متافيزيك و ماهيت مرگ
نويسنده: سيد محمد خامنه اي
مرگ از منظرهای گوناگون
نفس گرچه همراه با تکوّن بدن موجود ميشود و باصطلاح «جسمانيه الحدوث» است ولي بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن ميگردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخي، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسيدن به کمال خود با بدن همراهي کند. رشد بدن متوقف ميشود ولي رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پيري و ضعف و نقص بدن افزوده ميگردد تا آنجا که نفس قيد تن را رها نموده و آزاد ميشود و بدن را بصورت مرده اي باقي ميگذارد.پديده مرگ موضوعي است که ميتوان از نقطه نظرهاي گوناگوني درباره آن بررسي و گفتگو کرد. از نظر علوم زيستي و پزشکي، مرگ عبارتست از تعطيل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حيات او ميباشد.
اين ديدگاه به بدن فقط از لحاظ ساختار جسماني و بعبارت ديگر از نقطه نظر مادي و از منظر حواس خمسه مينگرد و علايم مرگ را توقف فعاليت مغز و قلب و اندامها و از بين رفتن حرارت جسم ميداند و معمولاً به خروج چيزي بنام روح يا نفس اشاره نميکند.
اما از نظر فلسفه، مرگ عبارتست از جدا شدن دائمي روح يا نفس که بطور طبيعي و بسبب درهم ريختن نظم طبيعي بدن و نارسائي آن ايجاد شود.
فلاسفه، مرگ و خروج روح يا نفس را از بدن به کسي تشبيه ميکنند که خانه اش خراب شده و ناگزير است آنرا ترک کند و به جائي ديگر پناهنده شود.
اما علاوه بر اين گونه مرگ ـ که به آن مرگ طبيعي ميگويند ـ فلاسفه مرگهائي را که نه بسبب زوال نظم طبيعي آن بلکه بسبب حوادث و يا افعال عمدي و غير عمدي افراد بشر حاصل ميشود نوع ديگري از مرگ دانسته و بنام مرگ اخترامي (غير طبيعي) ميشناسند که بسبب خرابي خانه نفس و روح، يعني بدن، بر اثر حادثه روح از آن جدا و مرگ ناميده ميشود.
ملاصدرا فيلسوف نامي ايراني (979 ـ 1045) براي مرگ تعريف تازه اي آورد و پس از ردّ عقيده زيستشناسان و پزشکان ـ که مرگ را معلول تباهي بدن ميدانند ـ با اشاره به دو نوع مرگ طبيعي و اخترامي، مرگ را رهايي روح از قيد بدن بسبب کمال خود و بينيازي به بدن دانسته و در توضيح فلسفي اين مطلب ميگويد: نفس انسان در آغاز از ماده يعني جسم و بدن سربرآورده ولي با تکيه بر مسير رشد و تکامل مادي بدن، راه جداگانه اي براي تکامل خود را در پيش ميگيرد. تکاملي که با آغاز پيري و رشد منفي بدن، از توقف باز نميايستد و همچنان به رشد تکاملي خود ادامه ميدهد، يعني برخلاف بدن پيري و «آنتروپي» ندارد و نابود شدني نيست.[1]
اين نوع تکامل بر اصل قانون فلسفي ديگري بنام «حرکت جوهري»[2] اشياء بنا شده است که يکي از اصول ابتکاري ملاصدراست و ثابت ميکند که همه اشياء در جهان مادي و محسوس آرام ندارند و گام بگام در حرکت يکطرفه و پيشرونده اي ميباشند و از نقص رو به کمال طبيعي خود ميروند. برخلاف جهان ايستاي ارسطوئي، جهان ملاصدرا پويا و پرجوشش و جنبش است و با اين پويش، همه اشياء در جهان ما راه تکامل را ميپويند و نفس انسان نيز از اين قاعده مستثني نيست.
بر اساس اصل جهاني «حرکت در وجود و جوهر» اشياء است که، نفس انسان همراه بدن روز بروز راه تکامل خود را ميپويد و سرانجام پس از طي دوره تکامل و رسيدن به کمال خود در هنگاميکه شمارش معکوس پرواز و رهايي آن از بدن فرا برسد بدن را رها کرده مانند ماهواره اي که از موشک خود جدا شود، در فضاي غير مادي متعلق به خود وارد ميشود و زندگي غير مادي خود را که براي آن ساخته شده آغاز ميکند که عرفا به آن مرگ ميگويند.
بنظر ملاصدرا روح يا نفس انسان گرچه با مرگ خود از بدن جدا ميشود و آنرا مانند جامه اي کهنه و خالي بجا ميگذارد اما در آن جهان ديگر نيز داراي بدني است که از ماده ساخته نشده ولي همانند بدن دنيوي اوست و همان صورت و مشخصّات را داراست بگونه اي که در آن جهان همه يکديگر را خواهند شناخت وتمام خصلتها و محتواي ذهن در خيال خود را نيز بهمراه دارند.
با وجود آنکه نفس در آغاز حيات خود تکيه بر حمايت و هدايت بدن دارد اما بمحض آنکه شکل غير مادي (مجرد) بخود گرفت رابطه نفس و بدن معکوس ميشود و نفس حامي و نگهبان بدن و بتعبير ملاصدرا «حامل» بدن ميگردد و اين تصور که نفس در طول زندگي خود نيازمند بدن است صحيح نيست.
نفس گرچه همراه با تکوّن بدن موجود ميشود و باصطلاح «جسمانيه الحدوث» است ولي بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن ميگردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخي، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسيدن به کمال خود با بدن همراهي کند. رشد بدن متوقف ميشود ولي رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پيري و ضعف و نقص بدن افزوده ميگردد[3] تا آنجا که نفس قيد تن را رها نموده و آزاد ميشود و بدن را بصورت مرده اي باقي ميگذارد.
فلاسفه پيش از او بدن را به کشتي تشبيه ميکردند و نفس را ناخداي آن ميانگاشتند که همراه با ساختن و بوجود آمدن کشتي بر آن سوار ميشود و آنرا هدايت مينمايد. ولي ملاصدرا بدن را به کشتي بادباني و نفس را به باد تشبيه ميکند و ميگويد:
مسلم است که باد، کشتي را حرکت ميدهد و راه ميبرد نه کشتي، باد را و بدينگونه است که نفس انسان، راننده و مدير بدن است چه همانگونه که اگر باد نباشد کشتي از حرکت باز خواهد ايستاد، وقتي نفس به کمال خود رسيده و از بدن بينياز باشد آنرا رها ميکند و بدن را بيجان بيحرکت بجا خواهد گذاشت، پس حيات بدن از نفس است و نفس تابع بدن نيست. [4]
اما مرگ در نگاه عرفان اسلامي منظري بسيار زيباتر و با شکوهتر دارد، زيرا نه فقط برخلاف نظر ماده گرايان و حسگرايان، مرگ نابودي و فنا نيست بلکه گامي به مرحله کاملتر زندگي و آغاز حياتي دوباره و بتعبيري ديگر: در حکم تولد دوباره انسان است، همانند تولد کودک و خروج از حالت جنيني به حالت مستقل بشري، از اين منظر، جهان مادي براي انسان در حکم رحم مادر براي فرزند است.
مولوي عارف بزرگ فارسي زبان در اشعار خود، تبدل کودک را در جنين از شکل ماده بيجان به حالت نباتي «مردن» از ماده و «تولد» در وضع نباتي معرفي ميکند و خروج از حالت نباتي پس از آن را مردن و ورود به حالت حيواني و جنبش را زندگي حيواني و تکامل او از حيات حيواني و خروج به حيات انساني را مردن تعبير ميکند.
وي پس از اين مراحل مرگ انسان را مردن از بشر بودن و آغاز زندگي فرشته وار ميدانسته و سرانجام نتيجه ميگيرد که هرگز انسان از مردنها کم نميشود بلکه براي او کمال و مرتبه اي افزونتر از پيش نصيب ميگردد. [5]
بر اين اساس برخلاف نظر سطحي مردم ظاهر بين، «حيات» انسان منحصر به زندگي در بدن و در اين جهان نيست بلکه «حيات» بصورت زنجيره اي داراي درجات و مراحلي است که خروج از هر مرحله «مردن» از آن مرحله و ورود به مرحله بعد، «زندگي» و تولدي دوباره است و در واقع انسان مانند آن کودک دبستاني است که اگر معناي دبيرستان را نداند خروج از فضاي دبستان بنظر او مرگ و ماتم است ولي وقتي وارد فضاي دبيرستان شود، نظر او عوض ميگردد و خروج او از دبيرستان و پس از طي مراحل تحصيل در آن، در حکم مردن از آن جهان و ورود او به دانشگاه آغاز زندگي جديد و تولدي دوباره براي او است. بر اساس نظر عرفا در صورت شايستگي و تلاش انسان اين مرگ و تولد آنقدر تکرار ميشود تا انسان در سير تکاملي خود تا به آستان خدا برسد و نه کرسي فلک را در زير پاي خود ببيند.
در قرآن مجيد و در آيات بسياري که درباره موت و حيات دارد مرگ را مرحله اي از چرخه حيات معرفي ميکند و در چند آيه به همين مضمون عرفاني و فلسفي اشاره نموده است. از جمله در سوره روم (آيه 28) ميفرمايد: «کيف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحياکم ثم يميتکم ثم يحييکم ثم اليه ترجعون»[6]
يعني : شما (انسانها) مرده بوديد و خداوند زنده تان کرد و سپس شما را ميميراند و سپس زنده ميسازد و سرانجام بسوي او باز خواهيد گشت.
مقصود از مردن در اول آيه مراحل جمادي و نباتي و رحم و حالت جنيني است و حيات اول زندگي عادي بشري در اين جهان و موت دوم، همان مرگ عادي بشري در اين جهان است و دو مرحله بعد حيات مربوط به پس از مرگ و ادامه زنجيره تکاملي اين جهان و آن جهاني است.
در آيات ديگري نيز همين مضمون آمده و در آيه اي از زبان گناهکاران معذب در جهنم ميفرمايد: خداوندا: ما را دو بار زندگي و دو بار مردن دادي ... [7]
تحليل فلسفي حقيقت مرگ و حيات در قرآن مجيد بايد نخست از معناي «حيات» و فهم عمق آن در قرآن آغاز شود تا مفهوم مرگ نيز بهتر درک گردد.
يکي از صفات خداوند «حيّ» (يعني زنده و داراي حيات) است و معناي فلسفي حيات و حيّ موجوديت همراه با دانش و هوشمندي است[8] و چون در فلسفه و عرفان اسلامي مسلم است که وجود در خداوند، مطلق و بيمرز و بيحد و اندازه است و از اينرو وجودي يکتا (احدي) و داراي کمال مطلق (صمدي) ميباشد از اينرو نتيجه ميشود که همه موجودات ـ يا بتعبيري حياتها و هستيهاي با دانش و هوشمند (و يا حتي بدون آن) ـ فروغي از آن خورشيد جهانتاب يعني وجود و حيات ازلي خداوند ميباشند.
در انسان اين ويژگي وجود دارد که علاوه بر هستي مادي و حيات درجه دو که در همه موجودات هست، حياتي ويژه نهفته داشته باشد که در قرآن از آن به «روح خدا» تعبير شده از جمله در سوره حجر[9] پس از آنکه به ماده اوليه خلقت انسان (که خاک و گل و عناصر اصلي شيميائي است) اشاره ميکند ميافزايد که در انسان اوليه و در آن ماده جسماني از روح خود دميدم (و نفخت فيه من روحي ...)
گرچه در معناي گسترده و کمي مبهم روح نبايد بيدقتي کرد اما با تکيه بر معارف و مطالب عرفان اسلامي که مخلوق اول و منشأ موجودات جهان و گسترش نعمت وجود را (نَفَس رحماني) مينامد و در مدارک قرآني اولين مخلوق خدا «روح خدا» که روح اعظم ناميده شده ميباشد بنابرين ميتوان نفخه روح الهي و حلول آن در انسان را از نظر فلسفي و عرفاني به افاضه وجود درجه يک يا حيات حقيقي تفسير نمود.
با اين تحليل انسان داراي امانت و موهبتي الهي شده و بنص قرآن مجيد به مقام خلافت الهي رسيده است و از اينرو همه فرشتگان مأمور شدند که به انسان اوليه (که نماد انسان بود) سجده کنند. بعقيده مسلمين منشأ کرامت ذاتي انساني همين مقام خلافت الهي است و حقوقدانان سکولار و مذاهب ديگر كه انسان را خليفه خدا ندانند نميتوانند هيچ منشأ واقعي و منطقي براي کرامت ذاتي انسان بيان کنند و براي او حقوق اوليه و ذاتي تعريف نمايند زيرا اگر مقام خلافت الهي نباشد، بين انسان و ديگر حيوانات فرقي نيست.
نتيجه اي که از اين تفسير ميتوان استخراج کرد:
اولاً انسان پس از آنکه وجود و حيات خود را بدست آورد غير منطقي است که آنرا از دست بدهد و معدوم شود زيرا که وجود از نظر فلسفي همواره نقيض عدم است و از يک شي هرگز نقيض آن زاييده نميشود. پس آنچه را که بشر «مرگ» ميداند در واقع تغيير شکل حيات و تبديل منزل و تغيير فضاي زيستن اوست و موت معناي سلبي ندارد بلکه مفهومي وجودي است و ميبينيم که در قرآن آمده است که خداوند، خالق مرگ و زندگي است. ميدانيم که «عدم» قابل خلقت نيست و هنگاميکه پاي خلقت در ميان بيايد ديگر عدم رخت بربسته و وجود بجاي آن نشسته است.
ثانياً – وجود و حيات انسان، متعلق به او نيست و امانت يا وديعه اي الهي است که به وي تفويض شده و انسان در جريان طبيعي آفرينش ـ که مانند قطاري ما را از اين منزل به آن منزل ببرد ـ حق ندارد در آن تصرف کند و از اينروست که خودکشي يا قتل ديگران (جز با اذن خداوند و بموجب قانون خود او) بهيچوجه جايز نيست و گناه شمرده ميشود.
مباحثي مانند اتانازي و قتل ديگران از روي ترحم و خيرخواهي (که از نظر اسلامي ممنوع است) مباحثي مربوط به حوزه فلسفه و حقوق است نه حوزه اخلاق؛ و ميدانيم که قطع خودسرانه حيات خود يا ديگران ولو با انگيزه خيرخواهانه از نظر حقوق اسلامي و بر اساس تعلق اصل حيات و وجود اشياء به خداوند و قبول مالکيت او بر جان و مال انسانها ممنوع است و انسان همزمان، هم داراي حق حيات است و هم مکلف به حفظ و نگهداري و پاسباني آن زيرا حيات و وجود خود را، خودش نساخته تا مالک واقعي آن باشد بلکه بوديعه و امانت دريافت کرده و لذا نميتواند در آن تصرف کند و خود را برخلاف جريان طبيعت از مرحله اي از هستي به مرحله ديگر بيندازد.
در اسلام بر اساس اعتقاد به ادامه حيات پس از مرگ، خودکشي يا قتل عمد ديگران در جهان ديگر مشمول عقوبتها و مجازاتهاي سختي است و اگر انسان مالک وجود خود بود ميتوانست و حق داشت خودکشي کند بدون آنکه مشمول مجازات باشد.
از نظر فلسفي نيز سلب وجود خود يا ديگران بمعناي بر هم زدن نظم طبيعي جهان و ناديده گرفتن سرنوشتها و مقدرات الهي است. رنج و درد کشيدن بشر در برخي مقاطع زندگي جزئي از قوانين اين جهان، مستوجب دريافت نتايجي مثبت در اين جهان يا در آخرت است مانند امتحان دشواري که محصلي ميدهد تا به مدارجي برسد و يا ورزشکاري که به خود سختي ميدهد تا نيرومند شود و دخالت از روي ترحم به اين افراد، در برابر نظم و برنامه عملي که براي آنها مقرر شده، غلط و مستلزم توبيخ يا مجازات است.
بايد افزود که مالکيت حقيقي خداوند تنها بر جان و حيات انسان نيست بلکه بر جان تمام جانداران اعم از نبات و حيوان و همه عرصه زندگي بشر در اين کره خاکي است. و بهمين دليل از نظر اسلام کشتن جانداران (حيوان يا گياه) (جز براي حفظ حيات خود يا براي دفاع از خطرات) جايز نيست.
از نظر حقوقي اثبات شده است که مالکيت محدود بشر بر دستاوردهاي مادي و ثروتهاي طبيعي مالکيت درجه دو و مجازي است و در واقع اموال او نيز مانند جان او امانتي نزد اوست و بنص قرآن مجيد همه چيز يعني جهان و هرچه در آن هست ملک مطلق خداست بر اساس صريح نص قرآن مجيد انسان جانشين خدا بر روي زمين و امانتدار اوست و بايد زمين را آباد سازد و حق ندارد ببهانه پيشرفت فناوري يا زيست فناوري (بيوتکنولوژي) زمين و فضاي اطراف آنرا تخريب کند.
همه تغييراتي که به طبيعت آسيب رسانده يا برساند (و نتيجه اختراعات بشر و چيزهاي بنام ماشينها يا انواع سوختها و موادشيميائي مضر ميباشد)، از نظر قرآن ممنوع است زيرا برخلاف وظيفه انسان و مأموريت او براي آباد سازي جهان و نگهباني از آن ميباشد. تا بشر بتواند بهترين و راحتترين صورت زندگي كند و مراحل كمال و تكامل خود را طي كند و براي ورود سرافراز به مرحله بالاتر كه منتظر اوست آماده شود.
پی نوشت:
1. اين مقاله در تاريخ 21 فروردين 1385 در تهران، كنگره حقوق بشر، كرسي حقوق بشر دنشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي ارائه شده است.
2. اسفار اربعه، ج 3، ص 113، چاپ بنياد حكمت اسلامي صدرا.
3. اين ضعف و پيروي بدن بنظر ملاصدرا رويگرداني نفس از بدن و بينيازي او از بدن است و بسبب طبيعي مرگ اعراض نفس از آن است نه خرابي بدن. (اسفار، 9، ص 65).
4. اسفار، ج8، ص69، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا.
5. مثنوي مولانا، دفتر 3، بيت 3901، تصحيح نيکلسون.
6. سوره بقره، آيه 28.
7. سوره غافر، آيه 11.
8. اسفار، ج 6، ص 431و 437.
9. آيات 26 تا 29.