مهدى موعود از ديدگاه ملاصدرا
1. زمين هيچگاه از حجت الهى خالى نيست
و لقد أرسلنا نوحاً و إبراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون ثمّ قفّينا على آثارهم برسلنا، و قفّينا بعيسى بن مريم و آتيناه الإنجيل...2
ما نوح و ابراهيم را فرستاديم، و در فرزندان آنها نبوت و كتاب را قرار داديم، پس از آن بعضى از آنها هدايت يافتند و بسياى از آنها فاسق شدند. سپس به دنبال آنها رسولان ديگر خود را فرستاديم، پس از آن عيسى بن مريم را مبعوث كرديم و به او انجيل عطا كرديم.
بيان ملاصدرا در ذيل اين آيه چنين است:
اين آيه دليل بر اين است كه زمان از كسى كه قيام كند و حجت خدا بر خلقش باشد، خالى نيست، اين سنت الهى از زمان نوح و آدم و آل ابراهيم تا زمان پيامبر ما جارى بوده و سنت الهى تبديل نمىشود. با تمام شدن نبوت آن ولايتى كه باطن نبوت است، تا روز قيامت باقى است. پس بناچار بعد از سپرى شدن زمان رسالت، لازم است ولى و سرپرستى باشد كه با كشف شهودى و بدون يادگيرى از خلق، خدا را عبادت كند، و نزد او منبع تمام دانشهاى دانشمندان و مجتهدان موجود است، و در امر دين و دنياى مردم رياست دارد، و از جانب خدا، مردم را به فطرتشان دعوت مىكند، چه مردم اطاعت كنند چه نكنند، و يإ؛؛ لاپپ دعوت او را اجابت كنند يا او را انكار نمايند، و فرقى نمىكند آن ولى ظاهر باشد و ديگران او را ببينند، ويا همچون بسيارى از ائمه طاهرين از ديدهها پوشيده و پنهان باشد.3
شاهد اين مطلب فرمايش على، عليهالسلام، به كميل است كه پس از بيان فضيلت علم و ارزش علما مىفرمايد:
أللّهم بلى! لا تخلواالأرض من قائم للّه بحجّة، ظاهراً و مشهوراً، أو مستتراً مغموراً لئلّا تبطل حججاللّه و بيناته، كم ذا و أين أولئك؟ أولئك واللّهالأقلون عدداً، الأعظمون خطراً، بهم يحفظاللّه حجته و بيناته حتى يودعوها نظرائهم، و يزرعوها فى قلوب أشباههم. هجم بهمالعلم على حقيقةالبصيرة و باشروا روحاليقين، و استلانوا ما استوعرهالمترفون، و أنسوا بما استوحش منهالجاهلون، صحبواالدنيا بأبدانٍ أرواحها معلّقة بالمحلالأعلى؛ أولئك خلفاءاللّه فى أرضه، والدعاة إلى دينه. آه! آه! شوقاً إلى رؤيتهم.
بار خدايا! آرى، زمين از قيام كننده براى خدا به وسيله حجت و دليل، خالى نمىماند، يا آشكار و مشهور است، يا پنهان و مجهول، تا اينكه حجتها و دليلهاى خدا از بين نرود. اينها چند نفرند؟ و كجا هستند؟
سوگند به خدا كه اينها از نظر شمارش اندك هستند و از نظر منزلت و بزرگى، بسيار بزرگوار و بلند مرتبهاند. به وسيله اينها حجت و دليلهاى روشن خدا حفظ مىشود تا آن را به همانند آنها بسپارند، و آن را در قلبهاى همانند آنها كشت نمايند.
علم و دانش با بصيرت حقيقى به اينها روى آورده، و روح يقين را به كار بستهاند. آنچه را كه اشخاص خوشگذران سخت مىگيرند، اينها آسان مىگيرند. و به آنچه كه افراد نادان از آن وحشت دارند، انس گرفتهاند به وسيله بدنهايى كه ارواح آن به جاى بسيار بلندى آويخته، در دنيا زندگى مىكنند. اينها جانشينان خدا در زمينش هستند كه به سوى دين او دعوت مىكنند. آه! آه! چه بسيار مشتاق ديدار آنها هستيم.4
صدرالمتألهين پس از بيان على، عليهالسلام، نتايجى به شرح زير مىگيرند:
اول: عالِم حقيقى ولايت و رياست در دين دارد.
دوم: سلسله عرفان به خدا و ولايت مطلقه هيچگاه قطع نمىشود.
سوم: آبادى جهان و انسانها و ساير حيوانات و همه موجودات به خاطر وجود آن عالم ربانى است.
چهارم: آن حجت الهى واجب نيست ظاهر باشد و چه بسا پنهان باشد.
پنجم: اولياى خاص الهى، با الهام از خداوند، علوم و معارف را كسب مىكنند.
ششم: با اين اوصاف شرافت حكمت الهى و منزلت صاحبان روشن مىشود كه چگونه على، عليهالسلام، مشتاق لقاى آنهاست.5
2. شرايط امامت و تعيين مصداق
همچنين امام بايد از نقصها و عيبهاى نفسانى كه با خلافت جمع نمىشود، همچون كفر، جهل، سفاهت، تندخويى، كبر و نفاق و از امراض بدنى پاك باشد.
صدرالمتألهين پس از بيان اين اوصاف مىگويد:
پس از رسول خدا، صلّىاللّهعليهوآله، هيچ كس جز على بن أبى طالب - برادر و پسر عموى پيامبر - داراى چنين فضايل و كمالاتى نبود.
و براى اثبات اين مدعا، سه دليل ذكر مىكند:
دليل اول، كلام خدا كه مىفرمايد:
لا ينال عهدىالظالمين.6
عهد من به ظالمان نمىرسد.
دليل دوم، آيه شريفه:
إنّما وليكماللّه و رسوله و الّذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون.7
تنها ولى شما خدا و رسول او، و كسانى هستند كه نماز را بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىپردازند.
دليل سوم، تصريح به ولايت على، عليهالسلام، در حجةالوداع، و احاديث ديگرى كه از پيامبر رسيده است.8
سپس مىگويد:
بعد از على، عليهالسلام، اولاد معصومش كه اين صفات در آنها جمع است، شايستگى ولايت دارند تا برسد به صاحب اين زمان، حضرت مهدى، عجّلاللّهتعالىفرجه، كه به قسط و عدل قيام مىكند، زيرا بوسيله او زمين از عدل و قسط پر مىشود، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده است.
پس وجود آن حضرت ثمره عالم و كمال آن است و با از بين رفتن او همه چيز زايل مىشود. زيرا ثابت شده كه وجود انسان كامل علت غايى اين عالم است. و اين مباحث از راه تتبع در آثار و اخبار به دست مىآيد، نه از طريق مباحث كلامى و استدلال.9
همچنين در شرح اصول كافى، پس از ذكر رواياتى كه دلالت دارد كه ائمه دوازده نفرند، در جمعبندى مىگويد:
تمام اين روايات سندشان از طريق اهل سنت ذكر شده و در كتب صحاح آنها، همه آنها ثابت است.
و در ذيل روايت ديگرى درباره حضرت مهدى، از شارح »مشكوة« نقل مىكند كه:
اين احاديث و امثال آن، دليل روشنى است بر اين كه خلافت مختص به قريش است و براى غير آنها جايز نيست، و پيامبر اكرم، صلّىاللّهعليهوآله، نيز فرموده اين حكم تا آخر روزگار است، و كسى كه در عقلش آفتى نباشد، و جلو چشمان بصيرتش حجابى نباشد، مىداند كه اين روايات متواتر و صحيح دلالت دارد كه جانشينان پيامبر دوازده نفرند كه همه از قريش هستند، و دين الهى و اسلام را تا قيامت بپا مىدارند، و جز ائمه شيعه اماميه كسى چنين صفاتى ندارد.10
3. فضيلت اهلبيت، عليهمالسلام
اولياى الهى و علماى بعد از پيامبر تا قيام مهدى، و حتى كسانى كه قبل از پيامبر بودهاند از راه باطنى، از روح پيامبر، صلّىاللّهعليهوآله، بهره مىجويند.13
همچنين در دست اين بزرگواران كتاب جفر و جامعه به وديعه گذاشته شده و تا ظهور حضرت مهدى، عجّلاللّهتعالىفرجه، از هر امامى به امام ديگر مىرسد، و هر چه حلال و حرام خداست و هر چه انسان بدان محتاج است، در آن وجود دارد.14
4. ايمان به حضرت مهدى، عليهالسلام، ايمان به غيبت است
5. ويژگىهاى حضرت مهدى، عليهالسلام، در هنگام ظهور
از ويژگيهاى زمان ظهور اين است كه اختلاف بين اهل ظاهر برطرف مىشود، و اجتهاد و كلام از بين مىرود و احكام مختلف در يك مسأله تبديل به يك حكم مىشود، و آن هم همان حكمى است كه در علم خداى سبحان است، و همچون زمان رسول خدا مذهبها به يك مذهب تبديل مىشود، چون اين مطابق علم الهى است.
بنابراين، اگر اجماع فقها در يك فتوا مخالف كشف صحيح باشد، حجّت نيست، هر چند كه مطابق صراحت روايات باشد. بر اساس اين مبنا، اگر كسى از راه كشف صحيح به حكمى از احكام الهى پى برد؛ و در انجام اعمال، با اجماع فتاوى اهل ظاهر مخالفت كند، در اين مخالفت ملامتى نيست و از شريعت خارج نشده است، چون از راه باطن كلام پيامبر و باطن كتاب و سنت را به دست آورده است.19
6. صدرالمتألهين و مسأله رجعت
نظر صدرالمتأالهين اين است كه با توجه به روايات زياد و صحيحى كه از امامان و بزرگان از اهلبيت رسيده است، مذهب رجعت حق است و هنگام ظهور قائم آل محمد تحقق مىيابد. در اين باره مانع عقلى هم وجود ندارد، چون شبيه به آن در زنده شدن مردگان با اذن خداوند و به دست پيامبرانى همچون حضرت عيسى و شمعون اتفاق افتاده است.20
7. اهل سنت و مسأله امامت و مهدويت
درباره امامت، با تعجب مىگويد:
اينها امام را به پادشاهان دنيوى و قدرتمندان حمل كردهاند، چه عالم باشند، چه جاهل، چه عادل باشند، چه فاسق.
سپس بر آنها خرده مىگيرد كه با توجه بهاينكهدر روايات آمدهاست:
من مات و لم يعرف إمام زمانه، مات ميتةالجاهلية
كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است.
حال براى شناخت اين امام جاهل و فاسق چه ثمرهاى وجود دارد كه اگر كسى بميرد و آن را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است؟21
اما درباره حضرت مهدى، عجّلاللّهتعالىفرجه، نيز آنها وجود آن حضرت و بقايش را تا اين زمان بعيد مىشمارند.
ايشان در جواب مىگويد:
اين استبعاد در نهايت سقوط است، زيرا دلايل طبى و نجومى محال بودن بقاى انسان بعد از 120 سال را درست نمىداند، و همچنين ما مواردى از گذشتگان را سراغ داريم كه عمرهاى طولانى داشتهاند؛ مثل آدم و نوح و امثال آن دو و همچنين دجّال لعين كه عمرش از زمان رسول خدا تا وقت خروج مهدى ادامه دارد.22
با توجه به مطالبى كه بيان شد، اعتقاد مرحوم صدرالمتألهين به مهدى موعود، عليهالسلام، و ظهور آن حضرت و همچنين مسأله رجعت، بر پايه آيات الهى و روايات معصومين، بنا نهاده شده و با عقل سليم نيز هماهنگ است. همچنانكه در بعضى مباحث، براى اثبات مدعاى خود از برهان عقلى استفاده كرده است.
پي نوشت ها:
1. صدرالدين الشيرازى، محمد بن ابراهيم، تفسير القرآن الكريم، قم، انتشارات بيدار،
الطبعة الثانية، 1415، ج4، ص220.
2. سوره حديد (57)، آيات 26 و 27.
3. تفسير القرآن الكريم، ج6، ص298.
4.نهجالبلاغه (صبحى صالح)، كلمات قصار 147.
5. تفسير القرآن الكريم، ج6، ص299 - 300 و شرح الاصول الكافى، ص460.
6. سوره بقره (2)، آيه 124.
7. سوره مائده (5)، آيه 55.
9. همان، ص221.
10. شرح الاصول الكافى، ص461.
11. تفسير القرآن الكريم، ج5، ص52.
12. همان، ص53.
13. همان، ج7، صص171 - 172.
14. صدرالدين شيرازى، محمد، مفاتيحالغيب، ص37، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى،
چاپ اول 1363 عربى.
15. تفسير القرآن الكريم، ج6، ص301.
16. سوره بقره (2)، آيه 3.
17. تفسير القرآن الكريم، ج1، ص268.
18. همان، ج6، ص50.
19. مفاتيحالغيب، ص487.
20. تفسير القرآن الكريم، ج5، صص92 - 91.
21. همان، ج6، ص302.
22. همان، ص301.