14 اسفند نقطه تلاقی تمامی گروههای ضد انقلاب لیبرال و غرب گرا است
نويسنده:دکتر محمدصادق کوشکی
چکیده:
بسم الله الرحمن الرحیم
مجید بذرافکن: بعد از به قدرت رسیدن ابوالحسن بنی صدر و تصدی ریاست جمهوری اسلامی ایران، به عنوان شخصی که چندان سابقه ای در انقلاب نداشت و برخی نیروهای انقلابی به او بدگمان بودند و عده ای نیز او را شخص صدیق و کارآمدی می دانستند. در این میان با گذر زمان اختلاف فکری و عقیدتی بنی صدر با خط انقلاب و امام مشخص تر شد و درگیری لفظی رئیس جمهور با یاران امام و افراد موثر انقلاب و نظام به درگیرهای مطبوعاتی و محفلی نیز کشیده شد. بنی صدر در چرخش سریعی به سمت ارزشها و آرمانهای لیبرالیستی انقلابیون را متهم به دیکتاتوری می نمود و در این میان سعی کرد با ائتلاف با ملی گراها و جبهه ملی و مجاهدین خلق کودتایی سیاسی اجتماعی را علیه انقلابیون رقم بزند ولی در این میان حضور در صحنه مردم و نیروهای انقلاب او را از این خیال خام ناامید کرد و بعد از بالاگرفتن تمایزاتش با خط انقلاب زمینه برای صدور حکم بی کفایتی اش از مجلس صادر شد و چندی بعد نیز با لباس زنانه به همراه مسعود رجوی سرکرده منافقین از کشور گریخت.
برای بررسی این مسئله از نگاه جریان شناختی سیاسی فکری به سراغ دکتر محمد صادق کوشکی استاد دانشگاه رفتیم و از ایشان پیرامون این مسئله سوالاتی داشتیم که متن این مصاحبه را در ذیل می خوانید:
آقای دکتر کوشکی! لطفا فضای سیاسی کشور را قبل از نخست وزیری بنیصدر ارائه نمائید
بنده بحثم را از ورود لیبرالیسم به انقلاب شروع می کنم.
بعد از پیروزی انقلاب یكی از مواردی كه مسئله شد این بود كه چه كسانی باید عهدهدار امور اجرایی كشور گردند و تصور غالب این بود كه امام و اطرافیان او این سمتها را بر عهده میگیرند اما این اتفاق نیفتاد .اینكه چرا با وجود اینكه بار انقلاب بر دوش حضرت امام و مردم و مذهبی ها بود به خصوص در اوایل پیروزی و تا خرداد ماه 1360، جریانی به نام لیبرال موفق به كسب مناصب كشوری گردید دارای دلایل فراوانی است.
یكی از دلایل مهم آن كه تقریبا جایی به آن اشاره نشده است عدم خودباوری نیروهای مذهبی است. یعنی نیروهای مذهبی اعم از روحانیت و غیر روحانیت یعنی كسانی كه نقش مهم در پیروزی انقلاب داشتند خود باوری لازم را برای تصدی امور مملكتی را نداشتند . البته باید افرادی همچون شهید بهشتی و برخی دیگر را از این میان استثنا كرد اما غالب آن بود كه خودباوری در بین نیروهای آنان وجود نداشت و طبیعی است كه روحانیون به دلیل عدم وجود این خودباوری به حضرت امام (ره) پیشنهاد میكنند كه نیروهای غیر روحانی كه مذهبی هم هستند تصدی امور را به دست بگیرند . و دلیلی كه ما در این خصوص داریم گفتار حضرت امام (ره) است كه می فرمایند كه از ابتدا با نخست وزیری بازرگان مخالف بودهاند و فقط به دلیل اصرار برخی از دوستان پذیرفتهاند .
اگر بخواهیم مقداری دقیقتر بشویم میبینیم كه این دوستانی كه مهندس بازرگان را برای نخست وزیری معرفی میكنند و اولین گام در رخنه لیبرالیسم در اداره امور جمهوری اسلامی را موجب می شوند. آن دسته از روحانیونی هستند كه قبل از انقلاب با امثال بازرگان ارتباط داشتند و بازرگان را یك چهره مذهبی میدانستند و البته در خودشان هم نمیدیدند كه مسائل جامعه اسلامی را اداره كنند. این احساس موجب گردید كه رخنه لیبرالیسم به صحنه حاكمیت كشور تسهیل گردد و امام (ره) هم با توجه به سرعت تحول روزگار فرصت مماشات و از دست دادن زمان را نداشتند به همین خاطر وقتی احساس میكنند كه جناح مذهبی تمایل به گرفتن اداره امور كشور را ندارند با وجود اینکه شخصا راضی به این کار نبودند، با نخست وزیری بازرگان موافقت میكنند.
مهندس بازرگان بعد از نخست وزیری تیمی را روی كار میآورد كه این تیم یا از چهرههای طاغوتی هستند مثل شاهپور آذرورزین فرمانده نیروی هوایی، كه در زمان پهلوی این فرد جانشین نیروی هوایی بوده و از افسران مورد اعتماد محمدرضا پهلوی بوده است. یا فردی به نام دریادار مدنی، فرمانده نیروی دریایی که پس از آن سمتهای دیگری همچون استانداری خوزستان و .... را به عهده میگیرد یا چهرههایی كه در گذشته در سیستم پهلوی دارای سمتهایی بودهاند و به دلایلی مغضوب گردیدهاند مثل شمس امیرعلایی كه در زمان پهلوی در وزارت خارجه شاه مناصبی داشت و بعدا به عنوان اولین سفیر ایران در پاریس منصوب گردید. یا چهرههایی بودند كه با عنوان جبهه ملی یا نهضت آزادی شناخته میشدند كه شاخص لیبرالیسم بودند كه اگر كابینه بازرگان را ببینیم متوجه این عده میگردیم این خطی كه با روی كار آمدن بازرگان خودش را نشان داد بهانهای شد كه فضای به قدرت رسیدن بنیصدر را آماده گرداند .
بنیصدر چهرهای است كه قبل از انقلاب عملا در مبارزات انقلابی گم بوده و هیچ حضوری نداشته است و به طور كم رنگ به صورت انجمنهای اسلامی دانشگاه های اروپا حضور داشته است و اگر به سوابق او بنگریم میبینیم كه خانواده وی، همسر و فرزندانش، تقریبا مذهبی نبودهاند و شعائر مذهبی را رعایت نمیكردند و خود ایشان نیز چندان مقید به این امور نبوده است.
اما بعد از انقلاب با پرواز حضرت امام از فرانسه به ایران بر میگردد و به دلیل عدم خودباوری نیروهای مذهبی و با استفاده از خلا شخصیت موجود –چون عملا شخصیتهای عصر پهلوی حذف گردیدهاند و شخصیتهای مذهبی نیز از اینكه مناصب اجرایی را به دست گیرند ابا میكنند چون خودباوری لازم را ندارند– وارد عرصه گردد.
بنیصدر در قالب سخنرانیهایی كه در دانشگاهها برگزار میكند یا مناظراتی كه انجام میدهد خودش را چهره غالب معرفی میكند .لذا مهمترین نكته در به قدرت رسیدن بنیصدر خلا فضا است نه اینكه بنیصدر وزنه مهمی باشد.
ماشاهد هستیم كه در آن مقطع وقتی بحث انتخابات ریاست جمهوری مطرح میگردد جناح مذهبی روحانی عمدتا به سراغ شخصی به نام جلالالدین فارسی میروند كه از مبارزین دوره انقلاب بوده و تأثیر قابل توجهی در مبارزات خارج از كشور داشته، اما جزء شاگردان مشخص حضرت امام نبوده است. البته در آن مقطع شخصیتی مثل شهید بهشتی هم بودهاند اما ایشان كارهای دیگری كه وجود روحانی در آن بسیار با اهمیتتر بوده است را بر عهده میگیرند مثل امور قضایی كشور،در نتیجه عملا صحنه كشور از وجود روحانیونی همچون شهید بهشتی كه جرأت اداره كشور را داشته باشد خالی می شود . این خلأ موجب گردید كه شخصی مانند فارسی وارد گردد و اوهم به دلیل مشکلاتی که برایش ایجاد شد نتوانست وارد گردونه قدرت را بشود، بنابراین عرصه برای بنیصدرآماده میگردد .
بنیصدر یك عنصر بی هویت سیاسی بود و هیچ پس زمینهای در میان نیروها نداشت.او هم عملا در ابتدا با جریان لیبرال، هم خوانی و هم صدایی نداشت به دلیل اینكه یك عنصر شخصی بود و عضو گروه نهضت آزادی یا جبهه ملی به صورت شفاف نبود و برای خودش میخواست یك كانال مجزا باز كند.
به هر حال موج اول كه با آمدن بازرگان و همراهان او وارد گردید این ها احساس كردند كه اگر بخواهند در حوزه قدرت جمهوری اسلامی باقی بمانند باید با نیروهای اطراف خودشان ائتلاف كنند به همین خاطر در موج اول میآیند و با بنیصدر ائتلاف میكنند و بنی صدر هم این ائتلاف را میپذیرد چرا كه میبیند در فضای سیاسی بعد از انقلاب كسی را نزدیكتر از نهضت آزادی و جبهه ملی به خود نمیبیند به همین خاطر از مقطعی به بعد با شعار اینكه «رهبر من مصدق است » خودش را به نمایش میگذارد و این تغییر فاز كه اصولی هم نیست انتصاب بنیصدر به جناح لیبرال با هویت و ریشه نهضت آزادی و جبهه ملی را به اثبات میرساند.
وقتی این جریان جلو میرود و كم كم نیروهای انقلاب احساس برتری میكنند و چهرههایی مثل شهید رجائی كشف میگردد و با قدرت سكان امور اجرایی كشور را بر عهده میگیرند، فضایی ایجاد میگردد كه جناح لیبرال احساس میكند كه باز هم وزنه كم آورده است و عملا امید آنها به كودتا كه قرار بود برگزار شود و سقوط جامعه اسلامی را به دنبال داشته باشد،تا این عده به عنوان «آلترناتیو» غرب برای حاكمیت ایران مطرح گردند،به یأس تبدیل میگردد .سه كودتا در فضای حاكمیت لیبرالها داشتهایم: یكی كودتای پایگاه هوایی شهید نوژه ، كودتای سازمان نقاب و كودتای سازمان پارس.
این ائتلاف بین بنیصدر و اطرافیان او به عنوان بخش بی هویت لیبرالیسم با بازرگان ( نهضت آزادی ) به عنوان بخش ریشهدار لیبرالیسم این ائتلاف شكل میگیرد و ما علامتهایی را مشاهده میكنیم كه جناح لیبرال احساس میكرد كه با سرنگونی جمهوری اسلامی اینها تنها گزینه مورد دلخواه غرب خواهند بود.
نكته قابل توجه اینكه نقطه ائتلاف لیبرالیسم ریشهدار و لیبرالیسم بی هویت در مقوله ولایت فقیه است و مثلا ما در قضیه قانون اساسی شاهدیم كه این نیروها (نهضت آزادی و جبهه ملی و بنیصدر) به عنوان صف اول مخالف مقوله ولایت فقیه در قانون اساسی خود را مطرح میكنند و تا آخرین حد توان سعی میكنند كه این مسئله در قانون اساسی ذكر نگردد و این باعث میگردد كه اینها به هم بیشتر احساس نزدیكی كنند و در ائتلاف این دو گروه كمك قابل توجهی میكنند.
اما با توجه به اینكه كم كم انقلاب قویتر میگردد و اندیشه ولایت فقیه بیشتر حاكمیت خود را نشان میدهد و هر چه ما بیشتر جلو میآئیم و نیروها خودشان را بیشتر باور میكنند فضا برای لیبرالها تنگتر میگردد،لذا در سومین موج ما شاهد ائتلاف دو گروه لیبرال اول یعنی نهضت آزادی و جبهه ملی از یك سو و بنیصدر و اطرافیان او از سوی دیگر و سازمان مجاهدین خلق هستیم .
این سازمان همچنانكه مهندس بازرگان و رهبران آن همچون مهندس رجبی اعلام كرده بودند و نسبت رابطه فكری این سازمان به نهضت آزادی و مهندس بازرگان میرسید و هم بازرگان مجاهدین خلق را فرزندان فكری خود میدانست و هم مجاهدین خلق ، بازرگان را پدر فكری و معنوی خود میدانستند . این مطلب بارها در نشریه «مجاهد» اواخر سال 59 مطرح گردیده است .
سوال: اگر ممكن است در مورد روی كار آمدن بنیصدر توضیح دهید؟
جواب: بدیهی است از این نظر كه جناح مذهبی خودشان میترسیدند وارد شوند بنابراین جلالالدین فارسی را پیش میاندازند و جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری از او حمایت می کنند. وقتی برای «فارسی» آن مشكل كه اصالتا ایرانی نیست پیش میآید و«حسن حبیبی» هم چهرهای است كه نسبت به بنیصدر هیچ شانسی برای بردن ندارد، عملا صحنه به نفع بنیصدر خالی میگردد و بنیصدر با یك عمل قانونی به قدرت می رسد.
اگر كسی در به قدرت رسیدن بنیصدر مقصر باشد گروهها و جناحهای مذهبیاند كه خود باوری نداشتهاند و به جای اینكه خودشان پیشگام گردند فردی دیگری را پیش گام كردند.
بعد از اشغال سفارت آمریكا ( لانه جاسوسی آمریكا) دانشجویان پیرو خط امام، سندی را پیدا كردند كه در آن سند از بنیصدر به صراحت به عنوان شریك لانه جاسوسی آمریكا نام برده شده بود به این مضمون كه بنیصدر با كد و اسم مستعار حاضر شده كه در عوض دریافت پول ماهیانهای ، اطلاعات مشاورهای در خصوص فضای اقتصادی ایران ارائه كند .این سند در آن هیاهوی انتخابات ریاست جمهوری گم شد و پیروان خط امام (ره) نیز كه رسانهای در دست نداشت دو رسانه در آن روز در دست قطب زاده بود كه جزء همین جناح لیبرال است و بخش اعظم مطبوعات نیز با فضای جمهوری اسلامی سازگاری نداشت لذا بنی صدر توانست به قدرت برسد.
نشریاتی كه در آن مقطع وجود داشتند چند دسته بودند:یک عده که ادامه نشریات قبل از انقلاب بودند و طبیعتا همراهی آنها با انقلاب صوری و ظاهری بود و اینها كه قبلا در مدح شاه نوشتند اكنون به همراه انقلابیها مطلب سطحیای را در مورد انقلاب مینوشتند اما ذات آنها عوض نگردیده بود . دسته دیگر نشریاتی بود كه گروهكهای سیاسی و غیر اسلامی مثل گروههای لیبرال و ملی گرا و... متولی آنها بودندكه اینها هم با استفاده از تجربیات خارج از مرز خود یعنی تجربیاتی كه سرویسهای جاسوسی روسیه در اختیار گروههای ماركسیسم قرار میدادند و تجربیاتی كه ارتباط با غرب به گروههای لیبرال بخشیده بود، این نشریات در این فضا با آن حمایتها فعالیت میكردند. دسته سوم نشریاتی بودند كه به طور محدود توسط فرزندان انقلاب اسلامی اداره میشد كه به دلیل نداشتن تجربه ، قدرت زیادی در جهت عوض كردن فضای مطبوعاتی را نداشتند . عمده فضای مطبوعاتی سالهای 59 و 58 در اختیار دو گروه مخالف انقلاب اعم از چپ، ملیگراها، نهضت ملی، جبهه ملی و .... بود و نشریاتی كه قبل از انقلاب منتشر میشدند دل در گرو سلطنت پهلوی داشتند و به ظاهر عوض شده بودند . مثلا حتی در نشریاتی مثل كیهان هنوز افراد نفوذی حزب توده با چهره اسلامی در آن جا مشغول كار بودند و به نفع جریان چپ كار میكردند.
وقتی نیروهای انقلاب خود را پیدا كردند و نشان دادند كه از پس امور بر میآیند و نهادهای انقلابی شكل میگیرند و در اداره امور موفق میگردند فضا برای لیبرالها تنگ میگردد و آنها برای گام سوم اقدام میکنند یعنی «اتحاد با سازمان مجاهدین».
مشكل عمده گروههای ملیگرا از گذشته این بود كه خودشان را سازمانهای نخبه میدانستند یعنی نهضت آزادی هیچ گاه به دنبال عضو گیری مردمی نبود و عملا بین مردم پایگاه مردمی نداشت و جبهه ملی نیز خود را سازمان نخبگان و اشراف میدانستو هیچ همگامی با مردم نداشتند و به تعبیری پیاده نظام نداشتند و در واقع بنیصدر نیز همین گونه بود و پیاده نظامی نداشت و یك عنصر بی هویتی بود كه با یك حادثه سیاسی توانسته بود اكثریتی را به دست آورد و در یك فاصله تبلیغاتی كوتاه مدت به قدرت برسد اینها برای اینكه بتوانند قدرت را از دست جریان اصلی انقلاب خارج سازند به پیاده نظام نیاز داشتند و عملا برای اینكه بتواننداین پیاده نظام را كسب كنند به سراغ مجاهدین خلق رفتند و مجاهدین خلق بیشترین قرابت را با نهضت آزادی داشتند و خود را فرزندان مهندس بازرگان میدانستند و بازرگان نیز خود را پدر فكری و معنوی آنها میدانست و این قرابت در اواخر سال 59 بیشتر میگردد.
14 اسفند نقطه تلاقی تمامی گروههای ضد انقلاب لیبرال (غرب گرا) است. علی رغم شعارهای به ظاهر ضد كاپیتالیسم و ضد امپریالیستی كه مجاهدین خلق میدادند، احساس كردند كه در صحنه قدرت پایگاه مهمی ندارند. چون نتوانستند در انتخابات خبرگان و ریاست جمهوری شركت كنند و حتی با وجود تبلیغات بسیار در انتخابات مجلس شورای اسلامی نتوانستند حتی یك نماینده اختصاصی بفرستند.لذا وقتی دیدند كه در راههای قانونی كسب قدرت سهمی ندارند، چرا كه راه خودشان را از مردم جدا كرده بودند اما احتیاج به چند هزار نیروی پیاده نظام از جمله جوانان دانشآموز و دانشجویان داشتند، لذا برگزاری رژههای خیابانی، تشكیل گروههای مسلح دختر و پسر، تشكیل خانههای تیمی دختر و پسر، بی توجهی به مبانی دینی و فقهی و آزادیهای درون گروهی و سرودهای مهیج بهانههایی بود كه به وسیله آن توانسته بودند عمدتا دانشآموز و كمتر دانشجو جذب كنند. لذا این سازمان به نسبت نهضت آزادی و جبهه ملی كه دستشان از وجود پیاده نظام خالی بود، دستی پر داشتند.
14 اسفند نقطه تلاقی این هاست. یعنی مجاهدین خلق وجهه بینالمللی ندارند و در صحنه بینالمللی شناخته شده نیست و اگر قرار باشد انقلاب را سرنگون كنند و خودشان حاكم گردند نیازمند چهرههای سرشناس مثل نهضت آزادی و بنیصدر هستند اما از آن طرف بنیصدر و نهضت آزادی برای بدست گرفتن قدرت نیازمند به پیاده نظاماند و این نیازمندی دو جانبه این ها را به هم نزدیك میكند . و این 2 گروه در 14 اسفند به هم میرسند و از آن طرف صف بندی انقلاب مشخص میگردد و سخنرانی بنیصدر به مناسبت مرگ مصدق است و از آن طرف مجاهدین خلق فراخوان كامل میزنند كه امنیت این مراسم را در مقابل حزباللهی ها حفظ كنند یعنی ، نهضت آزادی، بنیصدر و مجاهدین خلق در یك نقطه به هم میرسند یعنی حفظ امنیت به وسیله چماق داران مجاهدین خلق ، سخنرانی به عهده بنیصدر و پوشش فكری به وسیله لیبرالها با رهبری مصدق تامین شد.
و این نقطه تلاقی در واقع یك جبهه مقابل انقلاب اسلامی تشكیل می داد.جبهه انقلاب اسلامی با رهبری حضرت امام و همراهی مردم و فرزندان انقلاب و حزب جمهوری و نهادهای انقلاب از یك سو و در سوی دیگر ملی گراها ، نهضت آزادی ، مجاهدین خلق و بنیصدر و اینها صف آرایی میكنند و دانشگاه تهران عملا صحنه نمایش پایبندی لیبرالها به لیبرالیسم میگردد. یعنی اقلیت لیبرال برای اینكه پایبندی خودشان را به تفكر لیبرال و دموكراسی نشان دهند با انواع سلاحهای سرد به جان مردمی میافتند كه تحمل تصاحب انقلاب به دست نامحرمان را نداشته اند.
ما با مراجعه به اسناد میتوانیم بگوئیم كه در این دوران اگر كسی به یك نهاد انقلابی منتسب بود – از جمله كمیته انقلاب اسلامی و جهاد – اگر كارت جهاد سازندگی از وسایل یك جوان كشف میگردید سند مزدور بودن او میبود و باعث میگردید در حد مرگ كتك بخورد و یا حتی به قتل برسد و بسیاری از كسانی كه آن روز به وجه فجیعی كتك خوردند و تا آستانه مرگ قرار گرفتند جرمشان این بود كه مجاهدین خلق از جیبهای اینها كارت جهاد یا كارت انقلاب اسلامی یا بسیج یا .... پیدا كرده بودند و همین به عنوان مدرك جرم كفایت میكرد تا با دستور رئیس جمهور وقت – بنیصدر – و در سالگرد مصدق فرزندان انقلاب قربانی گردند به جرم اینكه به نهادهای انقلابی وابستهاند یا تصویر حضرت امام در دست آنهاست یا از افرادی همچون رجائی و بهشتی حمایت میكنند و عملا این ماجرای 14 اسفند موجب گردید كه این صف بندی به اوج خود برسد.
ما شاهدیم كه در اردیبهشت و خرداد سال 60، انقلاب از وجود عناصر مزاحم مثل لیبرالها و مجاهدین خلق و بنیصدر و ..... تصفیه میشود و در واقع این پالایش انقلاب از وجود این افراد كه در حال مكیدن خون انقلاب بودند و میخواستند انقلاب را به نفع خودشان تصاحب كنند موجب شدكه حتی آنهایی كه خوش خیال بودند كه میتوان به نوعی با لیبرالها مماشات كرد به این نقطه میرسند كه هیچ مماشاتی با لیبرالیسم وجود ندارد و عناصر دمكرات و لیبرال و غرب گرا برای رسیدن به قدرت حاضرند فاشیستی ترین روشها را به كار گیرند.
سوال: در مورد اتهام خشونت گرایی که به حزب جمهوری و نیروهای مذهبی اطلاق می شد توضیحی دارید؟
كسی كه خود را دمكرات و غرب گرا میداند و اعتقاد دارد كه با اكثریت باید به قدرت برسد و اكثریت به او پشت كند و اكثریت به قدرت نرسد اقلا برای رسیدن به قدرت مجبور است از زور استفاده كند اما استفاده از زور برای كسی كه شعار دموكراسی میدهد چندان جالب نیست به همین خاطر باید توپ را در زمین مقابل بخواباند . وقتی پینوشه به قدرت رسید پینوشه جناح آلنده و مردم شیلی را چه كسانی معرفی كرد ؟ آیا گفت من با مردم شیلی مقابله كردهام و پیروز شدهام و به قدرت رسیدهام یا اینکه گفت كه با یك عده شورشی مقابله كردهام ؟ تمام كسانی كه غرب گرا هستند و شعار دموكراسی میدهند و طالب قدرتاند و اكثریت موافق آنها نیست برای رسیدن به قدرت دست به خشونت میبرند و چون خشونت با شعار دموكراسی هماهنگ نیست خشونت را به زمین مقابل پرتاب میكنند . چیزی كه ما در دوم خرداد دیدیم .
مثلا در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی – در سال گذشته – 2 هزار نفر از دانشجویان در مراسمی حضور پیدا كردند تا تعدادی از شهدای گمنام را دفن كنند و 15 نفر از گروههای وابسته به دفتر تحكیم و منحرف انجمنهای اسلامی میخواهند اراده خود را بر 2 هزار دانشجویی كه آمدهاند از شهدا و اسطورههای مذهبی و قهرمانان خود تجلیل كنند، تحمیل كنند و این 15 نفر میخواهند نگذراند كه شهدای گمنام دفن گردند و همین حادثه را در سال گذشته در دانشگاه شریف شاهدیم كه عدهای آمدند – محدود – شیشههای دانشگاه را شكستند و به رئیس دانشگاه حمله كردند و به اموال دانشگاه خسارت زدند و در بالای سر شهداء كف زدند و سرود خواندند چون این اقلیت غرب گرا میخواهند اراده خود را با زور و جنجال بر اكثریتی كه میخواهند از قهرمانان خود تجلیل كنند ، تحمیل كنند و جالب این است كه وقتی اعلامیههای انجمن ضد اسلامی دانشگاه شریف و انجمن ضد اسلامی دانشگاه شهید رجایی را میبینیم كسانی كه شیشه شكستند و به رئیس دانشگاه حمله كردند و دمكرات میگردند و در مقابل جناح مقابل كه فقط كتك خورده و به احترام شهداء از هر گونه تشنج جلوگیری كرده است به چماقداری و خشونت طلبی و فاشیسم متهم میگردند.
این رویهای بوده است كه از كودتاهای آمریكای لاتین شاهد آن بودهایم كه كسانی كه با حمایت آمریكا و شركتهای چند ملیتی به قدرت میرسیدند بر خلاف منافع اكثریت مردم آمریكای لاتین ، خودشان را دمكرات و حافظان امنیت و و نظم و جناح مقابل را كه اكثریت مردم بودند به عنوان شورشی و خرابكار معرفی میكردند در عهد پهلوی نیز همین گونه بوده كه جلادان پهلوی خود را حافظان نظم و مردم بی سلاح و بی دفاع انقلابی را خرابكار معرفی میكردند و ما آن خط را از ابتدای انقلاب تا امروز شاهدیم.
لیبرالها و غرب گرایان و كسانی كه شعار دموكراسی میدهند چون مردم مسلمان ایران هیچ گاه با آن همگام نبودهاند برای رسیدن به قدرت ناگزیر از خشونت بودند و خشونت خود را هم این گونه توجیه میكردند كه طرف مقابل خشونت كردهاند و ما قربانی خشونت شدهایم .
منبع: www.irdc.ir
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله