داستانی از لتونی

دو برادر که سرنوشتشان را با هم عوض کردند

دو برادر بودند: برادر بزرگ‌تر ثروتمند و خسیس بود و برادر کوچک‌تر سخاوتمند ولی فقیر. با این که بعد از ایام روزه معمولاً همه‌ی مؤمنان غذای حسابی می‌خوردند، ولی برادر فقیر حتی نان هم نداشت که بخورد. بنابراین به طویله رفت و
سه‌شنبه، 30 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
دو برادر که سرنوشتشان را با هم عوض کردند
دو برادر که سرنوشتشان را با هم عوض کردند

 

نویسنده: یان نی یدره
مترجم: روحی ارباب



 

 داستانی از لتونی

دو برادر بودند: برادر بزرگ‌تر ثروتمند و خسیس بود و برادر کوچک‌تر سخاوتمند ولی فقیر. با این که بعد از ایام روزه معمولاً همه‌ی مؤمنان غذای حسابی می‌خوردند، ولی برادر فقیر حتی نان هم نداشت که بخورد. بنابراین به طویله رفت و از ران گاو کمی گوشت برید و غذای سیری خورد و خوابید. هنگام عید میلاد هم خواب ماند، ولی روز بعد که به طویله رفت دید ران گاو مثل سابق شده و اثری از بریدن گوشت در آن نیست.
مرد فقیر از ده بیرون رفت و به جنگل رسید. در جنگل پیرمردی را دید که خودش را کنار آتش کوچکی گرم می‌کرد. پیش رفت و سلام کرد و گفت:
- باباجان، خدا قوت.
پیرمرد جواب داد:
- متشکرم. بیا این خاکستر و زغال‌های داغ را بردار و ببر بریز روی زغال‌های کلبه‌ی خودت.
مرد فقیر خاکستر داغ زغال‌ها را برداشت و طبق دستور پیرمرد رفتار کرد. صبح روز بعد اتفاق عجیبی روی داد: در آن جایی که توده‌ای خاکستر انباشته بود توده‌ای هم پول قرار داشت. طولی نکشید که مرد فقیر بسیار ثروتمند شد، به طوری که از برادر بزرگ‌ترش هم پولدارتر شد.
برادر ثروتمند از این اقبال برادر کوچک‌تر متعجب بود. پرسش‌ها کرد تا دانست که ثروت برادرش از کجا به دست آمده است. حسودی‌اش شد و خواست که او هم ثروت زیادتری به دست بیاورد. سال بعد منتظر ایام روزه شد؛ آن وقت رفت توی طویله و از ران گاو چاق مقداری گوشت برید و خورد و منتظر شد. ولی به هیچ وجه نتوانست بخوابد، زیرا تمام وقت به فکر ثروت تازه بود. صبح روز بعد وقتی که به طویله رفت دید که تمام دام‌هایش سقط شده‌اند. با وجود این به جنگل رفت و در کنار جنگل آتش کوچکی دید که پیرمردی پهلوی آن نشسته بود و خودش را گرم می‌کرد. پیش او رفت و از او مقداری خاکستر و زغال خواست و حتی درخواست مقدار بیشتری کرد، چون می‌خواست روی تمام زغال‌های خانه‌اش را با آن خاکستر عجیب بپوشاند.
برادر ثروتمند خاکستر و زغال را به منزل آورد و روی زغال‌ها ریخت؛ ولی شبانگاه تمام خانه و اثاثیه‌اش سوخت و خاکستر شد.
به این ترتیب دو برادر سرنوشتشان را با هم عوض کردند.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط