نویسنده: ادوارد سعید
مترجم: حمید عضدانلو
مترجم: حمید عضدانلو
در اواسط دههی 1960 ، درست کمی قبل از اینکه مخالفت با جنگ ویتنام کاملاً پر طنین و فراگیر شود، با دانشجوی نسبتاً مسنی در دورهی کارشناسی در دانشگاه کلمبیا رو به رو شدم که قصد داشت در سمیناری ثبت نام کند که تعداد محدودی دانشجو میپذیرفت. بخشی از گفتههای او از این قرار بود که سرباز سابق جنگ بوده و در نیروی هوایی خدمت کرده است. او در حین صحبت با من مفهوم و همآور و جذابی را به کار برد که از ذهنیت یک حرفهای تراوش میکرد - در این مورد، یک خلبان کارکشته - که میتوان به عنوان یک خبره در کار خود (1) توصیفش کرد. من هرگز حالت تکان دهندهای را که پاسخ او به پرسش مصرانهام در من پدید آورد، فراموش نمیکنم. از او سؤال کردم: «تو واقعاً در نیروی هوایی چه میکردی؟» او پاسخ داد: «هدفیابی.» (2) چند دقیقهای طول کشید تا من متوجه شدم او یک بمبانداز یا پرتاب کنندهی بمب بوده است. ولی او این مفهوم را با چنان زبانی حرفهای به کار برد که از بسیاری جهات هدفش مانع شدن و راز آمیز کردن غور و بررسی مستقیم کسی بود که حرفهای غیر از حرفهی او داشت. به هر حال، من او را در سمینار پذیرفتم. شاید به این دلیل که تصور میکردم میتوانم مراقب او باشم، و به علاوه متقاعدش کنم که از کاربرد این مفهوم ترسناک و بیمعنی، هدفیابی، دست بردارد.
به نظر من، در حالتی پایدارتر و تقویتشدهتر، روشنفکرانی که به فرمولبندی سیاسی نزدیکتریند و از حمایت و پشتیبانی کسانی برخوردارند که مشاغل، دستمزدها و ترفیعات را کنترل میکنند، گرایش دارند مراقب افرادی باشند که صریحاً از مقررات پیروی نمیکنند و، در چشم رؤسای خود، به تدریج ساز مجادله و عدم همکاری را میزنند. البته این مسئله قابل درک است که اگر بخواهید کاری را به انجام برسانید، مثلاً اگر شما یا گروه همکاران شما بخواهد مقالهای تحقیقی برای وزارت امور خارجه دربارهی بوسنی، برای هفتهی آینده، تهیه کند، به افراد وفاداری با انگاشتهای مشترک برای همکاری نیاز دارید که همگی زبانی مشترک نیز دارند. من همیشه احساس میکردم اگر روشنفکری یافت شود که نمایندهی مسائلی باشد که من در سخنرانیهای خود به آن اشاره کردم، و او در موقعیتی حرفهای قرار گیرد، یعنی جایی که اصولاً در ازای ارائهی خدمات به قدرت از او دستمزد دریافت کند، به هیچ وجه متناسب با آن عمل انتقادی و روح نسبتاً مستقل تجزیه و تحلیل و قضاوتی نیست که، از دیدگاه من، باید سهم یا خدمت روشنفکر به شمار آید. بیان روشنتر این حرف آن است که روشنفکر آن کارمند یا کارگزاری نیست که خود را تسلیم اهداف سیاسی یک حکومت یا تشکیلاتی بزرگ، و یا حتی صنفی کند که ذهنیت حرفهای مشابهی دارد. در چنین موقعیتی وسوسههایی از قبیل انحراف از اصول اخلاقی، تفکر از درون یک رشته یا فن ویژه، و یا تقلیل شکاکیت تحت نام همسانی و همنوایی، بسیار بزرگتر از آنند که بتوان به آنها اعتماد کرد. بسیاری از روشنفکران در برابر چنین وسوسههایی کاملاً سر فرود میآورند، و تا حدودی همهی ما همین کار را میکنیم. هیچ کس، حتی دریادلترین آزادگان، کاملاً متکی به خود نیست.
من تا اینجا پیشنهاد کردهام که برای حفظ و حراست استقلال نسبی روشنفکر، پیش گرفتن راه و روش آماتوری از راه و روش حرفهای بهتر است. اما اجازه دهید لحظهای نیز عملی بیندیشیم. در وهلهی اول آماتوریگری یعنی پذیرش خطرها و نتایج مشکوک و نامعلوم قلمرو همگانی: انتشار وسیع و نامحدود یک سخنرانی، کتاب، یا مقاله، به جای فضایی درونی و خصوصی که متخصصان و حرفهایها آن را در کنترل خود درآوردهاند. در دو سال گذشته، رسانهها، چندین بار از من خواستهاند تا مشاور حقوقبگیر آنها باشم. این درخواستها را رد کردم، زیرا این کار برای من معنی محدود شدن به یک کانال تلویزیونی یا مجله، و همچنین محدود شدن به کار برد زبان سیاسی رایج و مفاهیم قالبی همان بازار فروش را میدهد. به همین دلایل، من هرگز علاقهای به رایزنی و مشاورهی حکومت برای دریافت دستمزد نداشتهام، زیرا نمیدانید که بعدها چه استفاده(هایی) از ایدهها و اندیشههای شما خواهد شد. ثانیاً، این مسئله برای من بدیهی و آشکار است که، برای دریافت دستمزد، تفاوت فاحشی میان ارائهی مستقیم دانش وجود دارد: از یک سو، دانشگاهی از شما بخواهد برای عموم سخنرانی کنید، و یا از سوی دیگر، از شما بخواهند که برای جمع بستهای از مقامات رسمی صحبت کنید. به دلیل همین تمایز است که من همیشه سخنرانیهای دانشگاهی را پذیرفته و سایر سخنرانیها را رد کردهام. و ثالثاً، برای سیاسیتر شدن، هر وقت برای گروه فلسطینیها از من کمکی خواسته شد، و یا توسط یک دانشگاه افریقای جنوبی از من دعوت شد تا علیه نژادپرستی و یا آزادی آکادمیک سخنرانی کنم، آن را به صورت یک امر عادی پذیرفتم.
در پایان، انگیزهها و ایدههایی مرا به حرکت در میآورند که واقعاً آنها را قبول داشته باشم، زیرا از ارزشها و اصولی پیروی میکنند که من آنها را باور دارم. از این رو، من خود را به یک حرفهی تخصصی در ادبیات، که در آن دوره دیدهام، محدود نمیدانم. نتیجهی چنین محدودیتی، فقط به این دلیل که گواهی تدریس در زمینهی ادبیات مدرن اروپا و امریکا را دارم، منع کردن خود از پرداختن به مسائل و موضوعات سیاست عمومی است. من در مورد موضوعات گستردهتری هم صحبت میکنم و هم مینویسم، زیرا به عنوان یک آماتور، تعهدات و الزاماتی مرا برمیانگیزند که از حرفهی تخصصی و محدود من بسی فراترند. البته من آگاهانه تلاش میکنم تا مخاطبین جدید و بیشتری را برای دیدگاههایی به دست آورم که هرگز آنها را در سر کلاس درس ارائه نمیدهم.
اما واقعاً موضوع این تاخت و تازهای آماتوری به درون قلمرو همگانی چیست؟ آیا روشنفکر را وفاداریهای غریزی، بومی، و بنیادین در چارچوب عمل روشنفکری خود آبدیده میکند؟ آیا نژاد، مردم، یا مذهب فرد، و یا اصول جهانشمول و عقلانی بیشتری وجود دارد که توانایی و شاید قدرت رهبری چگونگی صحبت و نوشتار فرد را داشته باشند؟ در حقیقت، من یکی از سؤالات اساسی را برای روشنفکر مطرح میکنم: چگونه فرد حقیقت را میگوید؟ کدام حقیقت؟ برای چه کسی و کجا؟
متأسفانه ما باید پاسخ خود را با اشاره به این نکته آغاز کنیم که هیچ نظام و روش گسترده و قابل اطمینانی وجود ندارد که برای روشنفکر پاسخهای مستقیم به این پرسش را فراهم آورد. در دنیای غیر دینی دنیای - تاریخی و اجتماعی ما را تلاش آدمی ساخته است - روشنفکر فقط ابزارهای غیر دینی را برای کار خود در اختیار دارد؛ اگر چه وحی و الهام، به عنوان شیوههای درک و فهم در زندگی خصوصی، کاملاً امکانپذیر و محتملاند، ولی وقتی مردان و زنانی که ذهنیت نظری دارند از آنها بهره میگیرند، مصیبتبار و حتی وحشیانهاند. به راستی من تا آنجا پیش میروم که بگویم روشنفکر باید مادامالعمر درگیر جدالی با همهی اولیای بصیرت یا کتابهای مقدسی باشد که چپاولگری آنها بیش از اندازه بوده و استبدادگراییشان تحمل هیچ مخالفت، و یقیناً هیچ نوع تنوع و گوناگونی، را بر نمیتابد. آزادی مصالحهناپذیر عقیده و ابراز آن، سنگر اصلی حوزهی غیر دینی روشنفکر است: دفاع نکردن از آن یا تحمل مذاکرات پنهانی با هر یک از شالودههای آن، در حقیقت خیانت به حرفه و شغل روشنفکری است. به همین دلیل است که دفاع از آیات شیطانی سلمان رشدی، هم به خاطر خود نوشته و هم به خاطر سایر قلمروهای تجاوز علیه آزادی بیان روزنامهنگاران، داستاننویسان، مقالهنویسان، شاعران و تاریخنگاران، به صورت مسئلهای مهم و اساسی مطرح و بروز کرده است.
این فقط یک موضوع مربوط به جهان اسلام نبوده، بلکه موضوعی است که در دنیاهای مسیحیت و یهود نیز وجود و همتا دارد. نمیتوان آزادی بیان را به صورتی تبعیضآمیز در یک قلمرو جستجو کرد و آن را در قلمروی دیگر نادیده گرفت. زیرا با آمرینی که مدعی حق دنیوی برای دفاع از حکم الهیاند، در هر کجا که باشند، هیچ مناظرهای نمیتوان کرد، در صورتی که برای روشنفکر، جستجوی مناظرهی سخت و دشوار هستهی اصلی عمل است. در این صحنه و پایگاه است که روشنفکران واقعاً بدون وحی والهام دست به عمل میزنند. اما ما به همان مانع اول بازگشتیم: فرد باید از چه حقیقت و اصولی دفاع و حمایت کند، و بیانگر آنها باشد؟ این موضوع پنطیوس پیلاطُس (3) نیست، راهی که فرد پس از انجام یک کار سخت و مشئوم دستهای خود را بشوید و از آن تبری جوید؛ بلکه آغاز ضروری یک بررسی و مطالعه در مورد جایگاه امروزی روشنفکر و مناطق مینگذاری شدهی ناشناخته و آکنده از خیانتی است که او را احاطه کردهاند.
برای شروع، موضوع عینیت، (4) یا دقت، (5) یا واقعیات (6) را،که امروزه به شدت مجادلهآمیز و بحثانگیز شدهاند، در نظر بگیرید. در سال 1988 پیتر نوویک، تاریخنگار امریکایی، کتاب حجیمی را منتشر کرد که عنوان آن، همراه با نمونهی عرضه شده، معما را به صورتی دراماتیک به نمایش گذاشته است. نام کتاب آن رؤیای اصیل، (7) و عنوان فرعی آن «مسئله عینیت» و حرفهی تاریخنگر امریکایی (8) است. نوویک، با تکیه بر مفاد برگرفته از یک قرن مطالعهی تاریخنگارانه در ایالات متحده، نشان داده که چگونه اصل موضوع پژوهش تاریخی به تدریج به صورت باتلاق رقابت جویانهای از دعاوی و دعاوی متقابل در آمد. این پژوهش تاریخی آرمان عینیتی است که تاریخنگار به آن وسیله فرصت مییابد. حتی الامکان واقعیتها را واقعبینانه و دقیق منتقل کند. جملهی اینها، توافق ظاهری مورخین را در مورد عینیت از میان برداشته و آن را به صورت چیزی نه بیشتر از برگهای بیبها، و اغلب حتی کمتر از آن، تقلیل داده است. عینیت در زمان جنگ باید به حقیقت «ما»، یعنی امریکاییها در مقابل آلمانیهای تفکیک شدهی رقیب ( زنان، سیاهپوستان، آمریکایی، امریکاییهای آسیایی تبار، هم جنسبازان، مردان سفید، و مانند آنها ) و هر یک از مکاتب ( مارکسیسم، قدرت مسلط جامعه، (9) ساخت شکنی، فرهنگی ) خدمت کند. نوویک این پرسش را مطرح میکند که، بعد از ظهور این علوم درهم و بر هم، امکان چه نوع همگرایی وجود دارد؟ او سوگوارانه نتیجه میگیرد که: «به عنوان اجتماع گستردهای از گفتمان، و به عنوان اجتماع دانشپژوهانی که اهداف، معیارها، و نیتهای مشترک دارند، رشتهی تاریخ از هستی ساقط شده است....استاد (تاریخ) به همان صورتی بود که در آخرین آیهی «سِفر داوران» از اجزای کتاب مقدس توصیف شده: در آن روزها شاهی در اسرائیل نبود؛ هر کس همان کاری را انجام میداد که از دید خودش درست بود. ».(10)
همان طور که در آخرین صحبت خود اشاره کردم، یکی از فعالیتهای عمدهی روشنفکران قرن ما، زیر سؤال بردن آمریت، اگر نگوییم ویرانگری آن، است. بنابراین، برای افزودن به یافتههای نوویک، باید بگوییم که نه فقط توافقی در مورد آنچه شکل دهندهی واقعیت عینی بود ناپدید شده، بلکه بسیاری از آمرین سنتی، از جمله خدا، در حال کنار گذاشته شدن بودند. حتی به مکتبی در میان فلاسفه بر میخوریم که در چارچوب آن میشل فوکو، که از اهمیت زیادی برخوردار است، اعتقاد دارد که به طور کلی صحبت کردن در مورد یک نویسنده (مثلاً «نویسندهی اشعار میلتون»)، اگر نگوییم ایدئولوژیک، اما گزافهگویی بسیار جهتداری، است.
در رویارویی با این یورش بسیار سهمگین، بازگشت به ضعف و ناتوانی یأسآمیز یا، بنابر توصیف جنبش فراگیر نو محافظهکار، بازگشت به تأیید مجدد ارزشهای سنتی، راه به جایی نمیبرد. به عقیدهی من این درست است که گفته شود انتقاد ازعینیت و آمریت خدمت مثبتی انجام داده است. اما خوب است تأکید شود که چگونه در جهان غیر دینی انسانها سازندهی حقایق خود هستند و مثلاً، حقیقت به اصطلاح عینی برتری مردان سفید، که امپراتوریهای استعماری اروپا آن را جا انداختند و تداوم بخشیدند، در عین حال تکیه بر مقهور کردن خشونت بار مردم افریقا و آسیا داشته است. اما، این امر نیز به همان اندازه حقیقت دارد که آنها نیز علیه آن «حقیقت» تحمیلی جنگیدند تا نظم مستقل خود را بر پا دارند. هم اکنون هر کس با دیدگاهی نو، و اغلب خشونتبار و متضاد، نسبت به جهان قدم پیش میگذارد: آدمی سخنان بیپایانی دربارهی ارزشهای یهودی - مسیحی، ارزشهای افریقایی، حقایق اسلامی، حقایق شرقی، و حقایق غربی میشنود که هر یک برنامهای کامل برای محروم کردن و طرد دیگران فراهم میآورد. هم اکنون نابردباری و تحمیلات گوش خراشی که در همه جا به گوش میرسند، بیشتر از آن است که یک نظام به تنهایی بتواند آنها را تحمل کند.
هر چند اغلب سخنانی به گوش میرسد که، مثلاً، ارزشهای «ما» (هر چه که میخواهند باشد ) حقیقتاً جهان گسترند، اما نتیجهی [این دعاوی] فقدان تقریباً کامل جهان گسترهاست. یکی از رذیلانهترین حیلههای روشنفکر، فضل فروشی پیرامون تجاوز به حقوق در جامعهای دیگر و تبرئهی دقیقاً همان اعمال در جامعهی خودی است. به نظر من، از جمله نمونههای کلاسیک در این مورد، روشنفکر با استعداد فرانسوی قرن نوزدهم آلکسی دو توکویل است که در نظر بسیاری از ما در راستای باور به ارزشهای کلاسیک لیبرال و دموکراتیک غرب رشد کرده است. او با آوردن مثالهای بسیار، تقریباً این ارزش را به رشتهی تحریر در آورده است. توکویل با در دست داشتن نوشتهها، نظرات، و ارزیابیهای خود در مورد دموکراسی در امریکا و انتقاد از بدرفتاری با سرخپوستان و بردگان سیاه، بعدها بین سالهای 1830-1840، سر و کارش با سیاستهای استعماری فرانسه در الجزایر میافتد؛ در آنجا، ارتش اشغالگر فرانسه، تحت فرمان مارشال بوگو، جنگ وحشیانهی برقرار کردن آرامش را علیه مسلمانانالجزایر بر عهده گرفت. وقتی نوشتههای توکویل را دربارهی الجزایر میخوانیم، ناگهان متوجه میشویم که همان هنجارهایی را که محمل اعتراض انسانی توکویل نسبت به بدرفتاریهای امریکاییان بود، در مورد اعمال فرانسویان نادیده انگاشته میشوند. نه اینکه او استنادی به دلیل و سند نکند: او این کار را انجام میدهد، ولی موارد استنادش اسناد و دلایل کم ارزش و کم بهاییاند که هدفشان صادر کردن جواز برای استعمار فرانسه تحت نام آن چیزی است که توکویل آن را افتخار ملی میخواند. قتل عام مردم او را متأثر نمیکند؛ خودش میگوید: مسلمانان متعلق به مذهبی عقبافتاده و فرودستاند و باید تحت قاعده و انضباط در آیند. خلاصه، اگر چه کشور خودش، فرانسه، همان سیاستهای غیر انسانی را دنبال کرده است، توکویل عمداً کاربرد ظاهراً جهانشمول زبانی را که دربارهی امریکا به کار برده بود، در مورد کشور خودش انکار میکند. (11)
اما باید افزود که توکویل (و از همین دیدگاه، جان استوارت میل که عقیده داشت ایدههای قابل ستایش او دربارهی آزادیهای دموکراتیک در انگلستان، در هندوستان غیر عملیاند) در دورهای زندگی میکرد که ایدههای یک هنجار جهانشمول رفتار بینالمللی در حقیقت به معنی حق اعمال قدرت و نمایندگی اروپاییان بر سایر مردم، برای حفظ سلطهای به شمار میرفت که به نظر میرسد مردم غیر سفید جهان به صورتی پوچ و دست دوم اعمال میکردند. گذشته از این، در نظر غربگرایان قرن نوزدهم، چیزی به نام مردم مستقل افریقا یا آسیا وجود نداشت که پیامدش چالش با قوانین سخت و بیرحمی باشد که، به صورتی یک جانبه، توسط ارتش استعماری در مورد نژادهای سیاه یا سیهچرده به کار گرفته میشد. سرنوشت آنها این بود که تحت سلطه باشند. هنوز تا قرن بیستم کسانی مانند فرانتس فانون، امه سه زر، و س. ل. ر. جیمز، سه تن از برجستهترین روشنفکران سیاه پوست ضد امپریالیسم، به دنیا نیامده و ثمرهی نوشتهها و جنبشهای آزادیبخشی که آنها خود قسمتی از آن بوده و حقوق برابری را، از نظر فرهنگی و سیاسی، برای مردم مستعمره بنا نهادند، در اختیار توکویل و میل قرار نداشت. اما این چشماندازها و دیدگاههای دگرگون شده در دسترس روشنفکران معاصری قرار دارد که اغلب این نتایج اجتنابناپذیر را به تصویر نمیکشند که، اگر شما خواهان حمایت از عدالت انسانی بنیادی هستید، باید اینکار را در مورد همه کس انجام دهید، نه اینکه آنها را فقط به صورتی گلچین شده برای مردمی انجام دهید که مورد تأیید جهتگیری شما، فرهنگ شما، و ملت شماست.
از این رو، مسئلهی بنیادی این است که چگونه میتوان هویت فرد و واقعیتهای فرهنگ، جامعه، و تاریخ او را با واقعیت سایر هویتها، فرهنگها، و مردم پیوند زد و آشتی داد. انجام چنین کاری به بهانهی دفاع از اولویتهای شخصی برای آن چیزی که از قبل متعلق به فرد است، امکانپذیر نیست. یاوه سرایی دربارهی افتخارات فرهنگ «ما» یا پیروزیهای تاریخ «ما» ارزش آن را ندارند که روشنفکر انرژی خود را به مصرف آنها برساند، خصوصاً امروزه که بسیاری جوامع از نژادها و پیشینههای متفاوتی ترکیب شدهاند که در برابر هر نوع فرمول تقلیل یابنده مقاومت میکنند. همانطور که من در اینجا سعی کردم آن را نشان دهم، قلمرو همگانی که در آن روشنفکر نقش خود را ایفا میکند، بسیار پیچیده و دربردارندهی ویژگیهای ناخوشایند است. اما مقصود از دست یازی مؤثر و کارگر به چنان قلمروی باید متکی بر ایمان ناخریدنی روشنفکر به یک نوع مفهوم عدالت و بیطرفی باشد که امکان تمیز قائل شدن میان ملتها و افراد را فراهم آورد، بدون اینکه همزمان به سلسله مراتب، اولویتها، و ارزیابیهای پنهان ارجاع داده شوند. امروزه هر کسی با زبانی بزرگمنشانه مدعی برابری و همنوایی برای همگان است. دشواری روشنفکر به فعل در آوردن این ایدهها [برابری و همنوایی] در جایی است که شکاف میان اعتراف به برابری و عدالت، از یک سو، و واقعیت ترجیحاً کم هدایت شدهی آن، از سوی دیگر، بسیار عظیم است.
چنین امری، در سادهترین شکل خود، در روابط بینالمللی بروز یافته، و به همین دلیل است که من در سخنرانیهای خود بر آنها خیلی تکیه کردهام. یکی دو نمونهی اخیر، روشنگر همان چیزهایی است که در ذهن من جای دارند. درست در جریان بعد از واقعهی تجاوز و هجوم غیر قانونی عراق به کویت، مناظرهی همگانی در غرب بر ناشایستگی و عدم پذیرش تجاوزی متمرکز شد که با نهایت ددمنشی در جستجوی ساقط کردن هستی کویت برآمده بود. هنگامی که قصد امریکاییان در مورد کاربرد زور علیه عراق روشن شد، گفتار همگانی مشوق و خواستار انجام این امر از طریق سازمان ملل شد که با تصویب قطعنامههایی - متکی بر منشور سازمان ملل - تحریم، و در صورت امکان کاربرد زور امکان عراق را ضمانت کند. تا آنجا که من میدانم، از میان اندک روشنفکرانی که هم با تجاوز عراق مخالف بودند و هم با پیامد آن، یعنی کاربرد زور که عمدتاً از جانب امریکاییان در قالب عملیات طوفان صحرا انجام پذیرفت، هیچ یک به مدرکی اشاره نکرده و یا تلاشی به عمل نیاوردند تا واقعاً عراق را برای چنین تجاوزی تبرئه نمایند.
اما آنچه به درستی، در آن زمان، مورد توجه قرار گرفت این بود که چگونه طرح ارائه شدهی امریکاییان علیه عراق (زمانی که حکومت بوش، با اعمال قدرتی گسترده، سازمان ملل را برای شروع جنگ تحت فشار قرار داده و امکانات بیشمار مذاکره برای بازگشت به شرایط قبلی را، تا قبل از 15 ژانویه که پدافند آغاز شد، نادیده گرفت) به نحو چشمگیری تضعیف شد. همچنین گفت وگو دربارهی سایر قطعنامههای سازمان ملل را، در مورد سایر موارد اشغال و تهاجم غیر قانونی به سایر سرزمینها، که ایالات متحده یا بعضی از متحدانش در آنها درگیر بودند، رد کرد. یقیناً، تا آنجا که به ایالات متحده مربوط میشد، مسئلهی واقعی در خلیج فارس، اصولی نبودند که حکومت بوش مدعی آنها بود، بلکه مسئلهی اساسی را نفت و قدرت استراتژیک تشکیل میداد؛ اما آنچه باعث سازش بحثانگیز روشنفکری در سراسر کشور شد - در تکرار ناروا بودن [اشغال] سرزمینی که از راه زور یک جانبه به دست آمده - فقدان کاربرد همان ایدهی جهانشمول بوده به نظر میرسید که آنچه هرگز برای بسیاری از روشنفکران امریکاییِ حامی جنگ معنا و مفهومی نداشت، این بود که خود ایالات متحده همین اواخر به دولت مستقل پاناما تجاوز کرده و برای مدتی آنجا را به اشغال خود در آورده بود. بیگمان اگر کسی عراق را مورد انتقاد قرار دهد،به دنبالش این خواهد آمد که ایالات متحده نیز مستحق همان انتقاد است؟ اما خیر: انگیزههای «ما» برتر بودند، صدام یک هیتلر بود، در صورتی که «ما» را بیشتر انگیزههای نوع دوستانه و بینظرانه به حرکت در آورده بود، و از این رو این یک جنگ عادلانه بود.
میتوانید هجوم شوروی به افغانستان را در نظر آورید که به همان اندازه غیرمنصفانه و محکوم شدنی است. اما متحدان ایالات متحده مانند اسرائیل و ترکیه، سرزمینهایی را، قبل از حرکت روسها به داخل افغانستان، به صورتی غیرقانونی به اشغال خود در آورده بودند. یکی دیگر از متحدان ایالات متحده، اندونزی، به صورتی مشابه، در یک هجوم غیر قانونی در اواسط دههی 1970، به معنی واقعی کلمه، هزاران تن از اهالی تیمور (12) را قتل عام کرد؛ شواهدی در دست است که نشان میدهد ایالات متحده در مورد ترس و وحشت موجود در جنگ تیمور شرقی اطلاع داشته و از آن حمایت میکرده، اما فقط تعداد اندکی از روشنفکران در ایالات متحده، که مانند همیشه سرگرم [بحث] دربارهی جنایات شوروی بودند، در این باره صحبت کردند. (13) از خلال گذشتهای نه چندان دور، هجوم عظیم امریکاییان به هند و چین - با پیامدهای تحمیل نابودی محض به جوامعی کوچک و تماماً روستایی - تحیرانگیز است. به نظر میرسد که اصل اخلاقی در اینجا این بوده که کارشناسان حرفهای سیاست خارجی و نظامی در ایالات متحده باید توجه خود را به پیروزی در جنگ علیه ابرقدرتی دیگر و جایگزین کردن آن در ویتنام یا افغانستان محدود کنند، و خلافکاریهای خود ما [فقط] سرزنش شوند. این است که روشهای سیاسی غیرآرمانی و مبتنی بر قدرت. (14)
یقیناً همین طور است، اما بحث من این خواهد بود که برای روشنفکر معاصری که در زمانهای زندگی میکند که ناپدید شدن چیزی که ظاهراً هنجارهای عینی اخلاقی (15) و آمریت آگاه بودند، انها را از پیش گیج و آسیمه سرکرده است، به سادگی قابل قبول خواهد بود که یا کورکورانه از رفتار کشور خود حمایت کند و جنایات آن را نادیده بگیرد، یا با بیتفاوتی بگوید: «به نظر من همه این کار را میکنند، و این روشی است که همه جا حاکم است»؟ در عوض آنچه باید بتوانیم بگوییم این است که روشنفکران اشخاصی حرفهای نیستند که ماهیتشان را خدمت چاپلوسانه به قدرتی عمیقاً بدنام تغییر دهد، بلکه، باز هم تکرار میکنم، «روشنفکرانی» اند، با جایگزینها، و بنیادها و اصول اخلاقی گستردهتر، که آنها را قادر میکند حقیقت را رودرروی قدرت به زبان آورند.
در اینجا منظور من طنینهای رعدآسایی مانند آنچه در تورات آمده نیست، که علناً گناهکار و شریر بودن همه کس را اعلام میدارند. منظور من چیزی بسیار معتدلتر و بسیار اثرگذارتر است. صحبت از ثبات در تأیید معیارهای رفتار بینالمللی و پشتیبانی از حقوق بشر به معنای جستجوی باطنی برای چراغی راهنما نیست، چراغی که به مدد وحی یا کشف پیامبرانه، برای فرد مهیا شده باشد. اگر نه همهی کشورهای جهان، ولی اکثر آنها امضاکنندگان بیانیهی جهانشمول حقوق بشری هستند که در سال 1948 اعلام شد و همهی کشورهای عضو سازمان ملل آن را پذیرفتند و مجدداً تأیید کردند. پیماننامههای رسمی فراوانی به امضا رسیده که در آنها مقررارت جنگ، رفتار با زندانیان، حقوق کارگران، زنان، کودکان، مهاجران و پناهندگان برای همه یکسان است. هیچ یک از این اسناد چیزی دربارهی ناشایستگی یا نابرابری نژادها یا مردم نمیگوید. همهی افراد به صورتی یکسان مستحق آزادیاند. (16) البته، همانطور که امروزه شاهده نژادکشی در بوسنی هستیم، شک نیست که این حقوق هر روزه به زیر پا گذارده میشوند. در نزد یک مقام حکومتی امریکایی، مصری، یا چینی، این حقوق در بهترین شکل خود به صورتی عملی و نه به صورتی ثابت و پایدار آزموده میشوند. اما اینها هنجارهای قدرتاند و یقیناً هنجارهای آن روشنفکری به شمار نمیآیند که دست کم نقش او به اجرا درآوردن معیارها و هنجارهای رفتاری است که هم اکنون بر روی کاغذ ثبت شده و به صورتی همگانی از جانب کل جامعهی جهانی پذیرفته شدهاند.
به طور قطع مسائلی مانند میهنپرستی و وفاداری به هموطنان وجود دارند. و یقیناً روشنفکر یک آدم مکانیکی ساده نیست که قوانین و مقررات تدوین شده را به صورتی دقیق و جامع به طرف ما پرتاب کند. و صد البته که ترس و محدودیتهای عادی زمانی، دقت، و ظرفیت فردی باعث میشوند تا عملکرد او به صورت پژواکی منفرد همراه با کارایی ترسآوری متجلی شود. اما، گرچه ما حق ندبه کردن برای ناپدید شدن وفاق دربارهی آن چیزی را داریم که سازندهی عینیت است، نمیتوانیم برای اثبات نظرات خود کاملاً غوطهور در ذهنیت باشیم. پناهده شدن به یک حرفه یا ملیت (همانطور که قبلاً گفتم) فقط پناهنده شدن است؛ اما این پناهندگی پاسخ به فشارهایی نیست که با خواندن روزنامههای صبح به ما وارد میآیند.
هیچ کس نمیتواند حرف خود را، همیشه و دربارهی همهی موضوعات، به زبان بیاورد. اما، به عقیدهی من، برای خطاب قرار دادن قدرتهای قانونی و مجاز جامعهای که فرد در آن زندگی میکند، یک وظیفهی خاص وجود دارد که شهروندان میتوانند روی آن حساب کنند؛ خصوصاً هنگامی که آن قدرتها قدرت خود را، به صورتی آشکار، در جنگی غیر اخلاقی و نامتجانس، یا در یک برنامهی حساب شدهی تبعیض، سرکوب، و بیداد همگانی به کار میبرند. همانطور که من در سخنرانی دوم خود اشاره کردم، همهی ما در درون مرزهای ملی زندگی میکنیم، از زبانهای ملی بهره میگیریم، و بیشتر اوقات خطاب ما به جوامع ملی است. برای روشنفکری که در امریکا زندگی میکند، واقعیتی وجود دارد که باید با آن روبهرو شود. به این معنی که کشور ما، در درجهی اول، جامعهای به شدت متشکل از افراد مهاجر و چند گونه، با دستیافتها و منابع شگفتآور است؛ اما این کشور همچنین در بردارندهی یک رشته بیعدالتیهای داخلی و هجومهای خارجی وحشتناک است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. اگر چه من نمیتوانم در مورد روشنفکران سایر کشورها صحبت کنم، ولی یقیناً این نکتهی اساسی و در خور توجه به جای خود باقی است که، با تفاوتهای موجود در کشورهای دیگر، حکومت موردنظر یک قدرت جهانی، مانند ایالات متحده، نیست.
در همهی این نمونهها، معنای روشنفکرانهی یک شرایط مشخص از طریق مقایسهای مابین حقایق معلوم و موجود و هنجاری که آن نیز معلوم و در دسترس است حاصل میشود. این یک کار ساده نیست، زیرا برای فراتر رفتن از ارائهی اطلاعاتی که معمولاً به صورت تکه تکه، و ضرورتاً ناقص در دسترس قرار میگیرند، ارائهی سند، پژوهش، و غور و بررسی الزامی است. اما، به عقیدهی من، در بسیاری موارد این امکان وجود دارد که معلوم شود آیا واقعاً قتل عامی صورت گرفته، یا رسماً بر روی آن سرپوش گذاشته شده است. اولین امر ضروری کشف و سپس پی بردن به علت آن چیزی است که اتفاق افتاده؛ نه به عنوان حوادثی منفرد و کنار گذارده شده، بلکه به عنوان بخشی از یک تاریخ آشکار که، در اشکال وسیع، در برگیرندهی ملت خود فرد، به عنوان یک بازیگر، است. تناقض معیار تجزیه و تحلیلی که از جانب مدافعان، سازندگان استراتژی و برنامهریزان سیاست خارجی معمول و مورد قبول به نمایش گذارده شده، این است که به دیگران، به عنوان موضوعات یک موقعیت مشخص، مرکزیت داده و به ندرت به درگیری «ما» و آنچه که ثمرهی این درگیری است توجه میکند. و بدتر از آن اینکه، حتی به ندرت با یک هنجار اخلاقی مقایسه میشود.
علیالاصول، در جامعهای تودهوار و بسیار کنترل شده، مانند جامعهی ما، هدف از گفتن حقیقت طرحریزی برای بهبود موقعیت و شرایطی است که با یک رشته اصول اخلاقی قابل اجرا (صلح، آشتی، کاهش رنج) نسبت به رخدادهای معلوم و دانسته، همخوانی داشته باشد. این همان چیزی است که فیلسوف عملگرای امریکایی چ. س. پیرس آن را قیاس مشکوک خوانده، و روشنفکر مشهور معاصر نوام چامسکی آن را به صورتی اثرگذار به کار گرفته است. (17) بیگمان، هدف فرد از نوشتن و صحبت کردن این نیست که به همه نشان دهد تا چه حد راست میگوید، بلکه در دگرگون کردن جو اخلاقی موجودی تلاش میکند که به واسطهی آن چنین تجاوزهایی صورت میگیرد؛ او سعی میکند تا از تنبیه ناعادلانهی مردم یا افراد جلوگیری کند و یا آن را از میان بردارد؛ او سعی میکند تا آزادیهای دموکراتیک را برای همگان، و نه به صورتی نفرتانگیز برای اقلیتی برگزیده، شناسایی و برقرار کند. اما این اهداف مسلماً آرمانگرایانه و اغلب غیر قابل تحققاند. از جهتی هم، همانطور که قبلاً اشاره کردم، در جایی که بیشتر اوقات گرایش به کنار کشیدن یا به صورتی جدی از مقررات پیروی کردن است، ضرورتاً به بحث من در اینجا، به عنوان نقش فرد روشنفکر، مربوط نمیشوند.
به نظر من، هیچ چیز بیشتر از آن عادات ذهنی روشنفکر که او را وادار به طفره رفتن یا کنارهگیری میکند قابل سرزنش نیست؛ آن خصلتی که شما را از جایگاه صعبالحصولی که بنیادش بر اصول اخلاقی بوده، و شما میدانید که راه درستی است، منحرف کرده و شما تصمیم میگیرید که آن راه را نپیمایید. شما نمیخواهید که بیش از حد اهل سیاست جلوهگر شوید؛ از آن وحشت دارید که جنجالی و ستیهنده در نظر آیید؛ نیازمند تأیید یک رئیس یا مقام صلاحیتدار هستید؛ میخواهید شهرت خود را به عنوان آدمی متعادل، عینینگر، و میانهرو حفظ کنید؛ امیدوارید که برای مشاوره دعوت شوید، در یک هیئت یا کمیتهی آبرومند حضور داشته باشید، و همچنان در مسیر اصلی و قابل اعتماد باقی بمانید؛ روزی این امید را دارید که درجهی افتخاری، جایزهای بزرگ، و شاید حتی یک مقام سفارت به شما اعطا شود.
برای روشنفکر، این عادات ذهنی «به تمام معنا» فساد آورند. اگر چیزی بتواند زندگی پرشور و شوق روشنفکر را فاسد و خنثی کند و در نهایت بکشد، درونی شدن همین عادات است. من شخصاً در یکی از دشوارترین مسائل دورهی معاصر، فلسطین، با این عادات دست به گریبان بودهام، جایی که ترس از اظهارنظر صادقانه دربارهی یکی از بزرگترین ناعدالتیهای تاریخ مدرن باعث شده که بسیاری از کسانی که حقیقت را میدانند و در موقعیتی هستند که میتوانند به آن خدمت کنند، لرزان و مرتعش حرکت کنند، و بر چشم و دهان خود پوشش بگذارند. علیرغم ضایع و بد نام شدن، که هر طرفدار صریح حقوق و خود مختاری فلسطین برای خود کسب میکند، حقیقت استحقاق آن را دارد که توسط یک روشنفکر جسور و دلسوز گفته و نمایانده شود. این حقیقت را حتی پیامد اصولی که در بیانیهی اسلو، در سیزدهم سپتامبر 1993 ، به امضای سازمان آزادیبخش فلسطین و اسرائیل رسید، بیشتر تأیید میکند. دلخوشی بزرگی که از طریق این جهش بینهایت محدود پدید آمد، پردهای از ابهام بر این حقیقت کشید که، به جای تضمین حقوق فلسطینیها، این سند در واقع استمرار کنترل اسرائیل را بر سرزمینهای اشغالی تثبیت کرد. انتقاد از این بیانیه، در واقع به معنی جبههگری علیه «امید» و «صلح» تلقی میشد. (18)
و اما سخنی دربارهی شیوهی دخالت روشنفکر. روشنفکر از کوه یا منبر بالا نرفته و از بلندی سخنوری نمیکند. بدیهی است شما میخواهید در جایی سخن بگویید که به بهترین وجه شنیده شود؛ شما همچنین میخواهید سخنانتان به گونهای ارائه شود که، با فرایندی پیشرو و واقعی در مثلاً هدف صلح و عدالت، تأثیر خود را بگذارد. بله، آوای روشنفکر تنها و بیکس، اما طنینافکن است، فقط به این دلیل که خود را آزادانه به واقعیت یک جنبش، به آرزوهای یک ملت، و به پیگرد همگانی یک آرمان مشترک پیوند میزند. فرصتطلبی دیکته میکند که در غرب، در انتقادی تمام عیار از مثلاً ترور یا بیاعتدالی فلسطینیها، آنها را به تمامی محکوم کنید، و سپس به ستایش دموکراسی اسرائیل بپردازید. آن وقت باید چیز خوبی دربارهی صلح بگویید. البته مسئولیت روشنفکری دیکته میکند که باید همهی آن چیزها را به فلسطینیها بگویید، اما نکتهی اصلی خود را در نیویورک، در پاریس، و در لندن، و در اطراف موضوعی مطرح کنید که در آن مکانها میتوانید تأثیر بگذارید - از طریق ارتقای آرمان آزادی فلسطین و آزادی از ترور و افراطگراییهای همهی آنهایی که در این مسئله درگیرند، و نه فقط ضعیفترین و گروهی که به آسانی مورد ضرب و جرح قرار گرفته است.
گفتن حقیقت به قدرت یک ایدهآلیسم پنگلوسی (19) نیست: این کار با دقت سنجیدن گزینهها، انتخاب گزینهی درست، و سپس ارائهی هوشمندانهی آن در جایی است که بتواند بهترین کار را انجام دهد و سبب دگرگونی درستی شود.
پینوشتها:
1. insidese.
2. target acquisition.
3. دادستان یهودیان (36-26 میلادی) و آخرین قدرت رسمی و مسئول محکومیت و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی مسیح بود. - م.
4. objectivity.
5. accuracy.
6. facts.
7. That Noble Dream.
8. The "Objectivity Question " and the American Historical Profession.
9. establishment.
10. Peter Novick, That Noble Dream: The "Objectivity Question" and the American Historican Historical Professor (Cambridge: Cambridge University Press, 1988), p. 628.
11.من دربارهی این موضوع مشخص به تفصیل در کتاب
Culture and lmperialism (New York: Alfred A. Knopf, 1993), pp. 169-90.
توضیح دادهام.
12.Timor،جزیرهای است در جنوب اندونزی. - م.
13. برای مطالعهی بیشتر دربارهی چنین سیماهای مشکوک روشنفکری، نگاه کنید به:
Noam Chomsky, Necessary lllusions: Thought Control in Democratic Societies (Boston: South End Press, 1989).
14. realpolitik.
15. objective moral norms.
16. میتوانید تفسیر کاملتری از این بحث را در مقالهی من تحت عنوان "Nationalism, Human, Rights and lnterpretation" in Freedom and Interpretation: The Oxford Amnesty Lectures, 1992, ed. Barbara Johnson (New York: Basic Books, 1993), pp. 175-205.
ملاحظه کنید.
17. Noam Chomsky, Language and Mind (New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1972), pp. 90-99.
18. در این باره نگاه کنید به مقالهی من در "The Morning After", London Review of Books, 21 October 1993, volume 15, no. 20, 3-5.
19. Pangloss، نام مربی داستان ولتر است که میگفته همه چیز در این جهان برای خیر و خوبی در کار است. - م.
منبع مقاله : ادوارد، سعید؛ (1394)، نقش روشنفکر، ترجمهی حمید عضدانلو، تهران: نشر نی، چاپ ششم