انتقاد دانش پژوهان کهن به فلسفه‌ی ابن سینا

برخی کسانی که در شمار خرده گیران و منتقدان ابن سینا درآمده‌اند، اطلاق لفظ منتقد و معترض، به معنای متبادر لفظ، بر آنان روا نیست، چرا که آنان دانش پژوهان و أحیاناً دانشمندان و فرزانگان و عارفانی بودند که پس از مطالعه‌ی آثار
سه‌شنبه، 21 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انتقاد دانش پژوهان کهن به فلسفه‌ی ابن سینا
 انتقاد دانش پژوهان کهن به فلسفه‌ی ابن سینا

 

نویسنده: مسن جهانگیری

 

برخی کسانی که در شمار خرده گیران و منتقدان ابن سینا درآمده‌اند، اطلاق لفظ منتقد و معترض، به معنای متبادر لفظ، بر آنان روا نیست، چرا که آنان دانش پژوهان و أحیاناً دانشمندان و فرزانگان و عارفانی بودند که پس از مطالعه‌ی آثار ابن سینا یا به طور کلّی، پس از تفکرات علمی و تأملات فلسفی، با مشکلاتی و شبهاتی مواجه می‌شدند که در حلّ و رفع آنها خود را عاجز می‌دیدند و به ناچار دست سؤال به سوی دانای بزرگ و بلارقیب زمانشان، یعنی شیخ الرییس ابن سینا، دراز می‌کردند و حلّ آن مشکلات و رفع آن شبهات را از دانایی چون او انتظار می‌داشتند و چون گاهی سؤالات با لحنی خشن می‌بود به صورت اعتراض می‌نمود و سؤال کننده در شمار معترضان و منتقدان قرار می‌گرفت.

از این عدّه‌اند علمای شیراز،

که روایت کرده‌اند چون کتاب منطق نجات شیخ به شیراز رسید علمای فارس، از جمله قاضی شیراز، به مطالعه‌اش پرداختند. یکی از ایشان که اعلم قوم بود در آن کتاب چندین شبهه کرد و آن شبهات را بر جزوه‌ای نوشت و به پیوست نامه‌ای، به توسط ابوالقاسم کرمانی در اصفهان نزد شیخ فرستاد. ابوالقاسم در روز گرمی، نزدیک غروب آفتاب، به محضر شیخ رسید و آن نامه و جزوه را به عرض رسانید. شیخ- در حالی که اطرافیانش سخن می‌گفتند- بدان جزوه می‌نگریست و تا وقت ادای نماز خفتن، با ابوالقاسم صحبت می‌داشت و پس از آن به مطالعه‌ی آن شبهات پرداخت و جواب نوشتن آغازید و در آن شب که از شب‌های تابستان و شبی کوتاه بود، پنج جزوه‌ی ده ورقی در آن باب کتابت نمود و آنگاه خوابید و چون نماز بامداد بگزارد شاگردش ابوعبید(1) آن جزوات را که مشتمل بر حل مشکلات و جواب شبهات آن عالم شیرازی بود به ابوالقاسم داد و گفت: حضرت استاد فرمودند: « در جواب شتاب کردم، تا قاصد درنگ ننماید ». بزرگان شیراز، چون آن جزوات بدیدند و کیفیت تحریر آن را شنیدند شگفتی‌ها نمودند.(2)

از این عدّه است همین ابوالقاسم کرمانی،

که ملاحظه شد واسطه‌ی مکتوب علمای شیراز بوده است. او خود رساله‌ای به شیخ نوشته و در ده مسئله از وی پرسش کرده و در حلّ و رفع آنها از وی کمک خواسته و شیخ به آنها پاسخ داده است، که ما شایسته می‌دانیم این پرسش‌ها و پاسخ‌ها را خلاصه‌وار خاطر نشان سازیم.

سؤال اول:

نوع مفارقت علت نخستین با علل دیگر.

جواب:

مفارقت علت نخستین با سایر علل، نه مفارقت مکانی است و نه از نوع مفارقت بیاض است با حلاوت، بلکه مفارقت ذات است با ذات، یعنی اینکه نه آنها در او و نه او در آنها و نه هر دو در محلّ واحدی حلول می‌کنند، و خلاصه هر نوع اتّصالی میان اول- تعالی- و این اشیاء ناممکن می‌نماید، چرا که مفارقت او با آنها مفارقتی است ذاتی و کلّی (مقصود اینکه از جمیع وجوه با هم مفارقت دارند).

سؤال دوم:

حقیقت طبیعت و معنای طبع در نظر حکما.

جواب:

حکما طبع را در معانی زیر به کاربرده‌اند. فعلی صانع، مقتضای ذات شیء، چیزی که نظام وجود بر آن است، یعنی وضع مستقیم نظام وجود، قوّه‌ی حاصله از اجسام که مصدر تحریک و تسکین آنهاست.

سؤال سوم:

حقیقت نفس و روح کلّی چیست، آیا جوهر است یا نه، حیّ است یا نه، و آیا مفارقتشان با غیر، مفارقت ذاتی است یا غیر ذاتی؟

پاسخ:

آنها جوهرند، چرا که در مرحله‌ی وجود عینی نیازمند موضوع نیستند و همه حیّ‌اند، لکن حیات عقلی اشرف از حیات نفسانی است و هر حیاتی همراه با ادراک است.

سؤال چهارم:

خورشید و ماه و ستارگان حیّ‌اند یا نه، آیا از چیزی معلّق‌اند یا در چیزی راسخ‌اند، و اصولاً به چیزی تعلّق دارند یا نه؟

پاسخ:

جسم، از حیث اینکه جسم است، حیّ نیست و در صورتی به حیات اتّصاف می‌یابد که در آن مبدأ حرکت اختیاری و ادراک، یعنی نفس باشد، که جوهری روحانی و از سنخ ملائکه است و آن را به حرکت در می‌آورد، تدبیرش می‌کند و به کار می‌اندازد. ارباب شرایع و حکمای متقدّم اتفاق کرده‌اند که امر هر جرمی از اجرام به ملَک حیّ‌ای موکول است. محصّل قول آنها این است: « محرّک اجسام سماوی، یعنی محرّک قریب آنها، جوهری روحانی است که محرّک بالاراده است و هر جسمی که روحی آن را تدبیر می‌کند و به حرکت در می‌آورد حیّ است. پس اجرام سماوی حیّ‌اند و قول خداوند متعال، که می‌فرماید « کلّ فی فلکٍ یسبّحون »،(3) دلیل این است که جمع با « واو » و « نون » برای عقلا باشد ».

سؤال پنجم:

جایز است قدیم بیش از واحد باشد؟ و اگر واحد باشد، لذاته قدیم است یا بغیره؟ و اگر بیش از واحد باشد، مشارکت آنها در چه باشد؟

پاسخ:

قدیم به معنای قدیم ذاتی- نه قدیم زمانی- که واجب الوجود بالذات است، واحد است، زیرا وجوب وجود تکثّر نمی‌یابد و تکرّر نمی‌پذیرد.

سؤال ششم:

حقیقت واحد چیست؟

پاسخ:

واحد چهار معنی دارد.

الف:

چیزی که در حقیقت خاصّه‌اش، چیز دیگری با آن مشارکت ندارد.

ب:

چیزی که ذاتش مرکّب از اجزاء نیست، نه اجزای قوام دارد و نه اجزای دیگر.

ج:

چیزی که از کمالش، شیئی فوت نشده است. مثلا به کسور، از نصف تا عشر و ما فوق آن، واحد گفته نمی‌شود.

د:

چیزی که مبدأ پیدایش کثیر است، مبداً مادی یا فاعلی آن.

سؤال هفتم:

میان فعلی اراده، فعلی طبع و فعلی علت چه فرقی است؟

پاسخ:

« فعلی ارادی » مسبوق به علمی یا تصوری یا تخیّلی است که مرید به دنبال آن، به یکی از دو طرف نقیض، یعنی به فعل یا به ترک می‌گراید که نسبتش به آنها نسبت امکان و جواز است. امّا « فعل طبعی » فعلی واحد است که از مبداً کاین در جسم صادر می‌شود و این صدور بر سبیل تسخیر و وجوب است. و امّا در مورد « علت » باید گفت فعل از همه‌ی علل چهارگانه صادر نمی‌شود، بلکه فقط از علت فاعلی- اعمّ از فاعل بالاراده، فاعل بالطبع و فاعل بالقسر، که همه‌ی اینها علت هستند- صادر می‌شود.

سؤال هشتم:

عدم چیست؟

پاسخ:

عدم را ماهیتی نیست. پس محال است گفته شود که ماهیت آن چیست. زیرا ماهیت، موجود در اعیان یا در اوهام است، نه غیر آن؛ به معدوم با سلب اشاره می‌کنیم.

سؤال نهم:

حدِّ موجود چیست؟

پاسخ:

موجود را حدی نیست. زیرا همان‌طور که هر چیزی برهان ندارد، چرا که بعضی از امور ضروری است، مثل علوم متعارفه، از قبیل « الکل اعظم من الجزء »، همین‌طور هر چیزی هم حدّ ندارد، چرا که بعضی از امور به ذات خود متصوَّر است و تصورش به چیز دیگری وابسته نیست. تصور موجود، ابسط از هر تصوری و اول هر تصوری است و متصوّر به ذات است.

سؤال دهم:

تعلّق فعل به فاعل چیست؟

پاسخ:

فعل به چهار علت وابسته است، به ماده که فعل در آن است و ماده قابل آن است، به صورت که صورت مقیّد و محصّل آن است، به غایت که فعل به خاطر آن اراده شده است، که اگر غایت نبود اراده نبود و در نتیجه فعل نبود، و بالاخره به فاعل که فعلی از آن است.(4)
به طوری که ملاحظه می‌شود، سؤال‌ها بسیار ملایم و عاری از هرگونه انتقاد و اعتراض و درشتی و پرخاش و خالی از اسائه‌ی ادب است و این به خوبی می‌رساند که غرض سایل صرفاً درک و فهم مسایل بوده است.
جواب‌ها هم بسیار ملایم و دوستانه و بدون خشونت و جسارت است، چرا که غرض مجیب نیز صرفاً تفهیم مطالب است و برخلاف سؤالات ابوریحان و نظایر او به خشونت و تندی نیانجامیده و برخلاف انتقادات غزالی و امثال وی به تفسیق و تکفیر نیالوده است. با وجود این، بعضی از مورّخان فلسفه با آب و تاب روایت کرده‌اند که میان ابوالقاسم کرمانی و ابوعلی سینا مناظره‌ای رخ داده که منجر به مشاجره و مستلزم سوءالادب شده است. ابوعلی او را به اضاعت صناعت منطق و او هم ابوعلی را به غلط و مغالطه نسبت داده است. ابوعلی صورت این مناظره را به شیخ وزیر امین ابوسعید همدانی گزارش داده است.
این مورّخان افزوده‌اند: روزی ابوالقاسم به ابوعلی گفته « لایقدر (لایقرر) ما عندک بتهجین ما عند غیرک فان الحقّ أبلج [واضح] و الانصاف لم ینعدم ».(5)
از این عدّه است، ابوسعید ابی الخیر (357-440 هـ) صوفی و عارف معروف که به احتمال قوی با شیخ ملاقات و دیدار داشته است، نامه‌هایی هم به شیخ نوشته و درباره‌ی مسایلی از وی سؤال کرده و در حل آنها از وی کمک و هدایت با خواسته است.
شیخ هم به سؤالات وی پاسخ داده و بدون مضایقه بـه حلّ مشکلاتش اهتمام ورزیده است. از جمله پرسیده است: شکل اول، که دوری است چگونه نتیجه می‌دهد؟(6) نفس به همه‌ی قوای بدن تعلّق دارد یا به برخی؟ چرا طبیعت نمی‌تواند آغاز و بنیاد چیزها باشد؟ فیض الهی چیست؟ قضا و قدر چیست؟ چرا خدا حاجت بنده‌اش را اجابت می‌کند؟ زیارت چیست؟ چه معنی دارد این گفتار که « اگر صورت معقول، در جسمی باشد، آن صور راست تجزیه‌پذیر خواهد بود »؟
آیا در نبات و حیوان جسمی که پایدار باشد وجود دارد؟ آیا در میان اجزای جسم، جزئی هست که پایدارتر از اجزای دیگر باشد؟ و بالاخره می‌پرسد: من از هر جوینده‌ای می‌پرسم که حقیقت چیست؟ شما هم در این باب هرچه می‌دانید به من بگویید. شیخ در جواب وی را به معرفت خداوند و دانایی و نیک اندیشی هدایت می‌نماید. در تمام این سؤالات لحن ابوسعید بسیار ملایم و حاکی از حقیقت خواهی، هدایت طلبی و فروتنی و چاره‌جویی است. شیخ هم بسیار دوستانه با کمال دقت با تمهید مقدّمات فلسفی و احیاناً با استناد به حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله یا علی علیه السلام به هدایت و ارشادش می‌پردازد.(7)
فقط در مورد دوری بودن شکل اول است که ناگهان لحن بوسعید عوض می‌شود و به جای سؤال و استرشاد، گویی به اعتراض و ارشاد می‌پردازد که می‌نویسد: « ایاک ان تعتمد علی العقل (المعلوم الرسمیّه) فان اول (اجلی) البدیهیات الشکل الاول و فیه دور ... لان ثبوت النتیجة یتوقف علی کلیة کبراه و لایصیر کبراه کلیة حتی یکون الاکبر صادقاً علی الاصغر لان الاصغر من جملة افراده».
امّا شیخ به این سؤال مهم و آمیخته به اعتراض هم بسیار ملایم و طبیعی، به این صورت پاسخ می‌دهد که: « کلیة الکبری موقوفة علی اندراج الاصغر اجمالا فی الاکبر و المقصود من النتیجة ثبوته تفصیلا فلا دور ».(8)

پی‌نوشت‌ها

1- ابوعبید (یا ابوعبیدالله) عبدالواحد بن محمد (و: حدود 438 هـ) از شاگردان ابن سیناست، که تا پایان زندگانی استاد، با وی بود و این همان کس است که شرح حال شیخ را نوشته است.
2- قفطی، تاریخ الحکما، ص424؛ بیهقی، تاریخ حکماء الاسلام، ص66؛ میرخواند، حبیب السیر فی اخبار افراد البشر، ج2، جزوه‌ی4، ص62.
3- تمام آیه: « و هو الّذی خلق اللیل و النهار و الشمس و القمر کل فی فلکٍ یَسبحون ». سوره‌ی انبیاء (21)، آیه‌ی 35.
4- سؤال‌ها و جواب‌های فوق تحت عنوان رسالة اجوبة عن عشر مسایل بدون اشاره به سایل آنها در مجموعه رسایل ابن سینا در استانبول در سال 1953، به عنایت حلمی ضیااولکن، انتشار یافته است. شیخ عباسعلی قزوینی معروف به کیوان نیز آن را در ثمرة الحیوة‌ (تهران 1308ش) تحت عنوان «سؤالات عشر عن الشیخ الرییس» به چاپ رسانیده و اشتباهاً سایل را ابوالقاسم جرجانی شناسانده است که درستش همان ابوالقاسم کرمانی است.
5- بیهقی، همان، ص48؛ همان، تتمة صوان الحکمة، ص27.
6- اشکال دوری بودن شکل اول قیاس ارسطویی و کشف مغالطه و مصادره‌ای ( مصادره به مطلوب) که در آن است اختصاص به ابوسعید ابی الخیر ندارد. پیش از وی سکستوس امپریکوس Sextus EmpiricuS فیلسوف طبیب و ستاره شناسی یونانی قرن دوم و سوم مسیحی پرده از روی این مغالطه برداشته و به دوری بودن آن اشارت کرده است. اما معلوم نیست که این عارف آسمان بین، این ایراد و اشکال را از کتب فیلسوفان پیشین آموخته باشد، چه این احتمال قوی می‌نماید که او خود بدان آگاه شده و به ابن سینا عرضه کرده و پاسخ خواسته است. البته بعد از وی هم از متفکّران مسلمان ابن تیمیه 661-728 و از اروپائیان استوارت میل انگلیسی (1806-1873م) درباره‌ی آن سخن گفته‌اند.
7- مثلاً در پاسخ این سؤال ابوسعید که می‌پرسد معنای قول صوفیان که می‌گویند کسی که « سرالله » (قدر) شناخت از دین برگشت، چیست؟ شیخ، در پاسخ، گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله « القدر سرالله فلا تُظهرو اسرالله » و پاسخ علی علیه السلام را به پرسنده‌ی از قدر که فرمود « بحر عمیق فلا تَلجه » شاهد می‌آورد و پس از ذکر مقدماتی راز دستگاه آفرینش پاداش و کیفر، رستاخیز و قدر را روشن می‌سازد. مراجعه شود به « پاسخ ابن سینا به پرسش میهنه‌ای »: خطی، کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران، شماره‌ی339.
8- با اینکه بنا به اختصار است و به طوری که مشاهده شد ما فقط عناوین برخی از پرسش‌های ابوسعید اشاره کردیم ولی این پرسش و پاسخ به دلیل اهمیتی که داشت به تفصیل ذکر شد. برای مزید آگاهی از پرسش‌های ابوسعید و پاسخ‌های ابوعلی مراجعه شود به مآخذ فوق.

منبع مقاله :
جهانگیری، محسن؛ (1390)، مجموعه مقالات عرفانی و فلسفهی اسلامی، تهران: حکمت، چاپ اول،

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط