هويت دولتي و هويت ملي

آقاي دکتر مرديها در مقاله " شاه آخر و يهوداي روشنفکري" ( شماره آخر مجله آفتاب ) به بحث از معناي استقلال خواهي و نقد آن پرداخته‌اند. بدين منظور ايشان سير تاريخي پيدايش مدل سياسي دولت – ملت و مفهوم ملي گرايي را بررسي نموده‌اند. مي‌توان دو مدعاي اصلي را در مقاله مذکور تشخيص داد؛ يکي ادعايي اقلي و ديگري ادعايي اکثري. مدعاي اقلي اين است که حکومتهاي نامشروع و غير دموکراتيک همواره از ملي‌گرايي و استقلال‌طلبي براي تحکيم سلطه خود و سلب آزاديها بهره‌برداري
شنبه، 9 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هويت دولتي و هويت ملي
هويت دولتي و هويت ملي
هويت دولتي و هويت ملي

نويسنده: ژند شكيبي
آقاي دکتر مرديها در مقاله " شاه آخر و يهوداي روشنفکري" ( شماره آخر مجله آفتاب ) به بحث از معناي استقلال خواهي و نقد آن پرداخته‌اند. بدين منظور ايشان سير تاريخي پيدايش مدل سياسي دولت – ملت و مفهوم ملي گرايي را بررسي نموده‌اند. مي‌توان دو مدعاي اصلي را در مقاله مذکور تشخيص داد؛ يکي ادعايي اقلي و ديگري ادعايي اکثري. مدعاي اقلي اين است که حکومتهاي نامشروع و غير دموکراتيک همواره از ملي‌گرايي و استقلال‌طلبي براي تحکيم سلطه خود و سلب آزاديها بهره‌برداري کرده‌اند وبه استقلال خواهي حکومتهايي که نماينده مردمشان نيستند بايد بدبينانه نگريست. ادعاي اکثري اين است که دولت – ملت پديده‌اي کاملاً تاريخي و صناعي است و استقلال طلبي مبنايي واقعي نداشته و به هر معنايي باشد سر انجام در دامان يک جنگ قدرت سقوط مي کند و لذا از هر ارزش مثبتي تهي است.
نوشتار حاضر، ضمن پذيرش ادعاي اقلي دکتر مرديها مي‌کوشد بطلان مدعاي اکثري ايشان را نشان دهد و به اين منظور اوضاع کشورها را مقايسه کرده و شواهد تاريخي را پيش مي‌کشد. شواهدي که در استدلالات مرديها مغفول مانده‌اند.
اين ادعا درست است كه دولت‎ها و سياستمداران از ايده ملي‎گرايي و خطر تهديد استقلال كشور براي حفظ و گسترش منافع خود استفاده مي‎كنند. يك ركن ايدئولوژي شوروي تقابل و دشمني با آمريكا بود. خطر تهديد استقلال شوروي از سوي آمريكا و مبارزه عقيدتي و نظامي با اين خطر، قدرت استبدادي حزب كمونيست را توجيه مي‎كرد. در زمان گورباچف اين دشمني كمرنگ شد و برقراري رابطه دوستانه با آمريكا به ايدئولوژي و قدرت استبدادي حزب كمونيست ضربه مرگباري زد. درايالات متحده هم چنين است. بوش آشكارا از ملي‎گرايي دم مي‎زند و از هراس مردم از امكان حمله به آمريكا براي توجيه اقدامات خود استفاده مي‎كند. او مي‎گويد كه بر خلاف كري حاضر نيست بگذارد اروپا، سازمان ملل و يا حتي قوانين بين‎المللي استقلال آمريكا را خدشه‎دار نمايند. اين ادعاهاي وطن پرستانه در بين مردم محبوبيت زيادي دارد و به همين جهت است كه بوش توانسته با استفاده از ملي‎گرايي و امكان تهديد استقلال و امنيت كشور، قانون اساسي و حقوق مدني را نقض كند و مخالفان خود رادشمن آمريكا بنامد. خلاصه اين كه هم در نظام‎هاي مردمسالار و هم در حكومت‎هاي غير مردمسالار ملي‎گرايي و امكان تهديد استقلال كشور نقش مهمي در تأمين منافع طبقه حاكمه دارد.اما بايد اين نكته مهم را هم در نظر داشت كه ملي‎گرايي مي‎تواند نقش مثبتي در رشد مردمسالاري در يك جامعه ايفا كند.
وقتي بحث «دولت ـ ملت» و تاريخي و صناعي بودن اين مفهوم و پديده مطرح مي‎شود بايد بين هويت دولتي و هويت ملي تفكيك قائل شويم. هويت دولتي، هويت، آرمانها و ارزش‎هاي گروه و طبقه حاكمه است كه به طور رسمي تبليغ مي‎شود و به وسيله رسانه‎ها، آموزش و پرورش و تريبون‎هاي رسمي به مردم القا مي‎گردد. اين هويت به دولت وابسته است و دولت سعي مي‎كند با استفاده از آن ملت سازي كند؛ ملتي را به وجود بياورد و يا حفظ نمايد. ايدئولوژي، نيازها و اهداف سياسي و ژئوپليتيك يك دولت چنين اقتضا مي‎كند كه نوعي تصوير و قرائت از هويت ملي را به عنوان هويت دولتي برگزيند و سعي كند آن را در اذهان مردم القا نمايد.هويت ملي مربوط است به يك گروه انساني كه در مرزهاي يك كشور با هم زندگي مي‎كنند و بنابراين در سرزمين تاريخي، خاطرات تاريخي، آرمانها و ارزشها، آداب و سنن و … اشتراك دارند. بر اثر اين اشتراكات، اين گروه سمبل‎هاي هويتي دارند كه با استفاده از آن، خود را از ديگران متمايز مي‎كنند. بايد گفت كه از يك سو دولت با ساختن و تبليغ هويت دولتي نقش مهمي در ملت سازي ايفا مي‎كند و همچنين از سوي ديگر هويت ملي از پايين در ساختار هويت دولتي تأثير مي‎گذارد. بنابراين نوعي ارتباط پيچيده متقابل و دوسويه بين اين دو وجود دارد.
براي تفكيك هويت ملي و هويت دولتي بايد به مفاهيم دولت و ملت توجه كرد. دولت عبارت از تشكيلات و طبقه حاكمه و ايدئولوژي آن است كه انحصار به كارگيري و توسل به زور را در مرزهاي يك كشور دارد. از طرف ديگر ملت جامعه‎اي سياسي است كه نتيجه پيوندهاي فرهنگي سياسي ميان مردمي است كه سرزمين و تاريخ مشترك دارند. البته نمي‎توان ربط بين هويت دولتي و هويت ملي را ناديده گرفت و انكار كرد. دولت و ملت هر دو در چارچوب يك سرزمين تاريخي مشترك معنا مي‎يابند و امروزه هم دولت‎هاي دموكراتيك و هم غيردموكراتيك از شعارها و مفاهيم وطن پرستانه و ملي‌گرايانه براي كسب مشروعيت بيشتر استفاده مي‎كنند.اختلاف آنجاست كه بعضي مانند گلنر، هابزبان و اندرسون چنين باور دارند كه ملت و ملي گرايي پديده‎اي جديد و محصول مدرنيته و انقلاب فرانسه است. به ويژه هابزبان به صناعي بودن ملت و هويت ملي و بنابراين ساختگي بودن ملي گرايي قائل است. به نظر او ملي گرايي هيچ رابطه‎اي با گذشته و تاريخ يك كشور ندارد.اما بايد گفت چنين نيست كه دوران ما قبل مدرن هيچ نقشي در هويت ملي و ملي‌گرايي نداشته است. اين مفاهيم بعضي از عناصر خود را از گذشته به ارث برده‎اند: پيشينه و خاطرات تاريخي مردم، فرهنگ، افسانه‎ها، حماسه‎ها، سنت‎ها و رسوم و سمبل‎ها. روشنفكران اين عناصر تاريخي را تعبير و تفسير مي‎كنند و بدين ترتيب گذشته يك ملت را زنده نگه مي‎دارند. تداوم اين روند و ذهنيت حاصل از آن هويت را قوام مي‎بخشد.

هويت‎هاي قديمي و هويت‎هاي جديد

صناعي و ساختگي بودن يك ملت و هويت آن امري نسبي و مدرج است كه ميزان آن به تاريخ آن كشور بستگي دارد. مثلاً چين از پيش از انقلاب فرانسه هويت دولتي و ملي داشته كه منبع قوي و ريشه‎دار هويت چين امروز است. حتي در فرانسه قبل از انقلاب لويي چهاردهم از ملي گرايي و احساسات وطن پرستانه مردم استفاده مي‎كرد تا آنها را در اطراف دولت و پادشاهي گرد آورد و در مقابل تهديد به استقلال بسيج نمايد.به هر حال بايد توجه داشته باشيم كه تجربه اروپا و بخصوص فرانسه در پيدايش دولت ـ ملت و ملي گرايي نتيجه فرهنگ و تاريخ همان سرزمين است و از اين رو قابل اطلاق به كشورهاي ديگري مثل چين، روسيه و ايران نيست. از آن گذشته پيدايش دولت ـ ملت و ملي گرايي در ايران و چين ـ كه تاريخ طولاني و ديرين دولتي و ديواني دارند ـ با كشورهايي كه قبلاً مستعمره بوده‎اند همانند كشورهاي عربي، آفريقايي و آمريكاي لاتين بسيار متفاوت است. ايران و چين امروز ادامه امپراتوري‎هايي هستند كه مرزهايشان بر اثر ضعف تشكيلات و حوادث تاريخي تغيير كرده و بخش‎هايي از سرزمين خود را ـ مثل آذربايجان، كره شمالي و جنوبي ـ از دست داده‎اند. بر خلاف آنچه در پيدايش كشورهاي آفريقايي رخ داده است، در آفريقا دولت‎هاي استعماري انگلستان، فرانسه، آلمان، بلژيك و … براي اداره مستعمراتشان مرزهايي ترسيم كردند كه پيش از آن هرگز وجود نداشت. اين مستعمرات در چارچوب اين مرزها كشورهاي مستقل تشكيل دادند و گاهي حتي اسم خود را از كشورهاي استعمارگر مي‎گرفتند.

مقايسه ايران و تاجيكستان

مقايسه‎اي ميان تشكيل هويت ملي و ملي گرايي در ايران و تاجيكستان تفاوت هويت‎هاي كهن و جديد را به خوبي نشان مي‎دهد. در دوران جديد، دولت‎ها در ايران و تاجيكستان براساس سوابق تاريخي، ميراث سلسله‎هاي پادشاهي گذشته و زبان فارسي سعي مي‎كردند يك ملت مدرن به وجود بياورند.مي‎توان گفت امپراتوري هخامنشي نقطه آغاز هر دو هويت ملي و دولتي در ايران بوده است. در عهد هخامنشيان ايده‌ سياسي، ديني يا نژادي ايران هنوز ايجاد نشده بود اما طبقه حاكمه تصوري از پارس و قوم «آريا» داشتند. براي بحث ما اين نكته مهم است كه در مرزهاي ايران امروز يك امپراتوري بزرگ وجود داشته كه عناصري از فرهنگ ايراني ميراث آن است.در زمان ساسانيان مفهوم اجمالي «ايران» ـ مبتني بر ديانت زرتشت و «ايران شهر» يا «ايران زمين» ـ وجود داشت كه در كتيبه‎ها و تاريخ نگاري‎هاي آن دوران يافت مي‎شود.
البته مقصود اين نيست كه پيوند يا ارتباط مستقيمي وجود دارد بين دولت‎هاي معاصر و سلسله‎هاي باستاني به نحوي كه اين دولت‎ها خود را وارثان آن پادشاهي بدانند.از زمان سقوط ساسانيان تا سلسله صفويه، دولت واحدي در ايران وجود نداشت. با اين حال زبان و فرهنگ فارسي تحت تأثير و به همراه اسلام و زبان عربي گسترش يافت و به شرق، هند، ازبكستان، تاجيكستان، پاكستان، افغانستان، تركمنستان و … راه پيدا كرد. فرهنگ فارسي حتي در اوج تسلط مسلمانان پايدار ماند. در اين دوران حتي در نبود يك دولت ايراني كه بر انديشه و آرمان ايران زمين تكيه كند، فرهنگ و هويت ايراني در بين مردم و نسل به نسل تداوم يافت.با ظهور صفويان، تصور سرزمين ايران دوباره پيدا شده كه نشان مي‎دهد يك نوع دوام تاريخي مليت و هويت ملي در مرزهاي امروزي ايران وجود داشته است. صفويان عنوان «ممالك محروسه ايران» را كه در دوره ساساني رايج بود دوباره زنده كردند. سلسله‎هاي بعدي از جمله قاجار از اين عنوان بيشتر استفاده مي‎كردند. گذشته از آن برقراري مذهب تشيع نقش مهمي در تشخص هويت ايراني داشت. خلاصه اين كه تا زمان قاجاريه نه تنها نوعي هويت ايراني دست كم در ميان طبقات حاكمه و تحصيل‌كرده وجود داشت بلكه عناصر واقعي فرهنگي، سياسي و تاريخي براي زمينه سازي ايجاد هويت مدرن و ملي گرايي وجود داشته است.در حكومت قاجار، سياست هويت سازي دولتي خيلي روشن و ثابت نبود. اما از دست دادن بخشي از كشور در جنگ‎هاي با روسيه و انگلستان و ضعف و عقب ماندگي حكومت و كشور و نيز استعمار (تهديد استقلال ايران از سوي غرب) موجب شدند به سوي هويت دولتي و ملي مدرن گام‎هايي برداشته شود. دو عامل در پيدايش ملي گرايي بسيار مؤثر بود: يكي تصور هتك وطن ايران توسط كشورهاي استعمارگر و ديگر اين كه روشنفكران به اين نتيجه رسيدند كه دين و نفوذ فرهنگي اعراب علت انحطاط ايران بوده است.هويت سازي دولتي در زمان پهلوي آغاز شد. ايران پيش از اسلام و ميراث فرهنگي آن، نوسازي براساس تجربه غرب و آرمان ساختن تمدن بزرگ همچون امپراتوري‎هاي ايران باستان، عناصر سازنده هويت دولتي پهلوي بودند.
هر چند اين روند تا حد زيادي به خاطر سابقه تاريخي موفقيت‎آميز بود اما سهم اندك دين اسلام در آن و ترس از غربي شدن هويت ايراني و كمبود مردمسالاري سبب شد اكثر مردم اين هويت دولت ساخته را كاملاً نپذيرند. هويت دولتي با هويت ملي انطباق نداشت. پس از انقلاب اسلامي هويت دولتي بسيار دگرگون شد و ايدئولوژي اسلامي ركن اصلي آن گرديد. ايران پيش از اسلام و نوسازي به شيوه غربي در هويت جديد هيچ جايي نداشتند، بلكه هويت انقلابي خود را با ضديت با اينها تعريف مي‎كرد. هويت دولت ساخته جديد هم كاملاً از سوي مردم پذيرفته نشد. اين امر نشان مي‎دهد كه هويت ملي با استقلالي نسبي از دولت‎ها و حكومت‎ها به حيات خود ادامه مي‎دهد و به تدريج هويت‎هاي دولتي را به عقب‎نشيني وا مي‎دارد.روند ملي‎گرايي و هويت سازي در تاجيكستان كاملاً متفاوت است. شوروي در تاريخ امپراتوري‎ها از نظر ساختن ملت‎ها و نهادينه كردن آن بي‎نظير بود. ملت سازي شوروي در آسياي ميانه براساس نيازهاي اقتصادي، سياسي و ژئوپليتيك خود و با استفاده از ايدئولوژي كمونيسم و نژادشناسي، كاملاً عامدانه و خود آگانه دست به ملت سازي مي‎زد. نظريه ملت سازي شوروي اقتضا مي‎كرد كه هر يك از جمهوري‎ها تاريخ سياسي و فرهنگي طولاني و منحصر به فرد و متمايز داشته باشند. يكي از پيچيده‎ترين مشكلات مسكو در اين راه ملت سازي براي مردم فارسي زبان بود. وطن سازي و ملت سازي در ازبكستان، تركمنستان، قرقيزستان و قزاقستان نسبت به تاجيكستان نسبتاً آسانتر بود، چرا كه خارج از مرزهاي شوروي يك كشور ازبك، تركمن، قرقيز يا قزاق وجود نداشت. بنابراين شوروي نه تنها مي‎توانست تاريخ، فرهنگ و زبان بي‎مانند براي اين جمهوري‎ها بسازد بلكه ترس و نگراني هم از جهت همبستگي آنها با كشور و مردم هم‎زبان و هم فرهنگ نداشت و خطري از اين بابت استقلال اين جمهوري‎ها را تهديد نمي‎كرد.
اما در مورد مردم فارسي زبان چنين نبود. ملت‌سازي براساس زبان، تاريخ و فرهنگ براي اين مردم مشكلاتي ايجاد مي‎كرد. از يك طرف ديانت اسلام هم از نظر ماركس و ايدئولوژي كمونيسم روسي مانع نوسازي و نوگرايي و پيدايش كمونيسم بود و هم اتحاد مردم مسلمان در مرزهاي جنوبي امپراتوري خطري براي شوروي محسوب مي‎شد. لذا در روند ملت‌سازي اسلام اصلاً جايي نداشت. از طرف ديگر هم سياستمداران شوروي و هم ديگران مي‎دانستند كه زبان و فرهنگ و ادبيات فارسي متعلق به ايران است و استفاده از كلمه «فارسي» نشان مي‎داد كه مردم تاجيكستان از نظر تاريخي هويت مستقل و بي‎همتا نداشته و به هويت ايراني وابسته بوده‎اند. اين در حالي بود كه طبق نظريه ملت‌سازي شوروي، هر ملتي بايد تاريخ خطي طولاني و ميراث فرهنگي و زبان خود را داشته باشد. استفاده از عنوان «فارسي» همچنين ممكن بود روابط فرهنگي و سياسي و حركت‎هاي اتحاد طلبانه ميان فارسي زبانان شوروي و ايران و افغانستان ايجاد كند. مطمئناً لنين، استالين و بنيان‎گذاران شوروي، فروپاشي امپراتوري اتريش را در زمان جنگ جهاني دوم به ياد داشتند كه طي آن هر دسته از مردم و اقوام اين امپراتوري به هم زبانان خود در خارج از مرزها پيوسته بودند.
شوروي بعد از تحقيقات علمي، براساس نيازها و اهداف سياسي، ژئوپليتيكي و ايدئولوژيكي خود، جمهوري سوسياليستي شورايي خودمختار تاجيكستان را تأسيس كرد. براي حل مشكل زبان، ابتدا الفباي فارسي (عربي) را به لاتين و سپس روسي تغيير داده و با وارد كردن كلمات روسي و تغيير ساختار دستوري زبان تاجيكي را ايجاد كردند. تا آن زمان زبان تاجيكي مستقل از فارسي وجود نداشت و در كتاب‎هاي درسي فارسي آسياي ميانه تنها گويشي از زبان فارسي (گويش بخارا) دانسته مي‎شد.پس از ايجاد زبان تاجيكي گام بعدي ملت سازي ساختن تاريخي پيوسته و طولاني بود؛ تاريخي مستقل از تاريخ ايران كه هويت جديد و مستقلي بر آن بنا شود. نظريه‌پردازان آغاز تاريخ تاجيكستان شوروي را دولت سامانيان (قرن 10 ميلادي) اعلام كردند. طبق اين نظريه مردم تاجيك كه با سقوط سلسله ساماني استقلال خود را از دست داده بودند، با تأسيس شوروي و با كمك روسيه پس از 90 سال آن را باز يافتند. البته به اين نكته اعتنا نشد كه سامانيان خود را «تاجيك» نمي‎دانستند و اين عنوان هيچ نسبتي با دولت ساماني نداشت.
در يك كنفرانس بين‎المللي شرق شناسي در آغاز دهه 20 ميلادي، شركت كنندگان شوروي و تاجيكستان اعلام كردند كه نظريات شرق شناسانه راجع به مردم فارسي زبان تاكنون اشتباه بوده و مردم تاجيك از قرن 10 ميلادي وجود داشته‎اند و وارثان واقعي اين فرهنگ بوده‎اند.شوروي‎ها و روشنفكران تاجيكستان به منظور غني كردن فرهنگ و زبان تاجيكي ادعا كردند كه مشاهيري چون رودكي، خيام، فردوسي و حافظ تاجيك ـ فارس يا كاملاً تاجيك بوده‎اند. حتي يك روشنفكر تاجيك به تازگي ادعا كرده است سعدي خود را تاجيك مي‎دانسته است.با تمام اين كوشش‎ها اين مشكل همواره وجود داشت كه بخارا و سمرقند و شهر سبز كه مراكز مهم سامانيان بودند در مرز بندي جديد در قلمرو ازبكستان قرار گرفتند و اين امر هويت تاجيكي را تضعيف مي‎كرد. در حالي كه ايرانيان بيشتر مراكز مهم فرهنگي پيشين خود را در درون مرزهاي ايران امروز مي‎بينند و احساس تعلق و وابستگي به آن دارند.مقايسه فوق بدين منظور انجام شد كه نشان دهد با وجود اين كه هر دولت ـ ملتي جنبه‎ها و وجوه صناعي دارد و همواره هويت ملي تا حدودي از هويت دولتي تأثير مي‎پذيرد، اما اين تأثير و ميزان ساختگي بودن در كشورهاي مختلف متفاوت است و در نتيجه الگوي كشورهايي همچون تاجيكستان يا كشورهاي آفريقا و آمريكاي لاتين را نمي‎توان به كشورهايي مثل ايران و چين تسري داد.

نتيجه‎گيري

هويت ملي قوي يكي از پايه‎هاي كشوري كامياب و موفق است. كشوري كه به علل مسائل ديني، نژادي و يا جدايي طلبي قادر نيست همبستگي ملي كافي ايجاد كند به سختي زمينه توسعه سياسي و اقتصادي در آن فراهم مي‎شود. هويت ملي ضعيف، جنگ داخلي يا فروپاشي يك كشور اغلب نتايج وخيمي در نظام بين‎المللي به بار مي‎آورد. چنين مخاطراتي در فروپاشي شوروي و يوگسلاوي و جنگ داخلي تاجيكستان و افغانستان تجربه شده است.
بحث از صناعي بودن دولت ـ ملت و بي اعتباري ملي گرايي و استقلال طلبي از جهتي بي‎فايده بلكه زيانبار است. به رغم شعار جهاني سازي و نزديكي فرهنگها و كشورها، نظام بين‎المللي هنوز براساس دولت ـ ملت و منافع ملي عمل مي‎كند؛ آمريكا براي دفاع از منافع كارگران خود بر واردات فولاد ماليات سنگين وضع مي‎كند؛ اروپا جهت حمايت از كشاورزانش به محصولات كشاورزي سوبسيد مي‎دهد؛ ابرقدرتها و قدرتهاي بزرگ هر منطقه براي منافع خود همواره استقلال كشورهاي ديگر را خدشه‎دار كرده‎اند. از اين رو مردمي كه به اين نتيجه برسند كه مليت امري ساختگي است و بنابراين ملي گرايي و استقلال فاقد ارزش است، منافع ملي‎شان را از دست داده و مورد استثا است.

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط