قیامت یا رستاخیز کبرا در نگاه مثنوی

سخن در چگونگی وقوع رستاخیز است و این که روح به تن همان‌گونه باز می‌گردد که هر صبح بیداری به خفتگان باز آید. حشر اکبر همان قیامت بزرگ است که بیداری صبح نمونه‌ی آن است. مضمون کلام مولانا مشابه سخنی است که بعضی از
پنجشنبه، 8 مهر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
قیامت یا رستاخیز کبرا در نگاه مثنوی
 قیامت یا رستاخیز کبرا در نگاه مثنوی

 

نویسنده: محمدرضا افضلی




 
در حدیث آمد که روز رستخیز *** امر آید هر یکی تن را که خیز
نفخ صور امر است از یزدان پاک *** که برآرید ‌ای ذرایز سر ز خاک
باز آید جان هر یک در بدن *** همچو وقت صبح هوش آید به تن
جان تن خود را شناسد وقت روز *** در خراب خود درآید چون کنوز
جسم خود بشناسد و در وی رود *** جان زرگر سوی درزی کی رود
جان عالم سوی عالم می‌دود *** روح ظالم سوی ظالم می‌دود
که شناسا کردشان علم اله *** چون که بره و میش وقت صبحگاه
پای کفش خود شناسد در ظلم *** چون نداند جان تن خود‌ای صنم
صبح حشر کوچک است ‌ای مستجیر *** حشر اکبر را قیاس از وی بگیر

سخن در چگونگی وقوع رستاخیز است و این که روح به تن همان‌گونه باز می‌گردد که هر صبح بیداری به خفتگان باز آید. حشر اکبر همان قیامت بزرگ است که بیداری صبح نمونه‌ی آن است. مضمون کلام مولانا مشابه سخنی است که بعضی از مفسران مثنوی آن را حدیث نبوی دانسته‌اند: «انّکم تموتون کما تنامون و تبعثون کما تسیقظون»؛ همان‌گونه که می‌خوابید، می‌میرید و برانگیخته شدن شما مانند بیداری شما از خواب است. هر یک از ارواح، جسم خود را می‌شناسد و بدان قالب در می‌آید، زیرا علم الهی، ارواح را شناسنده‌ی ابدان خود کرده است، مانند شناسایی برّه‌ها و میش‌ها، وقت صبحگاهان. بیداری انسان در صبحگاهان حشر اصغر است، حشر اکبر را با آن قیاس کن.

آن چنان که جان بپرد سوی طین *** نامه پرد تا یسار و تا یمین
در کفش بنهند نامه بخل و جود *** فسق و تقوا آن چه دی خو کرده بود
چون شود بیدار از خواب او سحر *** بازآید سوی او آن خیر و شر
گر ریاضت داده باشد خوی خویش *** وقت بیداری همان آید به پیش
ور بد او دی خام و زشت و در ضلال *** چون عزا نامه سیه یابد شمال
ور بد او دی پاک و با تقوا و دین *** وقت بیداری برد در ثمین
هست ما را خواب و بیداری ما *** بر نشان مرگ و محشر دو گوا
حشر اصغر حشر اکبر را نمود *** مرگ اصغر مرگ اکبر را زدود
لیک این نامه خیال است و نهان *** و آن شود در حشر اکبر بس عیان
این خیال این جا نهان پیدا اثر *** زین خیال آن‌جا برویاند صور
در مهندس بین خیال خانه‌ای *** در دلش چون در زمین دانه‌ای
آن خیال از اندرون آید برون *** چون زمین که زاید از تخم درون
هر خیالی کو کند در دل وطن *** روز محشر صورتی خواهد شدن
چون خیال آن مهندس در ضمیر *** چون نبات اندر زمین دانه‌گیر
مخلصم زین هر دو محشر قصه‌ای است *** مؤمنان را در بیانش حصه‌ای است

در این دنیا ما نامه‌ی اعمال نیک و بد را به صورت یک تخیل مطرح می‌کنیم، ولی در قیامت حقیقت آن را که داوری پروردگار است، عیان می‌بینیم. مضمون این بیت به آیه‌ی 19 و 20 سوره «حاقه» اشاره دارد: (فَأَمَّا مَنْ أُوتِی كِتَابَهُ بِیمِینِهِ فَیقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِیهْ* أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ‌ (25) ) اما کسی که نامه‌ی اعمالش به دست راستش داده شود، از خوش حالی گوید: بیایید نامه‌ام را بگیرید و بخوانید... و کسی که نامه‌ی اعمالش به دست چپش دهند، گوید:‌ ای کاش نامه‌ام را به من نداده بودند. در روز رستاخیز نامه بخل وجود و فسق و تقوا و هر چه را که آدمی در طول زندگانی پیشین خود بدان عادت کرده بود به دستش می‌دهند. اگر انسان به ریاضت و پرهیزکاری خو گرفته باشد، به هنگام بیداری نیز همان صفات بدون باز می‌گردد و اگر زندگی پیشین خود را در خامی و زشتی و گمراهی سرکرده باشد، نامه‌ی اعمالش را هم چون سوگ‌نامه‌ای به دست چپش دهند؛ چنان که در آیه‌ی 10 سوره «تکویر» آمده است: (وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ). خداوند صور خیالیه را که در این جهان مستور است، در آخرت مکشوف سازد. هر خیالی که رد قلب آدمی پدید آید، در روز رستاخیز به صورت عینی تجسم می‌یابد. صورت‌های تجسم یافته‌ی آدمی در روز قیامت، در مَثَل مانند صورت ذهنی ساختمانی است که در ذهن مهندس پدید می‌آید. و نیز مانند دانه‌ای است که در زمین حاصل‌خیز می‌روید. خلاصه‌ی کلام من درباره‌ی این حشر بیداری صبح و بیداری قیامت، قصه و روایتی است که گفتن آن برای مؤمنان مفید است.

چون برآید آفتاب رستخیز *** برجهند از خاک زشت و خوب تیز
سوی دیوان قضا پویان شوند *** نقد نیک و بد به کوره می‌روند
نقد نیکو شادمان و ناز ناز *** نقد قلب اندر زحیر و در گداز
لحظه لحظه امتحان‌ها می‌رسد *** سرّ دل‌ها می‌نماید در جسد
چون ز قندیل آب و روغن گشته فاش *** یا چو خاکی که بروید سرهاش
از پیاز و گندنا و کوکنار *** سرّ دی پیدا کند دست بهار
آن یکی سرسبز نخن المتقون *** و آن دگر هم چون بنفشه سرنگون
چشم‌ها بیرون جهید از خطر *** گشته ده چشمه ز بیم مستقر
باز مانده دیده‌ها در انتظار *** تا که نامه ناید از سوی یسار
چشم گردان سوی راست و سوی چپ *** زآن که نبود بخت نامه راست زپ
نامه‌ای آید به دست بنده‌ای *** سر سیه از جرم و فسق آگنده‌ای
اندرو یک خیر و یک توفیق نه *** جز که آزار دل صدیق نه
پر ز سر تا پای زشتی و گناه *** تسخر و خنبک زدن بر اهل راه
آن دغل کاری و دزدی‌های او *** و آن چون فرعونان أنَا انَای او
چون بخواند نامه‌ی خود آن ثقیل *** داند او که سوی زندان شد رحیل
پس روان گردد چون دزدان سوی دار *** جرم پیدا بسته راه اعتذار

وقتی که خورشید قیامت کبرا بتابد، خوبان و بدان تا شتاب از قبرها برخیزند و جملگی به سوی محکمه‌ی قضای الهی بشتاب‌اند، هم طلای حقیقی به بوته‌ی آزمایش درآید و هم طلای تقلبی تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد. مضمون این بیت به آیه‌ی 51 سوره «یس» اشاره دارد. (وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ینْسِلُونَ)؛ و در صور دمیده شود، پس ناگهان از گورها به سوی پروردگارشان بشتاب اند. لحظه به لحظه امتحانات الهی فرا می‌رسد و راز نهفته‌ی دل‌ها در ابدانشان آشکار می‌گردد؛ چنان که آیه‌ی 9 سوره «طلاق» می‌فرماید: (یَومَ تُبلَی السَّرَائِرُ)؛ روزی که نهانی‌ها آشکار گردد. مولانا طبق شیوه‌ی مطلوب خود برای تفهیم مسئله ظهور اسرار و مکنونات در قیامت به تشبیهاتی متوسل می‌شود و می‌گوید: از بیرون آب در روغنِ چراغ شیشه‌ای پیداست. مولانا با این تشبیه نشان داده است که جنس اجسام آدمیان در آن روز از عنصر متکاثف مادی دنیایی نیست، بلکه لطیف و غیر متکاثف است. یا در بهاران اسرا نهفته‌ی زمستان، از قبیل پیاز و تره و خشخاش آشکار می‌شود. دسته‌ای از گیاهان سبز و خرم می‌گویند: ماییم پرهیزکاران و دسته دیگر مانند بنفشه سرافکنده‌اند؛ چنان که در آیه‌ی 12 سوره «سجده» آمده است: (وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ)؛ آن گاه که گنه‌کاران را در پیشگاه پروردگارشان سرافکنده بینی، گویند: پروردگارا، دیدیم و شنیدیم. ما را اینک بازگردان تا عمل شایسته کنیم. اکنون به یقین رسیده‌ایم. در آن روز چشم‌ها منتظرند که مبادا نامه‌ی اعمال آنان از سمت چپ بیاید. مضمون این بیت به آیه‌ی 43 سوره «ابراهیم» اشاره دارد: (مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ لَا یرْتَدُّ إِلَیهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ)؛ «شتابان سرهای خود فراز دارند و چشم‌هاشان خیره ماند و دل‌هاشان یاوه و تهی از خرد است.

آن هزاران حجت و گفتار بد *** بر دهانش گشته چون مسمار بد
رخت دزدی بر تن و در خانه‌اش *** گشته پیدا گم شده افسانه‌اش
پس روان گردد به زندان سعیر *** که نباشد خار را ز آتش گزیر
چون موکل آن ملایک پیش و پس *** بوده پنهان گشته پیدا چون عسس
می‌برندش می‌سپوزندش به نیش *** که برو ‌ای سگ به کهدان‌های خویش
می‌کشد پا بر سر هر راه او *** تا بود که بر جهد زآن چاه او
منتظر می‌ایستد تن می‌زند *** بر امیدی روی واپس می‌کند
اشک می‌بارد چون باران خزان *** خشک اومیدی چه دارد او جز آن
هر زمانی روی واپس می‌کند *** رو به درگاه مقدس می‌کند
پس ز حق امر آید از اقلیم نور *** که بگوییدش کای بطال عور
انتظار چیستی‌ ای کان شر *** رو چه واپس می‌کنی ‌ای خیره سر
نامه‌ات آن است کت آمد به دست ***‌ای خدا آزار و ‌ای شیطان‌پرست

آن بنده‌ی عاصی پس از رسوا شدن به سوی زندان جهنم راهی می‌گردد. آن فرشتگانی که در دنیا اعمال او را ثبت می‌کردند، مانند عسس و نگهبان مأمور اجرای او را سیخک می‌زنند و به پیش می‌رانند. بنده‌ی عاصی درنگ می‌کند و آهسته گام بر می‌دارد و دائم به پشت سرش نگاه می‌کند تا مگر شفیعی پیدا شود و مانند باران پاییزی از چشمانش اسک سرازیر می‌شود. از بارگاه حضرت حق و قلمرو نورانی او فرمان می‌رسد که به او بگویید: ‌ای یاوه‌گوی تهی از معنا و دروغ‌گو و‌ ای معدن شرارت، در انتظار چیستی؟

چون بدیدی نامه‌ی کردار خویش *** چه نگری پس بین جزای کار خویش
بیهده چه مول مولی می‌زنی *** در چنین چه کو امید روشنی
نه تو را از روی ظاهر طاعتی *** نه تو را در سرّ و باطن نیتی
نه تو را شبها مناجات و قیام *** نه تو را در روز پرهیز و صیام
نه تو را حفظ زبان ز آزار کس *** نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بود یاد مرگ و نزع خویش *** پس چه باشد مردن یاران ز پیش
نه تو را بر ظلم توبه پرخروش ***‌ای دغا گندم‌نمای جوفروش
چون ترازوی تو کژ بود و دغا *** راست چون جویی ترازوی جزا
چون که پای چپ بدی در غدر و کاست *** نامه چون آید تو را در دست راست
چون جزا سایه‌ست‌ ای قد تو خم *** سایه‌ی تو کژ فتد در پیش هم
زین قبل آید خطابات درشت *** که شود کُه را از آن هم کوژپشت

ای آزاردهنده‌ی خدا و ‌ای پرستنده‌ی شیطان، نامه‌ی تو همان است که در دست داری. چرا بیهوده توقف و درنگ می‌کنی؟ تو نه ظاهراً خدمت و طاعتی کرده‌ای و نه در باطن و ضمیر خود نیت خیری داشته‌ای. نه شب‌ها نیایش و قیام به عبادت داشتی و نه روزها تقوایی به کار بردی و روزه‌ای گرفتی. نه زبان خود را از آزردن مردم حفظ کردی و نه بانگاه عبرت به جلو و عقب خود نگریستی. نه از مرگ دیگران عبرت گرفتی و نه به یاد مرگ خودت بودی. ای جو فروش گندم‌نما، در جایی که ترازوی تو کج بوده، چرا توقع داری که ترازوی سرای اعمالت درست و میزان باشد؟ سرای اعمال مانند سایه است، از این رو، سایه‌ی تو نیز در برابرت کج و خمیده است. از این قبیل خطابات سخت از بارگاه الهی در می‌رسد، به طوری که از شنیدن آن حتی کمر کوه هم خم می‌شود.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط