شاعر: شهابالدین وطندوست
ساقی به رقص عشق درآمد سبو شکست
منشور جاودانهی سرّ مگو شکست
مرهم نشد به زخم لب از آب رو سیاه
روزی که تیر قهقهها آبرو شکست
قومی به قتل نور خدا غسل قرب کرد
روح نماز فرض به آب وضو شکست
خاکم به سر که خاک به سر شد مسیح عشق
آنجا که دار، منطق هر گفتگو شکست
ریشش درآب و آینه چون شانه کرد شمر
یک جلوه از تجلی شمشاد هو شکست
روزی اُخُد به داغ هزیمت شکسته شد
آن روز اَحَد به چشمهی خون سرخرو شکست
دردا شکوه عصمت یاسین به باد رفت
دردا حریم حضرت حق در گلو شکست
در گوشهای رباب از آن زخمه مویه کرد
تا سنگ چنگ جنگ خُم آرزو شکست
این سو، کلاله بسته همه لاله، آن طرف
چوگان دست دیو به سر خورد و گو شکست
آن روز قامت گل هفتادو دو حضور
در بلبشوی سرکش آنها یهو شکست