هویّت شیعه (قسمت چهارم)
نويسنده: گراهام اى. فولر و رند رحیم فرانك
مترجم: خدیجه تبریزى
مترجم: خدیجه تبریزى
اختلافات سیاسى
با نگرشى سطحى، به نظر مىرسد كه این اختلافات سیاسى، با تقسیمبندى بر اساس پاىبندى مذهبى تداخل پیدا مىكنند، اما در واقع، این دو خط افراطى ضرورتا بر هم منطبق نمىشوند. هرچند مىتوان گفت شیعیانى كه اعتقاد مذهبى ضعیفى دارند، از نظر سیاسى به سكولاریسم متمایلند، اما بسیارى از آنها به ضرورت تعیین اسلام به عنوان دین حكومت (كه ضرورتا با «حكومت اسلامى» هم معنا نیست) و تصدیق ارزش احكام اخلاقى آن در زندگى عمومى، اذعان دارند. به همین صورت، همه شیعیانى كه با شور و شوق به مذهب گرایش دارند، اسلامگرایان سیاسى نیستند؛ به این معنا كه در برخورد با مسائل عمومى، بر پاىبندى راسخ به شریعت اصرار داشته باشند. برخى از شیعیان مؤمن بر مبناى سنّت تقدیرگرا، تشیّع خود را موضوع ایمان شخصى مىدانند كه باید از سیاست تفكیك شود.
همچنین یك ایراد نصگرایانه وجود دارد كه از معضل اعتقادى حكومت در تشیّع برخاسته است. بر اساس دیدگاه افراطى شیعه، صرفا با رهبرى امامى كه با راهنمایى الهى برگزیده شده است، مىتوان حكومت حق (یعنى حكومت اسلامى) تشكیل داد و حكومتهاى دیگر فاسدند. بنابراین، در غیبت امام، جستوجوى حكومت اسلامى یا اعلان آن بىمعناست و شیعیان مجبورند تا آخرالزمان با حكومت فاسد بسازند. با این حال، محكمترین دلیل براى تعدیل دیدگاههاى شیعى در مورد اسلامگرایى سیاسى، موانع عملى است كه از عوامل داخلى و منطقهاى ناشى شدهاند.
در كشورهایى كه شیعیان در اقلّیتند، نمىتوانند امیدى به تحقق حكومت اسلامى داشته باشند، حتى اگر جامعه شیعى به دنبال چنین چیزى باشد. تلاشى مشابه در حكومتهایى كه شیعیان اكثریت آن را شكل مىدهند، در نظر اقلّیتهاى سنّى، حتى موانع بیشترى از موانع قبلى براى دستیابى شیعیان به قدرت غالب سیاسى را پدید مىآورد. افزون بر این، اختلاف نگرش به ماهیت حكومت، در خط مشىهاى سیاسى، كه سكولارها و اسلامگرایان ـ به ترتیب ـ اتخاذ كردهاند، منعكس است.
اسلامگرایان شیعه به خط مشى صرفا شیعى قایلند كه بر نارضایتىهاى جامعه تأكید دارد و در پى جبران و اصلاح (امور) شیعیان است، اگرچه این امر اغلب با مسائل ملّى دیگر، همچون نماینده مناسب داشتن، برابرى در مقابل قانون و فرصت برابر، مرتبط است. سكولارهاى شیعه در عین اینكه نارضایتىهاى شیعى را تكذیب نمىكنند، آمادگى كمى براى اتخاذ لحن و بیانى صرفا شیعى دارند و مسئله را در زمینه گستردهترى مطرح مىكنند كه حكومت مطلقه در تأثیرگذارى بر كل جمعیت ناكام مىداند. آنچه در وهله اول، تفاوتى ظریف به نظر مىرسد، در واقع شكافى عمیق در رویكرد سیاسى دو گروه شیعه به چگونگى حلّ مسائل شیعى است.
با این حال، درخور توجه است كه خط مشى سومى در مورد چشمانداز سیاسى شیعى در حال ظهور است كه فراتر از برنامه كار یك شیعه سكولار یا دست كم غیراسلامگراست؛ با اینهمه، متعهد كمك به منافع شیعى و جبران نارضایتىهاست.
این خط مشى، خط مشىاى است پیشگام كه به دنبال راههاى جدید است و روشن نیست كه آیا مىتواند مشروعیت یابد و یا مورد پیروى واقع شود، اما پراكندگى بیشترى در وضعیت سیاسى شیعى به وجود مىآورد.
مرجعیت
اگرچه قلمرو اصلى رهبرى مراجع مسائل اعتقادى، علم مذهبى و رفتار شخصى است، اما در واقع، نفوذ آنها مربوط به حوزه وسیعى از فعالیت است كه بر روابط بین اشخاص و جامعه شیعه و جامعه به طور كلّى تأثیر مىگذارد. با تعمیم معنا، مىتوان گفت: گروهى از شیعیان، كه از مرجع واحدى پیروى مىكنند، احتمالاً امور مربوط به نظم اجتماعى و سیاسى خود را به طور یكسان، مطابق تعالیم مرجعشان تعریف مىكنند. این امر به نوبه خود، اختلافاتى بین گروههاى شیعى نه تنها در امور اعتقادى و شخصى، بلكه در مسائل عمومى ایجاد مىكند. براى مثال، در دهه 1980، پیروان خمینى، نگرشى انقلابى و كاملاً فعّال به زندگى سیاسى و حضور تشیّع در عرصه عمومى داشتند. در همان زمان، پیروان خوئى از سنّتى تقدیرگرایانهتر، كه بر خصوصیات تقواى شخصى و موضعى بىتفاوت در مسائل عمومى تأكید داشت، پیروى مىكردند. همچنین دو آیةاللّه، یكى در ایران و دیگرى در عراق، دست به تأسیس مراكز آموزشى رقیبى زدند كه پیامدهایى نیز در جهتگیرى جغرافیایى پیروانشان به همراه داشت. مراكز ایران، بخصوص قم، به قیمت نابودى مراكز عراقى رشد نموده، تعداد فزایندهاى از عالمان شیعى را از جهان عرب به خود جذب كردهاند و براى جوامع شیعى، مشكلاتى در مورد تابعیت پدید آوردهاند. پس از فوت خوئى و خمینى، رقابتهاى بین مراجع متعدد و پیروانشان، حتى در داخل ایران، شدیدتر شده است.
این در حالى است كه در لبنان، رقیب جدیدى براى نقش مرجعیت، یعنى سیدمحمّد فضلاللّه، پدیدار گشته است. در عربستان سعودى، شیعیان دو دسته شدهاند: پیروان «خط امام» یا تعالیم آیة اللّه خمینى كه ویژگى انقلابى دارند و پیروان تعالیم آیةاللّه شیرازى كه احتیاط در عرصه سیاسى را تبلیغ كرده است.
تفاوتهاى اجتماعى
طبقه اجتماعى، عنصرى نیرومندتر از هویّت است كه فقیر را از غنى، شهرى را از روستایى و تحصیل كرده را از نیمه تحصیل كرده جدا مىسازد. پیشرفتهاى اقتصادى و علمى برخى از شیعیان، موجب تفاوت آنها با انبوه فقیرتر هممسلكانشان شده است؛ اولاً، زمینداران و تجّار ثروتمند در لبنان، عراق و (تا حدّى) عربستان سعودى از ولایات به شهرهاى بزرگ مهاجرت كردند و به این وسیله، با اكثریت روستانشین از نظر جغرافیایى، بیگانه شدند؛ افزون بر اینكه شهرنشینان ثروتمند با ارزشهاى شهر آشنا شدند و آداب و رسوم شهرى پیش گرفتند و از اینرو، به آسانى در زندگى معمول شهر غرق شدند. براى این شیعیان، فرهنگ غالب، از مبناى شیعى به مبناى شهرى، با تنوّع و كثرت فرهنگىاش، تغییر یافته است. یك طبقه شیعى متوسط و فوق متوسط ساكن در مراكز شهرى، كه به جوامع دیگر نزدیك بوده و اغلب با فرهنگهاى بیگانه مواجه است، سادهتر به حكومت احساس نزدیكى مىكند، حتى اگر قدرت كمى در عرصه سیاسى داشته باشند.
این تفاوتهاى طبقاتى به روابط و خودآگاهىهاى گوناگونى در میان شیعیان مىانجامند، در حالى كه امتیازات اقتصادى، غالبا در تفاوتهاى حوزههاى دیگر منعكس مىشوند. فقط شیعیان ثروتمندتر و شهرنشین مىتوانند براى تحصیل یا كار به غرب سفر كنند. نفوذ اقتصادى این طبقه، راههاى جدیدى براى ارتباط با جهان و نوگرایى ایجاد كرده است كه براى طبقاتى كه سنّتىتر و از نظر اقتصادى فقیرند، بیگانه است. شیعیان ثروتمند و شهرى به صورت غریزى، گرایش دارند كه طبقات روستایى فقیر را عوام الناس تلقّى كنند، در حالى كه روستاییان اغلب، طبقات متوسط را به این امر متهم مىكنند كه «اصالت خویش را از دست داده» و خود را به نظام واگذار كردهاند. در نتیجه، طبقات اجتماعى گوناگون، فهم متفاوتى از واقعیت سیاسى دارند كه تفاسیر مختلفى از مشكلات و برداشتهاى گوناگونى از راهحلهاى مطلوب پدید مىآورد.
به دلیل این خطوط افراطى متنوّع و گاه متداخل، سخن گفتن از یك جامعه شیعى یكدست، در هر یك از كشورهاى منطقه غیرممكن است. پیوندهاى مشترك مذهبى، فرهنگى و تاریخى گاه خود منشأ اختلافنظر و مشاجره مىگردند و متأثّر از ناقلهاى تاریخى و فرهنگى دیگرى هستند كه دست كم از ابتداى قرن به كار افتادهاند. رشد خود آگاهى شیعى، تا حدّى این اختلافات را تعدیل كرده و نیروى بیشترى به سوى هدف مشترك سوق داده است. اما این مرحله از اتحاد مهمتر، ممكن است نشانه دورهاى از نزاع براى شیعیان باشد و به سادگى تحت شرایط سیاسى مساعدتر از میان برود. چنین روندى را مىتوان در تاریخ جنبش شیعى در لبنان مشاهده كرد. در آنجا وقتى در دهه 1970، شیعیان نقش سیاسى مهمترى در نظام سیاسى به دست آوردند، یك جنبش فرقهاى در زمینههاى طبقاتى، مذهبى و جغرافیایى تجزیه شد.
یادآورى وجود این اختلافات متعدد در میان شیعیان، آنگاه اهمیت مىیابد كه بیگانگان تصویر ترسناكى از مفهوم «شیعه در قدرت» ـ براى مثال در عراق آینده ـ ارائه مىدهند. در شرایط عادى، شیعیان با غیرشیعیانى كه اذهانى مشابه و منافعى مشترك با آنان دارند، ائتلاف مىكنند كه با فرارفتن از حد و مرز، به سختى مىتوان آنها را منافعى جمعى تلقّى كرد كه عمدتا تحت ستم و محرومیت به وجود مىآیند.
رشد آگاهى سیاسى شیعیان
چه چیزى موجب احیاى شیعى شد؟ عوامل متعددى در این امر دخالت داشتهاند كه برخى از آنها خاصّ شیعیان نیستند. هم سنّىها و هم شیعیان در برخورد با مسائلى دچار سرخوردگى شدهاند؛ از جمله: تجدّد و ایدئولوژىهاى نوع غربى، شكست حكومتهاى عرب در مسئله فلسطین و خدشه در جامعه كه به دنبال شهرنشینى و دیوان سالارى به وجود آمد، بدون اینكه در مقابل، منافع محسوسى براى توده مردم داشته باشند تمامى این مسائل به افزایشِ رشد پاىبندى شیعه به مذهب، هم به عنوان اعتقاد شخصى و هم به عنوان ایدئولوژى سیاسى، كمك مىكنند. احیاى شیعى ریشههاى دیگرى در تجربه شیعى دارد كه از این امور ناشى شدهاند: انزواى دیرین سیاسى، ممانعت حكومت از آزادى مذهبى، تضعیف آزادى عمل و استقلال مالى نهادهاى مذهبى، و تبعیض اجتماعى و اقتصادى فراگیر. در قسمت بعد، خواهیم دید كه فرآیند سیاسىسازى چگونه در جهان عرب رخ داده است.