پيوند عقل و وحى راز ماندگارى شريعت محمدى (2)
توجه به حجابها و برداشتن آنها شرط پيوند عقل و وحى
قرآن به عقلى مى تابد كه خود را در برابر تابش آفتاب قرآن قرار دهد و در دلِ ميغ, ابرهاى سياه فرو نرفته باشد, بين خود و وحى و پيامهاى روشنايى بخش وحى ديوار نكشد, پرده نياويزد, چهره از چهره رخشان وحى پنهان نكند, روى از وحى نگيرد و چهره خود را به گِل نيندود.
قرآن, بر عقل كسانى كه راه كتمان و ناديده انگارى حق را پيش گرفته اند, نمى تابد. يهود و نصارايى كه نسل اندر نسل, چشم به راه سپيده بودند كه از سينه حراء بردمد و در افق سينه ها بشكفد و زمين و زمان را به نور خود بدرخشاند و نام و ياد پيامبران پيشين را احيا كند, تحريفها را از ساحت دين يهود و نصارا بزدايد, مشعل راستيها را برافروزد و توحيديان را از سرگردانى گرفتارى در چنگ دشمنان, زبونى و بى خانمانى برهاند و به سُرادق نور و حقيقت محمديه ره نمايد, پس از آن كه آن وجود شريف, با همان نشانه هايى كه مى شناختند و از پيش مى دانستند و در كتابهاى خود خوانده و از آگاهان و خردمندان و دين آشنايان خود شنيده بودند, بر بامِ جهان درخشيد و بر هر جان و قلبى نور دميد, شگفتا! به كتمان برخاستند, خدا هم بين آنان و نور وحى پرده افكند و حجاب قرار داد:
(وقالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلاً مايؤمنون. ولمّا جآء هم كتاب من عندالله مصدق لما معهم وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنةالله على الكافرين.)17
گفتند دلهامان پوشيده است. نه, كه خداوند هم به ناباورى شان, به كفرين شان داشته است, پس چه اندك گردند. چون از نزد خدا نامه اى شان آمد كه آن چه را با ايشان بود, راست داشت با آن كه پيش از اين بر ناباوران پيروزى مى خواستند [يعنى به آمدن محمد(ص) در آينده كه يارى شان كند, يا در جنگها, خدا را به نام او سوگند مى دادند كه پيروزى شان دهد]
پس چون آمدشان آن چه خود مى شناخته اند, بدان ناباور شدند. پس نفرين خدا بر ناباوران باد.
سرچشمه پوشش دلها و برندميدن خورشيد وحى بر دلها و عقلها, آفرينش نيست. يعنى خدا دورماندگان از تابش وحى را, چنين نسرشت و نهادشان را برننهاد, بلكه در نهاد و سرشت هر موجود زنده اى راز هدايت را نهاده است. آن چه سرچشمه دور ماندن كسان از سرچشمه خورشيد وحى است, راهى است كه خود مى پيمايند, چاهِ ويلى است كه خود مى گزينند, پرده اى است كه خود جلوى عقل و دل خود مى آويزند.
ييهود, گام در راه بى بازگشت گذارد. محمد(ص) را مى شناخت و به خوبى مى دانست همان است كه چشم به راهش بوده و قرنها به افقهاى دور و نزديك چشم دوخته تا آمدنِ آن والاگهر را به تماشا بنشيند و براى رهايى از آوارگى, سرگردانى, چنگِ دشمنانِ تيز چنگ, به دامنش آويزد, امّا آن گاه كه آمد, برترى جويى قومى گريبان شان را گرفت و چشم از روشنايى فرو بستند و در برابر كتاب روشنگر پيامبر راستين و آيه هاى روشنى كه او برمى خواند و دلها و عقلها را روشن مى گردانيد و از تاريكيها به درمى آورد, عالمان قوم يهود گفتند: دلهاى ما در درون پرده و غلاف او گنجينه اى از معارف و دانشهاست, از اين روى سخنان محمد به آن راه ندارد. خدا هم به خاطر اين غرور, كتمان, برترى جويى از پرتو قرآن راندشان. اين سرنوشت هر فرد و گروهى است كه به كتمان حق بپردازد و خود را در دانش برتر از قرآن بينگارد و برتر از آن كه به آيين اسلام بگرود, و دين و آموزه هاى دينى را ويژه عوام بپندارد.
قرآن از حجابهاى گوناگونى نام مى برد كه بر عقل و دل انسان, بر قوه بينايى, شنوايى, چشمِ باطن و عمق ضمير او چيره مى گردند و نمى گذارند آفتاب وحى بر آنها بتابد. رانده شدگان از شعاع هدايت قرآن و گرفتار آمدگان در گوناگون حجابها, كه هر يك از انحراف ذهنى, فكرى و خوى پست باطنى سرچشمه مى گيرند, تنها اهل كتاب, كه روى از حق و كتاب خدا و پيام وحى برتافتند, نيستند, بلكه هركس و گروهى است كه حجابى از حجابهايى را كه قرآن به آنها اشاره دارد: حجاب, اكنة, وقر, غلف و قفل, بر تن روح و جان خود فرو پوشاند:
* (واذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لايؤمنون بالآخرة حجاباً مستورا وجعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه وفى آذانهم وقراً.)18
و چون قرآن بخوانى, ميان تو و ميان آنان كه به سراى پسين نمى گروند, پرده اى پوشيده افكنيم.
بر دلهاشان پوششهايى نهيم كه آن را درنيابند و گوشهاشان را سنگين بداريم.
* (ومنهم من يستمع اليك وجعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه وفى آذانهم وقراً وان يروا كل آية لايؤمنوا بها.)19
از ايشان كسانى اند كه به تو گوش فرادهند. و بر دلهاشان پرده افكنده ايم, تا در نيابندش و گوشهاشان را سنگين داشته ايم. اگر هر نشانه اى بينند, بدان نگروند.
* (انّا جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه وفى آذانهم وقرا وان تَدعُهم الى الهدى فلن يهتدوا اذاً ابدا.)20
ما در دلهاشان پوششهايى نهاده ايم, تا درنيابندش و گوشهاشان را سنگين داشته ايم. اگر به راه خوانى شان, پس هيچ به راه نيايند.
* (وقالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه وآذاننا وقرو من بيننا وبينك حجاب فاعمل اننا عاملون.)21
گفتند: دلهامان از شنيدن آن چه بدان مى خوانيدمان در پرده است و در گوشهامان سنگينى است و ميان ما و تو, پرده اى است. پس بكن, كه ما نيز كنيم.
يهود, با آن سرمايه بزرگ و با ارزشى كه به بازار زندگى آمد, معامله بدو بسى زيان بخش كرد. اين قوم, به عشق پيامبر آخرين و كتاب روشنگر او, هر سختى, گرفتارى, شكنجه, آزار و تنگنايى را به جان خريد و به اميد خورشيد نبوت كه به خوبى آگاه بود در افق يثرب خواهد شكفت, راه درازى را پيمود و خود را به يثرب رساند تا آن هنگامه پر شور را از نزديك شاهد باشد و آن كتاب مقدسى را كه فرود مى آمد, در آغوش گيرد و بر عالم و آدم فخر فروشد و برترى فكرى و عقيدتى خود را بنماياند; اما هنگامى كه آن روز فرا رسيد در طوفان و گردبادى بس سهمگين گرفتار آمد و روز روشن بر او شب گرديد. چنان از نشانه هاى آخرين فرستاده خدا سخن گفت كه مردم مشرك يثرب نيز به شوق آمدند و آن هنگامه كبرى را انتظار مى كشيدند. انتظارشان به ثمر نشست و از شك رهايى يافتند و به پرديس توحيد بار يافتند; اما قوم يهود, انتظارش به بار ننشت و ثمر نداد و با توحيد به بازار آمدند, چون چشم از حق فرو بستند, كژانديشى پيشه كردند, شرك دريافتند. قوم كمال جو, در پى حقيقت و شرافت فطرى و با سرمايه بزرگ و باارزش انتظار, در بازار زندگى سخت زيان ديد; روشنايى داد و تاريكى خريد, كمال, حقيقت و شرافت داد و ذلت, خوارى وزبونى گرفت.
قوم يهود, با انتظار و با فكر روشنى كه در شبهاى ديجور شرك به همراه داشت, خود و همه كسانى كه از نزديك با انديشه ها و باورهاى اين قوم آشنا بودند, آينده زيبا, رخشان و روح انگيزى را براى قوم يهود انتظار داشتند و آن اين كه با پيامبر خود و كتاب روشنگر, بر اريكه قدرت مادى و معنوى جهان فراز خواهند رفت و به رنج و درد, سرگردانى و پراكندگى, خوارى و درماندگى خود پايان خواهند داد. مى پنداشتند پيامبر آخرين از ميان قوم يهود برانگيخته مى شود و كتابى خواهد آورد, پَر آنان را نخواهد گرفت و از عقيده ها, باورهاى سخيف, سركشيها و آزار و اذيتى كه اين قوم بر پيامبران روا داشته اند, در اين كتاب سخنى به ميان نخواهد آمد, همه اش تأييد و بلند كردن آنان است و برترى دادن اين قوم بر ديگران; اما وقتى ديدند پيامبر از ميان آنان برانگيخته نشد و كتاب روشنگرى كه بر سينه او فرود آمده در تأييد اصول و بنيادهايى است كه وهمهاى اختلاف انگيز بشرى, آنها را از نظرها پوشانده و غرورها و هواها, نور و شعاع آنها را خاموش كرده است و ديدند به گونه شگفت انگيز, زشتيها و پليديهاى رفتار آنان را در درازاى تاريخ رو مى كند و بى محابا سركشيها و هوسرانيها و تحريفها و واژگون سازيهاى آنان را يك به يك برمى شمارد و براى عبرت ديگران مى نماياند و از آنان مى خواهد در امت اسلامى درآميزند و بدون هيچ برترى طلبى و فخرفروشى در كنار برادران دينى خود از فضاى آفريده شده بهره برند, برنتابيدند و از خورشيد نبوت روى برتابيدند, به خشمى بر اثر خشمى دچار گشتند: فباوء بغضب على غضب….
(چنانكه هر فضيلت و خير و ثوابى به سوى فضيلت و خير برتر مى كشاند, هر گناه و خوى زشتى, منشأ شرّ بيش تر و خوى بدتر مى گردد. مانند بيمارى كه به هر عضوى سرايت نمود, به اعضاى ديگر نيز سرايت مى كند و موجب بيماريهاى ديگرى مى شود. قدم نهادن در هر لغزشگاهى, به سوى سقوطگاه مى برد. انحرافِ اندك همواره به سوى انحرافِ بيش تر مى كشاند.
يهود, با اين خوى حسد و بدانديشى نسبت به حق و حقوق خلق, خود را پيوسته در جهت مقابل خير و خدمت به اجتماع قرار داد. هرچه دشمنى و فتنه جويى و جنگ افروزى و سرمايه سوزى آنها درباره مسلمانان و ملل دنيا بيش تر شد, آتشهاى خشم را نسبت به خود افروخته تر كردند و از قلوب خلق و كاروان جوامع رانده تر شدند. چنانكه امروز, آنها استعمارگران و سرمايه داران را وسيله جنگ و فتنه جويى قرار مى دهند و استعمارگران, آنان را براى پيشرفت مقاصد خود به كار مى برند و قدرت مى دهند و جز اين, حيثيت و مقام اجتماعى ديگر در دنيا ندارند.)22
مسلمانان در همه حال, بايد از اين سرنوشت شوم و پر ادبار يهود و ديگران كه روى از كتاب خدا برتافتند و راه هواها و هوسها را پيشه كردند و عقل خود را از پرتوگيرى از آفتاب قرآن بازداشتند, عبرت بگيرند و آن به آن, حجابهايى كه سبب مى گردد, قرآن پرتوهاى رخشان و حيات بخش خود را از آنان باز دارد, كنار بزنند و از دانشها, پندارها, گمانه ها, رأى و نظرها, ديدگاه ها و بينشهايى كه حجاب مى گردند و انسان را از پرتوافشانى قرآن دور مى سازند و بين او و قرآن درّه اى ژرف پديد مى آورند, بپرهيزد و باور كند هيچ دانش و نظرى در برابر قرآن پايگاه و جايگاهى ندارد, جز آن دانش و نظرى كه ما را به ژرفاى درياى قرآن ره نمايد و گوهرهايى از آن دريا فراچنگ آورد و فرا راه زندگى ما قرار دهد و درهاى سعادت قرآنى را به روى ما بگشايد و پيوند ما را با قرآن, روز به روز استوارتر سازد.
سرنوشت قوم يهود در انتظار ماست, اگر همچنان حجابها را آويخته بداريم و تلاش نورزيم آنها را كنار بزنيم و عقل و روح و روان خود در شعاع و پرتو آن قرار دهيم.
كسانى, با چنگ زدن به روايتهاى مخدوش, بى سند و ناسازگار با روح آموزه هاى اسلام و مردم با تقليد و پيروى از اينان, حجابهاى سخت ضخيم و نفوذناپذيرى برروى عقل و روح و روان خود افكنده و سبب دورى امت اسلامى و شيعيان از قرآن گرديده اند.
ساحَت قرآن, ساحَت تقليد و تعبد نيست. نمى توان به آستان قرآن, با تقليد از فلان عالم راه يافت و جرعه نوش كوثر قرآن شد و نه با تعبد به روايات, آن هم روايات ناپيراسته و سره از ناسره آن جدا نشده, آميخته به خرافات و فرازهاى ناسازگار با قرآن و عقل.
نبايد عرصه را چنان تنگ كرد و تنگ نظرانه به قرآن نظر دوخت كه به جاى عرضه روايات به قرآن,به عرضه قرآن به روايات رو آورد. اين گونه نظر افكندن به قرآن و به ترجمه و تفسير آن پرداختن, راه هدايت به قرآن بسته مى شود.
بهره بردارى از روايات, بايد به گونه اى باشد كه فهم هدايتى و پرتوگيرى از خورشيد قرآن را آن به آن بيش تر و ژرف تر كند و بر دامنه فكر و انديشه بيفزايد و نور عقل را فروزان تر سازد, نه اين كه به بهانه استفاده از روايات در تفسير و بيان قرآن, به گونه ناشيانه و غير فنى و اصولى روايتهاى مخدوش و نارسا و پر ابهام به آستان قرآنى كه خود, برهان حق, نور مبين و هدايت متقين است راه يابد و جلوى هدايت گرى و نقش آفرينى قرآن را در هدايت انسانها بگيرد.
انسان مسلمان, با روشن انديشى, از اين گونه حجابها و از حجابهايى كه بيمارى اند, مانند حسد, كبر و هر انحراف و خوى پست بايد بپرهيزد و خود را از هر حجابى بركنار بدارد, تا از كوثر قرآن بتواند بهره مند شود.
آن چه مى بينيم از پريشانى امت اسلامى و گرفتارى بخشهاى مهمى از پيكره جهان اسلام در سرپنجه اهريمنى و آهنين قدرتهاى زورگو, از دورى امت اسلامى از شعاع قرآن است و از حجابهايى كه به دور فكر و انديشه و عقل خود تنيده و از روشنايى قرآن بى بهره شده است.
قرآن از عرصه زندگى سياسى, اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى مسلمانان خارج شده و در هيچ حركت بنيادينى از آن كمك گرفته نمى شود و به دستورها, پيامها, اندرزها, پندها و عبرت آموزيهاى آن بها داده نمى شود. كتاب در زواياى گوناگون زندگى مسلمانان, نقشى ندارد, بسيار بسيار در حاشيه است و در وراى فكر و عمل مردم مسلمان و عالمان و دانشوران, دست اندركاران, رهبران فكرى و سياسى قرار گرفته و كسى از آن كتاب شريف, نه الگو مى گيرد و نه در گاه بحرانها و طوفانها, براى پيدا كردن جهت, بهره مى برد.
بر اين حجابها روز به روز و آن به آن افزوده مى شود. امت اسلامى و گردانندگان چرخ زندگى سياسى, اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى, از شعاع قرآن دور و دورتر مى شوند و به انديشه هاى غيرقرآنى و جاهلى و سرريز شده از گندابهاى غرب و تمدن جاهلى غرب نزديك تر.
آن چه امت اسلامى پيرامون روح و روان, فكر و انديشه و عقل خود مى تند از انديشه هاى ماوراى روشنايى, از افقهاى تاريك, از ديدگاه ها, نظريه ها و مكتبهاى مادى, تاريكى بر تاريكى و حجاب بر حجاب, اكنة بر اكنة, وقر بر وقر, غلف بر غلف و قفل بر قفل مى افزايد و امت اسلامى را به راه بى بازگشت مى كشاند و ذائقه فهم حقيقت را در فردا فرد امت اسلامى مى ميراند, به گونه اى كه نمى توانند حق را از باطل بازشناسند و از مشعلهاى هدايتى قرآن, بهره گيرند و راه از بى راه سره از ناسره را بازيابند.
(اين گونه حجابهاست كه ذائقه فهم هر حقيقتى را فاسد و از لذت درك آن باز مى دارد و طنين آيات حق را وامى تاباند و مانع نفوذ آن در ضمير انسانى مى شود. چون بيش تر مسلمانان دچار همين گونه حجابها شدند, از هدايت و پيروى قرآن محروم گشتند. اگر مسلمانان پيرو هدايت اقوم قرآن اند, پس چرا پراكنده ذلت زده, حيرت گرفته, خودباخته شده اند و به جاى قيام به اقوم, بيش تر آنان زمين گير شده, يا به خواب رفته اند. اگر هم بخواهند برخيزند و به راه افتند, كوره راه هاى تقليد از ديگران را پيش مى گيرند؟
مسلمانان در پيشگاه خداوند, از كتاب خدا مسؤولند, نه از گفته هاى مفسرين و نه از روايات نارسايى كه استناد آن به منابع وحى اثبات نشده. با پروا گرفتن (اتقاء) از حجابهايى كه اشاره شد و مانند آن, نور هدايت قرآن بر دلها مى تابد: (هدى للمتقين) و همواره جمال آن رخ مى نمايد و سايه رحمت اش بر سر مسلمانان وحشت زده, آن گاه بر دنياى حيرت زده گسترده مى گردد.)23
امت اسلامى براى رهايى از شَرار شِرار, شرانديشانِ شرانگيز, بدسگالان اهريمن خوى, كه به نام تمدن و دموكراسى, شرر مى بارند و جهالت بر جهالت مى افزايند, ناگزير بايد از تارهايى كه به نام انديشه بر عقل و فكر گروه گروه از مردم مسلمان تنيده اند رهايى يابد و اين حجابها را از هم بردرد و خود را به سرچشمه خورشيد برساند, سرچشمه اى كه نه تاريك مى شود و نه تاريكى پديد مى آورد.
دلبستگى به تمدن غرب, به تمدن بى ثبات و ساخته خردهاى كوتاه بشرى, خودباختگى در برابر فلسفه غرب, حجاب است و مسلمان را از آراستگى به جمال هدايت و كمال قرآنى دور مى كند و پيوند عقل را از وحى مى گسلد و انسان مسلمان, هرچه از قرآن دور شود و به عقل خود مجال بهره گيرى از سرچشمه نور و آيه آيه زندگى ساز و شكوه آفرين آن ندهد, در برابر دنيامداران و تمدن پر زرق و برق غرب و تكنولوژى و فن آورى جديد و انديشه هاى گوناگون فلسفى و… دچار فقر علمى مى شود و ناگزير بايد تن به بردگى بدهد و در لابه لاى چرخهاى تمدن جديد خُرد شود.
انسان مسلمان, اگر راهى را كه غرب رفته براى رسيدن به صنعت و تكنولوژى, بپيمايد و در همان راه به تلاش و تكاپو برخيزد, نه تنها چيزى به دست نمى آورد كه خسران مى كند, در بازار معامله زندگى مى بازد, چيزهاى بسيار بسيار ارزشمندى را داده و به جاى آن باتلاقى را خريده كه هويت انسانى او, دير يا زود در آن گم خواهد شد.
انسان مسلمان, بايد به قرآن برگردد و بازدارنده هاى اين بازگشت بزرگ را از سر راه بردارد و از پيرامون فكر و انديشه خود بتاراند, تا به لجن زار تمدن غرب فرو نيفتد. تمدن غرب با جدايى از سرچشمه هاى وحى به چنين عفن زارى دگر شده است.
حجابهايى كه امروز تمدن غرب پديد مى آورد و آن به آن دامنه آنها را مى گستراند و عالَم و آدم را از شعاع وحى دور مى سازد, ريشه در همان حجابهايى دارد كه قوم يهود و نصارا را از قرآن و سرچشمه هاى وحى دور كرد و آن سرنوشتِ شوم را براى آنان رقم زد.
تا انسان مسلمان از رسوبهاى فرهنگى كه بيگانگان بر ذهن و فكرش بر جاى گذاشته اند, نجات نيابد, نمى تواند زلال حقيقت را بفهمد و جرعه نوش زلال گواراى قرآن گردد. از اين فرات هميشه جارى كسى مى تواند بهره برد و تشنگى اش را فرونشاند كه جام وجودش از رسوبهاى فرهنگى و آيينى بيگانگان و انديشه جاهلى و رهزن پاك و پاكيزه باشد.
سيد قطب مى نويسد:
(تا مدتها نمى توانستم از تأثيرى كه رسوبات فرهنگى بيگانگان بر وجودم بر جاى نهاده بود, نجات يابم, رسوباتى از مصادر فرهنگهاى بيگانه و به دور از احساس اسلامى. على رغم توجه دقيق و ايمان روشن كه من در آن هنگام نسبت به آيين ام داشتم, در عين حال, آن آثار رسوب يافته فرهنگهاى بيگانه, پندار مرا تيره ساخته بودند و روح مرا تاريك و كدر مى داشتند. و در عين حال از تمدن, تعبيرى در ذهنم بود كه زاده تمدن اروپايى بود و از مجراى استعمارى در ذهنم جاى خوش كرده بود.و لذا همين پندار, انديشه ام را به سوى خود مى كشيد و لوح ذهنم را تيره مى ساخت و مرا از رؤيت دقيق واقعيت حقيقى و اصيل باز مى داشت.)24
انديشيدن, رمز جاودانگى و گامى بلند در پيوند عقل و وحى
خورشيد انديشيدن, از بام تا شام بايد بر جان امتى بدرخشد, تا چشم آن امت بينا شود و گام در جاده خورشيد بگذارد و به سوى سرچشمه خورشيد حركتِ شورانگيز خود را بياغازد. بى خورشيد انديشيدن كه نمى توان بينا شد و چشم به سوى چشمه خورشيد گشود و به جاده اى گام گذارد كه رو به سپيده دارد و پشت به شب و هر چه شب را پديد مى آورد و مى گستراند. امتى كه به قله انديشيدن رسيده است و يا به سوى آن در حركت است و يا مى كوشد راهى براى فراز رفتن به آن بيايد, درهاى روشنايى را به روى خود گشوده است و به قله اى فراز رفته كه از سيلاب سياهى در امان خواهد بود و در كشتى اى جاى گرفته كه امواجِ سياه و سياهى آفرين را مى شكند و به پيش مى رود و نمى گذارد موجهاى سياه كه از هر سوى هجوم مى آورند, بر جان سرنشينان اش چيره گردند.
انديشيدن, رمز سعادت است, هر امتى كه به اين رمز دست يافت, به سعادت و خوشبختى رسيد و از شوربختى رهيد و جامعه اى نو و سالم بنيان گذارد, مدينه فاضله اى كه حق و عدل, عقل و منطق ايمان و عشق به كمال و زيباى و روشنايى در آن نهادينه شده و هميشه موج مى زند.
محمد(ص) دستور داشت و فرمانِ ربِ جليل در دست كه رمز سعادت را به امت خود بياموزد و دفينه ها خردها را بگشايد و آنها را به عرصه هاى انديشيدن وارد سازد و به عرصه دارى وادارشان كند, عرصه دارى در ميدان و ميدانهايى كه رمز سعادت روح در آنهاست.
كمال انسان به انديشيدن است, انديشيدن در حيات طيبه, آن جا كه سعادت, هميشه در حال شكفتن است و پژمردگى و افسردگى به آستان آن راه ندارد.
به قلّه حيات طيبه, حيات و زندگى كه وحى به روى انسان مى گشايد, با سازو برگ انديشيدن مى توان رسيد و روح خود را در آن بهشت دلگشا به گردش درآورد.
راهى كه پيامبران بويژه خاتم آنان به روى انسانها گشودند, هماره گشوده خواهد ماند اگر انديشيدن فراراه قرار بگيرد.
پيامبر باب انديشه را به روى امت خود گشود, با برداشتن بازدارنده ها و آن چه فكر را از پرواز باز مى داشت و عرضه كتابى كه قفل آيه آيه آن گشوده نمى شد, مگر با انديشيدن و بسيار درنگ ورزيدن.
او به تلاش برخاست تا با سازوكارهاى نوين و برنامه هاى دقيق و همه سويه, بشر را از دوران هدايت به الهامهاى غريزى و فطرى, دور و دورتر كند و مشعل دوران هدايت عقلى و عقلانى را برافروزد و بشر را در اين جاده روشن قرار دهد, جاده اى كه وجب به وجب آن, قطعه به قطعه آن, هرچه پيش رود, با نيروى عقل و انديشه ساخته مى شود. چنان نيست كه از پيش ساخته شده باشد و بشر روى جاده هموار و آماده گام بردارد و به سوى مقصد به حركت درآيد. اين خود اوست كه مى بايست به نيروى عقل و انديشه جاده را بسازد و با بهره گيرى آن به آن از پيامهاى قرآن و روشنگريهاى رسول به سوى آينده گام بردارد.
پيامبر بايد كارى مى كرد كه بشر, حال كه قوه عقلانى او قوى شده است, به سرعت دوران كودكى و نابالغى را پشت سر بگذارد و به دوران بلوغ گام بگذارد كه هم شايستگى و توان دركِ پيام او را داشته باشد و هم شايستگى افروختنِ چراغ آينده را براساس پيام و مكتب قرآنى او. اين مهم, اين حركتِ بزرگِ گذر از دوره اى و گام گذاردن به دوره اى ديگر, جز با انديشيدن در آن چه خداوند بر سينه پيامبر فرو ريزانده و جزء جزء پيام او, هشدارها و اندرزها, واداركردنها و پرهيز دادنها, سرگذشت عبرت انگيز قومها و امتهايى كه برافتاده اند و امتها و قومهايى كه فراز رفته اند, آفاق و انفس, طبيعت, آسمانها و زمينها و آفريده هاى بحرى و برّى, آن هم, همه دَم, همه آن, پا نمى گيرد و به انجام نمى رسد.
از اين روى در كتابى كه خداوند به سينه او فرو ريزاند, انديشيدن, محورى ترين پيام و دستورى است كه باورمندان بايد باب آن را به سوى سينه خود بگشايند وگرنه بدترين جاندارانند, كر و گنگهايى كه باب انديشيدن را بر خود بسته اند, با هواهاى نفسانى, پيروى از طاغوتها, شرك ورزيدن, دورى گزيدن از سرچشمه هاى دانش و آگاهى, تقليد كور از پدران و بزرگان, آويختن به خرافه ها و….
انسان بايد بينديشد, تا از وادى بهيميت بيرون رود و وارد عرصه و ساحَتِ انسانيت شود. انسانى كه نينديشد و در پديده ها و آفريده ها و در راه ها و روشها و در فرازها و نشيبها, افولها و طلوعها, انديشمندانه ننگرد و چشم و گوش بسته به راه خود ادامه دهد و به تقليد كور از پدران و بزرگان خود بپردازد, هيچ گاه نمى تواند از پيله بهيميت به در آيد و به آستان باشكوه انسانيت وارد شود.
خداوند براى اين كه انسان بسان چهارپايان در خود نلولد و از بهشت انسانيت بيرون رانده نشود و متفكرانه دنيا را زير نگين خود بگيرد و وارث خردمند و صاحب انديشه وحى شود و به كاروان انبيا بپيوندد كه به سوى نور در حركت است, در آخرين كتاب خود, قرآن, پى گيرانه و با گوناگون بيانها او را به انديشيدن فرامى خواند; چرا كه آخرين كاروانى كه از اين دنيا مى كوچد, جز با انديشيدن گام از گام برنمى دارد, چراغ راه آن, قافله سالار و طلايه دار آن فكر است. فكر انسانى كه از صدف كودكى به درآمده و به فراخناى بزرگى و سالارى گام گذارده, مى تواند با انديشيدن و مدام فكر كردن, ره به حقيقت بگشايد و از قرآن و پيام روشن وحى, در پيچ و خم زندگى بهره بگيرد و براى رسيدن به سعادت ره توشه بردارد.
اين كاروان كه به سوى ابديت در حركت است, با انديشيدن گام در جاده روشنايى و حقيقت گذارده است. هيچ گاه نپذيرفته و نمى پذيرد و نخواهد پذيرفت كه كسى بى انديشه با او همراه شود كه نمى تواند در گردنه ها و عقبه ها و راه هاى دشوار گذار, زانوان اش خواهند خميد و توان نخواهد داشت كه گام از گام بردارد. در اين راه, زانوان با انديشيدن قوت و نيرو مى گيرند. انسان هرچند توان مند باشد; اما اگر با انديشه و در پرتو خرد گام در اين راه نگذارده باشد, درمى ماند و نمى تواند ادامه بدهد.
از اين روست كه قرآن با اصرار و پافشارى بسيار از انسان باورمند و مسلمان مى خواهد كه بينديشد, با دل خود دريابد, با چشمان خود ببيند و با گوشهاى خود بشنود, تا در صف ستوران, و گمراه تر از آنها درنيايد و از بى هُشان باشد.
(ولقد ذرأنا لجهنّم كثيراً من الجنّ والانس لهم قلوب لايفقهونَ بها ولهم اعين لايبصرون بها ولهم ءاذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون)25
بسيارى از پريان و آدميان را براى دوزخ آفريديم. دلهايى دارند كه بدان درنيابند و چشمانى دارند كه بدان نبينند و گوشهايى دارند كه بدان نشنوند. آنان چون ستوران اند. نه, كه گمراه تر, آنان همان بى هشان اند.
انسان قرآن, اهل انديشه است, صاحب خرد و خردوز. هيچ نكته و جستارى را تا در آيينه خرد خود به روشنى و رخشانى همه زواياى آن را نبيند و به كفه آن پى نبرد, به آستان قلب اش راه نمى دهد. با تمام توان تلاش مى ورزد با هر پديده اى خردمندانه و انديشمندانه رو به رو شود و به ارزيابى آن بپردازد.
انسان قرآن, بايد به جست وجو برخيزد تا به حقيقت مطلق دست يابد; يعنى به خدا نزديك شود. نزديك شدن به خدا, راه هاى گوناگون دارد يكى از آن راه ها تفكر و انديشيدن است. هرچه انسان بيش تر در آفاق و انفس بينديشد دانش خود را در اين عرصه بالا ببرد, بيش تر پى به عظمت خداوند, حق بودن او و تدبير شگفت ذات بارى مى برد.
(قرآن مى گويد: نظر كنيد در اين آسمانها و زمين.
نگفت خدا را به بشر ارائه داده. گفت: خودش را به خودش ارائه داد. يعنى اين قدرشناسى به خداشناسى نزديك است. (من عرف نفسه فقد عرف ربه) جمله اى است از جمله هاى معروف جهان, ولى احدى به زيبايى قرآن اين را بيان نكرده است.
چون در جمله (من عرف نفسه فقد عرف ربه) معرفت لازم است. يكى معرفت نفس, يكى معرفت رب. ولى در قرآن آن قدر خدا خود را نزديك به تو مى گويد كه يعنى عرفان نفس كافى است.)26
انسان قرآن از چنان جايگاهى برخوردار است كه مى تواند خود با انديشيدن و خرد ورزيدن نقبى به روشنايى بزند و به والاترين معارف دست يابد و آن شناخت حق است, سرچشمه تمام شناختها و معرفتها.
شناخت حق, با انديشيدن در نفس خود, طبيعت و سنتها و قانونهاى تاريخ به دست مى آيد. انسان بايد اين مرحله ها را بپيمايد و از خود, از طبيعت و از سنتها و قانونهاى تاريخ شناخت پيدا كند, تا حق را بشناسد. وقتى حق را شناخت, به روشنايى دست يافت, جان و روح اش را در كوثر زلال حق از آلودگيها پيراست, به اوج آگاهى و بينايى رسيد, خود خواهد توانست از روشناييها پاس بدارد و از گل آلودگى چشمه سارانى كه مدام از آنها نوشيده, تا اين اوج از شادابى رسيده, جلوگيرى كند و نگذارد آفتاب, گِل اندود شود و چهره خورشيد را غبار بگيرد.
انسان صاحب انديشه, انسانى كه با انديشه عرصه هاى گوناگون را درنورديده, سرچشمه انديشه خود را با نثار جان پاس مى دارد و در روشنايى دانش خود به مطالعه و انديشيدن در آن مى پردازد, روشنايى بر روشنايى مى افزايد و با اين تلاش و انقلابِ دَمادَم, نه قرآن, سرچشمه انديشه هاى نابِ اهل انديشه, مهجور مى ماند و نه صاحبان انديشه, انديشه شان بى رونق مى گردد و در بازار انديشه از سكه مى افتد. چون انديشه اى جاودانه خواهد ماند و هميشه بازار خواهد داشت و خريدار, كه از قرآن پرتو بگيرد و همه دَم از آن چشمه شاداب گردد. خداوند براى هميشه فروزان نگهداشتن مشعل قرآن, پيام وحى, نام رسول گرامى خود, فرات انديشه را جارى ساخت, باب انديشه را گشود, انسان مسلمان را به انديشيدن فراخواند و آن را والاترين و زيباترين جلوه بندگى خواند, بنده انديشمند را ستود, بر اريكه نشاند و به او ارج نهاد. زيرا كه قرآن در پرديس انديشه و در ميان مردمان صاحب انديشه, شاداب و تازه مى ماند و با عطر روح افزاى خود, به جانها حيات مى بخشد. در برهوت, در سرزمينهاى خشك, بر لبِ چشمه هاى خوشيده, خشكرودها و بركه هاى عفن گرفته, لجن زارهاى بويناك و در ميان سنگستانها و ريگزارها, چه جاى رويش و چه جاى شكوفانى و چه جاى شاداب ماندن و زيبا درخشيدن.
قرآن, يك موجود زنده است, به هر جاى آن بنگرى حيات را احساس مى كنى. آيه هاى آن چون چشمه مى جوشند, چون نسيم مى وزند و جان را صفا مى بخشند و چون خورشيد مى درخشند.
اين موجود زنده, چشمه هميشه جوشان, باغ هميشه سبز, بايد در ميان زندگان باشد, تا بماند و از زندگى سرشار گردد و لبالب, حيات بگيرد و حيات بدمد.
امت اسلامى, چون امت زنده اى بود, پر تكاپو, با انگيزه و سرشار از حيات, قرآن در رواق زندگى و چشمخانه فردافرد اين امت ماند, نور افشاند و به جانها جان بخشيد.
امت اسلامى به فرمان حق و سفارشها و تأكيدهاى فراوان رسول گرامى اسلام, انديشيدن را سرلوحه كار خود قرار داد و به مطالعه و تفكر در پديده ها و چيزهايى پرداخت كه در قرآن طرح شده بودند و يابيدن كليد رمز آنها و شناخت شگفتيهاى آنها.
انديشيدن, آن هم در مقوله ها, جستارها و پديده ها و آفريده هايى كه در قرآن طرح شده بودند, در زندگى مادى و معنوى او دگرگونى ژرفى پديد مى آورد و اين را به خوبى احساس و بازتاب آن را به روشنى مى ديد. اين بود كه به حقيقت يابى روى آورد و پرده افكندن از جمال دلاراى دانشهاى ظلام شكن و حيات آفرين قرآن. از اين روى, نياز او به قرآن, سرچشمه همه روشناييها, آن به آن شد و قرآن روز به روز در زندگى او اثرگذارتر مى شد و والاتر و والاتر قرار مى گرفت.
در جامعه اى كه پشت به جهل كرده بود و رو به روشنايى و از جان و دل در پى روشنايى مى دويد, قرآن جايگاه بس والايى داشت; چرا كه همه گاه از آن دانشهاى مفيد مى تراويد و راه هاى جديد را فراروى او مى گشود, در آسمان و در زمين, در خشكى و در دريا. روشن است كتابى با اين همه بركت و خير, روشنايى آفرينى, حيات بخشى, بركننده انسان از زمين و بالا برنده او به عرش برين, در بين مردمانى كه آن به آن از آن پرتو مى گيرند, ارج مى يابد, در رواقِ چشمها جاى مى گيرد و بر بام زندگى شان افراشته مى شود.
انسانِ قرآن, همه چيز خود را از قرآن داشت. چون به انديشيدن روى آورد و با تفكر چراغ زندگى خود را روشن كرد و با آن عجين شد, قرآن گنجينه هايش را براى او رو كرد, راز گشود, به سخن آمد. هر چه بيش تر انديشيد و در درياى قرآن فرو رفت, قرآن بيش او را بهره مند ساخت و دامن اش را گوهرهاى ناب لبريز كرد.
اين آيين و قانون قرآن است كه هر چه در آيه هاى آن بيش تر انديشيده شود, بيش تر خود را مى نماياند, دانش خود را آشكار مى سازد و دامن دامن گوهر به جست وجوگر ارزانى مى دارد, بويژه در امورى كه خود تأكيد مى ورزد انديشيده شود.
انديشيدن در طبيعت
آن چه را قرآن از طبيعت به زيبايى و رخشانى بيان مى كرد, نه وصف بود و نه نگارگرى شاعرانه و نگارگرانه از چهره طبيعت, بلكه بيان حقيقتى بود كه بشر سرگردان و درمانده در گردباد جهل, از آن دور مانده بود و با گذر روزگار از آن دورتر مى شد و كرانه هاى زندگى اش ديجورتر و هراس انگيزتر از پيش و آن دست و اراده اى بود كه آن را چنين شكوه مندانه, زيبا و ماهرانه و شگفت انگيز و عبرت آموز مى چرخاند و در هر آن, افقهاى روشنى را به روى انسان جست وجوگر مى گشود و او را به سرزمينهاى ناگشوده, دانشهاى دگرگون كننده, مفيد و راه گشا, ره مى نمود و آن به آن, او را براى زندگى بهتر و بهره برى عالمانه از طبيعت از مرحله به مرحله اى و از منزلى به منزلى گذر مى داد و فرود فرود پيش مى برد.
استاد محمدرضا حكيمى مى نويسد:
(قرآن به صورتى شگفت, به تجربه و حس نيز دعوت كرد, حتى سوگندهاى خويش را به نام اشياى محسوس و طبيعى ياد مى كرد:
از آسمان و ستاره و فجر دَم مى زد, از آفرينش و صورت گرى در رحم سخن مى گفت, خلقت شتر را به ياد مى آورد, زندگانى مورچگان و زنبوران عسل را تذكار مى داد, به چگونگى پرواز پرندگان اشاره مى كرد, از شكفتن دانه در زمين و از خوشه گندم و خرمابن و انجير و زيتون, سخن مى آورد, چرا؟
براى اين كه مردمان در چيزها بينديشند و در چگونگى آفرينش آنها ژرف شوند و از كنار هيچ پديده و هيچ موجود به سادگى نگذرند.
و اين موضوعها كه ياد شد, تخمه اصلى بسيارى از دانشها بود كه در روزگار بعدى, در فرهنگ اسلام پيدا شد و رواج گرفت و با ديد علمى اسلامى بررسى گشت.
و اين دانشها, بجز علوم فقهى و شرعى و اخلاقى و تفسيرى و قرآنى و حديثى و ادبى (علوم نقلى) بود كه پايه گذار اصلى آنها نيز كتاب خدا بود.)27
فكر سرآغاز حركت شد. مردمان ناآشناى با خواندن و نوشتن و بى بهره از دانش و آشنايى با فن قلم, پس از آن كه جام جان شان را از كوثر فكر لبالب ساختند, به قله هاى دانش فرارفتند و بر تارك گيتى درخشيدند.
انديشيدن در طبيعت با جان و بى جان, و درشگفتيهاى آفرينش, دريچه هاى دانش را به روى انسان مسلمان گشود و پرده هاى جهل را دريد و از تارهاى به هم تنيده خرافه ها و پندارها رهايش ساخت و نظام علت و معلولى را به او نماياند و انقلاب شگرفى در زاويه نگاه, بينش و روح و روان او پديد آورد.
او براى رهايى از جهل و خرافه, و اسارت طبيعت و آشنايى با اسرار طبيعت, بايد به فرمان قرآن گردن مى نهاد و به آبشخور انديشه فرود مى آمد و از فرات قرآن مى نوشيد, تا چشم سر و چشم روح اش بينا شود و به هر پديده و آفريده اى, دقيق و همه سويه بنگرد و از اين راه نقبى به روشنايى بزند, به آسمان فرا رود, آسمان دانش و از چنان اوجى, درخواهد يافت, هيچ پديده و چيزى بيهوده آفريده نشده و پديدآورنده و گرداننده همه پديده ها, ريز و درشت, پيدا وپنهان, همه و همه, ذات بارى است, آن داناى توانا و هيچ چيز در دايره اراده, نگاه و فرمان او بيرون نيست و همه پديده و آفريده ها, جاندار و بى جان براساس نظم دقيق, در حركت و تكاپو و پويش اند.
انسان اگر دريابد, يعنى از روى خرد و انديشه و در پرتو استعداد و توانايى كه خداوند مشعل آن را در درون او افروخته, به اسرار طبيعت پى برد, به سرچشمه هاى دانش دست يافته است, از آن پس, دنياى خود به بهترين وجه خواهد توانست آذين بندد و جايگاه خود را در آفرينش بيابد و از سرگردانى و گردابهاى هلاك كننده رهايى يابد و در شعاع اين دانش مقدس پى به هدف آفرينش خود ببرد كه خداوند او را نيافريده تا بين آخور و مزبله, شبان و روزان در حركت باشد و هِى شكم خود را بياگند و خالى كند! بلكه او را آفريده تا بندگى كند و سر به فرمان حق به دانشهايى دست يابد كه بتواند در پرتو آنها دنيايى براى الگوى طبيعت براى خود بسازد كه همه چيز برابر نظم و نَسقى حكيمانه باشد و حركت انسان و جامعه, آن به آن, در دايره اى خاص و مدارى روشن انجام گيرد, بدون هيچ گسست و گسلى, اين سوى و آن سوى افتادن, خارج شدن از مدار و در تاريكى بى برنامگى, هرج و مرج, بى تدبيرى و بى سياستى فرو رفتن و در باتلاق بى خدايى و شرك گرفتار آمدن و سر از بندگى برتافتن.
خداوند در قرآن راه هايى را نشان مى دهد و فراروى انسان, جهت آنها را مى گشايد كه اگر دقيق در آنها انديشيده شود, دانشهاى بسيار به روى او چشم مى گشايند, دانشهايى كه ديد و نگاه انسان را مى گسترانند و او را به سَرابستان بندگى ره مى نمايند, پيوند او را با خدا استوار مى سازند و جامعه او را از هر گزندى در امان مى دارند.
در جامعه اى كه فكر نهادينه شود, دين مردمان آن جامعه, فكر را مقدس بشمارد, عبادت و راه روشن بندگى خدا, دانش, چشمه گون از جاى جاى آن مى جوشد و هر چه تاريكى است و سياهى, مى زدايد.
انديشيدن, آن هم در زيباييهاى طبيعت, جامعه را از ركود و سكون به در مى آورد و از روزگذرانى در لجن زارهاى بويناك مى رهاند و به انسان كمال مى بخشد, تا جامعه خود را براساس انديشه بنا كند, انديشه اى كه با گلگشت انسان در طبيعت صيقل خورده و از خامى به پختگى رسيده و از هر آلودگى پاك گرديده, رخشان و زلال, جارى است, تشنگيها را فرو مى نشاند و شادابى و خرمى به بار مى آورد.
انديشيدن در زندگى شگفت مورچگان و زنبوران, در نهان انسان دگرگونى ژرفى پديد مى آورد, دانش و بينش او را بالا مى برد و به او مى آموزد چگونه به زندگى خود نظم و نَسَق بدهد و با يك برنامه ريزى دقيق از هدر رفتن تواناييها و استعدادها جلوگيرى كند, زندگى خود را سامان دهد. در بهره بردارى از طبيعت خاموش, اما مهربان, پُر دَهِش و گشاده آغوش, راه هاى بى آفت و بى گزند را برگزيند. به گونه اى به دل طبيعت فرو رود و از آن بهره بردارد, كه به نابودى آن نينجامد و يا زخمها و جراحتهاى ترميم ناپذير بر آن وارد نسازد. هم بهره بردارى كند و از دَهِشهاى دَمادَم و همه گاهِ آن بهره برد و هم به زيبايى, سرزندگى, شادابى و خوان هميشه گسترده آن, آسيب نرساند.
ييا انديشيدن در چگونگى آفرينش كشتى بيابان, شتر, اين مهربان ترين و باوفاترين يار و همدم انسان در بيابانهاى بى پايان و دلِ پرغوغا و هياهويِ گردبادها و دل سوزان و دوزخى باد سموم, انسان را سخت به هيجان مى آورد, انديشه اش آن به آن روشن تر مى شود و تاريكيها را مى شكافد و به پيش مى رود و در برابر پرسشهاى گوناگون قرار مى گيرد كه براى پاسخ يابى, ناگزير مى شود بسيارى از طلسمها را بشكند و بسيارى از ديوارهاى جهل را فرو ريزد و بسيارى از بيابانها و صحراها و راه هاى پر خطر و دشوار گذر را بپيمايد, تا به وادى نور برسد, وادى كه اگر به آن برسد, احساس مى كند نسيم رحمانى از بالا و زير, چپ وراست مى وزد و به خدا نزديك شده است, آفريننده اين همه زيبايى و شگفتى. دست او را مى بيند, دست قدرت مند و با شكوه. احساس مى كند, به خوبى و روشنى در مى يابد در برابر عظمت ذات بارى, همه كس و همه چيز و خود او, ذره اى اند معلق در فضا! و بدون تكيه بر او و پرتوگيرى از مشعلهايى كه در جاى جاى زمين افروخته, هيچ راهى به سپيده نخواهد داشت و براى هميشه در ظلام شب خواهد ماند.
معلم و مفسر بزرگ قرآن, سيد محمود طالقانى, ذيل آيات شريفه:
(افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت. والى السماء كيف رفعت. والى الجبال كيف نصبت. والى الارض كيف سطحت.)28
با بيانى زيبا و رسا, از شكوه آفرينش شتر, آسمان, كوه و زمين سخن مى گويد و اين كه انسان با همين نظر, انديشه عابرانه, به تفكر و تحقيق وا داشته مى شود و به سوى كشف و شناسايى اين گونه پديده ها به پيش مى رود و به مبدء لايزالى پى مى برد كه از نيروى پايان ناپذيرش, عنصر نخستين و از آن ديگر عنصرها را آفريده است:
(همزه استفهام انكارى و توبيخى و براى تحريك انديشه است. فاء براى عطف و تفريع, يا جواب شرط از فعل مقدر است. ضمير فاعلِ ينظرون, به قرينه سياق آيات, راجع به مردمى است كه آيات سابق را باور ندارند, نمى توانند باور كنند.
كيف, منصوب به فعل قبل, يا فعل بعد; بدل اشتمال از الابل, السماء, الجبال, الارض. واستفهام از چگونگى (كيفيت) و احوال و اوضاع فعل است: اگر باور ندارند كه چگونه روز قيامت با چهره و آثار و احوال آن پديد مى آيد, پس چرا نمى انديشند در چگونگى آفرينش شتر و فراآمدن و بالا رفتن آسمان, و پايه گرفتن كوه ها و گسترده شدن زمين؟ نظر, انديشه عابرانه است. اولين اثر چنين انديشه, توجه به چگونگى پيدايش مورد نظر است. تعبير آيه, نخست برانگيختن نظر, آن گاه دريافت كيفيت است.
(افلا ينظرون…؟ كيف…؟) براى كسى كه داراى هوش فطرى و انديشه آزاد است, اين گونه نظر چنين سؤالى را پيش مى آورد: (كيف خلقت…؟) گرچه جواب بررسى شده و روشنى نداشته باشد. انديشه در اين گونه سؤال و رفت و آمد آن در اذهان است كه نوع انسان را به تحقيق و بررسى واداشته. اين آيات در ضمن انكار و توبيخ و تحريك, تصويرى از انسان فطرى و هوشمند رسم نموده است. خطوط اولى اين رسم, از شعاع ديد يك انسان شترسوار و بيابان گرد, به هرسو امتداد يافته است: خطوطى كه در عرض وطول و سمت الرأس ترسيم مى يابد. الوان تاريك و روشن و مناظرى كه در حواشى و اطراف اين خطوط اولى است, پيوسته تغيير مى يابد: مناظرى كه راه پيمايى شتر آرام و بردبار در ميان بيابان باز و دامنه ها و پيچ و خم كوه ها پديد مى آيد: آفاق رنگارنگ زمين, در هنگام طلوع و غروب آفتاب, كشتى مواج و نورافشان خورشيد, آسمان پر ستاره شب, سايه هاى تاريك و روشن و متحرك كوه هاى جدا جدا و به هم پيوسته. اين مشاهد محسوس, انعكاسهايى در ذهن اين انسان فطرى دارد:
در اشتر خود مى انديشد كه با گردنِ برافراشته و با چشمان سياه و پر فروغى كه بالاى سر دارد, به هرسو مى نگرد و راه مى جويد, با آن پاهاى آهنين و نرمش, استوار قدم برمى دارد, با آن لنگر نردبانى گردنش, آسان به زمين مى خوابد و چون كشتى لنگر مى اندازد و مسافر و بار برمى دارد و با آن عضلات فنرى, پست و بلندى زمين را زير پا مى گذارد, خار مى خورد و براى چندين روز در بدنش غذا و آب ذخيره مى كند, از چربى كوهانش, سوخت و حرارت توليد مى شود و از شير و پشمش گرسنگان و تشنگان و برهنگان غذا و آب و لباس مى گيرند.
شب و روز راه مى رود و راه و چاه, و آشنا و ناآشنا را مى شناسد. اين كشتى زنده و نيرومند بيابان, اين تخت روان, چگونه از آبى و نطفه اى سر برآورده؟ و الى الابل كيف خلقت؟
آيا در آن بيابان حيرت, كسى هست كه جواب اين فرزند فطرت, اين زنده بيدار دل (حى بن يقطان) را بدهد؟ چشم به سوى آسمان برمى دارد, تا شايد خورشيد و ستارگان, با امواجى كه مى فرستند, به وى پاسخ گويند. شايد همين ها باشند كه چرخ جهان و زندگى را مى گردانند. ولى مى نگرد كه آسمان با همه خورشيد و ستارگان و شكوه و جلالش, محكوم و مسخر است و به دست قدرتى برپا و افراشته شده است: والى السماء كيف رفعت؟ قدرت و عظمت آسمان, چشمش را خيره مى كند, آن را به سوى زمين برمى گرداند, كوه ها را با ارتفاعات مختلف در اطراف مى نگرد كه بر زمين استوار گشته اند.
اكنون كه به چگونگى آفرينش شتر زير پا و آسمان بالاى سرش پى نمى برد, در كوه ها مى انديشد كه چگونه برآمده و استوار گشته اند: والى الجبال كيف نصبت؟
از ميان پيچ و خم كوه ها مى گذرد, آفاق باز و پهناور زمين نمايان مى شود, اين زمين چگونه گسترده شده: والى الارض كيف سطحت؟
اگر جواب روشنى براى اين پرسشهاى درونى اش نيابد, همين نظر و انديشه, انگيزنده تفكر و تحقيق است.
هر چه انديشمندان نوعِ انسان در راه كشف و شناسايى اين گونه پديده ها و چگونگى و اطوار آن, پيش رفته اند, در پى همين انديشه ها و سؤالات بوده و هر چه كشف و درك شده در حدود فعل و انفعالها و تحولات و خواص و آثار و به عبارت جامع تر, تفصيلات كيفى و مورد نظر اين آيات است. اكنون شعاع تصورى كه در اين آيات رسم شده از چشم انداز مشهود يك انسان فطرى و از حدود و مكان و زمان گذشته است و از وحدت عنصر و قدرت متحرك و محرك (نيرو) سر برآورده.
از اين برتر, آن مبدأ قدرت و اراده حكيمانه است كه از نيروى لايزال اش عنصر نخستين و از آن, عناصر ديگر را آفريده و از تقارن و تركيب دقيق عناصر, و فعل و انفعال آنها, آسمان را بالا برده و كهكشانها را با اختران اش پديد آورده و زمين را بگسترانده و كوه ها را با پايه هاى محكم اش بالا آورده و از ميان عناصر و رحم طبيعت, پديده زنده اى چون شتر برآورده است و همى از هر مبدأ و عنصرى, منشأها و تركيبات برتر رخ نمايد. از خاك تيره و شوره, سبزه و گل و شيرينى و از ماده فسرده و مرده, حركت و نشاط و قوا و ادراكات برمى آورد.
پس مى توان و بايد باور كرد كه همان اراده خلاق و قاهر و برتر, از تركيب و تقارن عقايد و ملكات و عناصر اعمال و مكتسبات, آتش و دوزخ و چشمه هاى سوزان, يا بهشت و بارگاه و نعمتهاى بى پايان پديد آورد. اين باور بايد از طريق تذكر و تفكر حاصل شود.)29
امت اسلامى تا دريچه هاى انديشيدن را به روى خود نگشايد و مكتب و مدرسه انديشيدن را بنيان نگذارد, نمى تواند عقل خود را به جاده مهتاب برد و با وحى همراه سازد و زندگى شكوه مندى براى خود و براى الگوگيرى ديگران, بر شالوده عقل و وحى بسازد.
اگر امت اسلامى مى خواهد از اين ركود, ايستايى و سكون به درآيد, مى بايد با وحى پيوند بخورد و پيوندِ با وحى ممكن نيست, جز با شالوده ريزى مكتب تفكر در سينه فردافرد امت اسلامى, از پير و جوان, بيابان گرد و شهرنشين, كشاورز و پيشه ور و… و جاى جاى سرزمينهاى اسلامى, در هر كوى و برزن, در هر محفل و كانون علمى, در هر مسجد و عبادتگاه, در دل طبيعت, در كنار درياها, چشمه ساران, رودها, جويبارها, كوهسارها, در دل صحراهاى بى پايان و كران ناپيدا, در كنار آثار به جاى مانده از اقوام و امتهاى پيشين و از همه مهم تر بر لبِ بركه نفس, خود, درياى پر رمز و راز وجود.
انديشيدن در خود
زيرا شناخت وجود, به شناخت حق مى انجامد و شناخت حق, سرامد شناختهاست و سرچشمه همه آنها. شناخت حق, راه حقيقت را هميشه روشن و گشوده, فرا روى انسان قرار مى دهد و او را از حيرانى, سرگردانى, گرفتارى و گوناگون بلاها كه در گمراهى است مى رهاند.
از اين روست كه حضرت امير(ع) مى فرمايد:
(معرفةالنفس, انفع المعارف)30
شناخت خود, سودمندترينِ شناختهاست.
و يا مى فرمايد:
(نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس)31
آن كه به شناخت خود دست يافت به بزرگ ترين نيك بختى دست يافته است.
انسان مسلمان, از سير در آفاق و انفس آنى نبايد باز ايستد و هيچ گاه و به هيچ قيمتى سزاوار نيست كه كوله بارِ سيرِ در خود و جهان را بر زمين بگذارد.
با اين سير به شگفتيهاى آفرينش پى مى برد و به آفريننده و به او كه اين همه زيبايى و شكوه را آفريده است. و به اين نياز مى رسد كه بايد با وحى پيوند بخورد, با دريايى كه اگر با آن پيوند نخورد به راز و رمزها پى نخواهد برد و دست و اراده قدرت مند را در وراى اين همه زيبايى نخواهد ديد. انسان مسلمان بايد بينديشد و دقيق هم بينديشد و مدام به اين آهنگ و موسيقار گوش فرا دهد و به جان بنيوشد:
(هل اتى على الانسان حين من الدّهر لم يكن شيئاً مذكوراً.
انا خلقنا الانسان من نطفة أمشاج نبتليه فجعلناه سميعاً بصيرا.)32
آيا بر آدمى زمانى از روزگار گذشته است كه چيزى يادكردنى نبوده است.
ما آدمى را از نطفه اى آميخته آفريديم. و آزماييم اش. پس, شنوا و بينايش ساختيم.
لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين.
ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين.
ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثم انشأناه خلقاً آخر فتبارك الله احسن الخالقين.)33
آدمى را از چكيده اى از گل آفريديم.
سپس, آن را چون نطفه اى در جايى استوار نهاديم.
سپس نطفه را خونِ بسته اى, و خون بسته را گوشت پاره اى و گوشت پاره را استخوانهايى ساختيم. سپس استخوانها را گوشت پوشانديم. آن گاه به آفرينشى ديگر پديدش كرديم. پس بزرگا خداوند, آن بهترين آفرينندگان.
كدام مكتب و نحله فكرى در قديم و جديد, چنين انسان را آهنگين و بانوايى آرام و دلنشين و نغمه اى انگيزاننده و رخوت زدا, به سير در خود وامى دارد, به آبشخور وجود ره مى نمايد, به سايه سار مَنِ انسان, آن جا كه دست خدا پيداست, آفرينندگى او به گونه شگفت انگيزى زخمه بر جان مى زند و جان را در سُكر و شور ابدى فرو مى برد و عقل را به ميدان مى كشد, به عرصه تلاش و از اين سوى ساحل وجود, به آن ساحل وجود, به حركت درمى آورد.
آيا جز اين است كه خدا اراده كرده در اين كتاب, هزارها هزار كتاب ديگر را به روى انسان بگشايد و كهكشانى در زمين پديد آورد, برابر ديد و نگاه انسان, براى سير, انديشيدن, اوج گيرى, بال افشانى در اوج آسمانها و به چشم جان ديدن او, كه زمام جهان در دست اوست و به كرنش ايستادن در برابر آن ذات بى چون و بركندنِ خود از دنياى ديگر جانداران و گام گذاردن در دنياى انسانيت, دنيايى كه خدا آفريده تا انسان در آن اوج بگيرد و زندگى خود را به نورِ حق و در پرتو شناخت حق بسازد و بشكوفاند. وجود را بشناس, تا خدا را بشناسى, خدا را بشناس تا سرمدى شوى, آقا و سرور زمين و زمان, عزيز و سربلند.
خدا در كتاب خود, برگ برگ كتابِ طبيعت را گشوده است, هر برگى را به آهنگى, لحنى, نوايى و وزنى; بس شورانگيز و روح افزا.
نگارستانى در دلِ نگارستان نگاريده, بس نگارين, تا نگاه انسان را دگرگون كند, آفاق انديشه اش را بگشايد, چشم انداز ديد و بينش او را بگستراند, به سينه اش ژرفا بخشد, تا به حكمتها و قانونها, بينديشد, به نشانه هايى كه در زمين است, در پى هم آمدنِ شب و روز, در خلق آسمان و زمين, در به جريان درآمدن كشتى روى دريا, در آبى كه از آسمان فرو مى ريزد و به زمين, پس از مردگى حيات مى بخشد, در وزيدن بادها به هر سوى, در آفرينش ابر.
انسان در اين انديشيدن مدام, بايد به چنان اوجى برسد كه نشانه هاى قرار داده شده و افراشته در دل هر يك از پديده و آفريده ها, به وحدت الوهيت, تدبير و قدرت واحد, پى ببرد و دقيق و روشن دريابد كه تمامى اجزاى عالم, مسخر يك نظام است و همه وجوه, خاضع خداى حيّ قيوم. اين مرحله, مرحله كمال انسان است. اگر انسان به اين پايه از دانايى و آگاهى برسد و دست قدرت مند, هدايت گر و تدبيرگر خدا را در آفرينش و به چرخش درآوردنِ همه پديده ها و آفريده ها ببيند و تدبيرِ حكيمانه ذات بارى را بشناسد و با ژرفايى حكمتها و قانونهاى او آشنا شود, دنيايى خواهد ساخت به الگوى بهشت, به الگوى طبيعت, قانون مند و حكيمانه و به الگويى كه خداوند در قرآن و پيامهاى حكيمانه خود رسم كرده است و سر از قانونهاى الهى, كه بس حكيمانه است و دقيق, برنخواهد تافت. چون وقتى به دقت و كالبدشكافانه به طبيعت بنگرد و تمام پديده هاى طبيعى را در كانون توجه خود قرار دهد و قانونهاى طبيعت را كشف كند, به اين دستاورد روشن و رخشان خواهد رسيد كه خداى حكيم, آفريننده طبيعت, آسمانها و زمين, خورشيد و ماه, ستارگان و كهكشانها, كوه ها, درياها, جانداران و… همان خداى انسان است. همان گونه كه طبيعت و گردش و اختلاف شب و روز, بر قانونهاى دقيق و ثابت استوارند, خورشيد و ماه, ستارگان و كهكشانها, در مدارى خاص در حركت اند و هر پديده اى از قانونى پيروى مى كند و بر مدارى قرار دارد كه خالق حكيم ساخته و پرداخته, انسان هم, كه جزء هستى است و گل سرسبد آفرينش, در مدارى بايد حركت كند كه آفريننده او, كه آفريننده جزء جزء هستى است. رسم كرده و در كتاب و سنت رسول خود گنجانده است. نمى شود جزء جزء هستى در مدار حركت كند و در چهارچوب قانون باشد و هيچ پديده اى, به هيچ روى نتواند از مدار خارج شود, اما انسان رها باشد و پيرو هيچ قانونى نباشد و در هيچ مدارى لازم نباشد حركت خود را سامان بدهد, مگر آن چه را خود مى پسندد!
انديشيدن در يادگارها و سرانجامها
پيامبر(ص) بايد سرگذشت گذشتگان را بيان مى فرمود, آنان كه خرد راهبرشان نبود, در سرچشمه هاى وحى آرام نگرفتند و به جرعه نوشى از كوثر زلال وحى, نپرداختند, تا روح و روان شان به عشق حق صفا بيابد و عقل شان بينا شود و زيباييها و شكوه هاى وحى را و پيام پيامبران راستين را درك كنند.
پيامبر(ص) بايد سرگذشت پر عبرت قوم بنى اسرائيل را از زبان قرآن باز مى گفت, از بهانه جوييهايى كه دَمادَم آزارها, اذيتها و رنجهايى كه به موسى رساندند, از كفران نعمتى كه داشتند و از سرگردانى, در به درى, شوم روزگارى آنان پرده برمى داشت.
او, پيروان خود را به گذشته سير مى داد, تا دريابند هيچ امت و قومى بى راهبرى وحى, سرانجام خوشى نيافت و به سعادت نرسيد و جز ننگ و نكبت, ادبار و سيه روزى چيزى به دست نياورد. او از زبان قرآن, به دستور خداوند, انسان مسلمان را آن به آن پرهيز مى داد از اين كه در باتلاق و مردابى گرفتار آيد كه پيشينيان گرفتار آمدند. و راهى را كه فراروى انسان مسلمان گذاشت كه به اين پرهيز خردمندانه برسد, تفكر و انديشيدن همه آن, در سرنوشت قومها و امتهاى پيشين بود. او بايد سرگذشت پيشينيان را براى مردم روزگار خود و همه روزگاران باز مى گفت, تا شايد در آن بينديشند و نور خرد خود را به ژرفاى تاريخ بتابانند:
(فاقصص القصص لعلّهم يتفكرون)34
پس تو اى محمد, اين قصّه ها را براى آنان برخوان تا مگر آنان به انديشه درآيند و فكر كنند.
او, براى اين كه فكر انسان مسلمان و باورمندان شكوفان شود و به چگونگى سرانجام زشت كرداران و روى گردانان از حق, پى برد از سوى پروردگار فرمان يافت كه به آنان بگويد: در زمين سير كنند:
(قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين)35
بگو در روى زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام بزه كاران چگونه بوده است.
(قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين.)
از آن گاه كه كاروان انسان به حركت در آمد و به اجتماع و تكامل اجتماعى روى آورد, راه ها, روشها و سنتهايى آشكار گرديد كه پاره اى, آبادانى, عزت, شكوه و سعادت براى انسان آفريدند و پاره اى خوارى و زبونى و شقاوت.
سنت گذاران از ميان مى روند; امّا اصول آن سنتها باقى مى مانند و از ميان نمى روند و در لايه هاى درونى اجتماع جريان دارند و حال را به گذشته مى پيوندانند و در شكل پيروزى و شكست نمودار مى گردند. شناخت اين سنتها, سنتهايى كه مايه سعادت و بهروزى امتها شده اند و سنتهايى كه مايه سيه روزى, لازمه زندگى است و زندگى بدون شناخت اينها و به كار بستن پاره اى و پرهيز از پاره اى قوام نمى گيرد و سرپا نمى ماند.
تا شكستها و پيروزيها, طلوعها, افولها و از هم گسستگى ها, بهروزيها و سربلنديها, استواريها و به هم تنيدگيها و سنّتهاى جارى در آنها دقيق مطالعه و بدانها همه سويه نگريسته نشود و باريك انديشانه در بوته توجه و تجربه قرار نگيرند و مدام براى عبرت گيرى روى آنها درنگ نگردد, راه به سوى آينده روشن گشوده نخواهد شد.
براى آشنايى با روشهايى كه پيش از اين گذشته است, انسان مسلمان وظيفه دارد سير در زمين را بياغازد.
اين يك دستور دينى و قرآنى است. و اين سير راهم هدف مند دنبال كند, نظر بدوزد, نظر افكند. به دقت , براى دريافت واقعيتها, به اين سوى و آن سوى بنگرد, بويژه روى سرانجام دروغ انگاران راه كمال و راه حقيقت و سنتها و روشهايى كه اين فرجام شوم را براى آنان رقم زدند و هيچ نشانى از آن قومهاى بدفرجام, جز تلّى عبرت آموز از خاك به جاى نگذاردند; سقفهاى فروريخته, ستونهاى شكسته, رواقهاى در هم كوبيده شده, هيمنه ها ,و شكوه هاى به خاك فرورفته.
در اين سير و پژوهش, در اين سير پند گيرانه, عبرت آموزانه, نگاه هاى خرد ورزانه و انديشمندانه, در خواهد يافت آن چه مى ماند و بسان كهكشانها و راه شيرى روشنايى مى پراكند و راه قبله كمال را مى نماياند, حقيقت است و تنها صدايى كه خوش آهنگ است و موسيقار آن, گرچه قرنها پيش نواخته شده باشد, لذت بخش است و گوش جان را مى نوازد, صدايى است كه از ناى حقيقت به گوش مى رسد و باطل هم, اگر مى ماند و مدتى جولان مى دهد و اريكه نشين مى شود, به بركتِ حق است و بارقه اى كه از حق با خود به همراه دارد. چون هر ناحقى, تا مايه اى از حق در آن نباشد, به هيچ روى قدرت برانگيزانندگى و پيروزى ندارد. از اين سير و حركت و انديشه و فكر و خردورزى مدام, نقبى به سنتها و روشها مى زند و به كنه و گوهر آنها پى مى برد و درمى يابد كه همه امتها و قومها, با هر نام و نشان, با هر جايگاه و پايگاه, محكوم سنتها و روشها و سنتهاى دگرگون ناپذيرند. امتى كه به سراشيبى فساد بيفتد, ميدان انديشه اش تنگ شود, جز پيش پاى خود را نبيند, از دشمنهاى برون و درون غافل بماند, ابزار جديد رويارويى با دشمن را به همراه نداشته باشد, از سازوبرگ دانش, در دنيايى كه بر شالوده دانش استوار است, بى بهره باشد, شكست او, برابر سنتهاى حاكم بر هستى است, سنتهاى دگرگون ناپذير, سلسله علتها و عاملهايى كه راه فرارى از چنگ آنها نيست.
هر امتى كه در عرصه اى شكست بخورد, در مثل در عرصه رويارويى با دشمن, يا در عرصه هاى گوناگون داخلى, اما در پهنه و عرصه فكر و انديشه از آنها عبرت بگيرد و در پى يافتن علتها و سببهاى شكست و تنگناها باشد, پيروز است و پيروزيهاى پياپى را به دست خواهد آورد.
پيامبر, دَمادَم ياران خود را به عبرت گيرى از شكستها و كشف سبب پيروزيها فرامى خواند.
مسلمانان صدر اسلام اگر ساختمان فكرى و روحى خود را بالا نمى بردند و تكامل نمى دادند و از شكستها عبرت نمى گرفتند و در سنتهاى گذشته به مطالعه نمى پرداختند بى گمان به آن پيروزيهاى درخشان دست نمى يافتند.
آنان از شكست اُحد عبرت گرفتند كه توانستند فتح المبين را بيافرينند. آنان در مكتب سنت شناسى و عبرت گيرى قرآن, از سرنوشت قومهاى پيشين, چون: عاد و ثمود, فرعون, بابليان و كلدانيان و ديگر جامعه ها, ملتها و قدرتهاى برافتاده و از هم گسيخته و خاك شده, آگاه شدند و پى بردند: هر قدرتى, هرچند بزرگ و داراى لشكريان فراوان و ساز و برگ خيره كننده نظامى و روشهاى دقيق جنگى و سرمايه هاى كلان و بى شمار, اگر از معنويت جدا افتاده باشد و از آسمان بريده, از حقيقت بى بهره, با روشنايى در ستيز و با تاريكى درآميخته, پوشالى است و به آسانى از هم فرو مى پاشد و در برابر گروه با ايمان, هرچند اندك و كم سازو برگ, تاب ايستادگى نخواهد داشت; از اين روى بدون هراس به رويارويى دشمنان قَدَر برخاستند و حَماسه هاى به يادمانى آفريدند.
مكتب سنت شناسى و عبرت گيرى از سرنوشت قومهاى پيشين, كه قرآن زيبا و باشكوه, شالوده آن را ريخته, بايد در جاى جاى جهان اسلام, مشعل آن روشن گردد و درهاى آن به سوى فرزندان مسلمان و يك يك امت اسلامى گشوده شود, تا با آشنايى با سنتها و عبرت از سرنوشت پيشينيان, شكستهاى پياپى كه خود از جبهه كفر خورده و پراكندگيهايى كه بسان خوره به جان شان افتاده, از سكون و ركود به درآيند و به جبران برخيزند, تواناييها و ناتواناييهاى خود را به مِحَـكّ زنند.
پى نوشتها:
17. سوره بقره,آيات88-89.
18.سوره اسراء,آيات45-46.
19. سوره انعام,آيه25.
20.سوره كهف, آيه57.
21.فصلت, آيه 5.
22. پرتوى از قرآن, ج1/229.
23. همان/17.
24. چراغى بر فراز راه(معالم فى الطريق) سيد قطب/196, نشر حر, قم.
25.سوره اعراف, آيه179.
26. شناخت, شهيد مرتضى مطهرى/24-25, نشر شريعت, تهران, 1361.
27.دانش مسلمين, محمدرضا حكيمى/5, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران, 1368.
28. سوره غاشيه, آيات18-21.
29. پرتوى از قرآن, ج4/36-38.
30. تصنيف غرر/232.
31. همان.
32.سوره انسان, آيات1-2.
33. سوره مؤمنون, آيات12-14.
34. سوره اعراف, آيه 176.
35. سوره نمل, آيه69.