نویسنده: شهریار زرشناس (1)
جریان شناسی ادبیات معاصر ایران (7)
«یوسفشاه» بهلحاظ روایی و شخصیتپردازی داستانی و نیز بهرهگیری از تکنیکهای نگارش رمان، بسیار ضعیف و ابتدایی است. بهراستی «رمان» نامیدن این اثر امر دشواری است و البته از جهات مختلف با «حکایت» یا «فابل» نیز تفاوت دارد. تعبیر «رمانس» هم از جهاتی با آن انطباق کامل ندارد. از این رو، آن را «رمانواره» مینامیم
حد فاصل سالهای 1266 تا 1273هـ.ق، آخوندزاده چند نمایشنامه و یک رمانواره مینویسد. اسامی و ترتیب نگارش این آثار بدین شرح است:
«ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر» (1266)
«مسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مستعلی شاه جادوگر» (1267)
«وزیرخان سراب» که در ترجمهی فارسی آن را «وزیرخان لنکران» نامید. (1267)
«خرس قولدور باسان» که «دزدافکن» هم نامیده شده است. (1268)
«مرد خسیس» (1269)
«وکلای مرافعه» (1272)
میرزا فتحعلی رمانواره «حکایت یوسفشاه» (که «ستارگان فریبخورده» هم نامیده شده است) را در سال 1273هـ.ق نوشت. او نمایشنامهها را ابتدا در روزنامهی «قفقاز» منتشر کرد و سپس آنها را بهصورت یک مجموعهی نمایشی یکجا به چاپ رساند. همهی آثار نمایشی او در زمان حیات آخوندزاده در تئاتر تفلیس به نمایش گذارده شد. خود آخوندزاده همه این شش نمایشنامه را از ترکی به روسی برگرداند و برخی از این نمایشنامهها در مسکو و پترزبورگ به روی صحنه رفت و اجرا شد. دربارهی نمایشنامههای آخوندزاده در فصل ششم کتاب («سیری کوتاه در ادبیات نمایشی شبهمدرن ایران») انشاءالله سخن خواهیم گفت. اکنون به بررسی رمانوارهی «یوسفشاه» میپردازیم.
«یوسفشاه» در میان آثار نویسندگانِ ادبیاتِ زمینهسازِ مشروطه، اولین اثری است که به تقلید از «رمان»های غربی نوشته شده است. البته اگر از منظر استانداردهای تکنیکی رمان به «یوسفشاه» بنگریم، شاید تعبیر دقیقتر این باشد که آن را رمانواره بنامیم. مقصودمان از رمانواره، اثری است که ساخت رمان را الگو و مبنا قرار داده و کوشیده است تا با نزدیک شدن به الگوی رمان، اثری منثور پدید آورد، اما در عمل در آفرینش رمان در معنای دقیق کلمه، ناموفق بوده است. «یوسفشاه» بیتردید بهلحاظ مؤلفههای ساختی با حکایتها و روایتهای منثور ادبی کلاسیک ما (نظیر گلستان، تذکرهالاولیاء، مرزباننامه، تاریخ بیهقی و سمک عیار) تفاوت دارد. حالوهوای «ستارگان فریبخورده» (یوسفشاه) نوعاً تقلیدی و مدرنیستی است، اما آخوندزاده نتوانسته است که یک رمان، در معنای فنی و دقیق کلمه بنویسد؛ هرچند که به نظر میآید قصد داشته است چنین کند. پیش از آنکه به بررسی محتوایی حکایت «یوسفشاه» بپردازیم، لازم است به یک نکتهی مهم در خصوص نسبت رمان و مدرنیته و «ادبیات داستانی واقعگرای آرمانخواه اسلامی-شیعی» اشاره نماییم.
رمان و افقهای ادبیات ملتزم به انقلاب اسلامی
رمان را میتوان صورت غالب و اصلی ظهور ادبی مدرنیته دانست. اگرچه رمان در عالم مدرن پدیدار گردیده و صورتی از ظهورات مدرنیته است، اما این سخن به معنای آن نیست که ادبیات واقعگرای آرمانخواه اسلامی-شیعی، که برآمده و ملتزم به انقلاب اسلامی و افقهای عهد و عالم دینی است، نباید یا نمیتواند از رمان و امکانهای وجودی آن استفاده نماید. حقیقت این است که در دوران نسبتاً طولانی گذار از تاریخ بهتمامیترسیدهی غرب بهسوی احیا و طلوع تاریخ دینی، رمان (همچون بسیاری دیگر از ساختهای برآمده از عالم مدرن، نظیر سینما، رادیو و تلویزیون، ژورنالیسم، صور و مراتبی از تکنیک و علم مدرن و...) میتواند در چارچوب و محدودهای در مقام «ماده» برای حل «صورت» دینی قرار گیرد.
در تعامل میان نویسندگان، هنرمندان، صناعتپیشگان، مجاهدان بصیر و همهی نمایندگان انقلاب اسلامی و عهد و عالم دینی با مظاهر، شئون و ساختهای برآمده از غرب مدرن، آنچه مهم و تعیینکننده است نقش و مقام کلیدی و محوری ولایت دینی است؛ یعنی یک نویسنده یا دانشمند مسلمان که با صورت ادبی رمان و یا صورتی از تکنیک مدرن مواجه میشود، اگر در ذیل دیانت و در افق عالم دینی و بر مبنا و محور ولایت الهی این مواجهه و تعامل را انجام دهد، بیتردید این امکان را پیدا میکند که از منظر دینی و اسلامی در ساخت ادبی مدرن یا برخی وجوه و شئون دیگر آن (البته با رعایت اقتضائات و حدود برآمده از ذات آن ساخت مدرن) تصرف ولایی دینی نماید.
از این رو، باید تأکید کرد که ادبیات واقعگرای آرمانخواه اسلامی-شیعی میتواند با تکیه بر ولایت الهی (و عالم دینیای که این ولایت الهی را فعلیت میبخشد)، رمان یا برخی دیگر از ساختهای ادبی و هنری مدرن را بهعنوان «ماده»، مورد تصرف «صورت» دینی قرار دهد. البته یقیناً این تصرفگری، محدود و محصور به اقتضائات و افق و میزان ظرفیت و سعهی وجودی ساخت موردنظر است، اما به هر حال، امکانپذیر است و شرط فعلیت یافتن تصرف دینی و معنوی در ساختها، شئون و مظاهر مدرن، قرار دادن آنها در ذیل عالم دینی و افق تاریخ و عهد اسلامی (در حال احیا) است.
تکیه بر ولایت الهی و میزان فعلیت یافتن روح ولایی، در وجود مسلمانی که با ساخت مدرن در تعامل قرار میگیرد، تعیینکننده و جهتدهنده به این تصرفگری است. مثلاً در مواجههی یک نویسندهی مسلمان با ساخت ادبی مدرنی به نام رمان، به میزانی که روح و حقیقت ولایت الهی در وجود نویسندهی موردنظر فعلیت یافته باشد، او میتواند ساخت رمان را در ذیل عهد، افق و عالم دینی قرار دهد و هرچقدر که نفوذ و احاطهی عهد و عالم دینی بیشتر باشد، امکان تصرفگری در ساخت مدرن موردنظر و اینکه بتوان آن را «ماده»ای برای حمل «صورت» دینی قرار داد، بیشتر میشود.
تنها اثر داستانی آخوندزاده، «یوسفشاه»، تقلیدی نپخته و ناموفق از ژانر رمان است. زمانی که آخوندزاده «ستارگان فریبخورده» (یوسفشاه) را مینوشت، در اروپا رماننویسانی مثل بالزاک و استانوال (در فرانسه) و گوگول (در روسیه)، رمان و داستان رئالیستی را به شکوفایی رسانده بودند. «یوسفشاه» نه تنها با آثار داستانی رئالیستیای چون «باباگوریو»، «چرم ساغری» و «زن سیساله» قابل مقایسه نیست، بلکه حتی از داستانهای رمانتیک شاتوبریان و لامارتین بسیار بسیار ضعیفتر است.
آخوندزاده مدعی است که نویسندهای رئالیست است و خواسته است رمانی رئالیستی بنویسد، اما حقیقت این است که اثر داستانی او، از منظر تکنیکی، حتی با رمانهای قرن هجدهمی چون «پا ملا» و «مول فلاور» هم قابل مقایسه نیست و این برای نویسندهی غربزدهای که سودای تقلید از رمان و رئالیسم ادبی غربی را دارد، نشانِ کارنامهی موفقی نیست.
«یوسفشاه» بهلحاظ روایی و شخصیتپردازی داستانی و نیز بهرهگیری از تکنیکهای نگارش رمان، بسیار ضعیف و ابتدایی است. بهراستی «رمان» نامیدن این اثر امر دشواری است و البته از جهات مختلف با «حکایت» یا «فابل» نیز تفاوت دارد. تعبیر «رمانس» هم از جهاتی با آن انطباق کامل ندارد. از این رو، آن را «رمانواره» مینامیم؛ هرچند که شاید به یک اعتبار، نزدیکی آن به ژانر «رمانس» بیش از دیگر گونههای ادبی باشد. آنچه در این اثرِ بسیار ضعیف، بهلحاظ تکنیکی و ادبی، بیشتر مورد توجه بوده، درونمایهی آن است که نویسنده کوشیده تا این درونمایه را از لابهلای حوادث، دیالوگها و فضای کلی این رمانواره، به مخاطب منتقل نماید.
«یوسفشاه» یا «ستارگان فریبخورده» (البته قراچهداغی در ترجمه، ضمن آوردن هر دو عنوان، «یوسفشاه» را ترجیح داده و آن را عنوان اصلی قرار داده است) داستان به قدرت رسیدنِ تصادفیِ یک زندانی محکوم به اعدام به نام «یوسف سراج» بهجای پادشاه صفوی، برای مدت کوتاهی است. ظاهراً این قصه از ماجرایی واقعی، که در کتاب «عالم آرای عباسی» نقل شده، اقتباس گردیده است. آخوندزاده نقل ماجرای پیشگویی «منجمباشی» خطاب به شاه صفوی و چارهاندیشی درباریان برای نجات شاه از طالع نحس و آوار کردن آن بر سر یک زندانی عامی (یوسف سراج) را دستمایهای برای حمله به روحانیت شیعه و ترویج آرای شبهمدرنیستیِ خود قرار داده است.
آخوندزاده رمانواره را اینگونه آغاز میکند: «در اول فصل بهار، سه روز از عید نوروز گذشته، سه ساعت بعد از ظهر، شاه عباس اول با محبوبهی خود سلمی خواتون [خاتون] در قصر نشسته، مشغول صحبت است. آقا مبارک خواجهباشی پرده را بلند کرده تعظیم عمل آورده عرض میکند: میرزا صدرالدین منجمباشی میخواهد به زیارت قبلهی عالم مشرف شود برای امر واجبی.
شاه به سلمی خاتون اشاره میکند، به حرمخانه برود. به خواجهباشی میفرماید: بگو بیاید.»[2]
و اینگونه است که میرزا صدرالدین منجمباشی به شاه اطلاع میدهد که «این اوقات از سیر کواکب همچو معلوم میشود که پانزده روز از عید نوروز گذشته، مریخ با عقرب مقارنه دارد و تأثیر این قران نحسین این است که در مشرقزمین، بالترجیح در ملک ایران، به وجود صاحب سلطنتی صدمهی عظیمی خواهد رسید. بنابراین بنده که مخلص و جاننثار این آستان سنیه میباشم، بر خود واجب دانستم که پیش از حادثه، این کیفیت را به قبلهی عالم معروض کنم.»[3]
شاه هراسان میشود و درباریان را فرامیخواند و سرانجام تصمیم میگیرند تا برای مدت کوتاهی یک زندانی به نام یوسف سراج را بهجای شاه، به تخت سلطنت بنشانند تا آوار طالع نحس بر او فرود آید و سپس شاه صفوی سالم به تخت سلطنت بازگردد.
آخوندزاده اگرچه اصل قصه را از عالم آرای عباسی اقتباس کرده، اما آن را به شیوهی مطلوب خود پرداخت میکند و در چارچوب یک رمانواره، به ترویج آرای لیبرال-مدرنیستیاش میپردازد. آخوندزاده در این اثر داستانی، از طریق ترسیم سیمایی خرافی و مستند از روحانیون و پیوند زدن آنها به استبداد سیاسی، به دنبال تخریب وجهه و شخصیت روحانیت است. او «ملاباشی» داستان را مردی دروغزن و موهومپرست و ابله و فریبکار نشان میدهد و از مطاوی نطق او میخواهد تا بهطور غیرمستقیم به مخاطب اینگونه القا نماید که گویا مردم ایران با خشونت خونین، مجبور به پذیرش تشیع شدهاند، والا رغبتی به این امر نداشتهاند. آخوندزاده همچنین میکوشد تا روحانیون را افرادی خرافی، قدرتطلب و ظالم جلوهگر نماید. در واقع آخوندزاده از طریق نگارش این رمانواره، به دنبال ابراز دشمنی خود با تشیع و روحانیت شیعه و ترویج رویکرد انحرافیاش تحت عنوان «پروتستانتیسم اسلامی» است. آخوندزاده در پروتستانتیسم اسلامی، تحریف و مسخ حقیقت اسلام به نفع مدرنیته و ارائهی نوعی تفسیر التقاطی مدرنیستی از اسلام را دنبال میکند. در «یوسفشاه» نیز میرزا فتحعلی، از طریق دروغگویی و تحریف حقایق و ارائهی چهرهای غیرحقیقی از روحانیت شیعه و نیز از طریق گفتار یوسف سراج (که آخوندزاده او را قهرمان و شخصیت مثبت رمانوارهی خود قرار داده)، به دنبال ترویج مفهوم پروتستانتیسم اسلامی است.
آنچه آخوندزاده در خصوص مجبور شدن مردم ایران به پذیرش تشیع میگوید، یک دروغ اعجابآور تاریخی است، زیرا مستندات تاریخی بهروشنی نشان میدهند که مردم ایران از زمان ایلخانان (مدتها قبل از شاه اسماعیل و ظهور سلسلهی صفویه)، رغبت بسیاری به سمت تشیع نشان میدادند و روزبهروز بر دامنهی نفوذ تشیع در ایران افزوده میشد و اصلاً اگر نبود این میل، رغبت، علاقه، تمایل و استقبال اکثر مردم، مگر شاه اسماعیل و چند هزار نظامی همراهش میتوانستند سرزمینی وسیع با انبوه پُرشمار نفوس را (علیرغم میل خود آنها) شیعه نمایند؟ روند شیعه شدن مردم ایران از زمان ایلخانیان و بیش از دو سده قبل از شاه اسماعیل صفوی آغاز شده بود و شاه اسماعیل، سرانجام به این باور گستردهی شیعه رسمیت داد و معاندان عنود آن را از سر راه برداشت.
نفرت آخوندزاده از اسلام و تشیع و روحانیت بهحدی است که بهمنظور ابراز این دشمنی و پیشبرد اغراض مدرنیستیاش، به دروغگویی و تحریف تاریخ و تحریف سیمای روحانیت و لجنپراکنی علیه علما میپردازد. آخوندزاده در مقام یک روشنفکر سکولار-شبهمدرنیست، قهرمان مثبت داستان (یوسف سراج) را شخصی روشنفکر نشان میدهد که عامل اجرای ایدههای شبهمدرنیستی است. با اینکه ظاهراً ماجرای داستان مربوط به روزگار صفویه است، اما فضا و حوادث داستان و اعمال و رفتار یوسفشاه بهنحوی است که تداعیگر زمانهی آخوندزاده و آرای لیبرال-ناسیونالیستی و تجددگرایی سطحی مطلوب او و همفکرانش و مبارزهی آنها در جهت ترویج و سیطرهی غربزدگی شبهمدرن است.
در داستان آخوندزاده، یوسفشاه با به سلطنت رسیدن، به مبارزه با روحانیت میپردازد و نظام قضایی کشور را سکولاریزه مینماید و آرا و اعمالی انجام میدهد که بهمنزلهی نوعی رفرم پروتستانتیستی در آموزههای اسلامی، در جهت ترویج و بسط مدرنیسم دینی و پروتستانتیسم اسلامیای است که آخوندزاده (در یک مقطع از حیات فکری خود) و برخی روشنفکران بهاصطلاح دینی مدرنیست، بهطور تمامعیار مدافع آن بودند.
نمایشنامهها و رمانوارهی «یوسفشاه»، چند سال پس از نگارش و انتشار آنها به زبان ترکی، در سال 1291هـ.ق (با ترجمهی قراچهداغی) در تهران انتشار پیدا کرد.[4] اگرچه آثار آخوندزاده در شکلگیری ادبیات شبهمدرن ایران تأثیر بسیاری داشته است، اما چون زبان اصلی نگارش آنها فارسی نبوده است، نمیتوان آنها را نخستین نمونههای آثار منثور ادبیات معاصر فارسی دانست. دربارهی آرای آخوندزاده در مباحث نقد ادبی، انشاءالله در فصل پنجم همین رساله، سخن خواهیم گفت.
ادامه دارد...
«یوسفشاه» بهلحاظ روایی و شخصیتپردازی داستانی و نیز بهرهگیری از تکنیکهای نگارش رمان، بسیار ضعیف و ابتدایی است. بهراستی «رمان» نامیدن این اثر امر دشواری است و البته از جهات مختلف با «حکایت» یا «فابل» نیز تفاوت دارد. تعبیر «رمانس» هم از جهاتی با آن انطباق کامل ندارد. از این رو، آن را «رمانواره» مینامیم
حد فاصل سالهای 1266 تا 1273هـ.ق، آخوندزاده چند نمایشنامه و یک رمانواره مینویسد. اسامی و ترتیب نگارش این آثار بدین شرح است:
«ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر» (1266)
«مسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مستعلی شاه جادوگر» (1267)
«وزیرخان سراب» که در ترجمهی فارسی آن را «وزیرخان لنکران» نامید. (1267)
«خرس قولدور باسان» که «دزدافکن» هم نامیده شده است. (1268)
«مرد خسیس» (1269)
«وکلای مرافعه» (1272)
میرزا فتحعلی رمانواره «حکایت یوسفشاه» (که «ستارگان فریبخورده» هم نامیده شده است) را در سال 1273هـ.ق نوشت. او نمایشنامهها را ابتدا در روزنامهی «قفقاز» منتشر کرد و سپس آنها را بهصورت یک مجموعهی نمایشی یکجا به چاپ رساند. همهی آثار نمایشی او در زمان حیات آخوندزاده در تئاتر تفلیس به نمایش گذارده شد. خود آخوندزاده همه این شش نمایشنامه را از ترکی به روسی برگرداند و برخی از این نمایشنامهها در مسکو و پترزبورگ به روی صحنه رفت و اجرا شد. دربارهی نمایشنامههای آخوندزاده در فصل ششم کتاب («سیری کوتاه در ادبیات نمایشی شبهمدرن ایران») انشاءالله سخن خواهیم گفت. اکنون به بررسی رمانوارهی «یوسفشاه» میپردازیم.
«یوسفشاه» در میان آثار نویسندگانِ ادبیاتِ زمینهسازِ مشروطه، اولین اثری است که به تقلید از «رمان»های غربی نوشته شده است. البته اگر از منظر استانداردهای تکنیکی رمان به «یوسفشاه» بنگریم، شاید تعبیر دقیقتر این باشد که آن را رمانواره بنامیم. مقصودمان از رمانواره، اثری است که ساخت رمان را الگو و مبنا قرار داده و کوشیده است تا با نزدیک شدن به الگوی رمان، اثری منثور پدید آورد، اما در عمل در آفرینش رمان در معنای دقیق کلمه، ناموفق بوده است. «یوسفشاه» بیتردید بهلحاظ مؤلفههای ساختی با حکایتها و روایتهای منثور ادبی کلاسیک ما (نظیر گلستان، تذکرهالاولیاء، مرزباننامه، تاریخ بیهقی و سمک عیار) تفاوت دارد. حالوهوای «ستارگان فریبخورده» (یوسفشاه) نوعاً تقلیدی و مدرنیستی است، اما آخوندزاده نتوانسته است که یک رمان، در معنای فنی و دقیق کلمه بنویسد؛ هرچند که به نظر میآید قصد داشته است چنین کند. پیش از آنکه به بررسی محتوایی حکایت «یوسفشاه» بپردازیم، لازم است به یک نکتهی مهم در خصوص نسبت رمان و مدرنیته و «ادبیات داستانی واقعگرای آرمانخواه اسلامی-شیعی» اشاره نماییم.
رمان و افقهای ادبیات ملتزم به انقلاب اسلامی
رمان را میتوان صورت غالب و اصلی ظهور ادبی مدرنیته دانست. اگرچه رمان در عالم مدرن پدیدار گردیده و صورتی از ظهورات مدرنیته است، اما این سخن به معنای آن نیست که ادبیات واقعگرای آرمانخواه اسلامی-شیعی، که برآمده و ملتزم به انقلاب اسلامی و افقهای عهد و عالم دینی است، نباید یا نمیتواند از رمان و امکانهای وجودی آن استفاده نماید. حقیقت این است که در دوران نسبتاً طولانی گذار از تاریخ بهتمامیترسیدهی غرب بهسوی احیا و طلوع تاریخ دینی، رمان (همچون بسیاری دیگر از ساختهای برآمده از عالم مدرن، نظیر سینما، رادیو و تلویزیون، ژورنالیسم، صور و مراتبی از تکنیک و علم مدرن و...) میتواند در چارچوب و محدودهای در مقام «ماده» برای حل «صورت» دینی قرار گیرد.
در تعامل میان نویسندگان، هنرمندان، صناعتپیشگان، مجاهدان بصیر و همهی نمایندگان انقلاب اسلامی و عهد و عالم دینی با مظاهر، شئون و ساختهای برآمده از غرب مدرن، آنچه مهم و تعیینکننده است نقش و مقام کلیدی و محوری ولایت دینی است؛ یعنی یک نویسنده یا دانشمند مسلمان که با صورت ادبی رمان و یا صورتی از تکنیک مدرن مواجه میشود، اگر در ذیل دیانت و در افق عالم دینی و بر مبنا و محور ولایت الهی این مواجهه و تعامل را انجام دهد، بیتردید این امکان را پیدا میکند که از منظر دینی و اسلامی در ساخت ادبی مدرن یا برخی وجوه و شئون دیگر آن (البته با رعایت اقتضائات و حدود برآمده از ذات آن ساخت مدرن) تصرف ولایی دینی نماید.
از این رو، باید تأکید کرد که ادبیات واقعگرای آرمانخواه اسلامی-شیعی میتواند با تکیه بر ولایت الهی (و عالم دینیای که این ولایت الهی را فعلیت میبخشد)، رمان یا برخی دیگر از ساختهای ادبی و هنری مدرن را بهعنوان «ماده»، مورد تصرف «صورت» دینی قرار دهد. البته یقیناً این تصرفگری، محدود و محصور به اقتضائات و افق و میزان ظرفیت و سعهی وجودی ساخت موردنظر است، اما به هر حال، امکانپذیر است و شرط فعلیت یافتن تصرف دینی و معنوی در ساختها، شئون و مظاهر مدرن، قرار دادن آنها در ذیل عالم دینی و افق تاریخ و عهد اسلامی (در حال احیا) است.
تکیه بر ولایت الهی و میزان فعلیت یافتن روح ولایی، در وجود مسلمانی که با ساخت مدرن در تعامل قرار میگیرد، تعیینکننده و جهتدهنده به این تصرفگری است. مثلاً در مواجههی یک نویسندهی مسلمان با ساخت ادبی مدرنی به نام رمان، به میزانی که روح و حقیقت ولایت الهی در وجود نویسندهی موردنظر فعلیت یافته باشد، او میتواند ساخت رمان را در ذیل عهد، افق و عالم دینی قرار دهد و هرچقدر که نفوذ و احاطهی عهد و عالم دینی بیشتر باشد، امکان تصرفگری در ساخت مدرن موردنظر و اینکه بتوان آن را «ماده»ای برای حمل «صورت» دینی قرار داد، بیشتر میشود.
تنها اثر داستانی آخوندزاده، «یوسفشاه»، تقلیدی نپخته و ناموفق از ژانر رمان است. زمانی که آخوندزاده «ستارگان فریبخورده» (یوسفشاه) را مینوشت، در اروپا رماننویسانی مثل بالزاک و استانوال (در فرانسه) و گوگول (در روسیه)، رمان و داستان رئالیستی را به شکوفایی رسانده بودند. «یوسفشاه» نه تنها با آثار داستانی رئالیستیای چون «باباگوریو»، «چرم ساغری» و «زن سیساله» قابل مقایسه نیست، بلکه حتی از داستانهای رمانتیک شاتوبریان و لامارتین بسیار بسیار ضعیفتر است.
آخوندزاده مدعی است که نویسندهای رئالیست است و خواسته است رمانی رئالیستی بنویسد، اما حقیقت این است که اثر داستانی او، از منظر تکنیکی، حتی با رمانهای قرن هجدهمی چون «پا ملا» و «مول فلاور» هم قابل مقایسه نیست و این برای نویسندهی غربزدهای که سودای تقلید از رمان و رئالیسم ادبی غربی را دارد، نشانِ کارنامهی موفقی نیست.
«یوسفشاه» بهلحاظ روایی و شخصیتپردازی داستانی و نیز بهرهگیری از تکنیکهای نگارش رمان، بسیار ضعیف و ابتدایی است. بهراستی «رمان» نامیدن این اثر امر دشواری است و البته از جهات مختلف با «حکایت» یا «فابل» نیز تفاوت دارد. تعبیر «رمانس» هم از جهاتی با آن انطباق کامل ندارد. از این رو، آن را «رمانواره» مینامیم؛ هرچند که شاید به یک اعتبار، نزدیکی آن به ژانر «رمانس» بیش از دیگر گونههای ادبی باشد. آنچه در این اثرِ بسیار ضعیف، بهلحاظ تکنیکی و ادبی، بیشتر مورد توجه بوده، درونمایهی آن است که نویسنده کوشیده تا این درونمایه را از لابهلای حوادث، دیالوگها و فضای کلی این رمانواره، به مخاطب منتقل نماید.
«یوسفشاه» یا «ستارگان فریبخورده» (البته قراچهداغی در ترجمه، ضمن آوردن هر دو عنوان، «یوسفشاه» را ترجیح داده و آن را عنوان اصلی قرار داده است) داستان به قدرت رسیدنِ تصادفیِ یک زندانی محکوم به اعدام به نام «یوسف سراج» بهجای پادشاه صفوی، برای مدت کوتاهی است. ظاهراً این قصه از ماجرایی واقعی، که در کتاب «عالم آرای عباسی» نقل شده، اقتباس گردیده است. آخوندزاده نقل ماجرای پیشگویی «منجمباشی» خطاب به شاه صفوی و چارهاندیشی درباریان برای نجات شاه از طالع نحس و آوار کردن آن بر سر یک زندانی عامی (یوسف سراج) را دستمایهای برای حمله به روحانیت شیعه و ترویج آرای شبهمدرنیستیِ خود قرار داده است.
آخوندزاده رمانواره را اینگونه آغاز میکند: «در اول فصل بهار، سه روز از عید نوروز گذشته، سه ساعت بعد از ظهر، شاه عباس اول با محبوبهی خود سلمی خواتون [خاتون] در قصر نشسته، مشغول صحبت است. آقا مبارک خواجهباشی پرده را بلند کرده تعظیم عمل آورده عرض میکند: میرزا صدرالدین منجمباشی میخواهد به زیارت قبلهی عالم مشرف شود برای امر واجبی.
شاه به سلمی خاتون اشاره میکند، به حرمخانه برود. به خواجهباشی میفرماید: بگو بیاید.»[2]
و اینگونه است که میرزا صدرالدین منجمباشی به شاه اطلاع میدهد که «این اوقات از سیر کواکب همچو معلوم میشود که پانزده روز از عید نوروز گذشته، مریخ با عقرب مقارنه دارد و تأثیر این قران نحسین این است که در مشرقزمین، بالترجیح در ملک ایران، به وجود صاحب سلطنتی صدمهی عظیمی خواهد رسید. بنابراین بنده که مخلص و جاننثار این آستان سنیه میباشم، بر خود واجب دانستم که پیش از حادثه، این کیفیت را به قبلهی عالم معروض کنم.»[3]
شاه هراسان میشود و درباریان را فرامیخواند و سرانجام تصمیم میگیرند تا برای مدت کوتاهی یک زندانی به نام یوسف سراج را بهجای شاه، به تخت سلطنت بنشانند تا آوار طالع نحس بر او فرود آید و سپس شاه صفوی سالم به تخت سلطنت بازگردد.
آخوندزاده اگرچه اصل قصه را از عالم آرای عباسی اقتباس کرده، اما آن را به شیوهی مطلوب خود پرداخت میکند و در چارچوب یک رمانواره، به ترویج آرای لیبرال-مدرنیستیاش میپردازد. آخوندزاده در این اثر داستانی، از طریق ترسیم سیمایی خرافی و مستند از روحانیون و پیوند زدن آنها به استبداد سیاسی، به دنبال تخریب وجهه و شخصیت روحانیت است. او «ملاباشی» داستان را مردی دروغزن و موهومپرست و ابله و فریبکار نشان میدهد و از مطاوی نطق او میخواهد تا بهطور غیرمستقیم به مخاطب اینگونه القا نماید که گویا مردم ایران با خشونت خونین، مجبور به پذیرش تشیع شدهاند، والا رغبتی به این امر نداشتهاند. آخوندزاده همچنین میکوشد تا روحانیون را افرادی خرافی، قدرتطلب و ظالم جلوهگر نماید. در واقع آخوندزاده از طریق نگارش این رمانواره، به دنبال ابراز دشمنی خود با تشیع و روحانیت شیعه و ترویج رویکرد انحرافیاش تحت عنوان «پروتستانتیسم اسلامی» است. آخوندزاده در پروتستانتیسم اسلامی، تحریف و مسخ حقیقت اسلام به نفع مدرنیته و ارائهی نوعی تفسیر التقاطی مدرنیستی از اسلام را دنبال میکند. در «یوسفشاه» نیز میرزا فتحعلی، از طریق دروغگویی و تحریف حقایق و ارائهی چهرهای غیرحقیقی از روحانیت شیعه و نیز از طریق گفتار یوسف سراج (که آخوندزاده او را قهرمان و شخصیت مثبت رمانوارهی خود قرار داده)، به دنبال ترویج مفهوم پروتستانتیسم اسلامی است.
آنچه آخوندزاده در خصوص مجبور شدن مردم ایران به پذیرش تشیع میگوید، یک دروغ اعجابآور تاریخی است، زیرا مستندات تاریخی بهروشنی نشان میدهند که مردم ایران از زمان ایلخانان (مدتها قبل از شاه اسماعیل و ظهور سلسلهی صفویه)، رغبت بسیاری به سمت تشیع نشان میدادند و روزبهروز بر دامنهی نفوذ تشیع در ایران افزوده میشد و اصلاً اگر نبود این میل، رغبت، علاقه، تمایل و استقبال اکثر مردم، مگر شاه اسماعیل و چند هزار نظامی همراهش میتوانستند سرزمینی وسیع با انبوه پُرشمار نفوس را (علیرغم میل خود آنها) شیعه نمایند؟ روند شیعه شدن مردم ایران از زمان ایلخانیان و بیش از دو سده قبل از شاه اسماعیل صفوی آغاز شده بود و شاه اسماعیل، سرانجام به این باور گستردهی شیعه رسمیت داد و معاندان عنود آن را از سر راه برداشت.
نفرت آخوندزاده از اسلام و تشیع و روحانیت بهحدی است که بهمنظور ابراز این دشمنی و پیشبرد اغراض مدرنیستیاش، به دروغگویی و تحریف تاریخ و تحریف سیمای روحانیت و لجنپراکنی علیه علما میپردازد. آخوندزاده در مقام یک روشنفکر سکولار-شبهمدرنیست، قهرمان مثبت داستان (یوسف سراج) را شخصی روشنفکر نشان میدهد که عامل اجرای ایدههای شبهمدرنیستی است. با اینکه ظاهراً ماجرای داستان مربوط به روزگار صفویه است، اما فضا و حوادث داستان و اعمال و رفتار یوسفشاه بهنحوی است که تداعیگر زمانهی آخوندزاده و آرای لیبرال-ناسیونالیستی و تجددگرایی سطحی مطلوب او و همفکرانش و مبارزهی آنها در جهت ترویج و سیطرهی غربزدگی شبهمدرن است.
در داستان آخوندزاده، یوسفشاه با به سلطنت رسیدن، به مبارزه با روحانیت میپردازد و نظام قضایی کشور را سکولاریزه مینماید و آرا و اعمالی انجام میدهد که بهمنزلهی نوعی رفرم پروتستانتیستی در آموزههای اسلامی، در جهت ترویج و بسط مدرنیسم دینی و پروتستانتیسم اسلامیای است که آخوندزاده (در یک مقطع از حیات فکری خود) و برخی روشنفکران بهاصطلاح دینی مدرنیست، بهطور تمامعیار مدافع آن بودند.
نمایشنامهها و رمانوارهی «یوسفشاه»، چند سال پس از نگارش و انتشار آنها به زبان ترکی، در سال 1291هـ.ق (با ترجمهی قراچهداغی) در تهران انتشار پیدا کرد.[4] اگرچه آثار آخوندزاده در شکلگیری ادبیات شبهمدرن ایران تأثیر بسیاری داشته است، اما چون زبان اصلی نگارش آنها فارسی نبوده است، نمیتوان آنها را نخستین نمونههای آثار منثور ادبیات معاصر فارسی دانست. دربارهی آرای آخوندزاده در مباحث نقد ادبی، انشاءالله در فصل پنجم همین رساله، سخن خواهیم گفت.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1. شهریار زرشناس متولد 1344 است. در خارج از کشور تاریخ،فلسفه و روانشناسی شخصیت خوانده است. موضع رساله او بررسی مفهوم شخصیت در پرتو سوبژکتیوتیه بود .از سال 1371 به تدریس در دانشگاههای مختلف پرداخت.
زرشناس از دوستان و همکاران شهید سید مرتضی آوینی در مجله سوره بوده و تا کنون حدود 30 کتاب و صده ها مقاله از وی منتشر شده است.
2. آخوندزاده، میرزا فتحعلی، تمثیلات، محمدجعفر قراچهداغی، انتشارات خوارزمی، 1356، ص 411 و 412.
3. همان، ص 412.
4. آدمیت، فریدون، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، انتشارات خوارزمی، تهران، 1349، ص 63.