شاعر: هاشم کرونی
خستهای از خنجر سکوت و فریب، زیر باران درد میمانم
ای سراب سیاه سلطهی ظلم، مثل یاران درد میمانم
حرمت عشق را نمیفهمند غاصبان ولایت خورشید
آب را بسته اند قوم سراب غریبان درد میمانم
آسمان بعد عشق طوفانی است سینهها وادی پریشانی است
چشمهامان همیشه بارانی است در زمستان درد میمانم
بر سر نی بهار میخواند کاش یک لحظه گوش میدادند
یاس زخمی است این که میگوید در نیستان درد میمانم
این منم یاس زخمی و خسته نوگلی در کویر خون و عطش
گرچه هستم اسیر داس اما در بیابان درد میمانم
گرچه باشد خرابه منزل من در خرابات عشق جا دارم
آری! امشب شب غریبان است با غریبان درد میمانم
آه اما نمیگذارد خصم کاش میشد کنار بابا ماند
میرود جسم و روح میگوید زیر باران درد میمانم