نویسنده: علی حقی
پایان زندگی غزالی
وفات حجة الاسلام ابوحامد غزالی به سال 505 هجری قمری بود و در این عمر کوتاه آثاری که از خود به جای گذاشت چندان پرمایه و غنی بودند که در تندباد حوادث و دیگرگونیهای دهر او را ماندگار کردند. رخت به دنیای دیگر کشیدن او را چنین وصف کردهاند:«گفتهاند که اوقات خود را پیوسته به تلاوت قرآن و هم نشینی با صاحبدلان و گزاردن نماز مشغول میداشت تا جمادی الاخر سال پانصد و پنج فرا رسید. احمد غزالی، برادر حجة الاسلام گفته است: «روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز گزارد و گفت: «کفن مرا بیاورید» آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: «سمعاً و طاعةً للدخولِ علی المَلِکَ» آن گاه پای خویش را در جهت قبله دراز کرد و پیش از برآمدن خورشید راهی بهشت گردید». (خدیو جیم، همان، ص19)
استقلال رأی غزالی
وقتی از وی پرسیدند «تو مذهب ابوحنیفه داری یا شافعی؟» پاسخ داد:«من در عقلیات مذهب برهان دارم و در شرعیات مذهب قرآن، نه ابوحنیفه را بر من خطّی است و نه شافعی را بر من براتی. آن چه از پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ما رسید آن را به سر و دیده قبول کردیم. آن چه از صحابه رسید، بعضی گرفتیم و بعضی گذاشتیم. آن چه از تابعین رسید، ایشان مردانند و ما مردانیم». (همان، ص24)
احیاء علوم دین
ابوحامد از فتور و سستیای که در ارکان علوم دین و در کار و بار علمای دین افتاده بود، سخت رنجور بود و میان همت بست که این کژی و کاستیها را مشفقانه علاج کند. او در وصف همه اصناف علوم دینی همین رأی را داشت و دریغا گوی نوشت:«همه معارف دین رنجور و سست شدهاند به جز تصوف که پاک نابوده گشته است.» (سروش، «غزالی و مولوی» ص139)
غزالی علما را به علمای دنیا و علمای آخرت تقسیم میکند و طالب علمان را تحذیر میدهد که روی به علمای آخرت آورند و از علمای دنیا دوری گزینند.
«و اما این علمها که در روزگار ما میخوانند- چون خلاف(2) و مذهب و کلام و قصص و طامات- و این معلمان که در این روزگارند که آن همه علمهای خویش دام دنیا ساختهاند. مخالطت با ایشان و تحصیل علم از ایشان مرد را از راه دنیا بنگرداند ... علم سودمند آن بود که وی را حقارت دنیا معلوم کند و خطر کارهای آخرت به وی نماید... اما مشغول بودن این کس به فقه و کلام و خلاف و ادب، هم چون بیمار باشد که چیز خورد که در علت وی زیادت کند؛ که بیشتر این علمها تخمِ حسد و ریا و مباهات و رعونت و تسوّق و تکبّر و طلب جاه در دل افکند و هرچند بیش خواند آن در دل محکمتر میشود...» (غزالی، کیمیای سعادت، ج1، ص137).
رویکرد انتقادی غزالی به فلسفه و ارزیابی آن
رسالت فرهنگی غزالی احیای علوم دینی بود. از منطق و فلسفه گرفته تا کلام و عرفان و فقه و ... غزالی در کتاب احیاء علوم الدین و خاصّه در کتاب المنقذ من الضلال یک یک این علوم را برشمرده و آفات دامنگیر این دانشها را به وجهی بلیغ وصف نموده است. در این مقاله برآنیم رأی او را در باب شاخصترین علوم عقلی در فرهنگ اسلامی- یعنی فلسفه- بازگوییم و پیشاپیش بر این نکته تأکید میکنیم که ورود در این بحث ورود به خطّهای از معرفت است که درآن نکتهها چون تیغ پولادی است و تیز، این که سهل است، داوری در باب بزرگی چون غزالی که هم با وی مخالفتهای عنیفی رفته است و هم مناقشهای تاریخی را در فرهنگی اسلامی دامن زده است، به هیچ روی آسان نیست. از بهر آن که طرفی دربندیم، با احتیاط از کنار این میدان کارزار عبور خواهیم کرد. مخالفت غزالی با فلسفه مستلزم برداشتن گامهای ذیل است:1. گام اول
خود او در این باره مینویسد:«... به یقین دانستم که کسی نمیتواند به فساد هیچ علمی وقوف یابد، مگر این که از منتهای آن علم آگاه شود، تا آن جا که با داناترین اهل آن علم برابری کند و از آن هم فراتر رود و از درجه او درگذرد، تا بر چیزهایی که از حقیقت آن علم و فساد آن علم بر اهلش معلوم نشده است، دست یابد. تنها در این صورت ممکن است در فسادی که در آن علم ادعا میکند محق باشد. من هیچ یک از علمای اسلام را ندیدهام که عنایت و همت خود را بر این مهم مصروف داشته باشد.
در کتب متکلمان وقتی به ردِّ فلاسفه میپردازند از سخنان فلاسفه جز کلمات پیچیده پراکنده که تناقض و فسادش آشکار است چیزی نمیآورند و گمان نمیرود که هیچ عامی غافلی بدان فریفته شود، تا چه رسد به کسی که مدّعی دانستن دقایق این علوم است. پس توجه یافتم که ردِّ هر مذهب، پیش از دریافت درست آن و آگاهی بر کنهِ آن، هم چون تیری است که در تاریکی پرتاب شود. این بود که برای به دست آوردن این علم از کتابها- و بدون استعانت از استاد- دامن همت بر کمر زدم و همین که از تصنیف و تدریس علوم شرعی فراغ مییافتم، به این مهم روی میآوردم. این در حالی بود که تدریس و افاده به سیصد تن از طلّاب در بغداد بر عهده من بود... خدا سبحانه و تعالی، تنها با همین مطالعه در مدت کمتر از دو سال از کمال و منتهای علوم آنها آگاه فرمود. پس از اندر یافتن و فهم فلسفه، مدت یک سال نیز به تأمل در آن پرداختم. آن را تکرار کردم و در ذهن مرور کردم و کُنه آن و فساد و فریب آن را بازجستم، تا این که به نیرنگها و تلبیسهایی که در آن است و به آن چه حقیقت است و آن چه وهم و پندار است است واقف گشتم، چنان وقوفی که هیچ شکّی را در ساحت آن راه نیست». (خوانساری، ص11 و مقایسه کنید با غزالی، شک و شناخت، صص30-31)
در گام اول غزالی نکاتی را باز گفت که سزاوار تأمل است. او برای آن که «تیری در تاریکی» رها نکند، به سخنان مخالفان با فلسفه- این جا متکلمان- وقعی ننهاد و برای آن که به کُنه فلسفه راه یابد کتب خود فلاسفه را در مطالعه گرفت. تنها به مطالعه- که دو سال به طول انجامید- اکتفا نکرد. مطالبی را که خوانده بود مورد امعان نظر قرار داد و در آنها نیک تأمل کرد. گفتنی است که فلسفه مطرح در روزگار غزالی فلسفه مشاء بوده است و غزالی نیز همین فلسفه را آماج طعن و تشنیع خود قرار داد.
2. گام دوم
انگیزه غزالی در خردهگیری بر فلسفه صریحاً انگیزهای دینی بوده است و خود گفته است انگیزهاش در نوشتن تهافت الفلاسفه مشیای بود که گروه کوچکی از آزاداندیشان در ردِّ عقاید اسلامی در پیش گرفته بودند و روح شعایر عبادی را به این عنوان که سزاوار تأمّل عقلی نیست، ندیده گرفته بودند (فخری، ص240).3. گام سوم
غزالی فلاسفه را به سه گروه تقسیم میکند: دهریون، طبیعیون، الهیون. سپس متذکر میشود؛ مجموع آن چه به نقل از فارابی و ابن سینا از فلسفه ارسطو برای او مسلّم شده منحصر به سه قسم است:1. آرایی که موجب تکفیر است.
2. آرایی که موجب تبدیع است [یعنی موجب بدعتگذار دانستن فلاسفه است].
3. آرایی که انکار آنها به هیچ روی ضرورت ندارد.
غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه بیست مسأله را در انتقاد از فلاسفه برمیشمارد و از آن میان سه مسأله را مستوجب کفر و هفده مسأله را بدعت میداند و گوینده آنها را بدعتگذار مینامد. این سه مسأله-که هر یک به تنهایی- کفر محض است، عبارتند از:
1. اعتقاد به قدیم بودن یعنی ازلی بودن عالم و جواهر
2. انحصار تعلق علم واجب تعالی به کلیات
3. اعتقاد به معاد روحانی صرف.
غزالی فلاسفه بزرگ اسلامی هم چون فارابی و ابن سینا را به سبب التزام به این اعتقادات ملحد و کافر و بدعتگذار میداند.
4. گام چهارم
بعضی از معاصران در روزگار ما، این مخالفت غزالی با فلسفه را یا ناشی از غفلت و نادانی میدانند، یا اگر هم ندانند مخالفت او را با فلسفه به جهت تقرب به عوام و جهّال میدانند که کسانی هم چون وی انکار حکمت نمودهاند.اتهام جهالت به غزالی وارد کردن با جهد عالمانه و صمیمانه او در کسب دانایی- که آثار سترگ و ماندنی او گواه بر آن است- منافات دارد.(3) به زعم ما غزالی نه نادان بود نه قصد تقرب به عوام را داشت. مردم گریزی او و رها کردن مسند استادی نظامیه بغداد شاهدی است بر وارستگی او.
با همه این اوصاف، این نکته را نیز باید یادآوری کنیم که مخالفت با فلسفه نه تنها موجب هدم فلسفه نیست بلکه به فربهی فلسفه میانجامد. همچنان که مخالفت غزالی با فلسفه فیلسوفان اسلام را واداشت که در این باب موضعگیری کنند و این نقض و ابرامها بیهیچ تردیدی بر غنای تفکر اسلامی افزوده است. آن نقطه ضعفی که در انتقاد غزالی از فلسفه به چشم میآید این است که غزالی بعد از نقد آراء فیلسوفان- که چشمگشا و بصیر افزاست- از موضعی دیگر، شریعتمداری، آنان را به القابی همچون «کافر»، «ملحد» و «بدعتگذار» مطعون میکند. غزالی اگر به نقد فلاسفه اکتفا میکرد و از نظر گاهی غیر فلسفی در باب مسایل فلسفی داوری نمیکرد، چه بسا نقدش از فلسفه، کارسازتر و تأثیرگذارتر میافتاد.
رأی غزالی درباره منطق
نظر غزالی درباره منطق در قیاس با نظر خصمانه او نسبت به فلسفه، بسیار مساعدتر است. وی منطق را معارض دین نمیداند، این که سهل است همواره از آن با اعجاب و شگفتگی و شیفتگی یاد میکند و حتی تحصیل آن را بر علمای دین واجب عینی میشمارد و آن را میزان حق و باطل و معیار علم و محِکِّ النظر و قطاس مستقیم میداند. در بحث از منطق نیز از خردهگیری بر فیلسوفان فرو گذار نمیکند و برای آن است که فلاسفه قسمی ظلم و تجاوز در حق منطق روا داشتهاند. آن این است که ایشان در مبحث برهان شرایطی وضع کردهاند که ناگزیر موجب یقین میشود. اما همین که به مقاصد الهی و دینی رسیدند، به همان شرایطی که خود در آغاز پذیرفتهاند پایبند نمیمانند و نهایت سهلانگاری را به کار میدارند.غزالی تدرّب در منطق را برای عوام ناصواب میداند زیرا معتقد است عوام با خواندن منطق به ضلالت بیفتند و در مبحث الهیات که فلاسفه به جانب کفر میشتابند و در مسایلی که فلاسفه برخلاف دین رفتهاند، عامی منطق خوانده حق را به جانب ایشان میدهد و از این رهگذر به گمراهی کشیده میشود. اما برعکس، خواص و فقیهان و متکلمان باید با جدّ و اهتمام به تعلم و تدرّب در منطق بپردازند (خوانساری، همان، صص22-23).
رأی غزالی درباره علم کلام
غزالی کلام را همچون فلسفه، علم بیحاصلی میداند و متکلمان را مذمّت میکند که مجالس مناظره میآرایند و انحاء فنون و حیل را در کار طعن و تحقیر رقیب میکنند و با دامنی ملوّث به انجاس ریا و کبر و حسد، غم خویش را نخوره جامه دین را رفو میکنند و شرط ایمان را ورود و وقوف به قیل و قالهای ایمان سوز خود میدانند. عمری را در جدال با دیگران سپری کردهاند. اما لحظهای به جدال با نفس خویش نپرداخته و در تتبع عیوب خصم، چه تعبها میخرند و چه فضلها میفروشند، اما در کشف عیوب خویش مسامحه و جهالت روا میدارند و سرمایه حیات را در گشودن عقدههای تهی تباه کردهاند و به عقده وجود خویش نیم نگاه نکردهاند (سروش، «جامه تهدیب بر تن احیاء»، صص137-138).غزالی به رغم این انتقادات بر متکلمان، اگرچه کلام را در تلقین ایمان دینی بیتأثیر مییابد در دفع شبهات و شکوک به کلی بیفایده نمیشمرد و غالباً خاطر نشان میکند که علم کلام هم چون داروست. وقتی سود دهد که طبیب تجویز کند و به همان اندازه که لازم است (زرینکوب، فرار از مدرسه، ص119).
رأی غزالی درباره فقه و فقهاء
غزالی فقیهی شافعی و زبردست و اصول دانی بارع بود. کتابهای الوسیط و اوجیز و البسیط در فقه و کتاب المستصفی من علم الاصول(4)، گواه احاطه و بصیرت او در فقه و اصولاند.غزالی آن دسته از فقیهان را که فقط بر خلافیات علم فقه نظر دوختهاند و جز مجادله و سرکوب کردن مخالفان و مباهات به پیروزی بر دشمنان به چیز ارج نمینهند و شب و روز میگردند تا تناقضهای میان مذاهب فقهی را کشف کنند و هر یک را به تخریب دیگری بگمارند، سخت مورد طعن و تقبیح قرار میدهد.
از نظر غزالی در عصر نخستین اسلام واژه فقه بر علم طریق آخرت و معرفت آفات نفس و بهتر فهمیدنه حقارت دنیا و بیشتر رغبت ورزیدن به نعیم آخرت و بیشتر ترسیدن از خدا اطلاق میشد، اما در این روزگار فقه از معنای گستردهاش به درآمده و به پرداختن به فروع غریبه و دقایع فروع مباحثی هم چون طلاق و لعان و اجاره و ارث اطلاق میشود که صرف غوررسی و غوطهور شدن در آنها نه تنها خشیت نمیآورد که آن را میستاند. فقیه حقیقی به نظر غزالی کسی است که به طهارت در اهتمام کند و بر ظواهر اقتصار نورزد و به دنیا بیرغبت باشد و به آخرت میل کند.
به نظر غزالی، فقه اوّلاً علمی شرعی است و ثانیاً همه سالکان طریق آخرت بدان محتاجاند و ثالثاً علمی است مجاور علم طریق آخرت و متمم و مکمل آن.
اما پرسش وی این بود که اگر پرداختن به فقه واجب کفایی است آیا پرداختن به فقه باطن و علم اخلاق واجب کفایی دیگر نیست؟ (سروش، «جامه تهذیب بر تن احیاء»، صص21 و 43).
روی آوردن غزالی به تصوف و روش صوفیان
غزالی پس از احاطه و اشراف بر دانشهای پیشین روی به تصوف آورد. چه به گفته خودش روش صوفیان آمیخته با علم و عمل بود. حاصل کارشان ره سپردن از گردنههای دشوار نفس و برکنار داشتن آن از خویهای ناپسند و صفات زشت بود. تا آن که دل را از آن چه جز خداست پاک کرده و به یاد او مشغول دارند.«تصوف او جمع و تلفیقی بود میان شریعت و طریقت و از این جهت به طریقه امثال جنید و محاسبی و ابوطالب مکی بیشتر نزدیک بود و جایی برای مقالات اهل سکر و شطحیات و طامات آنها نداشت- چنان که وی اقوالی را هم که در این زمینه از مشایخ نقل میشد تأویل میکرد و حمل نظایر آنها را بر ظواهر جایز نمیشمرد... گرایش وی به طریقه تصوف هم مانع از آن نبود که وی بر متصوفه عصر گهگاه طعن و قدح نیز روا دارد و آنها را احیاناً به باد انتقاد بگیرد». (زرینکوب، فرار از مدرسه، ص101)
جهد وی آن بود تصوف را به آراء اهل شریعت نزدیک کند و سپس کوشید تا آراء اهل شریعت و عقاید مقبول اهل سنت را به تصوف و عرفان نزدیک نماید. از نظر وی آن چه در دین جنبه حیاتی دارد و زندگی دینی را به حقیقت نزدیک میکند، جنبههای عرفانی و صوفیانه آن است. سعی وی آن بود که به فلاسفه و متکلمان هر دو تفهیم کند که اساس یقین دینی معرفت بیواسطه و ذوقی انسان به خداست (شیخ،5/2).
هرچه غزالی به پایان عمر خود نزدیک میشد میل و شوق او به تصوف و اعتکاف و انزوا اشتداد مییافت. علل از آن زندگی پرهیاهو و آکنده از جار و جنجال خود در واپسین سالهای زندگیاش آزرده خاطر شد و روی به عزلت و انزوا آورد و به دنیای سکوت اهل فکر و ذکر پا گذاشت. «گویند در بستر مرگ یک تن از حاضران از وی نصیحت خواست، غزالی گفت از اخلاص غافل مشو. آوردهاند این سخن را چندان گفت تا جان داد» (زرینکوب، فرار از مدرسه، ص187).
پینوشتها
1. خلاف (یا علم خلاف) علمی است که در آن از چگونگی آوردن حجتهای شرعی و نارسایی دلایل ناهمساز گفتوگو میشود و در حقیقت جدلی است که با مقاصد دینی سر و کار دارد.
2. زنده یاد دکتر عبدالحسین زرینکوب، غزالی را «فیلسوف ضد فلسفه» نامیده است (زرینکوب، فرار از مدرسه، فصل7).
3. ابوالقاسم گرجی در مقاله «آراء غزالی در علم اصول فقه؛ نگاهی به کتاب المستصفی»، این کتاب را بررسی و تحلیل کرده است.
- خوانساری، محمد؛ «موقف غزالی در برابر فلسفه و منطق»، معارف، دوره اول، شماره3، آذر و اسفند1363.
- زرینکوب، عبدالحسین؛ جستجو در تصوف ایران، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1357.
- _____؛ فرار از مدرسه (درباره زندگی و اندیشه ابوحامد غزالی)، چاپ هفتم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1381.
- سروش، عبدالکریم؛ «غزالی و مولوی» در قصّه ارباب معرفت، چاپ اول، مؤسسه فرهنگی صراط، تهران، 1373.
- _____؛ «جامه تهذیب بر تن احیاء» در قصه ارباب معرفت، چاپ اول، مؤسسه فرهنگی صراط، تهران 1373.
- شیخ، سعید؛ «غزالی» در تاریخ فلسفه در اسلام، جلد دوم، چاپ اول، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1365.
- فخری، ماجد؛ سیرفلسفه در جهان اسلام، ترجمه فارسی، چاپ اول، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1372.
- غزالی، امام ابوحامد محمد طوسی: کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، جلد اول چاپ اول، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1361.
- _____؛ المنقذ من الضلال (شک و شناخت)، ترجمه صادق آیینهوند، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362.
- ____؛ مکاتیب فارسی غزالی، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362.
- مصاحب؛ غلامحسین؛ دایرة المعارف فارسی.
- همایی، جلال الدین؛ غزالی نامه، چاپ دوم، کتاب فروشی فروغی، تهران، 1342.
منبع مقاله :
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول