موانع شهود هستی محض

بحث در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که آغاز آنها «حم» است، و آن سوره‌ها به نام «حوامیم سبعه» معروفند. مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره، همانا تبیین اصل وحی، و بیان آغاز وحی، و تشریح ره‌آورد وحی بود.
جمعه، 24 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
موانع شهود هستی محض
 موانع شهود هستی محض

 

نویسنده: آیت‌الله جوادی آملی

 

بحث در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که آغاز آنها «حم» است، و آن سوره‌ها به نام «حوامیم سبعه» معروفند. مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره، همانا تبیین اصل وحی، و بیان آغاز وحی، و تشریح ره‌آورد وحی بود. ویکی از مهمترین ره‌آورد وحی توحید است، که توحید در سراسر قرآن عموماً، و در این هفت سوره خصوصاً با ادله‌ی گوناگون بیان شده است.
در سوره «فصلت» که یکی از حوامیم سبعه است، سه دلیل بر توحید ارائه شده است، و جمعت هر سه راه برای انسان کامل میسر است، زیرا ممکن است انسانی که جامع کمال‌ها است، بتواند با هر سه راه، خدا را بشناسد ولی بعضی‌ها فقط با یک راه، معرفت الله بهره‌ی آنها می‌شود و بعضی‌ها با دو راه به خداشناسی نائل می‌شوند.
این راه‌ها در عرض یکدیگر نیستند، بلکه در طول همند، پیمودن این راه‌ها هم یکسان نیست. بعضی دشوار است، بعضی آسان. نتیجه این راهها هم یکسان نیست، بلکه نتیجه پیمودن بعضی از این راهها یک معرفت سطحی است، ولی نتیجه پیمودن بعضی از راههای دیگر معرفت نهایی و عمیق است، البته به آن مقداری که مقدور بشریت است.
اصل شناخت خدای سبحان با دلیل است. و در هر استدلالی سه امر مطرح است. یکی؛ دلیل که به وسیله‌ی آن استدلال می‌شود و دیگری؛ مدلول است که به وسیله دلیل به آن مدلول می‌رسند. سومی؛ مستدل است که با استدلال و تفکر به مقصد می‌رسد.
پس ارکان استدلال عبارتند از؛ مستدل، دلیل و مقصد و به تعبیر دیگر؛ سالک، مسلک، مسلوک‌الیه. رونده، راه، مقصد. و در هر استدلالی این سه مطرح‌اند، لیکن استدلالها با هم فرق می‌کند.
گاهی این سه چیز همانطور که مفهوماً از یکدیگر جدایند، مصداقاً هم از یکدیگر ممتازند، و گاهی دو تای از این امور سه‌گانه متحد خواهند شد. مثلاً گاهی مستدل با دلیل یکی است. یعنی، راه با رونده یکی است. گاهی دلیل با مدلول یکی است، یعنی راه با هدف متحد است.
در استدلال به آیات آفاقی که انسان بامطالعه اسرار عالم، و جهان خارج از نفس، خدا را می‌شناسد، هر سه از یکدیگر جدایند. انسان که طی‌کننده این راه است مستدل است، و مشاهده آیات و بررسی نیاز جهان خارج، به مبدأ پیدایش، راه است، و پی بردن به واجب تعالی که آفریدگار کل است هدف است. در اینجا رونده از راه جداست و راه هم از هدف جداست.
یک وقت انسان با شناخت خویشتن به مبدأ هستی پی می‌برد، نه با مطالعه جهان بیرون، بلکه با مطالعه درون خود به مبدأ آفرینش راه پیدا می‌کند و از راه معرفت نفس به معرفت خدای سبحان می‌رسد. در اینجا رونده و متفکر که انسان است متحد با راه است و از او جدا نیست، و هدف معرفت خداست. در این قسم سالک و مسلک عین همند و مقصد که شناخت خداست از آنها جداست «من عرف نفسه فقد عرف ربه». (1) در اینجا عارف که انسان است در خویشتن می‌اندیشد و از راه معرفت نفس به خدا می‌رسد.
