دين و زبان تمثيلى
نويسنده:مونتگمرى وات
ترجمه حجج اسلام خليل قنبرى و محمدعلى شمالى
ترجمه حجج اسلام خليل قنبرى و محمدعلى شمالى
توجيه قالب زبانى حقايق دينى
آنچه در پى مىآيد بخشى از كتاب اسلام و مسيحيت در عصر حاضر (1983 ميلادى) نوشته مونتگمرى وات، اسلامشناس مشهور انگليسى، است. اين كتاب به بررسى مسائلى مىپردازد كه امروزه دو دين بزرگ جهانى، اسلام و مسيحيت، مشتركا با آن مواجهاند. در اين ميان، ارتباط علم و دين از جايگاه ويژهاى برخوردار است. به خواستخدا، متن كامل اين كتاب همراه با تعليقات انتقادى بهزودى در اختيار اربابمعرفتقرارمىگيرد.
مقدمه
حقايق دينى را به دليل استفاده از تعابير استعارى، صنايع ادبى، (1) تخيلات شاعرانه و تصورات افسانهاى (2) يا اسطورهشناختى (3) مكررا مورد انتقاد و رد قرار مىدهند. اين انتقاد مبتنى بر (برخى) تصورات نادرست درباره ارتباط ميان زبان و واقعيت مىباشد و براى رد آن بايد موضوع را تا حدى به تفصيل مورد بررسى قرار داد.
الف)زباننمادين (4) ،ترجمانىازواقعيت
در اينجا مقصود از «زبان اوليه» كلمات رايج در زندگى عادى است كه براى اجسام، صفات، افعال، نسبتها (8) و نظاير آن بهكار مىروند; مثلا، ميز، خانه، رودخانه، آبى، شيرين، سريع، راه رفتن، آواز خواندن، بالاى، بعد از، پسر، پسرعمو، شاه، برده. در بسيارى از زبانها، اين كلمات يا ريشهها (9) اولى و اصلىاند و يا ارتباط نزديكى با آنها دارند. اين كلمات بر الگوهايى دلالت مىكنند كه در تجربه نسبتا ساده يافت مىشوند. بسيارى از اين الگوها را مىتوان با اشاره نشان داد. ساير الگوها مانند نسبتهاى خانوادگى طى زندگى اجتماعى فراگرفته مىشوند. احتمالا يك بچه معناى اجتماعى «پسر» و «پسر عمو» را بسيار قبل از افعالى كه مبنى و اساس اين نسبتها هستند، مىشناسد.
در اينجا، مقصود از «زبان نمادين» هر چيزى است كه اولى نباشد. نام نمادين براى يك شىء جديد (10) معمولا بر اساس شباهت آن شىء جديد با شىء داراى نام اولى است. بىشك لامپ برق را از اين جهت bulb مىخوانند كه از لحاظ شكل، شبيه پياز گياهان (معناى اصلى bulb ) است. پس از مختصر تجربهاى درباره لامپ برق، نمادين يا استعارى بودن اين نام در آغاز، هيچ مشكلى در مقام عمل ايجاد نخواهد نمود; ما مىدانيم كه با كاشتن يكى از اين اشياى جديد در باغ، نمونههاى جديدى به دست نخواهيم آورد.
هنگامى كه درصدد انتزاع تصورات و الگوهاى پيچيده برمىآييم ناگزير به زبان نمادين روى مىآوريم. بيشتر الفاظى كه در مباحث عقلى به كار مىروند، نمادين هستند; مانند: «نفوذ (11) داروين»، «جنبش (12) اگزيستانسياليستى در فلسفه»، «انقلابهاى (13) سياسى»، «فردگرايى لجامگسيخته (14) ». در درستى به كارگيرى اين الفاظ، به طور عام، بحثى نيست. حتى هنگامى كه قضيه خاصى را مورد بحث قرار مىدهيم الفاظ به كار رفته در آن را مىپذيريم. اغلب ما از نمادين بودن الفاظ رايج ناآگاهيم. هنگامى كه درباره انقلاب فرانسه سخن مىگوييم چرخ در حال گردش (15) به ذهنمان نمىآيد و در حقيقت، بارهاى معنايى كلمه revolution در كاربرد سياسىاش، از تجربه سياسى ناشى شده است، نه از مشاهده چرخها. بنابراين، در اينگونه موارد، الفاظ نمادين يا استعارى براى دلالتبر الگوهايى به كار مىروند كه در واقع، در امور مادى يافت مىشوند و تنها ترديد ما درباره آنها، تنها به دليل احتمال وجود الگوهاى بديلى در همان امر مادى است كه براى اغراض ما مناسبترند.
برخى از دانشمندان جديد سعى دارند تا حد امكان از استعاره اجتناب كنند. ايشان چنين ادعا مىكنند كه در بحث «موجى» يا «ذرهاى»بودن نور، استعارهها (صرفا) براى واضحتر كردن امور براى عوام به كار رفتهاند. اما مورخان علم در به كارگيرى استعاره ترديدى به خود راه نمىدهند. نام يكى از كتب مشهور در زمينه تاريخ علم ساختار ماده (16) است كه داراى عناوينى همچون «جو جديد تفكر (17) »، «مشروعيت علمى رواقيون (18) »، «امپراتورى فيزيك كلاسيك (19) » و «ورود به جهان كوانتم (20) » مىباشد. زيستشناسان نيز ظاهرا از تعابيرى همچون «انتخاب طبيعى» (21) و «دامنه تكوين تدريجى (22) » خشنودند. اين نكته نياز به توضيح بيشتر ندارد كه شيوه نامگذارى يك الگو تاثيرى بر واقعيت آن الگو ندارد. تا مدتى برخى از دانشمندان نظريه انتخاب طبيعى داروين را نمىپذيرفتند، اما اين بدان دليل بود كه آنها شاهدى بر وجود اين الگو نداشتند، نه اينكه به كاربرد استعاره ايرادبگيرند.
بحث وافى درباره كاربرد استعاره در اشعار، در اين مجال نمىگنجد، اما اين نكته قابل توجه است كه استعارات شاعرانه موجب التفات به الگوهاى موجود در زمينهاى كه به آن آگاهى داريم، مىشوند و به همين اندازه، نمادهاى الگويى (23) هستند.هنگامى كه وردزورث (24) از گلهاى نرگس زرد، كه در نسيم پرپر مىزنند و رقص مىكنند، سخن مىگويد در واقع، در نرگسهاى زردى كه باد آن ها را به حركت درآورده است، الگويى مشابه الگوى پرندهها يا حشراتى كه پرپر مىزنند و افرادى كه مىرقصند، مىيابد و با اين زبان توجه خواننده را به اين الگو جلب مىنمايد. البته اينكه چرا استعارات شاعرانه براى ما خوشايند هستند مساله ديگرى است.
نمادهاى قراردادى در مواردى به كار مىروند كه ميان نماد و شىء صاحب نماد مشابهتى نباشد و ارتباط ميان آنها صرفا مبتنى بر قرارداد باشد. بدينسان، پرچم هر كشور نماد آن كشور مىباشد; شكلى همچون صليب يا ستاره داود نماد دين يا جامعهاى دينى مىباشد، طرح صندلى چرخدار نشانگر اشخاص معلول و يا تسهيلاتى براى آنها مىباشد و مانند آن. كلمات به استثناى اسماى اصوات (25) نمادهاى قراردادى هستند. علايم اختصارى و يا تجارى نيز اينگونهاند. چگونگى نشاتگيرى نمادهاى قراردادى همچون نمادهاى الگويى، تاثيرى بر واقعيتشىء صاحب نماد ندارد. البته واقعيت آن ممكن استبه شيوههاى ديگرى تحت تاثير قرار گيرد; مثلا، ممكن است وجودش پايان يابد يا اصلا موجود نشود (آنگونه كه برخى در مورد UFO (26) ادعا مىكنند.) در صورتى كه نماد قراردادى شيئى مادى همچون پرچم يا صليب باشد، امكان دارد كه در ذهن آدمى، با شىء صاحب نماد به گونهاى متحد شود كه سرسپردگى نسبتبه آن كشور يا فرد الهى به نماد نيز سرايت كند. در هر صورت، اين سرايتبه مواردى كه در آن عنصر دينى وجود دارد، منحصر نمىشود. عكس شخص محبوب يا مكان مورد علاقه ممكن استخاطرات شاد و احساسات مناسبى را برانگيزد. بدين ترتيب،از اين تحقيق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادين واضح مىگردد كه كاربرد يك لفظ نمادين يا استعارى مستلزم غيرواقعى بودن معلول آن نيست.
سرايت احساسات از شىء صاحب نماد به نماد، پديدهاى روانشناختى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد، ولى تاثيرى بر ارتباط ميان نماد با واقعيت نمادين شده ندارد.
نوع سوم از نمادها، نمادهاى اصلى (27) هستند. اين اصطلاح از اير اپروگاف است كه آنها را چنين توصيف مىكند:
«نمادهاى اصلى بازتاب فرايندهاى اوليه جهان در مراحل و جنبههاى متنوعش، در انسان مىباشند. عدم تناهى جهان انسان را احاطه كرده و شگفتى او را بر مىانگيزد، اما از (چنگ) معرفت او مىگريزد. با اين وجود، بهنظر مىرسد كه جنبهاى از عدم تناهى جهان بخشى از ماهيت انسان باشد. آن در انسان به صورت معادل انسانى اصل خلاقى (28) ، كه جهان را پر كرده است، حضور دارد و بيانگر خويشاوندى انسان با بقيه عالم خلقت است. نفس (29) با قوه بازتاب (30) خود بهمنزله آينهاى است كه اصولى كه بهوسيله آن عدم تناهى جهان خود را پخش ساخته و به الگوها و اشكال خاصى محدود مىكند، در آن منتفش مىشوند.» منظور از اين عبارت، نهايتا قلمرو دينى است، گرچه از اصطلاحات دينى صريح به دقت اجتناب شده است. نمادهاى اصلى به نظر مىرسد كه تقريبا همان چيزى هستند كه يونگ (Yung) از «نمونه مثالى» (31) اراده مىنمود و من در جاى ديگرى، عبارت «عنصر پويا يا مثالى» در انگارهسازى دينى (32) را درباره آن بكار بردهام.
نمادهاى اصلى را همچنين مىتوان از نقطه نظر تعريفى از دين كه ر. ن. بلا - براى مقاصد محدودى در 1944 مطرح نمود، مورد توجه قرار داد. بر طبق اين تعريف، دين «مجموعهاى از اعمال و صور نمادين است كه انسان را با احوال غايى (33) وجود خويش مرتبط مىسازد.» بدينسان، نمادپردازى دينى در عين اينكه انسان را به قدرتهاى عالى، مافوق طبيعى يا الهى، كه حياتش به آنها وابسته است، مرتبط مىسازد، «در مرتبط ساختن انسان با خويشتن و نمادپردازى از هويتخود او نيز نقش دارد.» ارتباط ما با قدرتهاى عالى اغلب با تصورى پويا يا مثالى، كه از روابط خانوادگى اخذ شده است، بيان مىگردد. تصور «مادر» داراى اهميت عظيم فراگيرى است، چه در اديان نخستين به عنوان مادر زمين (34) يا مادر بزرگ (35) كه در سيبلى، (36) ديميتر (37) ، اشترث (38) (ايشتار (39) ، استارتى (40) ) يا آيسس (41) تشخص مىيافت و چه در مسيحيتبه عنوان مريم عذراى مبارك (42) (مادر عذرا) (43) و كليساى مادر. (44) ابوت در اقنوم (45) نخست از تثليث مسيحى و نيز در«پدر خدايان و انسانها» در اساطير يونانى مشاهده مىشود. بنوت (46) با اقنوم دوم تثليث پيوند دارد، ولى با تصوراتى همچون رهبر الهامشده (47) و پادشاه مسيح شده (48) نيز درآميخته است.
در بسيارى از موارد، اين تصورات پويا ظاهرا در درون انسانها پديد مىآيند و سپس، اگر اين تعبير درستباشد، به جستجوى شخص مناسبى مىپردازد كه «حامل» آن «تصور» باشند. به عنوان مثال، مسلمانان شيعهمذهب ظاهرا چنين دريافتهاند كه وجود امام يا رهبر معصوم ضرورى است و على و فرزندانش را به عنوان «حاملان» اين تصور برگزيدهاند. مخالفان احساس مىكردند كه اين اشخاص درخور امامت نيستند، ولى اين از سرسپردگى شيعيان به ايشان نكاست. در عهد عتيق، در حدود سال 520 قبل از ميلاد، هنگامى كه زندگى در اورشليم براى تبعيدشدگانى كه مراجعت نموده بودند، دشوار مىگشت و بسيارى از افراد در آرزوى منجى يا رهبر الهامشدهاى بودند، حتى پيامبرانى همچون حجى (49) و ، زرو بابل، (51) مامور عالى را منجى دانستند; اما در نهايت، گرچه كارهاى بسيارى انجام شد و ساختن معبد دوم آغاز گشت، زرو بابل تا حدى مطابق با انتظارات آنها پيش نيامد و ديگر چيزى درباره او شنيده نشد. (52) اين مطلب نيز روشن است كه هرگاه تصور پويا از رهبر به فرد خاصى پيوند زده مىشود، سرسپردگى بسيارى نسبتبه او در قلب پيروانش، دست كم تا هنگامى كه او را شايسته حمل آن تصور مىدانند، مىجوشد.
تصورات پويا محدود به آنچه ذكر شد، نمىباشند. تقريبا هر شىء طبيعى يا فرايند طبيعى ممكن استبه عنوان نماد به كار گرفته شود. در بسيارى از اديان، مرگ و تجديد حيات سالانه نباتات نماد مرگ و معاد انسانها بوده است. از جمله ديگر نمادها، مىتوان پرندگان، تخم پرندگان، درختان، آب، كوهها، غارها، تدفين، ماه و مانند اينها را سراغ گرفت. پروگاف موردى را بيان مىكند كه در آن فضاهاى خالى درون ساختمان سنگ نماد مهمى براى انسان مىشوند. از آنجا كه بسيارى از اشيا و فرايندها مىتوانند نماد شوند، اين فكر موجه است كه نمادهاى اصلى تا حدى مشابه نمادهاى الگويى از نوع نخست عمل مىكنند. آنها به ما كمك مىكنند تا از الگوهاى پيچيده در جنبههايى از تجربهمان آگاه شويم كه به رابطه ما با احوال غايى وجودمان مربوط مىشود. با اينهمه، ميان نمادهاى اصلى و نمادهاى الگويى معمولى تفاوتى وجود دارد. در نمادهاى الگويى معمولى، ما تصور يا ادراك روشنى از شىء صاحب نماد داريم، خواه انقلاب فرانسه باشد يا لامپ برق. اما نمادهاى اصلى در زمينهاى بر الگوها دلالت مىكنند كه ما درباره آن، تنها آگاهى مبهم و غير روشنى داريم و گاهى بايد جستجوى دقيقى براى يافتن الگوها در آن زمينه انجام دهيم (بخصوص هنگامى كه يك منبع دينى از بيرون، آن الگوها را براى ما طرح نمايد; «مثلا، آيا شما حيات مجدد را تجربه كردهايد؟» احتمالا نمادهايى، مانند آنچه پروگاف بيان نمود، كه خودبهخود در (ذهن) اشخاص پديدار مىشوند، در تجربه آن شخص آسانتر رديابى مىشوند، اما آنها بهندرت، از اعتبار گسترده نمادهاى عظيم دينى برخوردارند.
از آنجا كه نمادهاى اصلى به ما كمك مىكنند تا از الگوهاى خاصى در تجربه خود آگاه شويم و بدينترتيب، تجربهمان را مفهومسازى كنيم و نيز به دليل وضوح بيشتر اين نمادها، ما مايليم كه به جاى تجربه غيرواضحى، كه الگوها در آن جاى دارند، اين نمادها را در مقابل اذهانمان نگهداريم. بدين طريق، نماد با امر صاحب نماد متحد مىشود; مگر اينكه ما بىجهتساده و خام باشيم. به هرتقدير، در اينجا تا حدى خطر خلط و اشتباه وجود دارد. اين حالت زياد يافت مىشود كه معناى نماد در تقريرهاى عقلانى كاملا قابل درك نيست. هميشه ژرفاى بيشترى وجود دارد كه هنوز بيان نشده و شايد تا حدى ناشناخته باشد، لكن آنچه بر اين تقريرها حاكم است تجربهاىغيرواضحاست،نهتصورىواضحازنماد.
از اين تحقيق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادين واضح مىگردد كه كاربرد يك لفظ نمادين يا استعارى مستلزم غيرواقعى بودن معلول آن نيست. لامپ برق گرچه پياز گياه نيست، ولى يك شىء كاملا واقعى است. علاوه بر اين، شناخت ما از لامپ برق به هيچ وجه درگرو شناخت گياه نيست و كاملا از تجربه ما در سرو كار داشتن با لامپهاى برق ناشى مىشود. همينطور دانش دانشمندان درباره اتمها برگرفته از آزمايشهاى بىشمارى است كه عمدتا در دو قرن گذشته صورت پذيرفته و به هيچ وجه درگرو اين حقيقت نيست كه «اتم» در اصل (به معناى) بخش «تجزيهناپذير» ماده است. در هر دو مورد، منشا نمادين يا استعارى لفظ ربطى به كاربرد امروزى آن ندارد.
اگر الفاظ از باب استعاره (در معناى ثانوى) به كار روند و به زبان غير استعارى ترجمه شوند اين خطر وجود دارد كه بخش زيادى از معنى مفقود گردد. لذا، بهتر است كه اين الفاظ را همانگونه كه هستند، بپذيريم و آگاهانه از مسائل معرفتشناختى اجتناب نماييم.
در ارتباط با الفاظى همچون «نفوذ»، «جنبش» و «انقلاب» مساله كمى تفاوت مىكند. اينها اجمالا دلالتبر الگوهاى پيچيدهاى دارند كه در انبوهى از واقعيات جاى دارند; اما مساله مورد نظر ما چندان ربطى به اين ندارد كه آيا آن الگوها واقعا وجود دارد يا خير (; زيرا آن الگو معمولا وجود دارد)، بلكه بيشتر به اين مربوط مىشود كه آيا آن الگوها براى درك ما از آنچه واقع شده، مهم و معنادارند يا خير. بدون شك، انبوهى از پديدهها وجود دارد كه بر آن تعبير «انقلاب فرانسه» به نحو شايعى اطلاق مىشود و مناسب نيز بوده است; اما جاى اين سؤال وجود دارد كه آيا اين بهترين شيوه توصيف آن پديدههاستيا اينكه ممكن است الگوى بهترى جايگزين آن شود؟ با اين وجود، حتى اگر الگويى كه لفظ نمادين بر آن دلالت مىكند، مهم نباشد دست كم وجود دارد.
ب) زبان نمادين در موضوعات دينى
اين حقيقت نيز، كه خدا به ما فرمان مىدهد تا به شيوههاى خاصى عمل نماييم، مبنايش در كتب آسمانى است، لكن اشكال متنوعى از تجربه درونى همچون درونى شدن هنجارهاى اجتماعى (اين احساس كه بايد كارهاى خاصى را انجام داد يا ترك نمود) و تلقينهاى درونى، كه افراد را به انجام كارهاى مشخصى فرامىخواند، آن را تاييد مىكند. پاداشها و عقوبتهاى موقتى خداوند همانند تقويت انسانها براى بهدست آوردن پيروزى در نبرد و تحقق بخشيدن خداوند به اهدافش توسط پيامبران، قديسها و ديگر مردان و زنان برجسته بخشى از الگوى كنترل تاريخ توسط خداوند هستند. بدين طريق، بيشتر عقايد مربوط به فعاليتخداوند در سير تاريخ را مىتوان الگوهايى دانست كه بر انبوهى از امورى كه در تجربه امتها يافت مىشوند، مبتنى هستند. مسائل مربوط به امور جزئى و مسائل ناشى از قضايايى كه فراتر از سير تاريخاند در فصول بعدى مورد بررسى قرار خواهند گرفت.
از ديرباز، خداباوران به نقص شناختخود از خدا آگاهى داشتهاند. در كتاب مقدس، اين مطلب در قالب اين الفاظ حثشده است كه آيا انسان مىتواند خدا را ببيند. (البته اين تعبيرى نمادين است.) در اين موضوع، بيانات متعارضى وجود دارد. در جايى كه عهد جديد قاطعانه مىگويد كه «هيچ انسانى در هيچ زمانى خدا را نديده است»، عهد عتيق ظاهرا رؤيت (53) يا ديدن (54) محدود خدا را ممكن مىشمرد. موسى در سينا گرچه چهره خدا را نديد، اما «پشت» (55) خدا به او نشان داده شد. ولى در همان زمان، اين مطلب مورد تاكيد قرار مىگيرد كه هرگونه آگاهى كاملترى از خدا براى انسان خطرناك و نابودكننده است; «زيرا هر انسانى كه مرا ببيند، زنده نخواهد ماند.» علىرغم اين عبارت، اشعيا و ايوب درباره خود چنان سخن مىگويند كه خدا را ديدهاند، گرچه به اين مطلب نيز اشاره شده است كه اين تجربه نزديك بود كه به نابودى آنها منتهى شود. اشعيا بيان مىكند كه چگونه در سال وفات عزياى پادشاه، خدا را ديد كه بر تختى بلند و مرتفع نشسته است و فرشتگان سرافين (56) عبادتكنان به دور او مىچرخند و سپس بلند اظهار مىدارد: «واى بر من كه هلاك شدم; زيرا من كه مردى ناپاك لب هستم... خداوند، پادشاه قادر متعال را ديدم» (57) ! اما هنگامى كه يكى از آن فرشتگان زغال بر افروختهاى از قربانگان را به لبان اشعيا مىمالد و به او مىگويد كه گناهانش از بين رفته است او اطمينان خود را باز مىيابد. او سپس صداى خدا را مىشنود و «انگيزهاى درونى» نسبتبه وظيفه پيامبرى خود احساس مىكند. ايوب پس از بحثهاى طولانى با خداوند و با دوستانش، سرانجام به نحوى از جلال و عظمتخداوند آگاه مىشود - «پيش از اين، گوش من درباره تو چيزهايى شنيده بود، ولى اكنون چشم من تو را مىبيند» (58) و عكسالعمل او نسبتبه اين تجربه اين است كه «از اين جهت از خود بيزار شده و در خاك و خاكستر توبه مىكنم.» از سوى ديگر، پولس در آسمان جستجو مىكند تا خدا را بشناسد «همانگونه او نيز شناخته شده است.» (59)
قرآن آشكارا امكان امكان رؤيتخدا توسط انسانها در اين زندگى را انكار مىكند «چشمها او را درك نمىكنند، بلكه او چشمها را درك مىكند» (انعام:103); اما دانشمندان مسلمان عمدتا معتقدند كه مؤمنان در بهشتخدا را خواهند ديد و ديدگاهشان را بر اين آيه مبتنى مىسازند: «چهرهها در آن روز درخشانند، به پروردگارشان نظر مىكنند.» (قيامة: 23) (60)
مبناى اطلاق تعابير انسانى در مورد خداوند شباهت در الگو است. اگر از خدا به عنوان «پدر» سخن به ميان آورده مىشود، خواه پدر مؤمنان و خواه پدر همه انسانها، به اين دليل است كه در ارتباط ميان خدا با ايشان امرى شبيه پدرى وجود دارد. شايد ممكن بود كه اين «امر» را با گفتن اينكه خدا «مراقب» است، بيان نمود، اما صرف نظر از اينكه اين نيز بيانى نمادين است، بسيارى از افراد برآنند كه اين نمىتواند معناى كامل لفظ «پدر» را ظاهر سازد. مخصوصا در مورد نمادهاى مثالى به كار رفته در مورد خداوند، هميشه به نظر مىرسد كه باقيماندهاى از معنى وجود دارد كه با هيچ «ترجمه» يا اطناب و زيادهگويى قابل انتقال نيست. از آنجا كه اينها به ارتباط ما با احوال غايى وجودمان مربوط هستند، بر الگوهاى بسيار پيچيده در تجربه ما دلالت مىكنند; يعنى جايى كه ما تنها آگاهى مبهم، غير روشن و ناقصى از امر صاحب نماد داريم. گاهى براى يافتن الگوهايى كه يك سنت دينى از آن سخن مىگويد، بايد در تجربه خود جستجوى دقيقى انجام دهيم. بنابراين، دريافتيم كه عموما در موضوعات دينى، زبان نمادين كاملا توصيفى نيست، بلكه تاحدى القائى (61) و برانگيزنده (62) است. اين سخن بدين معناست كه آن زبان الگوهاى پيچيده و غير واضحى را مورد اشاره قرار مىدهد يا القا مىكند كه احتمالا داراى نوسان نيز هستند و حتى در بهترين حالت، توضيح ناقصى را در اختيار قرار مىدهد و به اين بدان دليل است كه واقعيتبيش از الگوى نمادين است.
توجه به نظر محققان مسلمان درباره الفاظ انسانانگارانه قرآن در اينجا آموزنده است. برخى از ايشان آنها را استعاره مىدانستند و سعى مىكردند تا كاربردهاى استعارى مشابهى را در زمينههاى غير دينى بيابند. آنها عبارتى عربى مشابه عبارت انگليسى [Give me a hand ] (63) كه در آن دستبه معناى «كمك» است، مىيافتند و سپس بر اين مطلب استدلال مىكردند كه «دستخدا» به معناى «كمك» خداوند است. محققان ديگر (نيز) با اينكه موافق بودند كه خدا نمىتواند دست مادى يا جسمانى (يعنى دستبه معناى لغوى كلمه) داشته باشد، احساس مىكردند كه در «ترجمه» غير استعارى اين لفظ قسمتى از معنى مفقود مىشود. لذا، آنها عقيده داشتند كه الفاظ انسانانگارانهاى كه درباره خداوند به كار مىرود، بايد بلاكيف، يعنى «بدون (تعيين) چگونگى» يا «به نحو غير موجهه» (64) ، يعنى بدون سؤال از لغوى يا استعارى بودن آنها، درك شوند. اين رويكردى كاملا عقلانى به مساله است كه از ظرافتبسيارى برخوردار مىباشد.
اگر الفاظ از باب استعاره (در معناى ثانوى) به كار روند و به زبان غير استعارى ترجمه شوند اين خطر وجود دارد كه بخش زيادى از معنى مفقود گردد. لذا، بهتر است كه اين الفاظ را همانگونه كه هستند، بپذيريم و آگاهانه از مسائل معرفتشناختى اجتناب نماييم. اين رهيافت رامىتوان «سادهلوحى خردمندانه» (65) ناميد. يكى از متفكران مسيحى قرن هفدهم مورد مشابه جالبى براى آن عبارت عربى مطرح مىكند; جوزف گلنويل معتقد بود كه عقل، به عنوان نمونه، با نشان دادن اينكه ما «نبايد كاملا توقع داشته باشيم كه امور عميق را درباره خدا درك كنيم از دين حمايت مىكند... و اين بالاترين دليل در جهان براى اعتقاد به درستى آن چيزى است كه او مىگويد، گرچه ما چگونگى آنها را نمىدانيم.»
به عقيده من، بسيارى از مسيحيان هنگام نيايش، اين سادهلوحى خردمندانه را نشان مىدهند. آنها مىدانند كه حقيقتا با خدا آنگونه كه با انسان ديگرى صحبت مىكنند سخن نمىگويند و خدا نيز حقيقتا صداى ايشان را نمىشنود. با وجود اين، آنها معتقدند كه با اين عمل نمادين با چيزى در تماساند كه داراى واقعيت نهايى است و به سبب همين عمل، خدا براى ايشان و براى جهان كارى انجام خواهد داد.
دو نكته ديگر قابل طرح است: نخست آنكه زبان نمادين را به دليل انگيزنده و غير توصيفى بودن، نمىتوان بهنحو شايستهاى با هيچ «ترجمهاى» به زبان غير نمادين يا زبانى كه نمادينبودنش كمتر آشكار باشد، جايگزين نمود. در حقيقت، زبان نمادين اغلب بهترين و گاهى تنها شيوه بيان جنبههاى خاصى از واقعيت نهايى است. دوم آنكه گرچه شناختخدا از راه زبان نمادين ناقص است، لكن براى راهنمايى ما در كارهاى عملى زندگى كفايت مىكند. اين شناختبه لحاظ عقلانى، اميدها و انتظارات را به ياس مبدل مىسازد، اما به لحاظ عملى، ما را قادر مىسازد تا به طريق كاملا رضايتبخشى، «خود را با احوال غايى وجودمان مرتبط سازيم.»
________________________________________
1- figures of speech
2- mythic
3- mythologicl
4- symbolic language ; گرچه در بسيارى از موارد، كلمه «تمثيل» در ترجمه سمبليك بهتر است، لكن به دليل كثرت كاربرد همخانوادههاى آن در متن و يكسان بودن معادلها از كلمه «نمادين» استفادهشدهاست.
5- primary language
6- connotation
7- the metaphorical language of images
8- relations
9- root
10- novel
11- influence
12- movment
13- revolution
14- unbridled
15- revolving
16- The architecture of matter
17- the new climate of thought
18- the scientific legenacy of the Stoicis
19- the empire of classical physics
20- entering the quantum world
21- natural selection
22- epigenetic slope
23- patetern-symbls
24- williwm wordsworth ; شاعر انگليسىكه در فاصله سالهاى 1770-1850 ميلادى مىزيست.
25- onomatopoeia ; مراد كلماتى است كه اصوات طبيعى را حكايت مىكند ;مانند: وز وز.
26- بشقاب پرنده
27- elemental symbol
28- creative principle
29- psyche
30- reflecting faculty
31- archetype
32- §the dynamic or archetypal element|in religious ideation
33- ultimate conditions
34- the Earth Mother
35- Great Mother
36- Cybele ;يكىازالهههاىطبيعتدرآسياىصغير
37- Demeter ; الهه كشاورزى و حاصلخيزى
38- Ashtoreth ; الهه باستانى عشق و حاصلخيزى در فينقيه و سوريه
39- Ishtart ; الهه عشق، حاصلخيزى و جنگ
40- Astarte ; الهه سامى حاصلخيزى و عشق جنسى كه توسط فينيقىها و ديگران پرستيده مىشد.
41- Isis ; الهه حاصلخيزى در مصر
42- Blessed Virgin Mary
43- virgin mother
44- Mother Church
45- hypostasis
46- sonship
47- inspired leader
48- anointed king
49- Haggai ; كتاب حجى نبى (23 - 20/2); در همان روز، پيام ديگرى از جانب خداوند به حجى رسيد: «به زرو بابل، حاكم يهودا، بگو كه بهزودى آسمانها و زمين را به لرزه درمىآورم، تختهاى فرمانروايان را واژگون مىكنم و قدرت آنان را از بين مىبرم... اما وقتى كه اين امور واقع گردد، اى زرو بابل، خدمتگزار من، تو براى من مانند نگين انگشتر خواهى بود; زيرا تو را برگزيدهام.» (ترجمه تفسيرى كتاب مقدس)
50- كتاب زكرياى نبى 10 -6/4
51- Zerubbabel
52- كورش در 538 ق م بابل را فتح كرد و به يهود آزادى داد تا به اورشليم بازگردند و معبد خود را داير نمايند. گروهى از يهوديان مراجعت كردند و معبد اورشليم را مرمت كردند. البته مدت چندين سال معبد بيتالمقدس نيمهويران باقى ماند تا آنكه بر حسب دعوت دو تن از پيامبران زكريا و حجى، كه داراى كتاب عهد عتيق هستند در سال دوم سلطنت داريوش آن معبد دوباره بنا گرديد و به تدريج، ساخته شد. (اقتباس از تاريخ اديان، على اصغر حكمت)
53- vision
54- seeing
55- back parts
56- seraphim ; فرشتگان طبقه نخست كه بنابه اعتقاد كهن يهوديان، از عرش خداوند حراست مىكنند.
57- ترجمه تفسيرى كتاب مقدس، كتاب اشعياء، 5/6
58- ترجمه تفسيرى كتاب مقدس، كتاب ايوب، 5/42
59- اول قرنتيان، 12/13; لازم به ذكر است كه آنچه در متن ذكر شد مطابق با متن انگليسى است، لكن در ترجمه فارسى (تفسيرى) كتاب مقدس چنين آمده است: «آنچه اكنون مىدانيم بسيار اندك است و آنچه مىبينيم تار و مبهم; اما روزى همه چيز را واضح و روشن خواهيم ديد، به همان روشنى كه خدا اكنون قلب مرا مىبيند.»
60- يكى از مباحث كلامى مساله رؤيتخداست. گروهى از متكلمان قايل به امكان رؤيتخداوند در آخرت و يا حتى در دنيا شدهاند، ولى بيشتر متكلمان مسلمان بر خلاف آنچه در متن آمده است، امكان آن را نفى كردهاند. مرحوم علامه حلى چنين مىفرمايد:« عقلا بر امتناع رؤيت، اتفاق دارند; مگر اشاعره و مجسمه و لكن مجسمه از آن جهت قايل به امكان رؤيتشدهاند كه حدا را جسم مىدانند. پس مذهب اشاعره مخالف همه عقلاست.» (انوارالملكوت، ص83 / اوائل المقالات، مجموعه مصنفات شيخ مفيد، ج 4 ص57 / ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ج 1 ، ص217)
61- evocative
62- evocative
63- معناى تحتاللفظى اين عبارت چنين است: «بهمن دستبده» كه مراد از آن اين است كه «مرا كمك كن.»
64- amodally
65- sophisticated naivety
فصلنامه معرفت شماره 19