حوادث جنگ بین الملل اول (بخش دوم)

جبهه ای که بعد از نبرد مارن ایجاد شد ، بیش از چند کیلومتر در تمام مدت جنگ تغییر نکرد . این جبهه از « اوستند» در بلژیک شروع می شد و پس از عبور از « ایپره »، «لوس»، «آراس» و «آلبرت» از رود « سم » می گذشت و سپس به صورت نیم دایره به طرف «رایمس» و « وردن » می رفت و به مرز سوئیس ختم می شد . این جبهه در دو نقطه « ایپره» و « وردن » به داخل خطوط دفاعی آلمان فرورفتگی داشت .
شنبه، 30 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حوادث جنگ بین الملل اول (بخش دوم)

جبهه غرب ( 1914 تا 1916 )

جبهه ای که بعد از نبرد مارن(1) ایجاد شد ، بیش از چند کیلومتر در تمام مدت جنگ تغییر نکرد . این جبهه از « اوستند»(2) در بلژیک شروع می شد و پس از عبور از « ایپره » (3)، «لوس»(4) ، «آراس» (5) و «آلبرت» (6) از رود « سم » (7) می گذشت و سپس به صورت نیم دایره به طرف «رایمس»(8) و « وردن » (9) می رفت و به مرز سوئیس ختم می شد . این جبهه در دو نقطه « ایپره» و « وردن » به داخل خطوط دفاعی آلمان فرورفتگی داشت . جنگ ، این نواحی را تبدیل به مناطقی پر از لجن ، باتلاق و سیم های خاردار ساخته بو د. اجساد بی شمار و بوی عفونت ، زیبایی مناظر را از بین برده بود . نیروهای بزرگ ، نفرات بسیاری وارد این مناطق جنگی می کردند و هر ماه هزاران فرانسوی ، آلمانی و انگلیسی با درد و رنج جان می دادند و یا معلول می شدند .

در اوایل 1915 ، فرانسوی ها در نزدیکی « کومپین »(10) حمله کردند و نود هزار تلفات دادند. در مارس همان سال ، انگلیسی ها در « نوشاپل»(11) پیروز شدند و چند کیلومتری پیشروی کردند . ماه بعد ضمن حمله ای که آلمان ها کردند ابرهای زرد مایل به سبز از خطوط جنگ بلند شد و آهسته به رنگ سفید تبدیل شد . نفرات ، سراسیمه مجبور به عقب نشینی شدند ، چه آنها گاز سمی تنفس کرده بودند . سرفه آنها یک لحظه قطع نمی شد و گلویشان می سوخت. ساعاتی بعد معلوم شدکه آلمان ها برای اولین بار گاز سمی در جنگ بکار برده اند. این آغاز فاجعه و مصیبتی بزرگ در جنگ بود . آلمان ها با وجود استفاده از این سلاح پس از پانزده روز نبرد ، نزدیک به صد هزار نفر تلفات دادند ، در حالی که فقط مناطق کم وسعتی را به دست آوردند. اکنون مجهز شدن سربازان به ماسک های ضد گاز ضروری بود و چند ماه سربازان هر دو طرف مجهز به ماسک بودند . با وجود این حملات سریع ، با گازهای سمی منجر به مرگ بسیاری از سربازان می شد .

جنگ کم کم به صورت جنگ فرساینده درآمد . هر پیشرفتی که یکی از طرفین با تلاش فراوان به دست می آورد ، با ورود نیروهای ذخیره تازه نفس طرف دیگر ، متوقف می شد؛ تلفات از هر سو بسیار و پیشرفت ها ناچیز بود. در انگلیس برخلاف بقیه کشورهای درگیر ، «نظام وظیفه » اجباری نبود. بنابراین به منظور جذب افرادی که جایگزین لشکرهای از دست رفته بشوند فعالیت های تبلیغاتی بسیار ضروری بود. تبلیغات جنگ در تمام شئون کشور گسترش یافت . حتی در سالن های موسیقی و کافه ها ، آوازخوانها مردم را برای رفتن به جبهه ها ترغیب و تحریک می کردند.
هنرمندان سالن های موزیک ، در پایان برنامه های خود ، این ترانه را می خواندند:
« ما نمی خواهیم شما را از دست بدهیم .
ولی شما باید بروید
زیرا پادشاه و کشور هر دو به کمک شما نیاز دارند » .
جوانان به این درخواست ها ، مشتاقانه پاسخ می دادند اما آموزش نظامی ناقص و کمبود تجهیزات آنها را به سوی مرگ روانه می کرد .

وقتی سال 1915 به پایان رسید ، انگلیسی ها و فرانسوی ها متوجه شدند که برای پیروزی در این جنگ به بسیج کامل افراد و صنایع احتیاج دارند . با آنکه هیجده ماه اول جنگ هم خود مصیبت زا و دردناک بود ، اما در 1916 مردم جهان متوجه شدند که جنگ درقرن بیستم تا چه اندازه می تواند وحشتناک باشد. در 21 فوریه 1916 آلمان ها در صدد تسخیر دژ فرانسوی ها در اطراف « وردن « برآمدند.

نبرد « وردن » با نیرنگ و فریب آغاز شد . یکی از محکم ترین قلعه ها را ، سربازی آلمانی که با هفت تیر وارد دالان های تاریک آن شده بود تصرف کرد !
به دنبال این اقدام متهورانه و بی سر و صدا ، گلوله های توپ آلمان رگباری مهیب از آتش و گلوله بر مواضع فرانسویان فروریختند . بسیاری از سربازان فرانسوی حتی فرصت نیافتند که یک گلوله شیلک کنند ، هزاران سرباز فرانسوی زنده به گور شدند و پیروزی آلمان حتمی به نظر می رسید .

آنها نباید عبور کنند !
 

در این هنگام ژنرال « پتن»(12) فرماندهی ارتش فرانسه را به عهده گرفت . او با یک شعار ساده شروع به کار کرد . آن شعار چنین بود : « آنها نباید عبور کنند ! » و میلیون ها فرانسوی هم تکرار کردند : « آنها نباید عبور کنند ! » . اکنون تمام عشق فرانسویان به وطن در شعار حفظ « وردن » متمرکز شده بود . تنها یک جاده به این شهر منتهی می شد و کامیون ، کامیون سرباز و تدارکات ، به فاصله هر پانزده ثانیه از این جاده عبور می کرد . این شاهرگ حیاتی به « راه مقدس » موسوم شد ، زیرا افراد بسیاری از این راه به سوی مرگ رهسپار می شدند و مانند سرخرگی که پاره باشد خون های فرانسه را خالی می کرد .

ژنرال های آلمانی قصد داشتند فرانسوی ها را به « وردن » بکشانند و آنها را از بین ببرند . متأسفانه مردم آلمان هم به همان اندازه اصرار داشتند که « وردن » سقوط کند چه آنها هم مایل به ادامه ی جنگ بودند . آلمان ها هزاران هزار نفر را به آن منطقه ی کوچک – که عرض آن کمتر از هشت کیلومتر بود – فرستادند تا به آن وسیله از حیثیت کشور خود و قیصر آن دفاع کنند . اکنون برای اندیشمندان آلمانی این واقعیت آشکار می شد که تبلیغ و ترویج روحیه میهن پرستی افراطی تا چه اندازه برای ملت آلمان ، گران تمام می شود و گسترش روحیه « امپراتور پرستی و کیش شخصیت » نیز تا چه اندازه می تواند برای یک ملت ، مصیبت بار باشد . « ویلهلم دوم » قیصر آلمان گفته بود : « وردن باید سقوط کند » . بنابراین اهمیتی نداشت که هزاران انسان در راه اجرای این فرمان کشته شوند .

جنگ جهانی اول

جنگ « وردن » بیرحمانه ادامه داشت . سربازان ، در سنگرهای زیرزمینی و افسران ، در قلعه های ساخته شده از بتن زندگی می کردند. زمین های بیرون قلعه ها در اثر مواد منفجره زیرورو و در اثر گاز ، مسموم شده بود . در سنگرها ، خندق ها و قلعه ها ، افراد مانند حیوانات زندگی می کردند . گاهی با فرمان یک حمله سریع ، جنگ تن به تن در تونل های تاریک شروع می شد. جنگی که بسیار وحشیانه و نفرت انگیز بود . گلوله باران به مقیاس وسیع انجام می شد . در یک روز صد هزار گلوله گازدار به سر مدافعین فرود می آمد . یکی از سربازان فرانسوی زندگی در چنین دوزخی را اینگونه شرح داده است :
« ما فورا گلوله ای را که برای زیر خاک کردنمان می آید می شناسیم . همینکه زوزه غم انگیزش به گوشمان می رسد با غم و اندوه و نگاه هایی سرشار از درد و رنج به یکدیگر می نگریم . کلاه خودهای ما به هم می خورد و مانند مست ها تلوتلو می خوریم . تیرهای سقف می لرزد و ابری از دود خفه کننده سنگر زیرزمینی را پر می کند و شمعها درون تونل خاموش می شود …. »

فرانسوی ها پس از پنج ماه نبرد ، نزدیک به هفتصد هزار تن تلفات داده بودند . اما همچنان ، «وردن » را در دست داشتند . این نبرد برای کسانی که زنده ماندند خاطره ای وحشت انگیز ، به جای گذاشت و بعدا برای فرانسویان ، نمونه شجاعت ملی شد . تلفات ارتش فرانسه خیلی زیاد شده بود . این مطلب برای مقامات بالای دولتی و ژنرال های ارتش بسیار نگران کننده بود . آنان می دانستند که این تلفات عظیم ، ارتش را ضعیف ساخته است اما مسئله مهم برای فرانسه اکنون این بود که قبل از اینکه آلمان ها به ضعف ارتش پی ببرند می بایستی حمله دیگری آغاز می شد .

ژنرال « هیگ »(13) فرمانده انگلیسی ، سپاه داوطلب جدیدی را آماده می کرد و امیداوار بود با این سپاه در ماه اوت ، در ناحیه « سم » به مواضع آلمان ها حمله کند . حوادث جنگ موجب شد که ژنرال انگلیسی حمله را یک ماه زودتر شروع کند .

حمله انگلیسی ها با گلوله باران آغاز شد . مدت هشت روز دو هزار گلوله توپ انگلیسی بر سر آلمان ها می بارید . آنگاه در اول ژوئیه ، یک سپاه بزرگ انگلیسی ( از سرزمین انگلیسی ) آهسته از منطقه جنگی که سربازان آن را « سرزمین بی صاحب » می نامیدند گذشت .

به سربازان انگلیسی گفته شده بود که سنگرهای دشمن منهدم شده است . از این جهت آن سربازان انتظار داشتند که سربازان آلمانی پس از آن همه گلوله باران آماده تسلیم باشند در صورتی که سنگرهای بسیار عمیق آلمان ها اکثرا آسیب ندیده بود و کیلومترها سیم خاردار ، سالم مانده بود . انگلیسی ها به امید فتح مواضع آلمان ها حمله سختی را آغاز کردند اما رگبار آتش دقیق مسلسل ها آنها را برروی زمین ریخت . وقتی شب فرا رسید چهل و هفت هزار سرباز انگلیسی کشته یا زخمی شده بودند و حتی تانک های انگلیسی نمی توانستند جلو بروند. این تانک ها یا در گل فرو می رفتند و یا به پایه درخت های قطع شده گیر می کردند . وقتی کولاک ، میدان نبرد را در روز 18 نوامبر پوشاند ، طرفین نزدیک به یک میلیون و دویست و پنجاه هزار تن تلفات داده بودند .

اخبار جنگ ، مردم انگلیس را متوحش ساخت . بحث های شدیدی درباره ی علل این تلفات در پارلمان انگلیس در گرفت . بسیاری « هیگ » را مسئول می دانستند و گروهی سیاستمداران را مقصر می دانستند که چنین جنگی را شروع کرده بودند . سرانجام قرار شد که « نظام وظیفه» انگلستان هم ، اجباری شود . در فرانسه نیر اخبار آن تلفات سنگین ، مردم را سخت غمگین ساخته بود . مخصوصا اینکه آینده نزدیکی برای پایان جنگ پیش بینی نمی شد.

دولت های متفقین از ماه های اول جنگ سعی داشتند که راهی برای بیرون آمدن از بن بست جبهه ی غرب پیدا کنند. دشمن در شرق و غرب شدیدا از خاک خود دفاع می کرد ، اما در اروپای جنوبی چنین نبود . در آنجا سپاهیان ضعیف « اتریش » و « عثمانی » ناگریز بودند از اراضی کوهستانی و سواحلی طولانی دفاع کنند . از نظر متفقین ، آن مناطق ، موضع آسیب پذیر قدرت های مرکزی – آلمان ؛ اتریش و عثمانی – بود اگر متفقین می توانستند جای پایی در « عثمانی » یا « بالکان » پیدا کنند این امکان وجود داشت که با « روسیه » متصل بشوند و در آن صورت بتوانند به قلب اروپا حمله ببرند . به این طریق پیروزی سریع در جنگ، آسان می شد .

دو نقطه برای حمله پیشنهاد شده بود : حمله از « سالونیک »(14) - در یونان – و حمله از «داردانل»(15) - در ترکیه - . ابتدا به « داردانل » حمله کردند ، اما معلوم شد این کار مشکل تر از آن است که تصور می کردند . این باریکه آب که شامل « بغازها » دریای «مرمره» و « داردانل » بود مشکلات بسیاری بوجود آورد .

سواحل آن بایر و توفان زده بود ، خلیج های کوچک نداشت اما صخره های شیب دار بسیار داشت . هشتاد و چهار هزار سرباز آلمانی ، به فرماندهی « لیمان فون ساندرز » (16) از منطقه دفاع می کردند . دریا پر از مین بود . وقتی حمله های دریایی دفع شد و ضمن آن دو «نبرد ناو» از دست رفته معلوم شد که تنها با کشتی های جنگی نمی توان « بغازها » را گشود . سرانجام پس از نبردهایی سنگین و پر تلفات ، یک سپاه از متفقین که شامل تعداد زیادی « استرالیایی » و « نیوزلندی » بود در 25 آوریل 1915 در شبه جزیره « گالیپولی»(17) پیاده شد.

ژنرال های انگلیسی نقاط ساحلی مورد حمله را پلاژهای S،V،W،X،Y نامیده بودند . بعضی از این مواضع به آسانی اشغال شد ، زیرا که سربازان عثمانی در آن نقاط غافلگیر شدند . اما تلفات مهاجمین در موضوع پلاژV بسیار سنگین بود . وقتی سربازان متفقین با کشتی به ساحل رسیدند ، امواج گلوله ها گروه ، گروه آنها را نابود ساخت . رگبار گلوله به طور لاینقطع ادامه داشت . بسیاری از سربازان در قایق ها نابود شدند . آنها که به ساحل رسیدند در سیم های خاردار گیر کردند و در همان جا آماج گلوله قرار گرفتند و جان دادند . یک خلبان انگلیسی که از ارتفاع بالا صحنه ی آن جنگ خونین را نظاره می کرد گزارش داد که دریا کاملا از خون رنگین شده است !

تهاجم سربازان « استرالیایی » و « نیوزلندی » ادامه داشت اما شجاعت و لیاقت « مصطفی کمال» فرمانده عثمانی ، مانع از آن شد که سربازان مهاجم به هدفهای خود دست یابند . متفقین در حملات نافرجام ، تلفات بسیار دادند و تنها توانستند چند صد متری پیشروی کنند .

با آغاز تابستان ، بر شدت جنگ افزوده شد . وقتی در ماه اوت ، متفقین برای دومین بار در خلیج « سوولا»(18) پیاده شدند ، به علت مجهز بودن سلاح های پیشرفته ، تلفات سنگینی به قوای عثمانی وارد آوردند . بطوری که پنج هزار عثمانی در یک روز کشته شدند .

در فاصله ی بین حملات ، سربازان در میان کشته شدگان خود بسر می بردند و در گرمایی هولناک عرق می ریختند و شاهد ناله ها ی مجروحان بودند . نبرد در « گالیپولی » چند ماه ادامه داشت اما سرانجام نیروهای متفقین در ژانویه 1916 « گالیپولی » را ترک کردند .

جنگ جهانی  اول

حمله به « داردانل » به ناکامی فاجعه آمیزی منجر شد .. وقتی در اکتبر 1915 سپاهیان دیگری در « سالونیک » پیاده شدند ، مأموریت به صورت مسخره ای در آمده بود . این طرح ، از همان اول یک ایراد بزرگ داشت . « یونان » با « آلمان » در حال جنگ نبود اما دولت « یونان» ضد «آلمان» بود و همین امر موجب شده بود که متفقین امیدوار باشند که «یونان» نیز به نفع متفقین وارد جنگ شود . « روسیه » این امیدها را از بین برد . « روسیه » مخالف وارد شدن «یونان » در جنگ بود . برای دانستن علت این مخالفت باید از تاریخ « یونان » ، تاریخ «روسیه» و مذهب « ارتودوکس» آگاهی داشته باشیم . و در اینجا ، چون مباحث مربوط به مذهب مطرح نیست ما به اختصار می گوییم که « قسطنطنیه » قبل از اینکه به وسیله « سلطان محمد فاتح » پادشاه عثمانی در قرن شانزدهم فتح شود ، مرکز امپراتوری « روم شرقی » و مسیحیت «ارتودوکس » بود . مسیحیان پیرو مذهب کلیسای یونانی یا هلنی ( ارتودوکس ) ، پس از آنکه « قسطنطنیه » به دست مسلمانان افتاد به « روسیه » چشم دوختند ، زیرا که از آن پس «مسکو » مرکز فعالیت پیروان مذهب « ارتودوکس » شده بود و این به خاطر آن بود که اکثر مردم « روسیه » پیرو کلیسای « ارتودوکس » بودند . از قرن هفدهم « یونان » و « روسیه » آرزو داشتند « قسطنطنیه » را بار دیگر از دست سلاطین عثمانی بگیرند و بار دیگر آن را به مرکز کلیسای « ارتودوکس » مبدل سازند .

اکنون « روسیه » از وارد شدن « یونان » به جنگ می هراسید زیرا از آن بیم داشت که یونانی ها قبل از روس ها « قسطنطنیه » را به تصرف درآوردند . لذا « روسیه » ، « یونان » را به بیطرفی تشویق می کرد و در ابتدای جنگ در این کار موفق شد .

ما در اینجا مسئله مربوط به جنگ زمینی را رها می کنیم و از یکی از بزرگترین نبردهای دریایی در جنگ بین الملل اول که « نبرد جوتلاند » نام گرفته است ، سخن می گوییم:
 

نبرد جوتلاند (19)

به محض ورود انگلیس به جنگ ، همه انتظار نبرد دریایی بزرگی را داشتند اما قیصر آلمان (ویلهلم دوم ) نمی خواست ناوهای گران قیمت خود را به خطر بیندازد زیرا نیروی دریایی او آنقدر بزرگ نبود که با تمام نیروی دریایی انگلیس بجنگد . ناوگان عظیم آلمان ها که آن را « ناوگان دریاهای آزاد » می نامیدند در بندر در امان بودند و میدان های مین ، آنها را از خطر حفظ می کرد . « تیرپیتز» از این وضع راضی نبود . او طالب درگیری وسیع بود و اطمینان داشت که در این درگیری حتی اگر آلمان ها مغلوب بشوند ، نیروی دریایی انگلیس فلج خواهد شد . دریاسالار « فون شیر»(20) که در 1916 فرماندهی نیروی دریایی آلمان را به عهده گرفته بود در صدد برآمد قسمتی از ناوگان بزرگ انگلیس را به نابودی بکشاند .

کشتی های آلمان مرتبا در دریایی شمال گشت می زدند ، به این امید که چند ناو انگلیسی را تنها گیر بیاورند . اما عملا چنین فرصتی به دست نیامد ، زیرا انگلیسی ها کلید رمز آلمان ها را به دست آورده بودند و می دانستند که « فون شیر » چه وقت به دریا می آید .
روز 31 ماه مه 1916 ، « فون شیر » به ناوگان اصلی خود وارد دریای شمال شد و اسکادران رزمنا و دریاسالار «هیپر»(21) را برای اغفال انگلیسی ها به جلو فرستاد .
 

« جلیکو» (22)

فرمانده ی ناوگان بزرگ انگلیس می دانست که آلمان ها چکار می خواهند بکنند زیرا علائم رمز مخابراتی آنها را کشف کرده بود . بنابراین او نیز برای به دام انداختن آلمان ها ، رزمناوهای خود را به جلو فرستاد . در نتیجه وقتی بعد از ظهر آن روز دو اسکادران آلمانی و انگلیسی در نزدیکی « جوتلاند » به هم رسیدند هر کدام سعی می کرد حریف را به دام بیندازد و هیچکدام از آنان نمی دانست که ناوگان اصلی حریف در همان نزدیکی است .

دریاسالار « بیتی » (23) که اسکادران رزمناو انگلیسی را رهبری می کرد ، فرمانده ی شجاعی بود که در 1914 به خاطر غرق کردن سه رزمنا و یک ناوشکن آلمانی در اطراف خلیج «هلیگولاند »(23) مشهور شده بود . حریفش « هیپر » نیز شخصیتی نظیر او بود که قصد داشت با یک حمله سریع ، ناوگان انگلیسی ها را فلج سازد . این جنگی سرنوشت ساز بود و می توانست در تغییر جریان به نفع یکی از طرفین ، تأثیر فراوان داشته باشد .

در آغاز ، جنگ به نفع « هیپر » جریان یافت . نشانه گیری توپهای آلمانی دقیق بود . زره کشتی های جنگی انگلیس در آن زمان ، مخصوصا در اطراف برجهایشان سست بود . به فاصله نیم ساعت دو « نبردناو » انگلیسی در اثر اصابت گلوله به مخزن مهماتشان بکلی منهدم شد .

ناو « ایندیفا تیگابل» (24) در میان دود غلیظ ناپدید شد و قایق هفده متری آن دهها متر به هوا پرتاپ گردید و از نفرات ، کسی باقی نماند . چند دقیقه بعد ناو «کوین ماری» (25) آتش گرفت و در حالی که دوپاره شده بود غرق شد . دریاسالار « بیتی » که بر سکان کشتی خود به نام « لایون »(26) ایستاده بود متحیر ماند و گفت :
« مثل اینکه کشتی های لعنتی ما عیب پیدا کرده اند ! » همین که این جمله از دهان او خارج شد یک گلوله ی توپ به مخزن « لایون » اصابت کرد . سرگرد « هاری » از گروه تفنگداران دریایی ، با اینکه در حال مرگ بود توانست دستور دهد که روی محل توپ خورده آب بریزند . این کار سبب شد که کشتی به سرنوشت آن دو « نبرد ناو » دچار نشود .

دو ناوگان بزرگ آلمانی و انگلیسی هر لحظه به یکدیگر نزدیک تر می شدند . ساعت چهار و سی دقیقه بعد از ظهر فرمانده ی رزمناو دیده بانی که « ساوتهمپتون »(27) نام داشت به «جلیکو » خبر داد که ناوگان دشمن را دیده ام .

اکنون بیش از دویست و پنجاه کشتی جنگی با سرعت نزدیک به شصت کیلومتر در ساعت به طرف یکدیگر در حرکت بودند . ساعت شش و نیم بعد از ظهر ، دو ناوگان در تیرس یکدیگر قرار گرفتند . همینکه تمام افق در اثر شلیک توپها روشن شد ، « فون شیر » فرمانده نیروی دریایی آلمان پی برد که ناوگان بزرگ انگلیس نیروهای او را تقریبا محاصره کرده اند. اکنون تنها امید آن بود که به نحوی کشتیهای آلمانی را فراری دهد .

جنگ  جهانی اول

جنگ آغاز شد . ابتدا یک « نبرد ناو » آلمانی با یک شلیک دقیق ، یک ناو انگلیسی را منفجر کرد . ابتدا شعله های عظیم ، بدنه کشتی را روشن کرد و آنگاه دکل بلند ناو سقوط کرد و لحظاتی بعد ناو کاملا دوپاره شد . از هزار و شصت و دو سرنشین کشتی فقط دو نفر زنده ماندند !

با فرا رسیدن تاریکی ، جنگ دریایی به اوج خود رسید . کشتی های آلمانی و انگلیسی به طور مداوم شلیک می کردند . شعله قرمزی که از دهانه توپها خارج می شد و صدایی که از انفجار کشتی ها ایجاد می شد در سراسر شب ادامه داشت . « فون شیر » به همه کشتی های آلمانی فرمان داد که به نحوی از چنگال کشتی های انگلیسی بگریزند. بخوبی معلوم بود که ادامه جنگ به مفهوم نابودی کامل ناوگان آلمان است .

« جلیکو » ناوهای خود را بین آلمان ها و پایگاه های آنها قرار داد و امیدوار بود که روز بعد آنها را نابود کند . اما در سپیده دم معلوم شد که « فون شیر » از میان ناوگان انگیس عبور کرده است . هر دو طرف بعدا ادعای پیروزی می کردند . ناوگان آلمان بیشتر از آسیبی که دیده بود آسیب رسانده بود . چهارده ناو انگلیس از جمله سه « نبرد ناو » غرق شده و بیش از شش هیزار ملوان کشته شده بودند ، در حالیکه تلفات آلمان یازده ناو کوچکتر و دو هزاروپانصد ملوان بود . از سوی دیگر نتیجه نبرد ، مسلما به سود انگلیس بود. نیروی دریایی آلمان هیچ گاه برای نبرد به دریا سفر نکرد. انگلیس تا پایان مخاصمات بر دریا حاکم بود و سربازان و تدارکات را حمل و بدون مزاحمت ، آلمان را محاصره دریایی کرد . یک خبرنگار امریکایی درگزارش خود نبرد « جوتلاند » را با این جمله خلاصه کرد :
« ناوگان آلمان ، زندانیان خود را مضروب کرده اما هنوز در زندان است ! » .
 

ادامه ی نبرد زمینی

در حالی که در جبهه ی غرب نظیر فلاندرس عده ی زیادی سرباز در فضای نسبتا کمی متراکم شده بودند ، اما در جبهه شرق با وجود تعداد زیاد نفرات ، جا فراوان بود و در آنجا سنگر دایمی ایجاد نشده بود بلکه سنگرها در فواصل زیاد کنده شده بودند . تجهیزات روس ها در مقایسه با غرب اندک بود ولی آنان از سه امتیاز برخوردار بودند . اول اینکه وسعت زیاد مناطق جنگی به آنها کمک می کرد تا در صورت لزوم آنقدر عقب نشینی کنند که حتی شبکه تدارکاتی آلمان هم نتواند مواد لازم را به جبهه برساند . دوم اینکه ارتش روسیه درآن زمان از نظر نفرات بزرگ ترین ارتش دنیا بود . سوم اینکه زمستان وحشتناک روسیه تقریبا تمام عملیات جنگی را متوقف می کرد .

به دنبال شکست روس ها در تاننبرگ(28) و دریاچه های ماسوریان (29) در 1914 ، نبردهایی درگرفت که ضمن آن نبردها سپاهیان تزار می کوشیدند اتریشی ها و آلمان ها را محاصره کنند اما موفق نمی شدند. سال بعد آلمان با کلیه نفرات و سلاح های موجود خود به قوای روسیه حمله کرد . تقریبا دو میلیون افراد ارتش روس در برابر توفانی از خمپاره و گلوله قرار گرفتند . تلفات روس ها بسیار وحشتناک بود. یکی از افسران آلمانی پیشروی را اینگونه شرح داد :
« همه با هیکل های خاکستری رنگ تک تک از جا می پریدند و بدون سلاح با کلاه های پوستی خاکستری و پالتوهای بی تکمه فرار می کردند تا اینکه حتی یک نفر هم باقی نمی ماند » .

اکنون نیروهای مرکزی آزادنه می توانستند « صربستان » را مجازات کنند . بلغارستان نیز به آنها کمک می کرد زیرا این کشور اکنون به طرفی که فکر می کرد برنده است ملحق شده بود . قبل ازآن سپاهیان صربی که با شجاعت شگفتی می جنگیدند مانع پیشروی سپاهیان اتریش می شدند و غالبا شکست های سختی بر آنان وارد می کردند . اکنون صربها در آن واحد از دو سمت مورد حمله قرار گرفته بودند . همانطور که در فصول قبل خواندیم سربازان صربستان یا کشته و یا آواره شدند . پادشاه آنان پتر(30)، که سخت بیمار بود با برانکارد از کشور خارج شد . فقط پیرمردان ، بیوه زنان و یتیمان در روستاهای ویران و غارت شده باقی ماندند.


جنگ ایتالیا و اتریش

از آغاز جنگ ، فرانسه و انگلیس توانستند ایتالیا را با خود همراه سازند اما ایتالیا از آن هراس داشت که پس از وارد شدن در جنگ نتواند منافع و امیتازات قابل توجهی به دست آورد . در آوریل 1915 دولت ایتالیا ، پیمان لندن را که کاملا سری بود امضاء کرد . به موجب این پیمان قرار شد نواحی ترنتینو(31) ، تیرول جنوبی (32)، ایستریا(33) ، تریست (34) و برخی از جزایر دالماسی(35) بعد از جنگ در اختیار ایتالیا قرار بگیرد .

تا زمانی که جنگ عملا شروع نشده بود این معامله پرمنفعتی به نظر می رسید . اما وقتی که ایتالیا وارد جنگ با امپراتوری اتریش – مجارستان شد به مخاطرات این جنگ هولناک پی برد . رشته کوه هایی که میان دو کشور وجود داشت ، مانع اصلی پیشروی سریع نیروهای ایتالیایی در خاک اتریش بودند و در گردنه این کوه ها اتریشی ها سنگرهای محکمی ساخته بودند . ایتالیایی ها مجبور بودند در برف سنگین از دره های عمیق بگذرند ، از صخره های پرشیب بالا بروند و اما خطر تنها بالا رفتن از صخر ه ها نبود . در داخل شکافهای مخفی و استتار شده این صخره ها سربازان اتریشی با مسلسل هایشان پنهان شده بودند که آتش و مرگ بر سر ایتالیایی ها می ریختند . ایتالیایی ها غالبا با طناب به یکدیگر بسته شده بودند تا در دره های عمیق سقوط نکنند . بسیاری هم با اسکی جلو می رفتند اما با هر حمله سربازان اتریشی با تلفات سنگین عقب می نشستند . اصولا تعدا کمی از آنان به ادامه جنگ علاقه داشتند و از همین رو پس از هر حمله ای بسیاری از سربازان فرار می کردند یا تسلیم می شدند. در جبهه ایسنتسو(36) نیروهای اتریشی صفوف ایتالیایی ها را شکافتند و به پشت خطوط آنها حمله بردند . وقتی واحدهای از هم پاشیده آنها عقب زده می شد مثل این بود که دشمن می خواهد از کوه ها بیرون آید و به دشت های شمال ایتالیا سرازیر شود . قضیه بقدری جدی بود که روسیه برای کم کردن فشار نیروهای اتریش دست به یک حمله زد و انگلیس ناچار شد نیروهایی به کمک ایتالیا بفرستد .

جنگ  جهانی  اول

روس ها در ابتدای جنگ موفقیت چندانی نداشتند و حتی در مواردی پنج برابر آلمان ها تلفات دادند ، اما حمله ژنرال بروسیلوف(37) که چند هفته بعد انجام گرفت با پیروزی شگفت انگیز و غیره منتظره ای همراه بود . پیشرفت روسها سریع بود و آنان توانستند دویست و پنجاه هزار نفر را به اسارت بگیرند . این پیروزی روحیه ارتش اتریش را شکست داد و ضمنا رومانی را معتقد ساخت که آلمان در جنگ پیروز نخواهد شد . رومانی در صدد برآمد عملیات سود بخش خود را در جنگ های بالکان تکرار کند و در آخرین حمله در کنار فاتحین قرار گیرد .

پیروزی ارتش روس در آغاز جنگ موجب شد که آلمان ها بخشی از قوای خود را از منطقه جنگی در وردن به جبهه شرق یعنی میدان جنگ با روسیه بفرستند .
وقتی این قوا وارد صحنه جنگ شد ، حمله بروسیلوف بر اثر نرسیدن تدارکات و نفرات ذخیره آموزش دیده متوقف شد . در این زمان رومانی در مقابل یک سپاه آلمان تنها مانده بود. مقاومت رومانی ها در مقابل آلمان ها شگفت بود . آنان تجهیزات ارتش آلمان را نداشتند اما با دلاوری کم نظیر از میهن خود دفاع می کردند با وجود این در مدت چند هفته مقاومتشان درهم شکست و کشورشان تسخیر شد . آلمان با تسخیر رومانی به منابع عظیمی از محصولات کشاورزی یعنی گندم دست یافت که صادرات اصلی رومانی را تشکیل می داد. بعلاوه منابع نفت رومانی هم کم نبود . این کشور چاه های نفتی را احداث کرده و قرار بود نفت بسیاری از این چاه ها استخراج شود . این موضوع کشورهای متفق را شدیدا نگران ساخت زیرا که استفاده آلمان از این چاه ها به مفهوم ادامه کار ماشین جنگی آلمان بود .

متفقین دست بکار شدند . چند هفته بعد چاه های نفت رومانی به وسیله یک سلسله اقدامات دقیق که توسط جاسوس های انگلیسی انجام گرفت منفجر شد .

شورش در میان سپاهیان فرانسه

در جبهه ی غرب جنگ با بی رحمی و قساوت شگفت انگیزی ادامه داشت. پس از یک حمله شدید از سوی یکی از ارتش های درگیر جنگ ، فریاد مجروحان فضا را پر می کرد . در کمتر جنگی مانند جنگ بین الملل اول انسان به این مرحله از بی رحمی رسیده بود . اخبار جنگ به شهرها می رسید و مردم را هر چه بیشتر نگران و آشفته می ساخت . جنگ خندق مرحله ای طولانی از آن جنگ بود که سپاهیان هر دو طرف را خسته ساخته بود .

در انگلستان و فرانسه مردم از زمامداران می خواستند به نحوی به این جنگ پر تلفات پایان دهند . آنها ژنرال های ارتش را مسئول ادامه جنگ می دانستند . در فرانسه ژنرال نیول(38) مقام ژنرال ژوفر را گرفت . سیاست مداران او را جادوگری می دانستند که با تکان دادن عصای خود می توانست آن پیروزی بزرگی را که در انتظارشان بودند به دست آورد . او پس از بدست گرفتن فرماندهی کل در شورای دفاع گفت :
« من می توانم با حمله ای عظیم در یک قسمت کوچک جبهه صفوف آلمان ها را بشکافم . باید کوشش کرد که جنگ بار دیگر به فضای باز کشانده شود » .

آلمان ها که انتظار حمله داشتند ناگهان به طرف استحکامات جدیدی به نام خط هیندنبورگ (39) عقب نشینی کردند . تمام نفشه نیول بهم خورد . او برای تسخیر ناحیه ای که اکنون بی دفاع مانده بود تدارکات دقیقی دیده بود . با وجود این در اولین حمله توانست مقداری زمین از آلمان ها بگیرد ، اما ناگهان مسلسل های آلمانی که در محلهای مناسب جا داده شده بودند شروع به شلیک کردند . سربازان و افسران فرانسوی در زیر آتشی مداوم قرار گرفتند . بسیاری از آنان در دقایق اول حمله کشته شدند . عده بسیاری نیز مجروح شدند . آنان که جراحت کمتری داشتند و می توانستند حرکت کنند هم قطارهای خود را بر دوش
می گرفتند تا آنان را از آن جهنم نجات دهند . تانک هایی که برای نجات فرانسویان آمدند با اصابت گلوله های توپ منفجر می شدند.

این حمله در واقع بدتر و مصیبت بارتر از تهاجم های قبلی فرانسه نبود اما مسئله مهم آن بود که آن همه وعده های نیول هیچکدام عملی نشد . جادوگر عصا را تکان داده بود اما این عصا اثری نداشت . این تهاجم به قیمت جان هزاران فرانسوی تمام شده بود و روحیه بسیاری از سربازان فرانسوی را درهم شکسته بود . از آن به بعد نارضایتی سربازان خسته از جنگ کاملا آشکار شد . عده ای از آنان حتی سنگرها را رها کردند . به پاریس برگشتند و خواستار پایان دادن به جنگ شدند . برخی فرار کردند و به راهزنی مشغول شدند . برخی دیگر در پست های خود ماندند اما حاضر نشدند که پیشروی کنند . لحظاتی بحرانی فرا رسیده بود .
گسترش شورش سربازان به معنای شکست معنوی فرانسه نیز بود .

در این لحظات بحرانی ژنرال پتن(40) فرماندهی را بر عهده گرفت . به دستور او انضباط شدیدی بر واحدهای ارتش برقرار شد . بیش از دو هزار سیصد و نفر تنبیه شدند . چند نفر تیرباران شدند . اکنون مقاومت در مقابل افسران به معنای مقاومت در مقابل خواسته ملت بود و مجازات شدیدی به دنبال داشت .

در ارتش آلمان نیز خستگی به چشم می خورد . یکی از آلمان ها در نامه ی خود نوشته بود : « من از گور خود در زمین به شما درود می فرستم . ما بزودی با شلیک این آتشبارهای هولناک دیوانه خواهیم شد » . دیگری نوشته بود : « هانس کشته شد ، فریتس کشته شد ، ویلهلم کشته شد . حالا من بکلی تنها شده ام » .

اما جنگ با همه ی زشتی همچنان ادامه داشت . روزها می گذشت . هفته ها و ماهها می گذشت و این جنگ خونین ادامه داشت . در آن زمان که مقامات فرانسوی از نویسندگان و شاعران می خواستند که همچنان با نوشتن داستان ها و سرودن اشعار جوانان را به رفتن به جبهه تشویق کنند اما یک شاعر فرانسوی شعری در مذمت جنگ سرود و در یکی از روزنامه ها با نام مستعار به چاپ رساند .

او سروده بود :
من از این جنگ نفرت دارم
جنگی که در آن همنوع خود را بیرحمانه می کشم
سربازی را که من بیرحمانه می کشم
زندگی را دوست دارد
می خواهد زنده بماند
ده ها نفر منتظر اویند
اما من او را می کشم
و او نیز بیرحمانه هموطنان مرا می کشد
آه جنگ چقدر زشت و نفرت انگیز است
تهاجم قوای انگلیس در پاشندائل(41)

جنگ تا 1917 طول کشید . در ژوئیه 1917 انگلیسی ها به یک حمله سخت در ناحیه مسین(42) دست زدند . آلمان ها هرگز انتظار حمله از آن سو را نداشتند . آلمان ها مجبور به عقب نشینی شدند و در 31 ژوئیه آن ناحیه کاملا به اشغال انگلیسی ها درآمد . در جاهای دیگر نیز انگلیسی ها موفق بودند تا اینکه به نبردگاه سابق ایپر رسیدند . در آنجا گلوله های توپ ، کانالهای زه کشی را که برای خشک کردن آن زمین های پست لازم بود خراب کرده بود .
ریزش مداوم گلوله های توپ و باران های سنگین زمین را به صورت باتلاقی بزرگ درآورده بود . این باتلاق در اطراف دهکده « پاشندائل » توپ ها و تانک ها را در خود فرو می برند .

این نبرد برای انگلیسی ها ، مانند نبرد وردن برای فرانسوی ها ، وحشت انگیز شده بود . یکی از سربازانی که زنده مانده بود درباره این نبرد خونین و بیرحمانه نوشت :
« پاشندائل یعنی شجاعت و فداکاری غیر قابل وصف . پاشندائل یعنی لجن ، برف و باران ، پاشندائل یعنی یخ ، لجن ، سروصدا ، فولاد برنده ، یعنی وحشتی که روی وحشت متعفن انباشته شده . پاشندائل یعنی آدم ها و حیواناتی که قطعه قطعه شده اند » .

هیچ راه حل و هیچ پایانی برای این خونریزی هولناک بنظر نمی رسید . حتی انتظاری که از تانک ها داشتند نیز برآورده نشد . تعدادی از این تانک ها در منطقه « سم » در باتلاق فرو رفته بودند . بعضی از کارشناسان نظر دادند که تعداد زیادی تانک باید یکباره حمله کنند تا دشمن غافلگیر شود .

در نوامبر 1917 در ناحیه کامبره (43) نزدیک به چهار صد تانک ناگهان به مواضع آلمان ها حمله کردند ، ابتدا شکافی به عرض شش و نیم کیلومتر در خط آلمان ها ایجاد شد . اما پیاده نظام خسته سرعت کافی را نداشت که به دنبال تانک ها حرکت کند . کم کم موتور تانک ها عیب پیدا کرد یا اینکه با گلوله های توپ منهدم شدند . در این هنگام یک سپاه کامل آلمان بر خلاف انتظار با قطار وارد شد و بلافاصله دست به حمله متقابل زد . در عرض چند روز جبهه به موضع اولیه خود برگشت .

جنگ   جهانی اول

در این هنگام آنچه که برای آلمان واقعا یک خطر جدی بشمار می رفت محاصره ی دریایی بود . محاصره ی دریایی انگلیس آلمان را بتدریج دچار قطحی ساخته بود . اگرچه از یک سال پیش جیره بندی غذایی با کمال شدت ادامه داشت اما محاصره ی دریایی به معنای وضع بسیار بدتری بود . در اوایل سال 1917 آلمان ها تصمیم گرفتند ؛ دست به محاصره متقابل بزنند تا انگلیسی ها در اثر گرسنگی مجبور به تسلیم بشوند . به زیردریایی های آلمان دستور داده شد که به محض مشاهده ی هر کشتی انگلیسی آن را غرق کنند . این نقشه مرگبار چیزی نمانده بود که موفق شود . مثلا در آوریل آن سال چند کشتی بسیار بزرگ انگلیس غرق کنند. این نقشه مرگبار چیزی نمانده بود که موفق شود . مثلا در آوریل آن سال چند کشتی بسیار بزرگ انگلیس غرق شدند . چند کشتی امریکایی نیز که برای انگلیسی ها مواد غذایی حمل می کرد با حمله ی اژدرهای آلمانی غرق شدند . امریکایی ها از این حادثه آنچنان خشمگین شدند که روز اول آوریل 1917 رسما به آلمان اعلام جنگ دادند . ناوگان امریکا بسرعت علیه زیردریایی های آلمان وارد عمل شد و ناوگان انگلیس در محافظت از کشتی های تجاریش که از اقیانوس اطلس عبور می کردند کمک کرد . از آن مهمتر اینکه امریکا نیروهای بسیار را آماده ساخت تا عملا وارد جنگ شوند .

اکنون تنها امید ویلهلم دوم ، قیصر آلمان ، آن بود که پیش از ورود نیروهای امریکایی پیروزی شکننده ای در جبهه غرب به دست آورد .
اعلان جنگ امریکا به آلمان همزمان با وقایعی بود که در روسیه تزاری روی می داد . تلفات عظیم و باور نکردنی در جبهه های جنگ روسیه را کاملا تضعیف کرده بود . صنایع روسیه قادر نبودند احتیاجات این جنگ هولناک را تأمین کنند . کشاورزان از مزارع به جبهه رفته بودند و لذا مزارع دیگر قادر نبودند خوارباز لازم را تهیه کنند . مردم از تلفات بی پایان جنگ خسته شده بودند . وعده هایی که بعد از انقلاب 1905 داده شده بود هیچکدام انجام نگرفته بود. تزارنیکلا ، « دوما » یا مجلسی را که بعد از این انقلاب برقرار شده بود منحل کرد و دوباره یک سیستم کاملا دیکتاتوری بوجود آورد . قدرت اصلی در دست او و تزارینا ( ملکه) بود . ملکه هم شدیدا تحت تأثیر شیادی به نام « راسپوتین » بود .

در این شرایط نارضایتی بسرعت افزایش یافت . در 1916 گروهی از اشراف راسپوتین را به خاطر تأثیر سوئی که در تزارینا داشت کشتند . زمستان آن سال اغتشاش های پراکنده به تدریج به انقلابی منسجم تبدیل می گشت . شروع این انقلاب با حوادث ساده ا ی آغاز گشت. کارگران در پترزبورگ ( لنینگراد ) گرد آمدند تا علیه کمبود نان اعتراض کنند . آنان به خیابان ها ریخته و برای اولین بار بر ضد تزار آشکار را شعار دادند . پلیس تظاهر کنندگان را متفرق ساخت . هیچکس این حادثه را جدی نگرفت . تزارینا ( ملکه ) در مورد این حادثه گفت :
« این جنبش اراذال است . جوان ها می دوند و فریاد می کشند که نان نیست آن هم برای اینکه هیجان ایجاد کنند » .

اما واقعیت آن بود که جنگ ملت روس را از پا درآورده بود . نزدیک به چهارده میلیون نفر در جبهه یا پشت جبهه کار می کردند . اقتصاد روسیه ویران شده بود . سربازان عادی در جبهه گرسنگی می کشیدند . بسیاری از آنان لخت و پابرهنه بودند . جنگ تمام منابع کشور را می بلعید . ارتش تزاری پی در پی شکست می خورد . توپخانه آلمان به طور مداوم بر روی ارتش تزاری گلوله می ریخت . ارتش روسیه نه توپ به اندازه ی کافی داشت و نه گلوله . حتی تفنگ هم به اندازه ی کافی وجود نداشت . گاهی به سه نفر سرباز فقط یک تفنگ می رسید . در کتاب های تاریخی که اکنون در مدارس شوروی تدریس می شود اینطور عنوان می شود که « سوخوملیتوف » وزیر جنگ تزاری با جاسوس های آلمانی رابطه داشته است . در کتاب تاریخ معاصر شوروی می خوانیم :
« سوخوملیتوف امر جاسوسی آلمان را انجام می داد و مأموریت او آن بود که تأمین مهمات جنگی جبهه را مختل سازد ، نگذارد به جبهه توپ وتفنگ و گلوله برسد . بعضی از وزیران و ژنرال های تزاری خودشان پنهانی به پیشرفت آلمان مساعدت می کردند [ آنها ] به اتفاق ملکه که با آلمانی ها ارتباط داشت ، اسرار جنگ را برای آلمان ها فاش می کردند . جای تعجب نیست که ارتش تزاری شکست خورده و مجبور به عقب نشینی می شد. تا 1916 آلمان ها به تصرف لهستان و قسمتی از سرزمین کرانه های بالتیک موفق شده بودند » . (44)

این ادعای مورخان عصر استالین معلوم نیست که تا چه اندازه ای مقرون به صحت باشد زیرا معمولا تاریخ نگاران کمونیست برای اثبات گفته های خود مطالبی را جعل می کنند اما شک نیست که ناکامی های جبهه پی در پی ادامه داشت . ویرانی اقتصادی بیش از پیش سخت تر می شد . در روزهای ماه ژانویه و فوریه 1917 اختلال امور خواربار ، کمبود موادخام و سوخت به بالاترین درجه و به منتهای شدت خود رسید . حمل خواربار به پتروگراد و مسکو تقریبا متوقف شد .

در طول زمستان 1916 مرتبا بر تعداد کارگران اعتصابی و جماعت هایی که در خیابان های پربرف فریاد می کشیدند افزوده می شد وسربازانی که برای متفرق ساختن این گروه ها فرستاده می شدند غالبا کاری انجام نمی دادند و حتی برخی از آنان به شورشیان ملحق می شدند . در جبهه ، سربازان همچنان به حکومت وفادار بودند اما همینکه به مرخصی می آمدند به انقلابیون و نیروهای ضد تزار می پیوستند .

ضمنا به نظر می رسید که تزار از خطر واقعی بی خبر است . سرانجام هنگامی که تصمیم گرفت شورش ها را سرکوب کند شورشیان مسلح قطارش را که عازم سن پترزبورگ بود متوقف ساختند . روز 15 مارس 1917 نیکلای دوم از سلطنت بر کنار شد .

قیامی که در آن زمان در روسیه بوقوع پیوسته در واقع انقلابی علیه ظلم و ستم حکومت تزاری بود . تعداد کمونیست ها بسیار کم بود و اکثریت به اندیشه ها و آرمان های آنان با نظر شک و بدبینی می نگریستند اما آنان پس از سقوط تزار با فریبکاری ، دروغ و تهدید و ارعاب دولتی را که پس از تراز به روی کار آمد کنار زده و خود اهرم های قدرت را به دست گرفتند . ما در فصول مربوط به انقلاب روسیه به تفصیل در این مورد سخن خواهیم گفت .

دولت کرنسکی(45) که پس از سقوط تزار بر سر کار آمد تصمیم گرفت که به جنگ ادامه دهد . کرنسکی در میان نیروهایی که در جبهه بودند محبوبیت داشت . کرنسکی به تصور اینکه آزادی بیشتر و سقوط رژیم تزاری سربازان را به تلاش بیشتر در راه پیروزی تشویق خواهد کرد دستور حمله دیگری داد. ابتدا سربازان پیشروی کردند . اما همینکه شجاع ترین آنها کشته شدند نفرات بعدی فرار را برقرار ترجیح دادند . بسیاری از آنها برزگرانی بودند که می دانستند املاک بزرگ از دست مالکین گرفته می شود .. آنها می خواستند هرچه زودتر به خانه برگردند و زمینی بدست آوردند . کم کم جاده هایی که به جبهه منتهی می شد پر از سربازان فراری بود که علنا راه پیمایی می کردند . در بعضی موارد لشکرهای کامل جبهه را ترک می کردند و افسرانی را که می خواستند مانع این کار شوند تیرباران می کردند ، مسلم بود که مردم روسیه دیگر حاضر به جنگ نیستند .

حزب بلشویک از این فرصت استفاده کرد . به نظر رهبر حزب کمونیست ، ولادیمیر لنین و طرفدارانش ، جنگ ، کشتاری بیهوده بر سر مسائلی بود که ارتباطی با مردم عادی نداشت . به عقیده ی آنها جنگ واقعی مبارزه بین کارخانه داران و کارگران و بین مالکین و کشاورزان بود ، به نظر آنان لازم بود که روسیه صلح کند تا در جنگ طبقاتی پیروزی بدست آید . لنین معتقد بود که کارگران آلمانی ، انگلیسی و فرانسوی از روسیه سرمشق خواهند گرفت و دولت ها را سرنگون خواهند کرد . به خاطر این افکار بود که تزار او را به سویس تبعید کرده بود و به خاطر این افکار بود که آلمان ها زیرکانه به او اجازه دادند همزمان با انقلاب مارس از خاک آلمان عبور کند و به روسیه برگردد . از دیدگاه آلمان ها این کار عاقلانه بود . ولادیمیر لنین برای آلمان ها از تمام توپ ها و سربازانشان بمراتب مفیدتر بود .

کرنسکی آدم افراطی نبود . در دوره ی کوتاه حکومتش سعی کرد گروه مقتدر بلشویک های سن پترزبورگ را سرکوب کند و لنین را مجبور کرد که به خارج فرار کند . اما کرنسکی نبود که انقلاب را شروع کرده بود . هزارها کارگر و سرباز آن را شروع کرده بودند . نافرجامی حمله ژوئیه و سقوط ارتش ، او را از تنها تکیه گاهش محروم کرد . پس از یک شکست دیگر مردم برای صلحی که لنین به آنان پیشنهاد کرده بود آماده بودند . رهبر بلشویک ها مخفیانه از فنلاند به سن پترزبورگ مراجعت کرد و در هفتم نوامبر 1917 گروه کوچک او قدرت را بدست گرفت . این قیام دوم کمونیستی به انقلاب اکتبر موسوم گردید زیرا تا آن روز روسیه از تقویمی استفاده می کرد که از تقویم گرگوری که مورد استفاده بقیه جهان مسیحیت بود سیزده روز عقب بود .

اولین اقدام لنین این بود که دستور آتش بس داد و نمایندگانش را برای مذاکره درباره شرایط صلح با آلمان ها اعزام داشت .
شرایط آلمان ها بسیار سخت بود . روسیه تمام سرزمینهای اروپایی را که از قرن هفدهم به بعد تسخیر کرده بود از جمله لهستان و اوکراین را از دست داد اما دست لنین برای تثبیت قدرتش باز بود . متفقین در اکتبر 1917 شکست سختی خورده بودند زیرا لشکرهای ایتالیا در ناحیه کارپوتو بکلی متلاشی شده بود . حالا متفقین ناگریز بودند با نیروهای عظیم آلمانی که دیگردر جبهه شرق مورد نیاز نبود ، بجنگند .
 

نبردهای نهایی

آلمان ها مدت سه سال و نیم یعنی از هنگام عقب نشینی از « مارن » در دو جبهه دفاع می کردند . فقط در وردن به حمله دست زده بودند . در بهار 1918 تاکتیک خود را عوض کردند . اکنون که روسیه از جنگ خارج و امریکا به جنگ وارد شده بود رهبران آلمانی متوجه شدند که بحران فرا رسیده است . آنان امید نداشتند که سرانجام امریکایی ها را شکست دهند . ذخایر غذایی کم شده بود . حمله های هوایی متفقین زیاد شده بود و جنگ نامحدود زیردریایی کاری از پیش نبرده بود . اتریش – مجارستان و عثمانی در آستانه ی سقوط بودند . تنها امید آلمان ها این بود که با یک ضربه سریع و کوبنده انگلیس و فرانسه را قبل از ورود کامل ارتش امریکا شکست بدهند . در طول زمستان 18-1917 قطارهای سرباز بر، از روسیه به سوی غرب آلمان در حرکت بود .

روز 21 مارس 1918 حمله عظیم آلما نها از « سم تاکامبری » آغاز شد . گردان های متراکم آلمانی ، هنگام سپیده دم به کمک مه غلیظ ، و دود توپ ها عملی را که تصور می شد غیر ممکن است به انجام رساندند . ابتدا مواضع مسلسل های جلو و سپس خط اصلی متفقین را شکافتند . فرانسوی ها برای عقب نشینی تا پاریس و انگلیسی ها برای عقب نشینی تا بندرهای ترعه مانش آماده شدند . به نظر می رسید که این دو متحد برای اولین بار پس از 1914 از یکدیگر جدا خواهند شد ، مارشال فوش(46) که جدیدا به فرماندهی عالی ارتش های فرانسه و انگلیس منصوب شده بود تصمیم عاقلانه ای گرفت و آن اینکه تا آنجا که ممکن است ارتش ها بدون قطع تماس عقب نشینی کنند و هنگامی که فشار حمله آلمان کاهش یافت دست به حمله متقابل بزنند . این تاکتیک « ژنرال ژوفر » در « مارن » بود و به همان اندازه هم موفق درآمد . هنگامی که بسیاری از سربازان آلمانی پیشروی را متوقف کردند و وقت خود را به حمله به خانه ها می گذراندند ، سپاه ذخیره بزرگی درمنطقه امیان(47) جمع شده بود . این دیگر نیروی بسیار با انضباطی نبود که در 1914 وارد بلژیک شده بود .

فرماندهی عالی آلمان که از این وضع نگران شده بود ، نوک حمله را تغییر داد . دو حمله تازه یکی در هازه بروک(48) در آوریل و دیگر در « ایزن »(49) در ماه مه خطویی دفاعی انگلیسی ها را شکافت . حمله دوم به فاصله نود کیلومتری پاریس رسید . بار دیگر سربازان از پیشروی سریع خسته شدند و ساز و برگ به موقع نرسید و بی انضباط شدند . در هشتم اوت «مارشال فوش » زمان را برای حمله مناسب دید . فرانسوی ها ، انگلیسی ها و امریکایی ها با پشتیبانی پانصد تانک حمله ای را آغاز کردند تا تسلیم شدن آلمان ها ادامه یافت . هر فرد عادی آلمانی مانند سرباز روسی سختی را به اندازه کافی تحمل کرده بود . بالاترین سعی خود را کرده بود و موفق نشده بود . هنوز هم خوب می جنگید ولی مرتب عقب نشینی می کرد . ابتدا از ناحیه ای که در بهار تسخیر کرده بود و بعد از خط « هیندنبورگ » در 26 سپتامبر متفقین درگیرودار آخرین نبرد جنگ بودند .

جنگ   جهانی  اول

این تلاش ها منحصر به جبهه غرب نبود . بالاخره یونان اعلان جنگ داده بود و سپاهی که در سالونیک بود بقدری سریع وارد میدان شد که بلغارستان ظرف دو هفته مغلوب شد . نیروهای انگلیسی و ایتالیایی در محل رود پیاو(50) ( در ایتالیا ) آخرین سپاه هابسبورگ را متلاشی کردند . در خود فرانسه تلفات دو طرف هنوز مساوی بود ، اما تلفات آلمان ها قابل جبران نبود. دولت آلمان مأیوسانه به ناوگان دریاهای آزاد دستور داد از پایگاه خارج شود و بجنگد . دو سال عدم فعالیت در بندر آن روحیه عالی جنگی را که در جوتلاند آشکار شده بود از بین برده بود . بسیاری از ملوانان تمرد کردند و رفتار آنها در سراسر آلمان مورد تقلید واقع شد . روز 9 نوامبر قیصر ویلهلم از سلطنت استعفا و به هلند فرار کرد . اتریش – مجارستان قبلا دچار هرج و مرج شده بود و نژادهای گوناگون آن هرکدام اعلام استقلال کرده بودند . روز 11 نوامبر آخرین امپراتور هابسبورگ موسوم به کارل استعفای خود را با مداد روی یک تکه کاغذ نوشت . هیچکس به این خبر علاقه نشان نداد . قدرت او هفته ها قبل از بین رفته بود .

در همان روز در یک واگون قطار نزدیک کومپین(51) ( در فرانسه ) دولت جمهوری جدید آلمان به مارشال فوش تسلیم شد و قرار شد ساعت یازده صبح جنگ موقوف گردد .در تمام اروپا، توپ ها خاموش شدند ، جنگی که 2،290،000 ترک ، 3،000،000 روسی ، 1،800،000 آلمانی ، 1،300،000 فرانسوی ، 1،200،000 اتریشی ، 947،023 انگلیسی ، 460،000 ایتالیایی و 115،660 امریکائی را به کشتن داده بود پایان یافت .

پنج سال بعد از ماجرای قتل ولیعهد اتریش در « سرایه وو» نمایندگان کشورهای درگیر در جنگ خونین و پرتلفات اول جهان در « ورسای » نزدیک پاریس ملاقات کردند ، درست در همان تالار آینه ای که چهل و هشت سال قبل از آن ، بیسمارک تشکیل امپراتوری آلمان را اعلام کرده بود . این بار نمایندگان کشورها آمده بودند که پیمان صلح ، امضا کنند . البته در این گردهمایی قرار بود نمایندگان آلمان تسلیم بلاشرط کشور خود را اعلام کنند ولی از آلمانی ها کسی حضور نداشت .پشت میزی که وسط سالن بود ، ژرژ کلمانسو(52) رهبر فرانسه ، ویلسون(53) رئیس جمهور امریکا ، لوید جورج(54) نخست وزیر انگلیس نشسته بودند . بیرون سالن ، روی پله هایی که زمانی بیسمارک از آنها بالا رفته بود ، بلند قدترین نفرات گارد ریاست جهوری فرانسه با لباس نظامی آبی رنگ و کلاه خودهای آراسته با پر و شمیرهای کشیده در حال سلام ایستاده بودند . این بار ارتش آنها در جنگ پیروز شده بود .پس از رسمیت جلسه کلمانسو گفت : آلمانیها را بیاورید ! همه چشمها متوجه در سالن شد . از این در ژنرال یا دریاسالار یا یکی از بزرگانی که ارتش آلمان را در زمان جنگ رهبری می کرد وارد نشد ، بلکه دو نفر با لباس شخصی ، یکی از آنها نوازنده ویلن و دیگری سرباز عادی داخل شدند و در حالی که رنگ پریده و ناراحت به نظر می رسیدند بسرعت پشت میزی که متن قرار داد صلح روی آن بود نشستند . کلمانسو برخاست و با صدا رسا اعلام داشت : « ما به توافق کامل رسیده ایم . افتخار دارم از آقایان نمایندگان تام الاختیار آلمان درخواست کنم سند را امضا نمایند » . دو نفر آلمانی بلند شدند . تعظیم کردند و سندی را امضا کردند که آلمان را مسئول جنگ شناخته بود . دوربین های فیلمبرداری بکار افتادند تا این لحظه تاریخی را ضبط کنند . در بیرون ساختمان چند تیر توپ شلیک شد ؛ صدای جمعیت که از دور و آن سوی پارک هورا می کشیدند شنیده می شد . این لحظه برای آلمان به همان اندزه غم انگیزه بود کمه مراسم سال 1871 برای فرانسه وحشت انگیز بود .
 

چهارده ماده ویلسون

آن روز فقط یکی از موافقت نامه ها که به « قرارداد ورسای » معروف گردید امضا شد. سه موافقتنامه دیگر که هر کدم به اسم یکی از حومه های پاریس نامیده شده بود در 1919 به امضا رسید : پیمان « سن ژرمن »(55) با اتریش ، « تریانون »(56) با مجارستان و « نوئی یی»(57) با بلغارستان منعقد گردید . در تمام آنها ، مطالب مهم با نظر ویلسون ، لوید جورج و کلمانسو تنظیم گشته و نظر هیچکدام از دولت های روسیه ، آلمان ، اتریش و عثمانی خواسته نشده بود . حتی به نظریات و خواسته های ایتالیا – که جزء متفقین محسوب می شد – توجهی مبذول نگردیده بود .

تسلیم روسیه و قرار داد صلح آن با آلمان در برست – لیتووسک (58) متفقین را سخت خشمگین کرد زیرا به موجب آن آلمان ها قسمتهای بزرگی از خاک روسیه را به تصرف درآوردند .

بلشویک ها از صلح سخن می گفتند و ویلسون هم می خواست به دنیا نشان بدهد که علاوه بر بلشویک ها دیگران نیز صلح عادلانه می خواهند. وی چهارده اصل را که به « چهارده ماده ویلسون » معروف شد برای ایجاد صلح پیشنهاد کرد . اما پیشنهاد ویلسون زمانی مطرح شد (1917 ) که هنوز معلوم نبود بازنده واقعی جنگ کیست. آلمان و امپراتوری اتریش – مجارستان اعتنایی به این پیشنهاد نکردند . مطبوعات آلمان هنوز دم از پیروزی امپراتور که او را « خورشید اروپا » می نامیدند می زدند و این رجزخوانی ها تا اوایل 1918 ادامه داشت . اما در اواخر اکتبر 1918 که شکست آلمان حتمی شد آنها چهارده ماده ویلسون را با عجله پذیرفتند . وقتی نمایندگان کنفرانس در ژانویه 1918 اولین جلسه مقدماتی خود را تشکیل دادند . پوانکاره(59) رئیس جمهور فرانسه به آنان گفت : « ما اینجا آمده ایم تا خرابی های جنگ را ترمیم و از تکرار آن جلوگیری کنیم ، آینده جهان در دست شماست » .

پوانکاره با کسانی سخن می گفت که بجای بنا کردن دنیای تازه می خواستند آلمان را مجازات کنند و این احساس ، در آن زمان طبیعی بود ، زیرا سربازان آلمانی همه جا در خاک دیگران جنگیده بودند . مخصوصا فرانسوی ها اصرار داشتند که آلمان باید آنقدر ضعیف بماند تا نتواند دوباره حمله کند . یکی از امریکایی هایی که آن زمان از پاریس دیدن می کرد نوشت : « نگرانی فوق العاده ای در این کشور وجود دارد که آلمان ممکن است ظرف چند سال آینده عملی را که در1914 انجام داد تکرار کند . این نگرانی برای ما قابل درک نیست». اگر درک این نگرانی برای یک امریکایی دشوار بود برای فرانسوی ها و رهبرشان کلمانسو دشوار نبود .

انگلیسی ها هم تا حدی طرفدار کلمانسو بودند . لوید جورج تازه در انتخابات عمومی انگلیسی پیروز شده بود . او به مردم خشمگین انگلیس که هنوز در سوک بگیرد . سیاستمداران کشورهای دیگر می خواستند خاک بیشتری بدست آورند .

لهستانی ها بالاخره خود را از سلطه آلمان و روس رهانیده بودند و می خواستند سرزمینی را که تا قرن هفدهم در تصرف داشتند دوباره تصرف کنند . چکها و یوگسلاوها هر کدام از امپراتوری اتریش برای خود کشوری تشکیل می دادند و حتی احتمال داشت بر سر تعیین مرز با هم بجنگد . « اورلاندو»(60) نخست وزیر ایتالیا ، با این قصد وارد ماجرا شده بود تا هرچه در پیمان سری لندن به او وعده داده بودند بگیرد . هیچکدام از این افراد طرفدار صلح دایمی نبودند . ویلسون به پیروزی خود امید فراوان داشت . اما آنچه که او در سر پروانده بود تخیلات ذهنی بیش نبود . وی تصور می کرد فرصتی برای اصلاح جهان به دست آورده است. او قبل از آنکه در 1913 رئیس جمهور شود وکیل دادگستری ، تاریخ نویس و رئیس دانشگاه پرینستون بود . بر مسائل خارجی احاطه ای نداشت .

مثلا مشکلات بسیار پیچیده بالکان و اروپای شرقی را خوب نمی فهمید . مهم تر از آن ، این واقعیت بود که اندیشه های او نمایانگر کامل تمایلات دولت امریکا نبود . قبل از عزیمت به اروپا حزب او ، یعنی دحزب دمکرات ، اکثریت را در سنا از دست داد و همینکه وی وارد اروپا شد رقیب سیاسیش تئودور روزولت (61) به اروپا چنین هشدار داد :
« متحدین ما و دشمنان ما و خود آقای ویلسون همه باید توجه کنند که آقای ویلسون در این هنگام اجازه ندارند به نمایندگی از طرف مردم امریکا سخن بگویند » .

جنگ    جهانی  اول

شمار بسیار معدودی از اروپایی ها این مطلب را درک می کردند . اکثر آنان ویلسون را نماینده امریکا می شناختند همچنانکه کلمانسو را نماینده ی فرانسه و لوید جورج را نماینده ی انگلیس می دانستند .

ویلسون یکی از علل پدیدن آمدن جنگها را قراردادهای سری می دانست و مایل نبود دیگر پیمانهای سری – مانند پیمانی که جنگ جهانی اول را بوجود آورد – بسته شود. او ظاهرا با محدودیت های بازرگانی بین کشورها مخالف بود و طرفدار خلع سلاح کامل و آزادی کشتیرانی در تمام دریا بود . می گفت که روسیه باید در انتخاب نوع حکومتش آزاد باشد . نیروهای خارجی ، بلژیک را تخلیه کنند و « آلزاس»(62) و «لرن» (63) دو منطقه ای که همیشه مورد اختلاف آلمان و فرانسه بود ، به فرانسه باز گردد . متحدین او با پیشنهادهایش موافق نبودند و به همین جهت از همان اول با قرارداد چهارده ماده ای مخالفت کردند . انگلیس با آزادی کشتیرانی همه ی دولتها در دریاها مخالف بود و این قسمت حذف شد .

در مورد خلع سلاح هم فقط کشورهای مغلوب خلع سلاح شدند نه کشورهای غالب . وقتی کشورهای جدید مرزهای تعیین کردند موانع بازرگانی عملا زیادتر شد . روسیه برای انتخاب حکومت آزاد نماند . نیروهای انگلیس به این کشور حمله کردند و در جنگ داخلی به مخالفین بلشویک ها کمک کردند. حتی خود کنفرانس صلح بزودی تبدیل به جلسات مذاکره ی خصوصی بین سه رهبر گردید و در واقع تمام مواد پیشنهادی ویلسون فراموش شد .
 

خود مختاری

ویلسون معتقد بود که مرزهای اروپا باید از نو تعیین شود تا همه ی ملت ها بر خود حکومت کنند و این حق افراد در انتخاب نوع حکومت را « خود مختاری » (64) می نامید . این خودمختاری به نحو ناشیانه ای شروع شد زیرا 9 کشور به بهانه ی خودمختاری از امپراتوری های سابق جدا شدند و کشورهای جداگانه را تشکیل دادند . چهار کشور چکسلواکی ، یوگسلاوی ، اتریش و مجارستان از امپراتوری هابسبورگ شکل گرفت وپنج کشور دیگر ، یعنی لهستان ، فنلاند ، استونی و لیتونی و لیتوانی از روسیه و آلمان پدید آمدند . در راه اجرای کامل برنامه « خود مختاری » مشکلات عمده ای وجود داشت . یکی اینکه چه چیز نمایانگر یک ملت جداگانه است ؟ آن موقع تنها ملاک کار ، زبانی بود که افراد به آن سخن می گفتند و این معیار را ویلسون انتخاب کرده بود ، در حالی که بسیاری از اقوام زبان قوم حاکم را بکار می بردند . دوم اینکه در بسیاری از قسمت های اروپا ، مخصوصا دربالکان ملتها بقدری مخلوط بودند که بدون نقل و انتقالهای وسیع ، استقرار آنها در سرزمین خودشان امکان نداشت . سوم اینکه با کشیدن مرز بین دو یا چند ملت نمی توان برای آنها کشورهای جددی بوجود آورد . هر کشور به صنایع ، راه آهن ، بنادر و زمینهای کشاورزی و مرزهایی احتیاج داد که دریا ، رودخانه یا کوه حافظ آن باشد . اگر چکسلواکی سه میلیون آلمانی را در خود نگاه نداشته بود ، علدوه بر مرز دفاعی کوهستانی خود بسیاری از صنایع را هم از دست می داد . شبکه راه آهنی که برای امپراتوری هابسبورگ در نظر گرفته شده بود اکنون در این کشور نوپا در جهت های بسیار نامناسب ادامه داشت .

به این دلایل نقشه اروپای بعد از جنگ مانند سفره پر وصله ای شده بود که اقلیت ها در آن سهم عادلانه ای نداشتند . یوگسلاوی که ظاهرا از صربها و کروات ها تشکیل شده بود عملا شامل اسلوون ها ، مسلمانان بوسینایی ، مجارها ، آلمانی ها ، آلبانیایی ها ، رومانیایی ها و مقدونی ها می شد . چکسلواکی که ظاهرا کشور چک ها و اسلوک ها بود جمعیت زیادی از آلمان ها ، روس ها ، مجارها ، لهستانی ها و یهودی ها را نیز در خود جای داده بود .

وضع لهستان از اینها هم عجیب تر و پیچیده تر بود . در ماه سیزدهم پیشنهاد ویلسون آمده بود که لهستان – که در قرن هیجدهم بین روسیه و پروس تقسیم شده بود – باید استقلال خود را بازیابند . این عادلانه به نظر می رسید و شکی نبود که در آن تقسیم نسبت به لهستانی ها بی عدالتی شده بود ، اما سرزمین ها جدید نیز در واقع شامل یک امپراتوری وسیع مرکب از اقوام مغلوب می شد و در نتیجه فقط دو سوم لهستان جدید مسکن لهستانی ها بود . علاوه بر آن با روسیه که به « خط کورزون »(65) معروف بود بدون مشورت با روس ها تعیین شده بود. چون ویلسون معتقد بود که لهستان باید به دریا راه داشته باشد. دالانی از ناحیه پروس شرقی گذرانده شد که این ناحیه را از بقیه خاک آلمانی جدا می کرد .

بندر دانتزیک(66) ، که در انتهای دالان بود ، شهری آزاد با نظارت بین المللی اعلام شد نه زیر نظارت لهستان ، به این ترتیب کاملا وضع رضایت بخش نبود بطوری که خود لهستانی ها در 1921 . با عبور از خط کورزون و گرفتن ناحیه ی دیگری از روسیه کار را مشکل تر کردند . بحران لهستان در واقع از 1918 آغاز شد . آلمان ها پس از تسخیر لهستان در تاریخ هفتم نوامبر 1918 یک شورای محلی جهت اداره ی امور لهستان ایجاد کردند و زمام آن را به دست مارشال « پیلسودسکی » سپردند و پیلسودسکی در 22 نوامبر همان سال استقلال جمهوری لهستان را اعلام کرد در حالی که متفقین ، کمیته ملی لهستان را که در پاریس برقرار شده بود به رسمیت می شناختند. دولت پیلسودسکی این کمیته را به عنوان نماینده ی خود تعیین کرد و بدین ترتیب مشکل برطرف شد . دولت لهستان بدون اینکه منتظر تصمیم متفقین شود ، ارتشی تشکیل داد و شروع به تسخیر اراضی مورد ادعای خود کرد .

بزرگ ترین مشکل دولت لهستان در ایالت های مورد ادعای آن در ایالت « گالیسی » بود زیرا متفقین به موجب عهد نامه ی « سن ژرمن » هنوز گالیسی را در اختیار خود داشتند تا آن را به نحو دلخواه تقسیم کنند . ولی پیلسودسکی گذشته از گالیسی توانست در فوریه 1919 « برست لیتووسک » و در آوریل همان سال « ویلنا » و در ماه اوت « مینسک » را متصرف شود .

در 1919 اختلاف نظری شدیدی بین لهستان و چکسلواکی پدید آمد و چکها منطقه « تجن » را که مورد ادعای لهستانی ها بود تصرف کردد . متفقین قبلا موافقت کرده بودند که سواحل شرقی لهستان را از آلمان جدا وبه دولت لهستان واگذار کنند ولی در همان ایام لوید جورج نخست وزیر انگلستان ، با وجود مخالفت شدید لهستانی ها بندر معروف دانزیک را بندر آزاد اعلام کرد و قرار شد تکلیف سیلزی علیا (67) وپروس شرقی هم با مراجعه به آراء عمومی معین شود .

در کنفرانس ورسای به مهمترین نکته ی پیشنهادی ویلسون ، یعنی خودمختاری مطلقا توجهی نشد و همزمان با آن عده زیادی که در بخش آلمانی زبان نشین اتریش زندگی می کردند خواستار آن شدند که سرزمینشان جزو آلمان شود اما فرانسه از این پیشنهاد وحشت زده شد زیرا اجرای آن موجب می گردید که جمعیت آلمان حتی از سال 1914 نیز زیادتر بشود و ویلسون ناچار از این پیشنهاد صرف نظر کرد .

بحران دیگری که در کنفرانس ورسای پیش آمد اختلاف ویلسون با نخست وزیر ایتالیا بود . وقتی اورلاندو ، نخست وزیر ایتالیا ، پاداش هایی را که در « پیمان لندن » برای وی تضمین شده بود درخواست کرد ویلسون همه ی آنها را رد کرد . او می گرفت که آن تضمین ها در قرارداد سری تضمین شده اند ، در حالی که ویلسون مطلقا به قرار داد سری اعتقادی نداشت . ضمنا به نظر ویلسون ادعای یوگسلاوی درباره ی برخی از نواحی مورد ادعای ایتالیا درست تر و قابل قبول تر بود تا دعاوی اورلاندو . ویلسون مستقیما از مردم ایتالیا نظر خواست و با کمال تعجب دید که ایتالیایی ها از اینکه سهم خود را از دست بدهند سخت نگران شده اند، به نظر آنان شرم آور بود که اعضای کنفرانس ادعای ایتالیا را که متحدشان در جنگ علیه آلمان بود رد کنند و طرف یوگسلاوی را بگیرند . در نتیجه رئیس جمهور امریکا در ایتالیا منفورترین شخصیت شد و گروه های خشمگین تصویر او را پاره کردند و یا در آن تصویرها بر سر ویلسون کلاهخود آلمانی گذاشتند . موضوع بلاتکلیف ماند تا اینکه بعدها ایتالیا به طور خصوصی با یوگسلاوی مذاکره کرد و « ایبری » و جزایر شرق آدریاتیک را بدست آورد . اما به « دالماسی » دست نیافت . میهن پرستان ایتالیا بقدری ناراحت شدند که به رهبری شاعری موسوم به « گابریل دانونزیو»(68) در 1924 بندر فیوم (69)در یوگسلاوی را تصرف کردند.
 

مقصر اصلی جنگ و غرامت جنگی

ناامیدی ویلسون بر سر مسأله آلمان ، کمتر بود چرا که اکثر متصرفاتی که آلمان از قرن هیجدهم به بعد به دست آورده بود باز پس گرفته شد ، آلزاس ولرن به فرانسه برگردانده شد ، مالمدی(70) و اوپن(71) به بلژیک وشلزویک هولشتاین(72) به دانمارک و پروس شرقی و غربی و سیلزی به لهستان پس داده شد و مسعتمرات آلمان هم بین افریقای جنوبی ، استرالیا ، زلاندنو و ژاپن تقسیم شد . خود آلمان خلع سلاح گردید و نیروی دریایی آن به شش ناو جنگی سبک ونیروی زمینی به صد هزار نفر تقلیل یافت و نیروی هوایی کاملا منهدم شد . مردم عادی آلمان از اینکه هیچگاه با دولتشان مشورت نشده بودند و مخصوصا از اینکه ماده مربوط به قبول « مقصر اصلی جنگ » بدون هیچ بحثی پذیرفته شده سخت خشمگین شدند . برای آنها از همه ناگوارتر از دست رفتن نواحی شرقی کشورشان بود . اکثر آلمان ها ، ملت های لهستان و روسیه را به چشم حقارت می نگریستند و از اینکه فرانسوی ها و انگلیسی ها و امریکایی ها طرفدار آن کشورها بودند تعجب می کردند . چگونگی پرداخت غرامت جنگی هم بغرنج بود . نمایندگان متفقین اکثرا معتقد بودند که آلمان باید خساراتی را که ارتش آن کشور ، مخصوصا در فرانسه و بلژیک ، وارد کرده است بپردازد . اما عملا تعیین میزان خسارت و اینکه سهم هر کس چقدر باید باشد و حتی اینکه غرامت به چه صورتی باید پرداخت شود کار مشکلی بود. برای اینکه امضای پیمان به تعویق نیفتد ارزیابی نهایی آن به عهده « کیمته غرامت » واگذار شد ولی وقتی این کمیته رقم شش هزار و ششصد میلیون بودند را اعلام کرد جنجال برپا شد زیرا بسیاری عقیده داشتند که آلمان توانایی پرداخت چنین غرامتی را ندارد .

در ماده چهاردهم ویلسون « تشکیل جامعه ملل » پیشنهاد شده بود. این قسمت حقا ، باید ماده اول می شد زیرا به نظر بسیاری از مردم از همه ی مواد مهمتر بود. موضوع پیشنهاد این بود که هر کشور نماینده ای به یک پارلمان دائمی جهانی بفرستد و این پارلمان بتواند دعاوی بین کشورها را برطرف سازد و در صورت لزوم مواد پیمان ورسای را تغییر دهد. ویلسون با خشنود به امریکا بازگشت و امیدوار بود که امریکایی ها از شرکت در جامعه مزبور استقبال کنند . وی معتقد بود که اگر این موضوع تحقق یابد اشکالات پیمان صلح برطرف می گردد و با گذشت زمان قرارداد ورسای اصلاح می شود و امریکا و انگلیس صلح اروپا را تضمین می کنند . اما نظریات ویلسون در امریکا با استقبال مواجه نشد . او برای متقاعد کردن مردم سخنرانی های بسیاری کرد و گفت که اگر ما در جامعه ملل شرکت نکنیم با اطمینان کامل می توانم پیش بینی کنم که یکی دو نسل بعد جنگ جهانی دیگری روی خواهد داد . اما مردم امریکا توجهی به حرفهای او نکردند و ویلسون هم از شدت درماندگی و ناامیدی سکته کرد و تا آخر عمر فلج باقی ماند . می گویند ویلسون آدم ساده اندیش و ذهن گرایی بود اما بسیاری از پیش بینی های او بعدها به تحقق رسید . آلمان به تولید تسلیحات خود ادامه داد . مدتی نگذشت که فرانسه عملا برای مقابله با آلمان تنها ماند . پیش از 1914 قدرت های بزرگ اروپا یعنی اتریش ، مجارستان ، روسیه و فرانسه از نظر جغرافیایی آلمان را محاصره کرده بودند . اما اکنون آلمان فقط با فرانسه ضعیف و روسیه ای که گرفتار جنگ داخلی بود و تعداد یا کشورهای کوچک روبرو بود . مردم آلمان چون از پیمان صلح خشمگین بودند به نیروی خود پی بردند و طولی نکشید که مرزهای سال 1914 خود را مطالبه کردند .
 

پی نوشت:

1. Marne
2. Ostend
3. Ypres
4. Loos
5. Arras
6. Albert
7. Somme
8. Rheims
9. Verdun
10. Compiegne
11. Neuve – Chapelle
12. Petain
13. Haig
14. Salonika
15. Dardanelles
16. Liman von Sanders
17. Gallipoli
18. Suvla Bay
19. Jutland
20. Von Scheer
21. Hipper
22. Jellicoe
23. Beatty
24. Heligoland
25. Indefatigable
26. Queen Mary
27. Lion
28. Tannenberg
29. Masurian
30. Peter
31. Trentino
32. South Tyrol
33. Istria
34. Trieste
35. Dalmatian Islands
36. Isonzo
37. Brusilov
38. Nivelle
39. Hindenburg Line
40. Petain
41. Passchendaele
42. Messines
43. Cambrai
44. تاریخ معاصر شوروی ( تاریخ حزب کمونیست ) ، ترجمه ی فارسی ، ص 207.
45. Kerensky
46. Marshal Foch
47. Amein
48. Hazebrouk
49. Aisne
50. Piave
51. Compiegne
52. Georges Clemenceau
53. Woodrow Wilson
54. David L1oyd George
55. Saint Germain
56. Trianon
57. Neuilly
58. Brest – Litovsk
59. Poincare
60. Orlando
61. Theodore Roosevelt
62. Alsace
63. Lorrain
64. Self-determination
65. Curzon Line
66. Danzig
67. Upper-Silesia
68. Gabriele D"Annunzio
69. Fiume
70. Malmedy
71. Eupen
72. Schlewig-Holstein
 

منبع: کتاب نگاهی به تاریخ معاصر جهان یا بحران های عصر ما



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط