نویسنده: منوچهر مرتضوی
دو جریان مهم در شعر فارسی:
قراین مختلف نشان میدهد که از آغاز نشأت شعر فارسی دری تا روزگار فردوسی دو جریان در شعر فارسی وجود داشت، نخست جریان شعر رسمی مانند رودکی و عنصری و ناصرخسرو، دوم جریان شعر ملی مانند مسعودی مروزی و دقیقی و فردوسی. از این دو جریان، جریان اول اختصاص به زمینههای تغزل و مدح و پند و اندرز و داستانهای تعلیمی و تمثیلی در قالب قصیده و قطعه و مثنوی داشته و مورد توجه و حمایت دربار سلاطین و محافل نوخاستهی اجتماعی بوده است و جریان دوم نهضتی برخاسته از وجدان اجتماع متحول ایران بوده که صورت نهایی و موفق آن همین شاهنامهی فردوسی است. اگرچه ظاهراً جریان نخست به علت حمایت و پشتیبانی فوق العادهای که از آن به عمل میآمده پویاتر و نیرومندتر بوده و سرنوشت شعر فارسی را در آینده رقم زده است، ولی جریان دوم با وجود بیاعتنایی و عدم توجه محافل متنفذ جامعه به علت تأثیری شگرف در وجدان مغفول جامعه به نحوی خارق العاده و روزافزون مورد اقبال و استقبال قرار گرفته و ظاهراً به طور غیر مستقیم بیش از جریان اول در ترسیم آیندهی زبان و شعر فارسی مؤثر بوده است. عدم توجه دربار محمودی به اهمیت شاهنامه در عدم اشاره به نام فردوسی در منابع معتبر روزگار محمود و مسعود و عنایت خاص محمود به شاعران قصیده سرا از یک سو و اهتمام استثنائی مردانی چون محمد بن عبدالرزاق طوسی در مورد گردآوری تاریخ سنتی و داستانهای کهن ایرانی و حمایت امثال «حیی قتیبه» از فردوسی از سوی دیگر، بارقهها و شواهدی از کشمکش بین عوامل حامی دو جریان مذکور را نشان میدهد.تأثیر و نفوذ شاهنامه در شعرای بزرگ:
برای درک تأثیر و نفوذ شاهنامه در ادبیات و فرهنگ ایرانی بخصوص باید توجه داشته باشیم که شخصیتهایی تحت تأثیر شاهنامه و عناصر آن قرار داشتهاند که تأثر آنان میتواند نمایندهی تأثر همه جانبه و وسیع فرهنگی باشد، از این جمله بخصوص باید از نظامی و خاقانی و مولانا و حافظ یاد کرد.داستانهای شاهنامه و قهرمانان بزرگ آن در ذهن شاعر پرآوازهی شروان تأثیر بسیار داشته و خاقانی در ضمن قصاید غرا و پر صلابت خویش با بهره گیری از عناصر اساطیری و پهلوانی شاهنامه مضامین بدیع و شگفتی آفریده است:
- من رستم کمان کشم اندر کمین شب***خوش باد خواب غفلت افراسیابشان
- غوغا کنیم یک تنه چون رستم و دریم***درع فراسیاب به پیکان صبحگاه
- چوبیژن داری اندر چه، مخسب افراسیاب آسا***که رستم در کمین است و نهنگی زیر خفتانش
- یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان***یا بیژن دوم را از چه برآورید
- تا زند رخش بدعت و سازند تیر کید***اما سفندیار مرا تهمتن نیند
- کیخسرو دین که در سپاهش***صد رستم پهلوان ببینم
- زخمهی گشتاسپ در کین سیاوش نقش سحر***پیش تخت شاه کیخسرو مکان انگیخته
- با من فلک به کین سیاووش و من ز عجز***اسپ گلین به حرب تهمتن درآورم
- کیخسرو است شاه همام است زال زر***مهلان او تهمتن تورانستان ماست
- هر شیر خواره را نرساند به هفتخوان***نام سفندیار که ماما برافکند
در خمسهی حکیم نظامی گنجوی نیز شواهد تأثر از شاهنامه فراوانست و این اشارات در تمامی پنج گنج به صور مختلف به چشم میخورد:
- هر آنچ او نموده گه کارزار***نه رستم نموده، نه اسفندیار
- کجا رستم و زال و سیمرغ و سام***فریدون فرهنگ و جمشید جام
- چو بهمن جوانی بر آن داردت***که تند اژدهائی بیوباردت
- زند دیو راهت چو اسفندیار***که با رستم آیی سوی کارزار
(سرقنامه)
- شدم بر سر تخت جمشیدوار***ز گنج فریدون گشادم حصار
- خبر دادم از رستم و لخت او***هم از جام کیخسرو و تخت او
(اقبالنامه)
- این زند لاف کایرجی گهرم***وان به دعوی که آرشی هنرم
- این ز گیو آن ز رستم آرد نام***این به کنیت هزبر و آن ضرغام
- رستمی کز فلک سواری رخش***هم بزرگ است و هم بزرگی بخش
(هفت پیکر)
- صد رستمش ارچه در رکابست***لشکر شکنیش از این حسابست
- شروانشه آفتاب سایه***کیخسرو کیقباد پایه
- بر دشمن اگر فراسیابست***تنها زدنش چو آفتابست
(لیلی و مجنون)
- به مردی هر یکی اسفندیاری***به تیرانداختن رستم سواری
- فریدون بود طفلی گاو پرورد***تو بالغ دولتی هم شیر و هم مرد
- ستد جمشید را جان مار ضحاک***ترا جان بخشد اژدرهای افلاک
(خسرو و شیرین)
مولانا بلاشک از نام «رستم دستان» بلافاصله پس از نام و عنوان والای شیر خدا به عنوان مثل اعلای آزادگی و پهلوانی استفاده میکند:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت***شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دیوان غزلیات حافظ و مثنوی ساقی نامهاش حداکثر آشنایی و علاقهی حافظ را به سیماها و صحنهها و داستانهای شاهنامه نشان میدهد، اگرچه در بعضی موارد مثل داستان فرهاد و شیرین میتوان تأثیر از نظامی را قطعی تلقی کرد:
- شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت***دستگیر ارنشود لطف تهمتن چکنم
- شاه ترکان سخن مدعیان میشنود***شرمی از مظلمهی خون سیاووشش باد
- شکل هلال هر سر مه میدهد نشان***از افسر سیامک و ترک کلاه زو
- تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار***تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
- سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود***که جام باده بیارو که جم نخواهد ماند
- خیال آب خضر بست و جام اسکندر***به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد (جامکید)
- گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شادباش***جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
- همان منزل است این جهان خراب***که دیده است ایوان افراسیاب
کجا رای پیران لشکر کشش***کجا شیده آن ترک خنجر کشش
نه تنها شد ایوان و قصرش بباد***که کس دخمهاش هم ندارد به یاد
همان مرحلهست این بیابان دور***که گم شد در و لشکر سلم و تور
در شواهدی که از حافظ آوردیم رنگ و بوی روایت فردوسی محسوس است و مشکل میتوان تصور کرد حافظ در این مورد از منابع دیگری جز شاهنامه متأثر باشد. احتمالاً اصطلاحات «جامجم» و «جام کیخسرو» و بعضی موارد دیگر ریشهها و سرچشمههای کهنتری دارند، مثلاً بسیاری از اشارات راجع به افسانههای اسکندر ظاهراً از منابعی جز شاهنامه برگرفته شده.
به شاعران بزرگ دیگر که تأثیر از فردوسی داشتهاند به علت ضیق مجال اشاره نکردیم و گرنه شواهد نامحدودی در این باره میتوان ذکر کرد.
ارتباط شاهنامه با زندگی عامهی مردم:
مسلماً شاهنامه در مدت نه تا ده قرن در قلمرو وسیع زبان فارسی که چهارچوب هویت فرهنگی ایران و قلمرو ملی آن محسوب میشود، بیش از هر اثر دیگری با زندگی عامهی مردم عجین بوده و از محفل خواص تا منازل و محافل عوام همه جا حضور داشته است. همان طور که حضور شاهنامه در دستگاه سلاطین غوری (به قول صاحب چهار مقاله) و کوشش شایستهی دربار تیموریان و بایسنقر میرزا برای ترتیب عالیترین نسخهی شاهنامه با مقدمهی مبسوط و توجه ویژهی شاه اسماعیل صفوی به شاهنامه خوانی برای تقویت روحیهی ملی و نظامی، تقریباً مشخص و قطعی مینماید، حضور پهلوانان شاهنامه، بخصوص رستم دستان، در قهوهخانهها و زورخانهها و در و دیوار ابنیه و کاخهای عمومی و خصوصی و سر در حمامها و احتمالاً بعضی کاروانسراها و اماکن دیگر امری مسلم است. وجود نقالان و شاهنامه خوانان و تألیف رستم نامههای نثر به فارسی و ترکی نیز گواه دیگری است بر اقبال و خوگری همگانی مردم ایران با اثر بزرگ فردوسی.ظاهراً در تاجیکستان تا انقلاب بلشویکی و حتی پس از آن و در بسیاری از مناطق افغانستان تا این اواخر و در آسیای صغیر تا زمان استیلای عثمانیان (نه سلجوقیان) و در آذربایجان و قفقاز تا حدود سدهی یازدهم هجری، به فارسی و پس از آن به فارسی و ترکی شاهنامه و بخصوص قسمتهای پهلوانی آن، همیشه و همه جا معروف و مورد علاقهی عموم بوده است. قراین تاریخی نشان میدهد که فرمانروایان و بزرگان ترک و ترکستان نیز، که طبعاً نمیتوانستهاند با مضامین ایرانی و تورانی شاهنامه موافق باشند، تحت تأثیر این اثر بزرگ قرار داشته و گاهی در اثبات انتساب به افراسیاب مبالغه میکردهاند. رد پای پهلوانان شاهنامه، بخصوص رستم در ادبیات و داستانهای ملی گرجی و ارمنی نیز مشهود و آشکار است و چنانکه در جای دیگر نیز گفتهایم، شگفتآور اینکه در بعضی حماسههای گرجی رستم یاور گرجیان است بر ضد افراسیاب و ایرانیان.
تقلیدها و تأثرات از شاهنامه:
تقلید و رقابت در مورد داستانهای عشقی و حماسی از دیر باز بسیار رایج بوده، ولی هیچ کس در صدد تقلید مستقیم از فردوسی برنیامده و اگر تقلید هم شده به شکل متفاوتی بوده و بخصوص هیچ کس گرد داستانهای اساسی شاهنامه، مثل فریدون و کاوه، و زال و رودابه، و رستم و اسفندیار، و بیژن و منیژه، و سیاوش نگشته و تقلیدها غالباً در مواردی مثل تقلید نظامی از خسرو و شیرین و داستان بهرام گور و اسکندر بوده که سرچشمههای دیگری جز شاهنامه هم داشته است. این نکته نیز گفتنی است که در تقلیدهای موفق از شاهنامه تقلید به صورت خروج از سبک فردوسی بوده نه رقابت با آن. تقلیدهای مستقیم متعددی که در دورهی مغول و تیموری تا فتحعلی خان صبا در دورهی قاجار به عمل آمده، بدون استثناء محکوم به عدم توفیق بوده است.- قابل ذکر است که تأثیر عظیم و وسیع فردوسی، چنانکه باید، تاکنون بررسی نشده است. در این زمینه باید لااقل سه دسته از آثار حماسی و داستانی مورد بررسی قرار بگیرد: نخست، آثار مکمل شاهنامه که غالباً آثاری مستقل محسوب میشوند و نمیتوان آنها را تقلید مستقیم از شاهنامه محسوب داشت و احتمالاً بعضی از این آثار از نظر زمانی و مکانی نمیتوانسته متأثر از شاهنامه باشد، مثل گرشاسپ نامه و فرامرزنامه و برزونامه و کوشنامه و بانو گشسپنامه و آذربرزیننامه و شهریارنامه و بهمننامه و جهانگیرنامه و سامنامه (ژول مول در مقدمهی شاهنامه بحثی مبسوط و مفید دربارهی مقلدان شاهنامه دارد). دوم، تقلیدهای مستقیم از شاهنامه مانند تقلیدهای دورهی مغول و تیموری و قاجار. سوم، آثار بزرگی مانند منظومههای نظامی که از سبک و امتیازات هنری خاص برخوردار میباشند و خود شاهکارهای مسلم متفاوت و مستقلی به شمار میآیند، ولی مشکل میتوان باور کرد که سه منظومه از خمسهی نظامی یعنی خسرووشیرین، و هفت پیکر، و اسکندرنامه با وجود استقلال سبک و شیوهی هنری تقلیدناپذیر از نظر موضوع و روح داستان متأثر و ملهم از فردوسی نباشند. باید تأکید کرد که نظامی در نظم مواد و افسانههای این منظومهها گذشته از تصرفات شخصی از منابع دیگری غیر از شاهنامه برخوردار بوده است.
منبع مقاله :
مرتضوی، منوچهر؛ (1382)، فردوسی و شاهنامه، تهران: توس، چاپ چهارم