهی سرمایه داری نه چنین تمایلی را تصدیق میکنند و نه بر مبنای آن عمل میکنند. در این صورت مسئله این است که عدم وجود پیوند فرضی میان جایگاه اجتماعی و کنش تبیین شود و پاسخی که به وفور به این مسئله داده میشود بر اساس عملکرد قدرت، آگاهی کاذب و ایدئولوژی است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول