نویسنده: مارتین هالیس
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Relativism
اگر عقیدهی حقیقی را عقیدهای تعریف کنیم که با واقعیت مستقلی تطبیق میکند، نسبیگرایی منکر این است که عقاید میتوانند به این معنا حقیقی باشند، یا حقیقی بودن آنها معلوم شود. پاسکال در شرحی که دربارهی تنوع عقاید اخلاقی میدهد خاطرنشان میکند که «چیزی که این سوی کوههای پیرنه حقیقت است، در آن سوی کوه خطا و باطل است» (Pensées, V 249). این جملهی کوتاه بیانگر نسبیگرایی کلیتری است که در آن به نسبیت همهی شناختها اذعان میشود. بهتر است بحث خود را با مسئلهی نسبی گرایی اخلاقی شروع کنیم. تنوع اخلاقی درون جوامع و میان جوامع واقعیت آشکاری است که گرچه فقدان حقیقت مطلق یا عینی را در اخلاق ثابت نمیکند، این مطلب را به ذهن متبادر میکند. پیدایش و رشد علم مدرن تمایز قاطعی میان واقعیت/ ارزش به وجود آورده است که ظاهراً عقاید اخلاقی را از پایبست ویران میکند. در علوم اجتماعی تبیینهایی برای تنوع عقاید اخلاقی ارائه میدهند و آنها را تابع نظامهای اجتماعی گوناگون قلمداد میکنند. فلسفه نیز تردیدهایی دربارهی نفس ایدهی معرفت اخلاقی پدید آورده است؛ خصوصاً تردیدهایی که نیچه با ریشخند و تحقیر بیان داشته است. خلاصه، داعیههای سنتی حقیقت در اخلاق قربانی طبیعی «مدرنیته» شده است و عقل اکنون همان چیزی را ویران میکند که زمانی از آن حمایت میکرد.اما حتی در اخلاق نیز نسبیگرایی همیشه به معنای سرنگون ساختن هرگونه عینیتی نیست. برای مثال، فایدهباوران فقط خواهان این هستند که به هنگام تصمیم گیری دربارهی اقدامات درست و شایسته اولویتها و ترجیحات محلی محترم داشته شود. بنابراین، میتوان نسبیگرایی محدود را، که در عمل عنصر چشم انداز را وارد دیدگاهی میکند که هنوز عینی محسوب میشود، از شکاکیت افراطیتری جدا کرد که همهی دیدگاهها را زمینهمند میداند تا منکر این شود که عینیتی وجود دارد یا چیزی عام و جهانشمول زیر این آسمان پیدا میشود. نسبی گرایی محدود ویژگی تفکر اجتماعی از سنخ روشنگری است که عقاید انسان و روابط انسانی را اموری برای مطالعهی علمی میداند. شکاکیت افراطی که برای منتقدان عقلگرایی روشنگری جذابیت دارد فقط جنبهی مخرب ندارد، اگر به هرمنوتیک یا انواع صور «پست مدرنیسم» راه ببرد. اصل مسئله این است که آیا نسبیگرایی محدود میتواند جای پای محکم و قابل دفاعی بیابد یا خیر.
استدلالهایی که در حمایت از نسبیت همهی شناختها آورده میشود سه دستهاند. دستهی اول به نسبیگرایی مفهومی مربوط میشود که از تنوع شگرف طرحهای طبقه بندی و تبیینگر آغاز میشود. شواهد و واقعیتهای تجربی هرگز به طور کامل تعیین نمیکند که کدام عقیده دربارهی نظم مورد تجربه، عقلانی است. طبقه بندی یا تبیین کردن به معنای اطلاق مفاهیم به موارد مشخص است. به این ترتیب، در تصور کارامها از مفهوم «yakt»، خفاش با بیشتر پرندگان کنار هم قرار میگیرد اما شترمرغ استرالیایی از این گروه حذف میشود (Bulmer, 1967)؛ یا در علم فیزیک مفاهیمی مانند «اتر» یا «فلوژستون» زمانی مورد استفاده قرار میگیرد و زمانی دیگر حذف میشود. هر طرح طبقهبندی چارچوبی را تحمیل میکند که مفاهیم نظری پشتوانهی آن است و این مفاهیم نظری نیز به مفاهیم مقولهای مانند زمان، الوهیت، علیت و عاملیت اتکاء دارند. این ایده اندیشهی ویرانگری نیست به شرطی که بتوان نشان داد که علم حرکت پیش رونده دارد. اندیشهی ویرانگر این است که مفاهیم مقولهای در طرحهای مفهومی خودشان قابل چون و چرا هستند، و طرحهای مفهومی با یکدیگر مقایسه ناپذیرند، مثلاً به سبب اتکای آنها به «پیشفرضهای مطلق» (Collingwood, 1940) یا «پارادایم» (Kuhn, 1962) که شأن و مقام اسطورهها را دارند.
دوم، وجود هرگونه واقعیت معین تجربه در نسبیگرایی ادراکی انکار میشود. به گفتهی کواین (Quine, 1960) «چیزی به نام اخبار تحریف نشده وجود ندارد». حتی برای توصیف، باید به کمک نظریهها و به زبانی آکنده از نظریه دست به تفسیر بزنیم. بنابراین به نظر میرسد که «دنیای واقعی» تا حد زیادی بر اساس عادتهای زبانی یک گروه بنا میشد (1929,Sapir)، و شاید کسانی که نظریهها یا زبانهای عمیقاً متفاوتی دارند ساکنان «دنیاهای متفاوتی» هستند (Kuhn, 1962; cf. Winch, 1958).
سوم، نسبیگرایی معرفتی بنیانبراندازی که حتی معیارهای حقیقت و منطق را بسته به زمینه میداند. اگر منطقهای اساساً بدیل وجود داشته باشند، آنگاه ارکان اساسی منطق ارسطویی لقب «قوانین تفکر» را از دست خواهند داد. اگر حقیقت در نهایت «سپاه در حال حرکت استعارهها، القاب و انسانواره پنداریها» است و «حقایق اوهامی هستند که موهوم بودن آنها را فراموش کردهایم» (Nietzsche, 1973)، بنابراین هیچ امر ثابت بنیادینی در شناخت وجود ندارد. این استدلال هم با مشاجرههای فلسفی دربارهی حقیقت که امکان وجود معیارهای خنثی را به چالش میکشد، و هم با شواهد انسان شناختی تأیید میشود و میتوان به شیوهی پاسکال گفت، چیزی که در یک سمت کوههای پیرنه دلیل خوبی (برای هر عقیده یا عمل) محسوب میشود، در جای دیگری دلیل بدی است. در این صورت همهی شناختها در نهایت فقط روی پای خود میایستند.
در تفکر زمینهمندکننده یا درونیساز، امور در نسبت با چه چیز قرار دارند؟ پاسخهای این پرسش به دو دستهی کلی مادهگرا و ایدهباور تقسیم میشوند. پاسخهای مادهگرا شناخت را به چیزی بیرون از شناخت مربوط میکنند- شرطی شدن رفتاری یا عصبی، یا ساختار یا روابط اجتماعی که مستقل از عقایدی که میسازند تفسیر میشوند. پاسخهای ایده باور شناخت را همچون شبکهای به خودش ربط میدهند و در نتیجه روابط اجتماعی یا حتی طبیعت را نیز در درون این شبکه قرار میدهند. شاید زبانهای متفاوت در نهایت شبکههای متفاوت باشند. شاید «آن چه باید پذیرفته شود، آن امر مسلم، شکلهای زندگی است» (1953 ,Wittgenstein). پاسخهای ماده گرایانه متضمن توقفگاهی هستند که در آن مشاهدهگر علمی میتواند چشم انداز نسبی داشته باشد، چشم اندازی که تفکر علمی را از وابستگی به زمینه معاف میکند. پاسخهای ایدهباور هیچ چیز را مشمول معافیت نمیکنند و به این ترتیب مثلاً همهی انواع و اقسام عینیت سنتی را انکار و به جای آن «گفتوگوی بشر» به شیوهی پست مدرن را میگذارند (1980 ,Rorty).
از یک طرف، اگر حقیقت عام و جهانشمولی زیر این آسمان وجود داشته باشد، هرگز واضح و آشکار نیست. از طرف دیگر، تنوع به خودی خود هرگز ثابت نمیکند که همهی دیدگاهها به یکسان معتبرند، و اگر چنین بود. نسبیگرایی جهانی اعتباری بیش از مطلقگرایی تمامعیار نداشت. بحث و مشاجرهها همچنان باقی است، چون تمایز میان امر شناختی و امر اجتماعی، با قصد تبیین یکی بر اساس دیگری، نه به آسانی قابل ترسیم و نه به آسانی قابل دفاع است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول