يك قالب و هزار تجلّی
بررسي اجمالي «تكرار» در خوشنويسي سنتي
كلمات را ظاهري و باطني است. ظاهر آن وجه جسداني و باطن آن وجه روح و مفهومي است كه در جان آن مختفي است. گاه باشد كه كلمهاي به مناسبات گوناگون با يك جسد، چه ملفوظي و چه مكتوبي مورد استفاده واقع گردد اما به حكم لحن و مورد استفاده مفهومي خاص را به شنونده القا نمايد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه فهم مفهوم كلمة عاريت شده توسط مخاطب به اعتباريات و قوانين ذهن شنونده نيز مربوط است. چنانكه در خطاب «كن» موجود عدمي خصوصيت سمع را بايد كه دارا باشد و در اين قول، اظهار افكار، مختلف است و در اين مقالت جاي بساطت آن جايز نمينمايد.
باري، در علوم غريبه و جفر جامع كه پيرامون اجساد حروف و ارواح آن سخن به ميدان رفته است جسد حروف «شكل و ظاهر» آن و روح كلمات و اسما « ارقام» اعتباري ازلي است در ذيل حركت نَفَس و برخورد آن در تقطيعات و مقاطع مخارج حروف. كه اگر شاكله و پيكر كلمات و همچنين اختلاف مفاهيم كلمات در اقوام مختلف، ديري نميپايد، مبرهن و واضح است كه مخارج حروف از كلمات ابتدايي كه بسا صوت سادهاي ادا ميگرديده و اكنون كه بر اين سياق و زبانهاي گونهگون ابراز ميگردد، همه و همه از تقطيع نفس در پردهها و مواضع مختلف مسير حركت نفس از حلق تا لب را دربرميگيرد. بنابراين نفس و حركت آن از ديرباز بر يك منوال بوده و تقطيع آن نيز چنين بوده است.
به هرحال كلمات را ظاهري است كه جسد آن ناميده ميشود و باطني كه به رقم آن اطلاق ميگردد. تمثيلاً ميتوان اشاره نمود به كلمة «الله»، متشكل از «الف» «لام» و «ه» كه پيكر تكسير شدة آن است. به وجه ظاهر، يك كلمه مركب است داراي چهار جزء و باطن آن طبق ابجد كبير «66» ميباشد.
در رخصت اداي ذكر به فتواي پير و شيخ، نهتنها باطن كلمه و مسماي آن مدنظر و عنايت است بلكه تكرار مقدس آن به رقم نهفته در حساب ابجدي آن است. به بيان سهل و ساده در تكرار كلمة «الله» و بهرهمندي از بركات روحاني آن، جايز و مستحسن است كه با مجوز دليل راه، به تعداد شصتوشش بار ادا و تكرار گردد تا موكل ملكي و ملكوتي آن قيام نمايد.
با تكيه بر اين مقدمه ميتوان گفت كه بهتعبيري «الله» يك كلمه است بظاهر، در يك شاكلة اعتباري اما در دستيابي به باطن و تعمق در مفهوم آن، به شصتوشش تجلي رخ مينمايد و به هر تجلي وجهي از باطن خود را در قلب و جان سالك مكشوف مينمايد. صد البته كه اين بيان بر طي كرده، راهان وادي حيرت و خلوت واضح است كه ذاكر در هر بار تكرار كلمات رحماني به حالي تازه منقلب ميگردد.
يار ما هر ساعتي آيد به بازار دگر
تا بود حسن و جمالش را خريداري دگر
از مقصد دور نمانيم
بگذريم و از مطلب نمانيم.
«علم عيسوي، علم حروف است، از اين روي بدو نفخ و دميدن داده شد، و آن هوايي است كه از درون قلبي كه عبارت از روح حيات است خارج ميگردد، و چون هوا ـ در راه خروجش به دهان جسد ـ انقطاع پيدا كرد مواضع انقطاعش را حروف نامند. بنابراين اعيان حروف آشكار شد و چون با هم تأليف پيدا كردند حيات حسي در معاني پديد آمد، و آن نخستين چيزي بود كه از مرتبة الهيت براي عالم آشكار گشت و اعيان را در حال عدمشان ـ چيزي از نسبتها ـ جز شنيدن ـ نبود، و اعيان در ذات خودشان ـ در حال عدمشان براي قبول امر و فرمان الهي ـ وقتي بر آنان بواسطة وجود وارد گشت مستعد و آماده بودند و چون خداوند دربارهشان ارادة وجود كرد، بديشان گفت «كن = باش» در دم موجود گشتند و در اعيانشان ظاهر شدند، پس كلام الهي نخستين چيزي بود كه اعيان از خداوند متعال ادراك كردند، كلامي كه شايسته و در خور خداوند سبحان است. بنابراين نخستين كلمهاي كه تركيب پيدا كرد كلمة «كن» بود.(4)
با دقت در نظرات بلند و صائب صاحبان كشف و وارثان سخن و ژرفانديشان وادي خامشي موضح و مبرهن است كه آنچه به تجلي در مرتبت اولي صادر گشت «كلمه» بود كه او جل و علا به اشارتي ارادة ايجاد را صادر و خلق را از كتم عدم به عرصة شهادت طلبيد. فارغ از ثقالت كلام و پيچيدگي آن ميتوان به تفسير سهل و روان بر اين تعبير نشست كه مطلوب و معشوق در اظهار وجود خويش به معروفيت متمسك است و اين تمسك جز به تجلي محقق نبوده و نيست. بر اين اساس هر موجودي در تعريف خويش ناچار به تجلي است، چه واجبالوجود و چه ممكنالوجود. بر رأي مدققان و هوشمندان عرصة شناخت ممكن را شايد و بايد كه تجلي خويش را هم به كلام و هم به وجه ابراز نمايند اما واجب را كه نه صورت است و نه جسم است و نه قابل رؤيت ناچار كه بايد به كلام (كلامي نه از جنس كلام انساني كه منطبق با عالم خاص خود) تجلي نموده وجود ممكنات را از امر خويش به فرمان «كن» از عالم علمي به عالم عين استخراج نمايد. «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون (سورة يس/ 82) بنابراين كلام و كلمه از جايگاه بلند و پروسعتي در دستگاه ايجاد برخوردار است. تا آنجا كه بهيمن ظهور وجود پربركت حضرت ختمي مرتبت صليا... عليه و آله و سلم خداوند با كلمات خويش، بر محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آشكار گشت و در اولين خطاب خويش به قلم، سوگند خويش را روانه ساخت.
«اولين وحي قرآن با هنر نوشتن پيوند ميخورد. هديهاي كه از جانب خداوند به انسان ارزاني داشته شد (شوري ـ علق) و دومين وحي قرآن نيز عنوان قلم را دارد (سورة قلم)»(5)
«خداوند براي انسان كتاب (قرآن) شده است و انسان بايد براي خداوند كلمه شود.»(6)
در معجزة اسلام كلام الهي است كه مستقيماً در قرآن كريم نازل شده و با خواندن در مراسم عبادي به «فعليت» ميرسد. و در اينجاست كه اصل بتشكني اسلام را ميتوان يافت. كلام الهي بايد يك بيان شفاهي باقي بماند و بدين طريق دفعي و بدون تجسم باشد مانند خود فعل خلاق و فقط بدين نحو ميتواند قدرت يادآورنده و احضاركنندة خود را پاك و منزه نگاه دارد، بدون اينكه تازگي و طراوت بيعيب و لك خود را با تماس با مادة محسوس از دست دهد.(7)
آنچه تاكنون در اثبات آن به كوشش كلام عرضه گرديد تذكر اين نكته است كه اول تعين اسمي از غيب مطلق نَفَس رحماني و در پي آن، تقطيعات خاصة عوالم لايوصف و لايدرك حروف شفاهي است در مقام اوليت (كن) از حقيقت محمديه (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و در سير نزولي، تا رسد به حضور جسماني رسول اكرم در مقام آخريت، كه كلام شفاهي حضرت حق جل و علاست (وحي). با توصّل بر اين حجت بالغه، شرف كلام و كلمه و تقريب آن به غيب و غيب مطلق كاملاً مشهود و مبرهن است.
حرف ظرفي است كه در قالب جان ريختهاند
بادهها از خم اسرار در آن ريختهاند
«از آنجا كه كلمة شفاهي در زمان ظهور ميكند و نه در مكان، از فسادي كه زمان در اشيايي كه در مكان است به وجود ميآورد، مصون ميماند. صحرانشينان (در زمان جاهليت و پس از آن) اين امر را ميدانند و براي حفظ و بقاي خود به كلمة شفاهي متوسل ميشوند نه به تصاوير.(8)
باري، اگر نيك بنگريم جايگاه كلام و كلمه و عالم حروف در ارادة ايجاد و خلق و مخلوق كاملاً مشخص جلوه مينمايد و در ارتباطات اجتماعي، انسان نيز از چنين جايگاهي بس بلند و شگرف همة احساسات و عواطف انساني خويش را در جهت انتقال به ديگران، كاملاً خاص و در خور توجه ابراز ميدارد.
اكنون انسان است كه با كلام خالق به رموزات وجود خويش كه همان عالم اكبر باعنوان عالم اصغر است از وجهي و با دقايق كائنات كه همان عالم اصغر باعنوان عالم اكبر است پي ميبرد و شايسته كلام آنكه تنها راه شناخت آنچه ناپيداست در دوران كنوني كه به دوران تاريكي قلمداد ميگردد، كلام شفاهي است كه توسط اصوات جان انسان آگاه را از معارف حقه سيراب ميكند. بر همين سياق از يك سو انسان كلمات رحماني را از منبع فيض دريافت ميدارد توسط انبياي عظام و در ابراز تعشق و مهرورزي خويش، مشابهتاً بواسطة كلام، اظهار محبت به درگاه متعال را بهانه ميسازد.
نهفته معني نازك بسي است در خط يار
تو فهم آن نكني اي اديب من دانم
متألهان و عالمان گرانقدر در بررسي انواع وجود، وجود را به چهارگونه برشمردهاند، اول وجود علمي و يا ذهني، دوم وجود عيني و يا خارجي، سوم وجود لفظ و يا ملفوظي و چهارم وجود مكتوب و يا مكتوبي. در تجسيم يافتن ممكن، يكي از اماكن اربعه، جايگاهي است بر اظهار ممكن. پس وجود را در تحقق خويش در يكي از چهارگانهها لابد مينمايد. در خصوص دو مرتبت اول و ثاني در اين مقال سخني به ميان نيامد چرا كه هدف، مسير را مقيد به دو مرتبة آخر يعني وجود ملفوظ و مكتوب مينمايد.
در وادي خلق و عالم ملك، كلام و كلمه به طريق ملفوظي و يا مكتوبي بهمنظور حضور در عرصة وجود، ادا ميشوند، در خصوص كلمات شفاهي و يا ملفوظي، به انواع قرائتها، آوازها و ترانهها، و نهايتاً زبانهاي محاورهاي ميتوان اشاره كرد و در اقليم كلمات مكتوبي ميتوان به كلية دستنوشتهها و متون مختلف رجوع نمود.
پس از آن انسان در جهت حفظ و حراست و از بين نرفتن مفاهيم معنايي و شفاهي و ارسال پيام كلمات بر نسل پس از خود متوجه ارزش و خاصيت كتابت گرديد، كه در اين خصوص با بررسي الواح نوشته شدة سنگي و فلزي و چوبي ميتوان سابقة اين فهم تاريخي را به خوبي سنجيد و مورد بررسي قرار داد، كه در اين مقالت به حرمت مقصود از تطويل كلام پرهيز ميكنيم اما نيك هويداست كه در تمدنهاي مختلف گذشته ارزش و اهميت كتابت به قدري مورد عنايت قرار گرفت كه با همت و تعمق، به علت سختيابي و صعب بودن حجاري و حكاكي اجسام گوناگون، علاقهمندي مشتاقان، موجبات استفاده از پوست احشام و در پايان امر اختراع كاغذ را فراهم ساخت و مدتي بدين منوال از طريق ارسال مكتوبات، فرامين و اوامر امرا در تردد بوده است.
با بررسي و تحقيق در كتيبهها و آنچه از الواح گذشته باقي مانده است ميتوان بدين نكته دست يافت كه كلية خطوط، به جز خطوطي كه براي نقش و كتابت آن از قلممو و ابزارهاي فلزي استفاده ميشد از وجود عوارضي چون ضخامت، روشني و تيرگي و تركيببندي در سطر و صفحه، تهي و خالي بوده است كه البته نقوشي كه با قلممو ايجاد ميشود و در مسير سيري خود از ضخامت و نازكي برخوردار است حاكي از اين نيست كه ابزار استفاده شده جهت ايجاد نازكي و ضخامت با نيت قبلي آماده شده باشند بلكه همانگونه كه مذكور افتاد، در مواردي با فشار دست و حركت قلممو گاهي به ضخامت و گاهي به نازكي ميل نموده است. در حالي كه در مكتوبات مربوط به متون اديان مختلف ميتوان اين ضخامت و نازكي موجود را از طرز تراش ابزار آن مشاهده نمود، خصوصاً پس از ظهور اسلام اين نيت و عمل بهسادگي قابل رؤيت است.
در اين بررسي ميتوان به خط عبري، خط لاتيني و خط دورة اسلام اشاره نمود. تا آنكه بعد از تجلي اسلام و ظهور حضرت ختمي مرتبت رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با اشارة ايشان و وصيّ پراقتدارش به مصداق احاديثي، امر بر تراشيدن قلم و اعمال «قط محرف»، خط، صاحب ضخامت و نازكي گرديد با اختيار و ارادة كاتب.
پس از ظهور اسلام و معجزة بلندمقدار پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم )، قرآن كريم به امر حضرتش به كاتب و كتابت شرافت بخشيد و كتّاب وحي درصدد مكتوب نمودن كلمات الهي مأمور و مشغول گرديدند. از آنجا كه جمع كاتبان و مسلماناني كه به دين گرامي اسلام روي آورده بودند و از وجود نوراني و حقاني پيامبر بهره مند مي گرديدنــد، با دل سپردگي تام سعي بر كتابت مصحف نمودند. در زمان پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) قرآن كريم توسط كتّاب وحي مكتوب مي گرديد و روز به روز بر علاقة كاتبان و مخاطبان قرآن افزوده شد تا آنجا كه عاملان ثبت كلام الله در سبقتي دل نشين، در پي رضايت خداوند و رسول گراميشان، همة همت خويش را در هر چه نيكوترنگاري آن به كار بردند. از آن پس نيكونگاري و خلاقيت در ارائة كتابتي خوش وجه و صورت، روزنه اي در ابراز مهر و علاقة كاتبان به پيامبر و خداوند متعال، مكشوف گشت و كتابت قرآن كريم به گفتة رسول گرامي پرارزش و مقدس و از وجهي مدخلي بر تعشق و مهرورزي و ابراز آن به خالق كلمات نورانيه قلمداد گرديد. پس از اوجگيري اين فن، كاتبان در نقشبندي كلمات و پردازش آن چنان كوشيدند كه بتوانند همة هنر و مهارت خويش را در قالب و صورت كلمات به جهت حجم عشق خويش ايثار نمايند تا بدين وسيله وجود خود را به خالق يكتا و پيامبرش نزديك گردانند.
در كار عشق سعي چو فرهاد مي كنم
مشق جنون ز خامة فولاد مي كنم (صائب تبريزي)
به هر صورت از زمان حضرت ختمي مرتبت (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نيز عنصري به نام زيبايي و زيباآفريني در كلمات سمت حضور يافت تا آنكه پس از مدتي كوتاه نهتنها خوشنويسي به مفهوم اتم كلمه آغاز گرديد بلكه كتاب وحي به علت دقت و سليقه از هم بلحاظ صورتپردازي فاصله گرفته و صاحب رتبتي خاص گرديدند. كه در اين ميان مي توان به نقش سازنده و پراهميت مولاي متقيان علي عليه السلام، سرحلقة كتّاب وحي اشاره نمود.
از آنجا كه كاتبان وحي از يك وجه، از همة حقيقت پيش روي خويش يعني خاتم انبيا (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بهره مند بودند و از وجهي از كلام الهي و باطن و مفاهيم آن كسب فيض مي نمودند (حقيقت كلام الهي و صورت مكتوبي آن) توفيق تصرف در صورت و ظاهر كلمات الهي را يافتند تا گرمي كسب شده از وجود منجي خود و عشق بدو را بواسطة پنجة مباركشان در جان كلمات تزئين بخشند. در همين زمان بود كه خوشنويسي به مفهوم زيبانگاري كلمات در پيكر بيجان حروف تجلي نمود و خود روزنه و مدخل مقدس و پر رمز و رازي شد در اظهار مهر و دلدادگي كاتب به پيامبر و كلام الهي. «سوگند به نون و قلم و به عزت پيامبر امّي كه قلم جز به خاطر او آفريده نشد.»(9)
«شريف ترين هنر بصري در جهان اسلامي، خطاطي است، مخصوصاً نوشتن قرآن كريم كه نفس هنر ديني به شمار مي آيد و مي توان گفت كه به نحوي سهم و اهميت آن در اسلام مطابق است با كشيدن صنم در هنر مسيحي زير آن نمودار ظرف مشهود كلام الهي است.»(10)
«نوشتن يك طلسم است و مراحل نوشتن يك هنر جادويي است كه نه فقط با تكنيك عالي و تجربه و هنر بلكه با ويژگي معنوي و روحاني آن نيز ارتباط دارد»(11)
بنابر عرايض مذكور، خوشنويسي پس از سپري كردن دوران بلوغ خود كه نه چندان هم طولاني بهنظر مي آيد مدخل مناسبي گرديد تا كاتبان بتوانند در قيودات كنش و واكنش، در سير صعودي و نزولي و تكميل نمودن حركت مستدير، به سوي تعالي و رشد خويش گام بردارند تا آنجا كه كاتب در ارائة باطن خويش با تمسك به حروف و كلمات توانست آنچه در وجود خود احساس مي كند، اظهار و متجلي گرداند. «حروف به گونه اي اسرارآميز با موجودات انساني پيوند مي يابند. چنين احساسي به دو طريق صورت مي بندد. از سويي، انسان الفبايي عمده گزيده است كه معناي آفرينش بدان وسيله بيان مي شود، از سوي ديگر چون خوشنويسان حروف را تعليم مي دهند، (حروف) به موجودات انساني شبيه اند. بنابراين احتمال دارد حروف حالت روحي نويسنده را بازتاباند».(12)
(در فراز قبل، متفكر ارجمند زندهياد آنهماري شيمل اگر بنابر احتمال، سخن خويش را ادا مي نمايد بهلحاظ اين نكته است كه تا كسي خود، خوشنويس نباشد و ساليان متوالي در اين عرصه قلمراني نكند ناچار چنين گفته اي را به احتمال بيان مي دارد اما بر خوشنويسان كاملاً هويدا و مبرهن است كه حروف و كلمات حالت روحي نويسنده را باز مي تاباند.)
با عنايت به مطالب تاكنون، عنصر ضخامت كه از خصوصيات خاص خوشنويسي سنتي است بههمراه منطقي كه به طور طبيعي در حركات ظاهري قلم و رويت مخاطب ايجاد مي نمايد در هر حركتي، مواجهه با منطقي خاص نشأت گرفته از روح و نظر كاتب را القا مي نمايد. پس نهتنها ايجاد ضخامت و نازكي آنهم با منطق خاص مشهود در خوشنويسي سنتي به حالات دروني خوشنويسي رجوع دارد بلكه در مخاطب نيز ايجاد نظمي خاص مي نمايد كه اين منطق حركتي بتواند ناظر را به تعادلي منتظم هدايت نمايد. چون كلمات از حيث باطن با اشاره به مقدمة ذكر شده متصل به عوالم ملكوتي خود بوده، متجلي مي گردند، در همراهي خويش با منطقي كه از ضخامت و نازكي توأماً دريافت مي كنند، نهايتاً به حركاتي تبديل مي شوند كه آن را بهنام «هندسة روحاني» نام گذاري نمودهاند. الخط هندسه الروحانيه ظهرت بآلة الجسمانيه.
»سبحانالله ... زهي رتبة والاي خط كه هم در سبيل معاد چراغ هدايت افروزد و هم كه آب حيات سخن در اوست، يامركبآينة وسعت معاش را صيقلگري نمايد... ظلماتي است لباس مشكيني است كه كعبة معني نمايان از اوست.(13)
پس از ذكر اوصافي از باطن خوشنويسي سنتي و كشف رموزات ناپيداي خط، پرداختن به مقولة «تكرار» در خطاطي مستحسن مينمايد چرا كه ساليان نه چندان طولاني است كه هنرمندان در مقابل اين عمل نظرات خاصي را ارائه نمودهاند. تكرار را به لغت ساختن و ايجاد عين به عين تفسير و تعبير كردهاند. ايجادي كه در صورت طابقالنعل بالنعل شكل پذيرد و مهيا گردد. واضح و روشن است كه چنين امري به طور مطلق مربوط به تكثير خطوط است با ابزار جديدمكانيكي كه در ورود به عرصة تكنولوژي رخ مينمايد اما نوعي تكرار در هنر موجود است كه با حضور خود هنرمند و به دست وي ظهور مييابد. در عرصة هنرهايي كه با تجسم ارتباط دارد و با عنوان هنرهاي تجسمي مشهور و معمول بوده و هست مقولة «تكرار» حركتي نه درست و نه درخور تأمل است چرا كه با ورود «تكرار» در كار هنري عنصر خلاقيت، رخت برميبندد و تنها تقليد عين به عين آنهم در بهترين نوع نگاه و مثبت آن رخ ميدهد. به هر صورت تاكنون، هنرمندان و منتقدان در اين عرصه «تكرار» آثار هنري را دون شأن و مرتبت هنرمند خلاق برشمردهاند كه با كندوكاوي نه عميق هم ميتوان به اين شناخت دست يافت.
در خوشنويسي سنتي نيز مسئلة تكرار از نكات پراهميتي بوده است كه هنرمندان خوشنويس آن را مورد نقد و بررسي قرار دادهاند در اين راستا، غرض آن نيست كه بحث تكرار را از منظر تفكر و هنر غربي مورد بررسي قرار دهيم بلكه نيت، بررسي تكرار در ذيل معارف اصيل هنر شرقي است. با مقدمهاي كه در خصوص عدم تكرار «بسمالله» در فراز اول بحث عنوان گرديد و باطن و ظاهر حروف كه در ذيل علم جفر به گفتار آمد و دامنة آن بيش از آنچه ذكر گرديد پروسعت و گسترده است، تكرار را در عرصة اذكار نيز از پيدايش اديان الهي و تكرار در عرصة حروف ملفوظي و مكتوبي را شاهد و ناظريم.
باري، از آنجا كه عالم از حيث تعين، بسته به اداي كلمات الهي در ذيل نفس رحماني است و كثرت عالم به انتشار اسماءالله مربوط بوده و هست، هر كلمهاي با عنوان مربوب، از رب خويش و پرورندة خود در ايجاد به سر ميبرد تا آنجا كه اگر كلمهاي چه در قالب لفظ و يا به صورت مكتوب ادا گردد به لحاظ اتصالي كه با حقيقت اسما و عالم ملكوتي خود دارد در قالبي نوپديد سمت تجلي مييابد. از آنجا كه كلمات در قالب لفظي برخوردار از دم انساني است و كلمات الهي در ذيل نفس رحماني مقيد مي گردد، كلمات در صورت مكتوب نيز از دست صاحب اثر تراوش مي يابد. نيك هويدا است كه «دست» در خلق كلمات همچون نفس و دم انساني است. در قرآن كريم نيز آنجا كه از خلق عالم و خلق انسان سخن به ميان مي آيد، تمثيلاً از لفظ دست استفاده گرديده است.
آيه مورد نظر
از آنچه گفته شد؛ «بسم الله» و تجليات گوناگون آن، نفس رحماني، ضخامت و نازكي در خط، حالات روحي نويسنده و نهايتاً هندسة روحاني، بر اين حقيقت دست مي يابيم كه در عرصة خوشنويسي سنتي اطلاق كلمة «تكرار» امري نابهجا و قبيح شمرده مي گردد.
به هرحال در رشد و شكوفايي هنر در اوقات امروزين خود و دسته بندي هنرهاي مختلف، پيشآمد بررسي جايگاه، رشته اي خاص از منظر رشته اي ديگر با ادوات سنجشي مربوطه، امري عادي تلقي گرديده است. به طور مثال اينگونه مي نمايد كه با چهارچوب و قواعد نقاشي، خط و خوشنويسي بررسي گردد بدون اطلاع از باطن و روحانيت مستقر در قالب حروف. گرچه چنين امري به سادگي اتفاق مي افتد اما ريشة چنين اظهار نظرهايي به يقين در بي اطلاعي منتقدين و هنرمندان رشته هاي گوناگون از آن هنر مي باشد. در طبقه بندي مخلوقات، مراتب وجود امري واجب تلقي مي گردد و با دسته بندي مختصري مي توان، در رتبة اول دم و نفس و سپس نوا، حروف و كلمات و تصوير را اشاره و رتبه بندي نمود اما در نهايت تكرار تصوير در ذيل تكنــــولوژي مطرح مي گردد. اگر قايل به اين تقسيم بندي بوده باشيم، مدارج هر طبقه و شرافت هر رتبه نسبت به رتبة بعد از خود كاملاً مشخص مي گردد.
از آنجا كه عالم حروف و كلمات، دون عالم اصوات و فوق عوالم تصوير، از حيث باطني تلقي مي گردد، بررسي عوالم مافوق توسط عـــوالم دون امري بي خردانه به حســـاب مي آيد و از سر همين بي اطلاعي است كه صاحبنظراني كه در عوالم خاص خودشان سير مي نمايند در هنگام اظهار و ابراز نظر خويش نسبت به عالمي فوق عالم خود به بيراهه رفته و مي روند.
باري اكنون و امروز نظراتي بس بي پايهواساس درخصوص خوشنويسي سنتي ابراز مي گردد كه بهكارگيري لفظ «تكرار» در خوشنويسي سنتي يكي از اين اشتباهات مشهود مي باشد. نيك و مستحسن آن است كه منتقدان عرصة هنر با دقت بيشتر و بهتر نظر خود را ابراز نمايند و بهتر است در ارائة نظرات خود درخصوص عالمي فوق عالم خود، هرچه سنجيده تر بر اين عرصه راه يابند.
به هرحال اين نگاه نهتنها در خوشنويسي سنتي، بلكه به طور عام و گسترده در ذيل نفوذ فرهنگ و هنر غربي كه در اكنون خود به انحطاط كشيده شده است، ابراز مي گردد، تا آنجا كه معتقدند كه هنرهاي سنتي رو به افول رفته و جايگاه خويش را از دست داده اند.
«در مورد بيشتر هنرمندان سنتي اين عامل «عين» است كه اثر هنري را تعين مي بخشد، به عكس در مورد اكثريت هنرمندان متجدد، عنصر«ذهن» است كه به اثر هنري تعين مي بخشد. به اين معنا كه متجددان از آن حيث كه «فردگرا» هستند قصدشان «خلق» اثر هنري است و با خلق آن، مي خواهند شخصيت حقير و ناسوتي خويش را ابراز كنند. بلندپروازي و تكاپو براي نوآوري از همين ناشي مي شود.(14)
در هنر امروز، بحث از نوآوري و بدعت است، نوآوري تا آنجا به امر نوپديد در ذيل حقانيت رب خويش مطرح است، حضور و پديد آمدن آن به موهبت بستگي پيدا مي كند. اما درخصوص پديده هاي ملكي كه مي توان آنرا در حيطة بدعت و تنوع گرايي و تفاوت عنوان نمود هنري است كه به محوريت انانيت انسان شكل پذير شده است و سير قهقرايي خود را طي مي نمايد، كه بر اين نظر هم گواه بسيار است و هم مصاديق مختلف موجود. اما در هنر اسلامي و شرقي و حتي در كليت هنر كه شرافتي خاص را در ذات خويش داراست نوآوري و بداعت برگرفته از عنايات خاص الهيت نهفته در حقيقت هنر به وجود خواهد آمد.
در هنرهاي موجود در ذيل تجدد و نوآوري مدرن براي ايجاد حركتي نوين نهتنها ريشه دار بودن و ارزشمداري در آن مطرح نبوده و نيست، بلكه تنها نوآوري صرف در آن مطرح است كه بر اين اساس در رشته اي مي توان تمامي قالبها اعم از طول و عرض و مساحت و متريال و ابزار را به صلاحديد هنرمند تغيير داد كه وسعت اين گستره، ميدان جولان هنرمند را بيشتر و بهتر فراهم مي آورد. اما نيك هويداست كه خوشنويسان سنتي در عين حفظ صورت كلمات و حروف، قدرت تسخير در باطن كلام را، به لحاظ درون پر رمز و رازشان اتخاذ نموده اند. تا آنجا كه فقط در عرصة نستعليق، پانصد سال است كه ظاهر حروف به يك صورت نقش پذيرفته اما باطن مفردات و تركيبات در خطوط مختلف استادان كاملاً مشهود است. ارائة مصداق و گواه بر اين مطلب، تفاوت شيوه ها و اختلاف قلم راني در خوشنويسي سنتي است. به مثالي ديگر حرف«ي» در خط ميرعمادالحسني سيفي قزويني با همان حرف در شيوة ميرزا محمدرضا كلهر از حيث اندازه و فرم به يك صورت متجلي است اما با نگاه مسلح و دقيق مي توان تفاوتهاي شگرف اين دو شيوه را از باطن حروفشان فهم كرد. بنابر اين در خوشنويسي سنتي كه داراي وجه قدسي است نه تنها كلمه اي تكرار نمي گردد بلكه در هر مكتوب تازه نوشته اي صورتي ديگر به تجلي مي نشيند. اما صد افسوس كه اكنون اين ديار درخصوص جايگاه ويژة خوشنويسي، نظراتي مطرح مي گردد كه ناشي از عدم اطلاع از شأن و منزلت اين هنر شريف است.
ز بس كز آشنايان زخم خوردم
زند گر حلقه گردم اژدهايي
نيايد بر دل من سختتر زان
كه كوبد حلقه بر در آشنايي
«اگر هنر سنتي نتواند هميشه و همه جا در اوج موفقيت باشد، اين نه به دليل هيچ گونه بيكفايتي در اصل اين هنر، بلكه بدليل بي كفايتي هاي عقلي و اخلاقي انسان است كه به ناچار در هنر، كما اينكه در ديگر فعاليتهاي او، به منصة ظهور ميرسد.»(15)
در خاتمه رسالت خط و كتابت با اتصال به عوالم ملكوتي خود كاملاً امري قدسي تلقي مي گردد كه البته اطلاع كاتب بر شكل گيري و خلق كلمات و حروف از واجبات شرعيات اين هنر شمرده مي گردد. خوشنويسان امروز وارثان اين متاع وهبي (موهبتي) بي قياس اند كه در حرمت آن بايد به جان خويش از قداست آن حمايت و پاسداري نمايند. در ميان هنرمندان رشته هاي گوناگون خوشنويسان «هنرمند» با عنوان هنرمندان هنر باطني و مقدس در ابراز علايق خويش و تغزل با خالق خود بهمدد شهود قلبي از فضاي حقاني عالم قدس، سعي بر رؤيت جمال شاهد حقيقي را سرلوحة كار خويش مقرر نموده اند.
هر كه را با خط سبزت سر سودا باشد
پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد
پی نوشت:
1ـ (تفسير الميزان، علامة فقيد سيدمحمدحسين طباطبايي، بنياد علمي و فكري علامة طباطبايي، صفحه 17)
2ـ (آدابالصلوﺓ، حضرت امامخميني، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام، 242
3ـ (اعجازالبيان، صدرالدين قزنوي، ترجمه محمد خواجوي، انتشارات مولي، 122)
4ـ (فتوحات مكيه، محيبنالدين عربي(شيخ اكبر)، ترجمة استاد محمد خواجوي، انتشارات مولي، صفحة 266، جلد يك)
5ـ (دوفصلنامة هنر اسلامي، سال اول، شمارة اول، صفحة 106، دكتر مهناز شايستهفر، بررسي نام علي عليهالسلام)
6ـ (ناقل: آنهماري شيمل از يك نفر خارجي، فرهنگ خوشنويسي اسلامي، صفحة 109)
7ـ (روح هنر اسلامي، تيتوس بوركهارت، دكتر سيدحسين نصر، هنر و مردم)
8ـ (روح هنر اسلامي، تيتوس بوركهارت، دكتر سيدحسين نصر، هنر و مردم)
9ـ (مناقب هنروران، علي افندي، صفحه41، پي نوشت آنهماري شيمل)
10ـ (روح هنر اسلامي، تيتوس بوركهارت، دكترسيدحسين نصر، هنر و مردم)
11ـ (فرهنگ و خوشنويسي اسلامي، نقل از مينورسكي، آنهماري شميل، دكتر مهناز شايسته فر، صفحه 29، انتشارات فرهنگ و هنر اسلامي)
12ـ (فرهنگ خوشنويسي اسلامي، آنهماري شيمل، صفحه178 / انتشارات فرهنگ و هنر اسلامي)
13ـ (مرآتالخيال، شيرعليخان سودي، حميد حسني، انتشارات روزنه، صفحه 13)
14ـ (هنر و معنويت، انشاءا... رحمتي، حقوق و تكاليف هنر، فريتهوف شوان، صفحة 18، فرهنگستان هنر)
15ـ (هنر و معنويت، اصول و معيارهاي هنر، فرتيهوف شوان، انشاءا...رحمتي، صفحة 123، فرهنگستان هنر)