قسم سوم؛ آن است که با تأمل در حقیقت هستی به شناخت واجب پی برده شود، و با مطالعه آن حقیقت فراگیر که همه جا هست و در هیچ چیزی حلول نکرده است، با مطالعه در حقیقتی که «بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ» (2) است، پی ببرند که آن حقیقت، همانا واجب الوجود و خداست. در این قسم، رونده و پوینده انسان است ولی راه عین مقصد است، یعنی با مطالعه و مشاهده حقیقت واجب پی به ذات واجب برده می‌شود.
انسان است که با سیر شهودی در هستی محض، حق متعال را می‌شناسد. نه آنکه از تفکر در غیر خدا، پی به وجود خدای سبحان برد.
این سه طرز استدلال را قرآن کریم در سوره «فصلت» به ما آموخت. فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ» (3) راه اول، «وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» (4) راه دوم، «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (5) راه سوم، که در این قسم نیازی به آیات آفاقی یا آیات انفسی نیست، بلکه تأمل در هستی صرف برای شناخت حق متعال کافی است.
در قسم اول که آیات آفاقی محور تفکر قرار می‌گیرد، اگر انسان آن‌ها را به دقت مطالعه کند، پی می‌برد که برای آنها خالقی حکیم و مدبر است. چون تمام موجودات جهان، ذاتاً نشانه ذات بی‌نیاز حقند. همه آیینه‌اند و حق متعال را نشان می‌دهند. در معنای آیه و اینکه آیت و علامت گاهی اعتباری است، و گاهی تکوینی، و اگر تکوینی شد گاهی مقطعی و موضعی است و گاهی دائمی، مطالبی بیان شد، و روشن شد که تمام موجودات جهان در تمام شئون آیینه‌اند، و ممکن نیست موجودی در جهان یافت شود، که در شأنی از شئون هستی خود مستقل باشد، و از آن جهت خدای سبحان را نشان ندهد.
زیرا اگر موجودی از جهتی خدا را نشان ندهد، معلوم می‌شود در آن جهت آیت خداوند نیست و مستقل است، در حالی که هر موجود از هر نظر نیازمند به خداست. و ذات حق را نشان می‌دهد. اگر کسی اسرار جهان هستی را مطالعه کند، و در این تأمل از هرگونه تعصب مصون باشد، و انصاف را رها نکند، یقیناً به هستی مبدأ آفرینش پی می‌برد، و قرآن کریم نیز در موارد فراوان به بیان این راه پرداخت. و در این استدلال رونده و راه و هدف هر سه جدای از یکدیگرند.
در قسم دوم که محور تفکر آیات انفسی است؛ اگر کسی درون خود را بنگرد از آن جهت که دارای نفس است، و نفس نیز صفات و ملکاتی دارد، و همچنین خاطرات و اراده‌ها و کراهت‌ها، و تصمیم‌گیری‌ها و ندامت‌هایی دارد، و حب و بغض‌هایی دارد و مانند آن، می‌بیند که در کارهای خود مستقل نیست.
گاهی امری را تصمیم می‌گیرد بعد نقض می‌کند. با یک عاملی تصمیم می‌گیرد و با عامل دیگری نقض می‌شود. به یک مطلبی معتقد می‌شود بعد عقیده‌اش گشوده و حل می‌شود، و برای او روشن خواهد شد که صفحه نفس او در اختیار خود نفس نیست، بلکه به مبدأ دیگری مرتبط است که اراده آن مبدأ در سرنوشت نفس مؤثر است. لذا امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب - علیه أفضل صلوات المصلین - فرمود: «عرفت‌الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (6) یعنی؛ من خدا را از راه فسخ کردن عزیمت‌ها و تصمیم‌ها و گشودن بسته‌های اعتقادی و شکستن همت‌ها شناختم.
این راه‌ها نشانه نفوذ قدرت الهی در صحنه نفس است. من از این راه‌ها. خدا را شناختم. اگر کسی نفس خود را و خاطرات خود را به خوبی بررسی کند، از این راه پی به خدا می‌برد. در این قسم، رونده عین راه است. نفس که خود می‌اندیشد و در خویشتن خویش فکر می‌کند، و در خود سفر می‌کند نه در خارج، با شناختن خود پی به خدایش می‌برد.
این مضمون همان تعبیر «و فی أنفسهم» است که قسم دوم از استدلال است. این دو راه مخصوصاً راه اول، برای اکثریت مردم، قابل پیمودن است.

اما کسی که از مجاری ادراکش بهره‌ای نمی‌برد، نه جهان را درست می‌بیند که با مطالعه جهان، پی به جهان آفرین ببرد، نه خود را می‌شناسد که با شناخت خود به خالق خویش پی ببرد، این گروه، هم از آیات آفاق بی‌بهره‌اند، و هم از آیات انفس محرومند. تعبیری که در سوره مبارکه «یس» ازاین گروه شده بود این بود که فرمود: «إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ‌ وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ‌» (7) یعنی؛ در گردن‌های اینها غل‌هایی قرار دادیم که این غل‌ها و آهن‌های سخت تا چانه اینها آمده، یعنی تمام امتداد گردن تا چانه را آهن سخت پر کرده است.

اینها هرگز نمی‌توانند سر خود را فرود آورند، و خود را ببینند، بلکه اینان مقمح و سر به هوایند. قرآن می‌فرماید؛ تبهکار مانند کسانی هستند که تمام فضای گردنشان تا چانه را آهن سخت گرفته است، که هرگز نمی‌توانند سر را تکان بدهند و پایین بیاورند. بنابراین نمی‌توانند خودشان را ببینند، و این کنایه از آن است که، از راه معرفت نفس طرفی نمی‌بندند، چون خودشان را نمی‌بینند و خویشتن خویش را نمی‌نگرند و باطن خود را مشاهده نمی‌کنند.
اگر سر کسی به هوا باشد، خود را نمی‌بیند و چون خود را نمی‌بیند، از راه معرفت نفس نمی‌تواند پی به خدا ببرد. بنابراین پیمودن آن راهی که عین رونده باشد، برای اینها آسان نیست.
آنگاه می‌گوید؛ گرچه اینها سرشان به هواست و از شهود ذات خود محرومند، لیکن جهان خارج را هم نمی‌بینند، زیرا بین چشم اینها و جهان خارج، سد عمیقی بنا شده است. یعنی جایی را نمی‌بینند. نه از پشت سر خود خبر دارند و از گذشته باخبرند، و نه از آینده مستحضرند «وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً» هم جلوی اینها سد محکم است، هم پشت سر اینها سد مستحکم.
بنابراین اینان نابینایند. جهان را نمی‌بینند، و چون جهان را نمی‌بینند، از راه آیات آفاقی هم نمی‌توانند استدلال کنند. نمی‌توانند با مشاهده آیات خارج پی به خالق جهان ببرند و از راهی که رونده‌اش غیر از راه و مقصد است که راه عمومی است استفاده کنند، زیرا که جلوی آن‌ها سد، و پشت سر آن‌ها سد است. هیچ جا را نمی‌بینند. خود را نمی‌بینند، چون سرشان به هواست. جهان خارج را هم نمی‌بینند، چون جلوی چشمشان سد است.
و در سوره‌ی «فصلت» می‌فرماید؛ روزی، همه این زنجیرها و سلسله‌ها و سدها گرفته و فروریخته می‌شود. روزی فرا می‌رسد، که دیگر نه زنجیری به گردن انسان است که نتواند خود را ببیند، و نه سدی جلوی روی اوست، که نتواند اسرار عالم را ببیند. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ» این سدها را می‌شکنیم تا او حقیقت جهان را خوب ببیند. «وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» این زنجیرها را برمی‌داریم تا او سرش را خم کند و خود را هم بنگرد. آن روز خود را می‌بیند وجهان را می‌بیند وبرای او بین و روشن می‌شود که «أَنَّهُ الْحَقُّ» خدا حق بود و همه کارها را آن خدای واحد اداره می‌کرد، لیکن انسان غافل از مشاهده ربوبیت مطلقه خدای سبحان محروم بود، و کار خداوند را به دیگری نسبت می‌داد، چون در قیامت اعتراف بت‌پرستان چنین است که: «إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ» (8) یعنی بت‌ها را همسان پروردگار جهانیان قرار می‌دادیم.
و اما راه سوم که در آنجا رونده غیر از راه راست ولی راه عین مقصد است، آن است که با مطالعه در حقیقت هستی صرف، پی به ذات واجب تعالی برده می‌شود، و آن را در جمله سوم بیان کرده، فرمود: «لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» یعنی؛ آیا پروردگارت که مشهود قبل از هر چیز است، کافی نیست؟ و چون خداوند سبحان مشهود محض است، و قبل از هر چیز، معلوم و معروف است، و خود شخصاً برای شناخت کافی است، نیازی به نشانه نیست، خواه نشانه‌های بیرونی و خواه نشانه‌های درونی.
مثلاً؛ انسان با مشاهده دریا یقین به وجود آب پیدا می‌کند، و دیگر نیازی ندارد که با مشاهده چمن‌های سرسبز پی به وجود آب ببرد، لیکن برای بی‌نیازی از تأمل در مزرعه سبز یا باغ خرم، لازم است دریا را به خوبی بنگرد و از شهود او غافل نماند، تا با مشاهده‌ی او یقین به وجود آب حاصل نماید، و نیازی به بحث و جستجو نداشته باشد، و هرگز از غیر آب پی به وجود آب نبرد. زیرا کسی که در کنار دریاست، نباید او را به تأمل در چمن و گیاه احاله داد، و به وی گفت که از تأمل در سبز بودن گیاه پی به وجود آب ببر.
قرآن کریم می‌فرماید؛ برای شناخت خداوند سبحان نیازی به تأمل در آیات آفاق یا آیات انفس نیست. «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» بلکه اگر خواستی به خدا پی ببری با مشاهده حقیقتی که مشهود قبل از هر چیز و معروف پیش از هر معلومی است به آن پی ببر. «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» او مشهود همه جاست، و مشهود همگان است. او بالای هر چیز مشهود است. هر چیزی را که شما خواستید ببینید، اول خدا را می‌بینید بعد آن شیء را. اگر آن حقیقت، نامحدود است و همه جا حضور دارد و جایی از او خالی نیست، پس مشهود بالای هر چیزی خداست.
اگر خدا «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة، خارج منها علی غیر مباینة» (9) با هر چیزی هست ولی با او متحد و ممزوج نیست، و در او حلول نکرده و نمی‌کند، و اگر خارج از هر چیز است، اما مباین و منقطع از آنها نیست، پس هر چه را ما می‌شناسیم، اول خدا را می‌شناسیم، بعد آن شیء را. چون او مشهود بالای هر چیز است. سپس با مطالعه او پی به خودش می‌توان برد و همین راه کافی است.
لیکن؛ طی این راه برای کسی میسور است که بتواند آن حقیقت صرف را ببیند، و کسی را بتواند از چشم و گوش و دلش نفعی ببرد. ولی اگر چشم و گوش و دل کسی مهر شده باشد، او راه نمی‌رود «أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ» (10) یعنی؛ آنان در ملاقات پروردگارشان شک دارند، و سر اینکه آنها نفعی نمی‌برند اینست که؛ در تردیدند. انسان مردد هرگز پوینده راه نیست. انسان که راه گم کرده است، گاهی به این سمت می‌رود، می‌بیند مسیر نیست، برمی‌گردد و به سمت دیگر می‌رود، می‌بیند مسیر نیست دوباره برمی‌گردد. این رد مکرر را می‌گویند «تردید»، و در حال تردید و شک کسی به مقصد نمی‌رسد. تنها در مسیر مستقیم است که راه را طی می‌کند و به هر اندازه که طی کرد به مقصد نزدیک می‌شود.
قرآن می‌فرماید؛ اینها چون در شکند راه نمی‌روند. نه در آیات آفاق راه می‌روند تا مبدأ آفرینش را ببینند، نه در آیات انفس راه می‌روند تا او را مشاهده کنند، و نه در حقیقت هستی صرف تأمل می‌نمایند تا حضرتش را ملاقات کنند. اینان هم در توحید ربوبی شک دارند، هم در توحید عبادی مرددند، و هم در لقاء‌الله بعد از مرگ شک دارند. کسی که در شک باشد، هرگز حق را نمی‌بیند.
شک همانند ایستادن، و جمود است. تنها یقین است که انسان را به مقصد می‌رساند، چون اندیشیدن و رفتن به سوی مقصد است. اگر انسان، درباره پدیده‌ها بیندیشد و تأمل نماید در اینکه؛ چیزی که هستی‌اش عین ذات او نیست چگونه هستی پیدا کرد و چه موجودی به او هستی داد؟ و اگر آن موجود دیگر ذاتاً فاقد هستی است، چگونه هستی بخش دیگران می‌شود؟ حتماً به هستی مبدأ بالذات پی می‌برد.
و همچنین اگر درباره خود، مطالعه کند، می‌بیند که در خاطرات نفس و تحولات گوناگون روح، مستقل نیست، بلکه به مبدئی متکی است که هم از اسرار نهانی آگاه است، و هم در تحویل اندیشه‌ها و تبدیل اراده‌ها و تغییر خاطره‌ها و تعویض تصمیم‌ها خبیر و بصیر است، و هیچ‌گونه تردیدی در این باره نخواهد داشت.
«أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ» آگاه باشید که خدای سبحان، به هر چیزی محیط است. اگر خداوند، حقیقت نامحدود است، هرگز چیزی از احاطه او بیرون نیست، و اگر به آن حقیقت بی‌کران برسیم، روشن می‌شود که نه تنها هرگز مستور نبوده و نیست، بلکه هر چیزی را توسط او مشاهده می‌کنیم. لذا حضرت امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «لایدرک مخلوق شیئاً الا بالله» (11) هیچ کس چیزی را نمی‌شناسد، مگر به سبب شناخت خداوند، یعنی اول نور الهی را می‌بیند، و در پرتو آن نور که «نور السموات والارض» است موجودات دیگر را مشاهده می‌کند. اگر «نورالسموات والارض» اول دیده نشد، چگونه سماوات یا ارض دیده می‌شود، تا با تأمل در آن‌ها پی به وجود خدای تعالی برده شود؟
عده‌ای اصرارشان این بود که تا خدا یا فرشتگان را نبینیم، ایمان نمی‌آوریم. درباره اینها جواب داده شد که خدا دیدنی نیست، ولی روزی فرشته‌ها را می‌بینید، که برای شما آن روز بسیار تلخ است. «یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً» (12) آنهایی که امیدوار به لقاءالله نبودند، نه معتقد بودند که خدا را می‌شود در دنیا با چشم دل و نیروی ایمان ملاقات کرد، و از راه لقاءالله خدا را کاملتر شناخت، و نه معتقد به قیامت بودند که بتوان بعد از مرگ به لقاء الهی نائل شد، بلکه معیار شناخت را فقط حس ظاهر می‌پنداشتند می‌گفتند: «لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا» (13) یا خدایمان را ببینیم یا فرشتگان بر ما نازل شوند.
قرآن درباره این پیشنهاد چنین می‌گوید: «لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً کَبِیراً» (14) اینها مستکبرانه پیشنهاد دادند، و چیزی را که در خور آنها نیست تقاضا کردند. فرشتگان بر انبیا نازل می‌شوند، نه بر افراد عادی. و ذات اقدس اله هم منزه از آن است که با چشم ظاهر دیده شود.
و اما درباره دیدن ملائکه چنین فرمود که؛ روزی فرا می‌رسد که اینها ملائکه را می‌بینند، ولی برای اینها در آن روز بسیار دشوار است، و آن روز انتقال از عالم طبیعت به جهان دیگر است.
در آن روز، هم مؤمنین فرشتگان را می‌بینند، و هم کفار و بداندیشان. مؤمنین فرشتگان را با تحیت و سلام می‌بینند «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ طَیِّبِینَ» (15) فرشتگان در حالی که طیبند، یا در حالی که مؤمنین طیبند جانشان را قبض می‌کنند، و نزول فرشتگان برای قبض روح مؤمنین در کمال تجلیل خواهد بود، چون هنگام نزول، به آنان سلام می‌کنند، و در کمال ملایمت و رحمت و رأفت، جان آنها را قبض می‌کنند.
البته برای مؤمنین هم درجاتی است. بعضی‌ها که با موت ارادی مرده‌اند فرشتگان را قبل از ارتحال می‌بینند، و جان عاریت را به آنان تسلیم می‌کنند. بعضی حضرت عزرائیل (سلام‌الله علیه) را می‌بینند و جان را تسلیم وی می‌کنند. اوحدی از مؤمنین، توفیق لقاءالله را پیدا می‌کنند. روزی رخش ببینند و تسلیم وی کنند، که عالی‌ترین درجه مرگ است.
ولی نزول فرشتگان، برای قبض روح کافران را تعذیب و توبیخ همراه می‌باشد، چون چهره‌ها و پشت‌های آنان را می‌زنند «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ‌» (16)، لذا هنگام مرگ برای آنها بسیار سخت است و با دشواری جان می‌دهند.
شاید نکته اینکه صورت‌ها و پشت‌های تبهکاران را می‌زنند، این باشد که؛ فرشتگانی که مأمور عالم طبیعتند می‌بینند که عمر این شخص به سر آمده، و او تمام دوران زندگی خود را به خسارت باخت و چیزی نیندوخت. پشتش را بشدت می‌زنند و فشار می‌دهند و به او می‌فهمانند که مهلتت تمام شد، و با این وضع دردناک او را از دنیا بیرون می‌کنند. فرشتگانی که مأمور عالم برزخند، وقتی که می‌بینند شخصی در اثر گناه با چهره سیاه و دست تهی می‌آید، سیلی به صورتش می‌زنند که چرا با چهره سیاه و دست خالی آمدی؟
لذا انسان معصیت کار که از یاد خداوند اعراض کرده بود و در تنگنای نشأه طبیعت بسر می‌برد، هنگام انتقال به نشأه برزخ، همین معنا به صورت فشار ظهور می‌کند و چهره و پشت او با زدن مأموران الهی مصدوم خواهد شد.
علی‌أی حال؛ انسان محتضر، در لحظه مرگ فرشته را می‌بیند، اگر مؤمن باشد، با نشاط مشاهده می‌کند و اگر کافر باشد، با شدت و رنج می‌بیند. لذا فرمود؛ روزی که تبهکاران فرشته را ببینند برای آنها بشارت نیست، چون خدای سبحان از مجرمین انتقام می‌گیرد «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ‌» (17) و در آن روز کافران می‌گویند: «حجراً محجوراً» یعنی؛ منع کنید، نگذارید مأمورین عذاب الهی به سراغ ما بیایند. نگذارید عذاب الهی دامنگیر ما بشود. ما را از چنگال عذاب الهی نجات دهید.
و تمام اعمالی که کافران در دنیا انجام داده‌اند، همه «هَبَاءً مَنْثُوراً» (18) شد، چون عمل را برای خدا نکردند. اینها روی مسائل خیالی کار می‌کردند. برای چیزهایی حرمت و ارزش قائل بودند، که احترام و ارج واقعی نداشت، و چون در محدوده خیال زندگی می‌کردند، قرآن کریم آن‌ها را «مختال» می‌داند، و خدای سبحان نیز انسان خیال‌زده را دوست ندارد.
انسانی که با خیال کار می‌کند، مثل تشنه‌ای است که به سراغ سراب می‌دود، و تلاش و کوشش خود را برای رسیدن به سراب صرف می‌کند. اما وقتی به سراب رسید، و توانش فرسوده شد، آنگاه می‌بیند که چیزی نبود و نیست. این افراد خیال‌زده، کوشش و تلاششان را برای رسیدن به اهداف خیالی صرف کرده‌اند، زمان مرگشان که فرا رسید، همه توانشان فرسوده شد و تلاششان هم به مقصد نرسید.
لذا خدای سبحان فرمود: «وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً» (19) یعنی؛ ما به اعمال اینها پرداختیم، و هر کاری که اینها کردند، به صورت ذرات پراکنده قرار دادیم، که در دسترس کسی نیست، و هیچ‌گونه فایده نخواهد داد.
بنابراین، آن‌ها که می‌گفتند چرا فرشتگان بر ما نازل نمی‌شوند و چرا خداوند را نمی‌بینیم؟ جوابشان این شد که؛ خدای سبحان هرگز دیده نخواهد شد، نه با چشم حسی و دنیایی و نه با چشم برزخی. زیرا منزه از تمثل برزخی است.
اما فرشتگان، گرچه با چشم حسی دیده نمی‌شوند، ولی در هنگام مرگ با تمثل برزخی دیده می‌شوند، لیکن مشاهده آنان برای تبهکاران دردناک است.
خلاصه؛ اگر کسی چهره فطرت خویش را با گناه سیاه نکرده باشد، می‌تواند از آیات آفاق یا انفس یا برتر از همه آن‌ها از مشاهده حقیقت هستی به مبدأ بالذات پی‌ببرد، ولی چون در اثر تبهکاری گرفتار تردید شده است از مشاهده حق محروم مانده است، و سر احاطه خداوند سبحان به هر چیز آن است که؛ خدای متعال حقیقتی است نامحدود؛ و لازمه نامتناهی بودن آن است که چیزی از حیطه او بیرون نباشد و اگر به چیزی یا به شأنی از شئون چیزی احاطه نداشت، محدود خواهد بود و اگر ذات او محدود بود تمام اوصاف ذاتی او محدود خواهد شد، و این با ضرورت ازلی سازگار نیست.
لذا در ذیل آیه مورد بحث فرمود: «إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ» و لازمه احاطه مطلقه خداوند سبحان به تمام اشیاء آن است که، انسان قبل از اینکه خود را بشناسد خدا را می‌شناسد، و همچنین قبل از آنکه دلیل را بفهمد، و استدلال را شناسایی کند، و طرز تفکر را بررسی کند، خداوند را می‌شناسد، لیکن از این شناخت همه جانبه و روشن غافل است.
امیرالمؤمنین و حضرت سیدالشهدا و امام زین‌العابدین - سلام‌الله علیهم اجمعین - هر یک، بیانی دارند که همه از یک واقعیت قرآنی خبر می‌دهند.

در کلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) تعبیراتی که خدا را با خدا شناختم، یا اینکه خدا را با چشم دل می‌بینم هست. مانند: «یا من دل علی ذاته بذاته» (20). در کلمات سید‌الشهدا (علیه السلام) در دعای عرفه آن بخشی را که مرحوم سید ابن طاووس- رضوان‌الله علیه - نقل کرده است چنین آمده است: «الهی ترددی فی‌الاثار یوجب بعد المزار» (21) پروردگارا! اگر من در آیات الهی حرکت کنم باعث می‌شود از تو دور بشوم. کسی که در کنار دریای بیکران ایستاده است نباید او را به مطالعه باغ و درختان حواله داد. نباید به او گفت این درخت‌ها را ببین و از سرسبزی آن پی به وجود آب ببر، زیرا مطالعه درخت‌ها او را از مشاهده دریای بیکران دور می‌کند.

امام حسین (علیه السلام) عرض کرد؛ خدایا! من اگر در آیات تو سیر کنم از تو دور می‌شوم. مرا به خودت ارجاع بده، به آیات خود حواله نده.
«کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک» (22) کسی که در اصل هستی‌اش به تو نیازمند است چگونه می‌تواند دلیل تو باشد؟ زیرا همانطوری که هستی او تابع تو است، دلالت و راهنمایی او نیز تابع دلالت و راهنمایی تو است.
«أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هوالمظهر لک» (23) آیا غیر تو ظهوری دارد که تو آن ظهور را نداری، تا غیر تو سبب ظهور تو باشد؟
«عمیت عین لاتراک علیها رقیبا» (24) آن چشمی که تو را نمی‌بیند، نابیناست، چون تو مخفی و مستور نیستی.
«متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک» (25) کی نهان شدی تا نیازی به استدلال داشته باشی؟
خلاصه؛ نیایش آن حضرت این است که ما به خود خدا می‌نگریم و پی به او می‌بریم.
در بیانات امام سجاد (علیه السلام) در سحرهای ماه مبارک رمضان در دعای شریف ابوحمزه ثمالی هم‌چنین آمده: «بک عرفتک و أنت دللتنی علیک» (26) بتو تو را شناختم، یعنی با مطالعه در حقیقت تو پی به تو بردم نظیر همان تعبیری که در تحف‌العقول (27) آمده است که برادران یوسف با مشاهده جمال یوسف، پی به یوسف بردند. از کسی سؤال نکردند یوسف کیست. از نشانه‌ها و علامت‌ها پی به او نبردند، بلکه از مشاهده جمال یوسف پی به یوسف بردند «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» (28) که از «أنت» پی به یوسف بردند نه از «هو» پی به یوسف برده باشند، نه از غیر پی به یوسف برده باشند، بلکه او را دیدند و شناختند.
آنگاه می‌گوید: «... وأن الراحل الیک قریب المسافة» (29) اگر کسی خواست به سمت تو، رحلت و سفر کند مسافتش کوتاه است. یعنی؛ تو نزدیکی. دور نیستی. بین تو و بین انسان پرده نیست. بین تو و بین بنده تو، نه فصل است و نه حجب؛ نه دوری و نه محجوب. هم نزدیکی، هم حجاب در کار نیست. «الا أن تحجبهم الاعمال دونک» (30) مگر اعمال بد اینها نگذارد که تو را ببینند و الا تو محجوب نیستی.
خودبینی و حب به نفس حجاب است «تو حجاب خودی حافظ از میان برخیز». حجاب خودبینی و معصیت است که نمی‌گذارد انسان، خداوند سبحان را که هم نزدیک است و هم مصون از حجاب، مشاهده کند. حجاب بین عبد و مولی، همانا خودبینی عبد است، که جلوی چشم بنده تبهکار آویخته است نه روی حقیقت. لذا فرمود: «فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (31) یعنی پرده غفلت را از روی تو برداشتیم. آن پرده‌ای که جلوی چشم تو بود کنار زدیم، نه آنکه روی آیات آفاق یا آیات انفس یا روی حقیقت هستی محض پرده باشد.

پرده ندارد جمال، غیر صفات جلال *** نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست

پی‌نوشت‌ها

1. صد کلمه جا خط.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
4. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
6. نهج‌البلاغه صبحی صالح، حکمت 250.
7. سوره‌ی یس، آیات 8 و 9.
8. سوره‌ی شعراء، آیه‌ی 98.
9. توحید صدوق، ص 306.
10. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.
11. توحید صدوق، ص 143.
12. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 22.
13. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 21.
14. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 21.
15. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 32.
16. سوره‌ی محمد، آیه‌ی 27.
17. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 22.
18. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 23.
19. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 23.
20. مفاتیح الجنان، دعای صباح.
21. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
22. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
23. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
24. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
25. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
26. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
27. ص 328.
28. سوره یوسف، آیه‌ی 90.
29. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
30. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
31. سوره‌ی ق، آیه‌ی 22.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما