بحث در مضمون مشترک هفت سورهای است که آغاز آنها حروف «حم» قرار دارد. و مهمترین محتوای مشترک آنها همانا تبیین اصول کلی دین یعنی؛ توحید و ضرورت وحی، و نبوت و مسألهی معاد میباشد.
و خدای سبحان سخن منکران معاد، و همچنین دلیل آنها را بر توهم نفی معاد، ذکر کرد. آنگاه؛ هم به دلیل آنان پاسخ داد، و هم دلیلی بر ضرورت معاد اقامه نمود.
این مضمون در سورهی «حم دخان»، و در سورهی «حم جاثیه» و در سورهی «حم احقاف» آمده است، و این چند سوره در مضامین یاد شده به خصوص مشترکاند.
در سورهی «حم دخان» این چنین آمده که: «إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ إنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ» (1) سخن منکران معاد، آن است که؛ ما جز یک مرگ آینده، چیزی در پیش نداریم. نه زندگی بعد ازمرگ است، و نه مرگی بعد از آن زندگی مجدد. یعنی نه برزخی است و نه قیامتی. بلکه با مردن، نابود میشویم. و بعد از عدم محض، زندگی تازه معنا ندارد و ما هرگز بعد از جمود و فرسوده شدن، منتشر نخواهیم شد.
دلیلشان هم، این بود که؛ اگر مردهها زنده میشدند، و حیات پس از مرگ حق بود، لازم بود نیاکان ما بعد از مرگ، زنده شوند و اگر شما مدعیان حیات پس از مرگ، آن توان را دارید، که مردگان ما را احیاء کنید. آنان را زنده نمایید. آنگاه ما به حیات پس از مرگ ایمان میآوریم.
«فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (2) اگر شما در دعوای معاد صادقاید که پس از مرگ حیاتی هست، مردگان ما را زنده کنید تا روشن شود که مردن نابود شدن نیست و پس از مرگ، زندگی مجدد حق است. آنگاه جواب مبسوطی در همین سورهی «حم دخان» آمد.
آنچه در سورهی «حم دخان» به عنوان ضرورت معاد، مطرح شد، این بود که چون جهان آفرینش حق است، و چون حق، آن است که هدفی در بین باشد، پس جهان خلقت هدفی را در پیش دارد.
زیرا اگر برای خلقت دنیا، هدفی نباشد باطل خواهد بود. زیرا مجرم و وارسته هر دو با مردن نابود میشوند. نه وارستگان به پاداش خوبشان میرسند، نه مجرمین به کیفر بدشان، گرفتار میآیند.
عالمی که در او حساب و کتاب، و پاداش و کیفر نباشد، و هیچ مسئولیتی از کسی نخواهند، عالم باطلی است. و چون خدای سبحان حق محض است، و حق صرف هرگز کار باطل نمیکند، و این عالم هم، آفرینش خداست، پس این عالم باطل نیست و حتماً هدف دارد.
تاکنون سه برهان، بر ضرورت معاد اقامه شد که حد وسط یک برهان، حق بود، و حد وسط برهان دوم، حکمت، و حد وسط برهان دیگری عدالت بود.
یکی از آن براهین این بود که خدای سبحان حق محض است و حق صرف هرگز کار باطل نمیکند، پس عالم که فعل خداوند است هدفی دارد. و برهان دیگر این بود که جهان آفرینش بیمقصد، یاوه است، و مبدأ حکیم کار بیهوده نمیکند، پس برای جهان خلقت مقصدی است، و آفرینش عبث نخواهد بود. برهان دیگر این بود که خدای سبحان عادل است، و عادل هرگز ستم نمیکند و اگر به جزا و کیفر مجرمین، و وارستگان، رسیدگی نشود ظلم خواهد شد، پس حتماً معاد که همان روز حساب است، ضروری میباشد که هم به پاداش نیکان رسیدگی شود و هم کیفر بدان مورد توجه قرار گیرد.
و این مضمونی که در سورهی «حم دخان» هست، در سورهی «حم سجده» و «حم احقاف» که آنها هم از «حوامیم سبعه» به شمار میروند آمده.در سورهی «حم جاثیه» این چنین یاد شده: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ » (3) آنان که سیئات کسب نمودند، خیال کردند که با مردن نابود میشوند! و مؤمنین هم با مرگ از بین میروند! مرگ و زندگی مؤمن و کافر یکسان خواهد بود! یعنی نه به ایمان مؤمن پاداش میدهند، و نه به کفر کافر کیفر میرسانند. این چنین پنداشتهاند که همگان با مرگ نابود میشوند و حیاتی پس از مرگ نیست؟!
«سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ» این داوری، حکم ناپسندی است. چرا این حکم؛ حکم باطل، و حکم بدی است؟ برای اینکه «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» (4) خدا نظام آفرینش را با پوشش حق آفرید، موجودات جهان خلقت پیراهن حقیقت در بردارند، و جامهی باطل نمیپوشند.
عالمی که هدف ندارد، باطل است. عالمی که در آن به حساب انسانها رسیدگی نمیشود، باطل است. جهانی که بد و خوب، در آن یکسان است، باطل میباشد. و خدای سبحان حق محض است و از حق؛ جز حق، چیزی صادر نمیشود، که «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» (5) هرگونه حقی از خداست.
چون خداوند حق محض است، هرگونه حق بالغیر، از آن حق بالذات، صادر میشود. و نظام خلقت با پوشش حقیقت، آفریده شده، لذا برای هر کار، مسئولیت و جزا و کیفری است. پس سراسر جهان آفرینش هدف دارد.
«وَ لِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» (6) هر کسی هر کاری کرده است در برابر او جزا میبیند. و هیچ فردی دارای مصونیت نمیباشد، چه اینکه هیچ کسی ستم نخواهد شد. نه تبهکار، بیش از اندازهی تبهکاریش کیفر میبیند، نه مؤمن در برابر وارستگیهایش محروم میماند. بلکه هم مؤمن به پاداش کار خیرش میرسد و هم کافر گرفتار کیفرهای تلخش خواهد شد.
در سورهی «احقاف» وقتی جریان هدایت پدر و مادر خیرخواه را نسبت به فرزند بداندیش ذکر میکند، میفرماید؛ هر چه پدر و مادر به پسرشان، نصیحت مینمودند که، پس از مرگ زندگی مجدد و قیامتی هست نپذیرفت و چنین میگفت: «وَ الَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمَا أَ تَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی». (7)
اف بر شما ای پدر و مادر، شما مرا به وعدههای خرافات سرگرم میکنید و میگویید بعد از مرگ حیاتی هست، و حساب و کتابی هست، و من بعد از مرگ از قبر بیرون خواهم آمد، و از محدودهی دنیا به منطقه وسیع برزخ خارج میشوم، در حالی که بسیاری از اقوام و ملل و نژادها، قبل از من مردند و هیچ کدام از آنها زنده نشدند. اگر زندگی پس از مرگ حق بود، آنها زنده میشدند و به پاداش یا کیفرشان میرسیدند.
و خلاصهی توهم آن کوتهبین منکر معاد، به صورت قیاس استثنایی چنین است که اگر زندگی پس از مرگ حق بود، گذشتگان از اقوام و ملل، دوباره زنده میشدند، و چون آنان دوباره زنده نشدند، معلوم میشود؛ انسان با مردن، نابود میشود، و هیچگونه حیاتی پس از مرگ نیست. یعنی این قافله انسانها به مقصدی نمیرسد، فقط به دیار نیستی حرکت میکند و بس.
«وَ هُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ» (8) یعنی آن پدر و مادر استغاثه به درگاه الله مینمودند «وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» (9) و به فرزندشان میگفتند؛ وای بر تو ایمان بیاور که وعدهی خدا حق است.
«فَیَقُولُ مَا هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (10) و آن فرزند مادی و کوتهنظر، چنین میگفت؛ این وعدهها و وعیدها، اسطورهی پیشینیان و افسانهی گذشتگان است که کهنه شد. زیرا اگر زندگی پس از مرگ، حق بود، نیاکان ما زنده میشدند، و گذشتگان ما برمیگشتند.
قرآن کریم؛ ضمن پاسخ به این توهم؛ جریان معاد را تشریح فرمود که مردگان در عالمی زنده میشوند که عالم جزا است، نه عالم عمل و حرکت. آنها باید به دارالقرار و به عالم جزا برسند، نه آنکه دوباره برگردند به دنیا که عالم حرکت و عمل و تکلیف و امتحان است. هرگز دنیا که نشأه اختیار و انتخاب است، نشأه جزا و دارالقرار نخواهد بود. و این مضمون مشترک را در چند سورهی «حم» مییابیم.
در تتمهی بحث «حم دخان» به اینجا رسیده بودیم که فرمود: «إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لاَ هُمْ یُنْصَرُونَ» (11) در قیامت؛ که روز فصل است، گرچه همگان حضور پیدا میکنند، اما همه زندگی فردی دارند.
نظام زندگی، در قیامت نظام فردی است، نه نظام جمعی. نه از احدی ساخته است که ولی دیگری باشد و کار او را به عهده بگیرد، و نه میسور احدی است، که ناصر دیگری باشد و به او کمک برساند.
هم قراردادهای اجتماعی در آنجا لغو است، هم علل و اسباب تکوینی در آنجا از اختیار انسان بیرون است چه اینکه فرمود: «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (12) یعنی علل و اسبب تکوینی گسیخته و بریده خواهد شد، و هم فرمود: «لاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ» (13) پیوندها و نسبها، در آنجا بینقش است، چون همه از خاک برمیخیزند. همه از نو زنده میشوند، بدون تولید و توالد.
مسألهی نسب و نژاد، در آنجا مطرح نیست، چه اینکه در آن روز جایی برای قراردادهای اجتماعی نیست. «لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاَ خُلَّةٌ وَ لاَ شَفَاعَةٌ » (14) نه خرید و فروش در آنجا است، نه دوستیابی و دوستبازی و مانند آن، در آنجا راه دارد.
خلاصه آنکه؛ نه ضوابط دنیایی در آن موطن مؤثرند، و نه روابط اجتماعی در آنجا سهمی دارند و اما درباره شفاعت چنین استثناء شده است: «إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» (15).
امام صادق (سلام الله علیه) به یکی از صحابه در بین راه فرمود: «اقرأ قرآناً» (16) یعنی مقداری قرآن تلاوت کن آن صحابی هم این آیه را خواند: «إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ» قیامت روزی است که احدی به کمک احدی قیام نمیکند، در آنجا حضرت فرمود؛ ماییم که شیعیانمان را نصرت میدهیم. این همان شفاعت است که استثناء شده «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» (17) خدا عزیز است، تصمیمها و ارادههای خدا خللناپذیر است.
قدرت نفوذناپذیر را عزت مینامند، و خدای سبحان در عین حالی که عزیز است، رحیم میباشد که به شایستگان دریافت رحمت، مهربانی میکند.
چون در قیامت به پاداش مؤمنان و کیفر تبهکاران رسیدگی میشود، فرمود؛ قیامت روز فصل است. مؤمنین و کفار از یکدیگر جدا خواهند شد.
در حقیقت به کافر میگویند صفتان و مرزتان را جدا کنید و بیرون بروید «وَ امْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ».
آنگاه برخی از عذابهای جهنم و مقداری از نعمتهای بهشت را توضیح میدهد. میفرماید: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الْأَثِیمِ» (18) جهنم از خود درختان سرسبز دارد، درختان نسوز.
یک سلسله اشجاری است که ریشهاش از نهان جهنم میروید و از شعله آتش ارتزاق و تعذیه میکنند. «إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» (19) یعنی درخت زقوم که میوهی او خوراک تبهکار است، از درون جهنم ریشه میگیرد و بالا میآید. درختی است که با آتش رشد میکند. اگر درختی، با آتش رشد کرد، و از آن تغذیه نمود، محصول او، جز شعله، چیزی دیگر نخواهد بود.
همانطوری که یک عده هیزم جهنمند، ممکن است، یک عده هم درختان جهنمی باشند. فرمود: «وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (20) آنها که قاسطند، نه مقسط، آنها که اهل قسط و جورند، نه اهل قسط و عدل، خود هیزم افروختهی جهنمند. هم گداخته میشوند، هم دیگران را میسوزانند.
اگر یک عده، هیزم جهنمند، ممکن است یک عده دیگر از سران کفر و نفاق، درختان نسوز جهنمی باشند. اگر یک عده وَقُودُالنارند «وَقُودُها النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ» (21) یک عده هیزمند، یک عده هم ممکن است شجرهی نسوز جهنم باشند.
کسی که در دنیا شجرهی خبیثه بود، و میوهای جز تلخکامی به دیگران نمیداد، و جز تلخی چیزی از او چشیده نمیشد «أَیْنَمَا یُوَجِّهْهُ لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ»(22) تمام شاخههای او پر از میوههای تلخ بود ممکن است در قیامت به صورت شجرهای از آتش درآید. خدا میداند که این درخت کیست و چیست.
قرآن کریم؛ سنگهای جهنم را بیان کرد که یک عده سنگهای آتشزای جهنمند. سنگهای دنیا، اگر در کوهها قرار بگیرند میسوزند و خاکستر میشوند و تمام میشوند. هیزمهای دنیا اگر سوخته بشوند، خاکستر میشوند و تمام میشوند، اما سنگهای جهنم و همچنین هیزمهای جهنم خاکستر نمیشوند، و از بین نمیروند چه اینکه انسان جهنمی نیز هرگز با سوختن نابود نمیشود.
«کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا» (23) هر وقت پوستهای جهنمیان سوخت، دوباره پوست تازه میرویانیم، تا عذاب را بیشتر احساس بکنند. بنابراین درخت پر شعلهای که از قعر جهنم، سر برآورد همواره مشتعل است و از بین نمیرود و دائماً خوراک افراد تبهکار را تأمین میکند.
کسی که خود، خبیثه است، باید از شجرهی زقوم ارتزاق کند. میوههای او «کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ» (24) مانند فلز گداخته در شکم میجوشد، همانطوری که آب جوشنده غلیانی دارد، میوهی درخت زقوم هم، مانند فلز گداخته در شکم میجوشد.
خدای متعال به مأموران تعذیب که فرشتگان مخصوصاند «وَ مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِکَةً» (25) به اینها چنین دستور میدهد: «خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاءِ الْجَحِیمِ» (26) محکوم عذاب را بگیرید وبا اعتلاء و سیطره و قهر و تسلط، او را به درون جهنم ببرید.
چون دستگیری تبهکار، و بردن او به طرف جهنم با قهر و علو و سلطه همراه است، از این جهت؛ تعبیر به اعتلاء شد. و چون او را به میان جهنم میبرند، لذا تعبیر «به سَوَاءِ الْجَحِیمِ» شد.
کافر به وسط آتش رانده میشود، چه اینکه مؤمن به وسط و بحبوبه بهشت هدایت میشود. وسط آتش طوری نیست که با اول و آخرش فرق نداشته باشد. یک سطح و همسان نیست، که صدر و ذیل آن، فقط دارای فرق اعتباری باشد نه حقیقی. بلکه خطر سوزندگی وسط جهنم، از مواضع دیگر آن بیشتر است.
حجیم، آن نار فراوان، و انبوه افروخته است. هر آتشی را حجیم نمیگویند. و اگر کسی در وسط حجیم قرار گرفت از هر راه بر او فشار تحمیل میشود. این همان است که فرمود: «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ» (27) یعنی از هر راهی آثار مرگ و عذابهای کشنده به سراغ او میآید، ولی او نمیمیرد. زیرا اگر بمیرد راحت میشود، در حالی که او باید به عذاب ابدی برسد.
مرگ در قیامت نیست، چون مرگ به معنای انتقال از جایی به جای دیگر است، و اگر انسان به دارالقرار رسید دیگر سخن از مرگ نیست.
اینکه در روایات آمده، وقتی قیامت فرا رسید، خداوند دستور میدهد مرگ را به صورتی درآورد و او را ذبحش کنند، و مرگ را بمیرانند، ناظر به آن است که مرگ تمام شد، و حیات آن عالم، جاوید است. لذا نه جهنمیها میمیرند، نه بهشتیها. آنها در زندگی تلخ دائمی فرو ریختهاند و اینان در زندگی شیرین دائمی سرفرازند.
و چون زندگی تلخ جاودانهی تبهکاران، نه اثر حیات لذتبخش را دارد، و نه اثر مرگ را، لذا فرمود: «ثُمَّ لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَ لاَ یَحْیَى» (28) یعنی نه میمیرد، تا از شر جهنم، نجات پیدا کند، نه حیات طیب، و گوارا دارد، تا از زندگی برخوردار گردد. زیرا زمینه حیات طیب و گوارا را باید در دنیا تأمین میکرد، که نکرد، و در آخرت هم، جز حیات رنجبار، حیات دیگری نیست.
«ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ» (29) یعنی از همان عذابی که داغ و جوشان است، بر بالای سر او بریزید. آنگاه به او بگویید: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ» (30) به او گفته میشود بچش؛ که در دنیا عزتی کاذب، و کرامتی دروغین داشتی.
خود را عزیز و مکرم خیال میکردی، نه کرامتی در تو بود، چون کرم به تقوی است «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (31) و نه عزتی در تو بود، چون «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» (32) و تو کافر بودی، و کافر؛ نه از کرامت برخوردار است، و نه از عزت بهرهمند.
و کافر در دنیا، عزت دروغین به خود بست، و کرم باطل، به خود نسبت داد. در جهنم هم، به او به عنوان استهزاء گفته میشود؛ عذاب الهی را بچش! تو عزیز کریمی. یا آنکه؛ تو در دنیا، عزت و کرامت دروغین را، به خود نسبت دادی.
«إِنَّ هذَا مَا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ» (33) این جهنم، و این عذاب، و این صحنه، همان بود که شما امتراء داشتید، در مریه و شک، بودید، که بحثش در همین سورهی «حم» ذیل آیه «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ » (34) گذشت. یعنی اینان به بازیچه شک، سرگرمند و درباره معاد امتراء و شک دارند، و برای آنها روشن نیست که پایان کار چیست؟! این بیان، راجع به کیفر تبهکاران.
و اما دربارهی پاداش پارسایان و مؤمنان چنین فرمود «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینٍ» (35) اهل پرهیز از تباهی، در مهد امناند. کسی که به خدا، و انبیاء و اولیاء الهی، ایمان آورد، وارد قلعه امان شد. چون وارد قلعه امن شد، در دنیا و آخرت راحت است.
در بهشت سعادت، به او میگویند؛ تو در جای امنی هستی، هیچ عذابی به سراغ تو نخواهد آمد، نه تعذیب ظاهری و نه باطنی. نه عذاب جسمی داری، نه عذاب روحی. نه کمبودی از بیرون داری، نه اندوهی از درون. نه غصه و غمی، در درون پیدا میشود، که از نهاد انسان، فرسایندهی او باشد، نه ناملایمی از بیرون، به او رخنه میکند، که او را فرسوده نماید.
بهشت؛ مقام امین وجایگاه کسی است که، از هرگونه ناامنی فردی و اجتماعی، پرهیز داشت و به جامهی زیبای ایمان آراسته شد، «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» (36) کسی که، دیگران از دست او در امان بودند، او در قیامت از هر رنجی در امان است. کسی که، دیگری را نرنجاند، و عواطف کسی را مجروح نکرد، و ستمی به کسی نکرد در مقام امین جای دارد.
حدیث گرانقدر «سلسلةالذهب» که امام هشتم (علیهالسلام) در همان سفر پر برکت خراسان از پدران معصوم خود (علیهم السلام) و آنها، از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، و آن حضرت از فرشتگان و حاملان وحی الهی، و آنها از مقربترین فرشتگان، و او هم از ذات اقدساله، نقل کرد که خداوند فرمود: «کلمة لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی» (37) ناظر به آن است که توحید همه جانبه دژ امن من است، و هر کس وارد این قلعه شد از عذاب من در امان است.
و از امام رضا (علیه السلام) رسیده است که: «من قال الا اله الا الله مخلصاً دخل الجنة» (38) اگر کسی با اخلاص، کلمهی توحید را بگوید، بهشت میرود. سپس اخلاص در توحید را چنین معنی کرد: «و اخلاصه أن تحجزه لا اله الا الله عما حرمالله عزوجل» (39) اخلاص موحد و گوینده کلمهی توحید آن است، که کلمهی «لا اله الا الله» او را از هر چه خدای سبحان حرام کرد باز بدارد، حاجز و مانع او باشد، و نگذارد او معصیت کند.
هر کس؛ این کلمه را با اخلاص گفت، و اخلاص هم، به این معنا است که، این کلمه او را آن چنان موحد کند، که خدا را در همه حال شاهد و ناظر ببیند، و به هیچ آلودگی مرتکب نشود، این کلمه او را به بهشت میبرد. نه تنها بهشتی که «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» (40) بلکه آن بهشتی که در پایان سورهی فجر خدا وعده داد، فرمود: « فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» (41) به آن «جنة اللقاء» میرسد.
وقتی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب - علیه افضل صلواتالمصلین - به مقام خلافت رسید، لباسی را در بر کرد به مسجد آمد، فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی» (42) قبل از اینکه، مرا از دست بدهید، هر چه میخواهید، از من بپرسید. سؤالهای فراوانی از حضرتش کردند، و جوابهای گوناگونی استفاده نمودند.
یکی از آن سؤالها، این بود که از آنجا که تو ایستادهای، تا عرش خدا چقدر فاصله است؟ «کم بین موضع قدمک الی عرش ربک» حضرت به این سائل فرمود: «سل متعلماً و لاتسأل متعنتاً» (43) یعنی برای فراگیری سؤال کن نه برای خودنمایی و لغزشجویی و اشتباه کاری.
آنگاه فرمود: «من موضع قدمی الی عرش ربی أن یقول قائل مخلصاً لا اله الا الله» (44) گفت از جایی که من ایستادهام، تا عرش خدا آن قدر فاصله است که انسانی با اخلاص بگوید: «لا اله الا الله»
توحید خالص؛ شجرهی طیبهای است، که اصلش ثابت است، و فرعش تا عرش است، و اگر توحید که یک بینش خاص، و گرایش مخصوص است به عرش الهی میرسد، انسان موحد مخلص هم، به عرش خدا خواهد رسید.
لذا قلب مؤمن عرش الرحمن میشود. زیرا ممکن نیست که کلمهی طیبه توحید و اعتقاد خالص به آن، به عرش خدا برسد، اما جان مؤمن، به عرش خدا نرسد. چون هم حقیقت علم، با روح عالم متحد است و هم حقیقت اعتقاد، با روح معتقد اتحاد ناگسستنی دارد. آنگاه چگونه وصف نفس و کمال روح به عرش میرسد، اما خود جان کامل و روحی که موصوف به آن وصف است به عرش نمیرسد!
و علی ایحال؛ مؤمن وارسته به مقام امین میرسد، خواه در «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» است، خواه در جنة اللقاء « فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» و برای اولیای خاص الهی، هر دو مرحله مهیا است و برای مؤمنین متوسط فقط یک مرحله، که همان «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» باشد.
در پایان سورهی قمر آمده که «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» (45) یعنی؛ اینها هم نعمتهای ظاهری را دارند، هم نعمتهای باطنی، هم «فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» هستند و هم «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
آنها که تقوایشان کامل است، جزء اوحدی از انسانهای متکامل به شمار میروند، دارای دو بهشتند. هم بهشتی که در او نهرها و نعمتهای جسمانی و ظاهری است، و هم بهشتی که در او جز لقاء الرحمن چیز دیگری نیست. هم «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» ند هم «فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَر».
اما در این سورهی محل بحث همان «جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ» را که بهشتیان مجاور آن چشمهها هستند، ذکر فرمود: «یَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِینَ» (46) اینها پرنیان گوناگون از لحاظ نازک و ضخیم بودن جهت پوشش زیر، یا رو در برمیکنند.
این لباسهای پرنیان و حریر را، کرم ابریشم نبافت، بلکه تاروپود پرندی آنها را، عملهای صالح همانند نماز و روزه بافت. و همچنین عسل آنجا را، زنبور عسل درست نکرد، بلکه عمل صالح درست نمود. حریر و استبرق آنجا را کرم پیله و برگ توت درست نکرد، بلکه کارهای خیر در دنیا به صورتهای سودمند در آخرت ظهور میکند.
در سورهی مبارکهی «الرحمن» فرمود: «مُتَّکِئِینَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ» (47) بهشتیان در بهشت، روی فرشهایی تکیه میکنند که، آستر آن فرشها از پرنیان و حریر است.
فرش یک بطانه و آستری دارد و یک ظهاره و ابرهای. آنچه که مهم است، ابرهی فرش است که چهره ظاهری فرش به شمار میرود و همهی هنرمندی در آن اعمال میشود، و از این جهت مایهی ارزشمندشدن فرش میگردد. و اما آستر فرش، که سمت باطنی فرش محسوب است، و به روی زمین قرار میگیرد و دیده نمیشود، هرگز به اهمیت ابرهی آن نخواهد بود. نه از لحاظ مواد اولیه، و تاروپود گرانقیمت. و نه از لحاظ صورت و اعمال هنر.
خدای سبحان فرمود؛ آستر فرشهای بهشت، پرنیان و حریر است و سخنی از ابرهی آن به میان نیاورد. حتماً ابرهی آن چیزی است که با اوصاف دنیایی قابل توصیف نمیباشد، خدا میداند، ما که در دنیا زندگی میکنیم پوششی و پوشاکی بهتر از پرنیان و حریر نداریم. فرمود؛ آنچه که آستری فرش بهشت است از بهترین پوششهای شماست.
و اما ابرهی آن چه باشد؟ خدا خود میداند! زیرا در بهشت نعمتهایی وجود دارد، که نه از لحاظ وجود عینی، سابقه خارجی در دنیا دارد، و نه از لحاظ وجود علمی، سابقه ذهنی در اذهان اهل دنیا دارد.
اینگونه از نعمتها، مربوط به اوساط از اهل ایمان است، که از آنها لذت میبرند اما بالاتر از این لذائذ جسمانی، لذت حضور خدای سبحان است. «متقابلین» بهشتیان متقابل همند یعنی همیشه روبروی همند.
مؤمنان در احتجاب یا غفلت نیستند، نه تنها در غیاب کسی، سخن نمیگویند، بلکه همواره در حضور همند. چگونه میشود که همواره در حضور هم باشند؟ چگونه همگان همه را همیشه رویاروی خود میبینند؟ بحث جدایی لازم دارد.
منظور از «متقابلین» این نیست، که هر دو نفر روبروی هماند، چون این تقابل در صفوف دنیا هم ممکن است، و لذتی آن چنان ندارد، تا به عنوان یکی از نعمتهای مهم بهشت مطرح شود، بلکه مراد آن است که همگان در همهی شئون و احوال نسبت به همه متقابلاند. هیچ غیبت و غفلت و احتجابی بین آنان نمیباشد.
چگونه ممکن است، مقابل هم نباشند در حالی که «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» آنجا به عنوان بهترین ظهور، ظاهر شده. و چگونه آنها از هم غایب باشند، و نسبت به یکدیگر غفلت داشته باشند در حالی که در مشهد نور محض حاضرند؟ بلکه دائماً یکدیگر را میبینند و بدون رنج هجران، لذت وصال دارند. این مثل دنیا نیست که لذت وصال را باید پس از رنج هجران چشید.
اگر دو دوست دائماً کنار هم باشند، از وصال دائم لذت نمیبرند. ولی اگر چند لحظه، از یکدیگر غایب شدند و هجرانی پیش آمد، و سپس دوران تلخ هجران، سپری شد و به وصال هم رسیدند لذتی برای آنها پیش میآید.
مثلاً انسان در دنیا، لذت سیری را باید بعد از تحمل رنج گرسنگی بچشد. تا گرسنه نشود، و رنج گرسنگی را تحمل نکند، از غذا خوردن لذت نمیبرد. لذت وصال در دنیا هم بعد از رنج هجران است، ولی در بهشت همواره لذت سیری هست، بدون سبق رنج گرسنگی. و همواره لذت وصال حضور است، بدون تحمل هجران و دوری.
بهشت عالمی است که انسان بدون اینکه مشکلات هجران را تحمل کند دائماً در لذت وصال است. و بدون اینکه رنج گرسنگی را تحمل کند، دائماً در لذت سیری است.
«کَذلِکَ وَ زَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ یَدْعُونَ فِیهَا بِکُلِّ فَاکِهَةٍ آمِنِینَ» (48) همچنین بهشتیان را، با همسران فراخ چشم، تزویج مینماییم. هرگونه میوهای را بخواهند، برای آنها حاضر خواهد شد. در حالی که آنان از امنیت همه جانبه برخوردارند.
در بهشت؛ میوهها تابع ارادهی بهشتی است، نه بهشتی تابع میوه باشد. یعنی اگر بخواهد میوهای را مصرف کند لازم نیست که به پای درخت برود، بلکه همانطوری که چشمهها در اختیار بهشتی است «یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً» (49) چشمهها را مؤمنین بهشت میجوشانند، درختان بهشت را هم، مؤمنین میرویانند. هر جا بخواهند، درخت سبز میشود، و میروید. چه اینکه درختان بهشت، همانند درختان دنیا نیستند که یک درخت فقط یک میوه بدهد و بس. بلکه هر میوهای را از هر درختی بخواهند میروید و قابل بهرهبرداری میباشد، چون ارادهی آنها در طول علل است. چه اینکه در سورهی «یس» هم آمده «وَ لَهُمْ مَا یَدَّعُونَ»
(50) یعنی برای بهشتیان هر چه ادعا و طلب کنند حاصل است.
نحوهی ادعای اینها هم در سورهی «یونس» تبیین شده که «دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ» (51) یعنی؛ نحوهی دعوت و خواندن آنها، به این است که به نقص و احتیاج خود به میوه مثلاً پی میبرند و خدا را از هر نقض، تنزیه میکنند، میگویند: «سبحانالله» سپس آن میوه برایشان حاضر میشود. که بحث آن از تشریح مضامین مشترک حوامیم سبعه جداست.
آنگاه فرمود: «لاَ یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولَى» (52) بهشتیان یک مرگ را چشیده و آن را پشت سر گذاشتهاند و برای ابد زندهاند. اینها از دنیا به عالم ابد منتقل شدهاند، گرچه در سورهی «حم غافر» آمده که: «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» (53) یعنی؛ پروردگارا! ما را دوباره میراندی، و دوباره زنده نمودی. ولی ممکن است جمعاً یک موت به حساب آید.
انسان که دنیا را رها کرده وارد آخرت میشود. آخرت دو مقطع دارد اول برزخ، و دوم قیامت. گاهی برزخ را به حساب قیامت میآورند که جزء دار آخرت میشود، و گاهی برزخ به حساب دنیا میآید که از آن به عنوان زندگی در زمین یاد میشود مانند: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ» (54) که در قیامت از برزخیان سئوال میشود که چقدر در زمین درنگ کردید.
وعلیایحال؛ جمعاً یک مرگ محسوب میشود. گرچه در سورهی غافر فرمود؛ افراد در قیامت میگویند ما دارای دو مرگ و دو زندگی بوده و هستیم.
برابر تحلیل یاد شده، میتوان بین آیات جمع نمود. زیرا بعضی از آیات، دلالت دارد که انسان وقتی به قیامت رسید، فقط یک بار مرده است، و مرگ را چشیده است. و برخی از آیات؛ دلالت دارد بر اینکه انسان وقتی به حیات قیامت رسیده است، دوباره طعم مرگ را چشیده. چنانکه دوبار مزه زندگی جدید را احساس کرده است. و این تفسیر، شاید آن پیچیدگیهایی که در اشکال و جواب آمده حل کند. که اگر برای انسان دو مرگ و دو زندگی مقرر شده است، چگونه مؤمنین بیش از یک مرگ را نمیچشند.
قرآن کریم؛ جمعاً برای انسان سالک به سوی خداوند سه مقطع قائل است. حیات دنیا، حیات برزخ و حیات پایدار قیامت. و حیات بعد از مرگ از دنیا را به دو نشأه تقسیم میکند: برزخ و قیامت کبری.
در سورهی «حم جاثیه» وقتی سخن منکرین معاد را نقل میکند، که میگویند «مَا هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیَا وَ مَا یُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ» (55) در جواب چنین فرمود: «قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ» (56) یعنی بگو خداوند برای شما سه مقطع را مقرر فرموده است: اول حیات دنیا، دوم انتقال از دنیا به برزخ به عنوان مرگ از عالم طبیعت، و سوم زندگی جاودانه معاد. و آنچه در سورهی «حم دخان» آمده، در سورهی «حم سجده» هم مطرح است. «لاَ یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَ وَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ» (57) این هم پاداش مؤمنین.
اینگونه از معارف را، قرآن به وسیلهی رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به بشریت آموخت. فرمود: «فَضْلاً مِنْ رَبِّکَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» (58) آنچه نصیب بهشتیان میشود، تفضل الهی است.
«فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» (59) ما این معارف را، تنزل دادیم و قرائت و تدبر در آن را، با زبان تو، ای پیامبر برای آنان آسان نمودیم، تا متذکر و بیدار شوند. «فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ» (60) آنها هم، منتظرند ببینند چه میشود؟ تو هم منتظر باش، ببین وعدهی الهی دربارهی شماها، و وعیدالهی دربارهی کفار چگونه پیاده میشود.
بنابراین بسیاری از مطالب سورهی «حم دخان» در سورهی «حم جاثیه» آمده، لذا از آیات سورهی «حم جاثیه» علی حده بحث نمیشود مگر درباره مطلبی که در سورهی «حم دخان» نباشد.
پینوشتها
1. سورهی دخان، آیهی 35.
2. سورهی دخان، آیهی 36.
3. سورهی جاثیه، آیهی 21.
4. سورهی جاثیه، آیهی 22.
5. سورهی بقره، آیهی 147.
6. سورهی جاثیه، آیهی 22.
7. سورهی احقاف آیهی 17.
8. سورهی احقاف آیهی 17.
9. سورهی احقاف آیهی 17.
10. سورهی احقاف آیهی 17.
11. سورهی دخان، آیات 40 و 41.
12. سورهی بقره، آیهی 166.
13. سورهی مؤمنون، آیهی 101.
14. سورهی بقره، آیهی 254.
15. سورهی زخرف، آیهی 86.
16. المیزان ج18 ص 162.
17. سورهی دخان، آیهی 42.
18. سورهی دخان، آیات 43و 44.
19. سورهی صافات، آیهی 64.
20. سورهی جن، آیهی 15.
21. سورهی بقره، آیهی 24.
22. سورهی نحل، آیهی 76.
23. سورهی نساء، آیهی 56.
24. سورهی دخان، آیات 45 و 46.
25. سورهی مدثر، آیهی 31.
26. سورهی دخان، آیهی 47.
27. سورهی ابراهیم، آیهی 17.
28. سورهی اعلی، آیهی 13.
29. سورهی دخان، آیهی 48.
30. سورهی دخان، آیهی 49.
31. سورهی حجرات، آیهی 13.
32. سورهی منافقون، آیهی 8.
33. سورهی دخان، آیهی 50.
34. سورهی دخان، آیهی 9.
35. سورهی دخان، آیهی 51.
36. سورهی انعام، آیهی 82.
37. توحید صدوق، ص 24.
38. توحید صدوق، ص 28.
39. توحید صدوق، ص 28.
40. سورهی بقره، آیهی 25.
41. سورهی فجر، آیات 29 و 30.
42. احتجاج طبرسی، ج1 ص 258.
43. احتجاج طبرسی، ج1 ص 258.
44. احتجاج طبرسی، ج1 ص 258.
45. سورهی قمر، آیات 54 و 55.
46. سورهی دخان، آیهی 53.
47. سورهی الرحمن، آیهی 54.
48. سورهی دخان، آیات 54 و 55.
49. سورهی انسان، آیهی 6.
50. سورهی یس، آیهی 57.
51. سورهی یونس، آیهی 10.
52. سورهی دخان، آیهی 56.
53. سورهی غافر، آیهی 11.
54. سورهی مؤمنون، آیهی 112.
55. سورهی جاثیه، آیهی 24.
56. سورهی جاثیه، آیهی 26.
57. سورهی دخان، آیهی 56.
58. سورهی دخان، آیهی 57.
59. سورهی دخان، آیهی 58.
60. سورهی دخان، آیهی 59.
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم