مروري بر مباني نظري گفتوگوي تمدنها
واقعيتهاي موجود در جهان بيانگر آن هستند كه امروزه گفتوگو ميان تمدنها خواهناخواه وجود دارد. البته اين از سنخ گفتوگويي نيست كه به شكل آرماني در نظريه گفتوگوي تمدنها بيان شده است، بلكه گفتوگويي است يكسويه، كه يكي از طرفهاي آن، گفتوگو را به كمك حربههاي مختلف به دستور و امر مبدل كرده است و طرف ديگر چارهاي جز پذيرفتن و اطاعت ندارد. بههرحال ما چارهاي جز شركت در گفتوگو نداريم ــ البته اينبار با حفظ و پايبندي به اصول ــ و حداقل اينكه ما نيز در برابر موج شعارهاي جهانيشدن، ايجاد دهكده جهاني و نظم نوين جهاني نه از موضع تماشاگر و بيننده، بلكه از موضع برابر، در حق تصميمگيري و ارتقاي نقش تاريخي، سخن خواهيم گفت.
اگر ما به قرآن و تاريخ اسلام مراجعه كنيم، ضرورت انجام گفتوگو بيشتر نمايان ميشود. براي مثال اسلام و تمدن عظيم آن هيچگاه با انزواطلبي و گوشهگيري نميتوانست پيام خود را به ديگران برساند. امروزه با پيشرفت وسايل ارتباط جمعي و نزديكشدن كشورها به يكديگر، اگر تمدني گوشهگيري كند به معناي گوشهگيري ساير تمدنها نيست بلكه به معناي پذيرش بيقيدوشرط گفتوگوي ديگر تمدنها خواهد بود. قطع ارتباط يك مدنيت با جهان خارج جامعه منزوي را فاقد خلاقيت، ابداع، بروز و ظهور مينمايد. از همينرو است كه تمدن اسلامي در پي وقوع جنگهاي صليبي و قطع ارتباط با خارج به انزوا رسيد و با تمايلات تجزيهطلبي و تعصبگرايي مواجه شد و همين امر ضربات شديدي به پيكره تمدن اسلامي وارد آورد.
اساسيترين اصول گفتوگوي بين انسانها در قرآن و متن اسلام وجود دارد و ظهور اوليه تمدن اسلامي را در بعثت پيامبر(ص) ميتوان جستجو كرد. نخستين چارچوب فرهنگ و تمدن اسلام، بهصورت نظري، در غار حرا، بيان شد؛ جبرئيل از سوي خداوند به پيامبر(ص) امر كرد كه كتاب هستي را بخواند و بشناسد. علم و معرفت اسلامي از خالقشناسي، انسانشناسي و مخلوقشناسي شروع ميشود و بر تعقل و تفكر در قلمروهاي چهارگانه ماوراءالطبيعه، طبيعت، نفس انسان و انسانهاي ديگر (جامعه) به جاي معلومات تقليدي و تعبدي تاكيد ميكند، و درباره فنون و تكنيكهاي استفاده از اين عرصهها ارشاد مينمايد. سرانجام براي تنظيم رابطه انسان با چهار قلمرو مذكور، ضوابط خاصي را توصيه ميفرمايد. آيات مكي و سيره پيامبر(ص) در مكه حول محور عمودي تمدن است، درحاليكه آيات مدني و سيره پيامبر(ص) در مدينه حول محور افقي است. قرآن كريم چارچوب نظري فرهنگ و تمدن اسلامي، و سيره و سنت نبياكرم چارچوب عملي آن است.
چيستي گفتوگو
گفتوگو را ميتوان معادل conversation گرفت؛ به معناي مفاهمه از طريق مكالمه رودررو ــ يعني فرد با فرد، جامعه با جامعه با يكديگر به بحث بنشينند. «مكالمه» معمولا در سطح نازل و معمولي انجام ميشود و تركيب آن با تمدن كه بار معنايي وسيع و سطح بالايي دارد، مفهوم تركيبي «مكالمه تمدنها» را بهدست ميدهد كه ما را به مقصودمان نميرساند. اگر گفتوگو را معادل discourse بگيريم، به معني سخنراني و گفتوگوي علمي، نسبت به مكالمه شكل علميتر و عاليتري دارد و چنانچه با واژه تمدن همراه شود، نشان از بالايي و والايي سطح گفتوگو دارد و به اين معناست كه فرهيختگان و دانشمندان ملتها و تمدنها با هم به گفتوگو بنشينند.
گفتوگو چنانچه معادل ديالوگ (dialogue) گرفته شود، بار نسبتا قويتري از مكالمه دارد، ولي شايد به سطح Discourse نرسد. در بسياري از ترجمههاي فارسي نيز بحث ديالوگ براي اين منظور مطرح است. گفتوگو را ميتوان به معناي ارتباط «communication» هم در نظر گرفت كه در اين صورت ارتباط تمدنها مطرح ميشود. ارتباط تمدن به معناي ارتباط طبيعي است كه در طي سالها و قرنها بهصورت جريان دائمي انجام ميشود. اگرچه اين مفهوم بهواقع درست است و ارتباط تمدنها واقعيتي انكارناپذير است، اما بهنظر ميرسد واژه ارتباط با توجه به طرح گفتوگوي تمدنها بهعنوان پديدهاي نو در جامعه براي مقصود ما كفايت نكند، اگرچه حاصل و نتيجه آن همان ارتباط بين تمدنها خواهد بود.
ازسويديگر، واژه تمدن از مدنيت و شهرنشيني گرفته شده است و به اين معناست كه حاصل و عصاره مظاهر فرهنگي يك قوم، قبيله و ملت است كه نماد آن در قانونمندي آن جامعه متجلي است و با مظاهر فرهنگي جامعه ديگر مرتبط ميشود و دادوستد ميكند، تاثير ميگذارد و تاثير ميپذيرد. گفتوگو (dialogue) مأخوذ از واژه يوناني dialogos، به معني گفتوگو (گفت و واگفت) حاوي ابهام ناشي از ايهام است كه از همان آغاز طرح آن در مقوله «فلسفيدن» ــ به گونه فلسفي (به گونه فلسفي جهان را نگريستن) ــ موجود بوده است. مساله بر سر آن است كه آيا به هنگام انديشيدن و تبادل نظر انديشمندانه، «مكالمه» درهاي شناخت متقابل را ميگشايد، يا بهعكس آن، هر مكالمه تاحدي از تجلي محتواي انديشه ناب ممانعت به عمل ميآورد؟ [1]
اين بحث پس از دكارت و كتاب گفتار (discoures) در روش او و در زمان ما پس از هابرماس و طرح موضوع «گفتمان» (diskurs) توسط او تاحدي پيچيدهتر شده است. بهخصوص به علت استمرار «استبداد» و سپس «ديكتاتوري» در جهان (و بهويژه در شرق)، نوعي «فرهنگ سانسور و خودسانسوري» پديد آمده است كه «پوشيدهگويي و پوشيدهگرايي» را كموبيش معمول داشته است. بهعلاوه، چون «جامعه و زبان» داراي اين وجه مشتركاند كه براي درك آنها يك «پيش فهم» و آگاهي قبلي نسبت به مقولات و مفاهيم عيني ــ ذهني آنها ضروري به نظر ميرسد و اين آگاهي همواره از مجراي گزينشكننده فرهنگ آن جامعه عبور ميكند، لذا به نظر ميرسد چون اين پيششناخت در جوامع گوناگون مختلف ميباشد، [2] عنايت و توجه به آن ضروري است.
چيستي گفتوگوي تمدنها از همان آغاز دچار كنشها و التهابهاي عديدهاي ميگردد كه رفع آن اولين گام در جهت «بهتر فهميدن ديگران» و ايجاد تفاهم بين ملتها و تمدنهاست. براي روشنشدن مفهوم گفتوگو (Dialogue) شايد بهتر باشد آن را با مفهوم «رويارويي» مقايسه كرد تا ابعاد مختلف مفهومي و معنايي آن بهراحتي مشخص شود
گفتوگو Dialogue | رويارويي Clash |
مبتني بر برابري (گفتوگو از موضع برابر) | مبتني بر تبعيض و نابرابري |
تنوع فرهنگها زمينهساز همكاري | تنوع، علت و زمينه ايجاد تصادم |
توجه به زمينههاي مشترك براي شروع گفتوگو | تاكيد بر خطوط تمايز براي شروع درگيري |
در جستجوي دوستي و همبستگي | در پي دشمني، سلطه و وابستگي |
به دنبال ايجاد تفاهم مشترك و آگاهي اصيل | بهدنبال ترسيم تصويرهاي مغشوش و معيوب |
مستلزم تحمل و مشاوره | متضمن خشونت و تهديد |
شفافيت براي همكاري و سازندگي | مخفيكاري براي مانعتراشي و تخريب |
مفيد براي همه طرفهاي گفتوگو | هميشه يك طرف برنده يا بازنده و يا هيچ! |
مستلزم عقل و نقد و اخلاق | مبتني بر ترس و طرد و تلبيس |
صاحبنظران و اهل انديشه در تبادل كلام | جنگاوران و خشونتورزان در تبادل آتش |
استراتژي كلان صلح عادلانه و پايدار | تهيشدن از ماهيت تمدني و اخلاقي استراتژي كلان جنگ تام و بيپايان |
اجتنابناپذيري گفتوگو
اين ارتباط تنگاتنگ نهتنها در زيستبومهاي طبيعي و با وقوع نمونههايي نظير تاثير خسارتبار تبديل بخشهاي عظيمي از جنگلهاي آمازون به زمينهاي كشاورزي و آتشسوزيهاي مهيب جنگلهاي انبوه اندونزي، مشهود است كه در زيستبومهاي اجتماعي نيز با ظهور مواردي چون تاثير سقوط اقتصاد كشورهاي آسياي جنوبشرقي بر اقتصاد ديگر كشورها، و عوارض بيماريهايي مانند ايدز، سارس و آنفولانزاي پرندگان در يك نقطه از عالم و انتشار و انتقال آن به نقاط ديگر آشكار است.
هانتينگتون كه در بخش اعظم كتاب «برخورد تمدنها» به نفي امكان گفتوگو پرداخته است، در چند صفحه آخر به شيوههاي متناقض با رهيافت قبلي خود اظهار ميكند كه «ساكنان همه تمدنها ميبايد براي دستيابي به ارزشها، نهادها و شيوههايي كه در آنها با ساكنان ديگر تمدنها اشتراك دارند، به جستجو برخيزند و براي ترويج و بسط آنها كوشش كنند.» [4] چراكه وي براساس مباني نظري خود استدلال ميكند كه تمدنهاي بزرگ جهاني در مسير ستيز و برخورد با يكديگر به پيش ميروند. دليل اين امر آن است كه به اعتقاد او مشابهتهاي فرهنگي به همكاري ميان افراد ميانجامد و اختلاف فرهنگي به تعرض؛ «مردم به سوي كساني ميشتابند كه با آنان، اجداد، دين و زبان، ارزشها و نهادهاي مشترك دارند و خود را از كساني كه در اين امور با ايشان اشتراك ندارند، دور نگاه ميدارند.» [5] ازسويديگر علاوه بر تناقضي كه در رهيافت نظري هانتينگتون به چشم ميخورد، برخي از شواهد تاريخي بر برخورد اقوام همنژاد و همزبان و هممذهب، با يكديگر دلالت ميكند و علاوهبراين تمدن امري اعتباري است و نميتوان آن را به ديد رهيافت ذاتگرايانه نگريست، چراكه حدود و ثغور آن دستخوش تغيير است. هانتينگتون، به اشتباه، ذات تمدن مسيحي را magnacarta مينامد كه كنايه از حقوق اساسي سياسي و مدني شهروندان است و ذات تمدن اسلامي را جنگجويي مسلمانان «maslim bellicosity» قلمداد ميكند. او در امور اعتباري از ذات و ماهيت سخن به ميان ميآورد، غافل از اينكه امور اعتباري واجد كاركرد، اما فاقد ذات هستند و ذات، مربوط به امور واقعي است نه اعتباري.
بههرحال وضعيت كنوني جهان، برقراري گفتوگو را اجتنابناپذير ساخته است و ورود به گفتوگو ميتواند از بروز خشونت جلوگيري كند؛ البته به شرطي كه رويكردي بيطرفانه و غيرجانبدارانه اتخاذ شود. اين مساله را نبايد فراموش كرد كه دستاوردهاي تمدني ابناي بشر در طي هزارههاي پيشين كه براي نسل كنوني به ميراث گذارده شده است، گنجينههايي آسيبپذيراند كه بهسادگي از ميان رفتنياند و حفظ آنها و رشد و بسطشان در گرو اتخاذ رهيافتهايي عقلاني و سنجيده است. گفتوگوي خردمندانه ميان افراد و تمدنها، به يك اعتبار شايد موثرترين ابزار براي دستيابي به اين مقصود بهشمار آيد.
رويكرد اسلام به گفتوگو
ازسويديگر، عنصر اجتهاد در مكتبهاي ديني و بهخصوص در مباني اسلامي چشمه جوشان در دل دارد كه براساس آن با تحول زمان، مكان، احوال و عرف تحول ميپذيرد، ميتواند در پديداري تمدن معقول و صحيح بين جوامع بشري نقش بسزايي داشته باشد. زيرا هر مكتبي اصولا بيانگر مجموعهاي از ارزشها و ضدارزشها است كه آنها را براساس ملاكهاي ثابث و استواري معرفي ميكند و از پيروان خويش ميخواهد كه در راه كسب ارزشها تلاش كنند و از ارتكاب ضد ارزشها پرهيز نمايند، تا همگان از زندگي مسالمتآميز برخوردار شوند. مكتبهاي اعتقادي و اخلاق الهي در اين اصل با هم اشتراك دارند؛ همه ارتكاب ضد ارزشها را باعث انحطاط و پستي و خباثت ميدانند و عمل بر طبق ارزشها و كسب آنها را موجب فضيلت و شرافت و پاكي قرار دادهاند. گفتوگوي بين اديان براساس اصل مذكور و تبادل آراء و انديشهها ميتواند در گفتوگوي بين تمدنها بسيار موثر و مفيد واقع شود بنابراين براي بالارفتن شناخت پيروان آنان از يكديگر و دستيابي به همزيستي مسالمتآميز و برقراري آرامش در جوامع بايد بهاي بيشتري به آن داد و با آگاهي كامل در مورد آن انديشيد و از برخورد تشريفاتي پرهيز كرد.
قرآن كريم كه از منظر ما مسلمانان عاليترين منبع تعاليم اخلاقي است، به اصولي مانند فرهنگ همبستگي و عدالت اجتماعي و اقتصادي، فرهنگ عدم خشونت، فرهنگ تساهل و راستگويي و فرهنگ حقوق مساوي براي جميع انسانها احترام ميگذارد و در بسياري از موارد خود را وسيلهاي جهت آزادي انسان از زنجير سنتهاي پوچ قدرتمداريهاي سياسي، اقتصادي، قبيلهپرستي، نژادپرستي و آنچه مانع رسيدن آدمي به سرمنزل مقصود است، معرفي ميكند. اين منزل و مقصد همان است كه در سوره نجم (آيه 42) وعده داده شده است «و ان الي ربك المنتهي»
پيشنهاد اسلام براي اخلاق جهاني مبتني بر اصولي است كه به «اصول حكمت» و در مورد ديگر به «راه راست» خدا معرفي شده است. ازسويديگر مكتب حقوق طبيعي بر همين مبناي اخلاق فطري استوار است و اديان بزرگ الهي با طرح و احياي اصول و ارزشهاي اخلاقي ميتوانند موجبات تفاهم و همسنخي تمدنها را فراهم و از اين رهگذر از سويي خدمت بزرگي به صلح و آرامش جهاني كنند و ازسويديگر مهاركننده سركشي و طغيان قدرت شوند. [6]
به اصولي از قرآن مجيد كه ناظر بر اهميت گفتوگو و با پيششرط آن است، در زير اشاره ميشود: [7]
1ــ اصل آگاهي و علم. قرآن كريم آگاهي و علم را بهعنوان پيشنياز و پيش شرط هرگونه فعاليت از جمله گفتوگو محسوب ميكند. انسان بدون علم و آگاهي انسان نيست. كرامت آدم پس از تعليم اسماء الهي و دريافت تعاليم حق محقق ميشود. بهگونهاي كه خداوند فرشتگان را به كرنش و تعظيم واميدارد (سوره بقره). خداوند به بشر توصيه كرده است نسبت به آنچه علم ندارد پافشاري نكند، زيرا چشم و گوش و قلب ما همه مورد سوال قرار ميگيرند (اسراء/ 37 ــ 36). در سوره دهر ميفرمايد كه ما بشر را آفريديم و به او چشم و گوش داديم تا راه را دريابد (دهر/ 3) و در جاي ديگر ميفرمايد اگر فاسقي خبري داد، درباره آن تحقيق كن مبادا بهخاطر عدم تحقيق به جمعي آسيب برسد (حجرات/ 63 ــ7).
2ــ اصل پذيرش وجود اختلاف در بين اقوام، ملل و زبانها. خداوند در قرآن سوره حجرات ميفرمايد ما بشر را شعبهشعبه و قبيلهقبيله آفريديم، و وجود اختلاف بين رنگها و زبانهاي مردم را از آيات خويش به حساب ميآورد (روم/ 23ــ 3). بنابراين وجود تكثر در جامعه اسلامي پذيرفته شده است. اين تكثر در رنگ، نژاد، زبان حتي اگر اصل مطلوب براي تحقق جامعه مدني نباشد، دستكم زمينه تحقق اختلاف نظر، عقيده و سليقه براي بحث و گفتوگوست. تكثر كه لازمه تحقق جامعه مدني است و موجب بحث و تبادل نظر ميشود، در بيان قرآن مجيد پذيرفته شده است.
3ــ اصل وجود شعبات و ملتها و قبايل در قرآن و اختلاف زبانها و رنگها كه نمادي از فرهنگ در جامعه است، براي شناخت و شناسايي. خداوند در قرآن علت خلقت گوناگون امتها و ملتها را شناخت يكديگر بيان ميكند. و فرموده است: «ما همانا شما را از زن و مرد آفريديم و شعبهشعبه و قبيلهقبيله گردانديم تا يكديگر را بشناسيد.» (حجرات/13)؛ طبعا شناخت ملتها جز از راه گفتوگو و تبادل نظر و در سطح بالاتر گفتمان امكان ندارد. آيات ديگر قرآن كه ناظر بر سير و حضور در بين ساير اقوام و ملل است، نيز بر همين تعريف و شناخت تاكيد ميكند. اجراي دستورات اسلامي مبتني بر اخذ حكمت و دانش حتي از زبان بيگانگان، جز از طريق برقراري ارتباط و مفاهمه امكانپذير نيست. قرآن ميفرمايد: «ما هيچ قومي را عذاب نكرديم مگرآنكه قبل از آن پيامبراني آنان را به حق دعوت كردند.» (اسراء/ 18ــ 17) و در جاي ديگر ميفرمايد: «اگر مشركان نيز از تو پناه بخواهند بايد به آنها پناه داده شود تا كلام خدا را بشنوند.» پذيرش حكميت و عقد معاهده و پايبندي به آن حتي براي دشمنان دين هم حاكي از لزوم توجه به اصل شناخت افراد و قبايل از يكديگر است.
4ــ اصل امكان حصول به وحدت در عين كثرت. قرآن در عين حال كه بر گوناگوني اقوام و ملل، رنگها و زبانها اشاره ميكند، امكان حصول و دستيابي به وحدتنظر را بهويژه در مدينه فاضله ميسر ميداند. قرآن معتقد است اگر خردورزي بر جامعه حاكم باشد، حتما تشخيص حق در رسيدن به راه درست بهويژه در كليات امور امكانپذير است. پيامبراسلام بنا به قول قرآن پيامبر همه مردم است. «اي مردم من رسولخدا بر همه شما هستم» (اعراف/ 158، 7) قرآن ميفرمايد: «مردم امتي واحد بودند، پس خدا بشارتدهندگان و بيمدهندگان را فرستاد» (بقره/ 13، 2) و اصول همه اديان يكي است و آن پرستش خداي واحد و اجتناب از طاغوت ميباشد. حاكمان جامعههاي فاضله ديني همواره وحدتنظر دارند.
5ــ اصل هدايت و ارشاد. در نظام فكري قرآن اهالي جامعه فاضله مدني همه خيرخواه يكديگرند. پيامبر بهعنوان رئيس قوم جز نصيحت و خيرخواهي، انديشهاي ديگر ندارد و مردم نيز همينطور. مومنان برادران يكديگرند (حجرات/10) و غيرمسلمانان نيز برادران نوعي هستند (نهجالبلاغه). طبيعي است كه خيرخواهي و ارشاد اساس هر گفتوگو و گفتمان است. آنكس كه با ياد خدا مطلب خود را شروع ميكند، مدعي است كه نظر شخصي ندارد. او به ياد خدا كه مقصد همه مومنان است فراميخواند. قرآن ميفرمايد: اي مردم خدا و پيامبر كه شما را به حيات و زندگي دعوت ميكنند، اجابت كنيد (انفال/ 24، 8). مومن آل فرعون در سوره يس ميگويد: اي كاش قوم من غفران و رحمت پروردگار مرا ميدانستند و اينكه چگونه مورد تكريم او هستم.
6ــ اصل آزادي در فكر و انديشه و حتي انتخاب راه. قرآن ميفرمايد: اكراه و اجباري در دين نيست، حق از باطل بازشناسي شده است (بقره/ 253)، تو حق را از جانب پروردگارت بگو، آن كس كه خواهد ميگرود و آنكه نخواهد كافر ميشود (كهف/ 29، 18) و در جاي ديگر قرآن ميفرمايد: اي پيامبر تو هركس را بخواهي نميتواني هدايت كني، هدايت دست خداست (قصص/ 56/ 28). در روايت است كه فرمود: بنده غير مباش، همانا خداوند تو را آزاده آفريده است.
از اين نمونهها فراوان است و در تاريخ اسلام نيز فراوان مشاهده شده است كه معاندان اسلام با اولياي خدا و ياران آنها بحثها داشته و محاجّه كردهاند و درعينحال ايمان نياوردهاند. داستان ابن ابيالعوجاء و مناظره وي با امامصادق(ع) در مدينه منوره معروف است. داستان مباهله نصاراي نجران نيز در اين مورد بسيار اهميت دارد. زيرا نشان از سماجت و منطقپذيري اسلام دارد. آنجا كه نصاراي نجران حتي با بحث و مجادله بههيچوجه به حق تمكين نميكنند، باز پيامبر اسلام به خشونت متوسل نميشود و راه مباهله را پيشنهاد ميكند و آن درخواست از خداست كه دروغگو رسوا شود (آلعمران/ 61).
7ــ اصل حرمت مال و جان و عِرض مسلمانان (حقوق متقابل دولت و مردم). حفاظت از جان و مال و آبروي انسانها از حقوق اوليه هر فرد است و جامعه بايد آن را محترم شمارد. وجود حكومت را امامعلي(ع) براي هر جامعهاي اجتنابناپذير ميداند (نهجالبلاغه) و در اين ميان حكومت اسلامي براساس قانون و دين همه حدود را مشخص كرده است، حافظ مال و جان و عِرض مسلمانان و حتي غيرمسلمانان است. غزالي وجود شريعت را براي پنج چيز ميداند «دين، نفس، عقل، نسل و اموال مردم»، بعضي از دانشمندان اسلامي عِرض را هم ضميمه كردهاند.
تفاوت جامعه مدني اسلامي با جامعه مدني غربي نيز شايد در اين قسمت است كه در جامعه اسلامي حكومت طعمه نيست (نهجالبلاغه) و حاكم در راس آن كه در بهترين حالات آن پيامبر ميتواند باشد، حاوي صفات حميده و خصال نيكو است.
بههميندليل برخورد قاطع با ياغيان، ستمكاران و قانونشكنان يكي از مظاهر توجه به جامعه مدني است. زيرا در جامعه اتقان تفاهم و گفتوگو نيست، قرآن ميگويد: «بين برادرانتان اصلاح كنيد، اما اگر گروهي ستم كردند با آن كارزار كنيد تا به امر خدا (قانون) تمكين كنند» (حجرات/ 9). در مقابل ازآنجاكه مردم داراي حقوقي هستند و وظيفه آنان مشخص شده كه از آن جمله نصيحت حاكم و دولت است (نهجالبلاغه) و با عنايت به توصيه به مشاورت در بين مسلمانان (شوري/ 38)، طبيعي است كه در صورت مشاهده سرپيچي از اجراي وظايف از طرف حاكم، گروههايي كه در آغاز وظيفه نصيحتگويي دارند در جامعه ايجاد شود و چنانچه تاثير لازم تحقق نيافت، اقدامات جديدتري انجام شود.
8ــ اصل خوشبيني نسبت به ديگران. در نظام اسلامي اعتقاد بر اين است كه مردم بهذاته خوباند. پاكي فطرت در انسانها اصل است. ملأ و مترف مانع همدلي مردماند. اگر فشارها برداشته شود و به مردم اجازه استماع قول حق داده شود، بهزودي ايمان ميآورند و سخن حق را ميشنوند. درعينحال قرآن ميگويد: «نسبت به كساني كه پرچم تسليم برميافرازند (سلام ميگويند)، هرگز مگوييد كه مومن نيستيد» (نساء/ 94، 4) «و براي تقويت محبت و مودت استهزاء و تمسخر را ممنوع ميكند. هيچ مرد و زني نبايد ديگري را مسخره كند شايد كه آنها از وي بهتر باشند.» (حجرات/11)
هرچند در طي تاريخ ماندگار اسلام، متفكراني به اين موضوع مهم عنايت و توجه خاصي داشتهاند، به دليل اختصار از بيان آن صرفنظر ميشود و برداشت كنوني از گفتوگوي تمدنها مدنظر قرار ميگيرد.
برداشت خاتمي از اصول اسلامي در گفتوگوي تمدنها
به لحاظ امكان و تجويز، خاتمي به گفتوگوي بين تمدنها راي ميدهد، به نظر او «چراغ هستي آدمي با تمناي رستگاري روشن بوده و هست.» [11] بهنظر خاتمي محنتهاي قرن بيستم بايد به بشر آموخته باشد كه از «والاترين دستاوردهاي اين قرن پذيرش ضرورت و اهميت گفتوگو و جلوگيري از كاربرد زور، توسعه تعامل و تفاهم در زمينههاي فرهنگي، اقتصادي و سياسي و تقويت مباني آزادي و عدالت و حقوق انساني باشد.» [12] علاوه بر دستاوردهاي تاريخي، خاتمي با بهرهگيري از آيات قرآن كريم اظهار ميكند كه «فطرت انساني چون آينه روح خدايي است، پس خصومتگرايي بشر در قرون اخير نشان از عدول وي از فطرت خود داشته است. بهنظر او «روح پروردگار» بشر را جنبش بخشيده است. ازاينجا است كه انسان داراي تاريخ و فرهنگ و آزادي است.» [13]
خاتمي بر ظرفيت و توانمندي انساني براي رفع مشكلات بشري تاكيد ميكند و خود انساني، جامعه مدني، دينگرايي و اعتقاد به اراده برتر را زمينهساز رفع مشكلات ميداند؛ برخلاف هانتينگتون كه بازي قدرت را كه در سطح دولتها مطرح است، به سطح تمدنها تسري ميدهد. خاتمي دراينباره اظهار ميكند: در جامعه مدني، اراده افراد محدود به امري است كه ما آن را «اراده برتر» ميناميم، امري كه بدون آن جامعه سياسي و مدني متحقق نميشود. [14] تجلي اين اراده برتر عقل و دين است. وي دراينباره اظهار ميكند: «وقتي علم و دين رفتند يا مورد بيمهري قرار گرفتند اطمينان و يقين كه ركن سعادت آدمي است، خاستگاه و متكاي خود را از دست خواهد داد و انسان محكوم به زندگي ننگ و مصيبتبار و دچار سردرگمي خواهد شد.» [15]
خاتمي به عشق عرفاني كه هدايتكننده عقل تمايزبخش است، راي ميدهد. در ديدگاه او كثرتگرايي معطوف به نوعي وحدت انساني از سوي اراده برتر خدايي است. بنابراين وي معتقد است كه ميتوان با هدايت غريزه بهوسيله عقل، و هدايت عقل بهوسيله عشق به زندگي انساني معنا داد، ماهيت كثرتگرايي ضمن وحدت در ديد او چنان است كه علاوه بر ارزشهاي پسيني ناشي از عقل به ارزشهاي پيشيني ناشي از عقل عرفاني نيز ميانديشد. پس چنانكه از متن نظرات او برميآيد، عقل و عشق انساني معيار والا محسوب ميشود كه ميتواند زمينهساز آنچه وي «گفتوگوي تمدنها» مينامد، بشود.
براي بررسي بيشتر به واكاوي نظرات خاتمي درباره گفتوگوي تمدنها ميپردازيم.
ديدگاههاي خاتمي در طرح گفتوگوي تمدنها
1ــ1ــ تاكيد بر نقش دين و ايمان ديني: ما همچنان روزي خود را همچون آب و نان هر روز از زمين دريافت ميكنيم. بايد بهره روزانه خود را كه ايمان زنده و شاداب است، نيز از آسمان بهدست آوريم؛ ايمان اگر جاري و دائم باشد ميتواند ميوه شيرين اخلاق و صلح را به ارمغان آورد؛ با ايمان هر لحظه نو شونده است كه ميتوان انسان و جهان را دوست داشت.
2ــ1ــ تاكيد بر همراهي دين و علم: براي رهايي از وضعيت بغرنج كنوني بايد دين و علم در كنار هم قرار بگيرند؛ خرد انساني، جامعه مدني، دينگرايي و اعتقاد به اراده برتر زمينهساز رفع مشكلات بشري خواهد بود؛ اراده برتر تجلي عقل و دين است و اراده انسان محدود به آنهاست؛ وقتي علم و دين رفتند يا مورد بيمهري قرار گرفتند، اطمينان و يقين كه ركن سعادت آدمي است، خاستگاه و متكاي خود را از دست خواهد داد.
3ــ1ــ تاكيد بر حفظ ارزشهاي خود: پذيرفتن تحول و ايجاد جريان اصلاحطلبي به معناي اين نيست كه تمامي ارزشهاي موردقبول جامعه ديگري را بپذيريم؛ اگر ملاك اين باشد كه غربيها اصولي دارند كه هركس آن را پذيرفت اصلاحطلب است، با اصل گفتوگو مغايرت دارد؛ اين درست نيست كه ارزشها در غرب است و جهان به سوي غيرمذهبيشدن پيش ميرود.
2ــ تعريف خاتمي از تمدن
1ــ2ــ دو نوع تعريف از تمدن: تمدن به معناي وجه مادي و عيني زندگي در مقابل فرهنگ به معناي وجه ذهني، معنوي و غيرمادي؛ تمدن به معناي فراگير آن عبارت است از وجود زندگي مادي و معنوي و توليدات انسان براي برآوردن نيازهاي مادي و معنوي بهصورت توأمان.
2ــ2ــ منظور خاتمي از تمدن (مفهوم فراگير آن): تمدن حاصل تلاش بشر براي پاسخگويي به نيازهاي مادي و معنوي است؛ اگر ما تعريف فراگير از تمدن داشته باشيم ميتوانيم به گفتوگوي تمدنها معتقد باشيم؛ اگر منظور از تمدن فقط وجه مادي باشد جايي براي گفتوگو باقي نميماند؛ تفكر در اختيار هيچ ملتي به تنهايي نيست، اگرچه دولت به لحاظ قدرت مادي نيرومندترين باشد.
3ــ تاكيد بر مبادله بين تمدنها
1ــ3ــ استفاده تمدنها از دستاوردهاي يكديگر: هيچ تمدني با نفي و انكار تمدن قبلي بهوجود نيامده است و هر قومي كه توانسته است تمدنساز باشد از دستاوردهاي تمدن قبلي استفاده كرده است.
2ــ3ــ لزوم استفاده از دستاوردهاي تمدن جديد: ما اگر بخواهيم تمدنساز باشيم بايد از تمدن جديد بگذريم، بهاينمعناكه از دستاوردهاي آن بهعنوان يك تجربه جديد بشري استفاده كنيم؛ ما الان با پديدههاي غولآسا بهنام تمدن غرب مواجهايم. دور از حكم خرد و انصاف است كه اين تجربه جديد را ناديده بگيريم.
3ــ3ــ باقيماندن آثار تمدنها: هيچ تمدني بهطور كامل از بين نميرود بلكه بعد از اينكه يك تمدن به پايان رسيد فرهنگ متناسب با آن و آثار فرهنگي آن باقي ميماند.
4ــ نقد خاتمي از تمدن غرب
1ــ4ــ اثرات منفي تمدن غرب: بيعدالتي و ناامني: تمدن غرب گرچه دستاوردهايي داشته است، ولي نهتنها عدالت اجتماعي را قرباني كرده بلكه حداقل امنيت زندگي معنوي و مادي را نيز از غالب انسانها دريغ داشته است؛ فقدان معنا: علم تجربي گرچه توانسته بسياري از مشكلات بشري را حل كند، اما نميتواند به زندگي بشر جهت و معنا ببخشد؛ سرگشتگي: علم تجربي سلطهگرا چون نميتواند در زندگي عدالت ايجاد كند، موجب سرگشتگي انسان ميشود؛ ياسافزايي: ريشه تروريسم بيعدالتي، نواميدي و پوچگرايي ناشي از تمدن جديد است.
2ــ4ــ مبارزه با بيعدالتي تمدن جديد: مبارزه جدي و واقعي با تروريسم بايد همراه مبارزه براي دستيابي به عدالت باشد.
3ــ4ــ نفي دين، مشكل تمدن جديد: تمدن جديد بر نفي و انكار يا راندن دين به لايههاي مخفي ذهن آدمي تكيه دارد؛ در آغاز هزاره سوم ميلادي بشر متوجه ناكارآيي تمدن غربي در بعد فقر معنويت شده است؛ امروز احساس اين كمبود كه زندگي با عقل تنها و صرف اداره نميشود، باعث شده كه بشر امروز به دين روي آورد.
5ــ منظور از گفتوگو در نظريه گفتوگوي تمدنها
1ــ5ــ مبادله آزاد دو طرف: گفتوگو يك مبادله آزادانه دوطرفه است كه هيچ نوع تحميلي در آن راه ندارد.
2ــ5ــ تفاوت گفتوگو با سيطره فرهنگي: گفتوگو با امور ديگر نظير تاثير و تاثر، مبادله و سيطره فرهنگي و تمدني متفاوت است؛ تاثير و تاثر در حوزه تمدن و فرهنگ و همچنين مبادلات فرهنگي و علمي ميتواند مبتني بر عوامل مختلف و از آن جمله جنگ باشد؛ سيطره صورت واحدي از تمدن و فرهنگ بر رقباي خود نيز گاهي با قهر و غلبه بر همه و در زمان ما با كمك تكنولوژي ارتباطي اتفاق ميافتد.
6ــ قدرت در خدمت فرهنگ و اخلاق محور گفتوگوي تمدنها
1ــ6ــ مشكل دنياي كنوني قرارگرفتن فرهنگ در خدمت قدرت: مشكل دنياي كنوني اين است كه فرهنگ در خدمت سياست قرار گرفته است؛ بشر در صورتي به صلح و عدالت دست پيدا ميكند كه سياست در خدمت فرهنگ قرار گيرد؛ سياست در قرن بيستم حول محور قدرت بود، اما در قرن بيستويكم سياست بايد در خدمت علم، تفكر و انديشه باشد.
2ــ6ــ رستگاري بشر در گرو حاكميت حكيمانه و خردمندان: زماني بشر به رستگاري ميرسد كه حكيمان و خردمندان زمام امور را از دست سياستمداران كمخرد و آزمند دربياورند؛ تحول در جهان با پيشگامي و پيشتازي انديشمندان و هنرمندان خيرخواه و انساندوست تحقق مييابد؛ حكومتهايي كه با تكيه بر قدرت اقتصادي، مادي و نظامي دچار تكبر و خودبرتربيني شدهاند و منطق زور و تحميل و تزوير را زبان مناسبي براي حصول منافع خود تلقي كردهاند، به حكم خرد گردن نهند و به زبان گفتوگو تن در دهند.
7ــ انقلاب اسلامي و گفتوگو تمدنها
1ــ 7ــ فرهنگ مهمترين ويژگي انقلاب اسلامي: مهمترين ويژگي انقلاب اسلامي اين بود كه براي نخستينبار فرهنگ را محور مبارزه قرار داد؛ فرهنگيبودن انقلاب اسلامي بيانگر اصرار رهبران آن به حفظ هويت خويش است؛ حفظ هويت مستلزم نفي وابستگي به شرق و غرب بود؛ در نظام بعد از جنگ جهاني دوم انقلاب ايران تنها انقلابي بود كه نه به شرق وابسته بود و نه به غرب؛ نه شرقي و نه غربي بودن به معناي نفي دستاوردهاي تمدن جديد نبود؛ ازآنجاكه دستاوردهاي جديد با روح دين سازش پيدا كرده، لذا انقلاب سر از دموكراسي درآورد.
2ــ7ــ معناي فرهنگيبودن انقلاب اسلامي: انقلاب سعي داشت فرهنگ، اخلاق و دين را از سلطه منافع سياسي و اقتصادي نجات دهد؛ رهبر انقلاب اسلامي ايران مرد زاهدي بود كه از دنيا چيزي نميخواست جز سلطنت خداوند كه به معناي سلطنت حقيقت بود؛ رهبر انقلاب اسلامي ميخواست اخلاق و انسانيت را از زير سلطه قدرت رهايي بخشد؛ فرهنگيبودن همچنين به معناي نفي خشونت براي دستيابي به اهداف خود بود؛ روايت خاتمي از گفتوگوي تمدنها همان پيگيري اهداف انقلاب اسلامي با زبان جديد ميباشد.
سخن آخر:
ازسويديگر عنصر دين ميتواند آرمانهاي فراملتي، فراقومي، فراطايفهاي، فرانژادي، فرارنگي و فرازباني را در جوامع بشري محقق سازد و عنصر اجتهاد در مكتبهاي ديني و بهخصوص در مباني اسلام چشمه جوشان و عظيمي در دل دارد كه براساس آن ميتواند با تحولات زمان، مكان و احوال و عرف تحول پذيرد و در پديداري تمدن معقول و صحيح بين جوامع بشري نقش بسزايي داشته باشد چراكه مكتبهاي اعتقادي و اخلاق الهي در اصول بسياري با هم اشتراك دارند و عمل بر طبق ارزشها و كسب آنها را موجب فضيلت، شرافت و پاكي ميدانند. بنابراين اصل تبادل آراء و انديشهها در قالب گفتوگوي اديان ميتواند يكي از راههاي رسيدن به گفتوگوي تمدنها باشد تا از طريق آن همزيستي مسالمتآميز و آرامش برقرار شود. چراكه اسلام بهعنوان يكي از اديان بزرگ الهي براي اخلاق جهاني مبتني بر «اصول حكمت» اصولي را معرفي ميكند كه ديگر مكاتب و اديان بزرگ الهي نيز آنها را مورد پذيرش قرار دادهاند. مواردي چون اصل آگاهي و علم، اصل پذيرش وجود اختلاف در بين اقوام، ملل و زبانها، اصل لزوم شناخت شعبات و ملتها و قبايل، اصل امكان حصول به وحدت در عين كثرت، اصل هدايت و ارشاد، اصل حرمت مال و جان، اصل خوشبيني نسبت به ديگران و... از جمله پيششرطهاي قرآن در اين زمينه است. بنابراين اساسيترين اصول گفتوگوي بين انسانها را ميتوان در قرآن و متون اسلامي رديابي كرد.
تحول همهجانبه در ابعاد زندگي جهانيان و روابط بشري سبب شده است كه مصلحان و انديشمندان به دنبال آرمانهاي فراملتي، قومي، نژادي و زباني باشند كه اين مهم در سايه گفتوگوي اديان و براساس برخي از آموزههاي خدشهناپذير اديان ــ بهخصوص آموزههاي دين اسلام ــ ميتواند تحقق يابد. در صورت تحقق چنين هدفي، تمدني فراگير بين جوامع پديد ميآيد و بهواسطه آن جهانيان ميتوانند به زندگي مسالمتآميزي همراه همگرايي، همفكري، تفاهم و صداقت دست يابند. آقاي خاتمي بهواسطه برداشتي كه از اسلام و اصول متقن آن داشته است، طرح گفتوگوي تمدنها را بهعنوان راهحلي براي وضعيت اسفبار جهان كنوني ارائه داده است. البته برخي تحليلگران نظريه گفتوگوي تمدنها را يك نظريه آرمانگرايانه ميدانند. برمبناي اين تحليل، گفتوگوي تمدنها يك ايدهآل است كه امكان تحقق آن بسيار كم است، ولي اين ايدهآل را كسي مطرح ميكند كه از وضع كنوني جهان ناراضي است و خواستار تغيير وضع موجود است؛ وضعي كه به تعبير خاتمي منافع اقتصادي، سياسي، فرهنگي و معنويت را در خدمت گرفته است؛ وضعيتي كه در آن خونريزي و بيعدالتي، ظلم به انسانها، ظلم به طبيعت و محيطزيست و فجايع اخلاقي وجود دارد. البته در اين نارضايتي عوامل مثبت وضع كنوني ناديده گرفته نشده است. در چنين فضايي خاتمي با استمداد از آموزههاي ديني ميخواهد به زبان گفتوگوي تمدنها تبعيض موجود در نظام بينالمللي را گوشزد كند و بهواسطه همت جهاني ريشههاي اين تبعيض را از بين ببرد. برخلاف طرفداران گفتوگوي تمدنها، نظريهپردازاني كه برخورد تمدنها را مطرح كردند، اشخاصي هستند كه از وضع كنوني راضياند و نسبت به تغيير آن نگران ميباشند. بنابراين ميتوان گفت كه نظريه گفتوگوي تمدنها يك نظريه تجديدنظرطلبانه در نظام بينالملل در مقابل نظريه محافظهكارانه برخورد تمدنهاست.
بهعبارت ديگر، نظريه گفتوگوي تمدنها آرمانگرايانه و نظريه برخورد تمدنها واقعگرايانه است. نظريه برخورد تمدنها برپايه قدرت مادي و وضعيت موجود تدوين شده است، درحاليكه نظريه گفتوگوي تمدنها به دنبال وضع مطلوب است.
البته فرق آقاي خاتمي با ديگر جويندگان تغيير و تحول در نظام بينالملل اين است كه خاتمي راهحل تغيير را براساس آموزههاي ديني و مسالمتجويانه ميداند و از قدرتهاي مسلط ميخواهد از طريق گفتوگو و مفاهمه، حق ملتهاي ديگر را رعايت كنند و در اين راه براي ازبينبردن تبعيض موجود تلاش نمايند.
گفتوگوي تمدنها بهگونهاي همان مبارزه با استكبار است؛ استكباري كه فرهنگ و معنويت ملتها را به خدمت سياست و قدرت درآورده است. لذا اين ديدگاه، بهگونهاي ديگر، اهداف اسلام و انقلاب اسلامي را مدنظر قرار داده و با توجه به مقتضيات زمان و مكان مطرح شده است. لذا مطمئنا قدرتهاي مسلط، حاضر نخواهند بود كه از منافع اقتصادي و مادي خود گذشت كنند و در عمل به هدف نهايي گفتوگوي تمدنها گردن نهند. بههميندليل آرمانگرايي نظريه گفتوگوي تمدنها به معني خوشبيني تمام و بياطلاعي از موانع تحقق آن، چشمپوشي از واقعيات كنوني جهان، ناديدهگرفتن اتفاقات و واقعبيني در روابط بينالمللي نيست.
پي نوشت :
[1] - Hirizel. R. DerDialog 2 Bde 1895
[2] - Winch, D. Theldea of a Social Science.
[3] - Devancy, R. L. An Introduction to Chaotic Dynamical System, 1989, Addison – Wesley.
[4]ــ آلدير مك اينتاير 1988
[5]ــ همان.
[6]ــ مصطفي محقق داماد، چيستي گفتوگوي تمدنها، مجموعه مقالات چيستي گفتوگوي تمدنها، تهران، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1377
[7]ــ براساس برداشتي از مقاله مباني نظري گفتوگوي تمدنها از ديدگاه اسلام و قرآن، دكتر غلامرضا فدايي عراقي.
[8]ــ سخنراني خاتمي در مجمع عمومي سازمان ملل (پنجاهوسومين اجلاس)
[9]ــ همان.
[10]ــ محمد خاتمي، از دنياي شهر تا شهر دنيا، تهران، اميركبير، 1379، ص283
[11]ــ سخنراني خاتمي در مجمع عمومي سازمان ملل (پنجاهوسومين اجلاس)
[12]ــ همان.
[13]ــ همان.
[14]ــ همان.
[15]ــ محمد خاتمي، از دنياي شهر تا شهر دنيا، همان، ص34