همدلي حوزه و دانشگاه، ضرورت توسعه علمي

با تأملي دقيق و كاوشي عالمانه و البته منصفانه، به وضوح ردپاي تحريف كنندگان و بدعت گذاران كج انديش و در اصل مخالفان توسعه پيشرفت دين، علم، اخلاق و دريك كلام توسعه انسانيت ديده مي شود كه در قرآن كريم نيز...
يکشنبه، 24 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همدلي حوزه و دانشگاه، ضرورت توسعه علمي
همدلي حوزه و دانشگاه، ضرورت توسعه علمي
همدلي حوزه و دانشگاه، ضرورت توسعه علمي

نويسنده:سید محمد باقر رکنی

مقدمه

جدا انگاري دين و علم يا دين و سياست از مباحث ريشه دار و متأسفانه مؤثر، در فراز و نشيبهاي مختلف تاريخ بشري اعم از حوزه دين، فرهنگ، اجتماع، سياست و اقتصاد بوده است.
با تأملي دقيق و كاوشي عالمانه و البته منصفانه، به وضوح ردپاي تحريف كنندگان و بدعت گذاران كج انديش و در اصل مخالفان توسعه پيشرفت دين، علم، اخلاق و دريك كلام توسعه انسانيت ديده مي شود كه در قرآن كريم نيز مكرراً از آنها به بدي و فساد انگيزي در روي زمين ياد شده است.
در اين نوشتار ضمن تبيين علل تاريخي بروز اختلاف نظر حوزه علم و دين كه به افتراق فكري حوزه و دانشگاه به ويژه در تاريخ معاصر در ايران انجاميده است، تبعات اين جدا انگاري فكري كه در حوزه عملي و اجرايي عرصه هاي اجتماعي نيز مشهود مي باشد بررسي شده است.
در ادامه به دغدغه پيشگامان، راستين علم و دين و علاقمندان به توسعه همه جانبه اين مرز و بوم كه پس از عقب ماندگي و به عبارتي عقب نگه داشتن ايران از قافله تيز پاي علوم و فنون، خواهان پيشرفت و آباداني كشور بوده اند پرداخته شده است. زحمات امثال امير كبير در راه اندازي دارالفنون جهت توسعه دانش روز و پس از آن مجاهدتهاي فراوان طلايه داران انقلاب اسلامي از جمله امام خميني (ره) و شاگردان وفادارش همچون شهيدان مطهري، بهشتي، باهنر، مفتح و... كه خواهان تلفيق دين و دانش با يكديگر بوده اند، نمونه هايي واضح و اثرگذار در عرصه نزديك كردن مراكز ديني و علمي و نوعي همدلي راهگشا در راستاي گسستن قيود وابستگي فكري و علمي و همچنين توسعه علوم ديني ( حوزوي) جهت پاسخگويي به نيازها و مقتضيات پر شتاب جامعه در حال گذار و انقلابي بوده است.
بنابراين پس از انقلاب اسلامي از امور مهمي كه به آن پرداخته شد، موضوع انقلاب فرهنگي در سال 59 مي باشد. تحولاتي كه هرچند تحت تأثير فضاي ملتهب سياسي – فرهنگي بعد از انقلاب بود، اما توانست تا حدودي زمينه هاي اتحاد و همدلي دو مركز توليد انديشه (حوزه – دانشگاه) را فراهم نمايد.
در اين نوشتار پس از بازكاوي اجمالي نتايج عملي، نظريه وحدت (اتحاد) حوزه و دانشگاه كه مكرراً از سوي بنيانگذار جمهوري اسلامي امام راحل (ره) بر آن اشاره شده بود، ضمن بررسي موانع احتمالي بر سر راه اشتراك نظري (همدلي) حوزه و دانشگاه، بر اين نكته تأكيد شده است كه راه برون رفت دستگاه هاي متولي علوم و ديانت از مسير ناقص فعلي توليد دانش، تقدم توسعه علمي و انديشه اي بر ساير مقوله ها از جمله توسعه سياسي يا توسعه اقتصادي است. چرا كه بعيد به نظر مي رسد بدون ترويج و نهادينه كردن علم و انديشه در سايه دين و ايمان، اين جامعه به سوي ترقي و پيشرفت و به عبارتي توسعه متوازن برسد. در خاتمه نيز با توجه به فضاي حاكم بر مراكز علمي حوزه و دانشگاه پيشنهادها و راهكارهايي ارائه شده است.

ريشه يابي افتراق نظري حوزه و دانشگاه

شايد بتوان آغاز تفكر جدايي دين از دانش معرفت را براساس آموزه هاي تحريف شده يهوديت و بر خلاف آيات صريحه قرآن كريم(2) به زمان خلقت حضرت آدم منتسب دانست. «در تورات، در كتاب نخست، فصل مربوط به آفرينش آدم و حوا و نسل هاي انساني، آمده است كه خداوند به آدم و حوا فرمود: از هر درختي به جز درخت معرفت ( ميوه ممنوعه) كه خوبي و بدي را به انسان مي شناساند مي توانيد آزادانه تناول كنيد(3). اما آنچه از درخت معرفت (ميوه ممنوعه) بخوريد قطعاً خواهيد مرد. شيطان نيز هنگامي كه مي خواست آدم و حوا را بفريبد. درصدد اقناع آنان برآمد و گفت: اگر از درخت معرفت بخوريد قطعاً نخواهيد مرد، بلكه چشمان حقيقت بين شما باز خواهد شد و شما نيز همچون خداوند بر خوبيها و بديها واقف خواهيد شد.»(4)
بعدها نيز سايه سنگين همين تفكر ضد دين و ضد دانش توسط پيروان مكتب يهوديت تحريف شده در طول هزاره تاريك قرون وسطي (ق5 تا 15م) بر سراسر مغرب زمين مستولي شد. جدالهاي دامنه دار كليسا و پادشاهان طي قرون وسطي جهت كسب قدرت و سلطه بر توده مردم همراه با خودكامگيهاي طرفين درگيري، ضعف آموزه هاي مسيحيت تحريف شده كاتوليك در برابر نيازها و مقتضيات زمانه، استفاده ابزاري پاپها و پادشاهان از دين (كليساي تحريف شده) و موارد متعدد ديگر نهايتاً به ناكارآمدي دين در عرصه هاي سياسي، اجتماعي و علمي و همچنين وجه المصالحه شدن كليسا توسط سلاطين منجر شد. ظهور پروتستانتيسم(اصلاح ديني) در دوران رنسانس(5) بطلاني بر آموزه هاي ضعيف هزارسال سلطه مهمترين دستگاه ديني غرب (كليساي كاتوليك) بود. لذا رشد سريع علوم و فنون در غرب مدرن كه با وامداري از مشرق زمين بويژه ايران اسلامي از اواخر قرون وسطي آغاز شده بود(6)، به همراه تفاسير جديد از آئين مسيحيت توسط اصلاح گراياني چون مارتين لوتر و كالون منجر به ديدگاه هاي جديد و اغلب متخاصم با دين و دينداران سنتي مسيحي گرديد. به گونه اي كه رنسانس را مي توان دروازه علوم، تفكرات و حتي الحاد جديد ناميد.
بعد از رنسانس(ق15 و 16م) تفكر جدايي دين و علم و حتي جدايي دين و سياست (سكولاريسم)(7) با اعزام مبلغان مسيحي ( و يهودي) توسط آغازگران امپرياليسم جهاني در ساير ممالك جهان خصوصاً كشورهاي شرقي و اسلامي از جمله ايران دنبال گرديد. با شروع دوره جديد كشورگشايي استعمارگراني چون فرانسه و انگليس ( ق18 و 19م) كه به مدد تجهيزات نظامي مدرن صورت مي گرفت و در كنار ترويج تفكرات فرهنگي، سياسي جديد مغرب زمين كه منبعث از دوران مدرنسيم بود، كم كم اين طرز تلقي در بين كشورهاي مستعمره نقش بست كه علت العلل ترقي و پيشرفت ممالك غربي همان حذف دين و مذهب از عرصه عمومي زندگي مانند سياست، اجتماع، و حوزه آموزش و دانش مي باشد.
ورود اين طرز تفكر در ايران به دوران فتحعلي شاه قاجار و وليعهدي عباس ميرزا برمي گردد. در اولين مرحله اعزام 2 تن دانشجو كه وابستگي درباري قاجار نيز داشتند در سال(1811م / 1190ش) و در مرحله بعد نيز (1815م/1194ش) 5نفر ديگر به اروپا جهت ادامه تحصيل اعزام شدند.(8)
هر چند نيت عباس ميرزا در اين گونه اقدامات كمك به رشد و ترقي ايران و آشنايي با پيشرفتهاي نظامي و علمي غربيان بود اما با بازگشت اولين گروه فارغ التحصيلان به ايران و بدليل مسخ فكري و اعتقادي آنان و عدم شناخت دقيق علل پيشرفت فرانسه و انگليس و همچنين عقب ماندن ايران (به ويژه در زمان اوج و شكوفايي تمدن غرب مدرن)، زمينه ساز تقليد و اقتباس بي چون و چراي تفكرات غربي بدون درنظر گرفتن بافت اجتماعي و ساختار فرهنگي و ديني مردم اين سرزمين شد. تفكراتي كه بعدها بيش از اينكه باعث پيشرفت و آباداني ايران و ايراني گردد، عاملي در جهت دين زدايي پسرفت و وابستگي هر چه بيشتر اين مملكت گرديد. ديدگاه هاي متعصب و غير واقع بينانه اي كه به انكار و هتاكي عليه علماو گذشتگان ايران اسلامي نيز انجاميد. بد نيست به نمونه اي از ادعاهاي ميرزا آقاخان كرماني كه از سردمداران اوليه روشنفكري مي باشد نقل قولي كرده باشيم: «علم اخبار و احاديث و حكمت و عرفان اسلامي و تفسير چه حاصلي به بار آورد؟ جز افزودن اوهام و توليد مجادله و اشكالات بي پايه، نه اسباب شوكت ملت، نه باعث قوت دولت، نه مايه ثروت رعيت، نه علت ازدياد تجارت، نه مايه اعتبار اهالي مملكت، نه مصلح خلاف، نه اسباب استراحت، تمام كتبي مثل اسفار ملاصدرا و فتوحات محي الدين و خرافات شيخ شبستري كه زمين را سنگين بار كرده، به ملت و رعيت ايران جز تضييع وقت و افساد دماغ، ديگر چه خدمت كرده است؟»(9)
پذيرش تفكر مسموم و انحرافي جدايي دين با دانش و سياست در كشورهايي مانند هند، تركيه و ايران بدليل نداشتن پيشينه هاي عميق فرهنگي نبود بلكه بدليل «خودفراموشي هويت» توسط مناديان و اشاعه دهندگان علوم مدرن غربي در اين كشورها بود. در ايران عصر قاجار اين مناديان مسخ شده در فرهنگ سكولار غرب جديد با فراموشي و چشم برهم گذاشتن از دوران شكوفايي علم و تمدن ايران به خصوص ايران پس از اسلام و برداشتي اشتباه از منازعات بين كليسا و سلاطين و همچنين برخورد ناصواب كليسا و دانشمندان قرون وسطي برآن شدند تا در ايران اسلامي نيز همانند غرب ق 16 پروتستانتيسم بيافرينند.(10)
در هر صورت به دليل بي كفايتي شاهان قاجار و غربزدگي مفرط نحله روشنفكران(11) كه مناديان ورود تفكرات غرب جديد به ايران بودند، كار بجايي رسيد كه عامل بدبختي و عقب ماندگي ايران به غلط از حمله اعراب (مسلمانان) به ايران و در مسلمان شدن ايرانيها جستجو كردند.(12) تفكرات منحطي كه اثرات مخرب خود را در تقابل هر چه بيشتر دين و دانش در عرصه هاي مختلف سياسي و اجتماعي كشور بر جاي گذاشت.(13) مسلماً نوع برداشت افراط گونه روشنفكران غربزده به مسايل فرهنگي، سياسي و اجتماعي و ظهور مفاهيم مدرنيته با نگاه سنتي و درون ديني علمايي كه سالها مأمن اعتقادي، فكري و اجتماعي توده هاي مردم بودند يكسان نبود و نتيجه طبيعي آن، ستيز آزار دهنده مدرنيسم و سنت گرايي بوده كه متأسفانه تا زمان حال نيز در عرصه هاي فرهنگي و علمي كشورمان در جريان مي باشد.
به همين دليل از زمان مشروطه تا امروز علما مذهبي را به عنوان نمايندگان متعصب و سنت گرا كه عامل عقب ماندگي ايران از قافله مدرنيته و مدرنيسم هستند و از طرفي روشنفكران غربزده به عنوان نمايندگان تجدد خواهي و پيشرفت آباداني ايران معرفي شده اند. نكته دردآور اين است كه اين افتراق نظر اساسي با اين منشاء تاريخي و اجتماعي، در همان ايام مشروطه و غارت ايران توسط دولتهاي استعمارگر غربي مانند روسيه و انگليس و فرانسه، و هزاران مشكل سياسي و اجتماعي داخلي، نتوانست بصورت يك مناظره علمي و منصفانه و بدون حب و بغضهاي صنفي و حزبي بررسي شده و به راه حل مناسبي دست يابد. بلكه بيشتر در قالب تهمت و افتراء بين دو گروه و حتي ترور و قتل عالمان مذهبي توسط روشنفكران افراطي ادامه پيدا كرد.
اين ديدگاه عليه دين و عالمان ديني در حاليست كه واقع مطلب به گونه ديگر بوده است. «تا آنجا كه ما آگاهيم، رهبران مذهبي، نامه، رساله يا اعلاميه اي بر ضد برنامه هاي نوگرايي فتحعلي شاه و عباس ميرزا در نخستين دهه هاي سده 19 از خود بجاي نگذارد و حتي در شرايط و ويژگيهاي آن روزگار در هماهنگي و همنوايي با آن بوده اند.»(14)
و يا اينكه حامد الگار مي نويسد: «مهم اين است كه در ميان علما از هيچكس نام نبرده اند كه با نظام جديد مخالفتي كرده يا عليه آن به وعظ پرداخته باشد.»(15)
بالاخره اين افتراق نظرها در شكت نهضت مشروطه قد برافراشت و لكه ننگي بر دامان تحصيل كردگان از فرنگ برگشته و روشنفكران وابسته اي بر جاي گذاشت كه حديث مفصل خيانتها و مظالم اين گروه در تاريخ معاصر ايران ثبت و ضبط گرديده است.
از عجايب روزگار يكصد سال اخير همين بس كه افرادي مانند شيخ فضل اله نوري و آيت اله بهبهاني كه جزء پيشگامان عالم و مذهبي قضيه مشروطه بودند، بعد از منازعات متعدد توسط افراطيون روشنفكر بي اعتقاد به ديانت و مذهب كشته مي شوند.(16)
تقابل شديد (افتراق نظر) بين روشنفكران كه مناديان چشم و گوش بسته فرهنگ غرب بودند و عالمان ديني كه صيانت از كشور در مقابل نفوذ اجانب و بيگانگان را وظيفه شرعي خود مي دانستند در دوران پس از شكست مشروطه نيز با جديت بيشتري ادامه پيدا كرد.
رويه دين گريزي و سكولاريزه كردن جامعه توسط روشنفكران در مقاطع تاريخي بعد از مشروطه اين بار در چهره مزور مشاوران رضا شاه كه عامل سر سپرده كودتاي سياه(1299 ش) انگليسيها بود، خود را نشان داد(17).
رضا شاه مقدمات فراهم آمده و به ارث رسيده نهضت ناكام مشروطه در راستاي دين زدايي و مخالفت مدرنيسم و سنت گرايي را، رسماً در ايران پايه گذاري كرد. قانوني كردن كشف حجاب و جلوگيري از فعاليت روحانيون و علما مذهبي نمونه عيني مخالفت شديد حكومت برآمده از مشاوره با روشنفكران وابسته (حكومت رضا شاه) عليه ديانت و هويت ملي مردم ايران بود.(18)
در همين ايام است كه حتي عزاداري هاي ايام محرم و صفر نيز كه سالها در اين مملكت با عشق و علاقه عامه مردم برپا مي شده، ممنوع مي گردد.
سالهاي تلخ دين زدايي دوره رضا خاني مقارن است با شكل گيري حوزه علميه قم (1301 ش) توسط مرحوم آيت ا... عبدالكريم حائري يزدي. با توجه به سياستهاي استبدادي و بدون منطق رضا شاه و پيشينه تاريك روشنفكران نسبت به علما مذهبي از دوره قاجار، اكثريت علما و مراجع عظام ترجيح مي دهند براي حفظ اسلام، همت خود را بيشتر به امور فرهنگ سازي و تربيت طلاب مسلمان در آن بحبوهه دين ستيزي توسط حكومت پهلوي بگمارند. لذا كمتر به فعاليتهاي مستقيم سياسي عليه دولت به اصطلاح منادي مدرنيسم رضا شاهي مبادرت مي ورزند.
چرا كه فضاي عمومي جامعه و حكومت عليه اسلام و مذهب است و هرچه كه نماد دين و مذهب باشد نيز به مثابه موانع ترقي و مدرنيسم تلقي مي شود. تا جائيكه عبا و عمامه روحانيون را پاره پاره مي كردند.(19) و حتي با عوض كردن پوشش و لباس ملي مردم و ديندار ايراني عنوان مي كردند: «نمي شود با اين لباس عالم شد(20)» و چقدر دقيق و موشكافانه امام راحل (ره) به اين موضوع پرداختند كه: «ترقيات ممكلت به هفده دي نيست.(21)» «ترقي ممكلت به دانشگاه است كه آن را به اين صورت درآورديد.»(22)
«دانشگاه از وقتي اميركبير ايجاد كرده است تا حالا به قدر هفتاد سال يا... خيلي سال مي گذرد از عمرش، لكن نگذاشتند جوانهاي ما درست بشوند»(23)
جالب اينجاست كه امام خميني (ره) با درايت و تيز بيني خود تاريخ تأسيس دانشگاه را مربوط به زمان تأسيس مدرسه دارالفنون توسط اميركبير در سال 1226 ش مي دانند(24) در حاليكه دانشگاه تهران بعنوان دانشگاه مادر در سال 1313 و با تلاش و كوشش همان دنباله هاي روشنفكران وابسته، بيشتر در جهت مبارزه با علوم اسلامي و ديني و حذف هويت مذهبي جوانان ايراني صورت مي گيرد تا اينكه نشانه علاقه مندي به ترقي، استقلال و آزادگي از قيود وابستگي به اجانب باشد.
نگاهي به انتصاب اولين رئيس فراماسونر دانشگاه شيراز (پهلوي سابق) و حضور مؤثر فراماسونري در شوراي سياست گذاري دانشگاه تهران در دهه 40 و ساير عرصه هاي مديريتي آموزشي و پرورشي كشور(25) اين شائبه ها را تبديل به يقين مي كند، كه نيات مؤسسان مراكز آموزشي به سبك مدرن آيا واقعاً كمك به ترقي ايران بوده يا كمك به تعميق و تحكيم وابستگي فكري و عملي به كشورهاي غرب؟ نمونه هاي بارز اين گونه وابستگي هاي فكري، ترويج فرهنگ ترجمه و اقتباس از مفاهيم غربي به ويژه در حوزه علوم انساني بوده كه تا امروز نيز گريبان دانشگاه هاي ما را سخت در اختيار گرفته است. بنابراين با تأسيس دانشگاه تهران (1313) و انتصابي بودن رؤساي اوليه آن توسط دستگاه متنفذ فراماسونري حاكم بر نظام مديريتي كشور، طبيعي بود كه محور آموزشي علوم تجربي و علوم انساني مانند: معقول و منقول، علوم تربيتي و علوم سياسي، صبغه غربي و سكولاريزه و به عبارتي مفاهيمي غير ديني و ضد سنت (ايراني – اسلامي) داشته باشد.
رگه هاي اين گونه جدايي و افتراق نظري بين حوزه و دانشگاه يا عالم ديني و تحصيل كرده دانشگاهي حتي در مبارزات دهه هاي 40 و 50 قبل از انقلاب و بعد از آن نيز در چهره اي ديگر و به صورت اسلامي و انقلابي اما با عناويني مشابه اوايل ورود پديده روشنفكري در ايران ديده مي شود. برداشت هاي التقاطي و پراگماتيسم از اسلام و بيان نظرياتي مانند «رنسانس اسلامي»(26) يا «تز اسلام منهاي آخوند»(27) توسط روشنفكران مسلمان مانند مرحوم بازرگان، شريعتي و امثالهم هرچند از لحاظ اعتقاد به دينداري و اسلام قابل مقايسه با افكار بيمارگونه افرادي چون آخوندزاده، ملكم خان و تقي زاده نيست اما به نوعي تداعي كننده همان درد كهنه تضاد يا تقابل دين و سنت با دانش و تكنولوژي مي باشد كه اثرات مخرب آن در بين قشر جوان و دانشگاهي مسلمان ما، همچنان باقي مانده است. شايد برپايي همايش هاي متعدد تحت عنوان دين و مدرنيته در سال جاري (1386) بتواند به نوعي مرهمي بر زخم كهنه تفكر ناصواب و تفرقه افكنانه ضديت دين با دانش مدرن باشد. البته به اين شرط كه تاريخ و واقعيتها آن گونه كه رخ داده، تبيين و بررسي شوند. به عبارت ديگر در اينگونه همايشها مجدداً دچار برداشتهاي التقاطي از دين و مذهب نشويم.
تفكرات بدبينانه و متأسفانه كوته نظرانه اي كه از يك طرف به تكفير و تهمتهاي ناروا عليه برخي روشنفكران مذهبي و از طرفي به محافظه كاري و تحجر و دگم انديشي برخي از علماي مذهبي مي انجاميد و مي انجامد.(28)
البته با ذكر پيشينه اين افتراق نظر بين علما مذهبي روشنفكران در سطور بالا، طبيعي است كه در ميان دو گروه افراطيوني پيدا شوند كه يا عامل همه بدبختيها و عقب ماندگيها را به ناحق متوجه عالمان ديني بنامند و يا اينكه با هر چه مظهر پيشرفت و تكنولوژي است و منافعي هم جهت بهبود زندگي و رفاه اجتماعي مردم دارد، باديده كاملاً منفي و بعنوان نماد كفر و الحاد در نظر بگيرند. هر چند نگارنده معتقد است سهم افراطي گري روشنفكران در تحقير و تخريب فرهنگ غني ايراني و اسلامي اين مملكت خيلي بيشتر از دگم انديشي و تحجر برخي از علماي مذهبي بوده است. چرا كه تاريخ تلخ و دردآور قاجاريه، مشروطه و استبداد پهلوي اول و دوم به روشني شاهد ايجاد تفرقه بين متوليان توليد ارزشها و انديشه ها بوده و متأسفانه ثمرات آن تا امروز نيز كماكان ادامه دارد.
اما در اين بين، هر چند اندك، اما بوده اند كسانيكه واقعاً داعيه دار نجات ايران از بند رخوت و خمودي در عرصه هاي دين و دانش باشند. هرچند فريادهاي اصلاحگرايانه اميركبير در فضاي خودخواهي، جهل و تملق دربار ناصرالدين شاه به سرعت خاموش شد، اما ادامه آن نگرش خيرخواهانه از اواسط دوره پهلوي دوم با پشتوانه اي محكم تر و عميقتر و استفاده از آموزه هاي ظلم ستيزانه اسلامي به تدريج زمينه ساز ظهور انقلاب تاريخي بهمن 57 گرديد.
بدون شك تفكرات مترقيانه اما غير وابسته به اجانب توسط امام خميني (ره) و پيروان راستين ايشان مانند شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد مفتح، مرحوم علامه محمد تقي جعفري ثابت كرد كه مي توان ايراني بود، اسلامي هم بود اما جيره خوار و سرسپرده و مقلد صرف غرب و شرق هم نبود. اين گروه فكري – مذهبي در عمل ثابت كردند كه داشتن ديانت و تخصص و دانش علاوه بر اينكه هيچ منافاتي با يكديگر ندارند، عامل اصلي ترقي، استقلال، رشد و سعادتمندي "جامعه عقب نگه داشته شده" و ظلم زده ايراني نيز مي باشد.
نگرش صحيح از اسلام بود كه هم مخالف با دگم انديشي در حوزه هاي ديني و علميه بود و هم نگران ترويج تفكر التقاطي و تفاسير ماركسيستي و پراگماتيستي از اسلام و همين نگرش ديني و علمي از اسلام بود كه انقلاب را به سر منزل مقصود رساند و پيروان همين نظريه تلفيق مذهب و دانش بودند كه پيش از انقلاب خواستار اتحاد و همدلي هرچه بيشتر حوزه و دانشگاه بودند.
دغدغه هاي خاطر اين گروه فكري به ويژه امام خميني (ره) از قبل و بعد از انقلاب اسلامي در خصوص پيوند و اتحاد حوزه و دانشگاه به اين دليل است كه امام راحل (ره) اين تفرقه افكني بين حوزويان و دانشگاهيان را از نقشه هاي شوم استعمارگران مي داند كه توسط عوامل اجانب به ويژه در زمان رضا خان و پسرش اجرا گرديد(29) و علاوه بر آن نتيجه اين تضاد و اختلاف نظر اين مي شود كه «كودكان و جوانان ما جوري تربيت شوند كه از مفاهيم ديني و اسلامي و به تبع آن از روحانيون متنفر باشند و از آن طرف نيز متدينان و روحانيت را از دانشجو و دانشگاه ترسانده و آنها را مظهر بي بند و باري، فساد اخلاقي و دشمني با دين و خدا تلقي نمايند(30).
و اين از هم گسستگي اجتماعي و عدم انسجام ملي راه را براي تسلط و استثمار هرچه بيشتر دشمنان حوزه، دانشگاه و نهايتاً عموم مردم فراهم كرده و مي كند و متأسفانه هنوز هم اين گونه توهمات بدبينانه بين دو قشر مورد بحث ساري و جاري است هرچند كه ميزان آن نسبت به قبل از انقلاب كاسته شده است.
بنابراين با توجه به ريشه هاي تاريخي و اجتماعي افتراق نظر اساسي بين حوزه و دانشگاه، متوجه شديم كه اولاً: تضاد و اختلاف نظر جدي وجود داشته است. ثانياً: نقش دشمن خارجي و بعد داخلي در اين تفرقه افكني كاملاً محرز مي باشد. ثالثاً: لطمات و صدمات بعضاً غير قابل جبراني به دين ورزي اصيل و توليد انديشه و علم مفيد به حال جامعه ايراني و اسلامي در طول 200 ساله اخير وارد شده است. رابعاً: طيف كم تعداد اما دلسوز و خيرخواهانه اي مانند امام خميني (ره) و برخي شاگردانشان طلايه دار جبران خسارات وارده به پيكره نيمه جان حوزه ها و دانشگاه ها در 50 ساله اخير بوده اند كه برگزاري اين فراخوان و امثال آن ادامه همان نگرش ايجاد همدلي و وحدت بين حوزه و دانشگاه مي باشد. بنابراين پر واضح است كه پس از انقلاب اسلامي و تحصيل استقلال سياسي و اجتماعي توسط توده مردم، همان دشمنان قديمي و استثمارگر كه نقشه هاي خود را در غارت و چپاول مادي و معنوي بر ملاشده مي بينند، ساكت ننشسته و به دنبال راههاي ديگر نفوذ بر جامعه اسلامي ايران باشند تا رنگ و روي استقلال ملي كشور را تيره و تار نشان داده و مانند سابق وابستگان فكري خود را به مسند امور بنشانند. اما ملتي كه با خون دل خوردنها و خون دادنهاي بسيار، نعمت استقلال سياسي - اجتماعي را بدست آورده، به درستي مي داند كه استقلال فكري و علمي نيز نياز به مجاهدت، رياضت و فداكاري عموم مردم به ويژه نخبگان جامعه دارد. با گذشت حدود سه دهه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تثبيت بخشي از آرمانهاي انقلاب در امور اجرايي جامعه به نظر مي رسد زيربناي ترقي و رشد اساسي كشور بهادادن به «توسعه علمي(31)» است. به عبارت ديگر توسعه انديشه و علم زير بناي توسعه سياسي يا توسعه اقتصادي است. البته قصد كم اهميت جلوه دادن مقوله هاي سياست يا اقتصاد نداشته اما براي رسيدن به يك «توسعه متوازن» قبل از شعارهاي سياسي يا اقتصادي كه بيشتر جنبه تبليغاتي و انتخاباتي دارد، تاكيد بر نقش علم و دانش و سرمايه گذاري معنوي و مادي در زمينه هاي پرورشي، آموزشي و پژوهشي اجتناب ناپذير خواهد بود.
مسير توليد فكر و علم در سايه ايمان و مقولاتي چون «جنبش نرم افزاري» و «ايجاد كرسيهاي نظريه پردازي» كه مورد تأكيد رهبر فرزانه و خردمند انقلاب نيز مي باشد، همان توجه به اهميت و تقدم توسعه علمي مي باشد. تأكيد بر امر آموزش و بومي كردن دانش مدرن بود كه ژاپنيها با وجود اينكه 20 سال بعد از ايرانيها اقدام به تأسيس مدرسه مشابه دارالفنون(32) كردند اما كمتر از 40 سال تبديل به يك كشور فوق مدرن (فراصنعتي) شدند(33). و بگذريم از اينكه روشنفكران ژاپني (تحصيلكردگان غربي)، غربي شدند اما مانند روشنفكران دوران قاجاريه، غربزده و دچار مسخ هويتي نشدند.
بنابراين اگر پذيرفتيم كه راه برون رفت از وضعيت نه چندان مطلوب توليد علم و تقويت آموزه هاي ديني توسعه علم و انديشه مي باشد، به نظر مي رسد راهي بجز همدلي و اشتراك نظري بين دستگاه هاي توليد فكر و دانش كشور (حوزه و دانشگاه) موجود نمي باشد.

منظور از همدلي (اشتراك نظري) حوزه و دانشگاه چيست؟

قبل از پاسخ به پرسش فوق بد نيست مروري اجمالي بر آراء ديگر صاحبنظران كه در باب اتحاد حوزه و دانشگاه نظريه هايي ارائه دادند، داشته باشيم. هر چند كه نگارنده قصد نقد و بررسي نظريه هاي مذكور نداشته و بيشتر به ارائه طرح يا همان پاسخ خود كه تا حدودي مطمح نظر حضرت امام خميني (ره) نيز بوده پرداخته است. از مصاديق وحدت حوزه و دانشگاه مي توان به وحدت اخلاقي، وحدت معرفتي، وحدت ايدئولوژيك، وحدت ساختاري (ارگانيك)، وحدت عملي (پراگماتيك)، وحدت سياسي، وحدت استراتژيك (راهبردي) نام برد(34).
همانگونه كه اشاره شد امام خميني (ره) از تاريخچه و چگونگي گسترش تفكر مسخ شده روشنفكران در ايران در دوره قاجاريه و انحراف آن گونه تفكرات از مباحث اصلاحگرايانه به سمت و سوي مفاهيم سياسي وارداتي همچون مساوات، آزادي، پارلمان و... كه اوج آنها در نهضت شكست خورده مشروطه و بعداً هم در قالب به كرسي نشاندن حكومت منحوس پهلوي خود را نشان داد، كاملاً آگاه بودند.
ضمن اينكه امام راحل علاوه بر بينش عميق سياسي و تاريخي و بدليل طي مدارج عاليه علوم حوزوي طبعاً به عنوان يك عالم و دانشمند ديني و الهي به زواياي تاريك و روشن حوزه هاي علميه نيز آشنا بودند.
دغدغه اصلي ايشان نسبت به پيوند يا وحدت حوزه و دانشگاه به دليل تأثيرگذار بودن اين دو نهاد مقدس در سرنوشت كشور بوده و ايشان سعي بليغ داشتند تا هم حوزه با مقتضيات روز پيشرفت داشته باشد و هم دانشگاه از خطر انحراف فكري و ديكته شده توسط غربيان نجات پيدا كند و ضمناً هر دو نهاد مذكور با تزكيه و تهذيب راه سعادت خود و جامعه را به عموم مردم بشناسانند.
«شما از دانشگاه مؤمن بيرون دهيد و ما از مدرسه مؤمن بيرون بدهيم.»(35)
لذا علاوه بر دعوت به وحدت و انسجام عمومي و پيوند حوزه و دانشگاه، خواهان استقلال عمل و وابسته نبودن و وارسته بودن هر كدام نيز توصيه مي فرمودند:
«ما تا خودمان را پيدا نكنيم، تا شرق خودش را پيدا نكند، تا اين گمشده پيدا نشود، نمي توانيم سرپاي خود بايستيم. بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود.»(36)
«روشنفكران متعهد و مسئول بيائيد تفرقه و تشتت را كنار بگذاريد و به مردم فكر كنيد و براي نجات اين قهرمانان شهيد داده (مردم)، خود را از شر ايسم و ايست شرق و غرب نجات دهيد. روي پاي خود بايستيد و از تكيه به اجانب بپرهيزيد.»(37)
تأكيد امام خميني(ره) بر خودسازي، خودباوري و اعتقاد به نفس آحاد جامعه و خصوصاً مراكز ديني و علمي بوده است.ضمن اينكه امام راحل (ره) تفكري يكسويه نسبت به دانشگاه به عنوان يك عنصر نامطلوب نداشته اند بلكه خواهان بازيابي و بازنگري در انديشه هاي حاكم بر دانشگاه ها بوده اند. اگر جايي به دانشگاه ها اشاره داشته اند و نجات دانشگاه از انحراف را نجات جامعه و كشور تلقي مي نمايند،(38) در جايي ديگر بيان مي كنند: «خطر تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق در حوزه هاي علميه كم نيست(39)» يا «آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحاني نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده است.»(40) بنابراين نگاه امام راحل به حوزه و دانشگاه يك نگاه صنفي يا جزم گرايانه نيست بلكه ايشان به عنوان يك مصلح واقعي جامعه، خواستار رفع كدورتها و جهل نسبت به يكديگر و ايجاد تفاهم و تعامل با همديگر در مسير رشد و توسعه كشور مي باشد.
«مع الاسف بواسطه بي خبري هر دو قشر دانشگاهيان و روحانيون از توطئه هاي شيطاني ابر قدرتها نتيجه چشمگيري گرفته شد، از يك طرف از دبستانها تا دانشگاه ها كوشش شد كه معلمان و دبيران و اساتيد و رؤساي دانشگاه ها از بين غرب زدگان و شرق زدگان و منحرفان از اسلام و ساير اديان انتخاب و به كار گماشته شوند.... و از طرف ديگر با تبليغات سوء روحانيون و مبلغان و متدينان را از دانشگاه و دانشگاهيان ترسانده و همه را به بي ديني و بي بند و باري و مخالفت با مظاهر اسلام و اديان متهم مي نمودند.»(41)
با ذكر ديدگاه هاي حضرت امام (ره) مجدداً به اين نتيجه مي رسيم كه راه برون رفت از عقب ماندگيهاي دين و دانش در سطح جامعه همان همدلي و اشتراك نظر حوزه و دانشگاه مي باشد.(42) و تا اين همدلي و وفاق نظري و عملي صورت نگيرد، توسعه علم و دانش كه زمينه ساز جنبش نرم افزاري و توليد فكر مي باشد، تحقق نمي پذيرد. حال كه فرضيه «اهميت تقدم توسعه علمي بر ساير مقوله ها مانند توسعه سياسي يا توسعه اقتصادي» تقريباً تأئيد شده. بهتر است چگونگي همدلي و اتحاد حوزه و دانشگاه به عنوان مقدمه لازم و ضروري امر توسعه علمي نيز اندكي تبيين شود. مسلماً در نگاه امام راحل (ره) و ديگر شاگردانشان همچون شهيدان مطهري، بهشتي، مفتح و... وفاق حوزه و دانشگاه به منزله تركيب ساختاري (سازماني) نبوده است چرا كه كيفيت آموزشي در هر كدام متناسب با فضاي خاص خود مي باشد. تلفيق تشكيلات حوزه و دانشگاه در يكديگر نيزاساساً معقول و مطلوب به نظر مي رسد و تلاش جهت يكپارچه كردن سيستم آموزشي حوزه و دانشگاه امري بي حاصل خواهد بود. از طرف ديگر در پاسخ كسانيكه معتقدند اساساً وظايف حوزه هاي علميه و مراكز دانشگاهي از همديگر منفك بوده و صلاح نيست كه هر كدام در حوزه فكري، سياسي و اجتماعي يكديگر دخالت نمايند نيز چندان منطقي به نظر نمي رسد. اگر اين نظريه (وحدت معرفتي) را قبول كنيم خود به خود بر جدايي و ايزوله كردن حوزه ها از دانشگاه ها و به عبارتي غير علمي كردن حوزه هاي علميه و غير ديني كردن دانشگاه ها نواخته شده است و به راستي آيا اين طرز تفكر نهايتاً به سكولاريزه كردن جامعه نمي انجامد؟
نگارنده معتقد است همدلي حوزه و دانشگاه در تعامل نظري و آماده سازي زير بناهاي فكري مورد نياز جامعه راه مناسب جهت پيشرفت و توسعه اصولي و همه جانبه (توسعه متوازن) خواهد بود.
بدين صورت كه هر نهاد، ضمن حفظ ساختار اصلي خود و با كيفيت هاي خاص خود، نهاد ديگر را از نظر فكري و در جاي خود عملي، ياري رساند. به عبارت ديگر هم حوزه نيازهاي فكري و ارزشي و اعتقادي دانشگاه ها را مرتفع نمايد و هم دانشگاه با ارائه روشهاي جديد علوم و تكنولوژي، حوزه هاي علميه را ياري كند. بدون ترديد هركدام از اين مراكز توانمنديهاي خاص خود را دارد و اگر روشهاي مفيد و اثر بخش آموزشي حوزه يا دانشگاه كارائي خود را به اثبات رسانده اند و در مركز ديگر نيز استفاده شود. در اين دنياي پر شتاب و سريع تكنولوژي و علوم و فنون كه برخي جوامع صنعتي را "علم زده" كرده قطعاً اگر نيازهاي روحي و فطري انسانها اقناع نگردد سرانجامي جز بي هدفي و مسخ شدگي بدست نمي آيد. همانگونه كه ظهور مكاتب به بن بست رسيده اي چون نهيلسيم(43) و اگزيستانسياليسم(44) در دوران مدرن و پست مدرن غرب امروزي شاهدي بر اين ادعاست. از طرفي اگر آموزه هاي ديني مبتني بر تعقل، انديشه، آگاهي و دانش نباشد ممكن است در تارو پود تحجر و خرافه گرفتار آيند. در هر دو صورت راه رشد و بالندگي مسدود شده و جامعه سير قهقرايي خود را خواهد پيمود.
طبق آيه شريفه قرآن(45) تزكيه و تعلم بايد توأمان باشد. بنابراين نه حوزه و نه دانشگاه به تنهايي قادر نخواهند بود قافله سالار توسعه و ترقي باشند. نيازها و مقتضيات فكري و روحي انسانها نيز مانند دنياي پر شتاب تكنولوژي رو به رشد مي باشد و اگر دين يا دانش توان پاسخگويي لازم به اين نيازها را نداشته باشد بدون ترديد خودبخود از صفحه زندگي مردم حذف خواهند شد.
لذا لازمه اين نزديكي و اشتراك نظري، شناخت صحيح از توانمنديهاي يكديگر و همچنين شناخت و آگاهي كافي از نيازهاي فزاينده فكري و اعتقادي افراد جامعه است. شناخت كافي همان تشخيص صحيح مسايل و مشكلات است و وقتي تشخيص بصورت دقيق انجام پذيرد، ارائه راه حل و راهكار نيز به سهولت امكان پذير خواهد بود.
البته بحث از همدلي و همفكري حوزه و دانشگاه نافي وجود اختلاف نظرهاي انديشه اي و فكري نيست بلكه اين اختلاف سلايق در چارچوب "جدال احسن" و يافتن راه صحيح جهت رسيدن به اهداف مطلوب كه همان توسعه واقعي جامعه است، مي باشد نه به قصد تحميل تفكرات بر همديگر و يا اينكه خداي ناكرده به سمت توهين و تكفير يكديگر بيانجامد.

بررسي روند كاربردي و عملياتي كردن وحدت حوزه و دانشگاه

بعد از انقلاب فرهنگي سال 59 تلاشهاي زيادي در جهت رفع موانع فكري بين حوزه و دانشگاه شده كه در جاي خود قابل تقدير است. مانند وارد كردن دروس معارف اسلامي در سيستم آموزشي دانشگاه ها و اضافه نمودن برخي دروس علوم انساني مانند: اقتصاد، روانشناسي و جامعه شناسي در برخي حوزه هاي علميه بعد از آن كم كم شاهد شكل گيري برخي مراكز آموزش عالي و مؤسسات تحقيقي پژوهشي در سطح كشور كه عمدتاً در تهران و قم متمركز هستند مي باشيم. از جمله: راه اندازي "دفتر همكاري حوزه و دانشگاه" در سال 61 كه با همكاري جامعه مدرسين حوزه علميه قم، مؤسسه در راه حق و ستاد انقلاب فرهنگي صورت پذيرفت.(46) كه در حال حاضر اين دفتر همكاري به پژوهشكده حوزه و دانشگاه تبديل شده است. تأسيس «سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه ها» (سمت) در سال 63 جهت بازبيني و پالايش كتب علوم انساني دانشگاه ها كه عموماً اقتباس و ترجمه متون غربي بوده صورت گرفت. راه اندازي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قم كه تربيت مبلغ براي داخل و خارج از كشور را عهده دار گرديد و يا دانشگاه امام جعفر صادق(ع) تهران كه جهت تربيت نيروي انساني متعهد و متخصص براي امور اجرائي و مديريتي كشور تأسيس شد و در حال حاضر نيز مشغول فعاليت مي باشد و يا تأسيس نهادهاي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها هرچند زحمات زيادي در راستاي وحدت حوزه و دانشگاه كشيده شده اما به نظر مي رسد نه حوزه و نه دانشگاه از حداكثر توانمنديها و پتانسيل هاي خود جهت ترويج آموزه هاي اصيل اسلامي و متناسب با فرهنگ طلبه و دانشجو، استفاده نشده است. شايد دغدغه به حق و قابل تأمل مقام معظم رهبري در راستاي اسلامي كردن دانشگاه ها هشدار و تذكري باشد بر ناكارآمدي شيوه هاي اجرايي و عملياتي وحدت حوزه و دانشگاه. اشكال كار كجاست؟ حوزه؟ دانشگاه؟ يا هردو؟
به عنوان مثال: به نظر مي رسد نوعي نگاه ساختاري يا بعبارتي وحدت ارگانيكي كه قبلاً معايب آن به اجمال بيان شد در اين موضوع خود را نشان مي دهد. بعنوان نمونه: حوزه هاي علميه در جهت كمّي كردن معيار دانش و علم طلاب تا حدود زيادي خود را شبيه سيستم نمره گذاري دانشگاه ها كرده اند و كم كم تب مدرك گرايي (و نه كسب فضيلت و تقوا كه سابقاً طلاب به همان دلايل عازم حوزه هاي علميه مي شدند) در سطح حوزه هاي علميه نيز شيوع پيدا كرد و حوزه هاي علميه نيز جهت عقب نماندن از قافله علوم كمّي انگارانه دانشگاهي، اقدام به ارائه مدرك معادل (معادل با مدارك دانشگاه) نمود و اين يعني فراموش شدن معيار ارزشيابي سنتي حوزه كه سابقاً با تشخيص استاد، طلبه اجازه شركت در كلاس سطح بالاتر را داشت. بعبارت ديگر در اين نمونه حوزه، دانشگاهي شد و نه دانشگاه حوزوي. و اين همان ضعف ديدگاه اتحاد سازماني ساختاري است. قبلاً هم توضيح داده شد كه مراد از همدلي حوزه و دانشگاه، تبديل يا مستحيل كردن يكي در ديگري نيست. نمونه ديگر، برخورد منفي نگرانه برخي از مسئولان حوزه علميه با برخي دانشجوياني مشتاق و علاقمند كه در حين تحصيل دانشگاهي يا پس از فراغت از تحصيل، در حوزه هاي علميه مشغول يادگيري علوم حوزوي شدند نيز قابل تأمل مي باشد. يا اينكه از طرفي مي بينيم در برخي محيطهاي دانشگاهي هنوز نيز به روحانيون به ديده نه چندان مثبت نگريسته مي شود.
به نظر مي رسد هر دو نهاد مذكور آن طور كه بايسته و شايسته است به خطير بودن رسالت خود جهت پيشبرد آرمانهاي الهي و انساني در جامعه (حوزه: تقويت دين باوري و دانشگاه: تربيت متخصص متعهد) و گام نهادن در راه پر زحمت و پرمشقت توليد فكر و انديشه، واقف نيستند.
وقتي روحيه تحقيق و پژوهش جاي خود را به كسب مدرك آن هم اكثراً بدون پشتوانه عميق علوم و تخصص واگذارد، وقتي دين پژوهي و نهادينه كردن ايمان و يقين مذهبي جاي خود را به حفظ ظاهر و اداي برخي تشريفات بي روح بسپارد، وقتي مراكز توليد علم و انديشه به دليل عدم خودباوري، شهامت و جسارت علمي حتي همت و پشتكار در تتبع و تحقيق مستمر علوم مختلفه را نداشته باشند، آيا مي شود به آينده علم و دانش اين مرز و بوم خوشبين بود؟ به راستي دانشگاه ها يا حوزه هاي علميه چقدر به پرورش و تربيت محقق و عالم ژرف انديش و كاوشگر بها داده اند؟ چند درصد از فارغ التحصيلان مقاطع مختلف حوزه يا دانشگاه هم به لحاظ مسلط بودن در رشته تحصيلي مورد علاقه خود و هم به لحاظ كسب فضائل اخلاقي مي توانند الگوي مناسبي براي نسل بعد از خود باشند؟
آيا حوزه هاي علميه و دانشگاه ها حساسيتي نسبت به وروديها و خروجيهاي خود در سطح جامعه داشته و دارند؟ (تفكر كمي انگارانه ازدياد دانشجو و مدرك)
آيا شيوع رسمي و علني خريد و فروش انواع تحقيقها، پايان نامه ها و رساله هاي مقاطع تحصيلات تكميلي دانشگاه ها آزار دهنده و دردآور نمي باشد؟
موارد فوق و سوالات ديگري كه مجال بيشتري مي طلبد از چالشهاي اساسي پيش روي مبحث وحدت و همدلي حوزه و دانشگاه مي باشد كه اگر متوليان امور بالاخص شوراي عالي انقلاب فرهنگي كه سياستهاي كلان حاكم بر مراكز آموزش عالي كشور را تدوين مي نمايند و ساير مراكز مرتبط از جمله شوراي مديريت حوزه علميه قم و هيأت امناي دانشگاه ها، سريعتر تدابير حكيمانه و عالمانه اي جهت رفع معضلات فرسايشي عرصه علم و دين كشور ارائه ندهند، علاوه بر كاهش اعتبار پيشينه تمدن و علم و هنر ايران اسلامي در هزاره گذشته، شاهد به هدر رفتن استعدادهاي بي شمار مملكت جوان و پر انرژي خود خواهيم بود و همچنان مسير وابستگي علمي و فكري را با شكلي ديگر و رويكردي جديد ادامه خواهيم داد.
لذا با توجه به فضاي فعلي حاكم بر حوزه هاي علميه و دانشگاه موارد زير به عنوان راهكار و پيشنهاد ارائه مي گردد:
1 - تلاش در جهت شناسايي هر چه بيشتر حوزه و دانشگاه نسبت به رسالت و وظائف اصلي خود و همچنين آشنا شدن با فضاي فكري و ساختاري هم حوزه و هم دانشگاه. چون به نظر مي رسد نه حوزه و نه دانشگاه علاوه بر اينكه از حداكثر توانمنديها و قابليتهاي خود در زمينه وحدت مورد بحث استفاده نكرده اند، شناخت دقيق و منصفانه اي هم نسبت به يكديگر ندارند.
2 - نياز شناسي و مخاطب شناسي توسط هر دو نهاد مذكور كه پيرو پيشنهاد اول مطرح مي شود. بعضاً مشاهده شده كه برخي از روحانيون در تعامل و ارتباط با دانشجويان، حساسيتهاي مخاطب خود را به خوبي تشخيص نداده كه باعث تبعات بعدي مي گردد. لذا مي توان از روحانيون و طلاب علاقه مند، خلاق و البته با معلومات كافي توسط دستگاه هاي ذيربط مانند نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه ها استفاده نمود. براي شروع پيشنهادهاي اول و دوم مي توان با برگزاري كارگاه هاي آموزشي كوتاه مدت در حوزه و دانشگاه مقدمات كار را فراهم نمود.
3 - تأكيد بر تقويت روحيه سخت كوشي و تحقيق و پژوهش در حوزه و دانشگاه از طريق ساختار (چارت) آموزشي و عنايت هرچه بيشتر اساتيد به «پژوهش محوري» نسبت به «آموزش محوري» تا روحيه پژوهش محوري بر مراكز علمي و تحقيقاتي جامعه حاكم نشود، ادامه دهنده همان سنت ناكارآمد اقتباس و ترجمه خواهيم بود كه در اين صورت بحث توليد علم و جنبش نرم افزاري عملاً عقيم خواهد ماند.
4 - بكارگيري و تبادل شيوه هاي مفيد آموزشي و تربيتي موجود حوزه يا دانشگاه مثلاً تقويت شيوه هاي تربيتي، احترام به استاد، كسب معنويت توأم با كسب دانش كه در حوزه ها بيشتر رعايت مي شود توسط دانشگاه ها و يا استفاده از روش جديد پژوهشي خصوصاً در مبحث متدولوژي كه در دانشگاه ها بيشتر كاربرد دارد، توسط حوزه هاي علميه.
5 - مبارزه شديد با مظاهر علني فساد آموزشي از قبيل جعل مدارك دانشگاهي و حوزوي، فروش مقاله علمي و پروژه هاي تحقيقي(47).
6 - دورنگه داشتن فضاي تحقيقي حوزه و دانشگاه از منازعات بيهوده سياسي و پرهيز از وجه المصالحه شدن مراكز علمي و ديني كشور توسط احزاب و گروه هاي سياست زده. البته اين سخن به مفهوم جدايي حوزه و دانشگاه از مسايل سياسي و اجتماعي جامعه نيست بلكه به معناي اين است كه فضاي علمي و توليد انديشه جامعه بجاي اينكه در تدارك آماده سازي زير بناي توسعه علمي كشور باشد، درگير تنشهاي بي حاصل و زودگذر احزاب و گروههايي نباشد كه هدفي جز ارضاء منافع شخصي و حزبي خود ندارند. به عبارت ديگر فضاي نقد و كنكاش عالمانه و منصفانه با حب و بغضهاي سياسي آلوده نگردد تا دورنماي علمي و فكري كشور به صورت روشن و شفاف به نسلهاي آتي منتقل شود. به اميد ريشه گرفتن رشد و جوانه زدن شكوفه هاي زيبا و معطر درخت توسعه علم و ايمان در سراسر ايران اسلامي.
7 - تخصيص اوقات بيشتر برخي از مسئولين دفاتر نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها به انجام امور زير بنايي و ريشه اي فرهنگي و پرهيز از مشغول شدن به امور مناسبتي و مراسمهاي فصلي. به عبارت ديگر شايسته است، دفاتر نهاد نمايندگي الويت را به فرهنگ سازي مبنايي بر روي افكار دانشجويان بدهند تا اينكه صرفاً به برگزاري مراسم عزاداري، اعياد و اردوهاي زيارتي بپردازند. چرا كه امور فصلي و متنوع فرهنگي از طريق معاونتهاي فرهنگي دانشگاهها نيز امكانپذير مي باشد. بعضاً مشاهده مي شود كه برخي مسئولين دفاتر مذكور به عنوان روحاني كاروانهاي حج عمره، تمتع و... چندين ماه از سال، عملاً هيچگونه حضوري در سطح دانشگاه و بين دانشجويان ندارند. مسلماً اين تعدد وظايف و پراكندگي مسئوليتها در دراز مدت تبعات مطلوب فرهنگي در برنخواهد داشت. ضمن اينكه در حال حاضر وضعيت فوق الذكر به عنوان يكي از مظاهر ناهماهنگي و بي نظمي به حساب قاطبه حوزويان و روحانيون گذاشته مي شود.

نتيجه گيري

با بررسي عمومي ريشه هاي افتراق و جدايي بين دين و دانش و سياست كه از دو قرن پيش در ايران به صورت علني و آشكار تحت جدال بين روشنفكران و علما مذهبي مطرح بوده، مشخص مي شود كه بيشترين نفع از تضاد بين اين طيف فكري عايد دشمنان خارجي اين مرز و بوم شده است. جدال موهوم و غير واقع بينانه مبتني بر «هر چيز جديد خوب است چون مدرن است و هر چيز قديمي بد است چون سنتي است.» و ايراني جماعت براي مدرن شدن و حتي «آدم شدن» بايد «از فرق سر تا نوك پا فرنگي شود» و گرنه از قافله بشريت عقب مي ماند و از سوي ديگر برخي مذهبيون هر چه نماد نوگرايي و تجدد باشد را مظهر كفرو الحاد تلقي نمايند و بدتر از آن، اين نوع برداشت را يكسره به دين و مذهب منتسب نمايند.
به نظر مي رسد با توجه به نياز متقابل دين و علم، دين و سياست و حتي سنت و مدرنيته در دنياي پر تلاطم وشتابنده امروزي، بهتر است منازعات و مجادلات ويرانگر فكر سليم را كنار گذاشته و جهت پيشرفت هرچه سريعتر و بهتر وضعيت نه چندان مطلوب توليد فكر و علم امروز جامعه آن هم در سايه ايمان و اعتقاد به شريعت آسماني راهكارهاي علمي و مناسب ارائه شود.
بد نيست با سخني از زنده ياد آل احمد اين نوشتار را به پايان برسانيم كه: «هر جا روحانيت و روشنفكران زمان با هم و دوش به دوش هم يا در پي هم مي روند، در مبارزه اجتماعي بردي هست و پيشرفتي به سوي تكامل و تحول و هر جا كه اين دو از در معارضه با هم درآمده اند و پشت به هم كرده اند يا به تنهايي در مبارزه شركت كرده اند از نظر اجتماعي باخت هست و قدمي به سوي قهقرا»(48).
منابع:
قرآن كريم
كتاب مقدس (عهد عتيق)
1 - آدميت، فريدون، انديشه هاي ميرزا آقاخان كرماني، پيام، تهران، 1346.
2 - آراسته خو، محمد، وامداري غرب نسبت به شرق، پژوهشگاه، فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران، 1379.
3 - آل احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفكران، خوارزمي، تهران، 1357.
4 - الگار، حامد، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطه، ترجمه ابوالقاسم سري، توس، تهران، 1359.
5 - اميري، جهاندار، روشنفكري و سياست، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، 1383.
6 - بازرگان، مهدي، ذره بي انتها (با اسم مستعار عبدا... متقي)، كانون نشر پژوهشهاي اسلامي، تهران، بي تا.
7 - تقي زاده، سيدحسين، خاطرات(زندگي طوفاني)، نشر علمي، تهران، 1368.
8 - جعفريان، رسول، جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران، نشر مؤلف، تهران، 1385.
9 - جمعي از نويسندگان، كليد دانش (فرهنگ نامه نوجوان)، ج1، نشر طلايي و پيام عدالت، تهران، 1385.
10 - حائري، عبدالهادي، نخستين روياروييهاي انديشه گران ايراني با دو رويه تمدن بورژوازي غرب، اميركبير، تهران، 1373.
11 - خميني، سيد روح ا...، صحيفه نور، ج 7 و 11، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، چاپ سروش، تهران، 1369.
12 - خميني، سيد روح ا...، صحيفه انقلاب (مجموعه پيامها و وصيتنامه امام خميني (ره))، مؤسسه فرهنگي قدس، مشهد، 1368.
13 - خيرانديش، عبدالرسول، تاريخ جهان، شركت چاپ و نشر كتابهاي درسي ايران، تهران، 1383.
14 - دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، تاريخچه جامعه شناسي، سمت، تهران، 1373.
15 - رهنمايي، احمد، غرب شناسي، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، قم، 1381.
16 - شريعتي، علي، مجموعه آثار (با مخاطبهاي آشنا) ج1، حسينيه ارشاد، تهران، بي تا.
17 - طباطبايي، محمد حسن، نفوذ فراماسونري در مديريت نهادهاي فرهنگي ايران، مركز اسناد انقلاب اسلامي تهران، 1380.
18 - قادري، سيد علي، سيد روح ا... (زند گي نامه امام خميني) ج1، نشر عروج، تهران، 1383.
19 - گروه تحقيقات سياسي اسلام، مؤلفه هاي انديشه هاي سياسي امام خميني (ره) (مجموعه مقالات)، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1379.
20 - مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، حكايت كشف حجاب، مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، تهران، 1375.
21 - نبوي، سيد عباس، حوزه و دانشگاه به سوي وحدت راهبردي، فصلنامه دانشگاه اسلامي، شماره 7، تهران، زمستان 1377.

پی نوشت:

1 - Equally Development
2 - بقره: آيات 35 تا 38
3 - كتاب مقدس (عهد عتيق)، سفر پيدايش، باب دوم، آيه 16 و 17.
4 - همان، باب سوم آيات 1 تا 8 و آيه 23.
5 - Renewcence / Renaissance
6 - محمد آراسته خو، وامداري غرب نسبت به شرق (به ويژه اسلام و ايران)، نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران، 79، ص 46 تا 56.
7 - secularism
8 - جهاندار اميري، روشنفكري و سياست، نشر مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، 81، ص 49.
9 - جهاندار اميري، همان، ص73.
10 - «مسيحيان انجيل ساختگي بي سر و ته را بوسيدند و بر طاق كليسا نهادند و به دنياي علم و هنر قدم گذاردند و مسلمانان هم بايد از افسانه هاي جعلي اسلام كه هر كس از روي ناداني و تعصب و خودسري چيزي بر آن افزوده، چشم پوشيده و به سوي جهان دانش و عقل روي بياورند. ر.ك: فريدون آدميت، انديشه هاي ميرزا آقاخان كرماني، نشر پيام، تهران 46، ص 142.
11 - Intellectualists
12 - «حيف از تو و افسوس از تو اي ايران! يك مشت تازي لخت و برهنه، وحشي و گرسنه، دزد و شترچران، سياه و زرد و لاغر ميان، موش خواران بي خانمان، منزل گزينان زير خار مغيلان، شرير و بي ادب و خونخوار مثل حيوان بل پست تر از آن، بر كاروان هستي تو تاختند. ر.ك: فريدون، آدميت، همان، ص283.
13 - شكست مشروطه و به دنبال آن تأسيس سلسله استبدادي رضا شاه از مصاديق واضح و مبرهن اينگونه تلقيهاي غير ديني ناشي از تقابل دين و دانش يا سياست بود.
14 - عبدالهادي حائري، نخستين روياروييهاي انديشه گران ايراني با دو رويه تمدن بورژوازي غرب، نشر اميركبير، تهران 73، ص 367.
15 - حامد الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطه، ترجمه ابوالقاسم سري، نشر توس، تهران، 1359، ص 109.
16 - جهاندار اميري، روشنفكري و سياست، همان، ص 83.
17 - سيد حسن تقي زاده، خاطرات (زندگاني طوفاني)، نشر علمي، تهران، 68، ص 321.
18 - موسسه فرهنگي قدر ولايت،حكايت كشف حجاب، نشر مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، تهران، 75، ص 37 – تا 84 (اسناد حكومتي رضاشاه).
19 - مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، حكايت كشف حجاب، همان، ص126.
20 - مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، حكايت كشف حجاب (به نقل از مقام معظم رهبري) همان، ص 154.
21 - اشاره به صدور حكم رضاشاه مبتني بركشف حجاب در تاريخ 17/10/1314.
22 - سيد علي قادري، خميني روح ا... (زندگينامه امام خميني)، نشر عروج، تهران، 1383، ص 322.
23 - سيد علي قادري، خميني روح ا... (زندگينامه امام خميني)،همان، ص321.
24 - «وقتي مشروطيت اتفاق افتادف حدود 100 سال از تماس با غرب مي گذشت، 100 سال بود كه دارالفنون تأسيس شده بود و از رفتن مهندسان و مترجمان به غرب 100 سال مي گذشت و با اين حال هنوز هم ايران عقب مانده بود و جالب اين است كه عامل اين عقب ماندگي را روحانيت معرفي مي كردند. الان هم همين كار را مي كنند.» ر.ك: گروه تحقيقات سياسي اسلام، مؤلفه هاي انديشه سياسي امام خميني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 79، ص 38.
25 - محمد حسن طباطبايي، نفوذ فراماسونري در مديريت نهادهاي فرهنگي ايران، نشر مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، 80، ص 89 تا 216.
26 - مهدي بازرگان - ذره بي انتها (با اسم مستعار عبدا... متقي، كانون نشر پژوهشهاي اسلامي، بي تا، ص4.
27 - علي شريعتي، مجموعه آثار (با مخاطبهاي آَشنا)، ج1، حسينيه ارشاد، تهران، بي تا، ص 8. همچنين ««با مرگ روحانيت رسمي ما، خوشبختانه، اسلام نخواهد مرد.» رك، علي شريعتي، مجموعه آثار، ج34، حسينيه ارشاد، تهران، بي تا، ص167.
همچنين: امام خميني فرمودند: «شريعتي كليت روحانيت را زير سوال برده است.» رك: رسول جعفريان، جريانهاي سازمانهاي مذهبي - سياسي ايران، نشر مؤلف، تهران، 85 ص488.
28 - نيكي آر. كدي، ريشه هاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، نشر دفتر فرهنگ اسلامي تهران، 81، ص 364 تا 380.
29 - امام خميني(ره)، صحيفه انقلاب (وصيتنامه سياسي - الهي) نشر آستان قدس رضوي، 68، ص 23.
30 - امام خميني، وصيتنامه الهي – سياسي، همان، ص 14.
31 - Scientific Development
32 - جمعي از نويسندگان، كليد دانش(دايره المعارف نوجوان)، نشر طلايي و پيام عدالت، تهران، 85، ج1، ص39.
33 - عبدالرسول خيرانديش، تاريخ جهان، نشر كتابهاي درسي (آموزش و پرورش)، 83، تهران،ص 368.
34 - عباس نبوي، فصلنامه دانشگاه اسلامي (مقاله حوزه و دانشگاه به سوي وحدت راهبردي)، نشر نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري و دانشگاه ها، تهران، شماره 7، زمستان 77.
35 - امام خميني، صحيفه نور، ج11، تهران، ص 98.
36 - امام خميني، صحيفه نور، ج6، تهران، ص 573.
37 - امام خميني، صحيفه نور، ج7، تهران، ص 140.
38 - امام خميني، صحيفه انقلاب، (وصيتنامه الهي سياسي امام)، نشرمؤسسه فرهنگي قدس، 68،ص108.
39 - امام خميني، صحيفه انقلاب، (منشور روحانيت)، همان، ص74.
40 - همان، ص 76.
41 - امام خميني، صحيفه انقلاب، وصيتنامه الهي – سياسي، همان، ص 105.
42 - «دعوت اسلام پيوند همه قشرها و خصوصاً پيوند دانشگاه و فيضيه است» امام خميني(ره).
43 - Nhilism
44 - Existencialim
45 - سوره جمعه،آيه2
46 - دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، تاريخچه جامعه شناسي، نشر سمت، قم، 73، ص 8 و 9.
47 - اينجانب از نزديك درجريان سوء استفاده برخي افراد از مدارك جعلي حوزوي و دانشگاهي و حتي نوشتن پايان نامه فوق ليسانس و دكترا در قبال پول مي باشم.
اينجانب و همچنين شاهد تهيه انواع و اقسام مقالات و تحقيقات علوم انساني و علوم تجربي و حتي پزشكي توسط برخي دانشجويان و تحويل آنها به اساتيدشان هستم كه عمومأ اين به اصطلاح تحقيقات و مقالات از مراكز مشخصي در سطح شهر به صورت علني و با قيتهاي متفاوت خريداري مي شوند و عليرغم پي گيري شخصي از طريق مراجع قانوني، تا كنون اقدامي صورت نپذيرفته است.
48 - جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، نشر خوارزمي، تهران، 57، ص52.

منبع: سایت باشگاه اندیشه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط