پژواك تغييرات منطقه اي و نظام بين الملل برخليج فارس
ازهنگامي كه جنگ افغانستان از طرف نيروهاي ائتلاف به رهبري آمريكا به گونه اي خاتمه يافت، موضوع تحولات غرب آسيا و بويژه آثار ا ين رويدادها برمنطقه خليج فارس به صورت بحث روز درآمده است. درجريان بحران افغانستان و پس از آن، درخصوص موقعيت جديد كشورهاي ساحلي خليج فارس بويژه ايران، عراق و عربستان نظريه هاي مختلفي ارائه شد كه آگاهي ازاين ديدگاهها در شناخت رويدادها ودگرگونيهاي اين بخش از جهان لازم و ضروري است. از جانب ديگر، كشورهاي قدرتمند و صاحب نفوذ جهان با توجه به رويدادهاي جديد درنظام بين المللي هريك به گونه اي خود را وارد تحركات و طرحهاي منطقه اي در غرب آسيا و بويژه خليج فارس كرده اند، كه تحليل و تغيير اين سياستها مي تواند دورنمايي از وضعيت حاكم براين منطقه را ترسيم كند.
دراين نوشتار سعي شده است كه سياستهاي كشورهايي كه به نحوي خود را در قضايا مسائل اين منطقه سهيم و علاقه مند مي دانند، به طور مختصر مورد بحث و بررسي قرار گيرد. همچنين موقعيت جديد كشورهاي خليج فارس در نظام جديد بين المللي مورد توجه واقع شده است.
به نظر راهبرد سازان ايالات متحده، سياست خارجي آمريكا بعد از جنگ افغانستان، در سطح تمامي كره زمين عمل مي كند و نقش ابرقدرتي دارد. بنابر همين عقيده اگر ايالات متحده به وظيفه خود عمل نكند يك هرج ومرج(آنارشيسم) جهاني به وقوع خواهد پيوست.›› (1)
بديهي است رجوع آمريكا به نيروهاي مسلح وابزارهاي جنگي در بيشتر اوقات و در دورترين نقاط جهان فشار مالي فراواني براين كشور وارد خواهد ساخت كه تأمين آن در دراز مدت به آساني مقدور نخواهد بود. با وجود اينكه توماس جفرسون رئيس جمهور و نويسنده قانون اساسي ايالات متحده هموطنان خود را از به كارگيري بيش از اندازه روز(در جهان) برحذر داشت، سياستمداران جديد در كاخ سفيد عكس اين خط مشي را درپيش گرفته اند. درهر صورت سياست جنگي ايالات متحده با واكنش هاي اعتراض آميز از جانب كشورها و سازمانها مختلف در سطح جهاني مواجه شده است كه گوياي مخالفت آنها با به كارگيري زور و قدرت نظامي يكجانبه و بدون محدوديت از جانب آمريكا است.
اعمال اينگونه سياستها، به معني بازگشت تاريخي به استعمار گري غرب در منطقه مي باشد كه مايل است درتمامي امور كشورها وملتها مداخله كند. روشن است كه نتيجه اين سياستها دربلند مدت تكرار تجربه هاي خونين گذشته است كه سابقه آن به نبردها و شورش هاي متعدد درقاره هاي آسيا، آفريقاو آمريكاي لاتين عليه قدرتهاي استعماري پيشين مي رسد.
درسياست جديد دولت آمريكا، اين كشور حاكميت خود را درجهان در چارچوب مناطق به هم پيوسته ونه كشورهاي مجز اعمال مي كند. نتيجه اينكه اوضاع جهان همچنانكه در جنگ جهاني دوم در خلال جنگ سرد تثبيت شد براين مبنا قرار داد كه به موضوعات مطرح در سطح بين ا لمللي براساس ‹‹ افقها›› نگريسته مي شود نه مرزها، حتي اگر مرزها بيكران باشد. دراين چارچوب آمريكا به چين به عنوان منطقه شرق آسيا مي نگرد نه يك كشور با پايتختي پكن، هند شبه قاره هند است و نه كشوري با مركزيت دهلي و مشكل عراق، آينده منطقه خليج فارس است.(2)
دراولويت هاي منطقه اي آمريكا اقدامات نهايي بر ضد نيروهايي كه به اصطلاح منافع آمريكا در خليج فارس را تهديد مي كنند توصيف شده است وايران وعراق در رأس اين نيروها قرار دارند. شيوه هاي عمل دراين خصوص، درميان نظريه پردازان آمريكايي متفاوت است. تندروان آمريكايي نظير نيوت گينگريچ كه درايجاد تحريك و هيجان در صحنه سياسي ايالات متحده سهم بسزايي ايفا مي كنند به نظر مي رسد تعيين كننده خط مشي عقابهاي كاخ سفيد مي باشند.گينگريچ به جرج بوش(پسر) توصيه مي كند به مقابله با عراق بپردازد حتي اگر در افغانستان در گير باشد و در سومالي وسودان به عمليات بپردازد.(3)
گفته مي شود كه تيم مشاوران ارشد كاخ سفيد متحد گينگريچ درباره اش گفته است اوكارش را خيلي خوب انجام مي دهد. همچنين كالين پاول كه گينگريچ معتقد است: كالين ديپلمات و يك سخنگوي خيلي خوبي براي آمريكا است.(4)
هنري كيسينجز وزير خارجه سابق آمريكا و از نظريه پردازان معروف اين كشور گرچه اهداف آمريكا را ايجاد ثبات و آرامش در منطقه و حفظ مصالح دوستان ايالات متحده درمنطقه مي داند و براين مطلب تأكيد مي كند كه هدف، تمركز برتغيير رژيم صدام حسين است، ياد آور مي شود كه واشنگتن نياز به توضيح اين مطلب دارد كه هدفش تقسيم عراق نيست. كيسينجر درضمن متذكر مي شد كه اگر هدف آمريكا در مورد سرنگوني رژيم عراق تحقيق نيافتند درمرحله بعد و به عنوان يك حداقل، ايالات متحده بايد موضوع اعزام بازرسان سازمان ملل به منظور رسيدگي به سلاحهاي كشتارجمعي عراق را دنبال كند.(5)
كيسينجر بر اين باور است كه منافع ملي غير قابل انكار آمريكا و ديگر كشورهاي صنعتي ايجاب مي كند كه خليج فارس زير سلطه كشورهاي قرار نگيرد كه اهدافشان نسبت به ايالات متحده غير دوستانه است. وي درمورد تند روشدن منطقه هشدار مي دهد زيرا كه آثار آن از آفريقاي شمالي تا آسياي مركزي وهند گسترش خواهد يافت.
سرانجام اين سياستمدار كهنه كار آمريكايي به اين نتيجه مي رسد كه ضرورتهاي زمين سياسي (ژئوپوليتيكي) بايد با اين فرض به كار گرفته شود كه دو كشور نيرومند ساحلي در خليج فارس يعني ايران و عراق دشمن آمريكا هستند و با همسايگان خود روابط خصمانه دارند. در فرضيه كيسينجر ثبات خليج فارس بدون داشتن پايگاههاي دائمي ( با وجود داشتن متحداني آسيب پذير) امكانپذيرنيست.(6)
اين نظرات كه قبل از حوادث آمريكا وجنگ افغانستان ارائه شده برآن است كه صدام حسين تا زماني كه درعراق در مسند قدرت است، نزديكي آمريكا با بغداد درسرتاسر منطقه و حتي جهان به عنوان شكست بزرگ ايالات متحده ونشانه تحقير آن كشور جلوه خواهد كرد و درباره آن تبليغ خواهند كرد. بنابراين، سياست گام به گام و صبر و انتظار دهه گذشته واشنگتن خاتمه يافت و آمريكا آماده شد كه با هرگونه چالش قاطعانه برخورد كند.
برژينسكي ضمن آنكه سياست خارجي آمريكا بعد از يازده سپتامبر را باهدف سازمان دادن دوباره كشورهاي جهان ارزيابي مي كند براين مطلب صحه مي گذارد كه بعضي ها در واشنگتن خواهان جنگ عليه عراق، عليه ايران و شايد از نظر سياسي عليه عربستان سعودي باشند. او هشدار مي دهد كه عراق درزمينه تروريسم بين المللي يك خطر است ودرهمين زمينه ممكن است يك بمب راديو اكتيو در شيكاگو، واشنگتن و يا پاريس منفجر شود.(7)
دريك ارزيابي كلي مي توان گفت ايالات متحده در طول دودهه اخير در منطقه خليج فارس با مسائل و پيچيدگي هاي فراواني مواجه بوده و اين مشكلات پس از وقايع سپتامبروجنگ افغانستان به مراتب بيشتر شده است. ديپلماسي سنتي آمريكا در منطقه در نزديكي با قدرتهاي مهم منطقه اي ايران، عراق وعربستان براي ايجاد موازنه قدرت در خليج فارس كارايي خود را از دست داده است واين سه كشور با ترديد و سوءظن نسبت به اهداف ايالت متحده دراين بخش از جهان مي نگرند. ضمن آنكه تهران، بغداد و رياض خود را در معرض فشار وتهديدهاي پي در پي واشنگتن احساس مي كنند. گسترش دامنه نفوذ آمريكا درخلا ژئوپلتيكي موجود در آسياي غربي را مي توان آغاز روندي دانست كه آمريكاييها براي ‹‹ مداخله گرايي گسترش يابنده›› دراين بخش از جهان در پيش گرفته اند كه اتخاذ اين سياست جديد در نظام بين المللي، به ثبات وامنيت دركشورهاي اين منطقه منجر نخواهد شد.
ازديدگاه آمريكا، مهمترين و خطرناكترين چرخش و نقطه عطف ايجاد شده در زمان كلينتون ايجاد رخنه درائتلاف جنگ دوم خليج فارس بود به گونه اي كه براي آمريكا هيچ همپيماني جز كويت باقي نمانده است.(8)
تغيير روش تدريجي حكومت هاي عرب متحد واشنگتن در منطقه درقبال ايران وعراق، نوعي بن بست درسياست هاي آمريكا درخليج فارس پديد آورده بود. درحالي كه آمريكا، تهران و بغداد را به تهيه سلاح هاي كشتارجمعي متهم مي كرد، دوستان منطقه اي ايالات متحده در خليج فارس به تدريج راه را براي عادي سازي مناسبات با ايران وعراق هموار كردند.
به نظر واشنگتن كشورها و قدرتهايي كه از منطقه خليج فارس دردوره زمامداري بوش(پدر) خارج شده بودند، به تدريج در زمان كلينتون تلاش خود را به منظورحضور دوباره دراين منطقه شروع كردند كه مهمترين آنها روسيه و پس از آن چين و كشورهاي اروپايي بودند. اين مساله باعث مي شد كه سياست هاي تحريم آمريكا نقض ويا كم اثرمي شود ودر نتيجه، دولتهاي ايران وعراق قادر مي شدند به دشمني عليه ايالات متحده ادامه دهند.
آمريكا با اتخاذ سياست هاي خصمانه عليه ايران و عراق، توانست تمايلات نظامي گري را درميان كشورهاي خليج فارس تشويق كند و بدين ترتيب فرصت هاي زيادي در اختيار شركتهاي توليد و فروش سلاح در سطح جهان به ويژه ايالات متحده قرار دهد. دراين شرايط، تمام كشورها يا در پي برقراري توازن قواي منطقه اي وحفظ امنيت خود هستند يا براي تغيير توازن قوا به سود منافع ملي خود به سياست هاي نظامي گريشان ادامه مي دهند.(9) بنابراين نتيجه اي كه دراين دوران حاصل شد. دسترسي آسان واشنگتن به منطقه خليج فارس از طريق ايجاد پايگاههاي نظامي و حضور مستمر و آماده نيروهاي آمريكا در منطقه بود.
انعكاس هاي جنگ افغانستان دركشورهاي عرب حوزه خليج فارس محسوس ومتفاوت بود. روابط بعضي از اين كشورهابا دولت آ,ريكا به تيرگي گراييد. وسايل ارتباط جمعي غرب به ويژه آمريكا و بريتانيا حملات تبليغاتي طراحي شده اي را به ويژه عليه رياض وخاندان حاكم سعودي انجام دادند. زمينه اين امر حتي به قبل از وقايع افغانستان مي رسيد(10)
آمريكا فهرستي طولاني از درخواست هاي گوناگون به دولت عربستان ارائه داد.كمك به هزينه هاي جنگ در افغانستان، اجراي تحقيقات از 25 هزار تبعه سعودي كه درهنگام جنگ با شوروي به افغانستان اعزام شده بودند، برداشتن چتر سياسي حمايت از طالبان، فشار برعرفات و توقف انتفاضه از جمله اين درخواستها بودند. زخمي كه از رهگذر وقايع سپتامبر وجنگ افغانستان به سعودي ها رسيد در سخنان سعود الفيصل وزيرخارجه آمده بود: ‹‹ آمريكاييها عاقل را به جنون مي كشانند.›› (11)
دولت واشنگتن مداخله درامور داخلي عربستان سعودي را به حدي رسان كه با موضعگيري از طريق روزنامه هاي بزرگ خود نظير واشنگتن پست و نيويورك تايمز مخالفت خود را با زمامداري اميرعبدالله براي به دست گرفتن امور حكومتي اعلام داشت. تنها به اين دليل كه وي داراي گرايشات عربي است ومناسبات نيكويي با مشايخ مذهبي وهابي دارد.
دركويت مساله سليمان ابوغيث سخنگوي سازمان القاعده، موضوع جناح هاي مسلمان تندرو، بحران حسينيه ها و مراكز اسلامي براي نخستين بار از زمان جنگ آمريكا با عراق، به صورت نقطه برخورد ميان واشنگتن با مقامات كويتي درآمد. ساير كشورهاي عرب حوزه خليج فارس به نحوي با آثار قضاياي افغانستان درگيرشدند، به طورمثال امارات متحده عربي ناچار شد بي درنگ مناسبات سياسي خود را با حكومت طالبان قطع كند.
بنابراين به نظر مي رسيد كه دولت آمريكا حتي پيش از مانع يازدهم سپتامبر و جنگ افغانستان به اين نتيجه رسيده بود كه برخلاف سياست شاخه زيتون دوران كلينتون اكنون لازم است كه سياست نشان دادن و يابه كارگيري چماق را در پيش گيرد تا ضمن هشدار به دوستان ومتحدان درمنطقه، مخالفان ودشمنان خود رامرعوب ومضمحل كند. واشنگتن به متحدان منطقه اي خود وانمود كرد كه عدم مقابله با كشورهاي افراطي منطقه درنهايت بقاي رژيم هاي دوست آمريكارا مورد مخاطره قرار خواهد داد. فشار واشنگتن به حدي بود كه اعراب منطقه چاره اي جز پيروي كامل نداشتند، به طوري كه يك روزنامه نگار عرب دراين باره اظهار داشت: بيشتر حكومتهاي عربي داراي حاكميت نيستند.(12)
درسياست جديد آمريكا درخليج فارس، متحدان مي بايست بدون چون و چرا دستورات واشنگتن را به اجرا گذارند. سخنان رئيس جمهور ايالات متحده در مورد محورهاي اهريمني نسخه تند و افراطي از سياست مهار دوگانه كلينتون در خليج فارس بود كه به ظاهر كره شمالي را نيز در برمي گيرد. اين سياست يك جانبه وتندروانه آمريكا كه با قصد سلطه بر خليج فارس و اعمال نظر بر خط مشي قدرتهاي جهاني تنظيم شده با واكنش بيشتر كشورهاي جهان از جمله روسيه،چين و اروپا مواجه شده است. اقدامات آمريكا دركشورهاي عرب ومسلمان منطقه به صورت هاي مختلف انعكاس يافته است. دولتها و حكومتهاي اين بخش ازجهان با رنجش و سردرگمي با طرحهاي منطقه اي واشنگتن مواجه شده اند. جوانان عرب و مسلمان نيز با خشم به اين وقايع مي نگرند. درآينده آمريكا با سياست هاي مختلف و با مشكلاتي دراين منطقه آشوبزده مواجه شد كه درنهايت به از دست دادن دوستان و هم پيمانان خود در منطقه خو اهد انجاميد.(13)
درهر صورت سياست بلند پروازانه آمريكا درمناطق گوناگون ازجمله خليج فارس، آسياي غربي، آسياي مركزي و قفقاز با موانعي مواجه شده است و براي رسيدن به نتيجه ناچار به همكاري وهماهنگي با قدرتهاي جهاني و كشورهاي اين مناطق خواهد بود و به ويژه جلب نظر افكار عمومي درمناطق ياد شده امري ضروري است.
درقرن بيست ويكم تداوم رقابت برسرمنابع انرژي درخليج فارس، نقاط پيراموني وحاشيه اي اين منطقه ازجمله افغانستان را در برگرفته است. درصحنه اين رقابت ايالات متحده خود را يك ابر قدرت در مقياس جهاني فرض مي كند كه ساير قدرتهاي درجه اول منطقه اي (روسيه، چين، ژاپن و اروپا) ناچار به همكاري با او هستند. همچنين كشورهاي ديگر دنيا مي بايست نظرات واشنگتن را درمحاسبات خود ملحوظ كنند.بديهي است كه تداوم چنين پنداري باعث ايجاد تنش درسطح جهاني خواهد شد، چون درحالي كه آمريكا قادر به اجراي سياست هاي يكجانبه و دستوري خود در نظام بين المللي نيست، تلاش دارد خود را بدون حريف درجهان جلوه دهد واز اين طريق منافع وارزشهاي آمريكايي را گسترش و رواج دهد. وقايع و رويدادهاي خليج فارس درسالهاي اخير مصاديق ناتواني ذاتي آمريكا را در تعقيب اين سياست نشان داده است. آمريكا حتي در اتحاد با انگلستان دريك يك ائتلاف انگلو- ساكسون نتوانست در مقابل ائتلاف جهاني (شامل روسيه، چين و فرانسه) سياست هاي يكجانبه خود در مورد عراق(درسال 1998) را به مرحله اجرا گذارد.
درتحولات جديد به دنبال سپتامبر سياه ايالات متحده، ابعاد مداخل نظامي آمريكا از خليج فارس به افغانستان گسترش يافت. اين مداخله كه با پذيرش ضمني روسيه، چين، هند، پاكستان، كشورهاي عرب حوزه خليج فارس، قفقاز، آسياي مركزي، اروپا و حتي ايران به بهانه مبارزه با تروريسم صورت گرفت، نشان داد كه مناسب ترين جايگزين براي ژاندارم جهاني، مديريت دسته جمعي جهان است به گونه اي كه مسؤوليت تأمين نظم درهرمنطقه با نظر قدرتهاي عمده در آن منطقه باشد.
اعلام سياست هاي يكجانبه از طرف بوش رئيس جمهور آمريكا درمورد كشورهاي محور اهريمني درجهان، بيانگر ارزيابي نادرست مقامات آمريكايي درخصوص كسب پيروزي سريع و آسان در افغانستان است كه سعي دارند آن را درقالب ديگر به كشورهاي حوزه خليج فارس را دچار آشوب وهرج ومرج خواهد كرد.ايالات متحده درحالي كه درداخل با مشكلات فراواني مواجه است و در دورترين نقاط مختلف جهان از نظر نظامي درگير است، قادر نخواهد بود به آساني كانون هاي تشنج جديدي را در خليج فارس به وجود آورد. اصرار براجراي اين سياست، سرچشمه اصلي مناقشه ميان آمريكا و قدرتهاي عمده جهاني ومنطقه اي درآينده خواهد بود.
سوابق امر نشان مي دهد كه كشورهاي ژاپن، چين، هند، روسيه و اروپا حاضر به پذيرش سياست هاي پيشين خود تجديد نظر اساسي به عمل آورند. رويدادهاي گذشته نشان داد كه آمريكا با هيچ يك از كشورهاي اين منطقه مناسبات راهبردي و پيوندهاي دائمي برقرار نساخته است و به راحتي حاضر است آنها را تحت فشار قراردهد و يا آنكه موجوديت رژيم هايشان را دچار مخاطره سازد. با توجه به چنين شرايطي تلاش درايجاد سياست هاي هماهنگ منطقه اي ويكدست كردن خط مشي همكاري با قدرتهاي بزرگ جهاني، مي تواند ضمن كاهش فشارهاي خارجي زمينه ايجاد يك ائتلاف منطقه اي را در سالهاي آتي فراهم سازد.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
دراين نوشتار سعي شده است كه سياستهاي كشورهايي كه به نحوي خود را در قضايا مسائل اين منطقه سهيم و علاقه مند مي دانند، به طور مختصر مورد بحث و بررسي قرار گيرد. همچنين موقعيت جديد كشورهاي خليج فارس در نظام جديد بين المللي مورد توجه واقع شده است.
اول- كشورهاي ماوراي منطقه خليج فارس ايالات متحده آمريكا
به نظر راهبرد سازان ايالات متحده، سياست خارجي آمريكا بعد از جنگ افغانستان، در سطح تمامي كره زمين عمل مي كند و نقش ابرقدرتي دارد. بنابر همين عقيده اگر ايالات متحده به وظيفه خود عمل نكند يك هرج ومرج(آنارشيسم) جهاني به وقوع خواهد پيوست.›› (1)
بديهي است رجوع آمريكا به نيروهاي مسلح وابزارهاي جنگي در بيشتر اوقات و در دورترين نقاط جهان فشار مالي فراواني براين كشور وارد خواهد ساخت كه تأمين آن در دراز مدت به آساني مقدور نخواهد بود. با وجود اينكه توماس جفرسون رئيس جمهور و نويسنده قانون اساسي ايالات متحده هموطنان خود را از به كارگيري بيش از اندازه روز(در جهان) برحذر داشت، سياستمداران جديد در كاخ سفيد عكس اين خط مشي را درپيش گرفته اند. درهر صورت سياست جنگي ايالات متحده با واكنش هاي اعتراض آميز از جانب كشورها و سازمانها مختلف در سطح جهاني مواجه شده است كه گوياي مخالفت آنها با به كارگيري زور و قدرت نظامي يكجانبه و بدون محدوديت از جانب آمريكا است.
اعمال اينگونه سياستها، به معني بازگشت تاريخي به استعمار گري غرب در منطقه مي باشد كه مايل است درتمامي امور كشورها وملتها مداخله كند. روشن است كه نتيجه اين سياستها دربلند مدت تكرار تجربه هاي خونين گذشته است كه سابقه آن به نبردها و شورش هاي متعدد درقاره هاي آسيا، آفريقاو آمريكاي لاتين عليه قدرتهاي استعماري پيشين مي رسد.
درسياست جديد دولت آمريكا، اين كشور حاكميت خود را درجهان در چارچوب مناطق به هم پيوسته ونه كشورهاي مجز اعمال مي كند. نتيجه اينكه اوضاع جهان همچنانكه در جنگ جهاني دوم در خلال جنگ سرد تثبيت شد براين مبنا قرار داد كه به موضوعات مطرح در سطح بين ا لمللي براساس ‹‹ افقها›› نگريسته مي شود نه مرزها، حتي اگر مرزها بيكران باشد. دراين چارچوب آمريكا به چين به عنوان منطقه شرق آسيا مي نگرد نه يك كشور با پايتختي پكن، هند شبه قاره هند است و نه كشوري با مركزيت دهلي و مشكل عراق، آينده منطقه خليج فارس است.(2)
دراولويت هاي منطقه اي آمريكا اقدامات نهايي بر ضد نيروهايي كه به اصطلاح منافع آمريكا در خليج فارس را تهديد مي كنند توصيف شده است وايران وعراق در رأس اين نيروها قرار دارند. شيوه هاي عمل دراين خصوص، درميان نظريه پردازان آمريكايي متفاوت است. تندروان آمريكايي نظير نيوت گينگريچ كه درايجاد تحريك و هيجان در صحنه سياسي ايالات متحده سهم بسزايي ايفا مي كنند به نظر مي رسد تعيين كننده خط مشي عقابهاي كاخ سفيد مي باشند.گينگريچ به جرج بوش(پسر) توصيه مي كند به مقابله با عراق بپردازد حتي اگر در افغانستان در گير باشد و در سومالي وسودان به عمليات بپردازد.(3)
گفته مي شود كه تيم مشاوران ارشد كاخ سفيد متحد گينگريچ درباره اش گفته است اوكارش را خيلي خوب انجام مي دهد. همچنين كالين پاول كه گينگريچ معتقد است: كالين ديپلمات و يك سخنگوي خيلي خوبي براي آمريكا است.(4)
هنري كيسينجز وزير خارجه سابق آمريكا و از نظريه پردازان معروف اين كشور گرچه اهداف آمريكا را ايجاد ثبات و آرامش در منطقه و حفظ مصالح دوستان ايالات متحده درمنطقه مي داند و براين مطلب تأكيد مي كند كه هدف، تمركز برتغيير رژيم صدام حسين است، ياد آور مي شود كه واشنگتن نياز به توضيح اين مطلب دارد كه هدفش تقسيم عراق نيست. كيسينجر درضمن متذكر مي شد كه اگر هدف آمريكا در مورد سرنگوني رژيم عراق تحقيق نيافتند درمرحله بعد و به عنوان يك حداقل، ايالات متحده بايد موضوع اعزام بازرسان سازمان ملل به منظور رسيدگي به سلاحهاي كشتارجمعي عراق را دنبال كند.(5)
كيسينجر بر اين باور است كه منافع ملي غير قابل انكار آمريكا و ديگر كشورهاي صنعتي ايجاب مي كند كه خليج فارس زير سلطه كشورهاي قرار نگيرد كه اهدافشان نسبت به ايالات متحده غير دوستانه است. وي درمورد تند روشدن منطقه هشدار مي دهد زيرا كه آثار آن از آفريقاي شمالي تا آسياي مركزي وهند گسترش خواهد يافت.
سرانجام اين سياستمدار كهنه كار آمريكايي به اين نتيجه مي رسد كه ضرورتهاي زمين سياسي (ژئوپوليتيكي) بايد با اين فرض به كار گرفته شود كه دو كشور نيرومند ساحلي در خليج فارس يعني ايران و عراق دشمن آمريكا هستند و با همسايگان خود روابط خصمانه دارند. در فرضيه كيسينجر ثبات خليج فارس بدون داشتن پايگاههاي دائمي ( با وجود داشتن متحداني آسيب پذير) امكانپذيرنيست.(6)
اين نظرات كه قبل از حوادث آمريكا وجنگ افغانستان ارائه شده برآن است كه صدام حسين تا زماني كه درعراق در مسند قدرت است، نزديكي آمريكا با بغداد درسرتاسر منطقه و حتي جهان به عنوان شكست بزرگ ايالات متحده ونشانه تحقير آن كشور جلوه خواهد كرد و درباره آن تبليغ خواهند كرد. بنابراين، سياست گام به گام و صبر و انتظار دهه گذشته واشنگتن خاتمه يافت و آمريكا آماده شد كه با هرگونه چالش قاطعانه برخورد كند.
برژينسكي ضمن آنكه سياست خارجي آمريكا بعد از يازده سپتامبر را باهدف سازمان دادن دوباره كشورهاي جهان ارزيابي مي كند براين مطلب صحه مي گذارد كه بعضي ها در واشنگتن خواهان جنگ عليه عراق، عليه ايران و شايد از نظر سياسي عليه عربستان سعودي باشند. او هشدار مي دهد كه عراق درزمينه تروريسم بين المللي يك خطر است ودرهمين زمينه ممكن است يك بمب راديو اكتيو در شيكاگو، واشنگتن و يا پاريس منفجر شود.(7)
دريك ارزيابي كلي مي توان گفت ايالات متحده در طول دودهه اخير در منطقه خليج فارس با مسائل و پيچيدگي هاي فراواني مواجه بوده و اين مشكلات پس از وقايع سپتامبروجنگ افغانستان به مراتب بيشتر شده است. ديپلماسي سنتي آمريكا در منطقه در نزديكي با قدرتهاي مهم منطقه اي ايران، عراق وعربستان براي ايجاد موازنه قدرت در خليج فارس كارايي خود را از دست داده است واين سه كشور با ترديد و سوءظن نسبت به اهداف ايالت متحده دراين بخش از جهان مي نگرند. ضمن آنكه تهران، بغداد و رياض خود را در معرض فشار وتهديدهاي پي در پي واشنگتن احساس مي كنند. گسترش دامنه نفوذ آمريكا درخلا ژئوپلتيكي موجود در آسياي غربي را مي توان آغاز روندي دانست كه آمريكاييها براي ‹‹ مداخله گرايي گسترش يابنده›› دراين بخش از جهان در پيش گرفته اند كه اتخاذ اين سياست جديد در نظام بين المللي، به ثبات وامنيت دركشورهاي اين منطقه منجر نخواهد شد.
دوم- كشورهاي منطقه خليج فارس
ازديدگاه آمريكا، مهمترين و خطرناكترين چرخش و نقطه عطف ايجاد شده در زمان كلينتون ايجاد رخنه درائتلاف جنگ دوم خليج فارس بود به گونه اي كه براي آمريكا هيچ همپيماني جز كويت باقي نمانده است.(8)
تغيير روش تدريجي حكومت هاي عرب متحد واشنگتن در منطقه درقبال ايران وعراق، نوعي بن بست درسياست هاي آمريكا درخليج فارس پديد آورده بود. درحالي كه آمريكا، تهران و بغداد را به تهيه سلاح هاي كشتارجمعي متهم مي كرد، دوستان منطقه اي ايالات متحده در خليج فارس به تدريج راه را براي عادي سازي مناسبات با ايران وعراق هموار كردند.
به نظر واشنگتن كشورها و قدرتهايي كه از منطقه خليج فارس دردوره زمامداري بوش(پدر) خارج شده بودند، به تدريج در زمان كلينتون تلاش خود را به منظورحضور دوباره دراين منطقه شروع كردند كه مهمترين آنها روسيه و پس از آن چين و كشورهاي اروپايي بودند. اين مساله باعث مي شد كه سياست هاي تحريم آمريكا نقض ويا كم اثرمي شود ودر نتيجه، دولتهاي ايران وعراق قادر مي شدند به دشمني عليه ايالات متحده ادامه دهند.
آمريكا با اتخاذ سياست هاي خصمانه عليه ايران و عراق، توانست تمايلات نظامي گري را درميان كشورهاي خليج فارس تشويق كند و بدين ترتيب فرصت هاي زيادي در اختيار شركتهاي توليد و فروش سلاح در سطح جهان به ويژه ايالات متحده قرار دهد. دراين شرايط، تمام كشورها يا در پي برقراري توازن قواي منطقه اي وحفظ امنيت خود هستند يا براي تغيير توازن قوا به سود منافع ملي خود به سياست هاي نظامي گريشان ادامه مي دهند.(9) بنابراين نتيجه اي كه دراين دوران حاصل شد. دسترسي آسان واشنگتن به منطقه خليج فارس از طريق ايجاد پايگاههاي نظامي و حضور مستمر و آماده نيروهاي آمريكا در منطقه بود.
انعكاس هاي جنگ افغانستان دركشورهاي عرب حوزه خليج فارس محسوس ومتفاوت بود. روابط بعضي از اين كشورهابا دولت آ,ريكا به تيرگي گراييد. وسايل ارتباط جمعي غرب به ويژه آمريكا و بريتانيا حملات تبليغاتي طراحي شده اي را به ويژه عليه رياض وخاندان حاكم سعودي انجام دادند. زمينه اين امر حتي به قبل از وقايع افغانستان مي رسيد(10)
آمريكا فهرستي طولاني از درخواست هاي گوناگون به دولت عربستان ارائه داد.كمك به هزينه هاي جنگ در افغانستان، اجراي تحقيقات از 25 هزار تبعه سعودي كه درهنگام جنگ با شوروي به افغانستان اعزام شده بودند، برداشتن چتر سياسي حمايت از طالبان، فشار برعرفات و توقف انتفاضه از جمله اين درخواستها بودند. زخمي كه از رهگذر وقايع سپتامبر وجنگ افغانستان به سعودي ها رسيد در سخنان سعود الفيصل وزيرخارجه آمده بود: ‹‹ آمريكاييها عاقل را به جنون مي كشانند.›› (11)
دولت واشنگتن مداخله درامور داخلي عربستان سعودي را به حدي رسان كه با موضعگيري از طريق روزنامه هاي بزرگ خود نظير واشنگتن پست و نيويورك تايمز مخالفت خود را با زمامداري اميرعبدالله براي به دست گرفتن امور حكومتي اعلام داشت. تنها به اين دليل كه وي داراي گرايشات عربي است ومناسبات نيكويي با مشايخ مذهبي وهابي دارد.
دركويت مساله سليمان ابوغيث سخنگوي سازمان القاعده، موضوع جناح هاي مسلمان تندرو، بحران حسينيه ها و مراكز اسلامي براي نخستين بار از زمان جنگ آمريكا با عراق، به صورت نقطه برخورد ميان واشنگتن با مقامات كويتي درآمد. ساير كشورهاي عرب حوزه خليج فارس به نحوي با آثار قضاياي افغانستان درگيرشدند، به طورمثال امارات متحده عربي ناچار شد بي درنگ مناسبات سياسي خود را با حكومت طالبان قطع كند.
بنابراين به نظر مي رسيد كه دولت آمريكا حتي پيش از مانع يازدهم سپتامبر و جنگ افغانستان به اين نتيجه رسيده بود كه برخلاف سياست شاخه زيتون دوران كلينتون اكنون لازم است كه سياست نشان دادن و يابه كارگيري چماق را در پيش گيرد تا ضمن هشدار به دوستان ومتحدان درمنطقه، مخالفان ودشمنان خود رامرعوب ومضمحل كند. واشنگتن به متحدان منطقه اي خود وانمود كرد كه عدم مقابله با كشورهاي افراطي منطقه درنهايت بقاي رژيم هاي دوست آمريكارا مورد مخاطره قرار خواهد داد. فشار واشنگتن به حدي بود كه اعراب منطقه چاره اي جز پيروي كامل نداشتند، به طوري كه يك روزنامه نگار عرب دراين باره اظهار داشت: بيشتر حكومتهاي عربي داراي حاكميت نيستند.(12)
درسياست جديد آمريكا درخليج فارس، متحدان مي بايست بدون چون و چرا دستورات واشنگتن را به اجرا گذارند. سخنان رئيس جمهور ايالات متحده در مورد محورهاي اهريمني نسخه تند و افراطي از سياست مهار دوگانه كلينتون در خليج فارس بود كه به ظاهر كره شمالي را نيز در برمي گيرد. اين سياست يك جانبه وتندروانه آمريكا كه با قصد سلطه بر خليج فارس و اعمال نظر بر خط مشي قدرتهاي جهاني تنظيم شده با واكنش بيشتر كشورهاي جهان از جمله روسيه،چين و اروپا مواجه شده است. اقدامات آمريكا دركشورهاي عرب ومسلمان منطقه به صورت هاي مختلف انعكاس يافته است. دولتها و حكومتهاي اين بخش ازجهان با رنجش و سردرگمي با طرحهاي منطقه اي واشنگتن مواجه شده اند. جوانان عرب و مسلمان نيز با خشم به اين وقايع مي نگرند. درآينده آمريكا با سياست هاي مختلف و با مشكلاتي دراين منطقه آشوبزده مواجه شد كه درنهايت به از دست دادن دوستان و هم پيمانان خود در منطقه خو اهد انجاميد.(13)
درهر صورت سياست بلند پروازانه آمريكا درمناطق گوناگون ازجمله خليج فارس، آسياي غربي، آسياي مركزي و قفقاز با موانعي مواجه شده است و براي رسيدن به نتيجه ناچار به همكاري وهماهنگي با قدرتهاي جهاني و كشورهاي اين مناطق خواهد بود و به ويژه جلب نظر افكار عمومي درمناطق ياد شده امري ضروري است.
نيتجه گيري
درقرن بيست ويكم تداوم رقابت برسرمنابع انرژي درخليج فارس، نقاط پيراموني وحاشيه اي اين منطقه ازجمله افغانستان را در برگرفته است. درصحنه اين رقابت ايالات متحده خود را يك ابر قدرت در مقياس جهاني فرض مي كند كه ساير قدرتهاي درجه اول منطقه اي (روسيه، چين، ژاپن و اروپا) ناچار به همكاري با او هستند. همچنين كشورهاي ديگر دنيا مي بايست نظرات واشنگتن را درمحاسبات خود ملحوظ كنند.بديهي است كه تداوم چنين پنداري باعث ايجاد تنش درسطح جهاني خواهد شد، چون درحالي كه آمريكا قادر به اجراي سياست هاي يكجانبه و دستوري خود در نظام بين المللي نيست، تلاش دارد خود را بدون حريف درجهان جلوه دهد واز اين طريق منافع وارزشهاي آمريكايي را گسترش و رواج دهد. وقايع و رويدادهاي خليج فارس درسالهاي اخير مصاديق ناتواني ذاتي آمريكا را در تعقيب اين سياست نشان داده است. آمريكا حتي در اتحاد با انگلستان دريك يك ائتلاف انگلو- ساكسون نتوانست در مقابل ائتلاف جهاني (شامل روسيه، چين و فرانسه) سياست هاي يكجانبه خود در مورد عراق(درسال 1998) را به مرحله اجرا گذارد.
درتحولات جديد به دنبال سپتامبر سياه ايالات متحده، ابعاد مداخل نظامي آمريكا از خليج فارس به افغانستان گسترش يافت. اين مداخله كه با پذيرش ضمني روسيه، چين، هند، پاكستان، كشورهاي عرب حوزه خليج فارس، قفقاز، آسياي مركزي، اروپا و حتي ايران به بهانه مبارزه با تروريسم صورت گرفت، نشان داد كه مناسب ترين جايگزين براي ژاندارم جهاني، مديريت دسته جمعي جهان است به گونه اي كه مسؤوليت تأمين نظم درهرمنطقه با نظر قدرتهاي عمده در آن منطقه باشد.
اعلام سياست هاي يكجانبه از طرف بوش رئيس جمهور آمريكا درمورد كشورهاي محور اهريمني درجهان، بيانگر ارزيابي نادرست مقامات آمريكايي درخصوص كسب پيروزي سريع و آسان در افغانستان است كه سعي دارند آن را درقالب ديگر به كشورهاي حوزه خليج فارس را دچار آشوب وهرج ومرج خواهد كرد.ايالات متحده درحالي كه درداخل با مشكلات فراواني مواجه است و در دورترين نقاط مختلف جهان از نظر نظامي درگير است، قادر نخواهد بود به آساني كانون هاي تشنج جديدي را در خليج فارس به وجود آورد. اصرار براجراي اين سياست، سرچشمه اصلي مناقشه ميان آمريكا و قدرتهاي عمده جهاني ومنطقه اي درآينده خواهد بود.
سوابق امر نشان مي دهد كه كشورهاي ژاپن، چين، هند، روسيه و اروپا حاضر به پذيرش سياست هاي پيشين خود تجديد نظر اساسي به عمل آورند. رويدادهاي گذشته نشان داد كه آمريكا با هيچ يك از كشورهاي اين منطقه مناسبات راهبردي و پيوندهاي دائمي برقرار نساخته است و به راحتي حاضر است آنها را تحت فشار قراردهد و يا آنكه موجوديت رژيم هايشان را دچار مخاطره سازد. با توجه به چنين شرايطي تلاش درايجاد سياست هاي هماهنگ منطقه اي ويكدست كردن خط مشي همكاري با قدرتهاي بزرگ جهاني، مي تواند ضمن كاهش فشارهاي خارجي زمينه ايجاد يك ائتلاف منطقه اي را در سالهاي آتي فراهم سازد.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله