برگردان: علیرضا فهیم
7
ابوالعافیه برخلاف عرفای قبالای معاصر خود که نظریهی خویش در باب درک صفات الاهی را «طریق سفیراها» (1) مینامند، روش خود را «طریق اسماء» (2) مینامد. (3) تنها این دو راه با هم یعنی طریق سفیراها یا «طریق حاخامی» و طریق اسماء یا طریق قبالای «مکاشفهای» کل آیین قبالا را به وجود میآورند. نوآموز قبالا باید با تأمل و تعمق در باب ده سفیرات آغاز کند. (4) در واقع در خلال مراقبه این اسماء که به عنوان صفات یا حتی نمادهای خداوندند، موضوع تخیل تحریک و تند و تیز شده میشوند و متعلَق و خارجی شناسایی و معرفت نیستند، تا صرفاً با نام آنها معرفتی کسب شود. (5) زیرا، بر طبق نظر ابوالعافیه، در سفیراها «باطن عقل فعال» کشف میشود، یعنی آن قدرت کیهانی که از نظر عارف با جلال و شکوه شخینا یکی است. (6) تنها از اینجاست که مبتدی به یادگیری بیست و دو حرف میپردازد، که مرحلهی ژرفتری از نفوذ و کشف باطن عقل فعال را نشان میدهد.چنان که دیدیم، عرفای قدیم یهود آنچه را وی «طریق اسماء» مینامد اصطلاح دیگری به کار بردهاند، یعنی مَعَسِه مرکاوا، (7) که از نظر لغوی به معنای «عمل ارابه» است، به دلیل ارابهی آسمانی که گمان میشد تخت خدای خالق را حمل میکند. به خاطر علاقهی شدید ابوالعافیه در استفاده از جناس لفظی، نظریهی جدید خود را با نام معسه مرکاوای واقعی معرفی میکند اصطلاحی که میتوان آن را به معنای «ترکیب حروف» نیز به کار برد. نظریهی ترکیب حروف و اسمای خدا همان مکاشفهی حقیقی مرکاوا است. (8) واقعیت این است که هرجا او مراحل هفتگانهی شناخت تورات، یعنی از یافتن معنای لغوی کلمه تا مرحلهی نبوت، را توصیف میکند، میان مرحلهی ششم یعنی قبالای مکاشفهای و قدسالاقداس، (9) که صرفاً مرحلهی مقدماتی است، فرق میگذارد. حقیقت و کنه این مرحلهی پایانی که در آن «زبان به عقل فعال متصل است» را نباید آشکار ساخت حتی اگر بتوان آن را در قالب کلمات بیان کرد. (10) اما چنان که دیدیم، خود ابوالعافیه، علیرغم این عهد و سوگند جدی، گوشهای از این حجاب را بالا زده است.
تنها چیزی که باقی میماند این است که ابوالعافیه به هیچوجه معرفت فلسفی را تحقیر نمیکند. در واقع، حتی در جایی میگوید که فلسفه و قبالا هر دو وجود خود را مدیون عقل فعالاند، با این تفاوت که قبالا تجلی عمیقتری از روح را بیان میکند و در مقلوریی ژرفتر و روحانیتر کاوش میکند. (11) اما در عین حال، او یقیناً بر این عقیده است که برخی از مسائل فلسفی بیمعنا هستند، مگر اینکه برای هدایت ذهن گمراه به کار آیند. نظر او در باب بحث و منازعه دربارهی قِدم (12) یا حدوث (13) عالم جالب توجه است، موضوعی که یکی از اصلیترین مسائل فلسفهی یهود در مبارزهی علیه ارسطوگرایی محض بود. ابوالعافیه با اشاره به این واقعیت که تورات برای هیچ یک از این دو نظر دلیلی مطرح نمیکند، براساس دیدگاه مکتب قبالای مکاشفهای، که خود عالیترین دستاورد تورات است، توضیح میدهد که کلّ این مبحث حدوث و قدم بیمعناست. «به طور کلی، اهل مکاشفه، فقط از تورات چیزی میخواهند که آنها را در رسیدن به مرحلهی مکاشفه یاری رساند، لذا، جهان قدیم باشد یا حادثه برای او هیچ معنایی ندارد، زیرا قدیم بودن جهان نه میتواند رسیدن به کمال برتر را تسریع کند و نه میتواند مانع آن شود. و همین مطلب دربارهی فرضیهی حدوث عالَم نیز صادق است». (14) چیزی از لحاظ دینی دارای ارزش است که به تکامل انسان کمک کند، که عالیترین چیز «طریق اسماء» است. اگرچه خود ابوالعافیه منکر قِدَم عالم است، (15) ولی کل این مبحث بیفایده را کنار گذاشته و تمایل دارد که دیدگاهی کاملاً عملگرایانه برگزیند.
به طور خلاصه، میتوان ابوالعافیه را، بیش از هر چیز دیگری، عارف قبالای کاملاً عملگرا نامید. واقعیت این است که در اصطلاح قبالایی «عرفان قبالای عملگرا» معنایی کاملاً متفاوت دارد. این اصطلاح صرفاً به معنای سحر و جادو است، گرچه با روشی انجام میگیرد که دین آن را منع نمیکند، و برخلاف جادوی سیاه میباشد که از تواناییهای شیطانی استفاده میکند و به کاوش در قلمروهای شیطانی میپردازد. اما در عین حال، واقعیت این است که این شکل مقدس سحر و جادو، که از قدرت عظیم اسمای امداد میطلبد، خیلی از روش ابوالعافیه به دور نیست؛ اگر منابعی که وی مؤلفههای نظریهاش را از آنها میگیرد، با دقت بیشتری مورد بررسی قرار گیرد آنگاه به درستی روشن خواهد شد که تمام آنها، خواه یهودی و خواه غیریهودی، با سنتها و نظامهای جادویی رابطهای نزدیک دارند، وظیفهای که مجال آن در این سخنرانی وجود ندارد. این مطلب هم در مورد اندیشههای حسیدهای آلمانی قرون وسطا صادق است، که ظاهراً تأثیری عمیق بر او داشتهاند، (16) و هم در مورد سنت یوگا، که به شیوههای غیر مستقیم از طریق برخی از عرفای مسلمان که ابوالعافیه احتمالاً در خلال مسافرتهای خود به شرق با آن سنت آشنا شده است و بر او تأثیر گذاشته، نیز صادق است. اما این مطلب نیز درست است که خود ابوالعافیه قاطعانه سحر و جادو را رد کرده است و هرگونه تلاشی برای استفاده از نظریهی اسمای مقدس به منظور سحر و جادو را از پیش محکوم کرده است. وی در مباحث فراوانی سحر و جادو را به عنوان تحریف و جعل عرفان واقعی نکوهش میکند؛ (17) وی سحر و جادویی که برخاسته از روح خود انسان باشد را میپذیرد؛ و گمان میکنم «سحر و جادوی برخاسته از باطن» بهترین نام کلی است که فرد میتواند بر نظریهی او بگذارد؛ ولی آن سحر و جادویی که هدفش به دست آوردن امور محسوس خارجی است، حتی اگر با روش باطنی، مجاز و حتی مقدس انجام شده باشد را رد میکند. به نظر ابوالعافیه، چنین جادویی امکانپذیر است ولی مجری آن منفور است. (18) ابوالعافیه پیش از این در اولین اثر مشهورترین اظهار داشت که احضار شیاطین گرچه بر تخیل فریبنده مبتنی است، ولی فقط برای جلب توجه و خشیت تودهی عوام از دین، بسیار خوب است. (19) در جایی دیگر نسبت به استفاده از «سفر پیدایش» برای آفریدن گوسالهی چاق برای خود (طبق حکایات تلمود) هشدار میدهد. وی با صراحت میگوید: کسانی که به دنبال این عمل هستند، خودشان گوسالهاند. (20)
ابوالعافیه با عزمی راسخ طریقی را برگزید که رو به سوی باطن داشت، و گمان میکنم بتوان گفت: او بهتر از هر یهودی آن طریق را شناخته است. اما این طریق تا مرز مشترک میان عرفان و جادو امتداد دارد، و به رغم تمام اختلاف سازشناپذیری که ظاهراً میان این دو وجود دارد، ولی رابطهی آنها بسیار عمیقتر از آن چیزی است که گمان میشود. در برخی چیزها عقیدهی عارف با باور جادوگر به طور مسلّم یکسان میشود، جادویِ باطنی ابوالعافیه، که هم اینک مختصراً آن را شرح دادم، یکی از آنهاست. گرچه وی از این خطر گریخت که به طور تدریجی از تأمل مکاشفهای در باب اسمای مقدس به ورطهی اعمال سحرآمیزی، که هدف آن اشیای بیرونی است سقوط کند، ولی بسیاری از پیروان وی به اشتباه افتادند و به این سو رفتند که از طریق باطن قدرتی به دست آورند تا جهان خارج را تغییر دهند. رؤیای داشتن قدرت جادویی برای تسلط بر طبیعت با واژگان صرف و هدفی تصنعی، در گتو (21) پیروان خیالپردازی را پیدا کرد و بسته به علایق نظری و عملی عرفان حقیقی ترکیبات متعددی به وجود آورد. به لحاظ تاریخی، همواره قبالا تقریباً نوعی تلفیق عرفان و جادو معرفی شده است. نسلهای بعد، نظریهی ابوالعافیه دربارهی ترکیب حُخْمَت هَصِروف (22) را به عنوان آموزهای کلیدی نه تنها برای اسرار الوهیت بلکه، برای اعمال نیروهای سحرآمیز تلقی گردید.
در ادبیات قرون چهاردهم تا شانزدهم آمیزهای از عرفان قبالای جذبهای در باب ترکیب حُخْمَت هَصِروف، را مییابیم. لذا برای نمونه، حتی رسالهای از ابن میمون نیز با این ویژگی همراه است که جادوگر واقعی همان انسان صاحب کرامات و معجزات میباشد. (23) و بر این اساس، دستورالعملهایی در خصوص تأمل بر انواع صورتهای مصوت محتمل کلمهی چهار حرفی [ی ه و ه] در کتاب بسیار دشوار بریت منوحا (24) یا «نظام آرامش» مطرح میشود، که تقریباً تنها کتاب از میان این کتابها بود که منتشر شد. (25) این دستورالعملها در خصوص مراقبه و تأمل، به توصیف انواری میپردازد که چون برق در نفس مؤمن ظاهر میشوند، ولی با این حال بیشتر به شرح و بسط کاربرد سحرآمیز اسمای خدا به طور گسترده میپردازد. با وجود این، در دو اثر بزرگ یوسف ابن سیاح عارف قبالای اهل اورشلیم، (26) که حدود سال 1540 تألیف شد و نسخهی خطی آن را در اختیار داریم، هر دو جنبهی این یوگای یهودی به صورت یک نظام خاص نقل شده بر آن تأکید میشود: در تأمل و مراقبه سعی میشود تا لایههای عمیقتر نقش و بیشتر انواع سرّی آن و کاربرد جادویی قوای نفس را که براساس تأمل باطنی آشکار گشته است مکشوف سازد. (27)
سرانجام، احتمالاً یادآوری این نکته جالب باشد که در آثار برخی از عرفای قبالا، اسم اعظم خداوند که عالیترین موضوع تأمل و مراقبه است، در آخرین لحظهی حیات برای شهیدان ظاهر میشود. در کلام جذاب و بانفوذ عارف بزرگ ابراهیم ابن الیعازر هلوی اهل اورشلیم (28) (وفات حدود سال 1530) توصیهای خطاب به کسانی مییابیم که شهادت نصیب آنان میشود. او به آنها توصیه میکند که در آخرین لحظهی ابتلا به سختی بر روی اسم اعظم خداوند متمرکز شوند، حروف نورانی آن را با چشمان خود نظاره کنند و تمام توجه خود را بر آن متمرکز کنند. هرکه چنین کند، شعلههای سوزان یا شکنجه و عذابهایی را که در معرض آن است، احساس نخواهد کرد. «گرچه این امر در نظر عقل بشری شاید نامحتمل به نظر برسد، ولی حقیقتی است که شهیدان مقدس آن را تجربه کردهاند». (29)
8
از قدرت نفوذ و تأثیر جالب توجه این اندیشهها و اعمال شواهد بسیار گرانبهایی در اختیار داریم. در سال 1295 میلادی، یکی از شاگردان گمنام ابوالعافیه ظاهراً در فلسطین کتابی نوشت، که در آن اندیشههای بنیادیِ جنبش قبالای مکاشفهای را مطرح کرده است. (30) او ضمن بحث دربارهی سه طریق «گستردهی» (31) عبور روح از مادیت اشیا به سوی درک روحانیت محض اشیا، گزارشی از زندگینامهی شخصی خود را نیز آورده است. در آنجا، او به طور بسیار دقیق و بدون هیچ تردیدی پیشرفت احوال فردی خود و نیز تجارب همراهی خود با ابوالعافیه و عرفای قبالای بعدی را شرح میدهد. او نامی از ابوالعافیه نمیبرد، اما بر اساس توصیف و شباهت آرایی که بر میشمرد، تردیدی نیست که به ابوالعافیه اشاره میکند. این کتاب شِعِر تصدق، «ابواب العدل» (32) نام دارد. چهار نسخهی خطی آن موجود است. اما تنها در دو نسخه زندگینامهی شخصی او گزارش میشود، که همانطور که قبلاً ذکر شد، بدیهی است که قربانی آن خودسانسوری عرفای قبالا شده است که مخالف بیان اعترافات بسیار محرمانه و شخصی در باب تجارب عرفانیاند؛ لذا در مقابل این گروه نویسندهی کتاب لازم میبیند که به خاطر اعترافات صریح شخصی عذرخواهی کند.به نظر من، اگر بخشهای اصلی این گزارش که به اعتقاد من اهمیت روانشناختی فوقالعادهای دارد، ارائه شود، میتواند توضیح خوبی برای گفتههای من باشد. (33)
«من، فلان بن فلان، یکی از حقیرترین عباد زوایای قلب خود را برای راههای فیض الاهی بررسی کردم تا انبساط روحی حاصل کنم، و سه شیوهی پیشرفت به سوی معنویت و تزکیهی روح یافتهام: راه عامیانه، راه فلسفی و راه قبالایی. آنگونه که تعلیم دیدهام راه عامیانه، راهی است که زهاد مسلمان به آن عمل میکنند. آنها از هر ابزاری استفاده میکنند تا تمام «صور محسوس» و هر تصویری از جهان طبیعی را از نفوس خود دور نگاه دارند. از این رو میگویند: هرگاه صورتی معنوی، یعنی تصویری از عالم روحانی به نفس آنها وارد شود، آن تصویر در قوهی خیال تنها باقی مانده و این قوهی خیالشان به چنان شأنی میرسد که میتوانند از قبل آنچه را برای ما اتفاق میافتد، پیشبینی کنند. با توجه به تحقیقی که انجام دادم، فهمیدم نام الله را همانطور که ورد زبان اسماعیل بوده است، میخوانند. (34) با تحقیق بیشتر دریافتم که هرگاه این حروف را بر زبان جاری میسازند، فکر خویش را کاملاً از هر «صورت محسوسی» دور میسازند، و همان حروف «الله» و قوای گوناگون آن برایشان اثر میگذارد. آنها به حالت خلسه فرو میروند بیآنکه کیفیت آن حالت را درک کنند، زیرا که هیچ قبالایی به سوی آنها فرستاده نشده است. آنها این حالت رفع تمام صور و تصاویر طبیعی از نفس را امحاء مینامند. (35)
«راه دوم طریق فلسفی است، و نوآموز برای احیای این طریق در درون نفس خود و به سبب لذت و حلاوتی زایدالوصفی که برای عقل انسان دارد، و نیز کمال و مطلوبیتی که آن را عقل میفهمد و خواستار آن است، مشکلات بسیاری را تجربه میکند. این راه چند مرحله دارد: نخست، نوآموز مفهومی از برخی علوم، مثلاً ریاضی، در ذهن خود ترسیم میکند و سپس به مدد تحلیل و تمثیل آنها به علمی طبیعی میپردازد و سپس به سراغ الاهیات میرود. به خاطر حلاوت و شیرینی آن تصوراتی که هنگام پیشرفت در این مطالعات، نصیب او میشود. لذا حول این محور و مرکز درونی خود دور میزند. شیرینی این تجربه آنقدر او را شادمان میکند که او هیچ درب و دروازهای نمیشناسد که بتوانند او را از تصوراتی که قبلاً در او تثبیت شدهاند، فراتر برد. در بهترین حالت، شاید با زیر و رو کردن افکار خود بتواند خویش را مشغول آنها کند و لذتی برد، در همان حال برای آنکه کسی فکرش را آشفته نکند، به گوشهی عزلت میرود، تا فکرش اندکی از تفکر فلسفی محض فراتر رفته و همچون چرخش شمشیر درخشان به هر سو به سیر عقلانی پردازد. علت واقعی همهی اینها را نیز باید در تأمل او دربارهی حروف جستوجو کرد که از طریق این واسطهها، به امور و اشیا پی میبرد. موضوعی که سیطرهی خود را بر منطق عقل بشری تحمیل میکند، و غلبه و قدرتش در تمام علوم برای وی بزرگ به نظر میرسد، و میبیند که این امر (یعنی شناخت آنها بدین صورت) برای وی طبیعی به نظر میرسد. او اظهار میدارد که اشیای خاصی از طریق مکاشفه بر او آشکار میشود، گرچه علت واقعی آن را نمیفهمد، و گمان میکند که این امر صرفاً به خاطر شکوفایی عقل بشریاش اتفاق افتاده است... اما به درستی این حروف که از طریق تفکر و تخیل درک شدهاند با جابهجاییشان وی را تحت تأثیر قرار داده و فکر او را بر موضوعات دشوار متمرکز میکنند، ولو وی از این امر آگاه نباشد.
«اما اگر از من این سؤال دشوار را بپرسی: «چرا ما امروزه حروف را بر زبان جاری میسازیم و آنها را جابهجا میکنیم، و سعی میکنیم به مدد آنها تأثیری را ایجاد کنیم، اما هیچ اثری نمیبینیم؟» پاسخ آن، در طریق سوم معنویت و تزکیهی روح نهفته است که من به یاری خدا، شدای، (36) آن را تبین میکنم. بندهی حقیر، فلان بن فلان، میخواهم آنچه را در اینباره تجربه کردم، به شما بگویم».
«بدانید دوستان، که از ابتدا مایل بودم تورات را مطالعه کنم، اندکی از آن و مابقی کتاب مقدس را فراگرفتم. اما کسی را نیافتم که در مطالعهی تلمود مرا راهنمایی کند، البته نه به خاطرِ نداشتن معلم، بلکه بیشتر از آن روی که به پاس محبت به پدر و مادرم، دوست داشتم در منزل باشم. اما سرانجام، خداوند به من نیرو بخشید تا به جستوجو و تحقیق در تورات بپردازم، به قصد تحقیق رحل وطن کردم، و چندین سال برای مطالعهی تلمود خارج از موطنم ماندم. شعلهی تورات همچنان در درون من برافروخته بود، بیآنکه به آن پی ببرم».
«وقتی به سرزمین آبا و اجدادیام بازگشتم، خداوند مرا با فیلسوفی یهودی آشنا کرد، که بخشی از کتاب دلالة الحائرین ابن میمون را از او درس گرفتم و مایه شور و شوق من شد. من به آموختن اندکی علم منطق و اندکی علم طبیعی پرداختم که برای من بسیار لذتبخش بود، زیرا به قول معروف: «هر طبیعتی همجنس خویش را به سوی خود جذب میکند»، و خدا گواه است: که اگر نیروی ایمانی که از طریق اندک مطالعهی تورات و تلمود قبلاً به دست آورده بودم، نبود هیچ انگیزهای برای حفظ بسیاری از فرامین دینی نداشته بودم، گرچه آتش نیت خالص در دل من شعلهور بود. اما آنچه این استاد در طریق فلسفه (دربارهی معنای فرامین) به من تعلیم داد، مرا ارضا نکرد، تا اینکه خداوند مرا با انسانی پرهیزگار آشنا کرد، عارفی قبالایی که رئوس کلی قبالا را به من تعلیم داد. البته، با توجه به دانش اندک من نسبت به علم طبیعی، علم قبالا کامل به نظر میآمد، اما فهم آن برای من تقریباً غیرممکن بود. از این رو استادم به من گفت: «فرزندم، چرا چیزی را که نیازمودهای منکر میشوی؟ بسی شایسته است که خود آن را بیازمایی. بعد اگر فهمیدی تو را اغنا نمیکند یا اگر به اندازهی کافی کامل نشدهای که اشتباه خود را بفهمی، پس میتوانی منکر آن شوی». اما او، در عوض آنکه مطالب را برای من دلپذیر و لذتبخش کند تا شاید عقل من آنها را پذیرفته و با اشتیاق در آنها تعمق کنم، اغلب عادت داشت که به شیوهای طبیعی مرا مجبور سازد که هر آنچه را به من دستور میداد درک کنم. من برای رضایت خود این چنین استدلال میکردم: در اینجا تنها سود و منفعت است و هیچ زیانی در کار نیست. عاقبت معلوم خواهد شد؛ اگر در تمام اینها چیزی یافتم، که سود کامل بردهام؛ و اگر نیافتم، چیزی نداشتهام که از دست داده باشم. پس تسلیم شدم و او روش تغییر، جابهجایی و ترکیب حروف و عرفان اعداد و دیگر «روشهای کتاب سفر یصیرا» را به من تعلیم داد. به مدت دو هفته، همهی راه و روشها را به من نشان داد تا همهی صور در دل من حک شود، و حدود چهار ماه یا بیشتر اینگونه مرا هدایت کرد بعد، به من دستور داد که همهی صور را از ذهن خود «محو کنم».
«او عادت داشت به من بگوید: «فرزندم، هدف این نیست که در برخی صور متناهی یا مفروض متوقف شوی، ولو آنکه به بالاترین مرتبه رسیده باشی. بلکه مقصد «طریق اسماء» است: هر اندازه کمتر قابل فهم باشند، مرتبهی آنها بالاتر است، تا در نهایت به توانایی دستیابی که دیگر در اختیار تو نیست، بلکه عقل و اندیشهی تو در کنترل آن است». پاسخ دادم: «اگر اینگونه باشد (که باید تمام صور ذهنی و محسوس زدوده و محو شود)، پس چرا شما، آقا، کُتبی تألیف میکنید که در آن روشهای دانشمندان طبیعی در خصوص آموزش اسمای مقدس آمده است؟» (37) او پاسخ داد: «برای اینکه تو و افرادی چون تو که از علاقهمندان فلسفهاند، عقل بشری خود را ابرازهای طبیعی مشغول میکنند، تا شاید این مشغله در نهایت منجر به شناخت اسم اعظم شود». و او برای من کتبی تألیف کرد که به ترکیب حروف، اسماء و اعداد عرفانی، گیمَطْریوت، (38) میپردازد که هرگز نمیتوان چیزی از آنها فهمید، زیرا آنها به نحوی نوشته نشدهاند که کسی بتواند به راحتی آنها را بفهمد. او به من گفت: «این راه پاک و مستقیم اسماء است». و در واقع همه چیز به سختی برای عقل من قابل پذیرش بود. او گفت: «این حماقت من بود که آنها را به تو نشان دادم».
«خلاصه بعد از گذشت دو ماه اندیشهام از هر چیزی مادی رها شده بود و نسبت به پدیدههای عجیبی که در درون من اتفاق میافتاد، آگاه میشدم، برای خود به هنگام شب ممارست بر ترکیب حروف و تعمق با نگاه فلسفی به آنها، که اندکی با شیوهی فعلی بنده متفاوت بود، مقرر کردم؛ بیآنکه استادم چیزی بفهمد، سه شب به همین ترتیب ادامه دادم. شب سوم، پس از نیمه شب، در حالی که قلم در دست داشتم و کاغذ بر روی زانوانم بود، کمی چرت زدم. پس متوجه شدم که شمع در حال خاموش شدن است. بلند شدم که آن را درست کنم، چنان که اغلب برای شخص بیدار بسیار اتفاق میافتد. پس دیدم که هنوز نور میتابد. بسیار شگفتزده شدم، گویی پس از بررسی بیشتر، متوجه شدم که آن نور از خود من ساطع میشود. گفتم: «باور نمیکنم!». در تمامی خانه به هر طرفی قدم زدم و دیدم که نور باز همراه من است؛ خود را در جامهای پوشاندم، دیدم که نور در همهی احوال با من است. گفتم: «این واقعاً نشانهای بزرگ و پدیدهای جدید است که مشاهده کردهام».
«صبح روز بعد آن را با استادم در میان گذاشتم و چند صفحهای را که با ترکیبات حروف پر کرده بودم، برایش آوردم». او با تبریک به من گفت: «فرزندم، اگر خود را وقف ترکیب اسمای مقدس کنی، باز چیزهای بزرگتری برای تو اتفاق میافتد. فرزندم، الآن تصدیق کن نمیتوانی دست از ترکیب حروف برداری. نیمی را به این اختصاص ده و نیمی را به آن، یعنی نیمی از شب ترکیبات را انجام بده و نیم دیگر شب جابهجایی ترتیب حروف را». من حدود یک هفته با این روش تمرین کردم. در طی هفتهی دوم، توانایی مکاشفه آنقدر در من قوی شد که نمیتوانستم نوشتن ترکیبات حروف را (که بیاختیار از قلم من جاری میگشت) کنترل کنم، طوری که اگر ده نفر حاضر بودند این همه ترکیبات را که در طی جریان عظیم حروف به سوی من میآمد بنویسند، نمیتوانستند. در آن شبی که این توانایی به من اعطا شد، به ویژه هنگامی که این توانایی زیاد میشد و قدرت میگرفت و بدن جسمانیام ضعیف میشد، از نیمه شب گذشته بود که اسم اعظم خداوند را، که از هفتاد و دو اسم تشکیل شده بود، آغاز کردم و مشغول جابهجایی ترتیب حروف و ترکیب آن شدم. (39) اما مدت کوتاهی از انجام این تمرین نگذشته بود که حروف در چشمان من به شکل کوههای عظیم درآمده بودند. لرزهای شدید بر من مستولی شد و نمیتوانستم قوای خود را کنترل کنم، مو بر بدنم راست شده بود، گویی در این جهان نبودم. ناگهان بر زمین افتادم، زیرا در هیچ یک از اعضایم هیچ توانایی احساس نمیکردم. و دیدم که چیزی شبیه گفتار از قلب من بیرون آمد و بر لبان من جاری شد و لبانم را به حرکت واداشت. گمان کردم، شاید، خدای ناکرده، این روح جنون است که به درون من وارد شده است؟ اما، دیدم که آن نام «عقل» را بر زبان میآورد. گفتم: «این در حقیقت روح عقل و حکمت است». پس از مدت اندکی قوای طبیعیام به من بازگشت. با آنکه هنوز به خود اطمینان نداشتم، با حالت ضعف بسیار بلند شدم. بار دیگر ذکر خدا را از سر گرفتم تا مثل قبل تمرین کنم. فهمیدم، دقیقاً همان تأثیر را بر من داشت. در عین حال باز باورم نمیشد، تا زمانی که آن را چهار یا پنج بار امتحان کردم.
«هنگامی که صبح بیدار شدم، جریان را به استادم گفتم. او به من گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که به اسم اعظم خدا دست بزنی؟ آیا به تو نگفتم که تنها حروف را پس و پیش کنی؟» سپس ادامه داد: «آنچه برایت اتفاق افتاد، در واقع مرتبهای عالی از مراتب مکاشفه است». او خواست که مرا از آن برحذر دارد، زیرا دید چهرهی من تغییر کرده است. ولی به او گفتم: «تو را به خدا، شاید تو بتوانی به من قدرتی بخشی که توان تحمل این نیروی ساطع از قلب را بیابم و جریان ناشی از آن را بتوانم، دریافت کنم؟». زیرا میخواستم این توانایی را به دست آورده و جریان ناشی از آن را دریافت کنم، زیرا، آن بیشتر شبیه چشمهای است که حوضچهای بزرگ را با آب پر میکند. اگر انسانی که کاملاً آمادهی آن نیست، بخواهد این سدّ را باز کند، در آب آن غرق خواهد شد و نفسش او را ترک خواهد کرد. استاد به من گفت: «فرزندم، این خداست که میتواند چنین قدرتی را به تو عطا کند، زیرا این قدرت در حدود اختیار و ارادهی انسان نیست».
«آن شب سبت (شنبه) (40) نیز به همان ترتیب این توانایی در من فعال بود. پس از دو شب بیخوابی دو نشانه یافتم که به لطف آنها فهمیدم لایق صادقی برای دریافت این توانایی بودم، البته بعد از آنکه شب و روز را در تأمل و پس و پیش کردن حروف یا قوانین لازم در معرفت این حقیقت واقعی و از بین بردن پندارهای نامربوط وقف کردم. یک نشانه آن بود که تفکر طبیعیام دربارهی موضوعات قابل شناخت بسیار تقویت شده بود، یعنی ضعف جسمانی و تقویت نفسانی طوری که دیدم تمام وجود من روح بود. نشانهی دوم این بود که قوهی تخیل من تقویت شده بود، و به نظرم میآمد که گویی پیشانی من میخواست منفجر شود. لذا، دانستم که بنده برای دریافت اسم اعظم خداوند آماده شدهام. همچنین آن شب سبت دربارهی اسم اعظم و وصفناپذیر خداوند یعنی یهوه احساس خطر کردم. ولی بلافاصله پس از نزدیکی به آن اسم، مرا بیدار ساخت و صدایی از درون من برخاست که میگفت: «تو مطمئناً خواهی مرد و زنده نمیمانی! چه کسی به تو اجازه داد که به اسم اعظم نزدیک شوی؟ بنگر! بلافاصله دَمَر افتادم و با التماس به خدای پروردگار گفتم: ای خدای جهان! همان طور که جلالت آگاه است، من فقط برای خدا به این وادی نزدیک شدم. گناه و خطای من چیست؟ من فقط برای معرفت به تو وارد شدم، آیا پیش از این داوود به سلیمان فرمان نداد که: خدای پدرت را بشناس و بنده او باش؛ آیا سرور ما موسی، که درود خدا بر او باد، در تورات این را بر ما آشکار نکرد که فرمود: اکنون راه خود را به من نشان ده، که شاید تو را بشناسم، که شاید در منظر تو لطف و موهبت الاهی بیابم؟». توجه کن! که هنوز مشغول سخن گفتن بودم که با روغنی مثل روغن تدهین مرا مسح کرد و شادی و شعف عظیمی مرا فرا گرفت، که نمیتوانم معنویت و لذت و خوشایندی این حالت جذبه را وصف کنم.
«در آغاز تمرین، همهی اینها برای بندهی تو اتفاق افتاد. خدای ناکرده، این گزارش را براساس لافزنی و خودستایی نقل نمیکنم تا در چشم عوامالناس بزرگ جلوه کنم، زیرا به خوبی میدانم که از نظر کسانی که به دنبال مقام و مرتبهی حقیقیاند، تفاوت جنس و نوع این مقام با آنچه نزد عوامالناس جلوهگر است نظیر تفاوت نور و ظلمت است، و بزرگی نزد عوامالناس نقص و حقارت نقص و حقارت برای ایشان است.
«حال، اگر برخی از فیلسوف نماهای خود ما، یعنی فرزندان ملت ما که خود را شیفتهی راه شناخت نظری میدانند، و قدرت عقلانی آنها در شناخت اسرار تورات بسیار ضعیف است این را بخوانند، آنها به من میخندند و میگویند: ببین که چگونه سعی میکند با سخنان و حکایات پوچ و بیاساس و با تخیلات واهی که ذهن را آشفته میسازد، عقل ما را شیفتهی خود سازد؛ او به خاطر ضعف قدرت فهمش از علم طبیعی به صور ظاهری آنها پرداخته است. اما اگر برخی از عارفان قبالا این موضوع را کمی فهمیده باشند و یا حتی بهتر از آن، در تجارب شخصی خویش چیزهایی را شهود کرده باشند، با شنیدن سخنان من شادمان خواهند شد و توجهشان را جلب خواهد کرد. اما مشکل آنها این خواهد بود که من به تفصیل از این امور پرده برداشتهام. با وجود این، خدا شاهد است که هدف من تکریم نام خداوند است و آرزو میکنم هر فردی از ملت مقدّس ما به مقامی عالیتر و خالصتر از من نایل آید. پس شاید بعد از این، چیزهایی را آشکار کنند که تاکنون من آنها را بیان نکردهام. در مورد خودم باید بگویم که من نمیتوانم تحمل کنم که آنچه خدا به من ارزانی داشته سخاوتمندانه به دیگران ندهم. اما از آنجا که هیچ دلیل و برهان نظری برای این علم وجود ندارد و مقدمات آن نظیر نتایج آن روحانی و معنوی است، لذا مجبور شدم داستان تجربهای که برای من رخ داد، بیان کنم. در واقع، در این علم هیچ دلیلی جز خودِ تجربه وجود ندارد... به همین خاطر به هر کس که منکر این راه است، میتوانم دلیلی تجربی، یعنی نتایج معنوی تجارب خودم در علم حروف، طبق کتاب یصیرا را شاهد آورم. مطمئن باشید که آثار (سحرآمیز) مادی و جسمانی (این اعمال) را تجربه نکردم؛ و حتی به فرض امکان این شکل از تجربه، خواهان هیچ نوعی از آن نیستم، چرا که این تجربه، به ویژه در مقایسه با کمالی که نفس میتواند به لحاظ معنوی به دست آورد، بسیار نازل است. در واقع، به نظر من کسی که در پی کسب این آثار (سحرآمیز) است، به اسم اعظم خداوند بیحرمتی کرده است؛ و این همان چیزی است که اساتید ما به آن اشاره کردهاند: «از زمانی که سوء استفاده از اسم اعظم خداوند رواج یافت، این اسم تنها به کم حرفترین کاهنان تعلیم داده شده است». (41)
«راه سوم، راه عرفان قبالا است. در این راه، پس از اینکه فردمعانی تحتاللفظی تورات و دین را مطالعه کرد آمیزهای از قواعد علم ریاضی با علم طبیعی در نفس انسان را مشغول میشود تا با مباحثهی پرشور و عمیق، ذهن خود را پرورش دهد و نظیر انسانی خوشباور به هر چیزی اعتقاد پیدا نکند. وی تنها بدین دلیل نیازمند تمام این علوم است که گرفتار عالم طبیعت است. زیرا شایسته نیست موجود عاقلی که در زندان محبوس است، در پی یافتن راه گریزی مثلاً سوراخ یا شکافی نباشد. اگر امروز پیامبری در میان ما میبود که سازوکار تقویت عقل طبیعی و کشف صُوَر نامحسوس و ظریف را به ما نشان میداد تا خود را از عالم ماده رها سازیم، دیگر نیازی به تمام این علوم طبیعی نداشتیم افزون بر قبالای خود که برگرفته از اصول بنیادی یا عناوین فصلهای کتاب یصیرا دربارهی حروف و (ترکیبات آنها) است. زیرا این نبی رموز ترکیب حروف بیصدا و ترکیب حروف صدادار را برای ما آشکار میکرد، تا از آن طریق قوای بالفعل و بالقوه سریان یابد؛ و به همین دلیل است که فیضان گاهی از بالا به تأخیر میافتد... آن نبی تمام این امور را مستقیماً به ما انتقال میداد، حال آنکه اکنون ما مجبوریم که راههای پرپیچ و خم را طی کنیم و آرام و خونسرد حرکت کنیم، و بیرون برویم و داخل بشویم، تا شاید به دیدار خدا نایل آییم. زیرا یک واقعیت است که هر نوع یافتهای در این علم قبالا که مورد توجه قرار گیرد تنها نوعی بخت و شانس است، حتی اگر برای ما، آن ذات و جوهرهی وجود ما باشد. (42)
«این راه یا روش قبالایی، قبل از هر چیزی بر طهارت خود بدن تأکید میکند، زیرا پاکیزگی جسمانی نماد و نشانهای از پاکیزگی روحی است. مرحلهی دوم در نظام عروج معنوی، تزکیهی مزاج جسمانی و گرایش به سوی معنویت است، به خصوص تطهیر از خشم، یا پرهیز از نگرانی ماسوای اسم اعظم، حتی اگر این دغدغه به خاطر تنها فرزند محبوبتان باشد؛ و این راز کتاب مقدس است که «خداوند ابراهیم را با آن آزمایش کرد». مرحلهی بعدی در نظام عروج معنوی، تزکیهی نفس از سایر علومی که انسان کسب کرده است. این بدین دلیل است که این علوم رویکردی طبیعی دارند و محدود هستند لذا نفس را آلوده میکنند، و مانع رسیدن به صور الاهی میشوند. این صور الاهی بسیار لطیفاند، و هر چند صوری نامحسوساند اما ذاتاً در مقایسه با صور طبیعی و عقلانی عظیماند. در عین حال، در مقایسه با لطافت روح، حجابی ناپاک و ضخیماند. بر این اساس، عزلت (43) و گوشهگیری در خانهای مجزا توصیه میشود، و اگر این خانهای باشد که هیچ صدای (بیرونی) در آن شنیده نشود، بهتر است. در آغاز توصیه میشود که خانه با سبزههای تازه تزیین شود، تا نفس نباتی (44) را که هر فردی همراه نفس حیوانی (45) واجد آن است، مسرور کند. سپس انسان باید نیایش کرده و مزامیر را با صدای دلنشین و خوشایندی زمزمه کند و تورات را با شور و اشتیاق زیاد بخواند، تا نفس حیوانی را که انسان همراه با نفس عقلانی (46) واجد آن است مسرور و شادمان کند. سپس انسان قوهی تخیّل خود را به امور معقول معطوف میکند که چگونه چیزی از چیز دیگر نشئت میگیرد. سپس انسان به جابهجایی حروف میپردازد تا ترکیبات نامفهوم حاصل شده و بدین ترتیب نفس را از حواس ظاهری جدا ساخته و از تمام صُوری که از قبل در آن وجود دارد، پاک سازد؛ این همانند آن است که انسان با خوردن گوشت و آشامیدن ناراحتی (جسمانیاش) را بهبود میبخشد. در فصل «حروف»، برخی شیوهها دربارهی جابهجایی حروف را مورد بررسی قرار خواهیم داد. سپس، انسان به گفتهی کتاب مقدس، به مرحلهی «جهش» میرسد، «پرچم او بر سر من عشق بود». (47) پس از پایان همهی اعمال بر روی حروف، در این مرحله بر تأمل فرد بر ماهیت اندیشهی خود و انتزاع هر کلمهای از آن، خواه واجد مفهوم و معنا باشد و خواه نباشد، تأکید میشود. برای تحقق این مرحلهی «جهش»، انسان باید حروف بیصدایی را که ترکیب میکند، به سرعت جابهجا کند. این اندیشه را به شدت متحول کرده و چنان شور و اشتیاقی میدهد، که میل و ولع برای غذا و خواب یا هر چیز دیگری را از بین میبرد. در طی تأمل و مراقبه، برای انتزاع کلمات از اندیشه به گونهای به خود فشار میآورید، که ذهن طبیعیتان از کنترل شما خارج میشود و حتی اگر بخواهیم که فکر نکنید و نیندیشید، نمیتوانید این خواست خود را متحقق سازید. پس شما، قدم به قدم، ابتدا به وسیلهی حروف و زبان و سپس به وسیلهی قوهی خیال، اندیشهی خود را هدایت میکنید. به هر حال، وقتی کنترل اندیشه از دست شما خارج شد، تمرین دیگری ضروری میشود که عبارت است از تجلی بیرونی اندیشه به طور تدریجی در طی تأمل و مراقبه، از مبدأ خود، به گونهای که آن مرحله نخست قوهی خیال محض به جایی میرسد که نه سخنی میگویی و نه میتوانی سخن بگویی. و اگر نیروی کافی هنوز باقی بماند تا خود را حتی بیشتر تحت فشار قرار دهی و باز هم آن را بیشتر در خارج تجلی بخشی، پس آنچه در درون تو است در بیرون متجلی میشود، و به کمک قوهی خیال محض شکل آینهی صیقلی و صاف را به خود میگیری. و این همان «درخشش شمشیر چرخنده» است، که اندکی به عقب و اندکی به جلو میچرخد. در نتیجه، آن انسان میبیند که هستی نهفته و درونیاش همان چیزی خارج از اوست. (48) این راه اوریم و تومّیم، (49) یعنی قدس الاقدس کاهنان تورات بود، که در آن نیز، ابتدا حروف از درون میتابند اما پیامی که این حروف در بر دارند آماده و نظاممند و مستقیم نیست، بلکه تنها از ترکیب درست حروف این پیام حاصل میشود. زیرا صورت بدون مادهاش معنا و تحقق ندارد، تا اینکه به صورتی درآید که قوهی خیال بتواند تصوری از آن داشته باشد، و در این صورت تصور شده، حروف در ترکیبی کامل، نظاممند و قابل درک درآمدهاند. و به نظر من همین صورت است که عرفای قبالا آن را «پوشش» مَلبُوش (50) میخوانند. (51)
پینوشتها
1. The path of the Sefiroth
2. the path of the names
3. اصطلاح طریق اسماء و طریق سفیراها غالباً خیلی زیاد به کار میروند. مقایسه کنید با خزاین حکمت قبالا، ص 15 و 17.
4. گَن ناعون (باغ قفل شده) (Ms. Munich, 58 f.322b).
5. مقایسه کنید با عبارت منقول در یادداشت 38.
6. این سفیراها در قطعهای از کتاب گَن ناعون (باغ قفل شده) عبارتند از: «اعماق عقل فعال بدان میرسد» (به یادداشت 85 توجه کنید). در کتاب عقل فعال، «سفیراها شکوهِ (نور) شِخینایند» (Ms. Jerusalem 80 540 f.13b).
7. Maaseh Merkabah
8. Philosophie und Kabbala, p.11.
9. holy of holies
10. Ibid, p.4.
11. بنگرید به: سفر میفتَح رَعیُون (کتاب کلید اندیشه)، (Ms. Parms Derossi, 141, f.19a).
«قبالا منکر یافتههای حکمت نیست؛ زیرا فرقی میان حکمت و قبالا نیست، الا اینکه قبالا به اعماق بیشتر معرفت عقل نفوذ میکند، لذا قبالا معرفت دقیقتری ارائه میدهد».
12. etcrnity
13. non-eternity
14. the same Ms. f.12bff.
15. او به دلیل دفاع از قدم عالم، آنگونه که خود او در باغ قفل شده، (Ms. Munich, 58 f,327b) نقل میکند، مورد انتقاد قرار گرفته بود. در جایی دیگر او راهحل خود را برای این مسئله پیشنهاد میکند.
16. Cf. Jellinek, Auswahl Kabbalistischer Mystik, German Part, p.20; Steinschneider in Hebr. Bibliographie, vol.XIV, p.8 and p.VII (Corrections).
17. Cf. Philosophie und Kabbala, p.22. 43-44.
18. دستنوشتهها در قبالا، ص 30 و سخنان شاگرد او که در ص 150 نقل شده است.
19. سِفر میفَتح رَعیُون «کتاب کلید اندیشه»، (Ms. Vatic. 291 f.29a) در قطعهای بسیار طولانی.
20. سفر نِر اِلُوهیم (کتاب چراغ خداوند)، Ms. Munich, 10 f.172b «مبادا خطای جستجوکنندگان سفر یصیرا (رساله خلقت) به اندیشهات وارد شود، که میخواهند گوسالهی پروار بیافرینند، که آرزومندان این عمل، خود گوسالهاند» (Cf.Sandhedrin, 65b).
21. Ghetto
22. Hokhmath Ha-Tseruf
23. رسالهی طومار اسرار که در کتاب تحفهی مدفون، اثر (1856), f.42-45 Edelmann چاپ شد. مقایسه کنید با ملاحظات من دربارهی آن در (Tarbiz, vol.VI, No.3, p.94.).
24. Berith Menuhah
25. بِریت مِنوحا (پیمان آرامش) که نخست در سال 1648 در آمستردام منتشر شد. در دستنوشتهای قبالا هنوز تعداد زیادی از آثاری از این نوع از جمله برخی آثار نسبتاً جالب در نسخههای بسیار ارزشمند ساسون 290 وجود دارد.
26. The Josef Ibn Sayah of Jerusalem
27. این دو کتاب عبارتند از: اِوِن هشوم «سنگ مرمر»، (Ms. Jerosalem, 80 416)
(مقایسه کنید با دستنوشتهها در قبالا، p.89-91) و سفر شِئریت یُوسِف «نسل یوسف»،
Ms. Vienna, Library of the Jewish Community, 260 (Schwarz, p.203-204).
28. Abraham ben Eliezer Halevi of Jerusalem
29. مقایسه کنید با متن چاپ شده در (Kirjath Sepher, vol.VII (1930/1931), p.153).
30. بنگرید به دستنوشتهها در قبالا، (Kirjath Sepher, vol. 1, p.127-139)؛ p.34.
31. expansion
32. Shoare Tsedek (Gates of Justice)
33. Ms. Jerusalem and Columbia University $ X, 893-sh43.
چندین صفحه از این سرگذشتنامه $> گمشده و در نسخههای بعدی موجود نیستند. دو نسخهی دستنویس دیگر عبارتند از: (Leiden (Warner, 24, 2) و (Gaster, 54 اکنون در موزهی بریتانیا).
34. من متن اصلی را در Kirjath SepherI (1924), p.130-138 چاپ کردهام. در برخی جاها، ترجمهی من به خصوص در بخش آخر از ضبط خیلی بهتر نسخه لیدن پیروی میکند.
35. عبری آن به معنای «مِحیقا (پاک کردن - امحا)» است. این در واقع اصطلاح صوفیانهی «محو» است. خود ابوالعافیه هنگامی که دربارهی اسم اعظم میگوید که «چنان حک شدنی که در آن امحاء راه ندارد» به این مفهوم اشاره میکند. نوعی بازی با کلمات در باب قول معروف تلمودی «اسامیای که محو نمیشوند». مقایسه کنید با سرّ نبوت او (پس از سِفِر هااُوت (کتاب نشانه)، ص 86).
36. Shaddai
37. این توصیف تصویری روشن از محتوای واقعی بخش عظیم آثار ابوالعافیه را به دست میدهد.
38. Gematrioth
39. این کلمهی «مشتق از هفتاد و دو اسم» از حروف سه آیهی (خروج، 14: 19-21) ساخته میشود که هر یک از آنها شامل 72 حرف هستند. مقاسه کنید با
(Blau, Das altjuedische Zauberwesen (1898) p.139).
بخش اعظم زندگی در آخرت اثر ابوالعافیه راهنمای تأمل درباره این 72 نام است که بخشها و ترکیبات آنها در اینجا در شماری از دایرهها نوشته شده، که هر یک از آنها برای تأمل و مراقبهی خاصی به کار میآیند.
40. Sabbath
41. Kissushin, 71a.
42. شاید ترجمهی درست این باشد: «زیرا هر دستاوردی در قبالا در ارتباط با ذات آن تنها یک اتفاق باشد، ولو اینکه، برای ما، این خود ذات باشد». متن عبری اینگونه است: «هرچه از این حکمت درک میشود فقط یک اتفاق و شانس است، حتی اگر در نزد ما ذات آن چیز باشد».
43. seclusion
44. vegetable soul
45. animal soul
46. ralional soul
47. «پرچم او بر من محبت بود» (غزل غزلها 2: 4)، میدراش موعظه میکند که «پریدن (جَستن) او» درست نظیر آن چیزی است که خداوندی میفرماید «برجستن او بر من». پیروان قبالا به کلمهی «برجستن» معنای جدیدی دادند.
48. بنگرید به ص 139، قطعه در باب مواجهه با نفس.
49. Urim and Tummim
50. Malbush
51. موسی بن نحمان در تفسیر خود بر، سفر پیدایش، باب 18، به این درجه از درک و تأمل عرفانی به ذات الاهی اشاره میکند: «آن جلال الاهی که برای فرشتگان خلق شد، همان حجاب اعظم خداوند نزد اهل عقل و خرد است، که به نظر اهل صفا و زهد و پرهیزگاری و شاگردان انبیا غیرقابل وصف است»، خود ابوالعافیه در نوشتههای خود چندین بار از آن نام میبرد این با کلمهی عبری قمیص پیوند دارد. مراجعه کنید به یادداشت 132 در سخنرانی دوم.
شولم، گرشوم گرهارد؛ (1392)، گرایشها و مکاتب اصلی عرفان یهودی، برگردان: علیرضا فهیم، قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول