دوگانگی و تقابل در رمان های سحر خلیفه

رمان، یکی از مهم ترین و پر مخاطب ترین انواع ادبی در میان طبقات گوناگون مردم به شمار می رود. رمان فلسطینی، نمونه ای از این نوع ادبی درادبیات معاصر عربی است و می توان آن را از بهترین نمونه ای رمان عربی معاصر دانست. رمان
پنجشنبه، 21 بهمن 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
دوگانگی و تقابل در رمان های سحر خلیفه
 دوگانگی و تقابل در رمان های سحر خلیفه (علمی-پژوهشی)
 

نویسنده: دکتر علی باقر طاهری نیا(1) - روح الله مهدیان طرقبه(2)

 

چکیده

رمان، یکی از مهم ترین و پر مخاطب ترین انواع ادبی در میان طبقات گوناگون مردم به شمار می رود. رمان فلسطینی، نمونه ای از این نوع ادبی درادبیات معاصر عربی است و می توان آن را از بهترین نمونه ای رمان عربی معاصر دانست. رمان فلسطینی که در سایه ی اشغال صهیونیستی رشد یافته، بازتای از درگیری ها، تقابل ها و تناقض های ناشی از این اشغالگری است؛ به گونه ای که می توان آن را تصویری واضح از دوگانگی میان دشمنان اشغالگر و صاحبان اصلی این سرزمین دانست؛ علاوه بر این، انواع دیگری از تقابل رانیز میان فلسطینی مبارز و سازشکار، میان مبارزان و مؤسسات فلسطینی، میان فقرا و ثروتمندان، میان شرق و غرب و... می توان یافت؛ اما سحر خلیفه، همچون سایز ادیبان زن عرب، جنبه ای دیگر از تناقض و تقابل در جامعه ی خود را نیز مورد توجه قرار می دهد و آن تقابل میان زن و مرد در جامعه ی سنتی و مردسالار فلسطین است؛ هچنین دوگانگی محدودتری میان زن تحصیل کرده و زن سنتی خود نمایی می کند که باعث می شود زن فلسطینی تحصیل کرده و آگاه، در مرکز شبکه ای پیچیده ازدگانگی ها و تقابل ها قرار گیرد. بر این اساس، می توان گفت که موضوع غالب و مایه ی اصلی رمان سحر خلیفه را همین دوگانگی ها، تناقض ها و تقابل ها شکل می دهند. گرچه در نهایت، تمامی این دوگانگی ها در قالب یک دوگانگی بزرگ تر - یعنی تقابل میان فلسطینی و اسرائیلی - رنگ می بازد.(3)
کلید واژه : سحر خلیفه، فلسطین، رمان، دوگانگی.

1- مقدمه

رمان، نوع ادبی جدیدی است که از ابتدای قرن بیستم، رفته رفته در ادبیات عربی ریشه دوانید، و امروز یکی از پرخواننده ترین انواع ادبی در جوامع عربی محسوب می شود؛ بنابراین جای شگفتی نیست اگر می شنویم که عصر حاضر را «دوره ی فنون داستانی: رمان و داستان کوتاه» (الکردی، 2006: 6) می نامند؛ زیرا رمان از میان سایر انواع ادبی بیشترین ظرفیت را برای تعبیر از قضایای مختلف مرتبط با انسان در جهان امروز دارد؛ «انسانی در شرایط بحرانی که از شکست های پیاپی در برابر قدرت های خطرناک و شرور اطراف خود که بر او سیطره دارند و سرنوشتش را تحت تأثیر قرار می دهند؛ رنج می برد. نیروهایی که در کمینند تا بسیاری از آرزوها و رؤیاهای او را در نطفه خاموش کنند». (همان: 7) رمان، اشاره ای است هنرمندانه و ادبیبان به واقعیات زندگی، و بر این اساس آن را می توان ساختاری متشکل از سه بعد دانست: 1- دنیای خیالی که متن بر آن دلالت می کند. 2- وصف روایی که در قالب واژگان و عبارات متن بیان می شود؛ 3- دنیای خارج که رمان به آن اشاره دارد (قاسم، 1984: 78).
اما «رمان فلسطینی، آیینه ای تمام نما از رمان عربی است؛ چرا که تمامی ویژگی های رمان عربی را در چگونگی پیدایش و رشد و تحول و نیز در جنبه های هنری آن دارا است؛ اما این رمان ویژگی های دیگری نیز دارد که بازتابی از مسأله ی فلسطین و اشغال صهیونیستی است و این ویژگی، خود به موضوعی مرکزی تبدیل شده که شخصیت ها و حوادث داستان گرد آن متمرکز می شوند. حاصل این فرایند پیدایش آثار ادبی است که به مکتب «هنر متعهد» پایبندند؛ به همین دلیل در پژوهش های ادبی که ادبیات فلسطین را مورد بررسی قرار می دهند؛ ادبیات تبعید و ادبیات انتفاضه را فراوان می توان یافت» (مناصرة، 2011: 2).
سحرخلیفه نیز از جمله رمان نویسان فلسطینی متعهد نسبت به قضیه ی میهنی خویش است که نویسندگی را پس از شکست ژوئن 1967م. آغاز کرد. «او از سال 1974 م. تا کنون ده رمان منتشر کرده است که تجربه ای زنانه و متمایز در مجموع آثار رمان نویسان فلسطینی به شمار می رود». (ttp://www.Startimes.com) در رمان های سحر خلیفه می توان از تقابل ها، تناقض ها و دوگانگی های عمیقی سخن گفت که ریشه در وضعیت دشوار زن تحصیل کرده و با فرهنگ فلسطینی (امثال خود نویسنده) در رابطه به زنان عامی و بی فرهنگ، مردان سنتی و معتقد به مردسالاری، سیاستمداران بی کفایت و مهم تر از همه دشمن صهیونیست دارد.
این مقاله بر آن است تا ابعاد گوناگون پدیده ی دوگانگی و تقابل، و ریشه های آن را در رمان های سحر خلیفه مورد بررسی قرار دهد. در این زمینه، تا کنون پژوهش جامع و مدونی انجام نشده و تنها می توان به ملاحظاتی پراکنده اشاره کرد که دربرخی مقالات، به جنبه هایی از این دوگانگی پرداخته اند؛ از جمله، مقاله ای با عنوان «تناقضات الذات و الآخر فی روایات سحر خلیفه» نوشته ی دکتر «حسین مناصرة»، که معتقد است سحر خلیفه به عنوان یک زن رمان نویس، بیشتر به قضیه ی زن پرداخته تا قضیه ی میهنی خود؛ اما در این مقاله توضیحی کامل در مورد سایر دوگانگی ها و تقابل ها، به ویژه میان فلسطینی و اسرائیلی، به چشم نمی خورد. همچنین مقاله ای با عنوان «سحر خلیفه ی والربیع الحاز: رؤیهی ثاقبة و موقف واضح» از دکتر «نبیه القاسم» منتشر شده که این مقاله نیز بیشتر بر تقابل میان زن و مرد در جامعه ی سنتی فلسطین متمرکز شده است؛ بنابراین، مقاله ی حاضر سعی دارد با نگاهی وسیع تر، مهم ترین جلوه های تقابل و دوگانگی را در رمان های سحر خلیفه مورد بررسی و ریشه یابی قرار دهد.

2- نگاهی به زندگی سحر خلیفه

این رمان نویس فلسطینی در سال 1941 م. و در شهر نابلس متولد شد. او کارشناسی خود را در رشته ی ادبیات انگلیسی از دانشگاه بیرزنت در کرانه ی غربی رود اردن دریافت کرد. سپس با اخذ بورس تحصیلی برای دریافت مدرک کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی به دانشگاه نورث کارولینا رفت و بلافاصله پس از فارغ التحصیلی، در دانشگاه آیوا و در رشته ی ادبیات و پژوهش های زنان در مقطع دکتری مشغول به تحصیل شد. سخر خلیفه مجبور به ازدواجی زود هنگام شد که پس از سیزده سال به شکست انجامید و پس از آن، تمام زندگی خود را صرف نویسندگی و فعالیت های اجتماعی کرد. او که هم اکنون مدیریت مرکز رسیدگی به اموز زنان و خانواده را در نابلس به عهده دارد، تا کنون ده رمان به چاپ رسانده که عبارتند از: «لم نعد جواری لکم» (1974 م)، «الصبار» (1976 م)، «عباد الشمس» (1980 م)، «مذکرات امرأة غیر واقعیة» (1986 م)، «باب الساحة» (1990 م)، «المیراث» (1997 م)، «صورة و أیقونة و عهد قدیم» (2002 م)، «ربیع حار» (2004 م)، «أصل و فصل» (2009 م)، و «حبی الأول» (2010 م).
«سحر خلیفه در زمره ی نویسندگانی است که آثارآنان به بیشترین زبان های خارجی ترجمه شده است». (سعادة، 2005) ترجمه ی تعدادی از رمان های او تا کنون به زبان های انگلیسی، فرانسوی، عبری، آلمانی، هلندی، ایتالیایی، اسپانیولی، یونانی، مالزیایی، نروژی و روسی منتشر شده است. او همچنین موفق به کسب چندین جایزه ی ادبی شده است؛ از جمله: «نجیب محفوظ» برای رمان «صورة و أیقونة و عهد قدیم» در سال 2006 م؛ جایزه ی ویژه ی خوانندگان در فرانسه برای رمان «ربیع حار» که 70% از آراء خوانندگان را به خود اختصاص داد و از سوی مخاطبان فرانسوی با استقبال گسترده ای روبه‌رو شد؛ جایزه ی «آلبرتومورافیا» برای ادبیات ترجمه شده به ایتالیایی، و جایزه ی «سروانتس» برای ادبیات ترجمه شده به اسپانیولی. او همچنین به همراه یک نویسنده ی زن اسرائیلی به عنوان برنده ی جایزه ی «سیمون دی بوار» معرفی شد که به دلایل سیاسی و میهنی از پذیرش آن امتناع ورزید (عنایة، 2006).
3- پدیده ی دوگانگی و تقابل در رمان های سحر خلیفه
سحر خلیفه همواره خود را متعهد به مسأله ی فلسطین و تصویر کردن زندگی روزمره ی مردم این سرزمین با همه ی پیچیدگی ها و درگیری های موجود در آن می داند؛ به ویژه انعکاس دادن نبرد این مردم با اشغالگران سرزمینشان و نیز انعکاس رابطه ی ناعادلانه ی میان زن و مرد در جامعه ی سنتی فلسطین؛ بنابراین، در آثار سحر خلیله می توان د تقابل و تعارض اساسی را به وضوح دید: یکی فلسطینی در مقابل اسرائیلی اشغالگر، و دیگری زن ستمدیده در برابر مرد ستمگر. این دو موضوع در بیشتر رمان های سحر خلیفه، شانه به شانه ی هم پیش می روند تا حوادث داستان و شخصیت های آن را بسازن؛ تا آنجا که در نبرد علیه دشمن بیگانه و اشغالگر، ونبرد علیه ظلم و یک جانبه نگری مرد، در این آثار از یکدیگر جدایی ناپذیر می نماید. در حقیقت، سحر خلیفه در پی بیان این اندیشه است که آزادی از قید و بند اشغالگران به صورت تمام و کمال اتفاق نخواهد افتاد، مگر آنگاه که زن از قید و بندهای جامعه ی سنتی و ظلم و تبعیض موجود در آن رهایی یابد. (القاسم، 2005) او معتقد است که هیچ سرزمینی، طعم آزادی را نخواهد چشید، مگر آن که ساکنان آن سرزمین به آزادی دست یافته باشند و آزادی یک ملت آن گاه کاملا محقق می شود که همه ی افراد آن - چه مرد و چه زن - به یک اندازه از آزادی برخوردار باشند. (همان) آنچه از تعامل افراد جامعه با یکدیگر و نیز از تعامل آنان با دشمن اشغالگر، در رمان های سحر خلیفه انعکاس یافته است، سبب پیدایش شبکه ای گسترده از دوگانگی ها و تقابل ها می شود. نویسنده با نگاهی عمیق، به زندگی فردی و اجتماعی مردم فلسطین، به حقایق و راز و مرزهایی پی می برد که شاید، کمتر کسی به آن توجه داشته باشد.
او می گوید: ممکن است که من مانند دیگران ملت فلسطین را ملتی شکست ناپذیر و قدرتمند نخوانم و آنچه را شاعران با مبالغه ی فراوان گفت اند، تکرار نکنم؛ اما در عوض من تصویری واقع بینانه و به دور از هاله های تمجید و تقدیس از ملتی ارائه می کنم که «در همه ی زمینه ها شکست خورده است: محرومیت، جهل، فقر فرهنگی و ... . من تلاش کرده ام سقوط جامعه و تمایل شدید آن به مصرف گرایی، سطحی نگری و منفعت طلبی را تبیین کنم که در واقع به حکومت فاسد و کهنه ی فلسطین باز می گردد» (خلیفه، 2005).
اما از این دو تقابل و دوگانگی اصلی در آثار سحر خلیفه، دوگانگی های فرعی و دست دومی نیز پدید می آید؛ مثل تقابل میان مبارزان و سیاستمداران، مبارزان و سازشکاران، تهیدستان و ثروتمندان، زنان تحصیل کرده و با فرهنگ و زنان عامی و سنتی، شرق و غرب، نسل جدید و قدیم و... .

1-3- فلسطینیان و اسرائیلیان

سحر خلیفه می گوید: دشمنی اسرائیل مهم ترین اندیشه، بیشتری واژگان، بزرگ ترین کابوس و مایه ی نوشتن من را شکل می دهد. من به نوشتن در مورد این کابوس، تعهد دارم و از نوشتن در این بار دست بر نمی دارم تا وقتی که دشمن دست از فلسطین بردارد. دیرزمانی است که مبارزان فلسطینی برای رهایی از ظلم و اشغالگری، ایستادگی می کنند و ناگزیر آزادی به دست خواهد آمد؛ اگر در زمان ما نباشد، در روزگار فرزندان و نوادگان ما و توسط نسل های آینده حتما به دست خواهد آمد. (جابر، 2009) او در مورد مضمون رمان های خود می گوید: «تحول و دگرگونی در بحران فلسطین همواره و از هر مرحله تا مرحله ی بعد ادامه دارد، و به همین ترتیب سؤالات مطرح شده، و نیاز های مربوط به هر مرحله با سایر مراحل، و از هر محیط تا محیط دیگر و از هر رویداد تا رویداد دیگر متفاوت است. مثلا «باب الساحة» به انتفاضه ی اول می پردازد؛ «المیراث» مرحله ی اوسلو را به تصویر می کشد؛ «صورة و أیقونة عهد قدیم» تحولات قدس را مورد بررسی قرار می دهد؛ و «ربیع حار» تصویری از انتفاضه ی دوم است. این بدان معنا است که وضعیت طوفانی و متغیر فلسطین که همواره دستخوش ضربه ها و شکست های گوناگون بوده است، نیاز به چشمی تیز بین یا دوربینی دقیق دارد تا آن را ثبت و ضبط کند و ابعاد اسف بار زندگی این ملت کوچک را که عزم و اراده ای بزرگ و ایمانی قوی به مقاومت ادامه می دهد، به تصویر کشد، تا مبادا این تجربیات از حافظه ی فلسطین و جهان عرب، و یا حتی حافظه ی انسانیت پاک شود» (عیسی، 2005).
سحر خلیفه به عنوان یک فلسطینی، خود را در تقابلی مستمر با دشمن صهیونیست و اشغالگر می بیند و معتقد است قضیه ی فلسطین در برابر هجوم تبلیغاتی صهونیست ها در جهان امروز، عکس العملی قاطع را می طلبد: «ببینید یهودیان با تراژدی خود چه کرده اند! آنان را با هزاران سند کتبی و دیداری ثبت و ضبط کرده اند و این تراژدی به کمک این اسناد و تکرار مداوم و یادآوری آن، در سطح دنیا در برابر چشم همگان است؛ پس چرا ما این کار را نکنیم تا فراموش نکنیم و دیگران فراموش نکنند و آنان که در مصیبت های وارد شده بر ما نقش داشته اند فراموش نکنند؟ درست است که زبان ما و صدای سیاستمداران و ادیبان ما تا کنون شنیده نشده است؛ اما با تداوم تجربیات و تکرار و یادگیری سبک ها و تکنیک های جدید می توانیم صدایمان را به شکلی بهتر به گوش همگان برسانیم، و شاید بتوانیم بعنوان ادیب، رد کاری که سیاستمداران ما در آن شکست خورده اند، پیروز شویم. به فضل ترجمه هایی که از آثار من منتشر شده است، بارها و بارها به من گفته شده که حتی یک کتاب ادبی موفق می تواند مؤثرتر از هزاران سخنرانی و اجتماع سیاسی، چه در محافل بین المللی و چه در سازمان ملل باشد» (همان: 4).
بنابراین در رمان های سحر خلیفه، تقابل میان فلسطینی و اسرائیلی را به وضوح می توان دید. رمان«المیراث» یکی ازنمونه های این تقابل را به تصویر می کشد که مربوط به حکومت خودگرادان تشکیل شده پس از معاهده ی اوسلو است. حکومتی ظاهری که در واقع نقش چندانی در کنترل و مدیریت اوضاع در فلسطین اشغالی ندارد: «... تقاط تفتیش ار هر دو سو برقرار شد، از سوی عرب ها و از سوی یهودی ها، یعنی از طرف حکومت و مافوق حکومت. اینها می گویند «شالوم» و آنها می گویند «سلام». و راننده می گوید: «ولمون کن. بذاربریم». اما گذشتن ساده نیست. بین دو نقطه ی تفتیش عبری و عربی رفت و آمد به سختی انجام می شود. این یکی مأمور امنیتی است و آن یکی مأمور تأمین امنیت؛ یعنی در امان ماندن از خطر ما و نه تأمین امنیت ما!... » (خلیفه، 1997: 283).
در «أصل و فصل» سحر خلیفه به دوره ای ما بین 1920 تا 1936 م. باز می گردد تا زمینه های اشغالگری یهودیان در سرزمین فلسطین را تبیین کرده و آن را ریشه یابی کند. در این برهه از تاریخ که حاکمان انگلیسی فلسطین را اداره می کردند، مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین شدت بیشتری یافت و یهودیان با حمایت های مالی، نظامی و سیاسی انگلیس شروع به بلعیدن این سرزمین کردند. قهرمانی های مبارزان فلسطینی در این دوره صحنه های درخشانی را پدید می آورد، اما به دو دلیل عمده، نتیجه ی لازم را به دست نمی آورد؛ یکی عدم وجود حکومت ملی که حافظ منافع فلسطینان باشد، و دیگری فقر فرهنگی و ساده لوحی مردم و برخی از سران مؤسسات عربی و فلسطینی؛ البته سحر خلیفه همچون همیشه دلیل دیگری را نیز برای ناکامی ملت فلسطین در نظر می گیرد و آن «وضعیت زن» است. بدین معنا که ملت فلسطین با وجود قید و بندها و تبعیض هایی که زنان فلسطینی از آن رنج می برند، نمی تواند به آزادی و استقلال کامل دست یابد.
اما رمان «ربیع حار» در بردارنده ی بیشترین تصاویر تقابل و درگیری میان فلسطینی مبارز و اسرائیلی غاصب است. این رمان، بازتابی است از وضعیت جاری در سرزمین فلسطین به هنگام انتفاضه ی دوم. سحر خلیفه به عنوان یک زن فلسطینی با خشم و نفرت تمام، تصویرگر وحشیگری صهیونیسم و کشتار و ویرانگری آنان و نابود کردن خانه و کاشاه ی صاحبان و وارثان اصلی فلسطین است؛ گرچه این رمان بیانگر اعمال وحشیانه ی سربازان اشغالگر علیه ملت فلسطین است؛ اما اشاره ای نیز به برخی تغییرات در تفکر و رفتار انسان فلسطینی در قبال انسان اسرائیلی دارد. این شرایط که پس از معاهده ی اوسلو پدید آمد، امیدها را در هر دو طرف نبرد، برای رسمیت شناختن یکدیگر وهمزیستی مسالمت آمیز زنده کرد؛ اما سحر خلیفه به نتیجه ی معکسی می رسد که نشان دهنده دیدگه بدبینانه ی او نسبت به وضعیت فلسطین است. سحر خلیفه، معتقد است اگر امکان همزیستی این دو ملت نیز فراهم باشد، این طرف یهودی است که همزیستی را رد کرده و بر استمرار اشغالگری و خشونت اصرار می ورزد، و این چنین است که امیدید به امکان زندگی مبتنی بر تفاهم و دوستی و انسانیت میان فلسطینیان و یهودیان صهیونیست باقی نمی ماند (القاسم، 2007).
این رمان با تصویر کردن شرایط اقتصادی و اجتماعی آغاز می شود که پس از معاهده ی اوسلو در سرزمین های اشغالی پدید آمد. رفاه نسبی و احساس امنیت و آرامش، هر چند به شکل ظاهری، باعث شده بسیاری گمان کنند که با استقلال، دولت ملی، حکومت دموکراتیک و آزاد، عدالت و مساوات و جامعه ی آرمانی دست خواهند یافت. تحولات سریع اقتصادی، افزایش فرصت های شغلی، کاهش قید و بندها و بالارفتن سطح زندگی باعث شد بسیاری از مردم، به ویژه جوانان، فربی خورده و از حقیقت پنهان در پس این تغییر و تحول ظاهری غافل شوند.
(همان) اما با فروافتادن نقاب از چهره ی اشغالگران، حقیقت ماجرا آشکا شده، خون و مرگ و آوارگی و تبعید جایگزین رویاهای شیرین مردم شد. «فضل القسام» یکی از شخصیت های رمان «ربیع حار» و یکی از این مردم است که می گوید: «... از اوسلو چیزی باقی نمانده. اوسلو را گشتند. فرماندهی انتفاضه را کشتند، مردم را کشتند و اوسلو را کشتند...» (خلیفه، 2004: 160).
اما تقابل با دشمن اشغالگر، علاوه بر آثار این نویسنده، در سایر شؤون زندگی او نیز جلوه گر است؛ چرا که سحر خلیفه به عنوان یک زن فلسطینی، همواره خود را ملزم به دفاع از حق قانونی و تاریخی ملت خویش می داند؛ بر این اساس گرچه رؤیای دست یابی به جایزه ی «سیمون دی بوار» - نویسنده ی مشهور فرانسوی - را در سر می پروراند، اما از پذیرش آن امتناع می ورزد، و اگر چه شیفته ی «دی بوار» و قلم اوست و او را «نخستین الگو و معلم اول خود» (عطاءالله، 2009) می داند، اما جایزه ی مزین به نام این نویسنده را که در سال 2009 م. به صورت مشترک به او و یک نویسنده ی زن اسرائیلی تعلق گرفت، رد می کند. سحر خلیفه معتقد است کرامت و عزت نفس او به عنوان یک رمان نیوس فلسطینی، فراتر از همه ی آرزوها و رؤیاها است و تقسین این جایزه به یک نویسنده ی اسرائیلی نوعی عادی سازی روابط محسوب می شود. او پذیرش نصف جایزه را به معنی نصف اعتراف به حق طرف مقابل و به رسمنی شناختن آن می داند و در یک مصاحبه ی مطبوعاتی می گوید: «اگر آفرینش های ممتاز ادبی در فلسطین وجود دارد و می توان آن را به رسمیت شناخت، پس این آثار ادبی باید روی پای خود و بدون کمک گرفتن از عصای اسرائیلی بایستند؛ اما، اگر نفاق و دورویی اروپایی بر پنهان کاری و رشوه دادن اصرار دارد، ما از این گونه جوایز بی نیازیم» (همان). سحرخلیفه، همچنین تأکید می کند که چنین جوایزی «صلح را به ارمغان نمی آورد و زمینه ی آن را نیز فراهم نمی کند که اگر به راستی چنین بود، آن هنگام که رئیس فقید حکومت فلسطینی «یاسر عرفات»، «اسحاق رابین» و «شیمون» پرز مشترکا جایزه ی صلح نوبل را دریافت کردند، به صلح دست می یافتیم» (همان).
این همان دوگانگی و تقابل اساسی است که در آثار سحر خلیفه و در زندگی ادبی او به وضوح دیدهمی شود؛ یعنی تقابل میان فلسطینی مظلوم و مقاوم و اسرائیلی ظالم و مهاجم.

