طلبه اي که به ايران بازگشت
نويسنده:سيد مهدي حسيني
بيست و شش ديماه 57 شاه فرار کرد. ايران حال و هواي ديگري پيدا کرده بود. همه در انتظار حادثه اي تعيين کننده و سرنوشت ساز بودند. رفتن شاه محور گفتمان ها شده بود. همه در شگفتي و اعجاب بودند که آيا عمر رژيم پادشاهي در ايران پايان يافته است؟ و از طرفي همه در انتظار روز موعود يعني آمدن امام خميني به ايران بودند. يکي از مهمترين مسايل سياسي آن روز ايران و جهان ورود حضرت امام خميني به ايران بود.
شاه براي پر کردن خلاء قدرت خود شورايي مرکب از فرماندهان نظامي و سران وابسته به غرب با نخست وزيري شاهپور بختيار به نام شوراي سلطنت تشکيل داد و سيد جلال الدين تهراني سناتور سابق را به عنوان رئيس شورا منصوب کرد.
تهراني از طرف بختيار خواست که نقش واسطه گري براي مذاکره با امام را داشته باشد و به همين منظور به قصد ملاقات به پاريس سفر کرد. حضرت امام شرط ملاقات او را استعفاء از عضويت شوراي سلطنت اعلام کرد.
تهراني اول بهمن 57، استعفاي خود را تقديم امام خميني کرده و از قدرت کناره گرفت. شوراي سلطنت هم خود به خود از کار افتاد و منحل شد.
گروهي از نظاميان که سران ارتش را شامل مي شدند به رهبري ژنرال هايزر فرستاده و رئيس جمهور آمريکا و نخست وزير شاهپور بختيار در صدد برآمدند تا سرنوشت مملکت را رقم بزنند. برنامه هاي امام به سرعت انجام مي شود. ژنرال هايزر در خاطراتش اعتراف مي کند و مي نويسد:
«در جبهه امام خميني کارهاي دقيق و حساب شده اي صورت گرفت که من پيوسته تعجب مي کردم که اين برنامه ها را چگونه انجام مي دهند. و هنوز هم علاقمندم پاسخ اين سؤال را پيدا کنم.» بر همه عيان بود که قدرت گروه نظاميان و دولت پوشالي است؛ چون همه سران ارتش روحيه خود را باخته بودند و هيچ نقشه و برنامه تعيين شده اي براي بدست گرفتن قدرت نداشتند. در انتظار بودند که آمريکايي ها کاري انجام بدهند. با اين وضعيت بختيار در يک موضع انفعالي دست به دامن امام راحل شد و درخواست کرد که سفرش را تا سه هفته به تأخير بيندازد. فشار انقلاب عرصه را بر بختيار تنگ کرده بود و او نياز شديد به فرصت داشت که بفهمد اوضاع چگونه است تا نقشه هاي خود را عملي کند. به همين منظور نامه اي را تنظيم کرده و به واسطه يکي از نزديکانش به پاريس فرستاد که امام راحل از دريافت آن امتناع کرد.
ژنرال هايزر و گروه نظاميان در ستاد مشترک ارتش براي تسلط بر اوضاع و ممانعت از ورود امام هر روز جلسه اي تشکيل مي دادند. در يکي از جلسات فرمانده نيروي هوايي سه راه حل پيشنهاد کرد. يکي ، روگيري هواپيماي حامل امام و منحرف کردن آن به يک فرودگاه ديگر. دوم، پيدا کردن يک کشور ثالث که حاضر شود هواپيما را در سر راه ره گيري و منهدم کند. سوم، بستن باند فرودگاه ها.
هر سه راه حل به بحث گذاشته شد. ژنرال هايزر در خاطراتش مي نويسد: «از ژنرال ها پرسيدم که آيا اقدامي عليه جان امام خميني سازمان داده اند يا نه؟ نگاه ها به اين طرف و آن طرف چرخيد. اما هيچ کس جواب درستي به من نداد. از گروهي در سوئيس نام بردند که اهل اين کارها بودند. اما من نمي توانستم بفهمم که آيا بين آنها چنين رابطه اي برقرار شده است يا نه؟»
آنها از اينکه حضرت امام به يک هواپيما دست پيدا کند بسيار وحشت داشتند. بخصوص اينکه برخي خلبانان انقلابي که در حال اعتصاب در فرودگاه ها بودند اعلام کرده بودند آماده اند که به پاريس بروند تا حضرت امام خميني را با يک بوئينگ 707 به کشور بازگردانند.
