قلب مادر، سروده‌ي ايرج ميرزا

«قلب مادر» كه چند سال پس از «رنج و گنج» بهار، توسط دوست شاعر او، ايرج ميرزا (1304-1252/ 1926-1873) سروده شده، از راه كتاب‌هاي درسي به ذهن و ضمير چندين نسل از ايرانيان راه يافته است. هرچند اين شعر از
جمعه، 3 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
قلب مادر، سروده‌ي ايرج ميرزا
 قلب مادر، سروده‌ي ايرج ميرزا

 

نويسنده: احمد كريمي حكّاك
مترجم: مسعود جعفري



 

«قلب مادر» كه چند سال پس از «رنج و گنج» بهار، توسط دوست شاعر او، ايرج ميرزا (1304-1252/ 1926-1873) سروده شده، از راه كتاب‌هاي درسي به ذهن و ضمير چندين نسل از ايرانيان راه يافته است. هرچند اين شعر از لحاظ پويش درون متني و پيوندهاي فرامتني حاكم بر آن تا حدودي متفاوت است، اما مثل شعر بهار با استقبال روبه رو شده است. شايد فرآيند قطع پيوند شعر ايرج ميرزا با متن‌هايي كه وجود اين شعر مديون آنهاست به اندازه‌ي شعر بهار فراگير و موفقيت‌آميز نبوده است، اما پويش فرهنگي مؤثّر در هر دو فرآيند بي‌شباهت نيست. به هر حال، اين شعر در مهم‌ترين رسانه‌ي فرهنگي‌اي كه در خدمت نشر و گسترش آن بوده است، يعني كتاب‌هاي درسي مدارس ايران، همواره سروده‌اي اصيل از شاعري ايراني قلمداد شده است. متن كامل «قلب مادر» چنين است:

داد معشوقه به عاشق پيغام *** كه كند مادرِ تو با من جنگ
هر كجا بيندم از دور كند *** چهره پرچين و جبين پر آژنگ
با نگاه غضب‌آلود زند *** بر دل نازك من تير خدنگ
از در خانه مرا طرد کند *** همچو سمگ از دهن قلماسنگ
مادر سنگدلت تا زنده است *** شهد در كام من و توست شرنگ
نشوم يكدل و يكرنگ تو را *** تا نسازي دل او از خون رنگ
گر تو خواهي به وصالم برسي *** بايد اين ساعت بي‌خوف و درنگ
روي و سينه‌ي تنگش بدري *** دل برون آري از آن سينه‌ي تنگ
گرم و خونين به منش باز آري *** تا برد ز آينه‌ي قلبم زنگ
عاشق بي‌خرد ناهنجار *** نه، بل آن فاسق بي عصمت و ننگ
حرمت مادري از ياد ببرد *** خيره از باده و ديوانه ز بنگ
رفت و مادر را افكند به خاك *** سينه بدريد و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نمود *** دل مادر به كفّش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمين *** و اندكي سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم كه جان داشت هنوز *** اوفتاد از كف آن بي‌فرهنگ
از زمين باز چو برخاست نمود *** پي برداشتن آن آهنگ
ديد كز آن دل آغشته به خون *** آيد آهسته برون اين آهنگ
آه دست پسرم يافت خراش *** آخ پاي پسرم خورد به سنگ. (1)

«قلب مادر» ايرج ميرزا نيز همچون «رنج و گنج» بهار چنان در فرهنگ ايران قرن بيستم جذب شده كه عملاً تمام قرائن و نشانه‌هاي دالّ بر منشأ خارجي آن محو شده است؛ گويي كه ريشه‌ها و سرچشمه‌هاي آن صرفاً مسأله‌اي مورد علاقه‌ي محققان بوده و براي خوانندگان اهميتي نداشته است. محمدجعفر محجوب در يادداشت‌هايش در چاپ‌هاي مختلف ديوان ايرج ميرزا، دو منشأ محتمل براي اين شعر در نظر گرفته است. نخست، معروف است كه «قلب مادر»‌ در پاسخ به فراخوان مسابقه‌اي ادبي سروده شده كه در سال 1302/ 1923 از جانب نشريه‌ي برون مرزي ايرانشهر در برلين طرح شده است. ايرانشهر، به شيوه‌ي مرسوم آن دوران، سه قطعه‌ي ادبي را پيشنهاد كرده است كه شاعران ايران آن را به نظم درآورند. اين سه قطعه به نثر فارسي ترجمه شده اند بي آنكه به اصل آنها يا نام مؤلفان اروپايي‌شان صريحاً اشاره شود. نخستين اثر كه قطعه‌اي توصيفي است و مضمون‌ «قلب مادر» ايرج ميرزا را دربردارد، صرفاً در اين حد معرّفي شده كه در اصل متني آلماني بوده است. بنا به گفته‌ي محجوب، ايرج ميرزا شعر خود را در پاسخ به دعوت نشريه از شاعران ايران براي به نظم درآوردن «مضمون» اين سه قطعه‌ي ادبي، سروده است. (2) محجوب در ارزيابي خود از هنر شاعري ايرج، قاطعانه مي‌گويد كه «در اين مسابقه نيز ايرج از ديگر شاعران بهتر سرود.» (3) محجوب در چاپ بعدي ديوان ايرج به منبع احتمالي ديگري اشاره مي‌كند و ترجمه‌ي ناقصي از آن ارائه مي‌دهد. در اينجا نيز او بر اين نكته تأكيد مي‌كند كه شعر فارسي ايرج بر اصل اروپايي آن برتري دارد:
در همان زمان شاعري فرانسوي به نام ژان ريشپين، معاصر ايرج، اين قطعه را زير عنوانِ «La Chanson de La Glu» ... به نظم آورده و انتشار داده است، اما سروده‌ي او در برابر قطعه‌ي ايرج هيچ رنگ و رونقي ندارد. (4)
همچنان كه محجوب مي‌گويد، مي‌توان اين فرض را پذيرفت كه ايرج با توجه به دانش نسبتاً وسيعش از زبان فرانسه و آشنايي خاصّي كه با ادبيات فرانسه داشته، با شعر ريشپين نيز آشنا بوده است. بنابراين، بيهوده نخواهد بود كه شعر ايرج را در مقايسه با ترجمه‌ي منثور مندرج در ايرانشهر و شعر فرانسوي (5) ريشپين بررسي كنيم. متن ترجمه‌ي منثور فارسي چنين است:
شب مهتاب بود. عاشق و معشوق در كنار جويي نشسته مشغول راز و نياز بودند. دختر از غرور حسن و جوان از آتش عشق در سوز و گداز بود. جوان گفت:‌ اي محبوب من، آيا هنوز در صافي محبت و خلوص عشق من شبهه‌اي داري؟ من كه همه چيز خود حتي گرانبهاترين دارايي خويش يعني قلب خود را نثار راه عشق تو كرده‌ام. دختر جواب داد: دل در راه عشق باختن نخستين قدم است. تو داراي يك گوهر قيمت‌داري هستي كه گرانبهاتر از قلب تو است و تنها آن گوهر نشان صدق تو مي‌تواند بشود. من آن گوهر را از تو مي‌خواهم و آن دل مادر تو است. اگر دل مادرت را كنده بر من آوري، من به صدق عشق تو يقين حاصل خواهم كرد و خود را پايبند مهر تو خواهم ساخت. اين حرف در ته روح و قلب جوان دل باخته طوفاني برپا كرد، ولي قوّت عشق بر مهر مادر غالب آمده از جا برخاست و در آن حالِ جنون رفته قلب مادر خود را كنده، راه معشوق پيش گرفت. با آن شتاب كه راه مي‌پيمود ناگاه پايش لغزيده به زمين افتاد؛ دل مادر از دستش رها شده روي خاك غلتيد و در آن حال صدايي از آن دل برخاست كه مي‌گفت: پسرجان آيا صدمه‌اي برايت رسيد؟! (6)
با عنايت به شعرهاي متعدّدي كه ايرج در ستايش مادر سروده است، مي‌توان گفت كه مضمون عشق مادرانه براي او جاذبه‌ي خاصي دارد. (7) همين شيفتگي و توجه موجب شده كه فضايي جدّي و نفس‌گير بر شعر او حاكم شود، در حالي كه شعر ريشپين در فضايي سرخوشانه و فارغ بال روايت مي‌شود. هر چند در اشعار ايرج نوعي طنز تلخ را نيز گهگاه مي‌توان ديد، اما لحن محاوره‌اي شعر ريشپين، فراغ بال و عدم جدّيتي كه در پرداختن به موضوع از خود نشان داده و خونسردي راوي در بازگويي قتل مادر، از نظر ايرج پذيرفتني نبوده و تناسبي با فرهنگ ادبي عصر نداشته است. با اين همه، بيان روشن و صريح آموزه‌ي اخلاقي‌اي كه با تار و پود داستان شعر درآميخته است، از جانب نوگرايان نشانه‌اي از «عقب ماندگي ادبيات ايران» در قياس با «ادبيات اروپايي» محسوب شده است. چنان كه در مجادله‌ي نوگرايان و سنت‌گرايان در باب سعدي مشاهده كرديم، در آن عصر هر نوع بيان صريح مفاهيم اخلاقي مرده ريگ سنت ادبيات فارسي قديم تلقي مي‌شد كه با عصر جديد تناسبي ندارد.
يقيناً ترجمه‌ي منثور فارسي كه عاطفه‌اي پرشور را انگيزه‌ي اصلي جنايت مي‌شمارد،‌ به روايت ايرج ميرزا نزديك‌تر است. از لحاظ سبك شناختي نيز ترجمه‌ي منثور همچون شعر ايرج گفتگويي عاشقانه ميان عاشق و معشوق را در صحنه‌اي پر احساس روايت مي‌كند. تمركز اصلي قطعه‌ي منثور بر نيروي مقاومت‌ناپذير عشق به عنوان عامل برانگيزاننده‌ي جنايتي است كه مرد جوان مرتكب مي‌شود. علاوه بر اين، روايت منثور با قرار دادن صحنه اي آرام در كنار عواطف دروني پرشوري كه انسان را به عمل وامي‌دارد، موقعيت تأثرانگيز و اندوهباري را تصوير مي‌كند كه در ادبيات ايران اوايل قرن بيستم تداعي‌گر رمانتيسم اروپايي است. (8) اين ويژگي‌ها به روايت منثور كيفيتي رمانتيك و طنيني متفاوت مي‌دهد كه به نظر مي‌آيد با معيارهاي بيان شاعرانه در عصر ايرج تناسب دارد. مي‌توان تصور كرد كه ايرج روايت منثور شعر آلماني را شخصاً بيشتر مي‌پسنديده و آن را با فرهنگ عصر خود نيز مناسب‌تر مي‌دانسته است.
قطعه‌ي آلماني كه بدون ذكر نام گوينده‌ي آن به نثر فارسي ترجمه شده است، شروعي رمانتيك دارد و اين لحن رمانتيك تا پايان حفظ مي‌شود: «شب مهتاب بود...»‌ روايت چنين آغاز مي‌شود. عاشق و معشوق كه در كنار جويي نشسته‌اند، مشغول راز و نياز با يكديگرند. دختر از غرور حسن مست است و جوان از آتش عشق در سوز و گداز. سپس شاهد گفتگوي عاشق و معشوق هستيم. عاشق از معشوق خود مي‌پرسد چرا با اين كه گرانبهاترين دارايي خود يعني قلبش را نثار او كرده، هنوز هم درباره‌ي يكرنگي و خلوص عشق‌شان ترديد دارد. معشوق پاسخ مي‌دهد كه عاشق هنوز گوهر گرانبهايي در اختيار دارد كه وي خواهان تصرّف آن است: قلب مادرش. معشوق سپس مي‌گويد: «اگر دل مادرت را كنده بر من آوري، من به صدق عشق تو يقين حاصل خواهم كرد و خود را پايبند مهر تو خواهم ساخت.» در ادامه‌ي قطعه‌ي دنباله‌ي ماجرا روايت مي‌شود: طوفاني كه تقاضاي معشوق در قلب عاشق برپا مي‌كند، پيروزي برق‌آساي «قوت عشق» بر «مهر مادر» و عملي كردن غافلانه‌ي مأموريتي كه بر دوش عاشق نهاده شده است. سرانجام همچنان كه عاشق به سوي معشوق بازمي‌گردد و قلب مادرش در دست او است، به زمين مي‌افتد و قلب نيز از دستش مي‌افتد و جمله‌ي پاياني اين روايت از زبان قلب مادر بيان مي‌شود: «پسرجان! آيا صدمه‌اي برايت رسيد؟»
و با اين همه، حتي اين روايت نيز در نظر ايرج نمي‌توانسته از هر جهت كامل و مناسب باشد؛ به ويژه كه در بيان صريح درس اخلاقي مستتر در داستان توفيقي نداشته و نه در سرآغاز روايت و نه در تأمل پاياني اشاره‌ي مستقيمي به آن نشده است. در اينجا است كه معضل ايرج رخ مي‌نمايد. شاعر درصدد پرداختن به مضموني است كه پروردن درست آن مستلزم به كار بردن مجموعه‌اي از مختصات واژگاني و سبك شناختي است كه در هيچ كدام از منابع الهام او ديده نمي‌شود. در هيچ يك از اين منابع نكته‌ي روشني به چشم نمي‌آيد كه بتوان مفهوم اخلاقي موردنظر شاعر را بر آن بنا كرد. در حقيقت، چنين به نظر مي‌رسد كه صرف نظر از داستان، كيفيت دراماتيك و نمايشي شعر ريشپين تنها ويژگي قابل استفاده‌ي متن فرانسوي براي ايرج بوده است. از جهت ديگر، متن ترجمه‌ي منثور فارسي از كيفيتي رمانتيك برخوردار است و نمونه‌اي است از گرايش مهمي كه در سبك نثر فارسي اين دوره ديده مي‌شود. در اين دوره آثار رمانتيك از زبان‌هاي اروپايي و خصوصاً فرانسه به فراواني ترجمه مي‌شد و از مناسب‌ترين آثار خارجي براي ترجمه به حساب مي‌آمد، ولي غالباً به نثر فارسي درمي‌آمد نه شعر. (9) سرانجام، او بايد راهي پيدا مي‌كرد كه آموزه‌ي اخلاقي خود را در متن شعر بگنجاند بي آن كه مرتجع و عقب مانده به نظر آيد.
