گرايش‌هاي نوين در ادب فارسي

ادب سنتگراي فارسي در آستانه‌هاي به قدرت رسيدن سلاله‌ي قاجار با مسئله‌ي چگونگي پيشرفت بعدي خود روبرو شده بود. يکي از انگيزه‌هاي آن در واقع وقفه يا سکوتي بود که ظاهراً نزديک به يک سده - از دوران زوال و فروپاشي حکومت
شنبه، 4 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
گرايش‌هاي نوين در ادب فارسي
 گرايش‌هاي نوين در ادب فارسي

 

نويسنده: دکتر محمود عباديان




ادب سنتگراي فارسي در آستانه‌هاي به قدرت رسيدن سلاله‌ي قاجار با مسئله‌ي چگونگي پيشرفت بعدي خود روبرو شده بود. يکي از انگيزه‌هاي آن در واقع وقفه يا سکوتي بود که ظاهراً نزديک به يک سده - از دوران زوال و فروپاشي حکومت صفوي تا روي کار آمدن دولت قاجار - دامنگير فرهنگ و ادب ايران شده و موجب وقفه در رشد و تداوم تاريخي ادب فارسي شده بود. فعالان و علاقمندان به ادبيات، در واپسين سال‏هاي حکومت خاندان زند، تنها مي‌توانستند با دو سنت دوره‌هاي پيش از خود آشنايي داشته باشند: يکي «شعر کلاسيک» فارسي و ديگري «سبک هندي». فقدان يک سنت رايج و مقبول و در عين حال پويا و همسنگ گذشته‌هاي درخشان ادبي که بتواند بي‌واسطه مبناي کار گردد، در فرجامين سال‏هاي حکومت زنديه، شاعران را به جستجوي شکل ادب و طرز بياني واداشت که توان پاسخ‌گويي به نيازهاي ادبي زمان و مسائل آن را داشته باشد. از آنجا که «سبک هندي» به عللي، اهميت و مقبوليت خود را از دست داده بود، آن‏ها رو به سنت‏هاي شناخته‌ي ادبيات کلاسيک فارسي آوردند و در بازگشت به گذشته‌ي درخشان ادب فارسي در پي راه‌حل، به تکاپو پرداختند.
بنابراين، فعاليت ادبيِ معاصر ايران با چنين بازگشتي آغاز شد و گسترش يافت. حرکتي که شالوده‌ي آن، پيش از روي کار آمدن خاندان قاجار ريخته شده بود. «بازگشت ادبي» کوششي بود از سوي شاعران بنيادگذار اين سبک. از نظر اجتماعي مي‌توان گفت: «بازگشت» حاصل دوراني بود که در پايان جنگ‏هاي درازمدت و نادر و روي کارآمدن نظام حکومتيِ معتدل‌تر و نسبتاً آرام‌ترِ زند فراهم آمده بود و در دهه‌هاي نخستين حکومت قاجار، شکل ادب رسمي به خود گرفت. با استحکام قدرت اين خاندان و مرکزيت يافتن دربار محمدشاه و فتحعلي‌شاه، بار ديگر سنت جاافتاده‌ي تاريخي، يعني گردآمدن شاعران و نويسندگان، گُرد دربار و شخصيت‏هاي دولتي، زمينه‌ي سياسي و فرهنگي يافت. بدينگونه کوشش شاعران بزرگ زمان از يکسو و قصد دربار قاجار، براي تحکيم فرهنگي مباني حکومتيِ خويش، موجب رسميت سبکي شد که به تقليد از دوران شکوفايي ادب فارسي پرداخت و مي‌کوشيد برخي سنت‏هاي کهن را زنده سازد.
اما با پيشرفت زمان و به ويژه جنگ‏هاي ايران و روس و پيامدهاي اجتماعيِ دخالت بيگانگان در امور ايران و تهديد استقلال و تماميت ارضي کشور، کم کم روشن گرديد که «سبک بازگشت» و شکل‏هاي ادبي و طرز بيان آن پاسخگوي برازنده‌ي نيازمندي‏هاي فرهنگي و ادبي زمان نيست. سنت‏ها و طرز سخن‏ها، عمدتاً معرفِ فرهنگيِ گرايش‏هاي فردي و اجتماعي روزگاري هستند که در آن شکل پذيرفته‌اند، امّا با تغيير اوضاع و شرايطي که به آن بال و پر مي‌دهد، از کارکرد و تأثير آن‏ها کاسته مي‌شود. اين واقعيت درباره‌ي کيفيت و دامنه‌ي کارآيي «سبک بازگشت» بوضوح صادق بود. نگاهي به آثاري که تحت نام اين سبک و به سياق گذشتگان ادب فارسي سروده شده (شاهنامه و ...) نشان مي‌دهد که به هيچ وجه از اصالت، پويايي و گيرايي آثار ادب دوران کلاسيک برخوردار نيست و تنها شباهتي که ميان اين دو ديده مي‌شود، قالب و شکل بيروني آن‏هاست. به عبارت ديگر، علي‌رغم تلاش سخنوران «سبک بازگشت»، سنت پويا و زنده‌ي ادبيات کلاسيک فارسي همچنان يگانه و غيرقابل تکرار باقي ماند.
قرائن نشان مي‌دهد که مبتکران «بازگشت ادبي» هوادار قطعي احياي سنت‏هاي شعر و نثر کلاسيک فارسي نبودند؛ در واقع خواسته‌ي آنان رساندن ادبيات ايران به عظمت دوران شکوفاي قرن‌هاي پنجم تا هشتم بود. اما از آن جا که اهرم‏هاي اجتماعي و سياسيِ بوجودآورنده‌ي چنان هنري را در دسترس نداشتند، به ناگزير به تقليد از نمايندگان برجسته‌ي آن دست يازيدند. و اين همانا سبب عدم موفقيت و انحطاط اين دسته از شاعران بود. چه، احياي شرايطي که در آن فردوسي، فرخي و سعدي شعر مي‌سرودند، يکبار براي هميشه سپري شده بود. در اين دوره نه تکاپوي قرن‏هاي نخستين هجري در راه رستاخيز فرهنگ و زبان ملي ديده مي‌شد و نه دربار محمد يا فتحعلي‌شاه قاجار شباهتي به دربار سامانيان و غزنويان داشت. آنچه بود، ايراني بود واپس مانده در اثر جنگ‏ها و دخالت‏هاي بيگانگان و فساد و بي‌عرضگي زمامداران.
تجربه‌ي تاريخ نشان مي‌دهد که وقتي کشوري درگير رکود و واپس‌ماندگي سياسي و اقتصادي است، فرهنگ و ادب، عهده‌دار برانگيزندگي نيروها و قابليت‏ها در راستاي فعاليت‏هاي اجتماعي مي‌شود. از همين رو نيز ادب و فرهنگ قرن سيزدهم ايران با مشکل راهيابي و راهگشايي روبرو شده بود که در تاريخ فرهنگ و ادب ايران کمتر مانند داشت. اهميت اين مشکل وقتي برجسته شد که ادبيات بازگشت، نتوانست عهده‌دار اين نقش گردد. از اين لحاظ طبيعي بود که شاعر و نويسنده‌ي آن دوره، خاصه پس از شکست ايران از روس و قتل اميرکبير، در پُرس و جوي سنت و شکلي باشد که بتواند حقيقت فرهنگي و ادبي زمان خود را به کمک آن، نشر و ابلاغ نمايد.
راستي چرا شکل و سنت ادب کلاسيک فارسي نتوانست عهده‌دار مسئوليت گردد و به پيشواز طرح برازنده‌ي مسائل زمان رود؟ مگر نه اينکه خود آن دستاورد يک دوران مبارزه در راه اعتلاي فرهنگي و اجتماعي در گذشته بود؟
ادبيات گزارش صِرف واقعيت‏هاي زندگي آدمي نيست، توصيف و تصوير آرماني و يا اعتقادي آن، يعني بازتاب ايدئولوژيکي (عقيدتي) زندگي است. اثر ادبي وقتي داراي اين خصيصه مي‌شود و واقعيت را عقيدتي افاده مي‌کند که از ذهن هنرمندانه‌ي شاعر يا نويسنده گذشته و به تار و پود شعور اجتماعي - فردي او درآميزد و واقعيت را فشرده، بارز و آرماني تصوير کند و اين امر وقتي تحقق مي‌پذيرد که هنرمند مستقيماً از واقعيت‏هاي زندگي، که آن را با حس و عقل خود به جاي مي‌آورد، الهام و مايه گيرد و آن را در قالب شکل و طرز بياني افاده کند که با فرهنگ روزگار مناسبت داشته و براي مخاطب هنر فهميدني باشد. با اين توضيح روشن است که چرا مطالب و طرز سخن ادب گذشته برآورنده‌ي نياز اين دوره نبود.
حقيقت اين است که با معنويت گذشته - که ادب نيز بخشي از آن است - نمي‌توان به پاي طرح مسائل حال يا زمان ديگر رفت. شرايط اجتماعي مصدر معنويت قرن‏هاي پنجم تا هشتم هجري شده بود، مطابقت با اوضاع اجتماعي عصر قاجار نداشت، لذا معنويت آن نيز همخواني با نيازهاي فرهنگي و ادبي دوره‌ي مورد نظر ما نمي‌توانست داشته باشد. براي اثبات اين ناهمخواني در عصر قاجار نياز به استدلال دامنه‌دار نيست؛ کافي است به يادآوريم که دوران شکوفاي ادب کلاسيک فارسي در پايان قرن هشتم به کمال نهايي خود رسيد و ما از قرن نهم هجري به بعد شاهد تکاپوي شاعران و نويسندگان، براي سرودن مطالب نو، به شکل‏هاي ديگر بوده‌ايم. موضوع‏ها و مطالب عمده‌ي ادب کلاسيک فارسي بيشتر وقف مسائل عاطفي، عشق، فراق، وصال و مانند آن شده بود؛ طبيعي است که با اين گونه موضوع‏ها و طرز سخن و قالب‏هاي چندين صدساله نمي‌توان به استقبال انتظارها و درخواست‏هاي ادبي مردمان دوران حکومت قاجار رفت.
بدين‌ترتيب ديده مي‌شود که سبک «بازگشت ادبي» رسالت اجتماعي و فرهنگي‌اي را که براي آن درنظر گرفته شده بود، نمي‌توانست به انجام رساند. ناديده‌گرفتن اصل عدم بازگشت و عدم کارآييِ سنت‏هاي ادبيِ دوران‏هاي گذشته، و اصرار در احياي قهري آن مي‌توانست موجب نتايجي برخلاف انتظار شود؛ بدين معنا که اعمال نامتناسب آن باعث شود که بار تاريخي و سپري شده‌ي شکل‏ها و سنت‏هاي گذشته، بر چهره‌ي آنچه که مي‌بايد به مقتضاي وضوح زمان توصيف شده و به تصوير ادبي کشيده شود، پرده‌اي ناهمگون و ناموزون افکند. وقتي فرضاً سراينده‌ي شاهنامه (دوران فتحعلي‌شاه) جنگ‏هاي ايران و روس را به زيان رزمي و سنت شاهنامه‌ي فردوسي مي‌سرايد، گذشته از آن که با تقليد خود، از ارج و منزلت شاهنامه مي‌کاهد، ضمناً مسائل عيني و موجود جنگ روس و ايران را به شيوه‌اي مي‌سرايد که بيشتر تداعي کننده‌ي جوّ و مقتضيات اسطوره‌اي است. اين گونه افاده‌ي مطلب طبعاً پرده و مانعي مي‌شود بر توصيف بارزي که شاعر در اصل قصد تصوير ادبي آن را داشته است، و اين خود نقض غرض است.
معمولاً وقتي سنت و شکل ادب متقدم، در خدمت توصيف و بيان امر نو قرار مي‌گيرد، از سنت و شکل موردنظر به عنوان وسيله براي هدفي که عبارت از افاده‌ي ادبي واقعيّت موجود است استفاده مي‌شود. وحدت و تناسب وسيله و هدف يکي از شرايط لازم موفقيت است. براي آنکه وسيله با هدف سنخيت داشته باشد، مي‌بايد با توجه به هدف و در رابطه با امکان و مقتضاي آن برگزيده شود. هر محتواي ادبي، درخور و نيازمند شکلي متناسب و خويشاوند با خود است؛ راز موفقيت آثار و سبک‏هاي دوران‌ساز همانا در سنخيت محتوا و شکل مي‌باشد.
منبع مقاله :
عباديان، محمود؛ (1387)، درآمدي بر ادبيات معاصر ايران، تهران: انتشارات مرواريد، چاپ دوّم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط