نقش احادیث و روايات در فهم قرآن
نويسنده: حضرت آية اللّه جوادى آملى
همان طور كه گفته شد از مجموع آيات و روايات زياد و صحيح، اين نكته به طور مسلم روشن مىشود كه علم جامع به قرآن، ظاهر يا باطن، تأويل يا تنزيلش، در اختصاص و انحصار اهل بيت عصمت و طهارت است و براى فهم باطن قرآن و معارف بلند و اسرار آن بايد به محضر آن پاكان رفت. بخشى از روايات متواتر، نصوص ثقلين است كه قرآن و عترت را از يكديگر غير قابل انفكاك مىداند و به همين جهت گفته شد كه تمسك به قرآن بدون اهل بيت عصمت و نيز تمسك به اهل بيت بدون قرآن، عملى ناقص و انحرافى است .
اكنون كه ضرورت رجوع به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) روشن شده، بايد ديد نقش عترت و روايات وارده از آن ناحيه، در فهم قرآن چيست و نسبت روايات شريفه قرآن كدام است؟ كه در چند نكته بيان مىشود:
پس معلوم مىشود همان طور كه روايات در اصل حجيت نيازمند قرآنند، در تعارض روايات و تشخيص درستى يا نادرستى مفهومى نصوص نيز معيار و ميزان اعتبار قرآن است. بنابراين، قرآن در مقام حجيت «هو الاول» است چنانكه در مقام تبيين و تفهيم و رفع مشكلات روايات «هو الاخر» است و روايات فرع قرآن هستند. البته سخن ما در مقام استدلال و فهم و تعليم و تبيين روايات است وگرنه از نظر مقامات معنوى، عترت و اولياى الهى مقامى همتاى مقام قرآن دارند، چون از حديث معروف ثقلين همتا بودن عترت با قرآن استفاده مىشود نه روايت، لذا فرع بودن روايت نبست به قرآن منافى اصل بودن و هم وزن بودن عترت با قرآن نيست .
گرچه قرآن « ليس كمثله شىء» است؛ زيرا ازسوى خداى « ليس كمثله شىء» (9) نازل شده و مانند ندارد تا بتوان از راه تمثيل به آن، مطلب را به خوبى فهميد ولى براى نزديك شدن به ذهن مىتوان گفت كه قرآن مانند قانون اساسى است كه تنها خطوط كلى تمدن را ترسيم مىكند و در بيان خطوط كلى، هيچ ابهامى نداردو چون وارد جزئيات نشده، جزئيات آن را «قانون عادى» تبيين مىكند. اگر مىفرمايد: «أحلّ اللّه البيع» (10) يا «أفوا بالعقود» (11) يا «أقيموا الصلوة» (12) يا «اتواالزكاة» (13) اينها در دلالت بر خطوط جامع و كلى ابهامى ندارد ولى نحوه اجرا و مشخص شدن جزئيات ومصاديق آنها را بر عهده اهل بيت گذاشته است و قرآن به روشنى فرموده: اين امور از رسول خدا و جانشيان مطهر آن حضرت بگيريد و در واقع همه آنچه كه اهل بيت مىگويند سخن قرآن است، ليكن
سخن با واسطه قرآن كه از باطن و اسرار قرآن گرفته و براى مردم تبيين مىكنند .
الف - از حيث سند قطعى باشد مثل اينكه متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه قطعيه باشد.
ب - جهت صدور ورايت براى بيان معارف واقعى قطعى باشد نه از روى تقيه و مانند آن .
ج - دلالتش نص باشد نه ظاهر .
اگر رواياتى اين سه شرط را داشت و مفيد جزم و يقين بود حتى در اعتقادات و اصول دين (غير از اصل مبدأ) هم معتبر است ولى اگر مفيد جزم نبود،در مانند لوح وقلم و كيفيت آفرينش آسمان و زمين و مانند آن كه اعتقاد به آنها شرط ايمان نيست مىتواند به عنوان احتمالى ظنى راهگشا باشد و به همين معيار هم مىتوان به صاحب شريعت اسناد داد ولى نمىتوان به طور جزم گفت كه نظر اسلام در اين زمينه چنين است. چون ادله حجيت خبر واحد مربوط به احكام عملى است كه در آنها به ظن معتبر مىتوان اعتماد كرد .
بنابراين، اگر مثلاً در تفسير شريف برهان يا نور الثقلين، رواياتى در ذيل آيات آمده كه بيان مصداق مىكند و آيه را بر فر د كاملش تطبيق مىكند، اين تطبيق معناى آيه را از شمولش نمىاندازد. اگر تطبيق مىفرمايد كه اهل بيت (عليهم السلام) در اين آيه منظورند، يا مثلاً اين آيه در شأن آنان نازل شده مقصود آن است كه اين بزرگان مصداق كامل آيهاند و ديگران هم مىتوانند مصداق آن باشند .
اولا، غالب روايات شأن نزول براى تطبيق است و موردش مخصص نيست و شامل مصدايق ديگر هم مىشود و ثانياً، اعتبارش زمانى است كه سلسله سند به معصوم (عليه السلام) برسد و خللى در آن نباشد و روايتى كه فقط به صحابه يا تابعين آنها برسد و به معصوم (عليه السلام) منتهى نشود، حجت شرعى ندارد. نظر مفسرين هم مىتوان به عنوان يك احتمال، مقبول باشد ولى آن هم داراى حجيت شرعى نيست .
اكنون كه ضرورت رجوع به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) روشن شده، بايد ديد نقش عترت و روايات وارده از آن ناحيه، در فهم قرآن چيست و نسبت روايات شريفه قرآن كدام است؟ كه در چند نكته بيان مىشود:
يك - حجيت روايات، به حجيت قرآن بر مىگردد
دو - قرآن، داور روايات متعارض
پس معلوم مىشود همان طور كه روايات در اصل حجيت نيازمند قرآنند، در تعارض روايات و تشخيص درستى يا نادرستى مفهومى نصوص نيز معيار و ميزان اعتبار قرآن است. بنابراين، قرآن در مقام حجيت «هو الاول» است چنانكه در مقام تبيين و تفهيم و رفع مشكلات روايات «هو الاخر» است و روايات فرع قرآن هستند. البته سخن ما در مقام استدلال و فهم و تعليم و تبيين روايات است وگرنه از نظر مقامات معنوى، عترت و اولياى الهى مقامى همتاى مقام قرآن دارند، چون از حديث معروف ثقلين همتا بودن عترت با قرآن استفاده مىشود نه روايت، لذا فرع بودن روايت نبست به قرآن منافى اصل بودن و هم وزن بودن عترت با قرآن نيست .
سه - قرآن، بيانگر فروع و جزئيات احكام نيست
گرچه قرآن « ليس كمثله شىء» است؛ زيرا ازسوى خداى « ليس كمثله شىء» (9) نازل شده و مانند ندارد تا بتوان از راه تمثيل به آن، مطلب را به خوبى فهميد ولى براى نزديك شدن به ذهن مىتوان گفت كه قرآن مانند قانون اساسى است كه تنها خطوط كلى تمدن را ترسيم مىكند و در بيان خطوط كلى، هيچ ابهامى نداردو چون وارد جزئيات نشده، جزئيات آن را «قانون عادى» تبيين مىكند. اگر مىفرمايد: «أحلّ اللّه البيع» (10) يا «أفوا بالعقود» (11) يا «أقيموا الصلوة» (12) يا «اتواالزكاة» (13) اينها در دلالت بر خطوط جامع و كلى ابهامى ندارد ولى نحوه اجرا و مشخص شدن جزئيات ومصاديق آنها را بر عهده اهل بيت گذاشته است و قرآن به روشنى فرموده: اين امور از رسول خدا و جانشيان مطهر آن حضرت بگيريد و در واقع همه آنچه كه اهل بيت مىگويند سخن قرآن است، ليكن
سخن با واسطه قرآن كه از باطن و اسرار قرآن گرفته و براى مردم تبيين مىكنند .
چهار - تقدم فهم خطوط كلى قرآن بر فهم روايات
پنج - آيات معارف و ظواهر روايات
الف - از حيث سند قطعى باشد مثل اينكه متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه قطعيه باشد.
ب - جهت صدور ورايت براى بيان معارف واقعى قطعى باشد نه از روى تقيه و مانند آن .
ج - دلالتش نص باشد نه ظاهر .
اگر رواياتى اين سه شرط را داشت و مفيد جزم و يقين بود حتى در اعتقادات و اصول دين (غير از اصل مبدأ) هم معتبر است ولى اگر مفيد جزم نبود،در مانند لوح وقلم و كيفيت آفرينش آسمان و زمين و مانند آن كه اعتقاد به آنها شرط ايمان نيست مىتواند به عنوان احتمالى ظنى راهگشا باشد و به همين معيار هم مىتوان به صاحب شريعت اسناد داد ولى نمىتوان به طور جزم گفت كه نظر اسلام در اين زمينه چنين است. چون ادله حجيت خبر واحد مربوط به احكام عملى است كه در آنها به ظن معتبر مىتوان اعتماد كرد .
شش - روايات تطبيق و روايات تفسير
بنابراين، اگر مثلاً در تفسير شريف برهان يا نور الثقلين، رواياتى در ذيل آيات آمده كه بيان مصداق مىكند و آيه را بر فر د كاملش تطبيق مىكند، اين تطبيق معناى آيه را از شمولش نمىاندازد. اگر تطبيق مىفرمايد كه اهل بيت (عليهم السلام) در اين آيه منظورند، يا مثلاً اين آيه در شأن آنان نازل شده مقصود آن است كه اين بزرگان مصداق كامل آيهاند و ديگران هم مىتوانند مصداق آن باشند .
اولا، غالب روايات شأن نزول براى تطبيق است و موردش مخصص نيست و شامل مصدايق ديگر هم مىشود و ثانياً، اعتبارش زمانى است كه سلسله سند به معصوم (عليه السلام) برسد و خللى در آن نباشد و روايتى كه فقط به صحابه يا تابعين آنها برسد و به معصوم (عليه السلام) منتهى نشود، حجت شرعى ندارد. نظر مفسرين هم مىتوان به عنوان يك احتمال، مقبول باشد ولى آن هم داراى حجيت شرعى نيست .
پي نوشت :
[1] بحار، ج.2 ص.226 ح 3
[2] سوره حشر، آيه 7
[3] سوره نساء، آيه 59
[4] سوره نحل، آيه 44
[5] سوره بقره، آيه 43
[6] بحار، ج.85 ص 279
[7] سوره آل عمران، آيه 97
[8] بحار، ج.82 ص 279
[9] سوره شورى، آيه 11
[10] سوره بقره، آيه 275
[11] سوره مائده، آيه 1
[12] سوره بقره، آيه 43
[13] سوره بقره، آيه 43
[14] سوره مائده، آيه 55
[15] سوره آل عمران، آيه 61
[16] سوره احزاب، آيه 33
[17] سوره شورى، آيه 23