حركت ماهرانه‌ي شاعر در ميان دو متن آلماني و فرانسوي و شگردهايي كه به كار گرفته است، هم نشان دهنده‌ي انتخاب‌هاي شخصي ايرج است و هم از دغدغه‌هاي مشترك اجتماع معنايي معيني حكايت مي كند كه شاعر نيز عضوي از آن است. البته همه‌ي شاعران براي جذب هرچه بيشتر سبك شناختي، از نظر نوع ادبي و از جنبه‌ي محتوايي به رنگ آثار بومي درآورند. اين شاعران براي صورت دادن اين كار ممكن است در آغاز تناسب و سودمندي دستاوردهاي خارجي به كار برند و بعدها از همين ويژگي به عنوان راهنمايي در شيوه‌ي دخل و تصرف خود استفاده اگر فرض كنيم كه ايرج با هر دو متن آشنا بوده است، انتخاب‌هاي او بايد بسيار مهم و با معنا باشد. گزارشي كه شاعر از پيغام معشوق به عاشق ارائه مي‌دهد، هر چند در جزئيات مهمي از توصيف و روايت با هر دو متن تفاوت دارد، برخي ويژگي‌هاي سبكي و بلاغي آنها را با قوت بيشتري حفظ كرده و آموزه‌ي اخلاقي مستتر در آن دو متن را برجسته كرده است. مثلاً، برخلاف هر دو متن خارجي، از همان آغاز به جاي در نظر گرفتن «گفتگويي» ميان عاشق و معشوق، از «پيغام» استفاده مي‌كند. در هر دو روايت غربي عاشق و معشوق در كنار يكديگر تصوير مي‌شوند: در متن فرانسه درخواست زن از عاشق به اختصار و مستقيماً نقل مي‌شود و معشوق صريحاً مي‌گويد: «قلب مادرت را برايم بياور.» در متن ديگر درخواست او در جريان ديداري صميمي و خصوصي مطرح مي‌شود و با اين مضمون كه معشوق مي‌خواهد براي اثبات عشق ادعايي عاشق دليل محكم‌تري داشته باشد. آيا مي‌توان جرأت به خرج داد و چنين حدس زد كه در فرهنگي كه جدايي زن و مرد هنجار اجتماعي محسوب مي‌شود، ارتباط غيابي طبيعي‌تر است و تناسب بيشتري دارد؟
ايرج در بازگويي محتواي درخواست معشوق نيز روايت خود را در حدّ فاصل لودگي و طنز تلخ متن فرانسوي و تأكيد متن منثور فارسي بر سند و دليل خواستن معشوق از عاشق به پيش مي‌برد. در «قلب مادر»، نه همچون متن فرانسوي معشوق آرزو مي‌كند كه قلب مادر عاشق را به سگش بدهد (به احتمال زياد اصلاً او سگ ندارد) و نه همچون متن منثور فارسي خواهان سند و مدركي است كه سرسپردگي مطلق عاشق را اثبات كند. معشوق از مادر عاشق به خاطر طرز رفتارش با او نفرت دارد؛ رفتاري كه ناشي از كينه‌اي عميق است و برشمردن نمونه‌هايي از آن چندين بيت متوالي را به خود اختصاص مي‌دهد. احتمالاً معشوق پيشاپيش مادر عاشق را در مقام مادرشوهر خود تصور مي‌كند (اصولاً، با توجه به فرهنگي كه شاعر در آن مي‌زيد، آيا براي تحقق يافتن عشق راهي جز ازدواج وجود دارد؟) و از اين كه براي هميشه مجبور به تحمل اين رفتارهاي كينه توزانه باشد ناراحت است. در سطحي استعاري‌تر مي‌توان چنين استنباط كرد كه معشوق نمي‌خواهد هيچ‌كس در عشق او به مرد جوان شريك باشد. مجموعه‌ي مفاهيمي كه معشوق را خواهان يا رباينده‌ي دل عاشق تصوير مي‌كند و در اصطلاح‌هاي ادبي كلاسيك فارسي همچون «دلبر»، «دلربا» و «رهزن‌دل» نمود يافته است، هسته‌اي بنيادين را در گفتمان سنتي شعر غنايي فارسي شكل مي‌دهد. در شعر ايرج نشانه‌هاي آشكار سنتِ ناز و فخر معشوقانه را مي‌توان در تمايل معشوق به برخوردار بودن از عشق مطلق، انحصاري و بدون رقيب عاشق مشاهده كرد. استعاره‌ي معشوق به عنوان رباينده‌ي دل عاشق كه در هر دو روايت خارجي صرفاً به معناي لفظي آن توجه شده است، يكي از عواملي است كه احتمالاً اين مضمون را براي منظوم شدن توسط شاعران فارسي زبان چنين مناسب گردانده است. انديشه‌اي شبيه به مفهومي كهن و بومي كه گويا از قبل در فرهنگ ملي حضور داشته و اكنون در سنتي ديگر به شيوه‌اي شيطنت‌آميز و سرسري مطرح شده است، براي فرهنگي كه خود را نيازمند تعامل بيشتر با نظام‌هاي جمال‌شناختي ديگر مي‌داند، از جاذبه‌ي خاصّي برخوردار است. بومي كردن چنين انديشه‌اي مي‌تواند سنت بومي را به اعتبار و تشخص تازه‌اي نائل گرداند؛ آن هم درست در همان زماني كه اين سنت درصدد است تا گشودگي خود را بر روي عناصر و پديده‌هاي غيربومي مشروعيت ببخشد.
تحليل و بررسي دقيق‌تر متن شعر جزئيات بيشتري از راهبرد بومي‌سازي ايرج را براي ما آشكار مي‌كند. همچنان كه شعر آغاز مي‌شود، شاعر بي‌آنكه به رخوت و بي‌رمقي متن منثور فارسي اعتنايي داشته باشد، به سرعت وارد اصل روايت مي‌شود. در اينجا نه از غرور حُسن ذكري هست و نه از آتش عشق و سوز و گداز آن. واژه‌هاي «عاشق» و «معشوقه» به بركت شعر غنايي كلاسيك به حدي شناخته شده‌اند كه هيچ نيازي به زمينه‌سازي ندارند. به جاي اين تمهيدها و مقدمه چيني‌ها، در همان بيت دوم با شيوه‌هايي آشنا مي‌شويم كه به نظر معشوق، مادر عاشق از طريق آنها به «جنگ كردن» با او مي‌پردازد. در مجموع، سه نمونه از اين رفتارهاي كينه‌توزانه صريحاً ذكر شده است: مادر عاشق با معشوق ترشرويي مي‌كند، با نگاه‌هاي خشمگينانه‌ي خود او را مي‌آزارد و او را همچون سنگي كه از فلاخن رها شود از در خانه‌ي عاشق مي‌راند؛ گويي كه كسي بخواهد پيشروي دشمن به سوي بلنداي قلعه‌اي را متوقف كند و او را از آنجا دور كند. اين تصوير آخر با موقعيت موردنظر كاملاً تناسب دارد چون مادر را در جايگاه مدافع دژي قرار مي‌دهد كه معشوق مصمم به تسخير آن است: قلب عاشق. مجموعه‌ي اين تصويرها از جهت ديگر نيز با فرهنگ ادبي بومي همخواني دارد و به شاعر اجازه مي‌دهد كه ميان سنگ و قلب پيوند ايجاد كند. بهترين تعبير آن را در بيتي مي‌توان ديد كه معشوق سخنان خود را جمع‌بندي مي‌كند و مادر عاشق را «سنگدل» مي‌نامد. اين تعبير بسيار پرمعنا است زيرا در شعر غنايي كهن همواره براي توصيف معشوق به كار رفته است. گويي كه مادر به گونه‌اي استعاري معشوق پسر خودش و رقيبي براي معشوق تازه است. در چنين حالتي، اگر مرد جوان قلعه‌ي قلبش را به معشوق تازه تسليم كند، معشوق پيشين بايد از ميان برداشته شود.
در بيت‌هاي ششم تا نهم معشوق شرايط خود را براي رضايت دادن بيان مي‌كند. در شعر ريشپين تنها اشاره‌اي كه به اين مسأله مي‌شود كه چرا دختر از پسر مي‌خواهد قلب مادرش را براي او بياورد اين است كه پسر «جوانكي مفلوك» است و عاشق كسي شده «كه اصلاً او را دوست ندارد.» بنابراين، مي‌توان چنين نتيجه‌گيري كرد كه ممكن است او اين درخواست زشت را نه به عنوان سخني جدي بلكه صرفاً به عنوان راهي براي دست به سر كردن عاشقي ناخواسته به زبان آورده باشد. اما در متن منثور فارسي سخن معشوق در پاسخ به ادّعاي عاشق مطرح مي‌شود كه مي‌گويد گوهر گرانبهاي قلب خود را تقديم دختر كرده است. بنابراين، بايد اين درخواست را آزموني به شمار آورد كه دختر براي عاشق جوان تعيين مي‌كند تا عشق راستين خود را به اثبات برساند:
دختر جواب داد: دل در راه عشق باختن نخستين قدم است. تو داراي يك گوهر قيمت‌داري هستي كه گرانبهاتر از قلب تو است و تنها آن گوهر نشان صدق تو مي‌تواند بشود. من آن گوهر را از تو مي‌خواهم و آن دل مادر تو است. (10)
ايرج، هم از طنز تلخ شعر ريشپين چشم‌پوشي مي‌كند و هم گوهرهاي استعاري متن منثور فارسي را ناديده مي‌گيرد. او، متناسب با لحن واقع‌نماي داستان خود، معشوق را بر آن مي‌دارد كه صريحاً اعتراف كند كه نمي‌تواند با عاشق «يكدل» باشد مگر هنگامي كه ديدن قلب مادرش «زنگار از آينه‌ي دل او بزدايد». صرف‌نظر از استحكام استدلال معشوق، نقشي كه اين تصوير ايفا مي‌كند با آموزه‌ي اخلاقي شعر كاملاً تناسب دارد. آينه كه دل معشوق است زنگار گرفته است و در نتيجه نمي‌تواند تصوير دقيق و درست عالم خارج را بازتاب دهد. تشبيه دل ناپاك به آينه‌ي پر از زنگ تصويري است كه ريشه‌هاي آن به ادبيات عرفاني كهن بازمي‌گردد. در ادبيات عرفاني فارسي رذيلت‌ها و مفاسد اخلاقي با اين تصوير بيان شده است. بدين‌گونه داستان شعر ايرج با تباري درخشان در سنت كلاسيك شعر فارسي پيوند مي‌يابد. (11)
در پرتو اين نكته‌ي بنيادين است كه ديگر صفت‌هاي منفي عاشق نيز مجال بروز مي‌يابد و به اين موضوع اشاره مي‌شود كه عاشق موادّ مخدر مصرف مي‌كند. مرد جوان ذاتاً «بي‌خرد» و «ناهنجار» است و خود را با شراب و بنگ مست مي‌كند تا بتواند به آساني مادرش را بكشد. همچنان كه يكي از صاحب‌نظران نيز اشاره كرده است، در فرهنگ دوران ايرج اين عقيده‌اي رايج بوده است كه فقط فردي ذاتاً خطاكار كه تحت تأثير نيروي مخرّب شراب و بنگ قرار گرفته باشد، دچار چنان شرارت و رذالتي خواهد بود كه بتواند به عمل شنيعي همچون مادركشي دست بزند. (12) بدين‌گونه، بن‌مايه‌ي شراب و بنگ كه مهم‌ترين مضموني است كه ايرج به منابع فرنگي خود افزوده است، به مهم‌ترين مشخصه‌ي شعر تبديل مي‌شود. در واقع، شاعر در پرداختن به مضمون مادركشي، مشخصه‌هاي فرهنگي خاصي را برجسته كرده است كه ديگر شگردهاي شعري او نيز از آنها تأثير پذيرفته است. در طرز برخورد ايرج و ريشپين با اين مضمون مي‌توان چگونگي رويارويي دو فرهنگ مختلف را با پديده‌ي مادركشي نيز مشاهده كرد. ماهيت ممنوع و حرام اين مضمون هر دو شاعر را به مرزهاي ممنوعيت فرهنگي و پرتگاه‌هايي نزديك مي‌كند كه هر كدام به گونه‌اي خود را از آن بركنار مي‌دارند: شاعر فرانسوي با شگرد تمسخر و ريشخند و شاعر ايراني با افزودن لايه‌هايي كه قابليت تفسير اخلاقي دارد. شايد نوگرايي و مدرنيسم ادبي مستلزم گسست‌هاي جسورانه‌اي باشد، اما راه پيوند با كانون سنت همواره باز خواهد ماند.
بن مايه‌ي شراب و بنگ در شعر ايرج، در عين حال كه رفتار جنايتكارانه‌ي عاشق را براي ما قابل فهم مي‌گرداند، تأكيدي است بر نقش اساسي تعاليم مذهبي در فرهنگ عصر شاعر. و اگر اين مسأله اقتضا كند بايد ساختار، شگرد روايي، يا القاهاي فرهنگي منابع اصلي تغيير كند. ايرج نه فقط لحن و سبك منابع فرنگي را تغيير مي‌دهد و در آن دخل و تصرف مي‌كند بلكه با دگرگون كردن ساختار و منطق حاكم بر آنها شعري مي‌آفريند كه تا جايي كه امكان دارد با اعتقادات مذهبي برآمده از فرهنگ بومي همگون و سازگار باشد. در مجموع، جرح و تعديل‌ها و دخل و تصرف‌هاي ايرج آموزه‌ي اخلاقي نهفته در هر دو متن را تقويت كرده است. شاعر با استدلال روشن، قاطع و صريح در باب رفتار شرورانه‌ي مرد جوان كه هم شخصيت قاتل را در نظر مي‌گيرد و هم به اوضاع و احوالي توجه مي‌كند كه او را وادار به جنايت مي‌كند، مقبوليت و رواج شعر خود را براي هميشه تضمين كرده است. به نظر مي‌رسد كاركرد اصلي مجموعه‌ي صفات منفي‌اي كه شاعر با آنها جوان عاشق را توصيف مي‌كند و به استفاده‌ي او از موادّ مخدر نيز اشاره دارد، همين مسأله است. مرد جوان بي‌خرد و ناهنجار است و اصلاً اين شايستگي را ندارد كه عاشق ناميده شود. (ايرج خود در متن شعر از اين كه مرد جوان را «عاشق» ناميده است، اظهار ناخرسندي مي‌كند و او را فاسقي تبهكار مي‌خواند). او علاوه بر اين، براي اين كه مست و از خود بي خود شود، قبل از كشتن مادرش شراب مي‌نوشد و بنگ مصرف مي‌كند. بدين‌گونه، ايرج با تأكيد بر شيطاني بودن عمل مادركشي، شعري مي‌آفريند كه با جنبه‌هاي اخلاقي و معنوي فرهنگ ايران هماهنگي و سازگاري كامل دارد.
فرهنگ بومي نيز به نوبه‌ي خود به شاعر پاداش داده و با اين شعر چنان رفتار كرده كه گويي شعري است برآمده از دل اين فرهنگ. مصحّح ديوان ايرج با اشاره به محبوبيت و شهرت خارق‌العاده‌ي سروده‌هاي شاعر درباره‌ي مادر و عشق مادرانه، همه‌ي اين شعرها را «چنان مؤثر» مي‌داند كه «بي اختيار اشك در چشم خواننده مي‌آورد.» وي «قلب مادر» را نيز يكي از همان شعرها مي‌داند كه «كمتر كودك فارسي زبان دبستاني و دبيرستاني در ايران هست كه بارها نشنيده باشد». محجوب سپس مي‌گويد: «تا جايي كه بنده اطلاع دارد، در هر مدرسه كه جشني فرهنگي منعقد مي‌شود، يكي از قطعه‌هايي كه تقريباً هميشه به شكل «دكلاماسيون» اجرا مي‌شود، همان «قلب مادر» ايرج است.» (13) به همين‌گونه، غلامحسين يوسفي نيز اين شعر را «تمثيلي بسيار گيرا» مي‌داند كه از «نيرويي اعجاب‌آفرين» برخوردار است و از هر مأخذي كه ترجمه‌ي منثور فارسي متكي بر آن بوده است «قوي‌تر و زيباتر» است. يوسفي بحث خود درباره‌ي اين شعر را با چنين نتيجه‌گيري ظريف و ستايش آميزي به پايان مي‌برد:

«قلب مادر» ... بي گمان از آثار گران‌قدر و ماندگار ايرج است و هميشه فارسي زبانان آن را خواهند خواند و تكرار خواهند كرد و دوامش جاودانه خواهد بود، تا مادر و مهر او باقي است. (14)
اين ارزيابي‌هاي ستايش‌آميز دست كم در سخنان دو نسل از محققان و منتقدان ايراني بازتاب يافته و غالباً همراه است با تأكيد و پافشاري بر اين نكته كه اين گونه اشعار بر اصل خارجي‌شان برتري دارند. به عقيده‌ي ما اين گرايش از دلْ نگراني‌هاي آنها در باب خلوص و يكپارچگي خيالي سنت ادبي ناشي مي‌شود.
به هر حال، اين عقيده كه وام‌گيري ادبي مي‌تواند در شرايط خاصّي موجب غناي سنت جمال شناختي و ادبي شود، يكي از ويژگي‌هاي ممتاز تكامل و تحول ادبي در ايران باقي ماند. علاوه بر اين، اصولاً ادعاي برتري آثار ادبي بومي بر متن‌هاي بيگانه كه مؤلفان ايراني از آنها سرمشق گرفته‌اند، در حيات ادبي ايران در سرتاسر قرن بيستم بارها تكرار شده است.

پي‌نوشت‌ها:

1.ايرج ميرزا: ديوان، چاپ تهران،‌ص186-87.
2.«يك مسابقه‌ي ادبي»، ايرانشهر، سال2، شماره‌ي 4 (24 قوس 1302/ 7 دسامبر 1923)، ص 226.
3.ايرج ميرزا: ديوان، چاپ تهران، ص272.
4.ايرج ميرزا: ديوان كامل ايرج ميرزا، چاپ لس آنجلس، يادداشت 17، ص ياء. به جز مقاله‌ي نخست، اين كتاب تجديد چاپي است از ويرايش قبلي كتاب كه در تهران صورت گرفته بود.
5.Y avait un`fois un puv`gas
Et lon lan laire
Et lon lan la
Y avait un`fois un pauv`gas
Qu`aimait cell`qui n"1" align="center"aimait pas
Ell`lui dit: Apport` moi d`main
Et lon lan laire
Et lon lan la
Ell`lui dit: Apport moi d`main
L`coeur de ta mér"pour mon chien
Va chez sa mère et La tue
Et lon lan laire
Et lon lan la
Va chez sa mère et la tue
Lui prit l`coeur et s`en courut
Comme il courait il tomba
Et lon lan laire
Et lon lan la
Comme il courait il tomba
Et par terre l`coeur roule
Et pendant que l`coeur roulait
Et lon lan laire
Et lon lan la
Et pendant que l`coeur roulait
Entendit l`coeur qui parlait
Et l`coeur disait en pleurant
Et lon lan laire
Et lon lan la
Et l`coeur disait en Pleurant
T`est-tu fait mal,mon enfant?(Richepin:Choix de Poseies,113-14)
6.يك مسابقه‌ي ادبي، ايرانشهر، سال2، ش4، (7 دسامبر 1923)، ص226.
7.سيدهادي حائري در كتاب افكار و آثار ايرج (ص99-103) پنج شعر او را در بخشي با عنوان «مادر نامه» جاي داده است.
8.تأثير رمانتيك‌ها و به ويژه شاعران رمانتيك فرانسوي بر ادبيات فارسي اوايل قرن بيستم موضوعي است كه مورد پژوهش جدي قرار نگرفته است. در مجموع، شعر معاصر فارسي «به لحاظ حال و هوا رمانتيك و به لحاظ نحوه‌ي نگرش انديشمندانه» توصيف شده است. براي نمونه، مراجعه شود به «مقدمه‌ي» احسان يارشاطر بر ترجمه‌ي كريمي حكاك از گلچيني از شعر فارسي معاصر با عنوان Anthology of Modern Persian Poetry (xii-xiv) به هر حال، بررسي دقيق و همه جانبه‌ي شباهت‌ها، روابط بينامتني و تأثيرهاي احتمالي در اين حوزه هنوز به درستي صورت نگرفته است.
9.در سال‌هاي نيمه‌ي اول قرن بيستم آثار شاعران رمانتيك فرانسوي بيش از ديگر شاعران و نويسندگان غربي به فارسي ترجمه شده است.
10.«يك مسابقه‌ي ادبي»، ص226.
11.در شعر كلاسيك فارسي ميان مي‌خوارگي و ناپاكي دل انسان ارتباط روشني وجود دارد. يكي از بيت‌هاي مشهور حافظ در اين زمينه قابل يادآوري است:
روز در كسب هنر كوش كه مي‌خوردن روز *** دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد
(ديوان، ج1،‌ص 308).
12.يوسفي: چشمه‌ي روشن، ص367.
13.ايرج ميرزا: ديوان، چاپ تهران و يوسفي: چشمه‌ي روشن، ص365. يوسفي طيّ يادداشتي دو شعر ديگر را كه احتمالاً در مسابقه‌ي ادبي ايرانشهر شركت داشته‌اند، چنين معرفي كرده است: قصيده‌اي با عنوان «حُبّ مادر» از مهدي الهي قمشه‌اي و قطعه‌اي با عنوان «مهر مادر» از يحيي دولت آبادي. رجوع شود به يوسفي، چشمه‌ي روشن، ‌ص365، يادداشت شماره‌ي 25.
14.يوسفي: چشمه‌ي روشن، ص369.

منبع مقاله :
كريمي حكاك، احمد، (1394)، طليعه‌ي تجدد در شعر فارسي، ترجمه‌ي مسعود جعفري، تهران: نشر مرواريد، چاپ سوم

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.