2-3- فلسطینیان مبارز و مزدوران و جاسوسان

سحر خلیفه در رمان های خود، گاه به وجود مزدوران و خیانت کارانی اشاره می کند که با نیروهای اشعالگ رهمکار می کنند، و رمان «ربیع حار» بهترین نمونه برای اشاره به این پدیده است. «فضل القسام» می گوید: «شهر پر شده از مزدورها و وشمی ها. فلانی پسر فلانی مدور شده، پس بقال مزدور شده، پسر ابویوسف، زولبیا فروش و خرما فروش، وحتی باقالی فروش بساطشو تو محله ها می گردونه و جاسوسی می کنه. جیره خور اون آشغالا شدیم...» (خلیفه، 2004: 90).
حتی برخی از افراد که به میهن پرستی و مبارزه ی علیه اشغالگران تظاهر می کند، در نهایت به هموطنان خود خیانت کرده و برای دشمنان جاسوسی می کنند. «أحمد» به «أم سعاد» می گوید: «عیسی ما رو فروخت ام سعاد، عیسی و ده ها و بعضی ها میگن صدها نفر مثل اون. میگن عیسی و امثال اون مین ها رو به اونا نشون دادن و ما رو لو دادن، و وقتی یهودی ها وارد شدن، روی سیم های قطع شده قدم گذاشتن، چوی عیسی، عیسی و امثال اون سیم ها رو و ما رو لود داده بودن» (همان: 162).
در سایر رمان های سحر خلیفه نیز اشاراتی به وجود خیانت کاران و مزدوران شده است. در رمان «حبی الأول» یکی از این اشارات گذرا به چشم می خورد: «هم از حکومت می ترسم و هم از حماس... هم از یهودی ها می ترسم و هم از مزدورها و جاسوس ها...». (خلیفه، 2010: 65) و در «أصل و فصل» اززبان یک شخصیت یهودی آمده است: یه زمین دار عرب این آمادگی رو داره که هموطن خودشو تو زمین خودش در مقابل منفعت و پول فراوان بفروشه...» (خلیفه، 2009: 371).
البته سحر خلیفه ریشه ی این پدیده ی زشت در جامعه ی فلسطین را فقر اقتصادی و جهل و ناآگاهی قشر وسیعی از مردم می داند. او در «أصل و فصل» می گوید: «... باید از سگ های شکاری و ارتش جاسوس ها بترسند. فقر و نادانی اینان، ارتش دشمن است. یک جاسوس در مقابل پولی اندگ سر برادر خود را می فروشد...» (همان: 399). و به همین دلیل است که سحر خلیفه، فقر فرهنگی و نادانی را در کنار ظلمی که در حق زنان اعمال می شود، از مهم ترین عوامل ناکامی های ملت فلسطین می داند.

3-3- فلسطینیان مبارز و منتقدان از راه دور

سحر خلیفه از کسانی که دور از وطن زندگی می کنند و از مواهب و امکانات موجود در کشورهای غربی و یا کشورهای نفت خیز حاشیه ی خلیج فارس بهره می برند و تنها به انتقاد از هم میهنان خویش و رهبران انتفاضه می پردازند به شدت انتقاد می کند. او به عنوان نمونه در رمان «ربیع حار» شخصیت «سعید» را به تصویر می کشد که در عمان به وکالت مشغول است، اما در کار خود چندان موفق نیست و هر از چند گاهی برای گرفتن کمک های مالی نیدز خانواده ی خود در نابلس باز می گردد. سعید که در روزهای محاصره ی نابلس و هجوم اشغالگران به این شهر نزد خانواده بازگشته است، نسبت به همه چیز اعتراض و انتقاد کرده و راهکارهای به اصطلاح عملی ارائه می دهد: «عملیا باید ادامه پیدا کنه، نباید حتی یه اتوبوس یا هواپیما و یا حتی یه قهوه خونه یا رستوران براشون باقی بذاریم...» (خلیفه، 2004: 201). پدر از او می پرسد: «سعید! کدومش به نفع مردم و فلسطینه: نصفشو از دست بدیم یا همشو؟» (همان) و سعید با عصبانیت پاسخ می دهد: «یعنی وطن گوشت قربونیه که با پیمونه و کیلو فروخته بشه؟! وطن ارزشمنده فروخته نمیشه، اما مسؤولین منفعت طلب نشستن هر طور که دلشو می خوا تقسیم می کند نصف یک چهارم یک پنجم این طور پیش بره بعد از دو سال هیچی برای فروش بافی نمی مونه...»(همان).
مکالیمه زیر بین استاندار و مازن در رمان المیراث نیز گون ای دیگر از انتقادهای کلایم به مردم فلسطین و رفتار ننهاست استاندار که سال ها از وطن درور بوده اکنون بار یدیگران توصیه ها و نتقاداتی دارد مازن با صدایی غمگین گفت برادر بزرگم یه پژوهشگره که تو آلمان کار می کنه استاندارد با لحنی خشک گفت: آلمان؟ چرا آلمان؟ باید برگرده و با خدمون کار کنه. کشور به مغز اون نیاز داره، باید برگرده. مازن با شنیدن این جواب بی معنی و تکراری، با غم و اندوه بیشتری گفت: سخته که برگرده. استاندار بدون فکر کردن گفت: باید برگرده. مازن با کمی عصبانیت گفت: سخته که برگرده. استاندار طبق عادت گفت: مدارکشو بده به من با برش گردونم...» (خلیفه، 1997: 301).
این نمونه ها در رمان های سحر خلیفه، نشان دهنده ی دوگانگی و تقابل میان فلسطینی مبارزی است که از اشغال و جنگ و خشونت رنج می برد و با مشارکت در انتفاضه در راه آزادی میهن خود گام بر می دارد و میان کسانی که تنها از راه دور فریاد می زنند و اعمال مبارزان را مورد نقد قرار می دهند، اما کوچک ترین مشارکتی در نبرد حقیقی ندارند.

4-3- فلسطینیان مبارز و سران حکومت

سحر خلیفه به چشم خود دیده است که چگونه مردم هر آنچه دارند، از مال و فرزند و خانه و منبع درآمد، همه را در راه رسیدن به اهداف انتفاضه هزینه می کنند. این هنگامی است که مردم به رهبران انتفاضه و سران مؤسسات فلسطینی ایمان و اعتقاد داشته باشند؛ اما وقتی که مردم اعتماد خود به رهبرانشان را از دست بدهند، دیگر وعده ها را باور نمی کنند، و نسبت فداکاری و هزینه ای که حاضر به پرداخت آن هستند کاهش می یابد؛ گرچه حتی در این حالت نیز برای ادامه ی زندگی، مجبور به مقابله با دشمن قسم خورده ای هستند که تا بن دندان مسلح است. از آنجا که سحر خلیفه رمان نویسی واقع گرا است و به شعار و ادعا و عوام فریبی اعتقادی ندارد، در این زمینه چنین می گوید (جابر، 2009): «ما مقدار فراوانی دروغ را به ارث برده ایم که باید آن را دور بریزیم تا از خطاها و کوتاهی های خود درس بگیریم. ما عادت کرده ایم که شکست های خود را بر گردن استعمار و اسرائیل بیندازیم و لذت می بریم از این که دیگران و حتی خودمان در مورد خود چنان سخن بگوییم که صداها برابر بیشتر از توانایی های ماست و متأسفانه این ویژگی مختص فلسطینیان نیست؛ بلکه همه ی عرب ها از آن برخوردارند. ما بهای حماقت، جهل و عقب ماندگی رهبرانمان را می پردازیم، و همچنان گفته ها و ادعایشان را تصدیق می کنیم که در گذشته هم تکرار شده و پدران و اجداد ما هم قبلا آن را از زبان رهبرانشان - که تفاوتی با رهبران ما نداشته اند - شنیده اند».
سحر خلیفه معتقد است که دشمن اشغالگر صهیونیست عامل اصلی در شکل گیری تراژدی فلسطین است؛ اما انتقادات او نسبت به حکومت فلسطینی و سران آن و رفتار آنان نیز بسیار تند و بی پرده است. در رمان «ربیع حار» نمونه ای از این انتقادات را از زبان شخصیت ها می شنویم: «... و سازمان هایی با عمامه ها و نشان ها و حاجیان و روحانیان، و تجارب های ملیونی، و ما ملیون ها نفریم، ما یتیمان که مثل گوسفندانی بی چوپانیم. چه سرزمین شومی!» (خلیفه، 2004: 83) و «برای او و بسیاری دیگر مثل او و پدرش، حکومت خودگردان حکومتی بود، شبه حکومتی بود، حکومتی بی سر و ته؛ چرا که پس از انقلاب در بیروت، و آن نبرد بزرگ، و افکار نور و آزادی، و کوبا و موسکو، و شعرهای آزادی خواهانه، حکومتی پدید آمد که از نظر شکل و مضمون تفاوتی با سایر مؤسسات و نظام های عربی ندارد. هرج و مرج و فساد و مالیات ها و گروه های سرکوب و شکنجه. پس کار کجاست؟ تولید کجاست؟ وزارتخانه ها و نمایندگان مجلس کجا هستند؟» (همان: 111). و از زبان «عیسی» که متهم به خیانت و جاسوسی است می گوید:
«کی جرأت حمله به شهر رو داره در حالی که گردان ها و نیروهای امنیتی و پلیس، همه و همه برای اولین بار پس از اوسلو و تشکیل حکومت خودگردان به هم پیوستند. کی جرأت داره؟ نیروهای امنیتی، نیروهای حماس، فتح، جهاد، نیروهای مردمی و... پرچم ها رو بلند کردند، شعار دادند، مسلسل ها رو بالای سرشون بلند کردند... و تو خطبه ها با استناد به تعداد پرچم ها و گردان ها وعده ی پیروزی و آزادی دادند... کی جرأت می کنه؟» (همان: 112) و مثل گفته ی مجید: «نزدیکی به رئیس دولت یعنی حکومت. یعنی منصب، یعنی رتبه، یعنی حقوق و مزایا، یعنی معاون وزیر، و بعد از اون وزارت. و مسابقه دادن با بقیه تو اخبار و تلویزیون. این یکی حرف می زنه، اون یکی تحلیل می کنه و یکی دیگه نقد می کنه و خودشو مبرا نشون میده، گرچه لیست افراد ذی نفع با اسم خودش شروع میشه. الفاظ و واژه های دهن پرکن به زبون میاریم، و کلماتی مثل دموکراسی، اصلاح فساد و بازسازی بدنه ی حکومت و نمایندگان ملت، همه ی شبکه ها و روزنامه ها رو پر می کنه...» (همان: 170).
مجید یکی از همین رجال سیاسی است که خود نیز به فریب کاری و ظاهر سازی اعتراف می کند: «به جای لباس نظامی کت و شلوار پوشیدم، و به جای اسلحه قلم به دست گرفتم. من صحبت می کنم و با غرور از دموکراسی و مشکلات مردم و بازسازی بدنه ی حکومت حرف می زنم، تا جایی که خودم هم بیانات خودم روباور می کنم» (همان).
سحر خلیفه همچنین با پنهان شدن در پس صورتک «أحمد» در مورد شعارها و اوصافی که بعضی از شاعران و رهبران سیاسی در مورد ملت فلسطین بکار می برند، چنین می گوید:
«او فراوان از صبر و ایمان و امتحان عجیب و غریبی شنیده بود که از طرف خداوند برای بندگان مقاوم و صبورش نازل شده؛ مردمی که آستانه ی تحملشون بیشتر از هر ملت دیگه ای تو دنیاست. چون اونا از یک گل مخصوص که با آب شیاطین مخلوط شده آفریده شدن... این چه تفسیریه که میگه خدا این همه مصیبت رو فقط برای امتحان مردم نازل می کنه؟ این امتحان عریض و طویل چیه، نمی خواد تموم بشه؟!» (همان: 153).
چنان که پیداست، رمان «ربیع حار» بیشترین نقد را نسبت به سران حکومت دربردارد؛ اما در سایر رمان هی سحر خلیفه نیز اشاراتی به این دوگانگی و تقابل میان فلسطینی مبارز و مسؤولین بی کفایت مؤسسات فلسطینی دیده می شود. در رمان «أصل و فصل» آمده است: «... بن گوریون، بزرگ یهودیان، روزی گفت که می تواند بزرگ ترین عرب را هر قدر هم مغرور و متکبر باشد بخرد» (خلیفه، 2009: 25). البته این نوع از تقابل نیز به نوعی زیر مجموعه ی تقابل و دوگانگی اساسی موجود در فضای فلسطین، یعنی تقابل میان فلسطینی و اسرائیلی قرار می گیرد. اما نوع دیگری از دوگانگی و تقابل در رمان های سحر خلیفه به وضوح خودنمایی می کند که به عقیده ی او اهمیت آن کم تر از اولی نیست و آن تقابل میان زن و مرد است.
Khalifefeh1

5-3- زنان و مردان

زن و مرد در بیشتر رمان های سحر خلیفه با هم تداخل می یابند؛ گویا نبرد در دو جبهه جریان دارد: مقابله با اشغالگران سرزمین، و مقابله با سلطه ی مرد در جامعه ی مردسالاری که در آن دختران از زمان تولد مورد تحقیر قرار می گیرند، حال آنکه فرزند پسر همواره مورد توجه است و در طول زندگی تمام خطاهای او - هر چند بزرگ باشد - نادیده انگاشته می شود (القاسم: 2005). جامعه ای که زن را از کوچک ترین خصوصیات خود - یعنی اسم - نیز محروم می کند؛ زیرا زن در ابتدا - به عنوان مثال - دختر مفتش است و سپس همسر تاجر می شود، بدون این که نام یا شخصیتی مستقل داشته باشد. او ابتدا به پدر منسوب می شود و سپس به همسر (حمود، 1993: 20).
سحر خلیفه به این حقیقت ایمان دارد که تغییر و تحول مثبت وقتی در جامعه رخ می دهد که تک تک افراد آن جامعه اندیشه، رفتار فرهنگ خود را ترقی بخشند؛ اما وقتی نیمی از جامعه، یعنی زنان، در این تغییر و تحول و پیشرفت نقشی نداشته باشند، نتیجه ی کار از آغاز مشخص خواهد بود. او می گوید: «وقتی می نویسم، نمی توانم میان رنج خود به عنوان یک زن، و وضعیت خود به عنوان یک فلسطینی که وطنش اشغال شده است، تفاوتی قائل شوم، و فرق چندانی میان اشغالگری مرد نسبت به زن و اشغالگری اسرائیل نسبت به میهنم نمی بینم؛ چرا که این هر دو باعث سقوط و شکست در سطح فردی و اجتماعی می شود» (القاسم، 2007).
بنابراین، در دیدگاه سحر خلیفه، زن هم از جانب بیگانگان و هم از جانب هموطنان و بلکه در خانواده ی خود نیز تحت فشار است. این اندیشه ی نویسنده تقریبا در تمامی شخصیت های اصلی زن در رمان های او خودنمایی می کند. مثل «عفاف» و «سمیرة» در «مذاکرات امرأة غیر واقعیة»، «رفیف» و «سحاب» در «عبادالشمس»، «زینة» در «المیراث»، «نزهة» در «باب الساحة» و ... او حتی در رمان «Women of noman"s iand» که آن را به زبان انگلیسی و به عنوان پایان نامه ی دکتری خودنگاشته، از بیان مشکلات زنان غافل نمانده است. این رمان، تصویری است از زندگی سه زن مقیم آمریکا: «زینة» زنی عرب که از مسائل اخلاقی و سودجویی مردان زنج می برد، «سارة» زن سیاه پوستی که از تبعیض نژادی شکوه می کند، و «الینا» دختر یهودی که پس از رابطه ی عاشقانه اش با یک جوان فلسطینی از سوی مؤسسات صهیونیستی تحت فشار قرار می گیرد (المناصرة، 2011).
البته قضیه ی زن و ظلمی که در حق او اعمال می شود، سرانجام در برابر هجوم وحشیانه ی ارتش اشغالگر صهیونیستی رنگ می بازد؛ اما به هر حال سحر خلیفه به خوبی توانسته است اهمیت و شایستگی زن را در پذیرش مسؤولیت های گوناگون در شرایط دشوار فلسطین به رخ مردان بکشد. «سعاد» در «ربیع حار» در پاسخ به پدرش که می گوید: «زن غیر از رسیدگی به شوهر و بچه ها و خونه و زندگیش وظیفه ای نداره» این چنین از حق مادرش دفاع می کند: «انگار پدر یادشون رفته که در طول چند سالی که تو زندون بودن، سرپرست خونه و مسؤول تأمین معاش بچه ها خانومشون بوده؛ اما در سکوت، بدون سروصدا و شعارو بیانیه، بدون نشان افتخار، بدو مشعل و نورافکن» (خلیفه، 2004: 182). در نهایت می توان گفت «رمان های سحر خلیفه در برخی موارد، نمونه ای است از پژوهش های جنسیتی که به بررسی وضعیت زن در شرایط جنگ و درگیری های مسلحانه می پردازد، و این که زنان چگونه به شکلی مضاعف هم از جانب خانواده و هم از سوی دشمن مورد ستم واقع می شوند» (جمیل عزم، 2006 م). اما سرانجام این زن فلسطینی است که با وجود تمام ناملایمات موجود در جامعه ی مردسالار فلسطین، در کنار مرد به مبارزه با اشغالگران می پردازد و پایه های مرد در راه آزادی و استقلال کشورش تلاش می کند.

6-3- زنان تحصیل کرده و زنان سنتی

چنان که گذشت، زن در رمان های سحر خلیفه موجودی مظلوم و رنج کشیده است که همزمان از سوی مردان سنتی جامعه ی خود و از سوی دشمن اشغالگر تحت فشار است؛ اما در میان زنان فلسطینی گروهی نخبه، تحصیل کرده و با فرهنگ هستند که علاوه بر دو عنصر فوق از جانب زنان سنتی و بی فرهنگ جامعه نیز مورد آزار و تهمت قرار می گیرند. این گروه از زنان که خود سحر خلیفه نیز در زمره ی آنان قرار می گیرد، تلاش می کنند در کنار مبارزات میهنی خود، در جهت رهایی زن از قید و بند استبداد و خودکامگی مردان نیز مبارزه کنند؛ اما معمولا نه تنها از جانب مردان، بلکه از جانب زنان بی فرهنگ و عامی نیز مورد تعرض و آزار و اذیت واقع می شوند. در واقع شخصیت هایی چون «عفاف» در «مذاکرات امرأة غیر واقعیة»، «سمیرة» در «لم نعد جواری لکم»، «رفیف» در «عباد الشمس»، «سحاب» در «باب الساحة» و «زینة» در «المیراث» از این جمله اند که نویسنده با پنهان شدن در پس چهره ی این شخصیت ها به بیان اندیشه ها، آرمان ها و مشکلات خود می پردازد (المناصرة، 2011).
در «باب الساحة» شخصیت «سمر» که یک پژوهشگر دانشگاهی است چنین وضعیتی دارد:
«درون رختخواب خود پرید و زیر لحاف پنهان شد، در حالی که از خشم و ترس می لرزید. خشم از خود، چون می ترسید، و ترس از ترس خود، چون می دید او همچنان در محاصره ی روابط پیچیده و عقده ها است. او در این خانه احساس می کرد که مانند حشره ای است که تار عنکبوت، و نه بیشتر. پس اندیشه ها و نظریات کجا هستند؟ تمام آن در برابر یک فریاد، یک کلمه و یک اشاره فرو می ریزد...» (خلیفه، 1990: 133). و نیز «نویسنده از خلال شخصیت «عفاف» در:
«مذکرات امرأة غیر واقعیة» قصد دارد صدای دختر سرکشی را به گوش دیگران برساند که خواهان حق خود از آزادی و زندگی است. دختری که سیطره ی پدر، برادر و عمو را نمی پذیرد. سحر خلیفه از این طریق می خواهد بر آزادی دختران در رفتار، اندیشه و شیوه ی زندگی شان تأکید کند. و نیز از خلال شخصیت «نوال»، مبارز کمونیست، سعی دارد استحقاق و شایستگی زن را در نقش های مبارزاتی ثابت کند. اما آن نوع از زنان که در قالب مادران و همسایگان ارائه شده اند، به وضعیت موجود راضی هستند، تسلیم قضا و قدر شده اند، در انزوای خانه های خود فرو رفته اند و تمامی خطاهای مرد را می بخشند، نمونه هایی از زنان فنا شده در جامعه ی مردسالار عربی هستند. نمونه ای که مرد عرب سعی در ابقا و تداوم آن دارد. اما سحر خلیفه هرگز با آنان همراه نمی شود و سعی در آگاه ساختن و برانگیخن و فعال ساختن وادار کردن آنان به مقابله و ایستادگی در برابر مرد دارد، تا به حقوق خود دست یابند و در ساختن امروز و فردای خود نقش ایفا کنند...» (القاسم، 2005).
اما در رمان «عباد الشمس» و تا حدودی در سایر رمان های سحر خلیفه می توان شخصیت های زن را به چهار گروه تقسیم کرد (المناصرة، 2011):
1- زن خانه دار و سنتی که تحت سیطره ی مرد، زندگی حاشیه ای خود را دنبال می کند. اکثر مادران، همسران، و زنان خانه دار در این گروه جای می گیرند که خود را طریق شایعه پراکنی و غیبت و تهمت، عاملی برای آزار و اذیت زنان تحصیل کرده و با فرهنگ هستند. یکی از کارکردهای این گروه از زنان، پرداختن به مسائل بی ارزش و سطحی، و یا غیبت و بدگویی کردن از زنان بی سرپرست و یا زنان مترقی و تحصیل کرده است. مثل رفتاری که این زنان با «سعدیه» دارند. «سعدیه» که همسرش در نبرد با صهیونیست ها به شهادت رسیده است، با خیاطی هزینه ی زندگی فرزندانش را تأمین می کند و ناگزیر وارد جامعه شده و با مردان تعامل دارد. به همین دلیل زنان بی فرهنگ، او را هدف تهمت های گوناگون قرار می دهند. از این نظر می توان سعدیه را زنی نیمه سنتی یا نیمه مترقی دانست.
2- زن با فرهنگ و تحصیل کرده که در زندگی اجتماعی خود به توازن و تعادل مطلوبی دست یافته و خود را از سقوط در منجلاب ها و مفسده ها، و نیز از خضوع در برابر مرد و تسلیم شدن بی چون و چرا در مقابل سنت ها و آداب و رسوم نامعقول در امان نگه داشته است. مثل «رفیف»، که روزنامه نگار و شاعری روشن فکر است. او گرچه از سوی همکاران خود در روزنامه مورد آزار و بی مهری واقع می شود؛ اما از ایجاد نامشروع با کسی که ادعا می کند او را دوست دارد، امتناع می ورزد.
3- زن نیمه مترقی یا دارای فرهنگی متزلزل که از فرهنگ و تمدن، تنها ظاهر آن را فراگرفته است؛ بنابراین در نهایت شکست خورده و به سنت ها و عادات متداول در جامعه پناه می برد. مثل «نوا» که وقتی از آزادی معشوق خود از زندان ناامید می شود، به دنبال مرد دیگری می گردد تا با او ازدواج کرده و از تنهایی و متهم شدن به بی بندوباری نجات یابد و در عوض به زنی حاشیه ای در چارچوب زندگی یک مرد تبدیل شود.
4- زن روسپی که سحر خلیفه از زبان این شخصیت، نقدی بی پرده را نسبت به وضعیت اجتماعی و باورهای اشتباه مردم ارائه می کند. مثل شخصیت «خضرة» که ابتدا قربانی رفتار پدر می شود و سپس قربانی زور گویی همسرش، تا این که سرانجام به فساد و خودفروشی کشیده می شود؛ بنابراین او از سوی همگان و حتی از جانب سایر زنان اطراف خود مورد هجوم واقع می شود؛ به همین دلیل او در نقد اوضاع اجتماعی زبانی صریح و بی پرده دارد.
اما باید به این نکته توجه داشت که تقابل میان تحصیل کردگان با فرهنگ و عامه ی مردم، منحصر به زنان نمی شود؛ بلکه این تقابل را در میان مردان نیز می توان بررسی نمود؛ اما از آنجا که سحر خلیفه به عنوان یک نویسنده ی زن فلسطینی بیشتر در پس نقاب زنان تحصیل کرده پنهان شده است، این گونه تقابل و دوگانگی در رمان های او در میان شخصیت های زن بیشتر است و بدین ترتیب شبکه ی تقابل ها، تناقض ها و دوگانگی ها در رمان های سحر خلیفه، پیچیده تر می شود.

7-3- شرق و غرب

در رمان های سحر خلیفه نوعی دیگر از تقابل میان دو واژه ی «شرق» و «غرب» دیده می شود. این دو واژه که معمولا برای دلالت بر کشورهای شرقی و کشورهای غربی به کار رفته اند در برخی موارد، کارکردی رمز گونه یافته اند؛ مثل دلالت «غرب» بر یهودیان و هر آنچه مربوط به ایشان است، و نیز دلالت شرق بر فلسطین و ساکنان آن و مسائل مربوط به ایشان. تهاجم یهودیان به سرزمین فلسطین، از غرب به شرق صورت گرفته است؛ بنابراین هر جا از این دو جهت جغرافیایی یاد شده است، می توان به دنبال دلالتی رمزگونه بود. در «حبی الأول» پنجره ی شرقی محل نشستن مادربزرگ «نضال» بوده است: «در همین مکان، زیر پنجره ی شرقی بر روی تشکی پر شده از پشم نرم... مادربزرگم هر صبح مقابل شومینه می نشست. از نماز صبح اینجا می نشست، قهوه درست می کرد و دانه های اسپند و پوست لیمو را روی آتش می پاشید...» (خلیفة، 2010: 11). بدین ترتیب، پنجره ی شرقی همچون روزنه ای به دوران خوش گذشته است که خاطرات و احساسات خوبی را در «نضال» بیدار می کند؛ اما پنجره ی غربی، معمولا دریچه ای است برای دیدن هجوم اشغالگران به این سرزمین. «وایزمان» در «أصل و فصل» برای نشان دادن نظم و انضباط کارگران یهودی، حاکم انگلیسی را به سمت پنجره ی غربی فرا می خواند:
«... و از پنجره ی غربی نگاه کرد و با هیجان خاصی گفت: جناب آرتور‍! بیا ببین، کارگران ما را ببین تا خودت قضاوت کنی. خواهش می کنم، خواهش می کنم. حاکم به آرامی از جای خود برخاست و از پنجره ی غربی نگاه کرد و چنان که انتظار داشت تظاهرات یهودیان را دید، صفوفی منظم مانند ارتشی کوچک و با انضباطی شدید...» (خلیفه، 2009: 142).
اما تصویری که از پنجره ی شرقی دیده می شود، چنین است:
«و به سمت پنجره ی شرقی رفت و با شماتت به حاکم گفت: بیا ببین، تفاوت را ببین... تفاوت در این است، ببین، ببین، خواهش می کنم ببین. حاکم به پنجره ی شرقی نزدیک شد و امواجی سیاه را دید، زنانی با چادر و پوشیه ی سیاه، و رجال دینی با لباس سیاه، شیوخ اوقاف و کلیسای «مهد» و «قیامة» همگی سیاه، و عمامه ها و کلاه ها تسبیح ها و صلیب هایی به اندازه ی صلیب قبرها و مردگان و صلیب مسیح...» (همان: 144).
در موارد بسیاری «غرب» که به جانب یهودیان اشاره دارد، مظهر زشتی و بدی و دشمنی و ... است؛ مثل: «مستعمره ی بزرگی که در مقابل روستای زواتا قرار دارد، مثل آبله از جانب غرب در فراز تبه منتشر شده است» (خلیفه، 2010: 80). حتی «زبیق» که سراپا شرارت و ناراستی است در تقسیم خانه و مزرعه ی مرد لبنانی، خود قسمت غربی را برمی گزیند و قسمت شرقی را به «وحید» پیشنهاد می کند: «و این خانه دو قسمت می شود. قسمت شرقی برای تو و من قسمت غربی را می گیرم» (همان: 127). یهودیان شرق و غرب نیز با یکدیگر تفاوت دارند: «آن ها از ما بودند و سپس علیه ما موضع گرفتند. طبیعتا این سخن در مورد یهودیان شرقی صحیح است، اما یهودیان غربی از هر نظر با ما بیگانه اند، از جمله در خوی و خصلت، یعنی بخشندگی، یعنی مسأله ی زن، و بخل شدید و تدین» (خلیفه، 2099: 216-217). گاهی در قالب تقابل این دو جهت جغرافیایی، تناقضات و دوگانگی های دیگری رخ می نماید؛ مثل حضور تانک های اسرائیلی در فضای مسکونی شهرهای فلسطین، و مجاورت گلدسته های مساجد با آنتن های ماهواره بر بام خانه ها: «به سمت شرق نگاه کرد و ردیفی از تانک ها را در اطراف میدان دید. و به سمت غرب نگاه کرد و هیچ ندید، چرا که خانه ای متراکم و گلدسته ها و آنتن ها و بشقاب های ماهواره بر فراز بام ها افق غربی را پوشانده بود؛ بنابراین چیزی جز مسجد جامع و دود آتشی که به آسمان بلند شده بود ندید» (خلیفة، 2004: 247). گاهی نیز، باد غربی با خود عفونت را به ارمغان می آورد: «و باد از سمت غرب وزید و ذرات فاضلاب و باکتری را از پره های بزرگی که روی سطح برکه می چرخیدد به سوی ما آورد» (خلیفة، 1997: 2689) و «اگر بادهای غربی و بوهای ناخوشایند بوزد چه؟ اگر پشه ها و حشرات هجوم آورند چه؟» (همان: 282) و حتی مصائب و مشکلات نیز از جانب غرب می وزد: «خانه را آنجا خواهد ساخت... و ورودی غربی شهر را خواهد دید و هنگامی که مشکلات از جانب غرب بوزو او پیش از همه با خبر خواهد شد» (خلیفة، 1980: 267)، «کشاورزان را آواره، و منطقه را محاصره کردند و اطراف آن را از هرسو به جز قسمت غربی محصور کردند. و این بدان معناست که آنان از سمت غرب، پیشروی خواهند کرد...» (همان: 334) و «بولدوزهای وارد شده از غرب همچنان خانه ها و دل های مردم را درهم می کوبند» (همان: 392).
اما در مقابل، یهودیان معتقدند این تمد غرب است که روشنایی و پیشرفت را برای دنیای تاریک و عقب مانده ی شرق به ارمغان می آورد. «وایزمان» خطاب به حاکم انگلیسی می گوید: «ما شرق را با شعله ی شما روشن خواهیم کرد، با دانش خود، و با دستان خود و با قدرت ملت یهودی در کار جدی، ما شرق را با تمدن و با حق و عدالت و پیشرفت روشن خواهیم کرد» (خلیفة، 2009: 131) و «ما در اینجا نمایده ی اروپائیان هستیم. هرچند ریشه های ما شرقی است، اما اکنون ما با کوله باری از تمدن غرب بازگشته ایم... ما شرق را روشن خواهیم کرد» (همان: 366).
شخصیت های فلسطینی نیز، گاهی خود به عقب ماندگی ها نابسامانی های جامعه ی خود اعتراف می کنند؛ مثل «رفیف» در «عباد الشمس» که در مورد وضعیت زن و جهل و بی فرهنگی زنان در جوامع شرقی، به ویژه جامعه ی فلسطین می گوید: «غم های آنان بی ارزشی است، مریض است، و عفونت شرق را به همراه دارد و یادآور فضای تحجر و تعصب نسبت به زن است» (خلیفة، 1980: 166)، «و همه ی فلسفه های شرقی نتوانست حتی یک راه حل ارائه کند» (همان: 174). او همچنیی با دیدن زنی کعامی که با بی توجهی به او نگاه می کند - بدون یانکه بداند «رفیف» تمام زندگی و وقت خود را صرف ترقی و آزادی او و امثال او از چنگال سنت های پوسیده ی جاهلی کرده است - چنین زمزمه می کند: «لعنت به تو ... دلم می خواهد گیسوان مرتب و شانه شده ات را به هم بریزم و لباس های شسته شده ات را به گل و لای کوچه های متعفن در تمامی منجلاب های شرق بیالایم. کاش می توانستم قدری از اندوه خود را در مغز تو فرو کنم... دیگر خسته شده ام» (همان: 177).

8-3- تهیدستان و ثروتمندان

سحر خلیفه تصویری خشن از جامعه ی فلسطین ارائه می کند که البته با سایر جوامع عربی تفاوت چندانی ندارد. جامعه ای که در آن ثروتمندان، فقرا را تحقیر می کنند و تهیدستان در برابر ثروتمندان، اظهار خضوع کرده، به چاپلوسی و تملق می پردازند. مثلا «أم عفاف» در «مذکرات امرأة غیر واقعیة» وقتی متوجه می شود که دخترش با کودکانی از طبقه ی تهیدست هم بازی شده است، بسیار خشمگین شده و سعی می کند او را از این کار باز دارد؛ در حالی که همسرش به خاطر موقعیت خوبی که نسبت به فشر ضعیف جامعه دارد، با آنان متکبرانه و با غرور رفتار می کند و همین شخص در برابر کسی که از نظر شغلی یک درجه از او بالاتر است، به چاپلوسی و تملق می پردازد (القاسم، 2005).
مقطع زیر از رمان «عباد الشمس» نیز، گویای این تقابل میان تهیدست و ثروتمند در جامعه ی فلسطین است:
«تو چی از دنیا می فهمی دختر؟ ماشالا جوون و خوشگل و پولدار و درس خونده و سرشناسی. فکر می کنی همه مثل خودتن که شلوار می پوشی، بین مردها می شینی، تو یه دستت قلم و تو یه دستت سیگار، نه دختری داری نه پسری، این منم که اگه یه ساعت خونه نباشم، بچه ها خونه رو خراب می کنن و محله رو رو سرشون می ذارن... تو از دنیا چی می فهمی؟ می دونی بیوه بودن یعنی چه؟ رسوایی یعنی چه؟ می دونی وقتی بچه ها مثل طناب دور گردنت بپیچن و ولت نکنن تا وقتی که آخرین قطره ی خونتو بمکن چه حالی پیدا می کنی؟» (خلیفه، 1980: 54).
نمونه ی دیگر از این دوگانگی و تقابل را در میان رمان «الصبار» می یابیم. آنجا که شخصیتی ثروتمند، ساختمانی را با درآمدهای نامشروع می سازد و وقتی کارگری فقیر از چگونگی دستیابی او به این ثروت می پرسد، مرد ثروتمند، برای فرار از پاسخ، به این آیه ی شریفه پناه می برد: «وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (خلیفه، 1976: 76).
با این مثال ها، تصویری از تقابل میان ثروتمند و تهیدست در رمان های سحر خلیفه به دست می آید. تصویری از زندگی ملت فلسطین که علاوه بر اشغال صهیونیستی از بحران ها و مشکلات اجتماعی و فرهنگی فراوانی رنج می برد و با این حال، تضاد و تقابل طبقاتی نیز عاملی برای ایجاد شکاف و تعارض میان افراد این ملت است که در برابر دشمن فریب کار و زیرک خود، بیش از هر چیز، به یکدلی و یکرنگی و همبستگی نیاز دارند.

9-3- نسل قدیم و نسل جدید

تفاوت ها و دوگانگی های میان نسل ها همواره و در همه ی جوامع، عاملی برای ایجاد تقابل بوده است. نسل های قدیمی تر، به سختی می توانند خود را با تغییرات به وجود آمده در زندگی معاصر، که جوانان به آن خو کرده اند، هماهنگ سازند. نمونه ای از این دوگانگی را می توان در رفتار «زکیة» با پسرش «وحید» دید: «این عاقلانه است که پیرزنی مثل من بره سینما؟ وحید با اطمینان گفت: بله که عاقلانه است؛ اما او از وضعیت ظاهری مادرش با آن پوشیه که با وجود بهتر شدن موقعیت مالی خانواده همچنان باقی بود، خجالت می کشید» (خلیفة، 2009: 188).
«وداد» نیز در مورد نسل خود و مادرش درمقایسه با نسل مادربزرگ می گوید:
«وداد بزرگ شد، و من بزرگ شدم، و مادربزرگم پیر شد. وداد دور از ما بزرگ شد و من دور از او بزرگ شدم. وداد برای من، مثل یک خواهر بزرگ بود، یا بهتر است بگویم وداد، مادر مادربزرگم بود، و مادر بزرگم، مادر من. و من در این آشفتگی میان دو نسل، رشد کردم. نسلی که مشتاقانه در پی تغییر است و نسلی که به گذشته و طالع بینی و علاءالدین چنگ زده است؛ به همین دلیل من نیز مانند دایی ام امین، میان این دو نسل ماندم. یعنی وسط، یعنی بدون پشتوانه» (همان: 364).
نمونه ای دیگر از تقابل دو نسل را می توان در رفتار «مجید» و پدرش در «ربیع حار» مشاهده کرد. «مجید» که قصد شرکت در یک مسابقه ی خوانندگی را دارد، از پدرش می خواهد که برای او یک جفت چکمه ایتالیایی بخرد؛ اما پدر ارتباط میان خوانندگی و چکمه را نمی فهمد:
«مجید گفت در بازار چکمه ای ایتالیایی دیده که همه را مسحور می کند و او می خواهد آنان را مسحور کند؛ چرا که تنها خوانندگی زیبا کافی نیست و هیأت داوران به تمامی جزئیات توجه دارند. پدر پرسید: به چکمه ی ایتالیایی هم توجه دارند؟ مجید چیزی نگفت و به انواع خوردنی های سفره چشم دوخت؛ بدون این که به چیزی دست بزند. پدر به او نگاه کرد. این نشانه ای از اعتراض و سرکشی مجید بود و این که او اعتصاب غذا خواهد کرد. پدر با خشمی پنهان سری تکان داد: ماشاالله! اعتصاب غذا می کند! در دوران ما این پدر بود که به خاطر کوچک ترین اشتباه، فرزندانش را از غذا محروم می کرد. در دوران ما غذا یک پاداش بود، نه ابزاری برای سرکشی...» (خلیفة، 2004: 54-55).
و در ادامه آمده است:
«کفش ورزشی مجید را به خاطر آورد که بیست، بیست و پنج یا سی دینار قیمت داشت. کفش ورزشی کوتشوک به قیمت 30 دینار؟ اسم آن بنیتون بود، کارلتون بود یا واشنگتن، نمی دانست، اما کفش ها هم اسم دارند. این چه نسلی است؟ این چه ناز و عشوه ای است؟ این چه ملتی است؟» (همان).
در واقع آنچه «فضل القسام» می گوید، برای پسرش «مجید» و امثال او قابل فهم نیست، به همین دلیل، سخنان او، تمسخر نسل جدید را به همراه دارد:
«او مضحکه ی دو پسر خود و ده ها و صدها جوان دیگر از نسل جدید شده بود. این چه نسلی است؟ نسل رقص اروپایی و MTV، پدرسوخته ها! آیا این نسل همان امید آینده ی ماست؟ ... نسل سست و بی غیرت و سرگردانی که در ناز و نعمت رشد کرده است. نسلی که نه می خواند و به می نویسد. نسلی که به ام کلثوم گوش نمی سپارد؛ بلکه صدای میمی و مادونا را ترجیح می دهد... این چه نسلی است؟ عجب نسلی! نسل ماهواره» (همان: 56-57).
در «المیراث» نیز شخصیت «بیگ» از جوانان امروزی که با وجد امکانات فراوان، ضعیف تر و ناکارآمدتر از جوانان قدیم هستند، چنین یاد می کند:
«من نمی دونم جوونای امروزی چرا مردانگی ندارن؟ قدرت و مروت و وجهه ی اجتماعی و قدوقامت حسابی ندارن. مثل کرم و مثل موش ضعیفن، با این که مثل غول غذا می خورن. زمان ما غذا کم بود، نه کیک بود نه استیک و نه انبه و آناناس؛ اما حاجی! سر یه بشقاب روغن زیتون می نشستیم و هر کدوم یه نون محلی دستتمون بود که با روغن می خوردیمش، و هر کدوم مثل یه دیو سالم و سرحال بودیم» (خلیفة، 1997: 150).
اما در «عبادالشمس» مدیر مجله که از جوانان امروزی و بی شرمی و بی مسئولیتی آنان به تنگ آمده است، چنین می گوید: «این آشفتگی در فلسطین، به خاطر این نسل کافر است که هیچ احساس شرم و آزرمی نسبت به وضعیت اسف بار خود ندارد» (خلیفة، 1980: 280).
چنان که از این نمونه ها پیداست، کیفیت زندگی این دو نسل، با هم تفاوت بسیار دارد؛ اما رشد جسمی و روحی جوانان نسل جدید کم تر از نسل قدیم است.
تقابل میان دو دوره ی کودکی و بزرگ سالی و پیری را نیز می توان در این مبحث جای داد. «نضال» در «حبی الأول» با مقایسه ی دوران کودکی و بزرگ سالی، این دو مرحله را چنین در برابر هم قرار می دهد:
« عجیب است! چگونه وقتی بزرگ می شویم و درخت عمرمان به زردی می گراید، به همه چیز عادت می کنیم و با همه چیز کنار می آییم و از خود دور می شویم. احساسات شدید و لطیف و قلب نازک و حساس را از دست می دهیم. مثل مرغی می شویم که پرهایش ریخته است، در حالی که روزگاری مانند گنجشکانی رنگارنگ زیر نور خورشید می پریدیم و همراه با باد پرواز می کردیم» (خلیة، 2010: 153).
این مثال ها بر تقابل و دوگانگی همیشگی میان نسل های پیاپی اشاره دارد و هر انسانی در بزرگ سالی، خود را در تقابل با دوران کودکیش می بیند.

10-3- سنت و مدرنیته

ورود علوم و تکنولوژی جدید به عرصه ی زندگی فلسطینیان، و عکس العمل آنان در برابر پیشرفت های علمی، منشأ جنبه ای دیگر از دوگانگی در این جامعه است که می توان آن را تقابل سنت و مدرنیته نامید. به عنوان مثال مردم سنتی و عقب مانده ی روستایی «صانور» که عمری را به کشت و کار به شیوه ی اجدادشان گذرانده اند، اکنون با پدیده این روبه‌رو می شوند که کار ده ها کارگر در طول چند روز از تنها در چند ساعت انجام می دهد. این امر موجب شگفتی آنان شده و تفاوت سطح علمی و تکنولوژی غرب و شرق را به رخ آنان می کشد:
«... تراکتوری جدید که برا اهالی روستا و هر کس دیگری که به روستا می آمد، تحفه ای دیدنی بود. شورای روستا به این دستاورد افتخار کرده و آن را بزرگ ترین امتیاز برای روستا می دانست. آنان با شورای روستاهای مجاور در مورد کارآیی تراکتور و معجزات آن سخن می گفتند؛ بنابراین، بزرگان آن روستاها هم برای دیدن آن به صانور می آمدند و شیخ قطحان، در حضور آنان، شروع به باز کردن موتور نموده و برایشان توضیح می داد که تراکتور چگونه بدون قاطر یا الاغ حرکت می کند و در این هنگام احساس می کرد که یک استاد است...» (خلیفة، 2010: 172).
تفاوت روش های سنتی و مدرن، در میزان محصول و کیفیت آن نیز مؤثر است. «وحید» از دیدن باغ ها و مزارع یهودیان و مقایسه ی آن با باغات فلسطینیان شگفت زده می شود: «وحید همچنان رانندگی می کرد و به مزارع اطراف می نگریست تا تفاوت کشت و کار یهودیان و کشاورزی عرب ها را ببیند. او می دید که مزارع یهودیان، گیاهان بلندتر و شاداب تر و محصول بیشتری دارد؛ همچنین، درختان سیب و گلابی و هلو و انگور، میوه ی بیشتری داده اند...» (خلیفة 2009: 202) و در «المیراث» مهندس «کمال» به پدرش که راضی به فروش قطعه زمینی موروثی برای تأسیس یک کارخانه نمی شود؛ چنین می گوید:
«شما همچنین به زمین چسبیدند که انگار چیز مقدسیه... شما اینجا نشستید و نمی دونید که تو کشورای دیگه چی می گذره. مردم اونجا، به ماه و مریخ رسیدن و مزارع هیدرولیکی تأسیس کردن که از هر باغچه ی اون چند تن خیار برداشت می شه. یه بوته رو تو یه شیشه میذارن و همون یه بوته به اندازه ی این خونه رشد می کنه و یه تن خیار می ده. اون وقت تو به من میگی مزرعه ی اجدادی...» (خلیفة، 1997: 121).
اما پدر باز هم به فروش زمین برای تأسیس کارخانه راضی نمی شود.
سحر خلیفه، گاهی نیز برای نشان دادن تقابل میان سنت و مدرنیته از تصاویری نمادین بهره گرفته است. حضور مهاجران عرب در کشورهای غربی می تواند منشأ بسیاری از دوگانگی ها و تقابل ها باشد. این تقابل و دوگانگی، به صورت نمادین در پیرمردی فلسطینی نمایان شده است که در ایوان خانه ای نشسته و پشت سرش انعکاسی از آسمان خراش های متراکم بر شیشه ی پنجره نقش بسته است:
«روی صندلی راحتی، مقابل پنجره ی غربی نشسته بود. روی پاهایش پارچه ای با طرح های سنتی و محلی انداخته بود و بر روی سرش چفیه ی پنبه ای عربی قرار داشت. بر شیشه ی پنجره ی پشت سر او، آسمان خراش های متراکم، همچون قوطی های کبریت یا قطعه های لوگو، نقش بسته بود و تناقض آشکاری را میان این تصویر و پس زمینه ی آن به نمایش می گذاشت: پیرمردی با ظاهری قدیمی و سنتی، و آن ساختمان ها و آسمان خراش ها» (همان: 32).
این مثال ها، گوشه ای از تقابل میان سنت و مدرنیته را در جامعه ی فلسطین به نمایش می گذارد. جامعه ای که هنوز مرحله ی گذار از سنت های کهن به سوی دنیای مترقی را تجربه می کند.

11-3- ایمان و کفر

در رمان های سحر خلیفه که درون مایه ی اصلی آن را مبارزه ی فلسطینی مظلوم با دشمن اشغالگر، یا نبرد میان حق و باطل شکل می دهد، نمونه های فراوانی از تقابل ایمان و کفر را می توان یافت. مثل این گفت و گو میان «أم نایف» و «زکیة» در «حبی الأول»:
«جونمون به لب رسید و نفسمون قطع شد. خدا کافرا رو هم به این روز گرفتار نکنه. اونا کافرن ام وحید. یهودیا کافرن و انگلیسی ها بدتر. نه دین دارن نه خدا و نه کعبه ای که زیارتش کنن. اونا قیامت به پا کردن و خدا ساکت نشسته و گوش می کنه. دیگ چی می تونی بگی حاج خانوم؟ مادربزرگ با آرامش می گوید: خدا مهلت میده؛ اما تو کارش اهمال نمی کنه. حساب و کتاب او در روز قیامت شدیده! یه روز نوبت اونا هم می رسه...» (خلیفة، 2010: 19).
در این مقطع «أم نایف» از شدت درد و اندوه به خدا شکوه می برد که چرا در مقابل ظلم و بیداد صهیونیست ها و انگلیسی ها ساکت مانده و داد ملت فلسطین را نمی ستاند؛ اما «زکیة» که از ایمان قوی تری برخوردار است، این را نیز جلوه ای از تقدیر و تدبیر الهی می داند که به کافران مثلت می دهد تا هر چه می خواهند بکنند، و سپس در روز قیامت عذابی شدید را به آنان خواهد چشانید.
تقابل میان افراد معتقد و غیر معتقد نیز در همین چارچوب قرار می گیرد. اعتقادات مذهبی مردم مسلمان فسطین در مقابل بی بندوباری و لاابالی گری یهودیان، جلوه ای دیگر از تقابل و دوگانگی را در فلسطین اشغالی به نمایش می گذارد؛ یهودیان که با فرهنگ و اخلاق کاملا بیگانه هستند؛ حتی در ظاهر نیز به عقاید مردم فلسطین و قواعد فرهنگی و اجتماعی زندگی آنان احترام نمی گذارند. تا آنجا که مردم روستایی «صانور» تصمیم می گیرند این موضوع را با ریش سفید خود در میان گذارند:
«به او مطالبی خواهند گفت که احساسات و غیرت او را تحریک خواهد کرد. یهودیان از ما نیستند و خوی و سرشت آنان با ما بیگانه است. آن ها در طول روز با لباس های نامناسب در برابر زنان و دختران ما ظاهر می شوند، و این چیزی نیست که خدا و ما و همچنین جناب مختار به آن راضی باشیم. آیا مختار از ریختن آبروی خود نمی هراسد؟ آیا از اشغال شدن املاکش نمی ترسد؟... (همان: 86).
این مقاطع، بر تقابل میان ایمان و کفر و نیز بر تقابل میان پیروان این دو گرایش دلالت دارد.

12-3- غیرتمند و لاابالی

با نگاهی به شخصیت های گوناگون در رمان های سحر خلیفه می توان به این نتیجه رسید که در جامعه ی فلسطین نیز، مانند تمامی جوامع دیگر، مردم گرایش های گوناگونی دارند. برخی نسبت به قضایای میهنی و آرمان های ملت خود بسیار غیور و حساسند و برخی دیگر چندان به این آرمان ها پایبند نیستند. به عنوان مثال برادر «زکیة» در «أصل و فصل» به ظاهر مشغول تجارت است؛ اما در پوشش فعالیت های تجاری خود به قاچاق انسان نیز می پردازد. او، خود به این حقیقت اشاره کرده و حتی از اعتراف به این کار احساس شرم نمی کند: «در حیفا فرصت های کاری فراوونه؛ دریا و بندر و مردم که مثل مور و ملخ از هر رنگ و نژادی در جنب و جوشن، حتی کار خودمون، ماشالا، کشتی های ما همیشه پره. گاهی مرکبات، گاهی جنس، و گاهی انگلیسی و یهودی» (خلیفة، 2009: 73). بدین ترتیب او در مهاجرت یهودیان به فلسطین سهیم است و در این زمینه انگلیسی ها را یاری می کند؛ اما هرگز به این امر اهمیتی نداده و نسبت به عواقب آن آگاه نیست. او در پاسخ به اعتراض خواهرش می گوید: «من آدم سازشکاری هستم و سرم به کار خودمه. کا من، همیشه براساس قانونه. ازاین گذشته، خواهر من، مگه یهودیا چشونه؟ اونا آدم نیستن؟» (همان: 74).
اما فرزند او نیز، به شیوه ی دیگر مشغول لاابالی گری و عیش و نوش است. او که با تازگی با «وداد» دختر «زکیة» ازدواج کرده است، همسرش را در خانه رها کرده و به خوش گذرانی و باده گساری در گوشه و کنار شهر می پردازد: «وقتی پسرش را در هیچ مکانی نیافت، از راننده ای در مورد او سؤال کرد و راننده گفت از مردم شنیده است که او هر روز به کافه ی «سلطانة» می رود و به باده گساری می پردازد. «سلطانة» یک یهودی اثل مغرب است که خود و دخترانش، مرکزی برای موسیقی و لهو و لعب تاسیس کرده اند». (همان: 161) بدین ترتیب «رشاد» و پدرش را می توان از جمله افرادی برشمرد که نسبت به واقعیت های اطراف خود و نسبت به درد و رنج مردم، و از همه مهم تر نسبت به مسأله میهنی خود، هیچ احساس مسؤولیتی ندارند و طبیعتا، چنین افرادی در تقابل با افرادی قرار می گیرند که برای حفظ حتی یک وجب از خاک میهنشان، از جان خود درمی‌گذرند.

4- نتیجه

رمان های سحر خلیفه در بستری از نبرد میهنی فلسطینیان در برابر اشغالگران صهیونیست پدید آمده اند؛ اما در همین حال، نویسنده در پی بیان این واقعیت است که با وجود ظلم و ستمی به زن فلسطینی از جانب خانواده و جامعه ی خود تحمل می کند، دستیابی این ملت به پیروزی نهایی امکان پذیر نیست؛ چرا که نیمی از جامعه - یعنی - در این مبازره ی سرنوشت ساز سهمی ندارند؛ بلکه در قید و بندهای فراوان گرفتارند؛ بنابراین، ماده ی اساسی و موضوع اصلی رمان های سحر خلیفه را دوگانگی و تقابل شکل می دهد. از یک سو تقابل میان فلسطینی و اسرائیلی و از سوی دیگر تقابل میان زن و مرد؛ اما در کنار این دو موضوع اساسی، دو گانگی های فرعی دیگری نیز در رمان های سحر خلیفه قابل مشاهده است که در کنار هم، شبکه ای پیچیده از دوگانگی ها و تقابل ها را شکل می دهند. تقابل میان مبارزان و مزدوران و جاسوسان؛ تقابل میان مبارزان و سیاستمداران که سحر خلیفه هیچ نقطه ی مثبتی را در موضع گیری ها و رفتار آنان در برابر این دشمن زیرک و فریب کار نمی یابد و تقابل میان زن تحصیل کرده و با فرهنگ و زن سنتی و بی فرهنگ، بطوری که زن هشیار و آگاه فلسطینی از جهات گوناگونی تحت فشار قرار می گیرد: دشمن صهیونیست، مرد مستبد و زن سطحی و سنتی که به وضعیت موجود راضی است و تسلیم خواسته های نا معقول و غیر انسانی مردان می شود و هیچ گونه تلاشی برای تغییر این شرایط از خود نشان نمی دهد.
همچنین، تقابل میان ثروتمند و تهیدست، شرق و غرب، کفر و ایمان، سنت و مدرنیته، نسل قدیم جدید و نیز تقابل میان فلسطینیان غیرتمند و افراد لاابالی و بی غیرت، شبکه ی تقابل ها، تناقض ها و دوگانگی ها را پیچیده تر می کند.
بر این اساس، می توان تقابل میان ستمدیده و ستمگر را وجه مشترک بسیاری از انواع تقابل و دوگانگی در رمان های سحر خلیفه به شمار آورد؛ اما نکته ی قابل توجه در این رمان ها، رنگ باختن این تقابل ها و دوگانگی های فردی و اجتماعی در برابر دوگانگی بزرگ تر و اساسی تر؛ یعنی دوگانگی میان فلسطینی مظلوم و اسرائیلی اشغالگر است.

پی‌نوشت‌ها

1. دانشیار گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا همدان
2. دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا همدان
3. تاریخ دریافت مقاله: 1391/2/31
تاریخ پذیرش نهایی مقاله: 1391/7/16
نشانی پست الکترونیک نویسنده: btaheriniya@basu.ac.ir

منابع :
1- جمیل عزم، أحمد. «روایات سحر خلیفة... اضطهاد المرأة الفلسطینیة، 2006/4/20. http://www.awu.dam.org
2- حمود، ماجدة، «الخطاب الروائی عند سحر خلیفة، مجلة الموقف الأدبی، اتحاد الکتاب العرب بدمشق، العدد 272، کانون الأول 1993.
3- خلیفة، سحر. أصل و فصل، منشورات دار الآداب، بیروت: 2009.
4- ــــــ. باب الساحة، منشورات دار الآداب، بیروت: 1990
5- ــــــ. برنامج رکن الکتاب، رادیو البلد، 13 حزیران 2005. shamma@ammannet.net
6- ــــــ. حبی الأول، منشورات دار الآداب، بیروت: 2010.
7- ــــــ. ربیع حار، منشورات دارالآداب، بیروت: 2004.
8- ــــــ. الصبار، منشورات دارالآداب، بیروت: 1976.
9- ــــــ. عبادالشمس، منشورات دارالآداب، بیروت: 1980.
10- ـــــ. مذکرات امرأة غیر واقعیة، منشورات دارالآداب، بیروت: 1986.
11- ـــــ. المیراث، منشورات دارالآداب، بیروت: 1997.
12- سعادة، سعید. «مناقشة روایة ربیع حار لسحر خلیفة»، جریدة الحیاة الجدیدة، العدد 3499، السنة العاشرة، الاثنین 18 تموز 2005. http://www.alhayat-j.com
13- عطاء الله، علاء. «ابداع فلسطین لایحتاج إلی عکاز اسرائیلی»، 16 فبرایر 2009. http://www.islamonline. net
14- عنایة، جابر. «سحر خلیفة: أدبی واقعی»، جریدة السفیر، لبنان، العدد 11260، 2009/4/2. http://assafir.com
15- عیسی، راشد. «حوارمع سحر خلیفة»، 2005/2/29. http://www.damascus.org
16- قاسم، سیزا. بناء الروایة، الهیأة المصریة العامة للکتاب، القاهرة: 1984.
17- القاسم، نبیه. «سحر خلیفة و الربیع الحار: رؤیة ثاقبة و موقف واضح»، 2007/10/12. www.nabih_alkasem.com
18- القاسم، نبیه. «مذکرات امرأة غیر واقعیة، روایة سحر خلیفة التی تجاهلها النقاد» 2005/6/2.
www.nabih_alkasem.com
19- الکردی، عبدالرحیم، السرد فی الروایة المعاصرة، مکتبة الآداب، القاهرة: 2006.
20- المناصرة، حسین. «تناقضات الذات و الآخر فی روایات سحر خلیفة»، جامعة ملک سعود، قسم اللغة العربیة، 2011/4/25.
http://www.worldcelebrities.net
21- http://www.startimes.com

منبع مقاله :
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط