شاعر: محسن عابدی جزی
تویی که غلغله افکنده در جهان، خونت
هزار بادیه لیلا شده ست مجنونت
تو، عاشقانهترین خلقت خداوندی
چگونه دست عبارت رسد به مضمونت
چگونه تیغ ز خون تو خیره میگذرد؟
تویی که صلح تراود، ز چشم زیتونت
عجب که تیغ، سر از پیکرت جدا کرده است
و برده بالاتر گردنی ز گردونت!
مرا سعادت پرواز درکنار تو نیست،
مگر به خاک فتد سایهی همایونت