پنجشنبه 57/11/4 بود که بختيار در يک واکنش عجولانه اقدام به بستن فرودگاه هاي ايران کرد. پرواز تمامي هواپيماها به ايران و از ايران به خارج متوقف شد. شور و هيجان مردم در برابر اين اقدام مضاعف شد. و در فضاي ميدان آزادي و فرودگاه تجمع هاي گسترده اي را شکل داده بودند و مرتب شعار مي دادند: «واي به حالت بختيار اگر امام فردا نياد.» و يا «خميني، خميني قلب ما باند فرودگاه توست.»
هنگامي که اعلام شد از مراجعت امام خميني ممانعت شده حضرت امام در مصاحبه اي اعلام کرد: «من مي خواستم که فردا در ميان ملت باشم و هر رنجي که آنها مي برند منهم با آنها باشم. لکن دولت خائن از اين امر مانع شد و همه فرودگاه هاي ايران را بست. من پس از باز شدن فرودگاه ها بلافاصله به ايران خواهم رفت و به او خواهم فهماند که شما غاصب هستيد و خائن به ملت ما و ملت ما ديگر تحمل شما نوکرهاي خارجي را نخواهد کرد. اينها بايد بدانند که وقت آنکه قلدري بکنند گذشت. من ملت ايران را به ادامه نهضت دعوت مي کنم و دعوت مي کنم تا اين قلدرها را سر جاي خودشان بنشانند. لکن آرامش را از دست ندهند. من از همه ملت ايران تشکر مي کنم و در اولين فرصت پيش مردمم. به ايران خواهم رفت تا با آنها يا کشته شوم يا حقوق ملت را بگيرم به ملت برگردانم.»
شاپور بختيار اعلاميه جديد حکومت نظامي را در بخش هاي مختلف راديو و تلويزيون تکرار مي کرد و به مردم هشدار مي داد که از ساعت 5 صبح فردا جمعه 6 بهمن با تظاهرکنندگان مقابله و با شدت از اجتماع مردم جلوگيري خواهد کرد. همان روز مردم به خيابان ها ريختند و شعار«بختيار، بختيار، نوکر بي اختيار» را سردادند و به راهپيمايي هاي خود ادامه دادند.
حدود 20 تن از علماي تهران غروب همان روز در مدرسه رفاه، محل کميته استقبال از امام تجمع کردند و تصميم گرفتند به عنوان اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها فردا صبح در دانشگاه تهران تحصن کنند. حجت الاسلام خامنه اي با توجه به داشتن تجربه تحصن در بيمارستان مشهد در اين اقدام پيشگام بود. وي در خاطره اي در اين باره مي گويد: «فکر تحصن در تهران بي ارتباط با تجربه تحصن در مشهد نبود. يعني تجربه موفق تحصن بيمارستان مشهد مشوق تحصني بود که در تهران انجام گرفت و مدتي بحث شد که تحصن کجا انجام بگيرد... ضمن همه پيشنهادها، دانشگاه هم پيشنهاد شد که اين پيشنهاد بسيار جاب و از هر جهت خوب بود. بنابراين قرار شد صبح زود برادرها بروند به دانشگاه ... ما فورا رفتيم داخل مسجد و آن اطاقک بالاي مسجد را استاد کارهايمان قرار داديم. اولين کاري که کرديم يک اعلاميه نوشتيم و گفتيم اين اعلاميه پخش شود».
گروه، گروه شخصيت هاي روحاني به تحصن مسجد دانشگاه مي پيوستند. شخصيت هايي نظير شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد مفتح، شهيد باهنر، شهيد محلاتي، آقاي هاشمي رفسنجاني، آيت ا... مهدوي کني، آيت ا... انواري، مرحوم خلخالي و دهها شخصيت روحاني ديگر به عنوان اعتراض جمع زيادي از جوانان دختر و پسر را به همراه خود در حالي که شعار مي دادند: «برادر مبارز تحصن، تحصن» ... آورده بودند.
تا ظهر موج جمعيت بود که سرازير مي شد و همبستگي خود را با تحصن کنندگان اعلام مي کردند. علاوه بر آن روز به روز به افراد روحاني تحصن کننده افزوده مي شد که در روزهاي آخر به روايتي به 450 نفر رسيده بود. وقتي که در تاريخ 57/11/9 آيت ا... طالقاني به جمع آنها پيوست، تهران آشفته و غرق در دود و آتش بود. شهر به شکل شهرهاي جنگ زده درآمده بود. يک نماينده مصمم مجلس شوراي ملي به نام دانشي توسط انقلابيون ترور شد. تعداد زيادي از نمايندگان مجلس يکي پس از ديگري استعفا دادند. بختيار تعدادي از پرسنل ارتش را دستگير کرد. عده اي از کارکنان کارخانه هاي توليد سلاح مربوط به نيروهاي مسلح تظاهرات کرده و خواهان نابودي دولت بختيار و ايجاد جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني شدند. موج انزجار مردم عليه بختيار رو به فزوني بود. تا اينکه در روز 10 بهمن فرودگاه مهرآباد گشوده شد و حضرت امام خميني طي پيامي به ملت ايران نوشت:
«ملت عزيزم! دوستان من، نه به وعده هاي پوچ دولتهاي غيرقانوني اعتنا کنيد و نه از هياهوي دژخيمان بهراسيد. نهضت مقدس را به پيش رانيد و به آخر برسانيد و دست اجانب و نوکرهاي از خدا بي خبرشان را از کشور عزيز قطع کنيد.
در روز 12 بهمن 57، تصميم حضرت امام جهت مراجعت به ايران جدي بود. حجت الاسلام فردوسي پور در خاطرات خود در اين رابطه مي نويسد: «هنگامي که حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه، تصميم گرفتند به ايران مراجعت کنند مخالفت ها از طرف افراد و گروه هاي گوناگون شروع شد که آمدن شما به ايران زود است. فعلا صلاح نيست، بگذاريد يا کمي فاصله شود ... حتي نظر بعضي از فدائيان حضرت امام، مانند شهيد حاج مهدي عراقي اين بود که وقتي بايد به ايران برويم که حداقل نصف ارتش به انقلاب پيوسته باشد ... ليکن تصميم امام قاطع و خلل ناپذير بود و حساس ترين زمان را براي مراجع به ايران انتخاب فرموده بودند. زيرا شاه فرار کرده بود و خلاء عجيبي در ايران احساس مي شد و هر آن ممکن بود آمريکاي خائن دست به کودتا بزند و مشکلات جديدي را بيافريند. امام بزرگوار که حساسيت و موقعيت زماني را به خوبي درک مي کردند، بهترين زمان را براي مراجعت به ايران و پر کردن خلاء موجود برگزيدند و با همه مخالفت ها با قاطعيت فرمودند: «هرچه زدتر به ايران مي روم» ما هم به ايران اطلاع داديم...
آيت الله شهيد دکتر بهشتي زنگ زدند که براي تشريف فرمايي حضرت امام (قدس سره) مقماتي تهيه ديده ايم:
1- استقبال بسيار عظيم و گسترده خواهد بود، فرودگاه مهرآباد را قالي فرش مي کنيم.
2- شهر را چراغان و تزئين خواهيم کرد.
3- حضرت امام خميني را با هلي کوپتر به بهشت زهرا مي بريم. زيرا ازدحام آنقدر زياد است که با ماشين خطرناک است.
و از اين قبيل موارد ... مطالب را يادداشت کردم و به عرض حضرت امام رساندم. فرمودند: «برو به تهران متصل شو به ايران و به اين آقايان بگو: مگر کوروش را مي خواهند وارد ايران بکنند؟! يک طلبه از ايران خارج شده. همان طلبه به ايران برمي گردد. من با هلي کوپتر به بهشت زهرا نخواهم رفت...»
طبق اوامر آن حضرت با ايران تماس گرفتم و گفتم که امام بزرگوار اين طور مي فرمايند. شهيد مظلوم دکتر بهشتي اصرار داشت که امکان ندارد. ازدحام به قدري زياد است که حضرت امام زير دست و پاي مردم له مي شود و ... دوباره حضور امام رسيدم و گزارش دادم. ايشان گفتند: «من بايد مانند ساير مردم حرکت کنم ولو زير دست و پا له شوم...»
ماجراي پرواز انقلاب، شب 12 بهمن در نوفل لوشاتو، فضاي داخل هواپيما در طول راه رسيدن به فرودگاه ، هرکدام داستاني عجيب دارد. اکبر براتي که مسئوليت محافظت ماشين امام را در فرودگاه عهده دار شده بود و از نزديک شاهد ماجرا بود، در خاطرات خود مي گويد: «با استقرار امام در جايگاه مخصوص، سرود زيبايي خوانده شد. سرودي که در آن لحظه خوانده شد مو بر تن هرکسي راست مي کرد. چنان فضايي ايجاد شده بود که هرکسي را تکان مي داد. آن سرود - که توسط بچه هاي يک مدرسه خوانده شد - به قدري ما را تحت تأثير قرار داد که قادر به توصيف آن نيستيم. آن سرود که براي چند لحظه در سالن طنين انداز شد، در واقع حرف دل ما بود، مثل اين که داريم خواسته هايمان را با امام مطرح مي کنيم. وقتي «خميني اي امام» سراسر آنجا را پر کرد، همه بر خود لرزيدند. در همه حالت عجيبي به وجود آمده بود...»
بعد از استقرار امام در بهشت زهرا و پس از سخنراني انقلابي آن روز، امام در مدرسه علوي مستقر شدند و انبوه مردم شب و روز در اطراف محل استقرار امام در رفت و آمد بودند و لحظه به لحظه براي ديدار امام جمعيت زيادي به مدرسه مي آمدند و مي رفتند. حجت الاسلام هادي غفاري که يکي از دست اندرکاران مدرسه علوي بود، برناه ملاقات ها را کنترل مي کردند. در خاطرات خود مي گويد:
«گفتند: خانم ها مي خواهند به ديدن حضرت امام بيايند، احساس ما اين بود که ممکن است خانم ها وقتي امام را از پشت پنجره ببينند، احساساتشان تشديد شود و به دليل ازدحام به آنان خفگي دست بدهد و يا احيانا چادر از سرشان بيفتد و يا طوري شود که مطلوب امام نباشد. بنابراين خدمت امام گفتم که اجازه بدهيد فقط آقايان تشريف بياورند. ولي ايشان جواب دادند: «نه، مانعي ندارد.» عرض کردم، ممکن است خانم ها با ديدن شما احساساتي شوند و بعضي ها غش کنند و به خصوص اين که فيلمبرداران خارجي هم هستند و دنبال نقاط کور مي گردند. ولي امام خيلي محکم فرمودند: «هيچ اتفاق خاصي نمي افتد.»
بالاخره در را باز کردند و جمعيت به مدرسه علوي ريخت. من با هيچ کلمه اي نمي توانم آن روحيات را توصيف کنم.
حضرت امام جلو در ايستاده و با دست به ابراز احساسات مردم پاسخ مي دادند. گاهي عبا را به دوش مي گرفتند و گاهي از دوش برمي داشتند. وقتي هم که خسته مي شدند، چند لحظه مي نشستند و باز برمي خواستند.
يادم هست که خانم ها روسري هاي خود را براي اين که متبرک شود به سوي جايگاه امام پرتاب مي کردند. روسري ها داخل اتاق مي افتاد و امام خودشان با کمال تواضع خم مي شدند، روسري ها را برمي داشتند و به خانم ها برمي گرداندند. وقتي ما آنها را از دست امام مي گرفتيم تا به مردم بدهيم، حضرت امام با حالت تغير، ناخشنودي خود را از اين کار بروز مي دادند.
از طرفي هم نبرد با پس مانده هاي رژيم شاه ادامه داشت. هرکسي کاري را انجام مي داد مدرسه علوي مرکزيت و ستاد انقلاب اسلامي بود و همه تصميم ها در آنجا گرفته مي شد. هر لحظه احتمال انفجار تهران داده مي شد. هيچ کس نمي دانست چه مي شود.
حمله آمريکا، بمباران هوايي، کودتا، کشتار وسيع مردم مرتب زمزمه مي شد. با وجود همه اين شايعه ها هيچگاه مردم امام را ترک نکردند. درگيري ها کم و بيش رخ مي داد تا اينکه پس از ديدار همافران نيروي هوايي ارتش در روز 19 بهمن عوامل وابسته به رژيم شبانه به همافران درآسايشگايشان حمله ور شدند و همافران از مردم کمک خواستند. روز 21 بهمن درگيري ها ادامه يافت و پادگان ها، کلانتري ها، مراکز پليس و ارتش يکي پس از ديگري به دست مردم افتاد. مردم با تصرف مراکز نظامي و انتظامي هرچه سلاح و وسايل ديگر بود با خود بردند و حتي پرونده ها را به خيابان ها آورده و به آتش کشيدند.
در روز 22 بهمن 1357، از صبح درگيري هاي وسيعي در اطراف راديو و تلويزيون، ستاد ارتش، کاخ ها، زندان ها و پادگان ها ادامه يافت. تا غروب همه مراکز مهم تصرف شد و تصرف راديو و تلويزيون نقطه پايان حکومت رژيم پهلوي و دولت بختيار و لحظه پيروزي انقلاب اسلامي و سرآغاز تاريخي جديد براي ايران، اسلام و جهان بود.
منبع: مجله شاهد جوان
شاه براي پر کردن خلاء قدرت خود شورايي مرکب از فرماندهان نظامي و سران وابسته به غرب با نخست وزيري شاهپور بختيار به نام شوراي سلطنت تشکيل داد و سيد جلال الدين تهراني سناتور سابق را به عنوان رئيس شورا منصوب کرد.
تهراني از طرف بختيار خواست که نقش واسطه گري براي مذاکره با امام را داشته باشد و به همين منظور به قصد ملاقات به پاريس سفر کرد. حضرت امام شرط ملاقات او را استعفاء از عضويت شوراي سلطنت اعلام کرد.
تهراني اول بهمن 57، استعفاي خود را تقديم امام خميني کرده و از قدرت کناره گرفت. شوراي سلطنت هم خود به خود از کار افتاد و منحل شد.
گروهي از نظاميان که سران ارتش را شامل مي شدند به رهبري ژنرال هايزر فرستاده و رئيس جمهور آمريکا و نخست وزير شاهپور بختيار در صدد برآمدند تا سرنوشت مملکت را رقم بزنند. برنامه هاي امام به سرعت انجام مي شود. ژنرال هايزر در خاطراتش اعتراف مي کند و مي نويسد:
«در جبهه امام خميني کارهاي دقيق و حساب شده اي صورت گرفت که من پيوسته تعجب مي کردم که اين برنامه ها را چگونه انجام مي دهند. و هنوز هم علاقمندم پاسخ اين سؤال را پيدا کنم.» بر همه عيان بود که قدرت گروه نظاميان و دولت پوشالي است؛ چون همه سران ارتش روحيه خود را باخته بودند و هيچ نقشه و برنامه تعيين شده اي براي بدست گرفتن قدرت نداشتند. در انتظار بودند که آمريکايي ها کاري انجام بدهند. با اين وضعيت بختيار در يک موضع انفعالي دست به دامن امام راحل شد و درخواست کرد که سفرش را تا سه هفته به تأخير بيندازد. فشار انقلاب عرصه را بر بختيار تنگ کرده بود و او نياز شديد به فرصت داشت که بفهمد اوضاع چگونه است تا نقشه هاي خود را عملي کند. به همين منظور نامه اي را تنظيم کرده و به واسطه يکي از نزديکانش به پاريس فرستاد که امام راحل از دريافت آن امتناع کرد.
ژنرال هايزر و گروه نظاميان در ستاد مشترک ارتش براي تسلط بر اوضاع و ممانعت از ورود امام هر روز جلسه اي تشکيل مي دادند. در يکي از جلسات فرمانده نيروي هوايي سه راه حل پيشنهاد کرد. يکي ، روگيري هواپيماي حامل امام و منحرف کردن آن به يک فرودگاه ديگر. دوم، پيدا کردن يک کشور ثالث که حاضر شود هواپيما را در سر راه ره گيري و منهدم کند. سوم، بستن باند فرودگاه ها.
هر سه راه حل به بحث گذاشته شد. ژنرال هايزر در خاطراتش مي نويسد: «از ژنرال ها پرسيدم که آيا اقدامي عليه جان امام خميني سازمان داده اند يا نه؟ نگاه ها به اين طرف و آن طرف چرخيد. اما هيچ کس جواب درستي به من نداد. از گروهي در سوئيس نام بردند که اهل اين کارها بودند. اما من نمي توانستم بفهمم که آيا بين آنها چنين رابطه اي برقرار شده است يا نه؟»
آنها از اينکه حضرت امام به يک هواپيما دست پيدا کند بسيار وحشت داشتند. بخصوص اينکه برخي خلبانان انقلابي که در حال اعتصاب در فرودگاه ها بودند اعلام کرده بودند آماده اند که به پاريس بروند تا حضرت امام خميني را با يک بوئينگ 707 به کشور بازگردانند.
پنجشنبه 57/11/4 بود که بختيار در يک واکنش عجولانه اقدام به بستن فرودگاه هاي ايران کرد. پرواز تمامي هواپيماها به ايران و از ايران به خارج متوقف شد. شور و هيجان مردم در برابر اين اقدام مضاعف شد. و در فضاي ميدان آزادي و فرودگاه تجمع هاي گسترده اي را شکل داده بودند و مرتب شعار مي دادند: «واي به حالت بختيار اگر امام فردا نياد.» و يا «خميني، خميني قلب ما باند فرودگاه توست.»
هنگامي که اعلام شد از مراجعت امام خميني ممانعت شده حضرت امام در مصاحبه اي اعلام کرد: «من مي خواستم که فردا در ميان ملت باشم و هر رنجي که آنها مي برند منهم با آنها باشم. لکن دولت خائن از اين امر مانع شد و همه فرودگاه هاي ايران را بست. من پس از باز شدن فرودگاه ها بلافاصله به ايران خواهم رفت و به او خواهم فهماند که شما غاصب هستيد و خائن به ملت ما و ملت ما ديگر تحمل شما نوکرهاي خارجي را نخواهد کرد. اينها بايد بدانند که وقت آنکه قلدري بکنند گذشت. من ملت ايران را به ادامه نهضت دعوت مي کنم و دعوت مي کنم تا اين قلدرها را سر جاي خودشان بنشانند. لکن آرامش را از دست ندهند. من از همه ملت ايران تشکر مي کنم و در اولين فرصت پيش مردمم. به ايران خواهم رفت تا با آنها يا کشته شوم يا حقوق ملت را بگيرم به ملت برگردانم.»
شاپور بختيار اعلاميه جديد حکومت نظامي را در بخش هاي مختلف راديو و تلويزيون تکرار مي کرد و به مردم هشدار مي داد که از ساعت 5 صبح فردا جمعه 6 بهمن با تظاهرکنندگان مقابله و با شدت از اجتماع مردم جلوگيري خواهد کرد. همان روز مردم به خيابان ها ريختند و شعار«بختيار، بختيار، نوکر بي اختيار» را سردادند و به راهپيمايي هاي خود ادامه دادند.
حدود 20 تن از علماي تهران غروب همان روز در مدرسه رفاه، محل کميته استقبال از امام تجمع کردند و تصميم گرفتند به عنوان اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها فردا صبح در دانشگاه تهران تحصن کنند. حجت الاسلام خامنه اي با توجه به داشتن تجربه تحصن در بيمارستان مشهد در اين اقدام پيشگام بود. وي در خاطره اي در اين باره مي گويد: «فکر تحصن در تهران بي ارتباط با تجربه تحصن در مشهد نبود. يعني تجربه موفق تحصن بيمارستان مشهد مشوق تحصني بود که در تهران انجام گرفت و مدتي بحث شد که تحصن کجا انجام بگيرد... ضمن همه پيشنهادها، دانشگاه هم پيشنهاد شد که اين پيشنهاد بسيار جاب و از هر جهت خوب بود. بنابراين قرار شد صبح زود برادرها بروند به دانشگاه ... ما فورا رفتيم داخل مسجد و آن اطاقک بالاي مسجد را استاد کارهايمان قرار داديم. اولين کاري که کرديم يک اعلاميه نوشتيم و گفتيم اين اعلاميه پخش شود».
گروه، گروه شخصيت هاي روحاني به تحصن مسجد دانشگاه مي پيوستند. شخصيت هايي نظير شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد مفتح، شهيد باهنر، شهيد محلاتي، آقاي هاشمي رفسنجاني، آيت ا... مهدوي کني، آيت ا... انواري، مرحوم خلخالي و دهها شخصيت روحاني ديگر به عنوان اعتراض جمع زيادي از جوانان دختر و پسر را به همراه خود در حالي که شعار مي دادند: «برادر مبارز تحصن، تحصن» ... آورده بودند.
تا ظهر موج جمعيت بود که سرازير مي شد و همبستگي خود را با تحصن کنندگان اعلام مي کردند. علاوه بر آن روز به روز به افراد روحاني تحصن کننده افزوده مي شد که در روزهاي آخر به روايتي به 450 نفر رسيده بود. وقتي که در تاريخ 57/11/9 آيت ا... طالقاني به جمع آنها پيوست، تهران آشفته و غرق در دود و آتش بود. شهر به شکل شهرهاي جنگ زده درآمده بود. يک نماينده مصمم مجلس شوراي ملي به نام دانشي توسط انقلابيون ترور شد. تعداد زيادي از نمايندگان مجلس يکي پس از ديگري استعفا دادند. بختيار تعدادي از پرسنل ارتش را دستگير کرد. عده اي از کارکنان کارخانه هاي توليد سلاح مربوط به نيروهاي مسلح تظاهرات کرده و خواهان نابودي دولت بختيار و ايجاد جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني شدند. موج انزجار مردم عليه بختيار رو به فزوني بود. تا اينکه در روز 10 بهمن فرودگاه مهرآباد گشوده شد و حضرت امام خميني طي پيامي به ملت ايران نوشت:
«ملت عزيزم! دوستان من، نه به وعده هاي پوچ دولتهاي غيرقانوني اعتنا کنيد و نه از هياهوي دژخيمان بهراسيد. نهضت مقدس را به پيش رانيد و به آخر برسانيد و دست اجانب و نوکرهاي از خدا بي خبرشان را از کشور عزيز قطع کنيد.
در روز 12 بهمن 57، تصميم حضرت امام جهت مراجعت به ايران جدي بود. حجت الاسلام فردوسي پور در خاطرات خود در اين رابطه مي نويسد: «هنگامي که حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه، تصميم گرفتند به ايران مراجعت کنند مخالفت ها از طرف افراد و گروه هاي گوناگون شروع شد که آمدن شما به ايران زود است. فعلا صلاح نيست، بگذاريد يا کمي فاصله شود ... حتي نظر بعضي از فدائيان حضرت امام، مانند شهيد حاج مهدي عراقي اين بود که وقتي بايد به ايران برويم که حداقل نصف ارتش به انقلاب پيوسته باشد ... ليکن تصميم امام قاطع و خلل ناپذير بود و حساس ترين زمان را براي مراجع به ايران انتخاب فرموده بودند. زيرا شاه فرار کرده بود و خلاء عجيبي در ايران احساس مي شد و هر آن ممکن بود آمريکاي خائن دست به کودتا بزند و مشکلات جديدي را بيافريند. امام بزرگوار که حساسيت و موقعيت زماني را به خوبي درک مي کردند، بهترين زمان را براي مراجعت به ايران و پر کردن خلاء موجود برگزيدند و با همه مخالفت ها با قاطعيت فرمودند: «هرچه زدتر به ايران مي روم» ما هم به ايران اطلاع داديم...
آيت الله شهيد دکتر بهشتي زنگ زدند که براي تشريف فرمايي حضرت امام (قدس سره) مقماتي تهيه ديده ايم:
1- استقبال بسيار عظيم و گسترده خواهد بود، فرودگاه مهرآباد را قالي فرش مي کنيم.
2- شهر را چراغان و تزئين خواهيم کرد.
3- حضرت امام خميني را با هلي کوپتر به بهشت زهرا مي بريم. زيرا ازدحام آنقدر زياد است که با ماشين خطرناک است.
و از اين قبيل موارد ... مطالب را يادداشت کردم و به عرض حضرت امام رساندم. فرمودند: «برو به تهران متصل شو به ايران و به اين آقايان بگو: مگر کوروش را مي خواهند وارد ايران بکنند؟! يک طلبه از ايران خارج شده. همان طلبه به ايران برمي گردد. من با هلي کوپتر به بهشت زهرا نخواهم رفت...»
طبق اوامر آن حضرت با ايران تماس گرفتم و گفتم که امام بزرگوار اين طور مي فرمايند. شهيد مظلوم دکتر بهشتي اصرار داشت که امکان ندارد. ازدحام به قدري زياد است که حضرت امام زير دست و پاي مردم له مي شود و ... دوباره حضور امام رسيدم و گزارش دادم. ايشان گفتند: «من بايد مانند ساير مردم حرکت کنم ولو زير دست و پا له شوم...»
ماجراي پرواز انقلاب، شب 12 بهمن در نوفل لوشاتو، فضاي داخل هواپيما در طول راه رسيدن به فرودگاه ، هرکدام داستاني عجيب دارد. اکبر براتي که مسئوليت محافظت ماشين امام را در فرودگاه عهده دار شده بود و از نزديک شاهد ماجرا بود، در خاطرات خود مي گويد: «با استقرار امام در جايگاه مخصوص، سرود زيبايي خوانده شد. سرودي که در آن لحظه خوانده شد مو بر تن هرکسي راست مي کرد. چنان فضايي ايجاد شده بود که هرکسي را تکان مي داد. آن سرود - که توسط بچه هاي يک مدرسه خوانده شد - به قدري ما را تحت تأثير قرار داد که قادر به توصيف آن نيستيم. آن سرود که براي چند لحظه در سالن طنين انداز شد، در واقع حرف دل ما بود، مثل اين که داريم خواسته هايمان را با امام مطرح مي کنيم. وقتي «خميني اي امام» سراسر آنجا را پر کرد، همه بر خود لرزيدند. در همه حالت عجيبي به وجود آمده بود...»
بعد از استقرار امام در بهشت زهرا و پس از سخنراني انقلابي آن روز، امام در مدرسه علوي مستقر شدند و انبوه مردم شب و روز در اطراف محل استقرار امام در رفت و آمد بودند و لحظه به لحظه براي ديدار امام جمعيت زيادي به مدرسه مي آمدند و مي رفتند. حجت الاسلام هادي غفاري که يکي از دست اندرکاران مدرسه علوي بود، برناه ملاقات ها را کنترل مي کردند. در خاطرات خود مي گويد:
«گفتند: خانم ها مي خواهند به ديدن حضرت امام بيايند، احساس ما اين بود که ممکن است خانم ها وقتي امام را از پشت پنجره ببينند، احساساتشان تشديد شود و به دليل ازدحام به آنان خفگي دست بدهد و يا احيانا چادر از سرشان بيفتد و يا طوري شود که مطلوب امام نباشد. بنابراين خدمت امام گفتم که اجازه بدهيد فقط آقايان تشريف بياورند. ولي ايشان جواب دادند: «نه، مانعي ندارد.» عرض کردم، ممکن است خانم ها با ديدن شما احساساتي شوند و بعضي ها غش کنند و به خصوص اين که فيلمبرداران خارجي هم هستند و دنبال نقاط کور مي گردند. ولي امام خيلي محکم فرمودند: «هيچ اتفاق خاصي نمي افتد.»
بالاخره در را باز کردند و جمعيت به مدرسه علوي ريخت. من با هيچ کلمه اي نمي توانم آن روحيات را توصيف کنم.
حضرت امام جلو در ايستاده و با دست به ابراز احساسات مردم پاسخ مي دادند. گاهي عبا را به دوش مي گرفتند و گاهي از دوش برمي داشتند. وقتي هم که خسته مي شدند، چند لحظه مي نشستند و باز برمي خواستند.
يادم هست که خانم ها روسري هاي خود را براي اين که متبرک شود به سوي جايگاه امام پرتاب مي کردند. روسري ها داخل اتاق مي افتاد و امام خودشان با کمال تواضع خم مي شدند، روسري ها را برمي داشتند و به خانم ها برمي گرداندند. وقتي ما آنها را از دست امام مي گرفتيم تا به مردم بدهيم، حضرت امام با حالت تغير، ناخشنودي خود را از اين کار بروز مي دادند.
از طرفي هم نبرد با پس مانده هاي رژيم شاه ادامه داشت. هرکسي کاري را انجام مي داد مدرسه علوي مرکزيت و ستاد انقلاب اسلامي بود و همه تصميم ها در آنجا گرفته مي شد. هر لحظه احتمال انفجار تهران داده مي شد. هيچ کس نمي دانست چه مي شود.
حمله آمريکا، بمباران هوايي، کودتا، کشتار وسيع مردم مرتب زمزمه مي شد. با وجود همه اين شايعه ها هيچگاه مردم امام را ترک نکردند. درگيري ها کم و بيش رخ مي داد تا اينکه پس از ديدار همافران نيروي هوايي ارتش در روز 19 بهمن عوامل وابسته به رژيم شبانه به همافران درآسايشگايشان حمله ور شدند و همافران از مردم کمک خواستند. روز 21 بهمن درگيري ها ادامه يافت و پادگان ها، کلانتري ها، مراکز پليس و ارتش يکي پس از ديگري به دست مردم افتاد. مردم با تصرف مراکز نظامي و انتظامي هرچه سلاح و وسايل ديگر بود با خود بردند و حتي پرونده ها را به خيابان ها آورده و به آتش کشيدند.
در روز 22 بهمن 1357، از صبح درگيري هاي وسيعي در اطراف راديو و تلويزيون، ستاد ارتش، کاخ ها، زندان ها و پادگان ها ادامه يافت. تا غروب همه مراکز مهم تصرف شد و تصرف راديو و تلويزيون نقطه پايان حکومت رژيم پهلوي و دولت بختيار و لحظه پيروزي انقلاب اسلامي و سرآغاز تاريخي جديد براي ايران، اسلام و جهان بود.
منبع: مجله شاهد جوان