شمنی سرخ‌پوستان

آنچه از شمنی (Chamanisme) مراد می‌کنیم، سننی است که ریشه‌هایشان به «ماقبل تاریخ» می‌رسد و خاص اقوام مغولی (mongoloïde) منجمله سرخ‌پوستان آمریکایی است. در آسیا، این شمنی به معنای حقیقی را نه تنها در
چهارشنبه، 3 آذر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شمنی سرخ‌پوستان
 شمنی سرخ‌پوستان

 

نویسنده: فریتیوف شوئون
برگردان: جلال ستاری

 

آنچه از شمنی (Chamanisme) مراد می‌کنیم، (1) سننی است که ریشه‌هایشان به «ماقبل تاریخ» می‌رسد و خاص اقوام مغولی (mongoloïde) منجمله سرخ‌پوستان آمریکایی است (2). در آسیا، این شمنی به معنای حقیقی را نه تنها در سیبری، بلکه در تبت (به صورت B?n-Po) و مغولستان و منچوری و کره نیز بازمی‌یابیم. همچنین سنت چینی پیش از بودا با شاخه‌هایش: طریقت کنفوسیوس و تائوئیسم، به همین خانواده‌ی سنتی می‌پیوندد. ایضاً در ژاپن، شمنی، سنت خاصی پدید آورده که شینتو (Shintô) است. خصیصه‌ی همه‌ی این آموزه‌ها، تضاد میان زمین و آسمان است به نحوی که یکدیگر را تکمیل کنند، و نیز عبادت طبیعت که به عنوان علّت اصلی و نه وجودی عرضی، منظور نظر قرار گرفته است، و همچنین فقر آخرتشناسی- که حتی در طریقت کنفوسیوس نیز بسی آشکار است- و خاصه مرکزیت کار ویژه‌ی شمن که در چین بر عهده‌ی Taotsé (3) هاست و در تبت بر دوش لاماهای غیب آموز و عزایم خوان (4) برای دفع اجنه و شیاطین. اگر در اینجا از چین و ژاپن یاد می‌کنیم، قصدمان منظور داشتن سنن بومی آن ممالک، به طور ساده و مختصر، در شمنی سیبریایی نیست، بلکه برای تعیین موضع و موقع آن سنن، نسبت به سنت ابتدایی نژاد زرد است، که آئین شمنی، مستقیم‌ترین و نیز نامنظّم‌ترین و مهمترین ادامه‌ی آن سنت محسوب می‌شود.
ملاحظه اخیر این پرسش را پیش می‌کشد که اشکال سیبریایی و آمریکایی شمنی، از لحاظ معنوی دارای چه ارزشی است؟ به طور کلی چنین احساس می‌شود که این اشکال، مراتب بس مختلفی دارند، اما آنچه یقین است اینست که سرخ‌پوستان- چون در اینجا از ایشان سخن می‌گوئیم- به رغم همه‌ی لکه‌های تیره‌ای که ممکن است در بعضی قبایل، و شاید در گذشته‌ای نسبتاً متأخر، بر سنن شمنی افتاده باشد، چیزی اصلی و ناب از آن سنن را نگاه داشته‌اند.
اسناد دالّ بر سلوك معنوى و روحانی سرخ‌پوستان، فراوان است. سپیدپوستى كه از خردسالی سرخ‌پوستان او را ربودند و وی در آغاز قرن نوزدهم، تا بیست سالگی میان قبایلی زیست که هرگز هیچ کشیش مرسل و داعی مسیحی به آنان نزدیک هم نشده بود (قبایل کیکاپو Kickapoo، کانساسKansas، اوماهاOmaha، اوساژOsage) می‌گوید: «یقین است که آنان- دست کم سرخ‌پوستانی که من می‌شناسم- به ذاتی اعظم و قادر متعال و عاقل و هوشمند یا بخشنده‌ی حیات که همه چیز را آفریده و بر همه چیز فرمان می‌راند، اعتقاد می‌ورزند. آنان علی العموم معتقدند که آن ذات اعظم، پس از سامان دادن نخچیرگاهها و انباشتنشان از شکار، نخستین مرد و نخستین زن سرخ‌پوست را که بس بلند قامت بودند و عمری دراز یافتند، آفرید؛ غالباً با آنان رأی می‌زد و همچنان که با آنان چپق می‌کشید، قوانینی وضع می‌کرد که ناگزیر از رعایتش بودند و به ‌ایشان می‌آموخت چگونه شکار کنند و ذرّت بکارند، اما بر اثر نافرمانیشان، از آنان دور شد، و رهایشان کرد تا روح شریر و خبیث به اذیت و آزارشان بپردازد که از آن پس، موجب هرگونه زوال و باعث همه‌ی بدبختی‌هایشان بوده است. آنان معتقدند که روح اعظم خصلتی والاتر از آن دارد که مستقیماً مسبّب شرّ باشد، بلکه همچنان به تبرّک فرزندان سرخ‌پوستش، به رغم همه‌ی اهانتهایی که بر او روا داشته‌اند، ادامه می‌دهد و موجب خیر و برکتی است که از آن بهره‌مندند، و آنان در مقابل این لطف و عنایت پدرانه، به راستی در عبادت و سجده‌شان، فرزندانی حق‌شناس‌اند که پدر را صادقانه پاس می‌دارند و برای روا شدن حاجاتشان، دعا می‌کنند و به خاطر آنچه می‌ستانند، شکر می‌گویند. همه‌ی قبایلی که من دیده‌ام، به زندگانی پس از مرگ که در آن، هم پاداش خیر هست و هم عذاب و مکافات، اعتقاد می‌ورزند... این یقین که باید به روح اعظم حساب پس داد، موجب می‌شود که سرخ‌پوستان، عموماً در معتقداتشان و در رعایت سنن، وسواس داشته باشند و غیرت و همت. و این نکته شایان اعتناست که نزد آنان در قبال مقدسات، نه سستی مشاهده می‌توان کرد و نه بی‌اعتنایی و نه سالوس و ریا...» (5).
گواهی دیگری که از منبعی مسیحی است بدینقرار است: «اعتقاد به ذاتی اعظم و اکبر، در فرهنگ قوم شیپوا (Chippewa)، ریشه‌های استوار دارد. این ذات کهKîché Manitô یعنی روح بزرگ نامیده می‌شود، از آنان بسی دور است. به ندرت، به درگاهش مستقیماً دعا می‌کردند و نماز می‌بردند، و فقط در عیدِ رازآموختگان میدویوین (Midewiwin)، به وی قربانی تقدیم می‌داشتند. منابع مطلع من، ازو، به لحنی آکنده از تسلیم و اطاعت و نهایتاً توقیر و اعزاز، سخن می‌گفتند. پیرمردی که قدرتمندترین جادوپزشک منطقه‌ی منحصراً بومی نشین در ناحیه‌ی دریاچه‌ی «Courte Oreille» بود، می‌گفت: «او همه چیز روی زمین را آفریده و حافظ تمام آنهاست». پیرزنی از منطقه‌ی بومی‌نشین، تأیید کرد که سرخپوستان قدیم، در نماز، نخست Kîché Manitô و سپس «مهین ارواح، kithi manitôهای دیگر را که در باد و برف و تندر و طوفان و درختان و در همه چیز ساکنند، سجده می‌کردند». شمن کهنسالی (Vermilion) یقین داشت که «همه‌ی سرخ‌پوستان این سرزمین، دیرزمانی پیش از فرا رسیدن سفیدپوستان، خداپرست بودند، اما ازو نمی‌خواستند که حاجاتشان را برآورد، آنچنانکه ‌اینک که مسیحی شده‌اند، می‌کنند. آن زمان، عنایات حامیان خاص خویش را انتظار می‌کشیدند». خدایانی که قدرتشان از قدرت Kîchê Manito کمتر بود، خدایان ساکن طبیعت و ارواح نگاهبان بودند. رسوم قوم شیپوا در خاکسپاری مردگان و سوگواری، مبین اعتقادشان به زندگانی پس از مرگ است، اما به موجب سنتی، باور دارند که ارواح پس از مرگ به غرب، «به جایی که خورشید فرو می‌شود» یا «به جانب چمنزار اردوگاههای خیر و برکت و خوشبختی جاوید»، سفر می‌کنند (6).
نظر به آنکه دیدگاه ما، دیدگاه فلسفه‌ تطّور و تکامل نیست، کمترین چیزی که می‌توانیم گفت اینست که ما به منشاء درشتناک و ستبر و چندگانه‌ی ادیان اعتقاد نداریم و هیچ دلیلی در دست نیست که در «یکتاپرستی» سنت سرخ‌پوستان‌مان تردید روا داریم (7)، خاصه که چند خدایی ناب و محض، همواره چیزی جز انحطاط نیست و بنابراین پدیده‌ای نسبتاً متأخر است و به هر حال بیش از آن که متعارفاً باور دارند، نادر است. یکتاپرستی آغازین که هیچ ویژگی سامی‌ندارد و بیشتر «یکتاپرستی همگانی» (pan - monothéisme) ایست که اگر نبود، چند خدایی امکان نداشت از آن نشأت گیرد، نزد اقوام بس گوناگون، منجمله پیگمه‌های آفریقا، باقی است، و یا نشانه‌هایی از آن بر جای مانده است، و این همان چیزیست که علمای الهی، بدان «دین ابتدایی» نام داده‌اند. به عنوان مثال Fuégien های آمریکا، فقط به خدای یگانه‌ای ایمان دارند که در ماوراء ستارگان می‌زید، جسم ندارد و نمی‌خسبد، و ستارگان دیدگان وی‌اند، و همواره بوده است و هرگز نمی‌میرد، جهان را آفریده است و برای رفتار و اعمال آدمیان، قوانینی وضع کرده است. نزد سرخ‌پوستان شمال ساکن دشتها و جنگلها، احدیت خداوند، البته بدین قطعیت ظاهر نمی‌شود، و چنین می‌نماید که در بعضی موارد، پوشیده و در پرده است، اما هیچ چیزی که دقیقاً با چند خدایی اروپائیان قدیم اهل تشبیه و تجسیم، قابل قیاس باشد، پیش آنان نمی‌توان یافت: به یقین چندین قدرت بزرگ» وجود دارد (8)، اما این قدرتها، یا تابع قدرتی برتر از همه‌ی قدرتها هستند که بیشتر به برهما ماننده است تا به ژوپیتر، و یا کلیّت یا جوهر مافوق طبیعی‌ای تصور می‌شوند که ما همه، به نحوی که یک تن از سرخ‌پوستان سیو برایم توضیح داد، اجزاء و پاره‌های آن به شمار می‌رویم. برای فهم نکته اخیر، که اگر کل مفهوم فقط بدان تقلیل می‌یافت، چیزی جز همه خدایی نبود، باید دانست که اندیشه‌ها و تصورات در باب روح بزرگ، یا به واقعیت «متصل» ذات (Essence) مربوط می‌شود، که در آنصورت با مذهب استعلایی (Transcendentalisme) سروکار داریم (9)، یا به واقعیت «متصل» جوهر (Substance)، که در آنصورت سروکارمان با همه خدایی و وحدت وجود است. اما به هر حال، در ذهن سرخ‌پوستان، نسبت جوهری (Substance) بر نسبت ذاتی (Essence) می‌چربد. بعضی گاه از اعتقاد سرخ‌پوستان به قدرتی جادویی سخن می‌گویند که به همه چیز، منجمله انسان، جان می‌بخشد و Manito (به لهجه‌ی الگونكی algonquin یا Orenda به لهجه‌ی ‌ایروکوایی iroquois) نام دارد، و در اشیاء و موجودات، منجمله اشیاء و موجودات جهان غیب و روحمند (animique) برحسب موارد، «منعقد و بسته» می‌شود و یا صورتی مردم نما می‌یابد، و همچنین به حسب موضوع و موردی انسانی به شکل توتم یا «فرشته‌ی نگهبان» (orayon قبایل ایروکوایی) (10) متبلور می‌گردد. این امر البته صحت دارد، اما با قید این ملاحظه که صفت «جادویی» کاملاً نارساست، و حتی نادرست است، ازینرو که علت و مؤثّر را به وساطت اثر و نتیجه‌ی جزئیش، تعریف و تعیین می‌کند. به هر حال آنچه حائز اهمیت است و باید به خاطر سپرد اینست که خداپرستی سرخ‌پوستان، در عین حال که چند خدایی از سنخ چند خدایی مدیترانه‌ای و «مشرکانه» نیست، با یکتاپرستی ابراهیمی نیز متقارن نمی‌شود، بلکه بیشتر خدادانی (theosophie) ایست که به علت فقدان متون و نصوص مقدس، اندکی «لغزان» است و با مفاهیم (الوهی) ودایی و خاور دور مشابهت دارد. همچنین اصراری که در این بینش، بر جنبه‌های «حیات» و «قدرت» می‌رود که مشخصه‌ی ممتاز ذهنیّتی جنگجو و کمابیش کوچنده است، شایان اعتناست.
بعضی قبایل- خاصه قبایل الگونکی و ایروکوائی- میان خالق (صاحب اعجاز و کرامت demiurge) و روح مهین فرق می‌نهند: این خدای صانع، غالباً نقشی مسخره و هزل آمیز و حتی ابلیسی دارد. چنین بینشی از قدرت خلاقه، و از نخستین آفریننده و بخشنده‌ی صنایع و هنرها، ابداً منحصر به سرخپوستان نیست و گواه بر صحت این مدعا، اساطیر برّ قدیم است که در آنها هیولاها (Titans) و خدایان، دوشادوش هم کارهای بد و ناپسند می‌کنند. به زبان تورات باید بگوئیم که بهشت روی زمین، بی‌مار، وجود ندارد، و بیمار، هبوطی و درامی انسانی و نیز هیچ آشتی و سازشی با خدای آسمان، نیست. نظر به آنکه عالم خلق، در هر حال، از خدا، دور می‌افتد، بنابراین باید در آن، گرایشی خداگریز وجود داشته باشد، تا آنجا که می‌توان عالم خلق را به دو صورت الهی و شیطانی (یا دستاورد صانع صاحب کرامت démiurge)، تصور کرد. اما سرخ‌پوستان این دو جنبه را در هم می‌آمیزند، و تنها آنان نیستند که چنین می‌کنند. به عنوان مثال خدا Susano- o، قدرت فتنه انگیز و آشوب طلب دریا و طوفان، در اساطیر ژاپنی را یادآور می‌شویم. خلاصه آنکه صانع- Nanabozho، Mishabozho یاNapi قبایل الگونکی،Tharonhiawagon قبایل ایروکوایی- جز مایا (Maya) نیست، یعنی مبداء متغیرالشکلی که در عین حال، شامل نیروی آفرینندگی و جهان است، و هم طبیعت آفریننده (natura naturans) و هم طبیعت آفریده (natura naturata). مایا برتر از خیر و شر است، مبین کمال و نقص، امر الهی و امر به غایت انسانی، و در حقیقت نمودگار عظمت فوق بشری و مقوله‌ی شیطانی و اهریمنی است، و به همین علت، ابهام و ایهامی دارد که اخلاقیات مبتنی بر احساسات و احساس پروری، به دشواری درک می‌تواند کرد.
در مقوله‌ی آفرینش کیهان، برای سرخ‌پوست، کیهان از عدم محض خلق نمی‌شود، بلکه آفرینش کیهان نوعی تغییر صورت و دگرگون شدگی و گشتار است. در آغاز، در جهان آسمانی، واقع بر فراز آسمان مرئی، موجوداتی می‌زیستند که نیمه خدا بودند، اشخاصی الگو، به مثابه‌ی اعیان ثابته و معیار که انسان خاکی باید بدانان در هرکاری اقتدا کند، و در آن جهان آسمانی، فقط صلح و آشتی حکمفرما بود. اما برخی از آن موجودات، سرانجام تخم نفاق کاشتند و آنگاه دگرگونی بزرگی روی داد، یعنی آنان به زمین رانده شدند که اینک نیاکان همه‌ی مخلوقات زمینی‌اند. معهذا چند تنی توانستند در آسمان بمانند که فرشتگان موکّل بر همه کارهای اساسی از قبیل شکار و جنگ و عشق ورزی و کشت و زرع‌اند. در نتیجه آنچه «آفرینش» می‌نامیم، برای سرخ‌پوست، خاصه عبارت از تغییر حالت یا نزول و فرود آمدنی است، و این چشم اندازی «انبعاثی» یا فیضان‌گرا («êmanationiste)) است، به معنای ایجابی و بر حق واژه که در اینجا، یعنی نزد سرخ‌پوستان، مفهوم روشنش، تفوّق معنی جوهر، و بنابراین غلبه‌ی واقعیت «غیر منفصل» است. و این، چشم اندازی است بسان خطّی حلزونی شکل یا چشم اندازی ستاره‌گون، و نه چشم انداز دوایر متحدالمرکز، گرچه دیدگاه «انفصال» هرگز نباید از نظر دور ماند، چون در واقع دو چشم انداز، مکمل یکدیگرند، اما گاه، تکیه فقط بر یکی از آندو نظرگاه است.
معنای درست و ملموس این تصّور سرخ‌پوستان که هر چیز، «جاندار» است، چیست؟ معنایش اینست که علی‌الاصول و از لحاظ ماوراءالطبیعه، از هر چیز، و در ناف هستی هر چیز، پرتوی وجود شناختی، مرکب از «بود» و «خودآگاهی» و «زندگانی» می‌درخشد که ریشه‌ی لطیف یا روحمند (animique) هر شیء را به الگوی نورانی و آسمانیش می‌پیوندد. درنتیجه، از طریق هر شیء، می‌توان به ذوات (Essences)آسمانی دست یافت. اشیاء، «انعقاد» گوهر الهی (Divine Substance )اند. گوهر الهی، شیء نیست، اما اشیاء، گوهر الهی‌اند، به اعتبار وجود و صفاتشان. اینست معنای عمیق جان‌گرایی (animisme) سرخ‌پوستان که صورتهای ترکیبی عدیده دارد، و این شعور و توجه حاد ذهن به همگنی جهان پدیدارها، مبین طبیعت‌گرایی (naturisme) معنوى سرخ‌پوستان و سپس امتناع آنان از گسستن پیوند با طبیعت و گام نهادن در راه تمدنی تصنعی و اسارت آمیز است که آبستن جرثومه‌های تحجر و فساد و تباهی است. برای سرخ‌پوست، چنانکه از لحاظ انسان خاور دور، آنچه انسانی است، در طبیعت ریشه دارد، نه در بیرون از طبیعت.
*
والاترین تجلیّات روح مهین، جهات اربعه با سمت الرأس (Zénith) و سمت القدم (Nadir) (در کره‌ی سماوی) یا (جهات اربعه) با آسمان و زمین، و سپس صوری چون خورشید، ستاره‌ی صبحگاهی، سنگ خارا، عقاب، و گاو وحشی است. همه‌ی ‌این تجلّیات در عین حال که دارای ریشه‌ی الهی‌اند در ما نیز وجود دارند: یعنی گرچه روح میهن، احد و واحد است، اما بالذات متضمّن صفاتی است که آثارش را در جهان ظواهر می‌بینیم و از آنها تأثیر می‌پذیریم (11).
خاور، روشنایی است و شناخت و نیز آشتی؛ جنوب، گرمی و زندگانی و بنابراین بالندگی و خوشبختی است؛ باختر، آب باروری بخشی است و نیز وحی که به زبان آذرخش و تندر سخن می‌گوید؛ و شمال، سرما و پاکی یا نیرو است. بدینگونه عالم در هر مرتبه‌ای که منظور باشد- زمین، انسان، یا آسمان- وابسته به چهار تعیّن اولاست: روشنایی و گرما، آب و سرما.
آنچه در این توصیف جهات اصلی، چشم گیر و شگفت انگیز است، اینست که جهاتِ اربعه‌ی اصلی، نه به وضوح، رمزپرداز عناصر اربعه: هوا و آتش و آب و خاک‌اند، و نه مظاهر رمزی حالات جسمانی متناظر با آنها: خشکی و گرمی و رطوبت و سردی؛ بلکه آن دو چهارگان را به نحوی نابرابر در هم می‌آمیزند و با هم ترکیب می‌کنند: خصائل شمال و جنوب، به ترتیب سردی و گرمی است، بی‌آنکه نمودگار عناصر خاک و آتش باشند؛ حال آنکه باختر، همزمان، با رطوبت و آب تطبیق می‌کند؛ و خاور، نمایشگر خشکی و در وهله‌ی اوّل روشنایی است، ولی نه هوا.
این عدم تقارن یا پادجفتی را بدینگونه توجیه می‌توان کرد که عناصر هوا و خاک، در رمزپردازی فضایی عالم، به ترتیب با آسمان و زمین، و بنابراین با دو منتهی الیه محور عمودی، همذات و یکی می‌شوند؛ حال آنکه آتش، آتشی که برای قربان کردن است و موجب تبّدل و استحاله می‌شود، مرکز و ناف همه چیز است. اگر این واقعیت را در نظر داشته باشیم که آسمان، همه‌ی جهات فاعلی دو چهارگان- عناصر اربعه (12) و اخلاط چهارگانه (13)- را با هم ترکیب می‌کند و زمین، جهات انفعالیشان را، توجه خواهیم یافت که تعاریف رمزی چهار «تربیع»، ناظر به ترکیب دو قطب آسمانی و زمینی (14) است: محور شمال- جنوب، زمینی و محور شرقی- غربی، آسمانی است.
آنچه همه‌ی سرخپوستان در آن اشتراک و اتفاق نظر دارند، شاکله‌ی قطبیت کیفیات دو به دوی کیهان (و بنابراین چهارگانگی قطب‌های آن) است، اما رمزهایی که برای توصیف به کار می‌رود، ممکن است از گروهی به گروه دیگر، و خاصه در میان قبایل و گروههای بس متفاوتی چون سیوها و ایروکوها، فرق کند. مثلاً برای قبایل چروکی (Tchéroki) که به خانواده‌ی ایروکوایی تعلق وارند، شرق و جنوب و غرب و شمال، به ترتیب، کامیابی و خوشبختی و مرگ و دشمنی معنی می‌دهند، و به رنگهای قرمز و سفید و سیاه و آبی مشخص می‌شوند. از دیدگاه سیوها، همه‌ی جهات اصلی، معنایی مثبت و ایجابی دارند، و رنگها، بنا به همان نظم توالی، قرمز و زرد و سیاه و سفیداند؛ اما بیگمان، نسبتی میان شمال- دشمنی و شمال- پاکی هست، زیرا هر محنت، مایه‌ی تطهیر و تقویت است، و همچنین میان غرب- مرگ و غرب- وحی و مکاشفه، چون این هر دو معنی، به عالم ماوراء حواله و رجوع می‌دهند. نزد Odjibway ها که به گروه الگونکی‌ها وابسته‌اند، شرق، چون نور، سفید رنگ است، و جنوب، سبز چون گیاهان و غرب، سرخ فام یا زردفام چون خورشید مغرب، و شمال، سیاه چون شب. این تخصیصات، بر حسب چشم اندازهای مختلف تغییر می‌کند، اما رمزپردازی اصلی با چهارگانگی و قطب‌گرایی‌هایش، ثابت می‌ماند.
*
می‌دانیم که جهات فضا، در آئین چپق‌کشی سرخ‌پوستان (Calumet)، نقشی عمده بر عهده دارد. این آئین، دعای سرخ‌پوستان محسوب می‌شود، که در آن، سرخ پوست نه فقط برای خود، بلکه برای همه‌ی دیگر مخلوقات نیز دعا می‌کند. سراسر عالم با مردی که چپق را به مصادر قدرت یا به قدرت متعال، تقدیم می‌دارد، دست به دعا برمی‌دارد.
در اینجا باید دیگر آئینهای بزرگ شمنی سرخ‌پوستان، یا دست کم عمده‌ترین آنها را ذکر کنیم که عبارتند از: حجره‌ی خوی کردن یا عرق ریختن، ذکر خفی یا استعانت از حق در خلوت و انزوا، و رقص آفتاب (15). ما رقم چهار را نه از اینرو برمی‌گزینیم که حدّی مطلق است، بلکه بدینجهت که نزد سرخ‌پوستان، رقم مقدسی است، و در واقع ترکیب و تلفیقی را مجاز می‌دارد که هیچ خودسرانه نیست.
حجره‌ی عرق برآوردن، آئین تطهیر، علی‌الاطلاق است: بدین وسیله، آدمی تزکیه و تصفیه می‌شود و موجودی نو می‌گردد. این آئین و آئین پیشین، آئینهایی به طور مطلق اساسی‌اند؛ آئین بعدی نیز همچنین، اما با اندک تفاوتی.
استعانت از حق در خلوت و عزلت («ند به و استغاثه»، یا «ناله و زاری» یک کس)، برترین نوع دعا و عبادت است، و برحسب مورد، ممکن است در ضمیر و باطن، یعنی در سکوت و خاموشی، صورت گیرد (ذکر خفی) (16). این دعا یا عبادت، گوشه‌نشینی و انزوای معنوی حقیقی‌ایست که هر سرخ‌پوست باید یک بار در دوران جوانیش (اما در آن هنگام، نیتی خاص دارد) بدان تن در دهد، ولی ممکن است هر لحظه به حسب الهام یا به تبع مقتضیات، تجدید شود.
رقص خورشید، نوعی عبادت کلِّ قوم و جماعت است، و برای رقصندگان، معنای باطنی وصلت بالقوه با روح خورشید، و بنابراین با روح بزرگ را دارد. این رقص، نمودار رمزی پیوند روان با الوهیت است: همانگونه که رقصنده با تسمه‌هایی- نمایشگر رمزی اشعه‌ی خورشید- به درخت مرکزی بسته شده، انسان نیز با رشته‌ای سرّی به آسمان پیوند خورده که سرخ‌پوست، در گذشته، آن پیوستگی و میثاق را با خون خویش مهر می‌کرد، حال آنکه امروزه به روزه‌ای ناگشوده به مدت سه یا چهار روز، بسنده می‌کند. رقصنده در این آئین، چون عقابی در پرواز به سوی خورشید است: با سوتکی که از استخوان عقاب ساخته شده، سفیری به آهنگی زیر و نالان برمی‌آورد، و در عین حال با پرهایی که در دست دارد، از پرواز عقاب تقلید می‌کند. این رابطه‌ی تقدس آمیز با خورشید، در روان، نشانی پاک نشدنی به جای می‌گذارد (17).
***
در اعمال جادوییِ شمن‌ها، باید میان جادوی معمولی و جادویی که می‌توان آنرا جادوی کیهانی نامید، فرق نهاد. جادوی اخیر، به واسطه‌ی مشابهت رمزها با الگوهای اصلیشان، عمل می‌کند. در واقع در سراسر طبیعت، منجمله نزد انسان، امکانات همانند و ذوات و صور و اشکال و جنبش‌هایی که کیفاً و یا از لحاظ نوع و سنخ با هم مطابقت دارند، بازمی‌یابیم، و شمن می‌خواهد پدیده‌هایی را که بنا به طبیعتشان یا تصادفاً از حیطه‌ی تصرف وی خارج‌اند، به وساطت پدیده‌هایی همانند (و بنابراین از لحاظ ماوراءالطبیعی «عین هم») که خود می‌آفریند و بدین جهت در حوزه‌ی عمل وی قرار دارند، مهار کند و به انقیاد خویش درآورد. می‌خواهد به مدد اشکال و رنگها و ضرباهنگ و ورد و عزایم و افسون خوانی و کلمات سحرآمیز و جادو و نغمه‌های بی‌گفتار، باران برانگیزد، کولاک برف را فرو بنشاند، گاوان وحشی را فراز آورد، بیماری را شفا بخشد. اما اینها همه، بدون قدرت تمرکز خارق العاده‌ی شمن که تنها پس از ممارستی دراز نفس در خلوت و سکوت و در آغوش طبیعت بکر (18) به دست می‌آید، نارسا خواهد بود. قدرت تمرکز همچنین ممکن است همچون قریحه و موهبتی خاص، و به یمن تأثیری آسمانی، حاصل آید (19). در وراء هر پدیده‌ی محسوس، واقعیتی جاندار یا روحمند هست که از محدودیتهای مکان (فضا) و زمان، فارغ و مبرّاست. شمن از راه برقراری ارتباط با این واقعیات یا با این ریشه‌های لطیف و اثیری یا مافوق محسوس اشیاء، می‌تواند در پدیده‌های طبیعی تأثیر و تصرف کند یا به پیشگوئی بپردازد. کمترین چیزی که می‌توان گفت اینست که اینهمه، به نظر خواننده‌ی امروزی که تخیلش نشان از تأثیرات دیگری دارد، و تابع بازتاب‌هایی جز اعمال بازتابی انسان قرون وسطایی یا کهن‌وش است، و نیمه خودآگاهیش، بر اثر انبوهی از پیشداوریها که دعوی عقلانی و علمی‌ بودن دارند، در غلط افتاده، شگفت می‌نماید. بی‌آنکه بتوانیم در اینجا وارد جزئیات شویم، فقط از زبان شکسپیر تذکار می‌دهیم که «چیزهایی که در آسمان و زمین هست، بیش از آنست که با فلسفه‌بافی‌تان، تصور می‌توانید کرد».
اما این شمن‌ها، علی‌الخصوص، جادوگرانی خبره، به معنای معمولی کلمه، نیز هستند و دانششان به مدد قوای روانی یا حیاتی و حیاتبخش، فردی یا نه، نتیجه می‌بخشد و اثر می‌کند. این دانش برخلاف جادوی مربوط به کیهان، از مشابهت‌های عالم صغیر با عالم کبیر، یا همانندی‌هایی که میان تشعشات و انعکاسات طبیعی «تصور و معنا»یی یگانه هست، سود نمی‌جوید. در جادوی «سفید» که متعارفاً جادوی شمن‌هاست، قوایی که برانگیخته می‌شوند و به حرکت درمی‌آیند و نیز هدف کار، یا خیرخواهانه و سودمندند، و یا خنثی. اما وقتی برعکس، ارواح و هدف، شوم و زیانبخش باشند، سر و کارمان با جادوی «سیاه» یا طلسمیات است، و در این حالت، هیچ چیز «در لوای نام خدا» صورت نمی‌گیرد، و پیوند با قدرتهای برتر، گسیخته شده است. بدیهی است که اعمالی چنین خطرناک از لحاظ اجتماعی و نیز بالذات شوم، شدیداً نزد سرخ‌پوستان، چنانکه نزد همه‌ی اقوام، ممنوع و مذموم بوده است (20)، اما این بدین معنی نیست که جادوی سیاه، میان بعضی قبایل جنگل‌نشین (چنانکه در اروپا در اواخر قرون وسطی)، بنا به طبیعت نحس و واگیردارش، به صورت بیماری‌ای مسری، انتشار و گسترش نیافته باشد (21).
مسأله‌ای که ذهن همه‌ی کسانی را که به روحانیت و معنویت سرخ‌پوستان عنایت دارند، به خود مشغول داشته است، «رقص ارواح» (Ghost Dance) است که عهده‌دار نقشی بس دلخراش در شکست نهایی این قوم و نژاد بوده است. برخلاف عقیده‌ی جاری، این رقص، امری کاملاً نو پدید نبود، بلکه بسیاری نهضت‌های مشابه، از همان نوع، بسی پیش از Wovoka (باعث و بانی رقص ارواح)، به ظهور پیوستند، یعنی این پدیده به کرّات در قبایل ساکن غرب مشاهده شد که دیده‌وری که لزوماً شمن نبود، مرگ را تجربه و ادراک کرده و با بازگشت به حیات، پیامی از عالم علوی می‌آورد که عبارت بود از پیشگویی در باب آخر زمان، رجعت مردگان و آفرینش زمینی نو (حتی از «فرو افتادن ستارگان» چون فرو ریختن قطرات باران، سخن گفته‌اند)، و سپس فراخوانی به صلح و آشتی و سپس رقصی که می‌بایست موجب تسریع وقوع حوادث و حفظ و صیانت مؤمنان، و در این مورد، سرخ‌پوستان گردد. خلاصه آنکه این پیامهای پس از مرگ، متضمن مفاهیم آخرتشناسی و «هزاره گرایی» بود که به اشکال مختلف در همه‌ی اساطیر و مذاهب یافت می‌شوند (22).

اما ویژگی و دلخراشی رقص ارواح، مرهون مقتضیات جسمانی (مادی) و روانی سرخ‌پوستان زمانه بود: نومیدی سرخ‌پوستان باعث می‌شد که آن پیشگوئی مربوط به‌ آینده‌ای بس نزدیک باشد، و به علاوه، به پیشگوئی و آینده‌نگری مزبور، روالی ستیزه‌جویانه می‌داد که با خصلت صلح‌خواهانه‌ی پیام ابتدایی کاملاً تعارض داشت. معهذا این سرخ‌پوستان نبودند که جنگ و ستیز برانگیختند. و امّا معجزات و کراماتی که از بعضی مؤمنان، خاصه سیو، به ظهور رسید، چنین می‌نماید که کمتر، پدیده‌ای القایی و بیشتر توهماتی زائیده‌ی روان‌پریشی‌های جمعی و بعضاً مولود تأثیرات مسیحی بوده است. ووکا همواره انکار کرده که دعوی مسیح بودن دارد، اما هرگز درصدد تکذیب این امر برنیامد که به دیدار ذات الهی نایل آمده (امری که به انحاء مختلف تعبیر می‌تواند شد)، و ازو پیامی دریافت داشته است، و معهذا هیچ دلیلی نداشت که بخواهد بیشتر منکر مطلب اول شود، تا منکر خبر دوم (23). به نظر ما بیجاست که ووکا را به شیّادی متهم کنیم، خاصه که سفیدپوستان، که هیچ حسن نظری در حقش نداشتند، وی را مردی صدیق توصیف کرده‌اند. بی‌تردید حقیقت اینست که او نیز قربانی مقتضیات شد. برای شناخت ابعاد درست این نهضت، باید آنرا در زمینه‌ی سنتی‌اش، یعنی «غیب‌آموزی‌های» عدیده‌ی سرخ‌پوستان و «مکاشفه گرایی» خاص هر مذهب، و سپس در متن «امکانی و حدوثی» و زمانیش، یعنی فرو ریختن مبانی حیاتی تمدن دشت نشینان، موردنظر قرار دارد.

***
امتزاج خیره‌کننده‌ی قهرمان پروری ستیزه‌جویانه و ریاضت طلبانه و راه و روال قدسی‌مآب و راهبانه، به سرخ پوستِ دشت و هامون و جنگل و بیشه‌زار، شکوهی در عین حال عقاب‌سان و خورشیدی می‌بخشید، و زیبایی به غایت اصیل و بی‌بدیلی سرخ‌پوست که موجب شأن و منزلت وی به عنوان جنگجو و شهید است (24)، از آنجا نشأت می‌گیرد. سرخ‌پوست، بسان ژاپنی روزگار سامورایی‌ها، حتی در حرکات و اطوار و ظواهر شخصیش، عمیقاً هنرمند بود: علاوه بر آنکه زندگانیش، قماری با رنج و مرگ (25) و بدینجهت نوعی کرمه- یوگای (Karma-Yoga) جوانمردانه بود (26)، می‌دانست چگونه بر این اسلوب و سلوک معنوی، خلعتی زیباشناختی بپوشاند که گویایی و رسائیش، بی‌بدیل است.
عاملی که ممکن است مورث این احساس بوده باشد که سرخ‌پوست، علی‌الاصول و نه فقط عملاً (de facto) فردگراست، اهمیت فوق‌العاده‌ایست که از لحاظ وی ارزش اخلاقی انسان، و به بیانی دیگر، خلق و خو دارد و از اینجاست ستایش سرخ‌پوست برای فعل و عمل (27). عملی قهرمانی و بی‌هیاهو، ضدِّ بیهوده‌گویی و پرگویی و گرم‌چانگی نامردجبان است. توجیه سرّ پوشی و امتناع از افشاء مقدسات با بیانات سهل و ساده‌ای که موجب تضعیف و به باد دادنشان می‌شود، همینست. خلاصه آنکه دو واژه، همه‌ی خلق و خوی سرخ‌پوست را توصیف می‌کند، اگر چنین حذف و استتاری در تعریف، جائز باشد: عشق به فعل و حفظ سرّ؛ فعلی صاعقه‌آسا، عندالاقتضا، و سرّی ناگشودنی، سرخ‌پوست در گذشته، همچون سنگ خارا در خود آرمیده بود و بر شخصیت و منشش تکیه داشت، تا وقتی که با تندی و تیزی آذرخش، آنرا در کار و عمل بنمایاند؛ اما همزمان در برابر سرّ برزگی که طبیعت پیرامون، برای وی پیام آور پاینده‌اش بود، خاکساری و فروتنی داشت.
طبیعت با فقر و درویشی پارسایان و دینداران و معنویت دوران صباوت، هم نفس و همبسته و هم پیمان است، کتاب گشوده‌ایست که تعلیم حقیقت و حسن و جمالش، هرگز پایان نمی‌گیرد. انسان در چنگ کید و مکرهای خویش، آسانتر تباه می‌شود، و این کید و مکرهای آدمی است که او را حریص و خداناشناس بار می‌آورند، اما در جوار طبیعت بکر که از اغتشاش و فریب مبرّاست، آدمی ‌بخت آن دارد که چون خود طبیعت، اهل سیر و نظر و مشاهده و مکاشفه باشد. و حرف حقّ با طبیعت کل و تقریباً الهی است که وراء همه‌‎ی گمراهی‌های بشر است.
***
برای فهم سرنوشت نژاد سرخ‌پوست به نحو مطلوب که همچون سراشیب یا پرتگاهی تند و تیز است، باید توجه داشت که آن نژاد، هزاران سال، در نوعی بهشت که عملاً بیکران بود، زیسته است. در آغاز قرن نوزدهم، سرخ‌پوستان غرب هنوز در آن بهشت می‌زیستند. بیگمان، آن بهشت، سخت و ستبر و خشن اما محیطی شکوهمند با خصلتی مینوی و قدسی بود و همانند شمال اروپا پیش از فرا رسیدن رومیان (28). نظر به آنکه سرخ‌پوستان خود را معناً و از لحاظ انسانی، با این طبیعت بکر و غیرقابل تجاوز به اعتقادشان، همذات و یکی می‌دانستند، همه‌ی قوانین آن و بنابراین پیکار در راه زندگی را به عنوان تجلی «اصل (بقای) اصلح و انسب» می‌پذیرفتند؛ اما به مرور زمان و به تبع عواقبِ «عصر آهن» که در آن، شهوات غلبه دارند و فرزانگی در محاق می‌رود، اجحاف و تعدی بیش از پیش گسترش یافت، و فردگرایی‌ای پهلوان‌وار اما کین‌جویانه و بیرحم، بر فضایل عاری از اغراض سوء، سایه انداخت، چنانکه حال و روز همه‌ی اقوام جنگجو چنین بوده است. سرانجام می‌بایست، موقعیت ممتاز سرخ‌پوستان، در حاشیه‌ی «تاریخ» و تمدن‌های پامال کننده‌ی شهری، پایان گیرد، و هیچ شگفت نیست که پایان دورانی بهشتی که دیگر کهنه و فرسوده شده بود، با روزگاران جدید، مقارن افتاده باشد (29).
اما واضح است که این تقدیر یک جانبه، هیچ یک از نابکاری‌هایی را که سرخ‌پوست از قرنها باز، قربانیش بوده است، سبک نمی‌کند و نمی‌بخشاید، چون جز آن، مفاهیم عدل و ظلم، بی‌معنا خواهد بود، و دیگر هیچگاه ننگ و رسوایی و بدنامی و فاجعه‌ای، وجود نخواهد داشت. مدافعان هجوم و یورش سفیدپوستان و همه‌ی عواقب آن، به طیب خاطر برای خود این اعتبار را می‌خرند که همه‌ی اقوام در هر زمانی، مرتکب خشونت‌ها و تعدیاتی شده‌اند؛ خشونت و تعدی، آری، اما نه اجباراً پستی و رذالتی که شگفتا به نام آزادی و برابری و برادری و تمدن و پیشرفت و حقوق انسانی، انجام گرفته باشد... انهدام هشیارانه و حساب شده و بر وفق روش و نیز رسمی (و نه ابداً به نحوی ناشناس و گمنام) نژاد سرخ و سنن و فرهنگش در آمریکای شمالی و جنوبی، نه تنها به هیچوجه فرایندی اجتناب‌ناپذیر (و محتملاً قابل اغماض به حکم قوانین طبیعت به شرطی که دعوی نکنند که «تمدنی» برتر از آن آورده‌اند) نبوده است، بلکه آن ویرانگری، یکی از بزرگترین جنایات و نمایان‌ترین اقدام در راه هدم و نابودی فرهنگ است که تاریخ خاطره‌اش را به یاد دارد.
پس از ذکر این مطلب، آنچه می‌ماند، خاطرنشان ساختن جنبه‌ی گزیرناپذیر امور، یعنی ساحت تقدیر است که به موجب آن، چیزی که حدوثش ممکن است، محال است که به نوعی ظهور نکند، و هر پیشآمد، عللی نزدیک یا دور و دراز دارد. اما این وجه جهان و سرنوشت، مانع از آن نمی‌شود که حوادث و امور، همان که هستند باشند: شرّ، شر است و بنفسه، شرّ می‌ماند. شرّ را به علت نهاد و سرشتش، محکوم می‌کنیم، نه بدان جهت که خصلتی غیرقابل احتراز دارد. این خصلت گزیرناپذیری شرّ را ناگزیر می‌پذیریم، زیرا فاجعه یا محنت و بلا، ضرورتاً جزء مشیت الهی می‌شود، حتی اگر دنیا، خدا نباشد که نیست. خطا را نمی‌پذیریم، اما به وجودش از سر تسلیم و ناچاری، رضا می‌دهیم. لکن در وراء امور فناپذیر روی زمین، چیزی هست که فناناپذیر است، مولانا جلال الدین محمد می‌سراید:

هر نقش را که دیدی، جنسش ز لامکان است *** گر نقش رفت غم نیست، اصلش چو جاودان است
هر صورتی که دیدی، هر نکته که شنیدی *** بد دل مشو که رفت آن، زیرا نه آن چنان است
چون اصلِ چشمه باقی است، فرعش همیشه ساقی است *** چون هر دو بی‌زوالند، از چه ترا فغان است؟
جان را چو چشمه‌ای دان، وین صنع‌ها چو جوها *** تا چشمه هست باقی، جوها ازو روان است
غم را برون کن از سر، وین آبِ جو همی خور *** از فوتِ آب مندیش، کاین آب بی‌کران است
و آن دم که آمدستی، اندر جهان هستی *** پیشت که تا برستی، بنهاده نردبان است (30)

پی‌نوشت‌ها

1- Frithjof Schuon, Regards sur les mondes anciens, Paris, 1972 p. 89-109.
درباره‌ی شمن، سمن، سمنیه، سرمنه، ر. ک. به: یشتها، گزارش پورداود،2 (1347)، ص30، 36-37؛ برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، 3 (1342)، ص1296؛ الفهرست، ترجمه‌ی م.رضا تجدد (1343)، ص 569 و 616 التنبیه و الاشراف مسعودی، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده (1349)، ص146؛ و مروج‌الذهب مسعودی، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، جلد اول (1344)، ص133-134 (م.).
2- به استثنای مکزیکیان و پروویان (Péruvien) که نشانه‌های انتساب به سنّتی متأخر نزد آنان مشهود است (به اصطلاحی Atlantéen) و بدینعلت از گستره یا خطه‌ی «پرنده- تندر» برنمی‌خیزند. به جای آنکه سرخ‌پوستان را به نام وحشیانه‌ی «Amérindien» بنامیم، آنچنانکه بعضی مردم‌نگاران می‌کنند، به نظر ما بهتر است که واژه‌ی کمتر بیقاعده‌ای وضع کنیم، همچون Rubérindien Américoïd (از واژه‌ی لاتینی Ruber، «سرخ») یا Rubérien مگر آنکه بپذیریم که - وضع اصطلاحی جدید ضرورت ندارد.
3- با Tao-shiها که راهبان اهل سیر و نظر و مراقبه و مکاشفه‌اند اشتباه نشوند.
4- مرز میان B?n-Po و لامائیسم، همواره روشن نیست، چون هر یک از دو سنّت بر دیگری، اثر نهاده است.
5- John D.Hunter: Manners and Customs of Indian Tribes
(چاپ جدید: Minneapolis، 1957)
6- خواهر روحانی M.Inez Hilgerدر:
Chippewa Child Life and its Cultural Backround Washigton, 1951.
«دین، زندگانی حقیقی قبایل بود و در همه‌ی فعالیت‌ها و نهادهایشان رسوخ داشت... شگفت‌ترین واقعیت در مورد سرخ‌پوستان آمریکاى شمالی که بسی دیر مورد توجه قرار گرفت، اینست که آنان از لحاظ مذهبی معمولاً در مرتبه‌ای می‌زیستند که با تقوای اسرائیلیان قدیم در حکومت روحانیون، قابل قیاس است».
(Garrick Mallery: Picture Writing of the American Indians, 1o, Annual Report of the Bureau of Ethnography, 1893).
نویسنده‌ای که شصت سال در قبیله‌ی Choctaw زیسته می‌نویسد: «من ادعا می‌کنم که سرخ‌پوست آمریکای شمالی، پاک‌ترین دین و والاترین بینش از آفریدگار بزرگ را داشته است...»:
(John James: My Experience with Indians 1925).
«فقط مذهبی دانستن این مردم، تصور نادرستی از حالت عمیقاً پارسایانه و متعبدانه‌ای که در همه‌ی اعمال و سلوکشان رخنه کرده، به دست می‌دهد. درستکاریشان بی‌عیب و نقص است، و نیت پاک و تقیدشان به رعایت آئینهای مذهب، هیچ استثنا برنمی‌دارد، و به غایت چشمگیر است. آنان یقیناً بیشتر به جامعه‌ی قدیسین می‌مانند تا به خیل وحشیان»:
(Washington Irving, The Adventures of Captain Bonnevill, 1837).
«Tirawa روحی نابسودنی و همه توان و نیکوکار است. در عالم رسوخ دارد و سلطان مطلق‌العنان است. هرچه پیش آمد بسته به مشیّت اوست. می‌تواند وسیله‌ی خیر یا سبب شر باشد، کامیاب یا ناکام می‌کند. همه چیز به دست او ساخته شده... هیچ چیز بدون دعا به درگاه پدر برای استعانت ازو، صورت نمی‌پذیرد».
(George Bird Grinnell: Pauwnee Mythology, Journal of American folklore Vol.VI).
«قبیله‌ی پا سیاهان به نیروی مافوق طبیعت و ضبط امور و شواغل انسانی به دست قدرت‌های نیک یا بد جهان غیب، سخت اعتقاد دارند. روح بزرگ یا سرّ بزرگ، یا قدرت نیکوکار، همه جا و در هر چیز هست...»:
(Walter Mc Clintock: The Old North Trail, London, 1910).
7- در سال 1770، زنی دیده‌ور به سرخپو ستان Sioux Ogalallaخبر داد که روح بزرگ از آنان خشمگین است. در روایات اوگالالایی کـه به خط تصویرنگار (pictographie) کتابت شده (Winter counts)، این سال، (Wakam Tanka knashkiyan) («روح بزرگ خشمناک») نام گرفته است، و این واقعه در زمانی روی داد که ممکن نبود قبایل سیو، از یکتاپرستی سفیدپوستان تأثیر پذیرفته باشند.
8- Wakan-Tanka که معنای تحت‌اللفظی آن، «مقدس بزرگ» (wakan = مقدس) است و معمولاً به «روح بزرگ» یا «سرّ بزرگ» ترجمه می‌شود، همچنین به «قدرتهای بزرگ» نیز گزارش شده است، و جمع بستن این واژه مجاز است، زیرا مفهوم، معانی ترکیبی یا چندگانه‌ای دارد. به هر حال بی‌جهت نیست که قبایل سیو the Unitarians of the American Indian نام گرفته‌اند.
9- واضح است که ما این واژه را به معنای حقیقیش و بدون در نظر داشتن فلسفه‌ی امرسون به همین نام، به کار می‌بریم. وانگهی، گذرا خاطرنشان کنیم که جای این پرسش هست که آیا امرسون علاوه بر تأثیرپذیری از ایدالیسم آلمانی، به نوعی، تحت تأثیر نظرات سرخ‌پوستان بوده است یا نه؟
10- اجمالاً این معنی، معادل kami در شینوئیسم (Shintoïsme) است.
11- حکمای قوم سرخ‌پوست ابداً از خصلت «امکانی» و «حدوثی» و شبهه‌آمیز جهان غافل نیستند:
«بیش از آن دیده‌ام که بتوانم گفت. (= آنقدر دیده‌ام که نمی‌توانم گفت) و بیش از آنچه دیده‌ام، دریافته‌ام؛ زیرا به طریقی سرّی، سایه‌های همه چیز را در روح دیدم، و صورت صورتها را بدانگونه که باید همه با هم، بسان وجودی یگانه، زیست کنند». «Crazy Horse به جهانی پا گذاشت که در آن، چیزى جز ارواح (تصورات و معانی جاوید) همه چیز، وجود ندارد. این جهان واقعی است که پشت جهان (ما)، (پنهان) است، و هر چه می‌بینم، چیزی بسان سایه‌ی آن جهان (واقعی) است». «می‌دانستم که آنچه واقعی است، (از جهان ما) دور است، و رؤیای تیره و تار واقعیت، این جهان است». Héhaka Sapa، در: Black Elk Speaks, Lincoln 1961.
به زعم Hartley Burr Alexander، «تصور اساسی (اسطوره‌ مکزیکی Quetzalcoatl) همانست (که در اساطیر سرخ‌پوستان نیز هست) یعنی تصور قوه یا قدرتی تقریباً همه خدایی وحدت وجودی) که در پدیده‌های جهان کنونی حلول می‌کند و متجسّد می‌شود و این جهان، بیش از تصویر و پندار آن تصوّر نیست».
L"art et la philosophie des Indiens de l"Amérique du Nord, Paris, 1926.
12- هوا و آتش و آب و خاک.
13- خشکی و گرمی ‌و نمناکی و سردی.
14- در بررسی همه‌ی این رمز پردازی‌ها، در پرتو کیمیاگری، این بدین معناست که در قطبیت قوای مکمل یکدیگر یعنی «گوگرد» که موجب «انبساط» و «جیوه» که مایه‌ی «انقباض» و «انحلال» است، قوای مزبور (که مکمل یکدیگرند)، حالتی متعادل و متوازن دارند؛ در اینصورت، آتش مرکز (یاناف) با آتش هرمسی که در قعر Athanor تنور، کوره‌ی کیمیاگری، می‌سوزد، برابر است.
15- دیگر آئین‌ها، بیشتر بُرد و تأثیری اجتماعی دارند.
16- René Guénon: Silence et solitude, dans Etudes Traditionnelles, Mars 1949.
17- ههاکاساپا همه‌ی این آئین‌ها را در: Les Rites secrets des Indiens Sioux (Payot, 1953) توصیف کرده است. عالیجناب Jagadguru de Conjeevaram پس از خواندن این کتاب (The Sacred Pipe) به یک تن از دوستانمان گوشزد کرد که آئینهای سرخپوستان، شباهتهای شگفت‌انگیزی با بعضی آئینهای ودایی دارد.
18- یک Shoshoni به ما گفت، از وقتی که جادو پزشکان در خانه سکونت دارند، ناپاک شده و قدرت خود را به مقدار زیاد از دست داده‌اند.
19- چنانکه در مورد ههاکاساپا چنین بوده است.
20- شاید به استثنای قبایل ملانزیایی بسیار دور افتاده از اصل خویش و تنزّل یافته.
21- به ما گفتند این اعمال، به علت آنکه اثرات زیانبخش‌شان، غالباً به خود عاملان برمی‌گشت، زیرا قربانیان مورد نظر، در حفاظ بودند، به ندرت صورت می‌گیرد.
22- نهضت‌های کاملاً مشابه، پیاپی در پرو و بولیوی، پس از تصرف و اشغال آن سرزمین‌ها با، دست اسپانیائیها، تا آغاز قرن حاضر، به وقوع پیوستند.
23- The Ghost Dance Religion, par James Mooney, dans Fourteeth Annual Report of the Bureau of Ethnology To The Secretary of the Smithsonian Institution, Washington, 1896.
و نیز
The Prophet Dance of the Nortwest, par Leslie Spier, dans General Series in Anthropology Menasha, Wisconsin, 1935.
24- امید که واقع گرایان دروغین ضدّ رمانتیک، که فقط به آنچه مبتذل و پیش پا افتاده و بازاری است اعتقاد می‌ورزند، بدشان نیاید. اگر هیچ یک از اقوام معروف به ابتدایی، به اندازه‌ی سرخ‌پوستان، توجهی چنین زنده و پاینده برنیانگیخته، و اگر سرخ پوست، مظهر مجسّم بعضی دلتنگی‌ها و حسرت‌های ماست که کودکانه شمردنشان خطاست، پس باید چیزی ذاتاً بنفسه وجود داشته باشد، زیرا «دود از کنده برمی‌خیزد».
25- بنا به اصطلاح هارتلی برالکساندرHartley Baurr Alexander، «ور» (Ordalie)
26- پسر ههاکاساپا به ما گفت که میان جنگجویان سرخ‌پوست، مردانی بودند که نذر می‌کردند تا در جنگ بمیرند. آنان «کسانی که باز نمی‌گردند» نامیده می‌شدند، و اشیاء نشانه مانند خاصی داشتند، خاصه چماقی مزین به پر که نوکش خمیده بود. همین خبر را از سرخ‌پوستان قبیله‌ی کلاغ نیز شنیدیم.
27- سرخ‌پوستی سیو به ما گفت: «آنچه هرگز نمی‌توان از انسانی بازگرفت، تربیت اوست. نه می‌توان بازش ستاند، و نه خریدش. هرکس باید خلق و منشش را بسازد. آنکه بی‌مبالات و اهل غفلت است، با سر به زیر می‌آید، و مسئولیتش به گردن اوست». این اندیشه‌ی همان همسخن نیز نمونه‌وار است: (سرخ‌پوست وقتی چپق می‌کشد، آنرا به چهار جهت و به سوی آسمان و زمین می‌چرخاند، از آن پس باید مواظب زبان و اعمال و خُلق و خویش باشد.»
28- ژرمن‌ها در رستاق‌ها می‌زیستند و گُل ها در شهرها، اما همه‌ی ابنیه‌ی آنها، چوبین بود، و این نمودار اختلافی اساسی با شهرهای دارای خانه‌های سنگی در حوزه‌ی مدیترانه است.
29- Last Bull (نگهبان تیرهای مقدّس Cheyenneها در قدیم) برای ما یکی از پیشگویی‌های کهن «شین»ها را نقل کرد، بدینقرار که مردی از شرق با برگ یا پوستی که بر آن علاماتی خطی نگاشته‌اند، فرا می‌رسد، و آن برگ را نشان می‌دهد و می‌گوید که از جانب آفریدگار جهان بر وی نازل شده است، و آنگاه بشر و درختان و گیاهان را از بین می‌برد و با بشر و درختان و گیاهان دیگری جایگزین می‌کند.
30- دیوان شمس تبریزی (م.).

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.